پارادایم حکمت و نقش آن در حل پارادوکس مطلق گرایی و نسبی گرایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پارادایم حکمت و نقش آن در حل پارادوکس مطلق گرایی و نسبی گرایی - نسخه متنی

محمد خاقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





پارادايم «حكمت» و نقش آن در حل پارادوكس مطلق‏گرايي و نسبي‏گرايي

چكيده

اعتقاد به تعامل و تفاعل همه علوم، اعم از علوم بشري و معارف منتج از سرچشمه وحي و شرايع، يكي از مبادي نسبي‏گرايي است. براي بررسي صحت و سقم اين دادوستد، در اين مقاله به بحث در مورد «پارادايم حكمت» از ديدگاه اسلامي پرداخته شده است.

همچنين در اين مقاله، تجربه ناموفق انديشمندان، براي برقراري ارتباط بين كلي گرايي حكمت وجزئي نگري دانشهاي تجربي، يعني: رويكرد به قياس و كلي نگري، و استقراء و جزئي نگري،مطرح شده، و ناكامي مكاتب مختلف در تلفيق اين‏دو نگرش مورد بحث‏قرار گرفته‏است.

سپس، با توجه به تفاعل و تعامل بين علوم بشري، بر ايده‏هاي بازگشت به كلي‏گرايي در قالبهايي نظير: فلسفه علم، نظريه عمومي سيستمها، سيميوتيك (نشانه‏شناسي)و هرمنوتيك، مروري كرده‏ايم، و در نهايت: تعامل «وحدت حكمت» و «كثرت علوم» را در فرهنگ اسلامي در بسترهايي چون: پارادوكس قرآن و فرقان، صراط و سبل، دين و شرايع، ناس و زمر، و مقوله عدم تجزي در اجتهاد شيعي، بعنوان نظريه راهبردي فرهنگ اسلامي براي رتق و فتق اين چالش فكري معرفي كرده‏ايم.

كليد واژه:

پارادايم؛حكمت؛

قياس؛استقراء؛

تعامل علوم.

از آنجا كه يكي از مبادي نسبي گرايي، اعتقاد به تعامل وتفاعل همه علوم، اعم از علوم بشري و معارف منتج از سرچشمه وحي و شرايع است، براي بررسي صحت و سقم اين داد و ستد، به بحث در مورد «پارادايم حكمت» از ديدگاه اسلامي خويش مي‏پردازيم:

مقصود از «پارادايم»: اصول «ابر منطقي» سازماندهي انديشه است، يعني اصولي كه بر بينش ما نسبت به چيزها و جهان حاكمند.1

«حكمت» نيز واژه‏اي است اسلامي، كه در قرآن به معرفتي محكم و خلل‏ناپذير اطلاق مي‏شود، و دارنده آن، صاحب «خير كثير» معرفي شده است.2

بينش توحيدي حاكم بر فضاي فكري «حكيمان»، از دوران قبل از نضج فلسفه يونان تا پايان عصر ارتقاء تمدن اسلامي ايجاب مي‏كرد كه در طبقه بندي دانشهاي بشري، در كنار پذيرش تفاوت بين شيوه‏هاي اختصاصي علوم مختلف، به داد و ستد و ربط عميقي كه آنان را از بدو تا ختم به يكديگر پيوند مي‏دهد، توجه شود و نگرش عام بر همه رشته‏هاي دانش بشري در تمدن اسلامي عنوان «حكمت» بخود گيرد، چه آن دسته از علوم كه عهده‏دار دركي حكيمانه از عالم هستي است (حكمت نظري)، و چه آنها كه اعمال و رفتار آدمي را در اين هستي بيكران براي نيل به سعادت از طريق همگام شدن با جريان پرشتاب هستي بسوي كمال، نظم و نسق مي‏بخشد (حكمت عملي).

در كيفيت برقراري ارتباط بين كلي‏گرايي حكمت و جزئي‏گرايي دانشهاي تجربي، جامعه بشري تا كنون دو تجربه ناموفق را آزموده است:

1ـ رويكرد به قياس و كلي‏نگري:

اختلاط و عدم تفكيك بين راهكارهاي جزئي رشته‏هاي مختلف، و ماهيت عام و فراگير «حكمت» در فلسفه يوناني و اسلامي، خطاي بزرگ اعمال روش قياس منطقي در تمام رشته‏هاي علمي را بدنبال داشت، كه قرنها عدم پويايي دانش بشري را سبب شد. قوانين ثابت و قاطع منطق صوري، كه بر پايه نظام دو ارزشيِ برخاسته از استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين تنظيم شده بود، در حدود 2000سال بر اذهان دانشمندان، حاكميتي بلامنازع داشت، و استدلال عقلاني در كشف همه حقايق علمي و حتي تجربي، حرف اول و آخر را مي‏زد.

در تاريخ معرفت، مشرب كلي‏نگري بنامهايي چون: «تفكر ارگانيكي» و «كل‏گرايي» يا «مكتب توحيدي» ناميده شده است.3

2ـ رويكرد به استقراء و جزئي‏نگري:

نتيجه طبيعي ناكاميهاي علميِ قياس منطقي، در تفسير رخدادهاي طبيعي و در حوزه علوم تجربي، رويكرد به استقراء تجربي از قرن 16 ميلادي در اروپا بود، كه به خلق رنسانس انجاميد، و تجزيه رشته‏هاي علمي و حاكميت استقراء، جزئي‏نگري را جايگزين اصالت كلي‏نگري در دانش بشري ساخت.

اين رخداد، همچنين به تشكيل دانشگاه در برابر كليسا منجر شد. بروايت يك پژوهشگر عرب: اولين دانشگاهي كه در پاريس پايه‏گذاري شد، در سال 1200 ميلادي بود، كه از اتحاد چند مدرسه آكادميك حاصل شد، و اين اتحاديه كه مورد اعتراف پادشاه «فيليپ آگوست» قرار گرفت، مدلول واژه: «Universitas» مي‏باشد. در ايتاليا، اولين دانشگاه سازمان يافته، دانشگاه پولوني بود، كه آن نيز تا آن زمان، مدرسه عالي دروس ديني بشمار مي‏رفت. اندكي بعد، دانشگاه آكسفورد در انگليس و دانشگاه پاريس شكل گرفت، و سپس دانشگاههاي مختلف در سراسر اروپا تأسيس گرديد.4

اين تجزيه گرايي، اگر چه انفجاري بزرگ در بسياري از رشته‏هاي دانش پديد آورد، و ارمغاني بنام عصر انفجار معلومات را در پي داشت، اما بنوبه خود، خطر نفي انسجام و هويت واحد روح انساني را كه در معرض تشتت متدهاي انبوه و مكاتب بيحد و حصر و تفسيرهاي ناهمگون از عالم و آدم بود، بدنبال داشت.

اين مشرب در تاريخ بانامهايي چون: «اتميسم»، «عنصرگرايي» و «تجزيه گرايي» معرفي شده است. «اصل مسلمِ رويكرد تجزيه گرايانه به جهان اين بوده است كه يك موجود را هر قدر هم كه پيچيده باشد مي‏توان به اجزايي تقسيم نمود و از راه تدقيق در وجود و رفتار آن اجزاء، به شناخت موجوديت اصلي نايل شد».5

رواج تخصص در علوم، خصوصيت بارز دنياي معاصر است. «علم امروزي را تخصص روزافزون آن‏مشخص مي‏كند، كه مستلزم مقدار عظيم داده‏ها، پيچيدگي تكنيك‏ها و ساختارهاي نظري در هر زمينه است. بدينسان، علم، به رشته‏هاي بيشماري تقسيم مي‏شود، و در هر رشته نيز پيوسته، رشته‏هاي فرعي نويني پديد مي‏آيد. در نتيجه، فيزيكدان، زيست‏شناس، روانشناس و جامعه شناس، بقول معروف در جهانهاي خصوصيشان محصور شده‏اند، و فهميدن زبان يكديگر برايشان دشوار است».6

واكنش به اين دشواري را در رخداد زير بررسي مي‏كنيم:

3ـ رويكرد به تلفيق كلي‏گرايي و جزئي‏گرايي:

در اين رويكرد، روش تجزيه گرايانه «تحليلي»، با روش كل‏گرايانه «سيستمي»، نه تنها متناقض با يكديگر نيستند، بلكه مكمل يكديگرند، منتها نمي‏توان يكي را بجاي ديگري بكار برد، و ايندو روش را با يكديگر ادغام كرد.7

اگر بنگريم كه هر يك از رشته‏هاي علمي حوزوي و دانشگاهي، عرصه پاسخگويي به يكي از نيازهاي فطري و روحي بشر است، و اگر بپذيريم كه روان آدمي را صَرف نظر از انواع تنوعها و خواستها و سلايق گوناگون، كيان‏واحد و شخصيتي يگانه است، بايد اعتراف كرد كه پاسداري از وحدت و انسجام اين شخصيت واحد، مستلزم بازگرداندن انسجام و برقراري داد و ستد متقابل بين رشته‏هاي مختلف دانش بشري است.

سخنان پاسكال در اين باب دلنشين است:

«از آنجا كه ما نمي‏توانيم شناختي كلي از همه چيزهاي جهان بدست آوريم، و همه چيز را درباره همه چيز بدانيم، بايد اندكي از همه چيز بدانيم. آخر، بارها بهتر است كه چيزكي از همه چيز بدانيم، تا همه چيز را درباره يك چيز؛ چنين كليتي بهترين است. خيلي بهتر مي‏بود كه هر دو را با هم مي‏داشتيم، اما اگر قرار باشد يكي رابرگزينيم، اولي بهتر است»8.

تعامل و تفاعل بين علوم بشري:

بيشك، دانشهاي بشري در بستر قانون فيزيكي: «ظروف مرتبط»، هماره در داد و ستدند. اين تعامل، بويژه در آفاق نويني كه رشته‏هاي مختلف علوم بشري در برابر چشمان پژوهندگان گسترده است، جريان اين دانشها را چونان نهرهاي كوچك و بزرگي مي‏نماياند، كه پس از طي فراز و نشيبهاي گوناگون سرانجام دست بدست يكديگر مي‏دهد، بهم بر مي‏آميزد، واقيانوس حكمت انساني را رقم مي‏زند.

از باب نمونه، به برخي از موارد اين داد و ستد اشاره مي‏كنيم:

در باب ارتباط فيزيك و روانشناسي:

«در عين حال كه فيزيك از ماديت ماده كاسته، روانشناسي هم ذهنيت ذهن را كمتر ساخته است... فيزيك و روانشناسي ازهر دو نهايت به يكديگر نزديك شده‏اند و نظريه توحيد خنثي را، كه با انتقاد ويليام جيمز از آگاهي پيش كشيده شد، ممكنتر ساخته‏اند. تمايز بين روح و ماده، از دين وارد فلسفه شد، گو اينكه مدتها چنين بنظر مي‏رسيد كه اين تمايز داراي مباني معتبري است. بنظر من روح و ماده فقط عبارتند از طرق مساعدي براي دسته‏بندي رويدادها...(باين ترتيب) فيزيك و روانشناسي جديد پرتو تازه‏اي بر مسئله ديرين ادراك مي‏اندازند».9

در زمينه ارتباط رشته‏هاي علوم انساني با ساير علوم:

«قبل از تلاشهاي ديلتاي، اين باور وجود داشت كه انسان با ساير موجودات تفاوت دارد، زيرا جهاني متغير و متبدل است، كه با هيچ روش مشخص و ثابتي قابل مطالعه و ارزيابي نيست. ولي ديلتاي، بر خلاف آنها به پژوهش در علوم انساني و ارائه روش مناسب، اعتقاد داشت. باعتقاد وي، هر كدام ازرشته‏هاي مختلف علوم انساني از جنبه‏هاي خاصي از زندگي بحث مي‏كنند. اين رشته‏ها براي بيان واقعيت انسان، بايد در يك مكان تلاقي كنند».10

در زمينه فيزيك و كيهانشناسي و رابطه آنها با مقولات ديني:

«اصل آنتروپيك براي اشاره به درجه قابل توجهي از «هماهنگي ظريفِ» مشاهده شده در نظم طبيعت، بكار مي‏رود. پال ديويس، فيزيكدان استراليايي، استدلال مي‏كند كه همگرايي چشمگيري كه در ثابتهاي بنيادي خاص وجود دارد، انباشته از مفاهيم ديني است. هماهنگي معجزه نماي «مقادير عددي» كه طبيعت به ثابت‏هاي بنيادي خود اختصاص داده است، بايد محكمترين گواه بر وجود عنصري از طرح و تدبير كيهاني باقي بماند... ترديدي نيست كه اين هماهنگيها، بي‏اندازه جالب و تأمل برانگيزند، زيرا لااقل دانشمندان علوم طبيعي را بسمت پذيرش امكان «توضيح ديني» براي اين مشاهده‏ها سوق مي‏دهند... اصل آنتروپيك، اعم از آن كه بشكل ضعيف يا قوي بيان شود، با «ديدگاه خداباورانه»11 هماهنگ است».12

ايده‏هاي بازگشت به كلي گرايي در مقايسه با نظريه «حكمت»

برخي از رشته‏هاي دو سويه، در پي ربط پاره‏اي از رشته‏ها بيكديگر، تاكنون شكل گرفته است، مانند: بيوشيمي، شيمي‏فيزيك، يا فيزيك پزشكي. برخي مقوله‏هاي فراگير در زندگي بشر از جمله «دين»، زمينه بروز مسائل چند بعدي و چند تباري13 شده است، كه تحقيق آن محتاج مطالعه ميانْ‏رشته‏اي14 است.

اما، آنچه از نظر ما مطلوب است، تأسيس علمي است با عنوان: «حكمت»، كه همه رشته‏هاي اساسي علوم را به يكديگر پيوند زند.

1ـ «نظريه حكمت» و «فلسفه علم»:

عنوان «فلسفه علم»(The Phylosophy of Science)، بدليل كوشش در ايجاد ارتباط و داد و ستد بين علوم تجربي، سهم مؤثري در تحقق فرايند «حكمت» دارد. اما اين مقوله، بعلت انحصارش در علوم تجربي، نمي‏تواند در فضاي دانشهاي غير تجربي و از جمله در ابعاد حكمت عملي گام زند. توجه به نارسائيهاي فلسفه علم، به تكوين نظريه ديگري انجاميد كه بنام «نظريه عمومي سيستمها» شهرت يافت.

2ـ «نظريه حكمت» و «نظريه عمومي سيستمها»:

پيشتاز تدوين نظريه عمومي سيستمها، «لودويگ فون برتالانفي» است (متولد سال 1901در وين). وي كارهاي علمي بسيار گوناگوني را دنبال كرد و با صورت بخشيدن به «مفهوم ارگانيسمي»، نقش بزرگي را در گسترش زيست‏شناسي نظري ايفا نمود.15

باعتقاد برتالانفي: نتيجه وجود خواص سيستم عمومي، پيدايش هماننديهاي ساختاري يا يكسانديسيها (همريختيها) در زمينه‏هاي متفاوت است. در اصول حاكم بر رفتار موجوداتي كه ذاتا بسيار متفاوتند روابطي وجود * بين «نظريه عمومي سيستمها» و «نظريه حكمت»، قرابت فراواني احساس مي‏شود. اما آنچه بنظر ما موجب بازگشت به نظريه حكمت است، شمول اين انديشه برمواردي است كه از چارچوب فهم صاحبان نظريه عمومي سيستمها خارج است، از قبيل: زيبايي‏شناسي و اخلاق.

دارد. مثال ساده آن اينستكه كه يك قانون نهايي رشد، در آنِ واحد درباره برخي سلولهاي باكتري، جمعيت باكتريها، حيوانات يا انسانها، و در مورد پيشرفت پژوهشهاي علمي بكار مي‏رود. در اينجا، موجودات مورد بحث مانند باكتريها، حيوانات، انسانها، كتابها، و غيره و مكانيسمهاي علّي مربوط به آنها كاملاً متفاوتند، اما قانون رياضي براي تمام آنها يكي است.

مثالي ديگر اينستكه دستگاههايي از معادلات وجود دارند، كه رقابت گونه‏هاي حيواني و گياهي را در طبيعت تشريح مي‏كنند. اما چنين مي‏نمايد كه همين دستگاههاي معادلات در رشته‏هايي از شيمي، فيزيك، واقتصاد نيز بكار مي‏روند. اين تناظر، از اين واقعيت ناشي مي‏شود كه موجودات مورد نظر را از بعضي جهات مي‏توان بعنوان «سيستمها»، يعني مجموعه‏هايي از عناصر با اندر كنش تلقي كرد. اين واقعيت كه رشته‏هاي ذكر شده و رشته‏هاي ديگر نيز به «سيستمها» مربوطند، در صورتيكه شرايط مربوط به پديده‏هاي مورد بررسي برابر باشند، منجر به ارتباطي در ميان اصول عام وحتي قوانين خاص نيز مي‏شود.16

از لحاظ روش شناختي، مطالعه سيستمهاي باز بمنزله موجوديتهايي كه اساسا مجزا شدني هستند، دشوار است. نظريه سيستمها، گوناگونترين عنصرها را بگونه‏اي در هم آميخته و گرد مي‏آورد: از ديدگاهي، در هم‏آميختگي عالي فرهنگي، و از ديدگاهي ديگر، در هم برهمي. اما اين در هم‏آميزي فرهنگي، همياري‏هايي را بر مي‏انگيزاند كه اغلب در همان تنوع و گوناگونيشان بسيار پربارند».17

هدفهاي اصلي نظريه عمومي سيستم‏ها عبارتند از:

1. گرايش عمومي بسوي يگانگي در علوم گوناگون طبيعي و اجتماعي؛

2. بنظر مي‏رسد كه اين يگانگي بر محور يك نظريه عمومي سيستمها متمركز است؛

3. چنين نظريه‏اي ممكن است وسيله‏اي مهم براي رسيدن به نظريه‏اي دقيق در زمينه‏هاي غير فيزيكي علم باشد؛

4. ايجاد اصول وحدت بخش، كه «بطور عمودي» از ميان جهان مي‏گذرد. اين نظريه، ما رابه هدف وحدت علم نزديكتر مي‏كند؛

5. اين نظريه مي‏تواند به يگانگي در امر آموزش علمي، كه شديدا مورد نياز است منجر شود.18

براساس توضيحات فوق، بين «نظريه عمومي سيستمها» و «نظريه حكمت»، قرابت فراواني احساس مي‏شود. اما آنچه بنظر ما موجب بازگشت به نظريه حكمت است، شمول اين انديشه برمواردي است كه از چارچوب فهم صاحبان نظريه عمومي سيستمها خارج است، از قبيل: زيبايي‏شناسي و اخلاق.19

3ـ «نظريه حكمت» و دانش (نشانه‏شناسي، Semiotics):

يكي از رشته‏هاي نويني كه در بين دستاوردهاي تازه فلسفه غرب با مباني مورد نظر ما در نظريه حكمت و پيوند دادن تمام رشته‏هاي علوم بشري، همخواني بيشتري دارد، دانش: «سيميوتيك» (نشانه‏شناسي) است:

يكي از مظاهر كشف پيوندهاي همه جانبه بين رشته‏هاي مختلف علمي را مي‏توان در اين علم مشاهده كرد. از دهه 1960 تا كنون، علم سيميوتيك در تمام زمينه‏ها شاهد فعاليت گسترده‏اي بوده است. بيشك يكي از اسباب جلب توجه دانشمندان به سيميوتيك، تنوع موضوعاتي است كه مشمول اين رشته علمي مي‏گردد، و باستثناي تعداد محدودي از پژوهشگران از قبيل كلاوس(G.Klaus)، كه اين دانش رابه بحث در الفاظ محدود كرده‏اند، بقيه در مورد شمول اين علم نسبت به ساير نشانه‏هاي غير لفظي نيز تقريبا اجماع نظر دارند. حتي عده‏اي از نشانه‏شناسان از قبيل موريس (Ch.Moris) و سيبوك (Sebeok) نشانه‏هاي مورد استفاده حيوانات را نيز در محدوده اين رشته مي‏دانند. پاره‏اي نيز از اين درجه فراتر رفته، و دانش سيميوتيك را در برگيرنده روابط بين سلولهاي زنده (Bionique) و حتي روابط بين ابزارها(Cybemetique) نيز مي‏دانند. بعنوان مثال، ايكو(U.Eco)، ابواب اين رشته را بشرح زير برشمرده است:

علائم حيوانات، علامات بويايي، ارتباط از طريق لامسه، ذائقه، ارتباطات بينايي، انواع صداها و آهنگها(Intonation)، تشخيص طبي، حركات و اوضاع جسم،موسيقي، زبانهاي نوشتاري، نظامهاي مجهول الفبايي، ايدئولوژيها، زيبايي‏شناسي، و بلاغت.

در واقع علم سيميوتيك در حال حاضر مي‏تواند ابزاري در جهت شناسايي شيوه‏هاي متنوعي از ارتباط و پيامرساني باشد، چون مفاهيم مجردي را بخود اختصاص داده، كه مي‏توانند بر جنبه‏هاي مشترك بسياري از اين عمليات اطلاق گردند.20

«انه ماري دينه سن»، نقش نشانه‏شناسي را بعنوان زبان واحد علوم انساني، با نقش رياضيات در علوم طبيعي قابل مقايسه مي‏داند. بنظر او، يكي از خصايص منحصر بفرد «نشانه شناسان» اين است كه آنها معمولاً تحقيقات خود را در دو راستا، يعني در زمينه نشانه‏شناسي و در عين حال يك علم ديگر متمركز مي‏كنند.

بعقيده وي، سيميوتيك يا نشانه‏شناسي يك زمينه علمي فرارشته‏اي است، كه از گرايشها و رويكردهاي گوناگون وتعاريف فلسفي مختلف تأثير پذيرفته است. موضوع يك تحقيق نشانه شناختي، لازم نيست مطلب خاصي باشد. اين موضوع مي‏تواند هر چيزي را شامل شود: يك بنا، يك متن ادبي، يك اسطوره، يك نقاشي، و يا يك فيلم. «در عصر ما نشانه‏شناسي از يكسو بدل به يكي از شاخه‏هاي فراگير علوم انساني شده، و از سوي ديگر بصورت يكي از ابعاد مهم فلسفه باقي مانده است، و نقش آن را بعنوان زبان واحد علوم انساني، مي‏توان با نقش رياضيات در علوم طبيعي مقايسه كرد. پژوهشهاي منحصر بفرد نظري و عملي محققاني چون «پتيتو» فيلسوف فرانسوي، «اكو» همكار ايتاليايي او، و «توم» رياضيدان فرانسوي، تأثير بسزايي در پيشرفت نشانه‏شناسي در نيمه دوم قرن حاضر گذارده، و باعث تثبيت بيش از پيش نقش نشانه‏شناسي در بين علوم ديگر شده است».

زبانشناسان متبحر در نشانه‏شناسي، براي پيوند دادن ساختار زبان «كه يك امر اعتباري و قراردادي است»، به پديده‏هاي عيني، بجاي «علم صرف»، اصطلاح: «روابط جانشيني»، و بجاي «علم نحو»، اصطلاح: «روابط همنشيني» را بكار مي‏برند، تا نقش صرف و نحو را در ساختار زبان با مجموعه‏هاي فيزيكي و سيستمهاي مكانيكي مقايسه كنند.21

4ـ «نظريه حكمت» و «هرمنوتيك»:

اصطلاح «هرمنوتيك» از فعل يوناني «تفسير كردن»، مشتق شده است، و از نظر ريشه شناختي با كلمه «هرمس» خداي يوناني و پيام‏آور خدايان پيوند دارد. اين پيوند، انعكاسي از ساختار سه مرحله‏اي عمل تفسير است، كه عبارتند از: پيام (متن) و تفسير مفسر (هرمس) و مخاطبان.

امروز اين اصطلاح، به رشته‏اي عقلي اطلاق مي‏شود كه به ماهيت و پي فرضهاي تفسير ارتباط دارد.22

برخي دانشمندان هرمنوتيك نوين، از جمله «ويلهلم ديلتاي» (1912 ـ 1833) فيلسوف آلماني، نيز تلاش خود را به ايجاد وحدت رويه در رشته‏هاي مختلف علوم انساني اختصاص داده‏اند.

از اواسط قرن نوزده كه شلاير ماخر در حوزه هرمنوتيك دست به تدوين دعاوي خود زد، و بويژه از سالهايي كه ويلهلم ديلتاي تصميم به عيني سازي علوم فرهنگي و نزديك كردن علوم انساني به ضابطه‏هايي شبيه آنچه كه بر علوم طبيعي حاكم است، گرفت، مباحث هرمنوتيك در غرب وارد مرحله امروزين شد.23 ديلتاي * باعتقاد برتالانفي: نتيجه وجود خواص سيستم عمومي، پيدايش هماننديهاي ساختاري يا يكسانديسيها (همريختيها) در زمينه‏هاي متفاوت است. در اصول حاكم بر رفتار موجوداتي كه ذاتا بسيار متفاوتند روابطي وجود دارد.

مي‏خواست يك اساس علمي براي علوم فرهنگي در سر بپروراند، تا براساس آن،نتايج علوم انساني باندازه علوم طبيعي از اعتبار برخوردار گردد.24

تلاشهاي نظريه پردازان هرمنوتيك، اگر چه از جهت تدقيق در مشتركات علوم انساني و استخراج قواعد مشترك، به «نظريه حكمت» نزديك است، اما «تأويل» در ذهنيت آنان در مقياس متون ادبي محصور مي‏گردد، و در گسترده‏ترين شكل، همه فعاليتهاي هنري را در برمي‏گيرد. و لذا از تلفيق هنر و مقوله‏هاي زيبايي شناختي با حقايق علمي و طبيعي عاجز است.

كاربرد «نظريه حكمت» و انتقادات محتمل

ممكن است طرح تدوين نظريه «حكمت»، نوعي خيالبافي تلقي شود، و به تبادر دو مطلب زير منجر گردد:

1. در بدو امر، چنين تصور مي‏شود كه تكيه بر مشتركات تمام علوم، فراورده‏هاي مشترك را به مفاهيمي عام، بديهي و بي‏اهميت تقليل مي‏دهد؛

2. تطبيق قواعد عام بر حوزه‏هاي مختلف ممكن است به استنتاج‏هاي غلط و گمراه كننده بينجامد. مثلاً، قياس تشبيه جامعه به يك ارگانيسم، تفاوتهاي واقعي بين آندو را پوشانده، و به نتيجه‏گيريهاي غلط و حتي قابل اعتراض از لحاظ اخلاقي منجر مي‏گردد. در اينجا يك فرد در جامعه بشري به نقش يك سلول در يك ارگانيسم زنده،و حتي نقش يك اتم در يك ساختمان ملكولي تنزل مي‏يابد.

در پاسخ به شبهه اول بايد گفت مفاهيم عام فلسفي بدليل شمول تمام عيار خود بر همه مراتب هستي، فاقد كارآيي محسوب نمي‏گردند، و گرنه در مراحل اول شكلگيري، از گردونه تحقيقات و اهتمام دانشمندان و خردورزان خارج مي‏شدند.

و آنچه مي‏تواند در رفع اشكال دوم مؤثر واقع گردد، دقت در تفكيك كامل بين موارد اختلاف و اشتراك پديده‏ها است.

تعامل «وحدت حكمت» و «كثرت علوم» در فرهنگ اسلامي

بايد اعتراف كرد كه ذهنيت حاكم بر اكثر متخصصان و عالمان اين روزگار، بينشي «تقليل گرا» و تجزيه‏گراست. و بهمين روي، بايد بر اين مهم تأكيد نمود كه بينش توحيدگرا، و سعي در جهت فهم نظام عام حاكم بر همه‏جلوه‏هاي هستي در دانشي بنام «حكمت»، با پذيرش تنوع بين رشته‏هاي اختصاصي علمي و متدهاي ويژه هر يك از آنها منافات ندارد. جمع بين آن عموم و اين خصوص در فرهنگ اسلامي در بسترهاي زير قابل تأمل است:

1ـ قرآن و فرقان:

اگر چه كلام اللّه‏ مجيد رانامها و القاب فراواني است، اما نام«قرآن» بارزترين آنهاست. در نام «فرقان» كه علاوه بر اين كتاب آسماني، به تورات حضرت موسي نيز اطلاق گرديده، انفكاك و تفريق حق از باطل لحاظ شده است. اما واژه قرآن، كه تنها براي كتاب آسماني پيامبر اكرم(ص) بكار رفته، مفهومي مقابل واژه فرقان دارد، و در زبان عربي جاهلي بمعني جمع كردن و انباشتن بوده است.(قرأت الماء في الحوض: اي جمعته).

بدين لحاظ، واژه «قرآن»، پيام‏آور جمعگرايي، كلي‏نگري و بينش‏توحيدي و سيستميك، و يادآور حقيقت واحد و روح جمعي قرآن است، كه در شب قدر يكباره بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است. اين كتاب، همچنين به صفت «حكيم»، ملقب گرديده، و از مكان تجزيه و تفرقه مبرا دانسته شده است، و آيه «الذين جعلوا القرآن عضين»، آنها را كه در تجزيه قرآن كوشيده‏اند، مورد نكوهش قرار داده است.

2ـ صراط و سُبل

كاربرد واژه «سبل» در قرآن، بصيغه جمع (مثل آيه: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»)، براي اشاره به راهكارهاي ويژه و شيوه‏هاي مختلف رشته‏هاي علمي، كه تنوع آنها (بمصداق: الطرق الي اللّه‏، بعدد أنفاس الخلائق) افزون بر شماره است، قابل استفاده مي‏باشد.

و در برابر، كاربرد لفظ «صراط» بصيغه مفرد، مشعر بر منتهي شدن همه رهيافتها به بزرگراهي است كه عالم و آدم را به وحدت حق پيوند مي‏دهد. برخلاف زعم مؤلف كتاب «صراط‏هاي مستقيم»، واژه صراط كه 37 بار در قرآن بكار رفته، لااقل در مواردي كه منظور، راه خدا و مسير هدايت است، و به صفت «مستقيم»، متصف شده، مفرد و غير قابل تكثر معرفي گرديده است. حتي تلقي رياضي و هندسي از راه مستقيم نيز، كه بمعني كوتاهترين فاصله بين دو نقطه است، از پذيرش تكثر ابا دارد.

3ـ دين و شرايع

استعمال واژه «شرايع» در قرآن بصيغه جمع، و ادغام همه آنها در واژه «دين» با ساختار مفرد25 نيز، بيانگر يكسو شدن كثرتها در مثار وحدت است.

4ـ ناس و زمر

خطابهاي اختصاصي خدا به «مؤمنان»، «كافران» و «منافقان»، منافي خطاب عام: «يا أيها الناس» نيست، و تنوع بيحد و حصر انسانها در ارتقاء بمرتبه فناء در حضرت حق، يا فرو افتادنشان به ژرفاي أسفل السافلين طبيعت، آنان را از شمول عنوان عام« انسان» باز نداشته است.

5ـ عدم تجزّي در اجتهاد شيعي

اكثر فقهاي شيعه از پذيرش تجزّي در اجتهاد، امتناع ورزيده، و آن را با روح كلي‏گرايي و احاطه فقهي عام به همه موضوعات بعنوان شرطي لازم براي فهم امور جزئي، در تعارض ديده‏اند.26

نتيجه سخن اينكه، در همانحال كه استقلال هر يك از علوم از يك منظر پذيرفته مي‏شود، (و لذا معارف ديني در ساز و كار خويش مستقل از معارف بشري راه (سبيل/منهاج) خويش را مي‏پويند) اما از زاويه‏اي ديگر چون جويباري در شط فراگير حكمت (صراط) باتمامي علوم و معارف درهم مي‏آميزند. اين آميزش همچنانكه «ادگار مورن» يادآور مي‏گردد، در چارچوب كنوني درك‏ناپذير است، «چارچوبي كه در آن شمار عظيمي از داده‏ها در حجره‏هاي بيش از پيش تنگ و بسته رشته‏هاي علم انباشته مي‏شود...در ايده «علم نوين»، نوعي دگرگوني چند بعدي مورد نظر است، و اين دگرگوني بايد با دگرگون كردن اين مفهوم كه قطعه‏قطعه كردن رشته‏اي و نظري اجتناب‏ناپذير است آغاز شود... و يگانه كردن آنها معنا نخواهد داشت اگر صرفا فرو كاهنده‏گرا باشد... چنين يگانه كردني تنها در صورتي معنا دارد كه قادر به درك هميگانگي و هم گوناگوني، همپيوستگي و همگسستها باشد...بواقع اگر آدمي نمي‏تواند مجموعه عظيم دانش رشته‏اي را درك كند، پس يا بايد ذهن را تغيير داد، يا دانش رشته‏اي را».27

حكايت غريبِ اين دو پارگيِ (ثنائي) آميزش/ عدم‏آميزش بين علوم را بزيباترين شكل در دو آيه زير ميتوان يافت:

«مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لايبغيان »

اين دو دريا با يكديگر ملاقات مي‏كنند. با اينحال، برزخي هست كه مانع از تعدي هر يك به ديگري مي‏شود!

منابع:

1. مورن، ادگار، درآمدي بر انديشه پيچيده، ترجمه افشين جهانديده، نشر ني، تهران، 1379.

2. فرشاد، دكتر مهدي، نگرش سيستمي.

3. كرم، يوسف، تاريخ الفلسفة الاوروبية في العصر الوسيط.

4. دوروسنيوجون بيشون، ژوئل، روش تفكر سيستمي.

5. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، انتشارات آگاه، تهران، 1373.

6. خسروپناه، عبدالحسين، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، كتاب نقد، شماره 5و6، زمستان 76 و بهار77.

7. مك‏گرا آليستر، مقاله: مسائل علم و دين، ترجمه پيروز فطورچي،مجله‏نامه‏علم‏ودين،شماره‏هاي5و6،پاييزو زمستان1378.

8. برتالانفي، لودويگ، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستم‏ها، مترجم:كيومرث پرياني.

9.فاخوري،الدكتورعادل،تيارات‏في‏السيمياء،دارالطليعه،بيروت،1990.

10. دينه سن، آنه ماري، درآمدي بر نشانه‏شناسي، ترجمه مظفر قهرمان، نشر پرسش، تهران، 1380.

11. رحيم‏پور ازغدي، حسن، هرمنوتيك معاصر در غرب، مجله نقد، شماره 5و6.

12.بهشتي،دكتراحمد،هرمنوتيك،لوازم‏وآثار،مجله‏نقد،شماره 5و6.

13. شهيد ثاني، معالم الدين.


1- ر.ك. به: ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، ص16.

2- «ومن يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا» بقره، 269.

3- ر.ك. به: دكتر مهدي فرشاد، نگرش سيستمي،ص11.

4- يوسف كرم، تاريخ الفلسفة الأوروبية في العصر الوسيط، 120.

5- دكتر مهدي فرشاد، نگرش سيستمي، ص15.

6- لودويگ فون برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستم‏ها، ص53.

7- ژوئل دوروسنيوجون بيشون، روش تفكر سيستمي، ص39.

8-B.Pascal,Pensees,ed.L.Brunschvigg.Paris,1897, Gamier, Flum Marion, 1976.

9- برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ص 1134.

10- عبدالحسين خسروپناه، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، كتاب نقد، شماره 5 و 6، زمستان 76 و بهار 77،ص94.

11-Theistic Perspective.

12- آليستر مك‏گرا، مقاله: مسائل علم و دين، ترجمه پيروز فطورچي،مجله‏نامه علم‏ودين،شماره‏هاي5و6،پاييزوزمستان 1378.

13-Multiple origins.

14-Soteriology

15- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستم‏ها، مقدمه مترجم: كيومرث پرياني.

16- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، ص56.

17- ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، ص29.

18- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، ص60.

19- بويژه اخلاق اسلامي، كه در آن، نظام ارزشي در سيستمي بنام: اسماء حسناي الهي قرار مي‏گيرد. اين مجموعه اسماءاللّه‏، خود در نظام تراتب طولي و عرضي خاصي قرار مي‏گيرند و به مفاهيم ارزشي تحت عنوان صفات جمال و جلال و صفات ثبوتيه و سلبيه، و نيز صفات ذاتي و صفات فعلي نظم و نسق مي‏بخشند.

20- الدكتور عادل فاخوري، تيارات في السيمياء، دارالطليعه، بيروت، 1990، ص7.

21- آنه ماري دينه سن، درآمدي بر نشانه‏شناسي، صص 12 ـ 14.

22- عبدالحسين خسروپناه، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، مجله نقد، شماره 5 و 6، ص 87.

23- حسن رحيم‏پور ازغدي، هرمنوتيك معاصر در غرب، مجله نقد، شماره 5و6،ص55.

24- دكتر احمد بهشتي، هرمنوتيك، لوازم و آثار، مجله نقد، شماره 5و6،ص 55.

25- «ان الدين عنداللّه‏ الاسلام، ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه».

26- «الاجتهاد في الاصطلاح هو استفراغ الفقيه و سعة في تحصيل الظن بحكم شرعي. وقد اختلف الناس في قبوله للتجزية بمعني جريانه في بعض المسائل دون بعض... والتحقيق عندي في هذا المقام أن فرض الاقتدار علي استنباط بعض المسائل دون بعض علي وجه يساوي استنباط المجتهد المطلق لها غير ممتنع، ولكن التمسك في جواز الاعتماد علي هذا الاستنباط بالمساواة فيه للمجتهدالمطلق، قياس لانقول به».شهيد ثاني،معالم الدين، ص25.

27- ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، صص 57ـ59.


/ 1