پارادايم «حكمت» و نقش آن در حل پارادوكس مطلقگرايي و نسبيگرايي
چكيده
اعتقاد به تعامل و تفاعل همه علوم، اعم از علوم بشري و معارف منتج از سرچشمه وحي و شرايع، يكي از مبادي نسبيگرايي است. براي بررسي صحت و سقم اين دادوستد، در اين مقاله به بحث در مورد «پارادايم حكمت» از ديدگاه اسلامي پرداخته شده است. همچنين در اين مقاله، تجربه ناموفق انديشمندان، براي برقراري ارتباط بين كلي گرايي حكمت وجزئي نگري دانشهاي تجربي، يعني: رويكرد به قياس و كلي نگري، و استقراء و جزئي نگري،مطرح شده، و ناكامي مكاتب مختلف در تلفيق ايندو نگرش مورد بحثقرار گرفتهاست.سپس، با توجه به تفاعل و تعامل بين علوم بشري، بر ايدههاي بازگشت به كليگرايي در قالبهايي نظير: فلسفه علم، نظريه عمومي سيستمها، سيميوتيك (نشانهشناسي)و هرمنوتيك، مروري كردهايم، و در نهايت: تعامل «وحدت حكمت» و «كثرت علوم» را در فرهنگ اسلامي در بسترهايي چون: پارادوكس قرآن و فرقان، صراط و سبل، دين و شرايع، ناس و زمر، و مقوله عدم تجزي در اجتهاد شيعي، بعنوان نظريه راهبردي فرهنگ اسلامي براي رتق و فتق اين چالش فكري معرفي كردهايم. كليد واژه:
پارادايم؛حكمت؛قياس؛استقراء؛تعامل علوم.از آنجا كه يكي از مبادي نسبي گرايي، اعتقاد به تعامل وتفاعل همه علوم، اعم از علوم بشري و معارف منتج از سرچشمه وحي و شرايع است، براي بررسي صحت و سقم اين داد و ستد، به بحث در مورد «پارادايم حكمت» از ديدگاه اسلامي خويش ميپردازيم:مقصود از «پارادايم»: اصول «ابر منطقي» سازماندهي انديشه است، يعني اصولي كه بر بينش ما نسبت به چيزها و جهان حاكمند.1«حكمت» نيز واژهاي است اسلامي، كه در قرآن به معرفتي محكم و خللناپذير اطلاق ميشود، و دارنده آن، صاحب «خير كثير» معرفي شده است.2بينش توحيدي حاكم بر فضاي فكري «حكيمان»، از دوران قبل از نضج فلسفه يونان تا پايان عصر ارتقاء تمدن اسلامي ايجاب ميكرد كه در طبقه بندي دانشهاي بشري، در كنار پذيرش تفاوت بين شيوههاي اختصاصي علوم مختلف، به داد و ستد و ربط عميقي كه آنان را از بدو تا ختم به يكديگر پيوند ميدهد، توجه شود و نگرش عام بر همه رشتههاي دانش بشري در تمدن اسلامي عنوان «حكمت» بخود گيرد، چه آن دسته از علوم كه عهدهدار دركي حكيمانه از عالم هستي است (حكمت نظري)، و چه آنها كه اعمال و رفتار آدمي را در اين هستي بيكران براي نيل به سعادت از طريق همگام شدن با جريان پرشتاب هستي بسوي كمال، نظم و نسق ميبخشد (حكمت عملي).در كيفيت برقراري ارتباط بين كليگرايي حكمت و جزئيگرايي دانشهاي تجربي، جامعه بشري تا كنون دو تجربه ناموفق را آزموده است: 1ـ رويكرد به قياس و كلينگري:
اختلاط و عدم تفكيك بين راهكارهاي جزئي رشتههاي مختلف، و ماهيت عام و فراگير «حكمت» در فلسفه يوناني و اسلامي، خطاي بزرگ اعمال روش قياس منطقي در تمام رشتههاي علمي را بدنبال داشت، كه قرنها عدم پويايي دانش بشري را سبب شد. قوانين ثابت و قاطع منطق صوري، كه بر پايه نظام دو ارزشيِ برخاسته از استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين تنظيم شده بود، در حدود 2000سال بر اذهان دانشمندان، حاكميتي بلامنازع داشت، و استدلال عقلاني در كشف همه حقايق علمي و حتي تجربي، حرف اول و آخر را ميزد.در تاريخ معرفت، مشرب كلينگري بنامهايي چون: «تفكر ارگانيكي» و «كلگرايي» يا «مكتب توحيدي» ناميده شده است.32ـ رويكرد به استقراء و جزئينگري:
نتيجه طبيعي ناكاميهاي علميِ قياس منطقي، در تفسير رخدادهاي طبيعي و در حوزه علوم تجربي، رويكرد به استقراء تجربي از قرن 16 ميلادي در اروپا بود، كه به خلق رنسانس انجاميد، و تجزيه رشتههاي علمي و حاكميت استقراء، جزئينگري را جايگزين اصالت كلينگري در دانش بشري ساخت. اين رخداد، همچنين به تشكيل دانشگاه در برابر كليسا منجر شد. بروايت يك پژوهشگر عرب: اولين دانشگاهي كه در پاريس پايهگذاري شد، در سال 1200 ميلادي بود، كه از اتحاد چند مدرسه آكادميك حاصل شد، و اين اتحاديه كه مورد اعتراف پادشاه «فيليپ آگوست» قرار گرفت، مدلول واژه: «Universitas» ميباشد. در ايتاليا، اولين دانشگاه سازمان يافته، دانشگاه پولوني بود، كه آن نيز تا آن زمان، مدرسه عالي دروس ديني بشمار ميرفت. اندكي بعد، دانشگاه آكسفورد در انگليس و دانشگاه پاريس شكل گرفت، و سپس دانشگاههاي مختلف در سراسر اروپا تأسيس گرديد.4اين تجزيه گرايي، اگر چه انفجاري بزرگ در بسياري از رشتههاي دانش پديد آورد، و ارمغاني بنام عصر انفجار معلومات را در پي داشت، اما بنوبه خود، خطر نفي انسجام و هويت واحد روح انساني را كه در معرض تشتت متدهاي انبوه و مكاتب بيحد و حصر و تفسيرهاي ناهمگون از عالم و آدم بود، بدنبال داشت.اين مشرب در تاريخ بانامهايي چون: «اتميسم»، «عنصرگرايي» و «تجزيه گرايي» معرفي شده است. «اصل مسلمِ رويكرد تجزيه گرايانه به جهان اين بوده است كه يك موجود را هر قدر هم كه پيچيده باشد ميتوان به اجزايي تقسيم نمود و از راه تدقيق در وجود و رفتار آن اجزاء، به شناخت موجوديت اصلي نايل شد».5رواج تخصص در علوم، خصوصيت بارز دنياي معاصر است. «علم امروزي را تخصص روزافزون آنمشخص ميكند، كه مستلزم مقدار عظيم دادهها، پيچيدگي تكنيكها و ساختارهاي نظري در هر زمينه است. بدينسان، علم، به رشتههاي بيشماري تقسيم ميشود، و در هر رشته نيز پيوسته، رشتههاي فرعي نويني پديد ميآيد. در نتيجه، فيزيكدان، زيستشناس، روانشناس و جامعه شناس، بقول معروف در جهانهاي خصوصيشان محصور شدهاند، و فهميدن زبان يكديگر برايشان دشوار است».6واكنش به اين دشواري را در رخداد زير بررسي ميكنيم:3ـ رويكرد به تلفيق كليگرايي و جزئيگرايي:
در اين رويكرد، روش تجزيه گرايانه «تحليلي»، با روش كلگرايانه «سيستمي»، نه تنها متناقض با يكديگر نيستند، بلكه مكمل يكديگرند، منتها نميتوان يكي را بجاي ديگري بكار برد، و ايندو روش را با يكديگر ادغام كرد.7اگر بنگريم كه هر يك از رشتههاي علمي حوزوي و دانشگاهي، عرصه پاسخگويي به يكي از نيازهاي فطري و روحي بشر است، و اگر بپذيريم كه روان آدمي را صَرف نظر از انواع تنوعها و خواستها و سلايق گوناگون، كيانواحد و شخصيتي يگانه است، بايد اعتراف كرد كه پاسداري از وحدت و انسجام اين شخصيت واحد، مستلزم بازگرداندن انسجام و برقراري داد و ستد متقابل بين رشتههاي مختلف دانش بشري است.سخنان پاسكال در اين باب دلنشين است:«از آنجا كه ما نميتوانيم شناختي كلي از همه چيزهاي جهان بدست آوريم، و همه چيز را درباره همه چيز بدانيم، بايد اندكي از همه چيز بدانيم. آخر، بارها بهتر است كه چيزكي از همه چيز بدانيم، تا همه چيز را درباره يك چيز؛ چنين كليتي بهترين است. خيلي بهتر ميبود كه هر دو را با هم ميداشتيم، اما اگر قرار باشد يكي رابرگزينيم، اولي بهتر است»8.تعامل و تفاعل بين علوم بشري:
بيشك، دانشهاي بشري در بستر قانون فيزيكي: «ظروف مرتبط»، هماره در داد و ستدند. اين تعامل، بويژه در آفاق نويني كه رشتههاي مختلف علوم بشري در برابر چشمان پژوهندگان گسترده است، جريان اين دانشها را چونان نهرهاي كوچك و بزرگي مينماياند، كه پس از طي فراز و نشيبهاي گوناگون سرانجام دست بدست يكديگر ميدهد، بهم بر ميآميزد، واقيانوس حكمت انساني را رقم ميزند.از باب نمونه، به برخي از موارد اين داد و ستد اشاره ميكنيم:در باب ارتباط فيزيك و روانشناسي:
«در عين حال كه فيزيك از ماديت ماده كاسته، روانشناسي هم ذهنيت ذهن را كمتر ساخته است... فيزيك و روانشناسي ازهر دو نهايت به يكديگر نزديك شدهاند و نظريه توحيد خنثي را، كه با انتقاد ويليام جيمز از آگاهي پيش كشيده شد، ممكنتر ساختهاند. تمايز بين روح و ماده، از دين وارد فلسفه شد، گو اينكه مدتها چنين بنظر ميرسيد كه اين تمايز داراي مباني معتبري است. بنظر من روح و ماده فقط عبارتند از طرق مساعدي براي دستهبندي رويدادها...(باين ترتيب) فيزيك و روانشناسي جديد پرتو تازهاي بر مسئله ديرين ادراك مياندازند».9در زمينه ارتباط رشتههاي علوم انساني با ساير علوم:
«قبل از تلاشهاي ديلتاي، اين باور وجود داشت كه انسان با ساير موجودات تفاوت دارد، زيرا جهاني متغير و متبدل است، كه با هيچ روش مشخص و ثابتي قابل مطالعه و ارزيابي نيست. ولي ديلتاي، بر خلاف آنها به پژوهش در علوم انساني و ارائه روش مناسب، اعتقاد داشت. باعتقاد وي، هر كدام ازرشتههاي مختلف علوم انساني از جنبههاي خاصي از زندگي بحث ميكنند. اين رشتهها براي بيان واقعيت انسان، بايد در يك مكان تلاقي كنند».10در زمينه فيزيك و كيهانشناسي و رابطه آنها با مقولات ديني:
«اصل آنتروپيك براي اشاره به درجه قابل توجهي از «هماهنگي ظريفِ» مشاهده شده در نظم طبيعت، بكار ميرود. پال ديويس، فيزيكدان استراليايي، استدلال ميكند كه همگرايي چشمگيري كه در ثابتهاي بنيادي خاص وجود دارد، انباشته از مفاهيم ديني است. هماهنگي معجزه نماي «مقادير عددي» كه طبيعت به ثابتهاي بنيادي خود اختصاص داده است، بايد محكمترين گواه بر وجود عنصري از طرح و تدبير كيهاني باقي بماند... ترديدي نيست كه اين هماهنگيها، بياندازه جالب و تأمل برانگيزند، زيرا لااقل دانشمندان علوم طبيعي را بسمت پذيرش امكان «توضيح ديني» براي اين مشاهدهها سوق ميدهند... اصل آنتروپيك، اعم از آن كه بشكل ضعيف يا قوي بيان شود، با «ديدگاه خداباورانه»11 هماهنگ است».12ايدههاي بازگشت به كلي گرايي در مقايسه با نظريه «حكمت»
برخي از رشتههاي دو سويه، در پي ربط پارهاي از رشتهها بيكديگر، تاكنون شكل گرفته است، مانند: بيوشيمي، شيميفيزيك، يا فيزيك پزشكي. برخي مقولههاي فراگير در زندگي بشر از جمله «دين»، زمينه بروز مسائل چند بعدي و چند تباري13 شده است، كه تحقيق آن محتاج مطالعه ميانْرشتهاي14 است.اما، آنچه از نظر ما مطلوب است، تأسيس علمي است با عنوان: «حكمت»، كه همه رشتههاي اساسي علوم را به يكديگر پيوند زند.1ـ «نظريه حكمت» و «فلسفه علم»:
عنوان «فلسفه علم»(The Phylosophy of Science)، بدليل كوشش در ايجاد ارتباط و داد و ستد بين علوم تجربي، سهم مؤثري در تحقق فرايند «حكمت» دارد. اما اين مقوله، بعلت انحصارش در علوم تجربي، نميتواند در فضاي دانشهاي غير تجربي و از جمله در ابعاد حكمت عملي گام زند. توجه به نارسائيهاي فلسفه علم، به تكوين نظريه ديگري انجاميد كه بنام «نظريه عمومي سيستمها» شهرت يافت.2ـ «نظريه حكمت» و «نظريه عمومي سيستمها»:
پيشتاز تدوين نظريه عمومي سيستمها، «لودويگ فون برتالانفي» است (متولد سال 1901در وين). وي كارهاي علمي بسيار گوناگوني را دنبال كرد و با صورت بخشيدن به «مفهوم ارگانيسمي»، نقش بزرگي را در گسترش زيستشناسي نظري ايفا نمود.15باعتقاد برتالانفي: نتيجه وجود خواص سيستم عمومي، پيدايش هماننديهاي ساختاري يا يكسانديسيها (همريختيها) در زمينههاي متفاوت است. در اصول حاكم بر رفتار موجوداتي كه ذاتا بسيار متفاوتند روابطي وجود * بين «نظريه عمومي سيستمها» و «نظريه حكمت»، قرابت فراواني احساس ميشود. اما آنچه بنظر ما موجب بازگشت به نظريه حكمت است، شمول اين انديشه برمواردي است كه از چارچوب فهم صاحبان نظريه عمومي سيستمها خارج است، از قبيل: زيباييشناسي و اخلاق.دارد. مثال ساده آن اينستكه كه يك قانون نهايي رشد، در آنِ واحد درباره برخي سلولهاي باكتري، جمعيت باكتريها، حيوانات يا انسانها، و در مورد پيشرفت پژوهشهاي علمي بكار ميرود. در اينجا، موجودات مورد بحث مانند باكتريها، حيوانات، انسانها، كتابها، و غيره و مكانيسمهاي علّي مربوط به آنها كاملاً متفاوتند، اما قانون رياضي براي تمام آنها يكي است. مثالي ديگر اينستكه دستگاههايي از معادلات وجود دارند، كه رقابت گونههاي حيواني و گياهي را در طبيعت تشريح ميكنند. اما چنين مينمايد كه همين دستگاههاي معادلات در رشتههايي از شيمي، فيزيك، واقتصاد نيز بكار ميروند. اين تناظر، از اين واقعيت ناشي ميشود كه موجودات مورد نظر را از بعضي جهات ميتوان بعنوان «سيستمها»، يعني مجموعههايي از عناصر با اندر كنش تلقي كرد. اين واقعيت كه رشتههاي ذكر شده و رشتههاي ديگر نيز به «سيستمها» مربوطند، در صورتيكه شرايط مربوط به پديدههاي مورد بررسي برابر باشند، منجر به ارتباطي در ميان اصول عام وحتي قوانين خاص نيز ميشود.16از لحاظ روش شناختي، مطالعه سيستمهاي باز بمنزله موجوديتهايي كه اساسا مجزا شدني هستند، دشوار است. نظريه سيستمها، گوناگونترين عنصرها را بگونهاي در هم آميخته و گرد ميآورد: از ديدگاهي، در همآميختگي عالي فرهنگي، و از ديدگاهي ديگر، در هم برهمي. اما اين در همآميزي فرهنگي، همياريهايي را بر ميانگيزاند كه اغلب در همان تنوع و گوناگونيشان بسيار پربارند».17هدفهاي اصلي نظريه عمومي سيستمها عبارتند از:1. گرايش عمومي بسوي يگانگي در علوم گوناگون طبيعي و اجتماعي؛ 2. بنظر ميرسد كه اين يگانگي بر محور يك نظريه عمومي سيستمها متمركز است؛3. چنين نظريهاي ممكن است وسيلهاي مهم براي رسيدن به نظريهاي دقيق در زمينههاي غير فيزيكي علم باشد؛4. ايجاد اصول وحدت بخش، كه «بطور عمودي» از ميان جهان ميگذرد. اين نظريه، ما رابه هدف وحدت علم نزديكتر ميكند؛5. اين نظريه ميتواند به يگانگي در امر آموزش علمي، كه شديدا مورد نياز است منجر شود.18براساس توضيحات فوق، بين «نظريه عمومي سيستمها» و «نظريه حكمت»، قرابت فراواني احساس ميشود. اما آنچه بنظر ما موجب بازگشت به نظريه حكمت است، شمول اين انديشه برمواردي است كه از چارچوب فهم صاحبان نظريه عمومي سيستمها خارج است، از قبيل: زيباييشناسي و اخلاق.193ـ «نظريه حكمت» و دانش (نشانهشناسي، Semiotics):
يكي از رشتههاي نويني كه در بين دستاوردهاي تازه فلسفه غرب با مباني مورد نظر ما در نظريه حكمت و پيوند دادن تمام رشتههاي علوم بشري، همخواني بيشتري دارد، دانش: «سيميوتيك» (نشانهشناسي) است:يكي از مظاهر كشف پيوندهاي همه جانبه بين رشتههاي مختلف علمي را ميتوان در اين علم مشاهده كرد. از دهه 1960 تا كنون، علم سيميوتيك در تمام زمينهها شاهد فعاليت گستردهاي بوده است. بيشك يكي از اسباب جلب توجه دانشمندان به سيميوتيك، تنوع موضوعاتي است كه مشمول اين رشته علمي ميگردد، و باستثناي تعداد محدودي از پژوهشگران از قبيل كلاوس(G.Klaus)، كه اين دانش رابه بحث در الفاظ محدود كردهاند، بقيه در مورد شمول اين علم نسبت به ساير نشانههاي غير لفظي نيز تقريبا اجماع نظر دارند. حتي عدهاي از نشانهشناسان از قبيل موريس (Ch.Moris) و سيبوك (Sebeok) نشانههاي مورد استفاده حيوانات را نيز در محدوده اين رشته ميدانند. پارهاي نيز از اين درجه فراتر رفته، و دانش سيميوتيك را در برگيرنده روابط بين سلولهاي زنده (Bionique) و حتي روابط بين ابزارها(Cybemetique) نيز ميدانند. بعنوان مثال، ايكو(U.Eco)، ابواب اين رشته را بشرح زير برشمرده است:علائم حيوانات، علامات بويايي، ارتباط از طريق لامسه، ذائقه، ارتباطات بينايي، انواع صداها و آهنگها(Intonation)، تشخيص طبي، حركات و اوضاع جسم،موسيقي، زبانهاي نوشتاري، نظامهاي مجهول الفبايي، ايدئولوژيها، زيباييشناسي، و بلاغت.در واقع علم سيميوتيك در حال حاضر ميتواند ابزاري در جهت شناسايي شيوههاي متنوعي از ارتباط و پيامرساني باشد، چون مفاهيم مجردي را بخود اختصاص داده، كه ميتوانند بر جنبههاي مشترك بسياري از اين عمليات اطلاق گردند.20«انه ماري دينه سن»، نقش نشانهشناسي را بعنوان زبان واحد علوم انساني، با نقش رياضيات در علوم طبيعي قابل مقايسه ميداند. بنظر او، يكي از خصايص منحصر بفرد «نشانه شناسان» اين است كه آنها معمولاً تحقيقات خود را در دو راستا، يعني در زمينه نشانهشناسي و در عين حال يك علم ديگر متمركز ميكنند.بعقيده وي، سيميوتيك يا نشانهشناسي يك زمينه علمي فرارشتهاي است، كه از گرايشها و رويكردهاي گوناگون وتعاريف فلسفي مختلف تأثير پذيرفته است. موضوع يك تحقيق نشانه شناختي، لازم نيست مطلب خاصي باشد. اين موضوع ميتواند هر چيزي را شامل شود: يك بنا، يك متن ادبي، يك اسطوره، يك نقاشي، و يا يك فيلم. «در عصر ما نشانهشناسي از يكسو بدل به يكي از شاخههاي فراگير علوم انساني شده، و از سوي ديگر بصورت يكي از ابعاد مهم فلسفه باقي مانده است، و نقش آن را بعنوان زبان واحد علوم انساني، ميتوان با نقش رياضيات در علوم طبيعي مقايسه كرد. پژوهشهاي منحصر بفرد نظري و عملي محققاني چون «پتيتو» فيلسوف فرانسوي، «اكو» همكار ايتاليايي او، و «توم» رياضيدان فرانسوي، تأثير بسزايي در پيشرفت نشانهشناسي در نيمه دوم قرن حاضر گذارده، و باعث تثبيت بيش از پيش نقش نشانهشناسي در بين علوم ديگر شده است».زبانشناسان متبحر در نشانهشناسي، براي پيوند دادن ساختار زبان «كه يك امر اعتباري و قراردادي است»، به پديدههاي عيني، بجاي «علم صرف»، اصطلاح: «روابط جانشيني»، و بجاي «علم نحو»، اصطلاح: «روابط همنشيني» را بكار ميبرند، تا نقش صرف و نحو را در ساختار زبان با مجموعههاي فيزيكي و سيستمهاي مكانيكي مقايسه كنند.214ـ «نظريه حكمت» و «هرمنوتيك»:
اصطلاح «هرمنوتيك» از فعل يوناني «تفسير كردن»، مشتق شده است، و از نظر ريشه شناختي با كلمه «هرمس» خداي يوناني و پيامآور خدايان پيوند دارد. اين پيوند، انعكاسي از ساختار سه مرحلهاي عمل تفسير است، كه عبارتند از: پيام (متن) و تفسير مفسر (هرمس) و مخاطبان.امروز اين اصطلاح، به رشتهاي عقلي اطلاق ميشود كه به ماهيت و پي فرضهاي تفسير ارتباط دارد.22برخي دانشمندان هرمنوتيك نوين، از جمله «ويلهلم ديلتاي» (1912 ـ 1833) فيلسوف آلماني، نيز تلاش خود را به ايجاد وحدت رويه در رشتههاي مختلف علوم انساني اختصاص دادهاند.از اواسط قرن نوزده كه شلاير ماخر در حوزه هرمنوتيك دست به تدوين دعاوي خود زد، و بويژه از سالهايي كه ويلهلم ديلتاي تصميم به عيني سازي علوم فرهنگي و نزديك كردن علوم انساني به ضابطههايي شبيه آنچه كه بر علوم طبيعي حاكم است، گرفت، مباحث هرمنوتيك در غرب وارد مرحله امروزين شد.23 ديلتاي * باعتقاد برتالانفي: نتيجه وجود خواص سيستم عمومي، پيدايش هماننديهاي ساختاري يا يكسانديسيها (همريختيها) در زمينههاي متفاوت است. در اصول حاكم بر رفتار موجوداتي كه ذاتا بسيار متفاوتند روابطي وجود دارد.ميخواست يك اساس علمي براي علوم فرهنگي در سر بپروراند، تا براساس آن،نتايج علوم انساني باندازه علوم طبيعي از اعتبار برخوردار گردد.24تلاشهاي نظريه پردازان هرمنوتيك، اگر چه از جهت تدقيق در مشتركات علوم انساني و استخراج قواعد مشترك، به «نظريه حكمت» نزديك است، اما «تأويل» در ذهنيت آنان در مقياس متون ادبي محصور ميگردد، و در گستردهترين شكل، همه فعاليتهاي هنري را در برميگيرد. و لذا از تلفيق هنر و مقولههاي زيبايي شناختي با حقايق علمي و طبيعي عاجز است.كاربرد «نظريه حكمت» و انتقادات محتمل
ممكن است طرح تدوين نظريه «حكمت»، نوعي خيالبافي تلقي شود، و به تبادر دو مطلب زير منجر گردد:1. در بدو امر، چنين تصور ميشود كه تكيه بر مشتركات تمام علوم، فراوردههاي مشترك را به مفاهيمي عام، بديهي و بياهميت تقليل ميدهد؛2. تطبيق قواعد عام بر حوزههاي مختلف ممكن است به استنتاجهاي غلط و گمراه كننده بينجامد. مثلاً، قياس تشبيه جامعه به يك ارگانيسم، تفاوتهاي واقعي بين آندو را پوشانده، و به نتيجهگيريهاي غلط و حتي قابل اعتراض از لحاظ اخلاقي منجر ميگردد. در اينجا يك فرد در جامعه بشري به نقش يك سلول در يك ارگانيسم زنده،و حتي نقش يك اتم در يك ساختمان ملكولي تنزل مييابد.در پاسخ به شبهه اول بايد گفت مفاهيم عام فلسفي بدليل شمول تمام عيار خود بر همه مراتب هستي، فاقد كارآيي محسوب نميگردند، و گرنه در مراحل اول شكلگيري، از گردونه تحقيقات و اهتمام دانشمندان و خردورزان خارج ميشدند.و آنچه ميتواند در رفع اشكال دوم مؤثر واقع گردد، دقت در تفكيك كامل بين موارد اختلاف و اشتراك پديدهها است.تعامل «وحدت حكمت» و «كثرت علوم» در فرهنگ اسلامي
بايد اعتراف كرد كه ذهنيت حاكم بر اكثر متخصصان و عالمان اين روزگار، بينشي «تقليل گرا» و تجزيهگراست. و بهمين روي، بايد بر اين مهم تأكيد نمود كه بينش توحيدگرا، و سعي در جهت فهم نظام عام حاكم بر همهجلوههاي هستي در دانشي بنام «حكمت»، با پذيرش تنوع بين رشتههاي اختصاصي علمي و متدهاي ويژه هر يك از آنها منافات ندارد. جمع بين آن عموم و اين خصوص در فرهنگ اسلامي در بسترهاي زير قابل تأمل است:1ـ قرآن و فرقان:
اگر چه كلام اللّه مجيد رانامها و القاب فراواني است، اما نام«قرآن» بارزترين آنهاست. در نام «فرقان» كه علاوه بر اين كتاب آسماني، به تورات حضرت موسي نيز اطلاق گرديده، انفكاك و تفريق حق از باطل لحاظ شده است. اما واژه قرآن، كه تنها براي كتاب آسماني پيامبر اكرم(ص) بكار رفته، مفهومي مقابل واژه فرقان دارد، و در زبان عربي جاهلي بمعني جمع كردن و انباشتن بوده است.(قرأت الماء في الحوض: اي جمعته).بدين لحاظ، واژه «قرآن»، پيامآور جمعگرايي، كلينگري و بينشتوحيدي و سيستميك، و يادآور حقيقت واحد و روح جمعي قرآن است، كه در شب قدر يكباره بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است. اين كتاب، همچنين به صفت «حكيم»، ملقب گرديده، و از مكان تجزيه و تفرقه مبرا دانسته شده است، و آيه «الذين جعلوا القرآن عضين»، آنها را كه در تجزيه قرآن كوشيدهاند، مورد نكوهش قرار داده است.2ـ صراط و سُبل
كاربرد واژه «سبل» در قرآن، بصيغه جمع (مثل آيه: «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»)، براي اشاره به راهكارهاي ويژه و شيوههاي مختلف رشتههاي علمي، كه تنوع آنها (بمصداق: الطرق الي اللّه، بعدد أنفاس الخلائق) افزون بر شماره است، قابل استفاده ميباشد.و در برابر، كاربرد لفظ «صراط» بصيغه مفرد، مشعر بر منتهي شدن همه رهيافتها به بزرگراهي است كه عالم و آدم را به وحدت حق پيوند ميدهد. برخلاف زعم مؤلف كتاب «صراطهاي مستقيم»، واژه صراط كه 37 بار در قرآن بكار رفته، لااقل در مواردي كه منظور، راه خدا و مسير هدايت است، و به صفت «مستقيم»، متصف شده، مفرد و غير قابل تكثر معرفي گرديده است. حتي تلقي رياضي و هندسي از راه مستقيم نيز، كه بمعني كوتاهترين فاصله بين دو نقطه است، از پذيرش تكثر ابا دارد.3ـ دين و شرايع
استعمال واژه «شرايع» در قرآن بصيغه جمع، و ادغام همه آنها در واژه «دين» با ساختار مفرد25 نيز، بيانگر يكسو شدن كثرتها در مثار وحدت است.4ـ ناس و زمر
خطابهاي اختصاصي خدا به «مؤمنان»، «كافران» و «منافقان»، منافي خطاب عام: «يا أيها الناس» نيست، و تنوع بيحد و حصر انسانها در ارتقاء بمرتبه فناء در حضرت حق، يا فرو افتادنشان به ژرفاي أسفل السافلين طبيعت، آنان را از شمول عنوان عام« انسان» باز نداشته است.5ـ عدم تجزّي در اجتهاد شيعي
اكثر فقهاي شيعه از پذيرش تجزّي در اجتهاد، امتناع ورزيده، و آن را با روح كليگرايي و احاطه فقهي عام به همه موضوعات بعنوان شرطي لازم براي فهم امور جزئي، در تعارض ديدهاند.26نتيجه سخن اينكه، در همانحال كه استقلال هر يك از علوم از يك منظر پذيرفته ميشود، (و لذا معارف ديني در ساز و كار خويش مستقل از معارف بشري راه (سبيل/منهاج) خويش را ميپويند) اما از زاويهاي ديگر چون جويباري در شط فراگير حكمت (صراط) باتمامي علوم و معارف درهم ميآميزند. اين آميزش همچنانكه «ادگار مورن» يادآور ميگردد، در چارچوب كنوني دركناپذير است، «چارچوبي كه در آن شمار عظيمي از دادهها در حجرههاي بيش از پيش تنگ و بسته رشتههاي علم انباشته ميشود...در ايده «علم نوين»، نوعي دگرگوني چند بعدي مورد نظر است، و اين دگرگوني بايد با دگرگون كردن اين مفهوم كه قطعهقطعه كردن رشتهاي و نظري اجتنابناپذير است آغاز شود... و يگانه كردن آنها معنا نخواهد داشت اگر صرفا فرو كاهندهگرا باشد... چنين يگانه كردني تنها در صورتي معنا دارد كه قادر به درك هميگانگي و هم گوناگوني، همپيوستگي و همگسستها باشد...بواقع اگر آدمي نميتواند مجموعه عظيم دانش رشتهاي را درك كند، پس يا بايد ذهن را تغيير داد، يا دانش رشتهاي را».27حكايت غريبِ اين دو پارگيِ (ثنائي) آميزش/ عدمآميزش بين علوم را بزيباترين شكل در دو آيه زير ميتوان يافت:«مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لايبغيان »اين دو دريا با يكديگر ملاقات ميكنند. با اينحال، برزخي هست كه مانع از تعدي هر يك به ديگري ميشود!منابع:
1. مورن، ادگار، درآمدي بر انديشه پيچيده، ترجمه افشين جهانديده، نشر ني، تهران، 1379.2. فرشاد، دكتر مهدي، نگرش سيستمي. 3. كرم، يوسف، تاريخ الفلسفة الاوروبية في العصر الوسيط.4. دوروسنيوجون بيشون، ژوئل، روش تفكر سيستمي.5. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، انتشارات آگاه، تهران، 1373.6. خسروپناه، عبدالحسين، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، كتاب نقد، شماره 5و6، زمستان 76 و بهار77.7. مكگرا آليستر، مقاله: مسائل علم و دين، ترجمه پيروز فطورچي،مجلهنامهعلمودين،شمارههاي5و6،پاييزو زمستان1378.8. برتالانفي، لودويگ، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، مترجم:كيومرث پرياني.9.فاخوري،الدكتورعادل،تياراتفيالسيمياء،دارالطليعه،بيروت،1990.10. دينه سن، آنه ماري، درآمدي بر نشانهشناسي، ترجمه مظفر قهرمان، نشر پرسش، تهران، 1380.11. رحيمپور ازغدي، حسن، هرمنوتيك معاصر در غرب، مجله نقد، شماره 5و6.12.بهشتي،دكتراحمد،هرمنوتيك،لوازموآثار،مجلهنقد،شماره 5و6.13. شهيد ثاني، معالم الدين.1- ر.ك. به: ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، ص16.
2- «ومن يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا» بقره، 269.
3- ر.ك. به: دكتر مهدي فرشاد، نگرش سيستمي،ص11.
4- يوسف كرم، تاريخ الفلسفة الأوروبية في العصر الوسيط، 120.
5- دكتر مهدي فرشاد، نگرش سيستمي، ص15.
6- لودويگ فون برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، ص53.
7- ژوئل دوروسنيوجون بيشون، روش تفكر سيستمي، ص39.
8-B.Pascal,Pensees,ed.L.Brunschvigg.Paris,1897, Gamier, Flum Marion, 1976.
9- برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ص 1134.
10- عبدالحسين خسروپناه، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، كتاب نقد، شماره 5 و 6، زمستان 76 و بهار 77،ص94.
11-Theistic Perspective.
12- آليستر مكگرا، مقاله: مسائل علم و دين، ترجمه پيروز فطورچي،مجلهنامه علمودين،شمارههاي5و6،پاييزوزمستان 1378.
13-Multiple origins.
14-Soteriology
15- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، مقدمه مترجم: كيومرث پرياني.
16- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، ص56.
17- ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، ص29.
18- لودويگ برتالانفي، مباني، تكامل و كاربردهاي نظريه عمومي سيستمها، ص60.
19- بويژه اخلاق اسلامي، كه در آن، نظام ارزشي در سيستمي بنام: اسماء حسناي الهي قرار ميگيرد. اين مجموعه اسماءاللّه، خود در نظام تراتب طولي و عرضي خاصي قرار ميگيرند و به مفاهيم ارزشي تحت عنوان صفات جمال و جلال و صفات ثبوتيه و سلبيه، و نيز صفات ذاتي و صفات فعلي نظم و نسق ميبخشند.
20- الدكتور عادل فاخوري، تيارات في السيمياء، دارالطليعه، بيروت، 1990، ص7.
21- آنه ماري دينه سن، درآمدي بر نشانهشناسي، صص 12 ـ 14.
22- عبدالحسين خسروپناه، نظريه تأويل و رويكردهاي آن، مجله نقد، شماره 5 و 6، ص 87.
23- حسن رحيمپور ازغدي، هرمنوتيك معاصر در غرب، مجله نقد، شماره 5و6،ص55.
24- دكتر احمد بهشتي، هرمنوتيك، لوازم و آثار، مجله نقد، شماره 5و6،ص 55.
25- «ان الدين عنداللّه الاسلام، ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه».
26- «الاجتهاد في الاصطلاح هو استفراغ الفقيه و سعة في تحصيل الظن بحكم شرعي. وقد اختلف الناس في قبوله للتجزية بمعني جريانه في بعض المسائل دون بعض... والتحقيق عندي في هذا المقام أن فرض الاقتدار علي استنباط بعض المسائل دون بعض علي وجه يساوي استنباط المجتهد المطلق لها غير ممتنع، ولكن التمسك في جواز الاعتماد علي هذا الاستنباط بالمساواة فيه للمجتهدالمطلق، قياس لانقول به».شهيد ثاني،معالم الدين، ص25.
27- ادگار مورن، درآمدي بر انديشه پيچيده، صص 57ـ59.