پژوهشي در باب مستقلات عقليه - پژوهشی در باب مستقلات عقلیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پژوهشی در باب مستقلات عقلیه - نسخه متنی

محمدطاهر یوسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





پژوهشي در باب مستقلات عقليه

نويسنده: دكتر محمدطاهر يوسفي


موضوع اين تحقيق مختصر بررسي مستقلات عقليه در اسلام است. اين بحث در حقوق اسلام تقريباً جانشين حقوق فطري و طبيعي در حقوق اروپايي است.

ديرزماني، بسياري از متفكرين اعتقاد بپاره‏اي از اصول و ارزشهاي حقوقي داشتند كه بالسويه در تمامي جوامع بايد رعايت شود. در حقيقت اين گروه كه درصدر آن از پيشتازان معارف بشري سقراط و افلاطون را بايد نام برد، اعتقاد تام به وجود واقعي و عقلائي بودن اخلاق دارند.

يكي از اقدامات بزرگي كه بوسيله سقراط پايه‏ريزي شد كوشش در اثبات منطقي‏بودن مبادي اخلاقي است بدون دست يازيدن به الهامات غيبي و اتكاء بجنبه‏هاي ديني.

سقراط در نظر داشت كه اصولاً تا آنجايي كه ممكن است اصول اخلاق را بنحوي استدلالي و منطقي منسجم كند تا بدون اعتقاد به امور ماوراي طبيعي همه، صرفاً بحكومت عقل از آن رشته اصول، پيروي كنند.

البته معناي اين سخن بهيچوجه اين نيست كه سقراط به واجب‏الوجود و يا وحي اعتقاد نداشت؛ بلكه اين اقدام كوششي است براي اعاده اخلاق و ارزشهاي عالي و اصيل بشري بجامعه يونان كه بشدت از نظر اعتقادات مذهبي سست شده بود. با نگاهي كوتاه به ادبيات اين دوره و مقايسه آن با دوره «همر»1 و «هسيود»2 اين مسئله واضح مي‏گردد كه افلاطون در تمام كتب خود روش استادش را تكرار كرده است. با نگاهي گذرا به آثار افلاطون مي‏توان دريافت كه آثار صرفاً فلسفي وي كم است و اكثر نظريات فلسفي (متافيزيكي) وي ناظر به مسائل اخلاقي است. كتاب جمهوريت و نواميس بهترين شاهد اين مدعاست. اين نهضتِ توجيه عقليِ اخلاق به يونان ختم نمي‏شود بلكه از يونان به دو كانون زنده و بزرگ فلسفه يعني اروپا و سرزمينهاي اسلامي منتقل شد كه هردو اين مباحث را با شور و شوق ادامه دادند. كتاب معروف اسپينوزا «اخلاق» (اتيك) كوشش بزرگ ديگري را در اين راه نشان مي‏دهد. اگرچه فلاسفه قبل از اسپينوزا هم مانند سن‏توماس داكن و بخصوص عده زيادي از حقوقدانان فيلسوف مآب در اين موضوع بصور مختلف بحث نموده‏اند ولي هيچكس مانند اسپينوزا در صدد اثبات اصول اخلاقي بطريق هندسي برنيامده است.3
كوتاه سخن ادعاي اين فلاسفه كه سقراط فرد شاخص آنان است؛ اين است كه ضعفهاي اخلاقي و ارتكاب جرايم و بالمآل بديها، ناشي از سوء فهم درست قضايا است و اگر اشخاص بتوانند حقايق امور را في‏نفسه بفهمند هيچگونه خطايي از آنها سرنمي‏زند. بطور خلاصه اين فلاسفه معرفت را سرچشمه تمامي فضايل و پارساييها مي‏دانند. افلاطون در كتاب معروف خود «ته‏تئوس» يا «تي‏اوتوس» متكفل اين بحث عميق و غامض شده و با عمق و پختگي خاص در اين بحر غور نموده است. بايد در اين جا متذكر شد كه اين گروه از فلاسفه معتقد به حاكميت عقل نيستند؛
يكي از اقدامات بزرگي
كه بوسيله سقراط پايه‏ريزي شد
كوشش در اثبات
منطقي بودن مبادي اخلاقي است
بدون دست يازيدن به الهامات غيبي و اتكاء
بجنبه‏هاي ديني.

بلكه معتقدند عقل صرفاً برترين نظام را كشف نموده و به آن عمل مي‏نمايد. اين نهضت با روسو و انقلاب فرانسه به اوج قدرت خود رسيد.

استدلال روسو و پيروان او در اين زمينه عاطفي است اما استدلال كانت منطقي است و اگر كسي بخواهد وجه منطقي اين نظريات را دريابد بايد به آثار كانت رجوع نمايد.4 كانت در اين زمينه اين فلسفه را در نهايت پرداختگي و پختگي طرح كرده است، وي كار را بدانجا كشانده كه مي‏گويد براي اثبات امور نظري (متافيزيكي) حتي بايد از ارشادات عقل عملي استفاده كرد، درست برخلاف سيره و روش سقراط و افلاطون، چه اين دو، عقل‏نظري رامقدمه‏اي‏براي‏كارعقل‏عملي‏مي‏دانند؛ولي كانت‏معتقداست‏كه‏عقل‏عملي،بدون‏استدلال‏بهترين‏حاكمي است كه بوسيله آن بايد اصول حكمت نظري را ثابت كرد.

كانت در كتاب «نقد عقل محض»، تمامي دلايل بر اثبات وجود خدا را ضعيف مي‏پندارد؛ از اينرو مي‏گويد: قوانين‏اخلاقي‏كه‏درنهادبشربوديعه‏نهاده‏شده‏است‏وعقل عملي‏آن راكشف‏مي‏كندبزرگترين‏دليل براي‏وجودوحدانيت خداست.

بعد از كانت حقوق فطري فراز و نشيبهاي بسياري را طي نموده است و تا حدودي نيز اگرچه بيشتر از جهات عملي، اصول آن پذيرفته شده و اعلاميه حقوق بشر يكي از صورتهاي بارز آن است؛ ولي از لحاظ فلسفي، فلاسفه بعد از كانت بنحو ديگري با اين مسئله برخورد كرده‏اند خصوصاً هگل كه عموماً فلسفه بعد از وي تحت تأثير افكار او قرار گرفت. البته تمامي آنچه گفته شد جنبه مقدمه داشت و ما چنانكه گفتيم در اين رساله قصد بررسي حقوق اسلام را داريم و بدين جهت از وارد شدن در ردّ و قبول و نفي و اثبات نظر فلاسفه غرب خودداري مي‏كنيم.

اما بحث مستقلات عقليه در اسلام خود مسئله‏اي آموزنده است كه بعقيده ما بحث و تحليل آن از لحاظ فلسفي و از لحاظ حقوقي و اصولي در حقوق اسلام بسيار دقيق است و با بحثهاي اروپاييان درباره رابطه عقل و اخلاق برابري مي‏كند.

طرح مسئله مستقلات عقليه در اسلام

بحث در مستقلات عقليه سه مقدمه دارد:

اوّل؛ اينكه آيا اصولاً افعال و اشياء متضمن حسن و قبح ذاتي هستند يا نه؟
دوم؛ در صورتيكه متضمن چنين حسن و قبحي باشد، آيا عقل قادر بكشف آن است يا خير؟
سوم؛ در صورتيكه عقل بتواند حسن و قبح ذاتي اشياء را يا حداقل بعضي از اشياء را كشف نمايد، آيا اين امر از تكليف شارع هم كاشف است؟
چنانكه مي‏بينيم اين بحث از نظر ماهيت بيشتر فلسفي است تا حقوقي، منتها از آن مطالب فلسفي كه فقها و حقوقدانان بدان عنايت دارند. بهمين دليل بسياري از علماي مذاهب مختلف اسلامي بدان توجه كرده‏اند و مي‏توان گفت اين بحث يكي از پرمناقشه‏ترين و مهمترين موضوعاتي است كه ميان فِرَق اسلامي مورد بحث و نزاع قرار گرفته و اگر بين دو گروه بزرگ متكلمين اسلام، اشاعره و معتزله در چند مسئله بسيار مهم اختلاف عقيده آشتي‏ناپذير وجود داشته باشد، مسئله حسن و قبح عقلي و ذاتي بي‏شك يكي از مهمترين آنهاست.

بحث مستقلات عقليه ابتداء در بين متكلمين مطرح شده و سپس كم كم پا به دائره علم اصول و فقه نهاده است.

مهمترين علماي اصول غالباً تا قرن پنجم از ميان تحقيق / پژوهشي در باب مستقلات عقليه
علمـاي اخبـاري شيعه بطور كلـي
و تمامــاً و صاحـب فصـول از بيـن علماي
اصول بر اين عقيده‏اند كه نظريات ماتريديه غالباً
حد وسط و معدلي است در بين افكار افراطي و متضاد
اشاعره و معتزله در اين مسئله ميان عقلگرايي بيچون و چراي
معتزله و نهضت جزمي و ضدعقل اشاعره حد وسط را برگزيده‏اند.

متكلمان برخاستند (البته از شافعيه و حنفيه). بعنوان مثال كتاب‏هاي «مستصفي»5 و «محصول»6 و «البيان»7 كه تا قرن پنجم مهمترين كتب اصول عامه بوده است و تاكنون نيز مرجع علماي اصول بشمار مي‏آيد تاليف متكلماني چون غزالي، امام فخر رازي و امام الحرمين است. اين علما معمولاً بمسائل فلسفي دقت نظر خاصي مبذول داشته‏اند. مهمترين علماي اصول مالكي؛ ابن‏رشد و شاطبي هر دو تسلط عميق بر فلسفه داشتند. ابن‏رشد خود از فلاسفه بزرگ اسلام بود و شاطبي با فلسفه آشنايي كامل داشت؛ بهمين دليل مسئله حسن و قبح عقلي و همچنين مسئله ديگري كه آيا حاكم در امور شرعي كيست در بين علماي اصول داراي اهميتي خاص است. اولين مدونين اصول شيعه يعني سيدمرتضي و شيخ طوسي نيز در علم كلام متبحر بوده‏اند و ضرورت آشنايي با علم كلام كه در آن زمان چون يك حربه سياسي محسوب مي‏شد؛ بيشتر فقها را بطرف مسائل فلسفي سوق مي‏داد و بهمين دليل است كه شيخ طوسي، خود در عين فقاهت در زمره متكلمين بزرگ محسوب مي‏شود. اصولاً در آن عهد خاص ترويج يك مكتب فقهي بدون اهتمام بمسائل كلامي مذهب عامه (يعني مذهب اهل تسنن) امكان نداشت.

بايد اول اين مسئله را بررسي كنيم كه اصولاً از نظر منطقي چگونه عقل مي‏تواند در مسائل فقهي دخالت كند علماي منطق متفقاً تصريح كرده‏اند ذهن بشر فقط سه طريق براي استنتاج امور دارد:

1ـ قياس،
2ـ استقراء،
3ـ تمثيل.

از اين سه طريقه آنچه كه مسلم است استقراء نمي‏تواند كاشف حكم شرعي باشد. تمثيل نيز همان قياس مصطلح در علم اصول است كه در منطق تمثيل و در اصول به قياس معروف است و آن نيز از اموري است كه بسيار مورد بحث قرار گرفته است و برخي از مذاهب اسلامي بحجيت آن قايلند و برخي نيز منكر؛ ولكن تنها طريقه استدلالي مقبول تمام مذاهب، قياس منطقي است كه در لسان فقه و اصول، برهان ناميده مي‏شود.

چنانكه معلوم است قياس از دو مقدمه تشكيل مي‏گردد: كبري و صغري. قضايايي كه مقدمه قياس قرار مي‏گيرد قبلاً بايد خود ثابت شده باشد يا اينكه هر دو مقدمه بوسيله شرع اثبات شده باشد كه چنين قياسي مقبول تمام فرق اسلامي است؛ و دوم اينكه چنانچه مقدمات ناشي از استدلال عقلي باشد، دو فرض محتمل است؛ اول اينكه يكي از مقدمات شرعي و ديگري عقلي باشد كه اين بحث همان بحث معروف استلزامات عقليه است؛ در چنين قياسي عقل، لوازم يك حكم شرعي را ثابت مي‏كند و اين طريق استدلال نيز مقبول همه فرق اسلامي است (چه عامه و چه شيعه)؛ اما فرض دوم اينكه هر دو مقدمه، عقلي صرف باشد و عقل بدون استعانت از شرع بتواند حكمي فقهي صادر كند؛ اين عرصه نزاع مذاهب و مكاتب مختلف اسلامي است و چنين قياسي از دو مقدمه تشكيل مي‏شود.

اول؛ صغري كه حكم به قبح يا حسن ذاتي و عقلي امر مي‏كند.

دوم؛ كبري كه مبين اين امر است كه چيزي كه از نظر عقل حسن يا قبح باشد از نظر شارع نيز چنين است و از اين دو مقدمه چنين نتيجه مي‏شود كه آن امر خاص از نظر شارع حسن يا قبح است. بعنوان مثال ظلم را در نظر مي‏گيريم كه ظلم از نظر عقلاء قبيح است (صغري) و
كانت مي‏گويد: قوانين اخلاقي كه در نهاد بشر بوديعه نهاده شده است و عقل عملي آن را كشف مي‏كند بزرگترين دليل براي وجود وحدانيت خداست.

سپس مي‏افزاييم هر چيزي كه از نظر عقلا قبيح باشد از نظر شارع هم قبيح است (كبري). نتيجه مي‏گيريم كه ظلم از نظر شارع قبيح است. چنانكه مي‏بينيم از اين دو مقدمه صغري، حسن و قبح ذاتي امري خاص حاصل مي‏شود و كبري مدعي ملازمه بين حكم عقلا و شارع يعني مفاد همان جمله معروف است: «كل ما حكم به الشرع حكم به العقل و كل ما حكم به العقل حكم به الشرع».

اثبات صحت صغري وظيفه كلام و فلسفه است و اثبات صحت كبري از وظايف علم اصول و حقوق. اما تمامي حقوقدانان كه متعرض اين مسئله شده‏اند بناچار استطراداً بحث در صحت و سقم صغري را نيز پذيرفته‏اند.

اصولاً اعتقاد به كاشفيت حكم عقل از حكم شرع، بيشتر از آنجاست كه بشر هميشه چنين مي‏پنداشته كه اصول عقلي با تغيير و تبديل جوامع دگرگون نمي‏شود و وضع قوانين از طرف دولتها تأثيري در سلطنت و خلود چنين اصولي نمي‏تواند داشته باشد. اعتقاد بحقوق فطري و طبيعي از همين قبيل است؛ ولي هيچگاه يك متفكر اسلامي در اين مسير آن اندازه پيش نرفته است كه بتوان او را با يك فيزيوكرات مقايسه كرد.

البته اين اعتقاد چنانكه در مقدمه هم متذكر شده‏ايم هميشه و در همه جوامع يافت شده و قوس صعودي و نزولي بسياري را در تاريخ خود طي كرده است؛ ولي بالاخره غالباً متفكرين علي‏رغم تحولات جوامع و سازمانهاي حقوقي به وجود اصولي قائل شده‏اند كه نحوه‏اي از ثبات دارند اگرچه در نحوه وجود چنين اصولي با حدود و ثغور سيطره آنها اتفاق نظر ندارند. جامعه‏شناس بزرگ «ماكرويچ» در كتاب جامعه‏شناسي حقوقي خود، حقوق را چنين تعريف كرده است:«حقوق با كشف ملاكها و احكام آنها مي‏كوشد عدالتي در جوامع پديد آورد؛ و اين ملاك رابطه‏اي ميان مسائل تجربي و زودگذر و احكام ارزشهاي معنوي و اخلاقي است.»
بدليل همين اعتقاد است كه ملاك حكم تا اين پايه در قياس، اهميت دارد كه با كشف آن معتقد به قياس مي‏خواهد احكام هر حكمي را قابل سرايت و گسترش نسبت بموارد ديگر نداند و از همينجاست كه اماميه هم با وجود اينكه به قياس معتقد نيستند، تنقيح ملاك قطعي را معتبر شمرده‏اند.

اعتقاد به كاشفيت عقل از حكم شارع، فرع پذيرش اين عقيده است كه اصولي ثابت وجود دارد كه در جوامع و در محضر عقل به حسن و قبح متصف مي‏شوند؛ و اگر هر عاقلي در هر جامعه و عهدي كه باشد، اگر صورت درست مسئله بر وي روشن شود همان حكم را مي‏كند كه ديگران كرده‏اند و بعد از قبول اين مسئله مسلم مي‏شود كه هرگاه عقلا بر امري اتفاق كنند، نظر شارع نيز بر همين اتفاق است؛ يا به تعبير دقيقتر اتفاق عقلا، كاشف از صحت حكم و انطباق آن با حكم شارع است وگرنه عقلا 8را بر آن اتفاقي نبود. متفكرين اسلام نسبت به اين مسئله سه گروه هستند:

اول؛ «اشاعره»: كه اصولاً معتقد به حسن و قبح عقلي نيستند، بلكه معتقدند هيچ شي‏ء يا فعلي، حسن و قبح ذاتي را متضمن نيست تا عقلاً بتوانند آن را كشف كنند، بلكه حسن و قبح اشياء بستگي به حكم شارع دارد.

دوم؛ «ماتريديه»: اين گروه به حسن و قبح ذاتي اشياء معتقدند ولي ملازمه حكم شرع و حكم عقل را نمي‏پذيرند. علماي اخباري شيعه بطور كلي و تماماً و صاحب فصول از بين علماي اصول بر اين عقيده‏اند كه نظريات ماتريديه غالباً حد وسط و معدلي است در بين افكار افراطي و متضاد اشاعره و معتزله. در اين مسئله ميان عقلگرايي بيچون و چراي معتزله و نهضت جزمي و ضدعقل اشاعره حد وسط را برگزيده‏اند.

سوم؛ «معتزله و اماميه»: اين گروه بطور كلي به حسن و قبح ذاتي و عقلي در اشياء اعتقاد دارند و اتفاق عقلاء را بر حسن و قبح فعل يا شي‏ء كاشف از حكم شارع نسبت به آن فعل يا شي‏ء مي‏دانند. در بين معتزله عقلگراييهاي بسيار و افراطي هم ديده مي‏شود ولي اماميه از اين خصيصه بركنار هستند و اصولاً بنظر مي‏رسد كه همه علماي شيعه در مسئله حسن و قبح ذاتي اتفاق ندارند، چه گذشته از اخباريون و صاحب فصول كه صريحاً ملازمه بين عقل و شرع را مردود شمرده‏اند؛ بسياري ديگر از استادان و علماي اصول اماميه نسبت به اين مسئله سكوت كرده‏اند و از سكوت آنها برمي‏آيد كه اعتقاد تام بملازمه بين حكم عقل و شرع ندارند.

در كتب درسي‏متداول اصول شيعه مانند: «معالم، رسايل و كفايه» بحثي از مستقلات عقليه بميان نيامده و فقط صاحب قوانين متعرض اين مسئله شده است؛ كه بحث و مقال و مجال ديگري را مي‏طلبد.

اگرچه فلاسفه قبل از اسپينوزا هم مانند سن‏توماس دكن و به خصوص عده زيادي از حقوقدانان فيلسوف مآب در اين موضوع بصور مختلف بحث نموده‏اند ولي هيچ كس مانند اسپينوزا در صدد اثبات اصول اخلاقي بطريق هندسي برنيامده است.

اما بحث مستقلات عقليه در اسلام خود مسئله‏اي آموزنده است كه بعقيده ما بحث و تحليل آن از لحاظ فلسفي و از لحاظ حقوقي و اصولي در حقوق اسلام بسيار دقيق است و با بحثهاي اروپاييان درباره رابطه عقل و اخلاق برابري مي‏كند.

بحث مستقلات عقليه ابتداء در بين متكلمين مطرح شده و سپس كم كم پا به دائره علم اصول و فقه نهاده است.

جامعه‏شناس بزرگ قرن «ماكرويچ» در كتاب جامعه‏شناسي حقوقي خود، حقوق را چنين تعريف كرده است:«حقوق با كشف ملاكها و احكام آنها مي‏كوشد عدالتي در جوامع پديد آورد؛ و اين ملاك رابطه‏اي ميان مسائل تجربي و زودگذر و احكام ارزشهاي معنوي و اخلاقي است.»



1 - " HOMER " حماسه سراي معروف يونان كه آثار وي از قديميترين آثارحماسي بجا مانده است. از آثار معروف وي «ايلياد» (ILIAD) و «اوديسه» (ODYSSIEA) را بايد نام برد كه جزو مهمترين آثار حماسي و همچنين منابع اساطيري بشمار مي‏روند. براي اطلاعات بيشتر ر.ك. تاريخ تمدن نوشته ويل‏دورانت، ترجمه فتح‏اله مجتبايي، چاپ تهران، 1349، ص 223 به بعد.

2- " HESIOD " شاعر معروف يوناني كه در قرن هفتم پيش از ميلاد مي‏زيست و منظومه معروفي بعنوان افسانه خدايان دارد كه در طي آن بتشريح چگونگي پيدايش جهان و توصيف خدايان يوناني مي‏پردازد. افسانه خدايان هسيود يكي از بهترين آثاري است كه نماينده جهان‏شناسي اساطيري يونان قديم است و از نظر اساطير بسيار شايان اهميت است. ر.ك. تاريخ تمدن ويل دورانت، همان ، ص 41 و 191.

3- نام اصلي رساله «اتيك» است كه در آن اسپينوزا مي‏خواهد اخلاق را با استدلال هندسي ثابت كند.

4- نقد العقل المجرد، عمانوئيل كانت، نقله الي العربيه احمد الشيباني، بيروت، 1965 و عمانوئيل كانت، تأسيس متافيزيك الاخلاق، بيروت، 1965، مترجم الدكتور عبدالغفار مكاوي.

5- امام محمد غزالي.

6- امام فخررازي.

7- امام الحرمين جويني.

8- فواتح الرحموت، چاپ مصر،1322 هجري،ص 25.

/ 1