تبيين صفت تكلّم، كلام الهي و هبوط وحي بر مبناي حكمت متعاليه - تبیین صفت تکلم، کلام الهی و هبوط وحی بر مبنای حکمت متعالیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تبیین صفت تکلم، کلام الهی و هبوط وحی بر مبنای حکمت متعالیه - نسخه متنی

مقصود محمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تبيين صفت تكلّم، كلام الهي و هبوط وحي بر مبناي حكمت متعاليه

دكتر مقصود محمدي

حقيقت تكلّم و كلام

همه علماي اسلامي در متكلّم بودن خداوند اتفاق نظر دارند، اما در چگونگي آن، بين فرقه‏هاي كلامي و فلاسفه اسلامي اختلاف است.

متكلّمين اماميّه و معتزله مي‏گويند: «كلام» از صفات فعل است، لذا حادث و قائم به غير است. و تكلّم خداوند بوسيله ايجاد اصوات و حروف در محلّي از قبيل درخت و غيره حاصل مي‏شود.

حنبلي‏ها كلام خدا را اصوات و حروف وابسته به خدا مي‏دانند كه قديم و ازلي است. حتّي جلد و غلاف قرآن را نيز قديم مي‏دانند.

كراّميّه معتقدند كلام خدا از اصوات و حروف حادث، تشكيل شده ولي قائم به ذات خداوند است.

اشاعره به «كلام نفسي» معتقدند و آن را بسيط و قائم به ذات خداوند مي‏دانند.1

اما فلاسفه و عرفا معتقدند تكلّم خداوند عبارت است از اظهار كمال نهاني خود، خواه بوسيله ايجاد اصوات و حروفِ تدويني باشد، يا بوسيله ايجاد كلمات تكويني. بعبارت ديگر: بوسيله ايجاد كلمات لفظي باشد يا بوسيله كلمات وجودي. بعقيده فلاسفه و عرفا، اصوات و حروف در حقيقتِ «تكلّم» دخالت ندارند، زيرا كه حقيقت «تكلّم» عبارت است از اظهار امر مكنون و كمالي كه در متكلّم نهان است: خواه اين اظهار بوسيله لفظ باشد و يا غير لفظ. بنابراين تكلّم خداوند دو نوع خواهد بود:

1- تكلّم به كلام لفظي و تدوين قرآن كريم كه معناي ظاهري كلام است.

2- تكلّم به كلام تكويني كه احتياج به لفظ ندارد و عبارت است از اظهار كمالات نهاني بوسيله ابداع، اختراع و تكوين نقشهاي عالم وجود.

صدرالمتألهين براي اثبات نوع دوم از «تكلّم» از بيان بعضي از عرفا كمك مي‏گيرد كه گفته است: اولين كلامي كه گوش‏هاي ممكنات را شكافت، كلمه «كن» بود و آن يك كلمه وجودي است. عالم ممكنات با كلام، ظاهر شده است.

انواع موجودات عالم بمنزله حروف بيست و هشت گانه هستند كه در «نَفَس رحماني» با فيض وجوديِ منبعث از افاضه و رحمت خداوندي، مراتب تعيّنات ممكنات را تشكيل مي‏دهند: جوهرهاي عقلي مجرد، حروف عالي و كلمات تامّه هستند كه فنا ناپذيرند. و جوهرهاي جسماني، تركيبات اسمي و فعلي هستند كه قابل تحليل و فساد پذيرند. و صفات و اعراض لازم و مفارق آنها بمنزله اعراب و بنا هستند.




  • همه عالم كتاب حق تعالي است
    مراتب جمله آيات وقوف است
    يكي زان، فاتحه و آن ديگر، اخلاص
    از او هر عالمي يك سوره خاص



  • به نزد آن كه جانش در تجلّي است
    عرض اعراب و جوهر چون حروف است
    از او هر عالمي يك سوره خاص
    از او هر عالمي يك سوره خاص



در منطق وحي نيز از موجودات جهان به «كلمه» تعبير شده است:

(إِذْقالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إنَّ اللّه‏َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ...)2 و (قُلْ لَوْكانَ الْبَحرُ مِدادا لِكَلماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي3...) در حديث نيز آمده: «نحن الكلمات التامّات»4.

انقسام كلام از لحاظ قصد متكلّم

بعقيده فلاسفه و عرفا، اصوات و حروف در حقيقتِ «تكلّم» دخالت ندارند، زيرا كه حقيقت «تكلّم» عبارت است از اظهار امر مكنون و كمالي كه در تكلّم نهان است خواه اين اظهار بوسيله لفظ باشد و يا غير لفظ. بنابراين تكلّم خداوند دو نوع خواهد بود:

1- تكلّم به كلام لفظي و تدوين قرآن كريم كه معناي ظاهري كلام است.

2- تكلّم به كلام تكويني كه احتياج به لفظ ندارد و عبارت است از اظهاركمالات نهاني بوسيله ابداع، اختراع و تكوين نقشهاي عالم وجود.

كلام از لحاظ قصد متكلّم سه نوع و يا سه مرتبه است: (أعلي، أوسط و أدني).

كلام أعلي كلامي است كه مقصود بالذات متكلّم، خود كلام است، مانند ابداع «عالم أمر» با كلمه «كُنْ»، يعني ايجاد مفارقات عقلي كه مقصود بالذات‏اند و لذا «ماهو» و لم هو» در آنها يكي است.

كلام أوسط كلامي است كه متكلم از انشاء آن، مقصود ديگري دارد، اما اين مقصود لزوما بر كلام مترتب مي‏شود و تخلّف‏پذير نيست، مانند امر خداوند بر فرشتگان مدبّر در موجودات طبيعي ـ مثلاً ـ كه مطابق امر و انشاء خداوند در توجّه و حركت بسوي غايات معيّن عمل مي‏كنند. (لايَعْصُونَ اللّه‏َ ما أَمَرَ هُمْ و يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ)5.

كلام أدني يا كلام فروتر كلامي است كه متكلّم، مقصود ديگري غير از كلام دارد، امّا اين مقصود گاهي حاصل نمي‏شود و از كلام تخلّف مي‏پذيرد، مانند أوامر و نواهي تشريعي و تدويني كه بعضي از مكلّفين از انجام آنها سرباز مي‏زنند.6

كلام و كتاب، قرآن و فرقان

صدرالمتألهين - چنانكه اشاره شد - نه مذهب اشاعره را كه كلام خداوند را معاني قائم به ذات خداوند يا «كلام نفسي» مي‏دانند، مي‏پذيرد، و نه عقيده معتزله را كه مي‏گويند كلام خداوند عبارت است از خلق و ايجاد اصوات و حروف معني‏دار در جسمي از اجسام، قبول دارد. بلكه حقيقت كلام خداوند بنظر او عبارت است از ايجاد كلمات تامّ و انزال آيات محكم و متشابه در لباس الفاظ و عبارات.

كلام تدويني، هم قرآن و هم فرقان است. «قرآن» عبارت است از عقل بسيط و علم اجمالي، امّا «فرقان» معقولات تفصيلي است. و هر دوي آنها غير از «كتاب»اند. زيرا «قرآن» و «فرقان» از عالم أمر و عالم قضاء هستند و مظهر و حامل آنها «قلم» و «لوح محفوظ» است، و امّا «كتاب» از عالم «خلق» و «تقدير» است و محلّ آن، عالم «قدر ذهني» يا «قدر عيني» است. «قرآن» و «فرقان» غير قابل نسخ و دگرگوني هستند، زيرا فراتر از زمان و مكان‏اند. برخلاف «كتاب» كه پديده زماني است و محلّ آن، لوح قدري نفساني، يعني «لوح محو و اثبات» و يا مداد خارجي است و هر دوي آنها متغيرند. افزون بر اين، «كتاب» را هر انساني مي‏تواند ادراك كند و بفهمد در حالي كه «قرآن» و «فرقان» را تنها كساني كه از آلودگي‏هاي بشري پاكند، درك مي‏كنند. (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّروُنَ).

اما گاهي «كتاب» به «فرقان» نيز اطلاق مي‏شود. اين اطلاق يا بدين جهت است كه «فرقان» نسبت به «قرآن» كتاب منزل محسوب مي‏شود، و يا بدين جهت است كه بر «لوح قدر» بصورت مكتوب نازل شده است.

به هر حال، گرچه بين «كلام» و «كتاب» فرق قائل شده و گفته‏اند: «كلام» بسيط و از عالم أمر و دفعيّ الوجود است ولي «كتاب» مركّب و از عالم خلق و تدريجيّ الوجود است، امّا در عين حال مي‏توان گفت: همان صور لفظي، به يك اعتبار «كلام» و به يك اعتبار «كتاب» است: به اعتبار اينكه از عالم أمر بوده و قائم به متكلم است، «كلام» و به اعتبار اينكه فعل و صادر از متكلّم است، «كتاب» محسوب مي‏شود. با توجه به اين توجيه، اختلاف نظر بين اشاعره و معتزله نيز مرتفع مي‏شود.7

چگونگي نزول كلام الهي و هبوط وحي

تعليم و تعلّم سه گونه است: تعليم الهي، تعليم مَلَكي و تعليم بشري (ما كانَ لِبَشَرٍ أنْ يُكَلِّمَهُ اللّه‏ُ إلاّ وَ حْيا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً)8.

تعليم الهي عبارت است از وحي بدون واسطه.

تعليم ملكي عبارت است ازوحي از وراء حجاب (بواسطه فرشته).

و تعليم بشري عبارت است از ابلاغ كلام الهي به مردم بواسطه پيامبران.

اگر روح يك انسان از تعلّقات بدني بدور باشد و تنها توّجه او معطوف به مشاهده آيات خداوندي گردد و در عين حال از آلودگي‏هاي معاصي و لذّات دنيوي پاك باشد، در آن صورت نور معرفت و ايمان بر او مي‏تابد. و اين نور وقتي قوي‏تر گرديد، جوهر قدسي مي‏شود كه در اصطلاح حكما آن را «عقل فعّال» و در اصطلاح شرع «روح قدسي» مي‏گويند. در اثر تابش اين نور شديد عقلي، همه اسرار آسمانها و زمين و همه حقايق اشيا بروي آشكار مي‏گردد. سپس آن معارف الهي را كه با ادراك عقلي دريافت كرده در لوح نفس خود مشاهده مي‏كند، و بعد آثار آن، بر حواس ظاهر، سرايت مي‏كند و در همين موقع است كه گاه يك نوع شبه مدهوشي و يا خواب، بوجود مي‏آيد.

انواع موجودات عالم بمنزله حروف بيست و هشت گانه هستند كه در «نَفَس رحماني» با فيض وجوديِ منبعث از افاضه و رحمت خداوندي، مراتب تعيّنات ممكنات را تشكيل مي‏دهند: جوهرهاي عقلي مجرد، حروف عالي و كلمات تامّه هستند كه فنا ناپذيرند. و جوهرهاي جسماني، تركيبات اسمي و فعلي هستند كه قابل تحليل و فساد پذيرند. و صفات و اعراض لازم و مفارق آنها بمنزله اعراب و بنا هستند.

بهر حال، صورت آنچه كه با روح قدسي مشاهده كرده بود براي حواس ظاهريِ وي تجّسم پيدا مي‏كند: با گوشش پيام را مي‏شنود و گاهي با چشمش فرشته وحي را مي‏بيند. و البته بايد دانست كه همه آنچه كه براي حواس ظاهري پيامبر، مجسّم مي‏شوند تخيّل محض نيستند بلكه واقعيّت عيني دارند.

با بيان ديگر: پيامبر خدا(ص) ابتدا با روح قدسي عقلي به فرشته وحي مي‏پيوندد و معارف الهي را دريافت مي‏كند، و با چشم عقلي آيات پروردگارش را مي‏بيند، و با گوشِ عقلي، كلام وي را مي‏شنود، و سپس وقتي از مقام شامخ الهي نزول كرد، فرشته وحي بصورت محسوس مجسّم مي‏شود، و پيامبر (ص) با حسِّ ظاهر او را مي‏بيند و كلام او را مي‏شنود. البته بايد توجه داشت كه اين فرايند، تنها با برانگيخته شدن نفس پيامبر(ص) و انتقال آن از عالم غيب به عالم ظهور، حاصل مي‏شود و براي فرشته وحي هيچگونه جابجايي و نزول نخواهد بود.9

برخي از ويژگيهاي قرآن كريم

قرآن كريم علاوه بر چهار عنوان (كلام، كتاب، قرآن و فرقان) عناوين و القاب ديگري نيز دارد كه هر يك از آنها از يك ويژگي خاصّ حكايت مي‏كند، مانند: نور، حكمت، خير، حقّ، ذكر، شفا، رحمت، هدايت و...

علاوه بر اين، قرآن كريم داراي دو جنبه ظاهر و باطن است. در حديث آمده: «إنّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا إلي سبعة أبطن»10 يعني «قرآن» ظاهري دارد و باطني، و باطن آن نيز باطني دارد تا باطن هفتم و بعبارت ديگر: «قرآن» داراي درجات و مراتبي است كه پائين‏ترين مرتبه آن، همان خطوطِ روي كاغذ و كتاب مجلّد است و هر انساني به اندازه درجه ادراكش از آن منتفع مي‏شود. مثلاً، انسان ظاهري و قشري تنها مي‏تواند مفهومات قشري و نكات بياني و احكام عملي و حدود شرعي را بفهمد. و امّا روح و مغز قرآن را تنها صاحبان خرد و بصيرت مي‏فهمند، زيرا كه دريافت حكمت تنها با موهبت خداوندي حاصل مي‏شود.11 (يُؤْتيِ الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ...)12.

****

«قرآن» و «فرقان» غير قابل نسخ و دگرگوني هستند، زيرا فراتر از زمان و مكان‏اند. برخلاف «كتاب» كه پديده زماني است و محلّ آن، لوح قدري نفساني، يعني «لوح محو و اثبات» و يا مداد خارجي است و هر دوي آنها متغيرند. افزون بر اين، «كتاب» را هر انساني مي‏تواند ادراك كند و بفهمد در حالي كه «قرآن» و «فرقان» را تنها كساني كه از آلودگي‏هاي بشري پاكند، درك مي‏كنند. (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّروُنَ).

پيامبر خدا(ص) ابتدا با روح قدسي عقلي به فرشته وحي مي‏پيوندد و معارف الهي را دريافت مي‏كند، و با چشم عقلي آيات پروردگارش را مي‏بيند، و با گوشِ عقلي، كلام وي را مي‏شنود، و سپس وقتي از مقام شامخ الهي نزول كرد، فرشته وحي بصورت محسوس مجسّم مي‏شود، و پيامبر (ص) با حسِّ ظاهر او را مي‏بيند و كلام او را مي‏شنود. البته بايد توجه داشت كه اين فرايند، تنها با برانگيخته شدن نفس پيامبر(ص) و انتقال آن از عالم غيب به عالم ظهور، حاصل مي‏شود و براي فرشته وحي هيچگونه جابه‏جائي و نزول نخواهد بود.


1 - ر.ك: الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، فصلهاي اول تا ششم.

2 - سوره آل عمران، آيه 45.

3 - سوره كهف، آيه 109.

4 - ر،ك: اسرار الآيات، علم ربوبي، مشهد ثاني، في تحقيق كلامه تعالي (صدرالمتألهين).

5 - سوره تحريم، آيه 6.

6 - اسفار اربعه، ج 7، موقف هفتم، فصل دوم.

7 - ر،ك: أسرار الآيات، مقدمه، قاعده چهار. و نيز اسفار، ج 7، موقف هفتم، فصول 3 تا 5.

8 - سوره شوري، آيه 51.

9 - همان، فصل هفتم.

10 - تفسير صافي، ج 1، ص 30.

11 - اسفار اربعه، ج 7، موقف هفتم، فصول 11 و 15.

12 - سوره بقره، آيه 269.

/ 1