جايگاه حكمت عملي در جهان معاصر
استاد سيد محمد خامنه اي حكمت عملي داراي دو ناحيه يا منطقه تأمل است يكي محتوا كه در تمام مقالات و تحقيقات اين همايش بحثهايي را دربارة آن خواهيم شنيد و از آن بحثها بهره خواهيم برد. در اين همايش دربارة حكمت عملي در بخشهاي مختلف، در بخش اخلاق و خودسازي، در بخش خانواده و فردسازي و در سطح جامعه و اداره بشر در جوامع، بحث خواهد شد. من اسم اين بخش را محتوا ميگذارم. حكمت عملي محتوايي دارد كه آن را بايد به بحث گذاشت و بيش از دو هزار سال و دو هزار و سيصد سال بطور مدوّن دربارة آن بحث شده و قبل از آن هم قرنها مورد توجه و شايد مورد بحث بوده است. مطلب ديگر و بُعد ديگر نگاه به حكمت عملي از منظر شكل و بلكه ماهيت است. در اين منطقه بحث كمتر شده يعني در عمل اگر مورد نظر بوده، در تحقيق زياد روي آن بحث نشده در اينجا در مقام تحليل و بحث علمي و عميق آن نيستم. حكمت در يك تقسيم مشائي به دو بخش حكمت نظري و حكمت عملي تقسيم شد و اين تقسيم در حكمت مشائي اسلامي هم مورد قبول قرار گرفت. براساس اين تقسيم حكمت نظري شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات ميشود و حكمت عملي ناظر به ابعاد مختلف جامعه بشري از فرد تا جامعه تا اجتماع، و دولت و حكومت ميشود. شيخالرئيس در تعريفي كه از واژه حكمت ارائه ميكند و رسم است، تعريفي كه ديگران هم در كتابهايشان آن را نقل كردهاند. ميگويد بخشي از حكمت مربوط به قلمروي خارج از قلمرو اراده و عمل انسان و نيز اختيار اوست. اين حكمت يا فلسفه نظري عبارت است از نگاه به دنيا، ديدن آن حقايق، رسيدن به آن حقايق و احياناً صيرورت انسان عالم عقلي مشابه آن عالمي كه در عين و حس هست و جهاني شدن بنشسته در گوشهاي يا در وسط ميدان؛ فرقي نميكند. اين حكمت، حكمت نظري است بخشي از آن حقايق در دسترس اراده يا اختيار انسان هست انسان ميتواند در آن عمل خود را اعمال كند قدم خود را بگذارد و آن را بدست بياورد يا احياناً تغيير بدهد البته اين تعريف حالا معروف و مقبول هست ولي نسبت به اراده انسان و هويت انسان حكمت نظري به چه معناست؟ خوب عبارت است از آن قدرت دراكه بشر كه از قضا در كتب مشائي هم به قوه انفعاليه و هم به قوة فعليه تعبير شده است. قوه انفعاليه اين است كه ما از آنچه كه در عالم هست پذيرش و انفعال داشته باشيم مثل دوربيني كه عكس ميگيرد و ضبط صوتي كه ضبط ميكند و قوة عماله يا فعاله آني است كه عمل ميكند. بنابرين حكمت عملي در حوزه قوه عماله هم هست. بشر داراي نيروهاي مختلفي است؛ منشي دارد، قواي بسيار گستردهتر و پر ريشهتري دارد كه اراده يكي از آنهاست. يكي از مسائلي كه بررسي كردهاند مسئله رابطه حكمت عملي با نفس عالم است نسبت حكمت عملي با عالم، با وجود دروني و بيروني بشر و با مجموعه افراد چيست؟ حكمت عملي سازنده بشر، مدير جامعه بشري و به سعادت رسانندة بشر است بلحاظ رعايت هماهنگي با جهاني كه خداوند با ما و براي ما آفريده و آن فطرتي كه در شريعت اسلام هم دستور داده شده است. همان فطرت الله كه بايد با آن هماهنگ بود و با آن پيش رفت و در نهايت به سعادت رسيد. اين تعريفات وجود دارد اما در حكمت اشراق كه كمتر شناخته شده است توجه به تدوين كتاب كمتر بوده و بلكه گفته ميشود كه نبوده است. بنابرين راجع به حكمت اينگونه تقسيم اينگونه تقويم وجود نداشته است. يعني اينجا هم مناسبت دارد اضافه كنيم كه از زمان ارسطو حتي دربارة حكمت عملي بحث نظري شد يعني فقط به كتاب نوشتن قناعت شد تدوين شد براي اينكه تدوين شده باشد براي اينكه كتاب نوشته باشند براي اينكه درسي بگويند نه براي اينكه عمل بشود. سياست ارسطو كتابي است كه نوشته شد اما بدان عمل نشد. بعد در ميان مسلمين هم اين علاقه بوجود آمد. فارابي كتاب مدينه فاضله نوشت. پس از آن به پيروي از او كتابهاي ديگري نوشته شد اما در عمل به آنها توجه نشد. بالاخره معلوم نشد كه اين حكمت عملي در اين جامعهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم چه جايگاهي دارد و به چه درد ميخورد. اما در حكمت اشراق كتاب ننوشتند و اينها را از هم جدا نكردند يك تقسيم علمي صورت نگرفت و اين دو حكمت را با هم بكار ميبردند و حتي هر كدام را مقدمه براي ديگري ميدانستند شبيه دور يعني بايستي شاگرد به تهذيب نفس ميپرداخت تا لياقت حكمت نظري پيدا كند حكمت نظري ميخواند تا راه حكمت عملي را پيدا كند و اين رابطه بود تا ميرسيد به جايي كه محصل از مرحله تربيت فردي خارج شده بود تهذيب شده بود اگر متأهل بود خانواده داشت و آن حكمت را در خانواده هم به اجرا درآورده بود. بعد در يك سطحي كه حكيم ميشد ديگر وظيفهاش اداره جامعه بود. به همين دليل حكما در تمام دوران، چه در ايران، چه در چين و چه در بعضي كشورها و ملتهاي باستاني، مديران جامعه بودند يعني حكمت عملي عملاً در خدمت جامعه قرار ميگرفت. اما در مراحل بعد اين حكمت عملي در واقع دور از نگاه كاربردي قرار گرفته و تا زمان ما به آن توجه نشده است. امروز هم كم و بيش گرفتار همين مشكل هستيم. حكمت عملي را ميدانيم و در كتب فلاسفهمان بحثهايي را دربارة آن ميخوانيم اما در عمل به آن بحثها توجه نميشود. بعضي از فلاسفه ما اگر چه آشكارا به اين بحث نپرداختهاند اما اين موضوع در نهادشان بوده است. البته شايد دليل اينكه ملاصدرا در كتبش كتاب خاصي و فصل و باب خاصي را براي حكمت عملي تعيين نكرده اين باشد كه در عمل تابع آن حكمت اشراق بود؛ يعني حكمت عملي را به صورت مضمر در لابلاي كتابها و مطالب خود آورده است كه انشاءالله در جلسات محققين طرح و بحث خواهد شد. هر كسي كه با مسئله تقسيم حكمت به نظري و عملي برخورد بكند خودبخود به اين سؤال ميرسد كه پس حكمت عملي چه شد و كجاست و چرا طرح شد و اين چراي آخر از همه مهمتر است كه البته در مشي آينده اساتيد ما و مخصوصاً فضلاي جوان ما بايد مورد توجه قرار بگيرد و بدنبال جواب اين چرا باشند. حكيم وقتي در حقايق عالم نظر مياندازد ميبيند كه خداوند حق مطلق است و او را در مقام نظر به شكل الهيات ميشناسد. اما اين الله نظري در جامعه اگر حق باشد حقيقتيترين و موجودترين چيزهاست، اصل وجود هم كه هست، از هر طرف كه به اين جامعه نگاه كنيم خدا هست. «فأينما تولوا فثم وجه الله» (بقره / 115) خداوند همه جا هست. آيا در اين جامعه خدا را نبايد پيدا كرد؟ البته كه بايد پيدا كرد. مسائلي مثل نبوت چرا در علم كلام بحث شده است؟ چرا اين بحثها در آنجا آمده است؟ اين هم يك بحث اساسي است و دنبال آن را كه بگيريم بحثهاي ديگري باز ميشود ولي يك نكته هست و آن اينكه براي بشر منهاي حكمت نظري يك حقيقتي هست از همه حقايق حقتر و آن وجود خودش و وجود آن فضا و محيطي است كه در آن زندگي ميكند؛ يعني جامعه. انسان ممكن است كه دين داشته باشد يا نداشته باشد، خدا را بشناسد يا نشناسد حكيم باشد يا نباشد، دانشمند و عالم باشد يا نباشد، عاقل باشد يا نباشد. كودك باشد يا بزرگ هر چه كه باشد در اين دنيا نفس ميكشد. از اينرو غذا ميخواهد؛ مسكن ميخواهد؛ امنيت ميخواهد؛ جان دارد و جان شيرين خوش است. اين مجموعه براي اين بشر چه حقيقتي دارد؟ حقيقتش همين است كه هست. براي انسان هر نظري كه داشته باشد در عمل اين مسلم است كه اين جهان را بايد بشناسد و راههاي حيات، رفاه و زندگي را در آن بشناسد. البته فلاسفه به اين نكته توجه داشتهاند. آنها گفتهاند كه حكمت عملي تأمين خير است. بعضي گفتهاند رسيدن به سعادت است. ملاصدرا و بعضي امثال او به سعادت دارين يعني دنيا و آخرت توجه كردهاند يعني حوزه آخرت را هم داخل در محدوده حكمت نظري كردهاند و هم داخل در حوزة حكمت عملي. سؤال اين است كه حكمت عملي به چه درد ميخورد؟ حكمت عملي براي آن است كه در جامعهاي كه بشر ميخواهد در آن زندگي كند تمام لوازم يك زندگي آرام را فراهم كند. يكي از مباني همه جوامع عالم حكومت است و اصول و قواعد كلي حكومت سياست است. شكل حكومت، حقوق افراد، حقوق جامعه، حقوق متقابل مردم با دولت و اينكه دولت كيست و چيست. آيا دولت عبارت است از يك شخص مسلط بر ملك؛ يعني مالك است و همه اشخاص، بردگان او هستند و تمام اموال و اراضي، ملك او هستند يا نه يك چوپان يك نگهبان و بلكه خادمي است كه بايد به اين جمع خدمت كند. اينها مفاهيمي است كه بايد از درون حكمت عملي بيرون آورده شود. حكمت عملي راه زندگي بشر را نشان ميدهد. راه زندگي بشر در حوزه جامعه قانون است و حكمت عملي بهترين مدون قانون است. از اين مباحث ميتوان به علوم نظري رسيد. ملاصدرا بر خلاف بسياري از حكما معتقد است كه حكمت عملي مقدمه است براي حكمت نظري. در عرف گمان ميشود كه حكمت نظري براي اين است كه بدانيم تا به عمل برسيم اين حرف به خودي خود حرف درستي است بر خلاف اينكه گفتهاند ضرورتي بين نظر و عمل نيست و بين دانش و بينش و آن چيزي كه شايسته است در يك جامعه عمل بشود رابطهاي نيست. در غرب هم بعضي منكر اين رابطه شدند. ولي حقيقت اين است كه بين اين دو رابطهاي مثل رابطه مادر با فرزند وجود دارد حكمت نظري ميتواند مادر حكمت عملي باشد ولي همين حكمت نظري در نهايت از حكمت عملي مايه ميگيرد و اين آن دور صحيحي است كه در اينجا وجود دارد يعني اگر يك جامعهاي آرامش نداشته باشد، حقوق حقه نداشته باشد، حقوق منطقي و حكيمانه نداشته باشد، در يك سطح عميقتر اگر حاكم آن حكيم نباشد و به تعبير اسلامي اگر فقيه نباشد چه وضعي خواهد داشت. فقيه يعني فهيم، يعني كسي كه قوانين حقايق و شرايع را بداند، يعني هم حكمت نظري بداند و هم قوانين عمل در جامعه يعني شريعت را بداند در گذشته ميگفتند كه حاكم بايد حكيم باشد. سقراط قرباني همين نظريه شد افلاطون هم آواره همين نظر شد. برخي از حكما در اين راه به شهادت رسيدند. بنابرين حكمت عملي بسيار مهم است. جايگاهش جايگاه بسيار مهمي است. يك فيلسوف در محيطي كه آرام و آماده نيست حتي نميتواند در خانوادهاي راحت زندگي كند چه رسد به اينكه بتواند يك فيلسوف باشد. اگر محيط جامعه امن و آرام نباشد و آنچه كه خداوند فرموده بدان عمل نشود. چگونه دانش ميتواند در آن جامعه پرورش بيابد و رشد بكند. ما اصطلاحات ديگري هم داريم كه انسان را به عالم صغير تعبير ميكنند و اين عالم را به عالم كبير يا انسان كبير. انسان، انسان صغير و عالم صغير است و عالم، عالم كبير انسان كبير است عالم به انسان تشبيه ميشود بلحاظ اينكه انسان ادراك دارد اراده دارد و عمل دارد جهان هم در مجموعه همينطور است؛ هم ادراك دارد هم انعكاسي دارد چيزهايي را ميفهمد و عكسالعمل نشان ميدهد در همين تعريف گفتهاند كه انسان گاه آنچنان رشد ميكند و رشد معنوي و رشد روحي يعني رشد نظري و رشد حكمت عملي پيدا ميكند و به عالم كبير تبديل ميشود. عالم كبير جزئي از جزء انسان ميشود شعر معروفي هم هست از مولا اميرالمؤمنين كه فرمود:
اتزعم انكّ جرم صغير
و فيك انطوي العالم الاكبر
و فيك انطوي العالم الاكبر
و فيك انطوي العالم الاكبر
* اين مقاله متن سخنراني آيتالله سيد محمد خامنهاي رياست محترم بنياد و رئيس همايش است كه در مراسم افتتاحيه كنگره سال 1384 با عنوان حكمت عملي در مكتب ملاصدرا القاء شده است.