جايگاه سياست و نظريهي خلافت الهي در طبقهبندي علمي وانديشهي صدرالمتألهين
فرّخ امّهطلب صدرالمتألهين شيرازي ــ مشهور به ملاصدرا ــ حكيم و فيلسوف عصر صفوي در ايران است كه در آرا و نظريات انديشمندان اسلامي بعد از خود تأثير ژرفي گذاشته است. ازاين رو، آگاهي از ابعاد مختلف انديشهي اين حكيم متأله، اهميت بهسزايي در شناخت دامنهي تفكرات سياسي و اجتماعي انديشمندان مسلمان معاصر دارد. در اين مقاله تلاش شده است انديشهي سياسي ملاصدرا با نگاهي به آثار فلسفي ايشان معلوم شود، ابتدا جايگاه دانش سياست در طبقهبندي علوم از ديدگاه ملاصدرا و سپس انديشهي سياسي آن حكيم بزرگوار، در چارچوب نظريهي «حق الهي»، تبيين شده است. اگرچه ملاصدرا كتاب يا رسالهي مستقلي در زمينهي فلسفهي سياسي ندارد، ولي اين نشانهي ناتواني او در موضوعات سياسي يا بيتوجهي وي به اين موضوعات نيست. در اين مورد ميتوان گفت كه جايگاه رفيع راهنماييهاي عملي پيامبراكرم(ص) و ائمهي اهل بيت (ع) نزد شيعه، باعث تضعيف موقعيت انديشهي سياسي يوناني در بين آنها ميشد. با دقت در مضامين سياسي آثار فلسفي ـ تفسيري ملاصدرا، بهخوبي دريافت ميشود كه او در بسياري از موارد، در خارج از چارچوب سنتي فلسفهي سياسي (حكمت مَدَني يا سياست مُدُن) به انتخاب موضوع و بحث ميپردازد. اينسنت شكني از يكسو نشاندهندهي خلاقيت او و از سوي ديگر نشانگر تلاش وي براي «اسلامي» كردن انديشههاي سياسي و اجتماعي خويش است. براي درك بهتر انديشهي سياسي ملاصدرا، خوب است ابتدا جايگاه علم سياست در طبقهبندي او از علوم معين شود؛ كه براي تحقق اين منظور بايد اين طبقهبندي با طبقهبندي متداول و سنتي علوم مقايسه شود. به عنوان نمونه، مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي (ره) در مقدمهي كتاب اخلاق ناصري، شرحي كامل در اين باب ارائه داده است؛ كه خلاصهيي از آن نقل ميشود:علمِ حكمت، دانستن همهي چيزها است چنانكه هست و قيام كردن به كارها چنانكه بايد؛ و از آنجا كه موجودات دو قسم هستند، حكمت هم دو نوع است: 1. موجوداتي كه وجود آنها موقوف بر حركات ارادي اشخاص بشري موجودات نباشد2. آنكه وجود آن منوط به تصرف و تدبير اشخاص بشر است1. حكمت نظري (علم به قسم اول)2. حكمت عملي (علم به قسم دوم)1. علم مابعدالطبيعه اقسام حكمت نظري 2. علم رياضي 3. علم طبيعي 1. علم الهي (الهيات بالمعنيالاخص) شامل معرفت خدا و و مقربان او چون عقول و نفوس و احكام و افعال آنها. اقسام اصلي علم مابعدالطبيعه 2. فلسفهي اولي (امور عامه) يعني شناخت احوال موجودات از (فلسفهي عليا يا الهيات) آن جهت كه موجودند؛ مانند وحدت كثرت و وجوب و امكان و حدوث و قدم و فروعِ آن شامل شناخت نبوت و امامت و امامت واحوال معاد و امثال آن.1. علم هندسه (مقادير)2. علم عدد (حساب)اقسام اصلي علم رياضي 3. علم هيئت (نجوم)4. علم تأليف (كه چون در آوازها به كار گيرند، آن را علم موسيقي نامند)1. علم مناظر و مرايافروع علم رياضي 2. علم جبر و مقابله 3. علم جرّاثقال و نيرانجات و امثال آن 1. علم اسما طبيعي (شناخت مبادي متغيرات چون زمان و مكان و حركت و سكون و نهايت و لانهايت)2. علم اسما و عالم (شناخت اجسام بسيط و مركب و احكام بسايط عِلْوي و سِفْلي)3. علم كَوْن و فساد (شناخت اركان و عناصر و تبدل صور بر مادهي مشتركه)اقسام اصلي علم طبيعي 4. علمِ آثارِ عِلْوي (شناخت اسباب و علل حوادث هوايي مانند رعد و برق و صاعقه و باران و برف، و زميني مثل زلزله و آتشفشان)5. علم معادن (شناخت مركبات و كيفيت تركيب آنها)6. علم نبات (شناخت اجسامِ نامي ــ گياهان ــ و نفوس و قواي آنها)7. علم حيوان (شناخت احوال اجسام متحرك به حركت ارادي و مبادي حركات و احكامِ نفوس و قواي آنها)8. علمِ نفس (شناخت احوال نفس ناطقهي انساني و چگونگي تدبير و تصرف آن در بدن و غير بدن)اقسام فرعي (فروع) علم طبيعي بسيار است؛ مانند علم طب (پزشكي)، علم احكام نجوم (ستارهشناسي)، علم فلاحت (كشاورزي) و امثال آن. تذكر: علم منطق شامل دانستن كيفيت چيزها و راه رسيدن به مجهولات است. لذا اين علم اگرچه جزءِ حكمت نيست، بهمنزلهي آلات و ادوات براي كسب دانشهاي ديگر است (و به ديگر سخن، فن است نه حكمت).معناي حكمت عملي: دانستن مصالح حركات ارادي و افعال صناعي نوع انساني، بهنحوي كه اين نوع را به تنظيم احوال معاد و معاش و كمالي كه بايد به آن برسند، نايل كند.اقسام حكمت عملي
1. آن كه مربوط به هر فرد بهتنهايي ميشود.? تهذيب اخلاق (علم اخلاق يا حكمت خُلقي).2. آن كه مربوط به جامعه و گروه ازنظر مشاركت آنها با هم است؛ كه خود دو گونه است:1-2. آن كه مربوط به جماعتي است كه ميان آنها در منزل و خانه مشاركت است.? تدبير منازل (علم تدبير منزل يا حكمت منزلي). 2-2. آن كه مربوط به جماعتي است كه ميان آنها در شهر و ولايت و منطقه و كشور و اقليم مشاركت است.? علم سياست مُدُن (حكمت مدني).به ديگر سخن، منشأ و مبداَء مصالح اعمال و كارهاي نيكوي نوع بشر كه زمينهساز و متضمن تنظيم امور و احوال ايشان است، در اصل دو نوع است: 1. منشاَء طبعي كه برمبناي عقل صاحبنظران و تجربهي افراد زيرك است و با گذشت زمان و تغييرات روزگار، تغيير نميپذيرد؛ و شامل سه گونه است: 1-1. علم تهذيب اخلاق؛ 2-1. علم تدبير منزل؛ 3-1. علم سياست مُدُن.2. منشاَء وضعي كه دو نوع است: 1ـ2. سبب وضع، اتفاق رأي جماعتي بر آن باشد (آداب و رسوم)؛2-2 سبب وضع، اقتضاي رأي فردي بزرگ و مؤيّد به تأييد الهي مانند پيامبر يا امام معصوم بوده باشد (نواميس الهي).اقسام نواميس الهي
1-2-2. آنچه مربوط به هر فرد بهتنهايي ميشود، مانند عبادات و احكام.2-2-2. آنچه مربوط به اهل منازل ازنظر مشاركت با هم است، مانند مناكحات و ساير معاملات.3-2-2. آنچه مربوط به اهل شهرها و سرزمينها (اقاليم) است، مانند حدود و سياسات (علم فقه).از آنجا كه منشاَء اين نوع اعمال «وضع» است، لذا با تغيير احوال و مردان و روزگار و دوران و تبدل ملتها و دولتها، آن هم تغيير ميكند و چون حكيم بهدنبال قضاياي عقلي و كلي تغييرناپذير و كهنهنشدني است، اين نوع اموري كه منشاَء وضعي دارند، تفصيلاً خارج از حكمت (فلسفه) و اجمالاً داخل مسائل حكمت عملي (يعني مربوط به حكمت عملي) هستند.جايگاه سياست در طبقهبندي علمي ملاصدرا
قبل از آنكه انديشهي سياسي صدرالمتألهين شيرازي بررسي شود، دقت در مطالب فوق، امري ضروري است؛ و الا رشتهي ارتباط و پيوستگي بحثهاي مرحوم ملاصدرا خيلي زود ازدست ميرود. انتظار ميرود كه ملاصدرا به عنوان فيلسوفي بسيار برجسته، تقسيمات مذكور را رعايت كرده باشد؛ اما با كمال تعجب ميبينيم كه او آنچه در كتاب مبدأ و معاد راجع به سياست ذكر ميكند، به دنبال بحث «نبوت» است؛ كه در تقسيمات مذكور، جزءِ فروع «فلسفهي اولي» (يا امور عامه) كه خود از اقسام علم مابعدالطبيعه است، بهشمار ميرود. به اين ترتيب، ميتوان گفت ملاصدرا از قاعدهي تقسيم فلسفي در اين باب عدول كرده و انديشهي سياسي خود را بر آنچه منشاَء وضعي دارد، بخصوص «نواميس الهي»، مبتني ساخته است. البته شيوهي بحثهاي سياسي ملاصدرا حتي از نظر سيستمي، شيوهي تركيبي است؛ زيرا فلسفهي ملاصدرا (حكمت متعاليه)، محل بههم پيوستن و تركيب شيوههاي كلامي و عرفاني و فلسفهي مشّائي و اشراقي است. در عين حال ديده ميشود كه ملاصدرا با تقسيم كلي آيات و سورههاي قرآن به شش مقصود و با ذكر اصول سهگانه و ملحقات سهگانه، سومين نوع از ملحقات را به اقسام سه گانهي حكمت عملي يعني تهذيب اخلاق و تدبير منزل و علم سياست منحصر ميكند؛ اما دربارهي علم سياست، برخلاف انتظار، بهجاي عبارت «سياست مُدُن»، از عبارت «علم سياست و احكام شريعت از قبيل ديات و قصاص و احكام» استفاده ميكند(صدرالمتألهينِ شيرازي 1364: صص 15-16). اين سخن بهمنزلهي آن است كه ملاصدرا راهي براي تركيب اين دو مجموعه كه يكي ريشه در علوم عقلي يوناني و ديگري ريشهيي ديني دارد، يافته است. او نوع سوم از نواميس الهي را كه «احكام شريعت» مينامد، به همراه «سياست مدن» ذكر ميكند. در نظر نخست، اين نكته چندان مهم نيست، ولي نتيجهي عملي آن بسيار اهميت دارد؛ زيرا ملاصدرا به اين ترتيب بين نبوت و شريعت و سياست پيوند برقرار ميكند و توضيح ميدهد كه شريعت براي سياست ، چون روح براي جسد است و افعال سياست كه جزئي و ناقصاند، با شريعت بقا و كمال مييابند (البته شايد مقصود مرحوم ملاصدرا، به تعبير امروزي، بيشتر فن سياست بوده باشد، نه علم سياست). لذا رابطهي سياست و شريعت، در نيازمندي سياست به شريعت و بينيازي شريعت به سياست تجلّي مييابد؛ و سياستي كه از شرع جدا باشد، همانند جسدي بيجان است (ص 114).شايد براي خوانندهي اين سطور جالب باشد كه بداند سه قرن پيش از مرحوم شهيد آيتالله مدرس كه سياست مسلمانان را عين ديانت ميدانست، حكيمي فرزانه با چنين بيان بليغ و فصيحي بر جداييناپذير بودن دين از سياست تأكيد ميورزد (هر چند قرنها پيش از او نيز اين مطلب در بين حكماي مسلمان رايج بود). البته بدون اين تركيب كه ملاصدرا به آن دست زد، تفسير و تحليل و يا پيشنهاد دولت ديني دشوار است؛ از اين رو، خصوصا براي كساني كه به «نظام سياسي ديني» ميانديشند، اين نوآوري مرحوم ملاصدرا بسيار اهميت دارد. بهعنوان يك احتمال ميتوان فرض كرد كه نوآوري مذكور، در شكلگيري انديشههاي سياسي آرمانخواهانهي فقهاي فلسفهدان بزرگي چون حضرت امام خميني (قدّس سرّه) نقش فراواني داشته است. اين نوآوري، بهنحو واضحتري نيز بيان شده است:1. علم شرعي اقسام علم از نظر ملاصدرا
2. علم عقلي 1. علم اصول اقسام علم شرعي
2. علم فروع 1. علم توحيد 2. شناخت رسالت و كتاب اقسام علم اصول
3. شناخت نبوت 4. شناخت امامت 5. شناخت معاد 1. شناخت فتاوي 2. شناخت احكاماقسام علم فروع
3. شناخت قضاوتها 4. شناخت معاملات5. شناخت امور مربوط به ازدواج و طلاق و ...1. علم اصولاقسام علم عقلي
2. علم فروع (كه بسيار است و ملاصدرا آنها را نام نميبرد)اقسام علوم عقلي اصلي
الهيات 1. نظري رياضيات طبيعيات تهذيب اخلاق 2. عملي تدبير منزلتدبير مدينه
درضمن، توضيح ميدهد كه اصول علم عقلي به اصول شريعت و فروع آن به فروع شريعت برميگردد (ملاصدرا 1363: صص 334-338).ملاصدرا اين ارتباط بين شريعت و سياست يا علم عقلي و علم شرعي را بهگونهي ديگري نيز بيان ميكند؛ اما اين بار با تقسيم عقل، نه علم.اقسام عقل
1. عقلِ نظري (كه فرد به واسطهي آن از بالاتر تأثير ميپذيرد)؛2. عقل عملي (كه فرد با آن در مرتبهي پايينتر از خود اثر گذارده و فعل را انجام ميدهد).عقل نظري نسبت به عقل عملي، مثل روح نسبت به جسد است (شبيه رابطهي شريعت و سياست): عقل نظري، اصل و مخدوم است و عقل عملي، فرع و خادم.عفت كَرَم شجاعت اتصاف به ساير صفات خوبنتايج عقل عملي دوري از شهوت < <عدالتدوري از حسد طهارت دوري از بخل دوري از كبر دوري از ساير صفات بدعلم به چگونگي نماز علم به چگونگي زكات علم به چگونگي حجنتايج عقل نظري علم به چگونگي جهاد علم به چگونگي معاملات ديگر علم به چگونگي سياستهاي مدني علم به چگونگي امثال آنانواع نتايج عقل نظري
1. آنكه غايتي غيرحصولشان در نفس خودشان نيست؛ كه از آن به ايمان تعبير شده و مبداَء آن عقل است.2. آنكه غايتي غيرحصولشان در نفس خودشان است و از آن به دين تعبير شده است.به اين ترتيب، ملاصدرا تدبير و سياست را براي ايجاد ادب صالح و تهذيب نفس با اعمال نيكو و طاعات و دوري از زشتيها و گناهان ميداند (ملاصدرا 1367: ج 1، صص 592-600) چنانكه هدف دين نيز همين است. اين مطلب، نحوهي اتحاد دين و سياست را ازنظر مرحوم ملاصدرا روشن ميكند. بنابر اين، جدايي دين و سياست از هم مفهومي ندارد؛ زيرا سياست يا عين دين است و يا خدمتگزار آن. به ديگر سخن، ملاصدرا در گفتار فوق، به شرحي فلسفي از اتحاد دين و سياست دست يافته كه محصول فلسفهي تركيبي او است. بهنظر ميرسد كه مطلب مذكور، جايگاه انديشهي سياسي را در نظام فلسفي ملاصدرا بهخوبي نمايانده باشد.خلافت الهي از ديدگاه ملاصدرا
سابقهي خلافت الهي به خلقت آدم (ع) ميرسد، چه، او نخستين خليفهي خدا در زمين بود. پس از ايشان نيز بنا به آيات قرآن كريم، ساير پيامبران (عليهمالسلام) خليفهي خداوند متعال بودهاند. در تاريخ سياسي اسلام، اين مسئله پس از رسول اكرم (ص) مطرح شد: خلفاي غاصب ابتدا خود را «خليفهي پيامبر» و سپس در عهد بنياميه و بنيعباس «خليفهي خدا» ناميدند. اما شيعه همواره معتقد بود كه «خليفه» كسي است كه خداوند، خود، او را تعيين فرموده باشد، لذا ادبار مردم و درنتيجه خانهنشيني و انزواي او، يا اقبال مردم و حاكميتيافتنش، تأثيري در اصل خلافتش ندارد. از اين رو شيعيان معمولاً حكام رسمي را خلفاي غاصب يا حكام جور ميشناختند.آنچه در اينجا اهميت دارد، اين است كه مرحوم ملاصدرا بين عقايد مذهبي و آراي فلسفي خود پيوند ايجاد كرده و آراي خود را در خدمت تبيين نظري عقايدش درآورده است. لذا نظرياتش پيرامون دو قوس نزولي و صعودي وجود، غيرممكنبودن صدور بيش از «يكي» از يگانهي بيهمتا، حركت جوهري و امثال آن، در خدمت تبيين وي از «خلافت الهي» درميآيد.امروزه مبحث «خلافت الهي»، يادآور يكي از مباحث سياسي است؛ مسئلهي «حق الهي» (درمقابل حق حاكميت بشر بر خودش و قرارداد اجتماعي براي ايجاد دولت) معمولاً به عنوان دستاويزي براي مشروعيتدادن به حاكم مطرح ميشود. ولي آنچه نظريهي صدرالمتألهين را متمايز ميكند، جايگاه تعويضناپذير «خليفهي خدا» در عالم هستي است كه خلافت او را از جانب خداوند چه در حالت تمكين مردم و يافتن اقتدار سياسي و چه در حالت تقيّه يا غيبت تضمين ميكند. اما به هر حال حكومت بنياميه و بنيعباس نيز از تبليغ حق الهي خود براي حكومت كردن، بهره ميجستند. از اين رو، درك «حق الهي» ضروري است:پيش از پيدايش جنبشهاي جمهوريخواه و دموكراتيك، قدرت حكومتها در سراسر جهان، كمابيش با نظريهي حق الهي توجيه ميشد. بهموجب اين حق، پادشاهان و شاهنشاهان به خواست خداوند برروي زمين فرمانروايند؛ و اين نظريه تا آنجا دامنه مييافت كه پادشاهان را در مقامي خدايي يا نيمهخدايي و يا عامل اجراي ارادهي خداوند و «ظلّاللّه» (سايهي خدا) ميشناخت. اما بعد از پيدايش جنبشهاي آزاديخواهانه (ليبراليسم) و دموكراتيك در عصر جديد، اين نظريه در همهي كشورها، بهويژه در كشورهايي كه رژيمهاي استبداد سلطنتي آنها به رژيمهاي مشروطه بدل شد، جاي خود را به اين اصل داد كه حاكميت دولت، از جانب «مردم» است و دولت دربرابر مردم مسئول است.(داريوش آشوري 1370: ص 130)اين مسئله در فلسفهي سياسي ملاصدرا، مفهومي دقيق و بهمراتب والاتر از آنچه در بالا ذكر شد، دارد. نظريهيي كه ملاصدرا برمبناي «حق الهي» مطرح ميسازد و مغز و محتواي اصلي فلسفهي سياسي او را تشكيل ميدهد، نظريهي «خلافت الهي» است: 1. اصل اين نظريهي ملاصدرا همچون بسياري از متفكران اسلامي، از قرآن كريم گرفته شده است. بنا به آيات 57 و 62 از سورهي انعام، 40 و 67 از سورهي يوسف، 70 و 88 از سورهي قصص، 12 از سورهي غافر، 10 از سورهي ممتحنه، 41 از سورهي رعد، 26 از سورهي كهف، 78 از سورهي نمل، 10 از سورهي شوري و بسياري آيات ديگر، «حُكم» تنها از آنِ خداست و او به پيامبران «حُكم» و «علم» و «كتاب» و «نبوت» داده است. اين كلمه، تمامي معانيِ آن (حكمت ــ شناخت برترين چيزها به برترين دانشها ــ علم، فقه، قضاوت به عدل، مطلق قضاوت، بازداشتن افراد از ستمگري، صاحب اختيار و آزادي عمل و روابودن قضاوت يك فرد دربارهي ديگران، و ديگران را به انقياد و پيروي واداشتن) (ابنمنظور، 1410 ه·· ق: ج 12، صص 140-145) را شامل ميشود. بنابراين، طبق نظرِ قرآن، حكومت، حق خداوند است كه آن را به هر كه بخواهد، ميدهد. همچنين طبق آيات 30 از سورهي بقره و 26 از سورهي صاد، خداوند در زمين «خليفه» قرار داد. خليفه، يعني جانشين نه جايگزين. و با توجه به اينكه «حُكم» تنها از آنِ خداست و صرفا او حق تعيين تكليف بشر را دارد، پس فقط او ميتواند «خليفه» تعيين كند.پيداست كه نظريهي «خلافت الهي» ملاصدرا، ملهم از اين نظر قرآني است، نه برگرفته از سنتهاي قومي كه پادشاهان را سايهي خدا يا پسرِ خدا و امثال آن ميدانستند. علاوه بر اين، با توجّه به آيات 124 از سورهي بقره، 73 از سورهي انبياء، 5 و 41 از سورهي قصص و 24 از سورهي سجده، امر «پيشوايي» (امامت) را خداوند قرار ميدهد؛ و جالب اينكه در آيهي 41 از سورهي بقره، حضرت ابراهيم(ع) را «امام» مردم قرار ميدهد و در پاسخ به دعاي او ميفرمايد: «عهد من به ستمكاران نميرسد» (يعني من ستمكاران را امام قرار نميدهم). پس، معلوم ميشود كه امامت ستمكاران و باطل گرچه ازجانب خداوند قرار داده نشده، ولي خداوند اين اختيار را به بشر داده است كه به «جَعْلِ امام» از طرف خدا توجه نكنند و خود پيشواياني باطل برگزينند و يا به باطل به پيشوايي برسند. البته در اين صورت بايد عواقب سوءِ كار خود را متحمل شوند. ملاصدرا نيز به اين آيه استناد ميكند و ميگويد: اين آيه دلالت بر عصمت انبيا و امامان عليهمالسلام از ظلم و فسق، بهويژه از شركي كه آن بزرگترين مراتب ظلم است، دارد (آنگاه ملاصدرا به كمك اين مطلب، حقانيت خلافت خلفاي پيش از اميرالمؤمنين (ع) را رد ميكند) ... ظالم كسي است كه ظلم از او سرزند؛ اين اعمّ است از ظالمي كه ظلم از او در گذشته و يا درحال سر ميزند... گرفتيم آن كسي كه از كفر توبه كرده، اسم كافر در عرفِ شريعت بر او اطلاق نشود؛ ولي آيا امكان دارد كه تنها با توبه به منصب امامت برسد؟ ... اختلاف بين دو گروه، در معني امامت و مرتبهي امام هست، كه آيا همان است كه ما گفتيم و يا آنكه تنها حكومت در ظاهر و فرماندهي لشكر در جنگ و تعيين حكام ولايات و قاضيان محاكم در شهرها و همانند آن است؟ البته به شرط خوب اداره كردن و داشتن عقل و عدالت و دانستن احكام شرعي، اگرچه بهواسطهي ياري گرفتن از كسي كه او داناتر و پرهيزكارتر در نزد خداوند است، باشد؟ ... شيعه به اين آيه، استدلال بر درستي سخن آنان از جهت وجوب عصمت در ظاهر و باطن ميكند ... عهد، گاه بهمعني امر و دستور استعمال ميشود ... و از آن جمله عهدهاي پادشاهان است كه به حكام و قاضيان خود صادر ميكنند. و چون ثابت شد كه عهد خداوند عبارت از امر و فرمان اوست، گوييم: بيان الهي كه «عهد من به ستمكاران نميرسد»، خالي از اين نكته نيست كه مرادش از ستمكاران، ستمكاران غيرمأمور باشند؛ چون ستمكاران را ارزش و اعتباري نيست كه مردم دستورات الهي را از آنان فرا گيرند، و چون صورت اول بهاتفاق مسلمين بر اينكه دستورات الهي لازم ظالمان است مانند لزوم براي غير آنان، باطل شد، صورت دوم كه «آنان امين بر دستورات الهي و قابل اعتماد در رهبري نيستند»، ثابت ميشود؛ پس آنان ائمه نيستند. پس بهحسب دلالت آيه، بطلان امامت فاسق ثابت ميشود. پيغمبر (ص) فرمود: «مخلوق را طاعتي (از مخلوق ديگر) در نافرماني خدا نيست»؛ چون فاسق نميتواند حاكم باشد، و اگر شد، احكامش جاري و مُطاع نيست، و همچنين شهادت (گواهي) و خبردادنش اگر از پيغمبر خبري نقل كرد، و فتوي و حكمش اگر فتوي داد، مورد پذيرش نيست، و پيشنماز هم نبايد باشد...(ملاصدرا 1367: ج2، صص 414-418)بنابر اين، ريشهي اصلي انديشهي مرحوم ملاصدرا دربارهي «خلافت الهي»، در متن قرآن كريم است و اين با نظريات سطحي حق الهي كه پادشاهان و امپراتوران براي «توجيه قدرت» و «مشروعيت سياسي» خود به آن متوسل ميشوند، تفاوت بسيار دارد؛ اگرچه اين بنياديترين و عقلانيترين تفسير «حق الهي» است و حكومت جمهوري اسلامي ايران هم مبتني بر آن است و مستلزم نفي اراده و رأي مردم نيست. زيرا اين مطلب دو جنبه دارد: جنبهي اول «جَعْل الهي» است كه همان تعيين خليفه و امام از طرف خداوند متعال است؛ و جنبهي دوم، «قبول مردم» است كه همان بيعت و رأي مردم است؛ و بدون جنبهي دوم، فرد اگرچه در همان حال ازجانب خدا خليفه و امام است، حاكميت سياسي (تمكن و اقتدار) او تحقق نميپذيرد.2. ريشهي ديگر نظريهي «خلافت الهي» ملاصدرا، نظريات فلسفي او است. نتيجهي برخي از اصول حكمت متعاليه، دقيقا به «خلافت الهي» به آنگونه كه او ميگويد، منتهي ميشود. بعضي از آن اصول عبارتند از: الف ــ اصالت وجود و اعتباريبودن ماهيت. ب ــ حقيقت وجود به طبيعت خود، يك سلسله صفات و مختصات و احكام و قوانين ذاتي دارد؛ علم، وحدت، وجوب، بساطت و فعليت و جز اينها، ازجملهي ذاتيات (مساوقات) وجود هستند. ج ــ وجود، حقيقتي مشكَّك است و داراي درجات؛ از مبداَء نخست و واجب آغاز و به مادهي نخستين منتهي ميشود (كثرت درعين وحدت و وحدت درعين كثرت). د ــ تجلي وجود، يك تجلي اَحَدي و سَرمَدي است. اين تجلي از مرتبهي احديت وجود آغاز ميشود و بر همهي نواحي دامن ميگسترد. ه·· ــ تجلي، همزهي اتصال خلق با حق است؛ در مرتبهي واحديت، فيض اقدس، و در مرتبهي مشيت و فعل، فيض مقدس و وجود منبسط است.و ــ از حقيقت واحد بسيط، جز يك واحد بسيط، امكان صدور اولي و بالذات را ندارد.ز ــ وجود درعينِ وحدت، شامل دو قوس است: يكي قوس نزولي كه از واجب شروع و به مادهي اوليه (هيولي) ختم ميشود و ديگري قوس صعودي كه از مادهي نخستين شروع ميشود و با حركت جوهري تكامل مييابد تا اينكه ماده به ملكوت تبديل ميشود (ملاصدرا 1363: صص 74-77). ملاصدرا در آنجا كه انسان را غرض از آفرينش همه چيز و حاصل تكامل همهي جهان مادي طي هفت درجه ميداند و او را حاوي همهي قواي جمادي و نباتي و حيواني و قوهيي برتر ميشناسد كه به واسطهي آن «ميتواند با تحصيل علم و عمل، به آسمانها و مجاورت ملكوت اعلي ارتقا يابد و از آن پس ذات خود را با معرفت كامل و عبادت بسيار به كمال رساند و بساط كَوْنَيْن را درنَوَردد و از جهان و جهانيان برتري يابد، و پس از فناشدن از ذات خود به فوز ديدار خدا نايل آيد» (ملاصدرا 1364: صص 55-57)، از قوس صعودي وجود حرف ميزند. ولي در قوس نزولي، اولين و عاليترين چيزي كه بهوجود ميآيد، خليفهي خدا است:بدان كه چون حكمت الهي ... اقتضا فرمود، مملكتِ ايجاد و رحمت را گسترده آفريد و لواي قدرت و حكمت را با آشكار ساختن ممكنات، و بهوجودآوردن مكوّنات و آفرينش آفريدگان و بهدست گرفتن امور و كارسازي در آنها، برافراشته ساخت؛ و اين امر، ازسوي ذات قديم احديت، بالمباشره و بدون واسطهيي بعيد (و با واسطهي قريب، يعني بهوسيلهي آن واحد بسيط و يگانهيي كه در ابتدا خلق فرمود)، بهلحاظ بُعد مناسبتي كه ميان عزّت قدم و ذلّت حدوث است صورت پذيرفت. از اين پس، خداي پاك اراده فرمود كه از خود در كارسازي و سرپرستي و نگهداري و پاسداري امور، جانشيني تعيين سازد كه ناگزيز وجهي بهسوي قدم داشته باشد كه از خداي پاك و منزّه مدد و ياري جويد و وجهي بهسوي حدوث داشته باشد كه خلق از او مدد و ياري جويد؛ بنابراين، خداي بزرگ براي كارسازي امور، جانشيني به صورت خويش معيّن فرمود و همهي نامها و صفات خود را به او خلعت داد و سامان امور را به او بياموخت و بر مسند جانشيني خود جايگزين نمود و حكم همه را به او واگذار كرد. پس، مقصود از وجود عالَم، بهوجود آمدن انسان است كه جانشين خدا در اين جهان است... و مقصود از وجود انسان، پيدايش ارواح و مقصود از وجود ارواح ناطقه، پيدايش جانشين خدا برروي زمين است كه: «من در زمين، خليفهيي برقرار خواهم كرد.» (آيهي 30 از سورهي بقره)؛ درنتيجه، پيامبر ناچار است كه از خدا دستور گيرد و نزد او آموزش يابد، آنگاه آن دستورات و آموختهها را به بندگان خدا ارائه كند و به راهنمايي آنان بپردازد و بدين ترتيب پيامبر واسطهيي ميان اين جهان و آن جهان است ... بنابراين پيامبران در اين راه قافلهسالاران امّتهاي خويش ميباشند. (صص 113-114)3. ويژگي آشكار حكمت متعاليه ــ كه لقب فلسفهي ملاصدرا است ــ از نظر روششناختي، همان روش تركيبي آن است؛ همچنان كه ريشهي متقدّم نظريهي «خلافت الهي»، نظريات فلسفي ملاصدرا است (هرچند در اصل، ريشه در قرآن كريم دارد). اين نظريهي فلسفي، با تأكيد بر اينكه «جانشيني بهصورت خويش معيّن فرمود و همهي نامها و صفات خود را به او خلعت داد»، بهصورت انديشهيي عرفاني و اشراقي درميآيد كه انسان كامل را تجلي و مظهر صفات و اسماي الهي ميداند:پس همانطوري كه آدم، ابوالبشر و خليفهي الهي در زمين است، همينطور پيغمبر (ص) ابوالارواح و خليفهي الهي در عالم ارواح است؛ پس روح، خليفهي الهي و مجمع و فراگيرندهي صفات ذاتي حق تعالي ــ مانند علم و حيات و قدرت و ارادهي شنوايي و بينايي و كلام و بقاــ ميباشد و جسد، خليفهي روح است و مجمع و فراگيرندهي صفات آن. (ملاصدرا 1369: ج 3، ص 616).و بعد از آنكه اين نظريه را در قوس نزولي مطرح ميكند و به قوس صعودي ميرسد، مبحث «خلافت الهي» او شيوهي كلامي پيدا ميكند؛ چنانكه دربارهي «امامت» (دكتر سيد مصطفي محقق داماد 1374: صص 33-34) و بحث پيرامون آيهي 124 از سورهي بقره ــ كه قبلاً عنوان كرديم ــ و نيز آيهي 59 از سورهي نساء دربارهي «تعيين اوليالامر»، به شيوهيي كلامي سخن ميگويد (ملاصدرا 1367: ج 2، صص 414-421؛ 1363: ص 298). به ديگر بيان، هرچه بحث انتزاعيتر ميشود، بيشتر رنگ فلسفي و عرفاني دارد و هر جا كه بحث از واقعيّات جهان مادي است، شيوهي كلامي و فقهي درپيش ميگيرد. به اين ترتيب، نظريهي ملاصدرا، ملتقاي نظريات فلسفي و عرفاني و كلامي (و نيز علوم نقلي تفسير و حديث و فقه) در اين باب است. 4. نظريهي «خلافت الهي» ملاصدرا مستلزم آن است كه خليفهي الهي، چه مردم او را بپذيرند و او متمكن شود و اقتدار سياسي يابد و چه نپذيرند، خليفه است و ارادهي مردم، واقعيت دو قوس وجودي را تغيير نميدهد، بلكه سرنوشت خود مردم و ميزان نزديكي و دوري آنها از خداوند و سرانجام ورود آنها به بهشت يا دوزخ تغيير مييابد. پس مردم به خليفه نيازمندند، نه خليفه به مردم؛ لذا اگر خليفه مقتدر و متمكن شود و قدرت سياسي و حكومت را بهدست آورد، مشورت او با مردم، جهت آزمايش و تعليم و رشد مردم و راهنمايي آنها و حصول سعادت ايشان است، نه استفاده از نظريات مردم و اعتبار سياسي داشتن آراي مردم. اين امر كه نتيجهي منطقي نظريات ملاصدرا است ــ و هرچند او تصريحا آن را نگفته ولي مبادي منطقي آن را كاملاً بيان داشته است ــ سخني است كه با نظريهي شيعي كه منبعث از قرآن كريم است، همخواني دارد؛ زيرا در قرآن به پيامبر (ص) امر شده است كه با مردم مشورت كند، ولي «تصميمگيري قاطع» به عهدهي خودش گذارده شده است. پس، كار خليفهي الهي بيش از آنكه سياسي يا نظامي يا اقتصادي باشد، فرهنگي است؛ يعني تمامي وجوه ارتباط او با مردم، در خدمت آموزش و پرورش مردم براي تبديلشدن به انسانهايي متعالي است و سياست و اقتصاد و نظاميگري، جملگي صورتي آلي و وسيلهيي مييابند و تعليم و تربيت و ارتقاي معنوي انسانها، هدف غايي است. طبيعتا در چنين نظام سياسي، آموزش و پرورش اولويّت نخستين را در برنامهريزي دولتي خواهد داشت. همچنين با توجه به اينكه انسانها عصارهي خلقت جهان مادي و حاوي تمامي قواي جمادي و نباتي و حيواني و نيز قوهي عقل هستند، پس همه خليفهي خدا در زمينند و موظفند در محيط طبيعي خود، اعم از بيجان و جاندار، تغيير مطلوب بهوجود آورند و با كسب علم (و به تعبير قرآن در سورهي الرّحمن، «سلطان») در طبيعت نفوذ و از آن براي بهبود زندگي و تأمين مايحتاج و رفع نياز مادي بشر استفاده كنند و به تصريح قرآن، موظفند زمين را آباد سازند. اما آبادي زمين، نياز به مشاركت و قانون دارد؛ كه در جاي ديگري ذكر شد (ملاصدرا 1367: ج 2، صص 376-379). و طبعا قانون، مُجري عادلي ميخواهد كه بايد خليفهي خدا باشد تا بتواند از آبادي زمين و رفاه اجتماعي و امكانات بالقوه و بالفعل افراد انسان و محيط طبيعي آنها جهت آبادي آخرت ايشان استفاده كند و آنها را به سرمنزل مقصود برساند؛ كاري كه حاكمان معموليِ بشري نميتوانند انجام دهند و اين، يكي از تفاوتهاي حكومت اسلامي با حكومتهاي ديگر است.مسئله: در اينجا پرسشي پيش ميآيد و آن اينكه نظر ملاصدرا دربارهي حكومت در شرايطي كه خليفهي خدا ظاهر نبود (در غيبت بود) و يا در موقعيتي بود كه ازسوي مردم پذيرفته نشد و اقتدار سياسي نيافت (تقيّه و عدم تمكن)، چيست؟ پاسخ اين است كه ملاصدرا هم ميداند در ميانهي آيهي «اكمال دين و اتمام نعمت» كه به تعيين پيشوايي اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب (ع) در روز 18 ذيحجه در غديرخم از سوي خداوند حكيم مربوط ميشود (آيهي 3 از سورهي مائده) ــ و ميدانيم كه اين آيه در حرمتِ خوردن مردار و خون و گوشت خوك و برخي ديگر از حيوانات بيان شده ــ دقيقا پس از قسمت مربوط به «اكمال دين و اتمام نعمت»، آمده است كه: «پس، هرگاه كسي در ايّام سختي از روي اضطرار (بهناچار) و نه بهقصد گناه، چيزي از آنچه حرام شده است، مرتكب شود، حق بر او سخت نگيرد كه خدا بر خلق بسيار بخشنده و مهربان است.» (آيهي 3 از سورهي مائده). اين مطلب (قاعدهي اضطرار)، راه را بهروي انديشمندان مسلمان باز ميكند؛ به اين ترتيب كه در موقعيت مفروض، پادشاه كه به دلايل فلسفي ــ كه مطرح شد ــ شايستهي عنوان خليفهي خدا نيست، بايد: الفـ قدرتمند باشد تا از اسلام حمايت كند، اگرچه در حدّ صلاحيّت و رشاد و خالي از عيب و بدي و تباهي هم نباشد؛ ب ـ رياست كل كشور را داشته و داراي تمركز قوا باشد تا وجود نظام ملوكالطوايفي و كشمكشهاي سياسي و نظامي، به هرج و مرج و فروپاشي نظام اجتماعي و سياسي منجر نشود؛ جـ رياست ديني و دنيوي داشته باشد تا انتظام امر ديني كه هدف بزرگ و اصلي است، ازبين نرود (ص 463).برخي از اختيارات و وظايف پادشاه و امام: الفـ حكومت در ظاهر (اعمال قدرت سياسي)؛ بـ فرماندهي لشكر در جنگ؛ جـ تعيين حكام ولايات؛ دـ تعيين قاضيان محاكم در شهرها؛ ه·· ـ تبليغ ديني و محافظت از دين و آموزش و پرورش در خدمت دين و براي تأمين سعادت اخروي انسانها(صص 416-417).شرايط پادشاه غير معصوم: الفـ مدير و مدبر باشد (يعني بتواند خوب اداره كند)؛ بـ عاقل باشد؛ جـ عادل باشد؛ دـ احكام شرعي را بداند (اگر خود به آنها عالم نيست، از كسي كه از او داناتر و پرهيزكارتر در نزد خداوند است، ياري بگيرد)؛ ه·· ـ به خودش (با كفر و شرك) و به ديگران (با تصميمات، دستورات و يا عملكردهاي ظالمانه) ستم نكند؛ وـ فاسق (آشكارا گنهكار) نباشد (ص 421)؛ زـ دربرابر رنجها، ترسها، جنگها، زخمها و چپاول اموال و اسيري فرزندان و امثال آن، تحمل بيشتري از رعايا و عموم مردم داشته باشد. به اين ترتيب، در صورت غيبت خليفه هم امكان ادارهي امور مردم وجود دارد. ملاصدرا در جاي ديگر ميگويد: ... كشوري كه پادشاه ندارد، اگر همگان رضايت به عهدهدارشدن منصب قضا به شخص عادلي از خودشان دهند، بهطوري كه آنان مددكار او باشند، بر هر كسي كه از احكام او سرباز زند، هر آينه قضا و حكم او روان است، اگر چه از جانب امام و يا پادشاهي، ولايت و حكم ندارد.و: از شرط مددكاران آن نيست كه بايد حتما عادل باشند (ص 419).در اينجا ملاصدرا بهنحوي از اعتبار «قرارداد اجتماعي» و «رأي ارادهي مردم» در حالت بلاتكليفي و نبودن پادشاه سخن ميگويد. پيدا است كه درنظر ملاصدرا، كسي كه در شرايط نبودن پادشاه و امام، با تجلي ارادهي مردم، امور قضايي ايشان را دردست گرفته است و مردم هم براي اجراي احكام صادره ازجانب او به وي كمك ميكنند، بهمراتب بر بلاتكليفي و هرج و مرج و فروپاشي نظام اجتماعي ترجيح دارد؛ و اين طبق قاعدهي اضطرار در مرحلهي بعد از مرحلهي قبل (نبودِ امام ظاهر و رويكارآمدن پادشاه مقتدر) است. البته ملاصدرا براي شخص انتخابشده، شرط «عدالت» را قائل شده است؛ بدين معنا كه مردم نميتوانند غيرعادل را انتخاب كنند و او اگر هم انتخاب شود، مشروعيتي ندارد.در اينجا لازم است براي درك آسانتر نظريات ملاصدرا، مفهوم عدالت هم از نظر او بررسي شود:مفهوم «عدالت» در انديشهي سياسي علماي مسلمان، مفهومي بسيار مهم است؛ علت آن است كه دين اسلام به آن بسيار اهميت ميدهد و معتقد است كه «آسمانها و زمين به عدل برپا شدهاند» (همچنان كه احكام اسلام هم در چهارچوب «عدل» تشريع شدهاند). لهذا برخي از اين علما، نظير فيلسوف شهير علامه جلالالدين دواني در عهد حكومت آققويونلو (قرن نهم هجري)، رسالههاي مستقل و مبسوطي در «عدالت» نگاشتهاند.اما استنباط ملاصدرا از «عدالت» چيست؟ اين كلمه در ديدگاه ملاصدرا چهار مفهوم دارد كه سه تا از آن فردي و يك مورد مربوط به روابط اجتماعي است. ملاصدرا آن دو را كه جنبهي فلسفي دارند ــ موارد اول و دوم، مذكور در زير ــ از افلاطون استنباط كرده است:1. عدل به معني «اعتدال» و «حد وسط» و «ميانهروي» در خويها و صفات و دوري از افراط و تفريط. مثلاً «شجاعت» يك فضيلت (اعتدال اخلاقي = عدالت) است كه در حد افراط به «بيباكي» و در حد تفريط به «جُبن و ترسويي» تبديل ميشود كه هر دو رذيلهي اخلاقي محسوب ميشوند.2. عدل بهمعني يكي از قواي روحي انسان كه وظيفهي آن ضبط و نگهداري قواي سهگانهي ادراك و غضب و شهوت و آوردنشان تحت اشارهي دين و عقل است. به اين شكل كه آن سه قوه را تعديل ميكند: ادراك در حد افراط به شيطنت و حيلهگري و گمراهي و در حد تفريط به كودني و حماقت و جهل و سرگشتگي منجر ميشود و در حالت اعتدال به تدبير نيكوي امور و انديشيدن نيك و دانايي و كشف رموز پنهاني تبديل ميشود؛ و چنانكه گفتيم، غضب در حالت افراط به تهوّر و بيپروايي و ياغيگري، در حالت تفريط به ترس و خواري و بيغيرتي و در حالت اعتدال به شجاعت تعبير ميشود. شهوت نيز در حالت افراط، شره (آزمندي)، در حالت تفريط، خمود (خاموشي و سستي) و در حالت اعتدال، عفت و پاكدامني است(ملاصدرا 1367: ج2، صص 391-392).3. عدل بهمعني ظلم و جور و ستمنكردن به مردم و حق ديگران را نستاندن و رعايت تقوا در رفتار با ديگران و اجراي بدون تبعيض قانون در ميان مردم و به تعبير ملاصدرا «حاكم به عدل» بودنِ فرد: خداوند همانگونه كه براي ديگر اعضاي ادراكي (بدن انسان) امامي قائم و حاكمي عادل (قلب) قرار داده كه در ادراكات جزئي بدان مراجعه نموده و حق را از باطل آن جداميسازد، همچنين در اين جهان بزرگ به عنوان خليفهي الهي سزاوار و بلكه واجب است امامي كه قائم و حاكم به عدل باشد، درميان مردمان قرار دهد كه در شكها و نادانيها و پيشامدها و اعتقادات كليشان به او مراجعه نمايند ... (ملاصدرا 1367 : ج 2، صص 391-392)عدالت به اين معنا، از لوازم امامت و پيشوايي و (در حالت اضطراري) پادشاهي است و جزءِ مباحث كلامي بهشمار ميرود.4. عدل بهمعني فقهي آن، يعني گناه كبيرهنكردن و بر گناه صغيره اصرار نورزيدن كه شرط احراز بسياري از موقعيتها در جامعهي اسلامي است و ضد آن «فسق» است: فاسق نميتواند حاكم باشد؛ و اگر شد، احكامش جاري و مُطاع نيست، و همچنين شهادت (گواهي) و خبردادنش اگر از پيغمبر خبري نقل كرد، و فتوا و حكمش اگر فتوا داد، مورد پذيرش نيست؛ و پيشنماز هم نبايد باشد، ولو آنكه اقتداي به او نماز را باطل نكند.»(صص 415و418). و: هر مشركي ظالم است (صص 415و418).يعني چون شرك را به ناحق بر توحيد برگزيده است، عادل نيست. و لازمهي آن (امامت)، دوري از ظلم و فسق است... چون هر فاسقي نادان است، زيرا هركس كه به سبب تباه كردن ثروتش كه مايهي زندگاني او در دنيا است، به خود ستم روا دارد، از نادانان شمرده ميشود، پس هر كس كه به خود در آنچه كه مايهي زندگاني در جهان باقي است، ستم روا دارد، سزاوارتر است كه ازجملهي نادانان شمرده شود. لذا فاسق بهدليل اين آيه (آيهي 124 از سورهي بقره)، صلاحيت امامت را ندارد، چون امام كسي است كه اطاعت و پيشوائيش بر امت واجب است؛ پس اگر از او معصيتي صادر شود... (ص 421)كه در اينجا گناهنكردن (عصمت)، از شروط امامت شمرده شده است؛ و معلوم است كه اين معنا هم به رفتار (چه فردي و چه اجتماعي) برميگردد.آنچه گفتيم، سيري اجمالي در انديشههاي سياسي مردي بزرگ در قرون گذشته بود. اميدواريم سطور گذشته علاوه بر نماياندن نظريهي ملاصدرا، به فهم بهتر نظر شيعه در مبحث «خلافت» و «سياست» نيز كمك كرده باشد.