جستاری در اثبات کامل مطلق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جستاری در اثبات کامل مطلق - نسخه متنی

عباس نیکزاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جستاري در اثبات كامل مطلق

عباس نيكزاد (1)

چكيده:

موحدان، همواره بر اين باورند كه خداوند، واجب الوجود، علت هستي‏بخش، خالق همه موجودات و نيز كامل مطلق و از تمام جهات بي‏نياز است . اثبات كامل مطلق از موضوعات بسيار مهم اعتقادي خداپرستان است . در مذهب تشيع بسياري از اذكار، اوراد دعايي و عبادي و ستايش‏هايي كه از پيشوايان معصوم عليهم السلام درباره اخلاق ولاحدي ذات حق وارد شده است‏بر كامل مطلق بودن آن ذات دلالت دارد .

نويسنده در اين نوشتار بر آن است تا «كامل مطلق‏» را نه از راه دلايل موجود در كتابهاي فلسفي بلكه از راه ادله‏اي (هفت دليل) كه خود بدان دست‏يافته است، اثبات كند .

آنچه كه در اين مقال در پيش روي خود داريد جستاري است فلسفي در يكي از موضوعات مهم و كليدي فلسفه و الهيات يعني اثبات موجود كامل مطلق . اثبات موجود كامل مطلق و يا به تعبير ديگر اثبات كامل مطلق بودن ذات حق از موضوعات بسيار مهم اعتقادي ما موحدان و خداپرستان است . برگشت‏بسياري از اذكار و اوراد دعايي و عبادي ما به همين حقيقت اساسي و مهم است . سبوح و قدوس بودن ذات حق معنايش اين است كه او از هر ضعف و نقص و فقر و جهل و . . . منزه و مبراست . بنابراين تسبيح و تقديس ما به كمال مطلق بودن او ناظر است . چنانكه او را اين گونه حمد مي‏كنيم كه:

«صمدا لا منتهي لحمده و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لامده‏» (2)

يعني: خداوند را سپاس و ستايش مي‏كنيم به گونه‏اي كه حد آن را انتها، و عددش را شمارش و پايانش در دسترس و مدت آن تمام شدني نيست . در اين دعا ما به كامل مطلق بودن او نظر داريم; چون حمد و ثنا در برابر كمال و جمال است و حمد بي پايان و مطلق، بدون كمال و جمال مطلق مفهوم ندارد .

و يا آنچه كه در نهج‏البلاغه آمده است كه:

«الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادون و لا يؤدي حقه المجتهدون الذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن الذي ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود» (3)

يعني: سپاس خدايي را كه سخنوران، در ستودن او بمانند و شمارگان نعمتهاي او ندانند و كوشندگان حق او را گزاردن نتوانند . خدايي كه پاي انديشه تيزگام در راه شناسايي او لنگ است و سر فكرت ژرف، رو به درياي معرفتش بر سنگ . صفتهاي او تعريف ناشدني است و به وصف در نيامدني و در وقت ناگنجيدني و به زماني مخصوص نابودني . اين ستايش نيز ناظر به همين معنا است .

در مجامع روايي ما نيز روايات فراواني يافت مي‏شود كه بر اطلاق و لا حدي ذات حق دلالت دارد; به عنوان نمونه:

امام چهارم به ابوحمزه مي‏فرمايد:

«اي ابا حمزه، همانا خدا به هيچ محدوديتي توصيف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است . چگونه به محدوديت وصف شود آن كه حدي ندارد . . .» (4)

امام موسي كاظم عليه السلام فرمود:

«منزه است آن خدايي كه حدي ندارد و به وصف در نيايد و چيزي مانند او نيست و او به چيزي نماند و او شنوا و بينا است .» (5)

باز در روايت آمده است كه راوي مي‏گويد:

«به امام موسي عليه السلام نوشتم و درباره اين جمله دعا «سپاس خدا راست تا نهايت علمش‏» از او نظر خواستم، حضرت به من نوشت: «نگو: نهايت علمش; زيرا علمش را نهايت و حدي نيست، بلكه بگو: «نهايت رضايتش‏» (6)

در قرآن كريم نيز روي نامتناهي بودن صفات خداوند فراوان تكيه شده است .

«ان الله علي كل شي‏ء قدير» (7) «ان الله بكل شي‏ء عليم‏» (8) «ربنا وسعت كل شي‏ء رحمة و علما» (9)

به هر حال، اعتقاد ما موحدان بر اين است كه خداوند نه تنها واجب الوجود و علت هستي بخشي و خالق همه موجودات است‏بلكه او كامل مطلق و از تمام جهات غني است . ذات و صفات او در حد اطلاق و لا حدي است . او داراي علم و قدرت و حيات و هستي بي پايان و نامتناهي است . توجه به اين نكته ضروري است كه اثبات واجب الوجودي ذات حق (به معناي استقلال و عدم وابستگي وجودي او به هر موجود ديگر و انفكاك‏ناپذيري هستي از او) به معناي اثبات كامل مطلق بودن او نيست . به اين معنا كه اين دو مفهوم حداقل در ظرف ذهن و ادراك از هم جدا و منحازند، اما اين كه در ظرف خارج با هم تلازم و يا تساوق دارند احتياج به بينه و اثبات دارد . نظر ما در اين مقال بر اثبات موضوع اول (اثبات واجب الوجود) نيست; زيرا در كتابهاي فلسفي ادله متقني براي آن يافت مي‏شود به گونه‏اي كه نياز چنداني براي اثبات آن عجالتا نيست . مقصود ما در اين جا اثبات موضوع دوم (اثبات كامل مطلق) است . ما تقريبا مجموع ادله‏اي را كه در اين بخش در كتابهاي فلسفي آمده است مشاهده كرده‏ايم . متاسفانه به نظر مي‏رسد كه بسياري از آنها در آن حد از اتقان نيست كه از خدشه مبرا و مصون باشند . به همين جهت ادله‏اي كه در اين جا به آنها خواهيم پرداخت ادله‏اي نيست كه به طور معمول در كتابهاي مربوطه آمده است‏بلكه ادله‏اي است كه اين حقير يا شخصا و يا با مساعدت برخي از اساتيد و دوستان به آنها رسيده‏ايم و ما در اين نوشتار به هفت دليل از آن، اشاره مي‏كنيم .

دليل اول

اين دليل مشتمل بر سه مقدمه و يك نتيجه است: مقدمه اول اين است كه وجود داشتن كامل مطلق در خارج محال و ممتنع نيست; زيرا هر امر محال و ممتنع مستلزم و يا متضمن اجتماع نقيضين است; مثلا استحاله دور و تسلسل و طفره و وجود معلول بدون علت و وجود علت تامه بدون معلول و انفكاك معلول از علت تامه و امثال آن به اين خاطر است كه همه اينها از اجتماع نقيضين سر در مي‏آورند .

ولي مي‏دانيم كه صرف وجود داشتن كامل مطلق متضمن اجتماع نقيضين نيست و كسي هم مدعي آن نشده است . به تعبير ديگر فرض اين كه موجودي در خارج وجود داشته باشد كه هيچ گونه ضعف و نقصي نداشته باشد و به حد عدمي محدود نباشد مستلزم جمع نقيضين نيست . باز به تعبير روشنتر عقل هرگز حكم نمي‏كند كه همه جا و هميشه وجود بايد داراي مرز عدمي و محفوف به اعدام و ناقص باشد . اگر گفته شود كه همه موجوداتي كه تا به حال با آنها برخورد داشته‏ايم محفوف به اعدام و ناقص بوده‏اند، مي‏گوييم اين امر نشان نمي‏دهد كه مرز عدمي داشتن براي هر موجودي، ذاتي و غير قابل انفكاك است . شايد موجودي در عالم وجود داشته باشد (يا حداقل بتوان آن را در ظرف ذهن تصور كرد) كه مرز عدمي نداشته باشد .

مقدمه دوم: اگر كامل مطلق در خارج وجود داشته باشد يقينا امكان عليت نسبت‏به همه موجودات محدود و متناهي عالم را خواهد داشت; زيرا فاصله مياني محدود و نامحدود و متناهي و نامتناهي به قدري زياد است كه به حد و حصر در نمي‏آيد و اصلا نمي‏توان ميان آنها مقايسه و نسبتي برقرار كرد . از اين رو يك موجود ناقص و محدود (هر چند بالاترين درجه كمال را كه يك موجود محدود مي‏تواند داشته باشد را واجد باشد) امكان اين را دارد كه جلوه و رشحه‏اي از موجود نامحدود باشد . به بيان واضحتر اگر كامل مطلق (به فرض موجود بودن) بخواهد علت موجود و يا موجوداتي باشد مي‏تواند موجود و يا موجوداتي را بيافريند كه در حد آن موجود و يا موجودات محدود و ناقص داراي هستي و كمال باشند; زيرا همان گونه كه گفتيم آن موجود محدود مفروض ما هر چند داراي كمالات بسيار باشد باز محدود است و در كنار علت مطلق و نامحدود چيزي به حساب نمي‏آيد . از اين گذشته مي‏گوييم اگر كامل مطلق ما در حد و اندازه‏اي نباشد كه بتواند براي همه موجودات محدود عليت داشته باشد قهرا ناقص خواهد بود و اين خلف فرض ما است; زيرا فرض ما اين است كه او كامل مطلق است .

باز به بيان ديگر مي‏گوييم كامل مطلق بايد همه صفات كمالي را بي استثنا دارا باشد . عليت داشتن نسبت‏به همه موجودات محدود و به عبارت ديگر قدرت و شانيت افاضه و ايجاد همه موجودات محدود هستي يكي از مهمترين كمالات است و نداشتن آن نقص به حساب مي‏آيد . بنابراين كامل مطلق بايد داراي آن باشد .

مقدمه سوم: امكان عليت‏با ضرورت عليت مساوق است، چنانكه امكان معلوليت‏با ضرورت معلوليت مساوق مي‏باشد; زيرا وابستگي و معلوليت، ذاتي معلول است، چنانكه عليت و هستي بخشي علت، ذاتي اوست; يعني وجود وابسته و معلول هرگز مستقل و بي‏نياز از علت نخواهد بود، چنانكه هستي بخشي و عليت علت از آن جدا نخواهد شد . محال است كه علت و معلول جابجا شوند و وجود علت‏به وجود معلول خود وابسته گردد، چنانكه محال است معلول از چيزي صادر شود كه ذاتا وابستگي وجودي به آن ندارد . به تعبير ديگر معلول ذاتا عين فقر و تعلق و وابستگي به علت‏خويش است نه اين كه چيزي باشد كه ربط و تعلق بر او عارض شده باشد; يعني هم اصل فقر و تعلق، ذاتي معلول است و هم فقر و تعلق به علت‏خاص خويش، ذاتي معلول مي‏باشد . اين گونه نيست كه اين معلول مي‏توانست‏به هر علتي وابسته باشد، ولي مرجحي خارجي باعث وابستگي او به علت‏خاص شده است . بر اين اساس است كه مي‏گوييم امكان عليت‏به نحو امكان عام با ضرورت آن مساوق است . به ديگر سخن نمي‏توان رابطه عليت و معلوليت ميان دو موجود را به صورت امكان خاص (سلب ضرورت از طرفين) در نظر گرفت‏بطوري كه مثلا هم معلول بودن يكي از آنها براي ديگري و هم معلول نبودنش ممكن باشد; يعني هيچ كدام ضرورت نداشته باشد . بنابراين اگر معلول بودن چيزي براي چيزي عقلا محال نباشد حتما ضروري خواهد بود .

نتيجه: حال بعد از فرض مقدمه اول (اين كه وجود كامل مطلق در خارج محال نيست) با انضمام مقدمه دوم و سوم مي‏گوييم: امكان عليت‏براي هستي مطلق نسبت‏به همه موجودات جهان هستي و امكان معلوليت‏براي جهان هستي نسبت‏به كامل مطلق وجود دارد و امكان عليت و معلوليت ميان دو شي‏ء با ضرورت و حتميت آن مساوق است . بنابراين بالضروره بايد جهان هستي از تمام جهات، معلول كامل مطلق باشد و بالضرورة كامل مطلق بايد علت ايجادي جهان هستي باشد . با اين بيان ضرورت وجود كامل مطلق در جهان ثابت مي‏شود .

در پايان اين برهان به اين نكته مهم اشاره مي‏كنيم كه محدوديت زماني و مكاني و محدوديت آثار و حركت‏پذيري و فناپذيري و تاثيرپذيري و نيز مشروطيت و وابستگي اشياء و پديده‏هاي عالم مي‏تواند نشانه‏ها و علائم خوبي براي شناسايي ضعف و نقص مرتبه وجود و بالملازمه معلوليت موجودات عالم باشد .

دليل دوم

اين دليل نيز مشتمل بر سه مقدمه و يك نتيجه است:

مقدمه اول: وجود داشتن موجود كامل مطلق عقلا محال و ممتنع نيست; يعني به نحو عام، امكان وقوع دارد . توضيح اين مقدمه در دليل پيشين گذشت .

مقدمه دوم: هر موجود محدود و ضعيفي، امكان افزايش و يا كاهش و بلكه انهدام و نابودي را در صورت وجود كامل مطلق خواهد داشت; زيرا مي‏توان پرسيد كه اگر كامل مطلق وجود داشته باشد (كه حسب الفرض وجود آن ممكن است) آيا مي‏تواند در موجود ضعيف و محدود تاثيري بگذارد يا نه؟ بديهي است كه جواب مثبت است و گرنه خلف فرض لازم مي‏آيد; زيرا اگر نتواند چنين تاثيري بگذارد با كامل مطلق و قادر مطلق بودن او منافات دارد . بنابراين امكان كاهش و افزايش و فنا و نابودي در موجود محدود و ضعيف ثابت مي‏شود .

مقدمه سوم: موجود واجب الوجود بالذات در معرض تغيير و تحول و تاثيرپذيري و فناپذيري نيست; زيرا اگر امكان تغيير و دگرگوني و فنا در موجود واجب وجود داشته باشد مي‏پرسيم با اين كه اين امكان وجود داشت چرا اين تحول و دگرگوني صورت نگرفته است؟ بناچار بايد در جواب گفت: يا عوامل و مقتضيات حركت و تحول در او پديده نيامده است و يا با بود عوامل حركت و تحول، موانعي در سر راه آن پديد آمده است . معلوم است كه چنين موجودي واجب نخواهد بود; يعني تاثيرپذيري از علل و اسباب و يا موانع و مزاحمات با وجوب وجود سازگار نيست; زيرا لازمه آن وابستگي و مشروطيت ذات واجب نسبت‏به علل و اسباب خارجي است و معلوم است موجودي كه اوصافي مانند تاثيرپذيري و وابستگي و مشروطيت و تغييرپذيري را دارد واجب الوجود نخواهد بود .

نتيجه: هيچ موجود محدود و ضعيفي نمي‏تواند واجب باشد و هر موجود واجب الوجودي كامل مطلق و نامتناهي و نامحدود خواهد بود .

بايد به اين نكته توجه داشت كه اثبات كامل مطلق از راه اين دليل متوقف بر اين است كه از قبل واجب الوجود در خارج اثبات گردد . واين امر خفيف المؤونه است; زيرا همانگونه كه در آغاز بحث اشاره كرديم آنچه كه دشوار است اثبات كامل مطلق است نه اثبات واجب الوجود .

جا دارد در اين جا بخشي از يك روايت اصول كافي را كه الهام‏بخش استدلال مزبور براي بنده بوده است ذكر نمايم . اين روايت، جريان يك گفتگو و مناظره را ميان امام صادق عليه السلام و ابن ابي العوجاء بازگو مي‏كند:

«. . . ابن ابي العوجاء روز سوم به خدمت امام صادق برگشت و گفت مي‏خواهم پرسشي را مطرح كنم . امام فرمود: هر چه خواهي بپرس . گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نمي‏بينم مگر اينكه چون چيزي مانندش به آن ضميمه شود بزرگتر شود . همين است نابودن شدن (چيز كوچك) و انتقال در حالت اول (كه كوچك بود به حالت دوم كه بزرگ گشت) و اگر قديم بودي نابود و متغير نگشتي; زيرا آنچه نابود و متغير مي‏شود ممكن است پيدا شود و از ميان برود . پس با بود شدنش بعد از نابودي، داخل در حدوث شود و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (يعني در عين اين كه ازلي است معدوم شود) و صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در يك چيز جمع نشود .

ابن ابي العوجاء گفت: فرض كنيم، در صورت جريان حالت كوچكي و بزرگي و زمان سابق و لاحق مطلب چنان باشد كه فرمودي و بر حدوث اجسام استدلال نمودي، ولي اگر چيزها همگي به كوچكي خود باقي مانند از چه راه بر حدوث آنها استدلال مي‏كنيد؟ امام فرمود: بحث ما روي همين جهان موجود (فعلي) است اگر اين جهان موجود فعلي را برداريم و جهان ديگري به جاي آن گذاريم خود همين فرض يعني نابود شدن جهان فعلي و به وجود آمدن جهان ديگر بهترين دليل بر حدوث اين جهان است . ولي باز از همين راه كه فرض كردي بر ما احتجاج كني جوابت را گويم . ما مي‏گوييم اگر همه چيز پيوسته بر همان حال كوچكي باقي ماند باز در عالم فرض صحيح و ممكن است كه اگر به هر چيز كوچكي، چيزي مانند آن را ضميمه كنيم بزرگتر گردد و ممكن بود اين تغيير آن را از قدم خارج كند و در حدوث داخل نمايد . اي عبدالكريم ديگر سخني نداري ابن ابي العوجا درمانده شد .» (10)

به نظر اين جانب در استدلال امام نكته‏هاي عميق و فراواني وجود دارد كه متاسفانه مجال بحث و بررسي آنها نيست . تنها اشاره به اين نكته لازم است كه قديم در اصطلاح اين روايت‏با اصطلاح واجب الوجود و حادث با اصطلاح ممكن الوجود معادل است . و نيز بايد به اين نكته توجه داشت كه هر چند كلام امام و ابن العوجا درباره حادث بودن اجسام است، اما ملاكي كه امام براي حادث بودن اجسام ذكر مي‏كند عام است; يعني هر موجود ممكن - چه مادي و چه غير مادي - داراي آن ملاك است .

دليل سوم

اين دليل از ادله پيشين بسيار كوتاهتر است . تقرير آن به اين صورت است:

هستي نامحدود و كامل مطلق به حسب فرض و تحليل عقلي يا ممكن الوجود، يا ممتنع الوجود و يا واجب الوجود است . به تعبير ديگر، هستي مطلق يا ضرورت دارد كه معدوم باشد (ممتنع) و يا ضرورت دارد كه موجود باشد (واجب) و يا نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم (ممكن الوجود .) يقينا نمي‏تواند ممتنع باشد; زيرا وجود داشتن كامل مطلق متضمن اجتماع نقيضين نيست (توضيح آن قبلا گذشت) همچنين نمي‏تواند ممكن الوجود باشد; زيرا هر ممكن الوجودي، معلول است و مشخصه معلوليت تاخر و ضعف و وابستگي وجودي است . بنابراين كامل مطلق نمي‏تواند معلول و ممكن الوجود باشد . نتيجه مي‏گيريم كه هستي مطلق و نامحدود ضرورتا بايد واجب الوجود باشد; يعني وجود داشتن براي او ضروري است .

به تعبير روشنتر در مورد كامل مطلق از اين سه فرض: «يا ضرورت دارد كه موجود باشد و يا ضرورت دارد كه معدوم باشد و يا نه ضرورت دارد كه موجود باشد و نه ضرورت دارد كه معدوم باشد» تنها فرض اول عقلا مقبول است .

دليل چهارم

اگر كامل مطلق در خارج وجود نداشته باشد قهرا معدوم است . هر شي‏ء معدومي يا ممتنع الوجود است; يعني ذاتا ضرورت عدم دارد و يا ممكن الوجود است كه بالغير ضرورت عدم دارد . و شق ديگري براي آن متصور نيست . كامل مطلق اگر بخواهد در خارج معدوم باشد يا بايد ممتنع بالذات باشد يا ممكن بالذات . و با توجه به اين كه هيچ كدام از اين دو صورت معقول نيست ثابت مي‏شود كه كامل مطلق در خارج معدوم نيست . دليل اين كه كامل مطلق، ممتنع بالذات نيست اين است كه مشتمل بر تناقض نيست (چنانكه گذشت .) و دليل بر اين كه كامل مطلق، ممكن بالذات نيست اين است كه اولا همانگونه كه در بالا يادآور شديم امكان با معلوليت، مساوق است و معلوليت‏با ضعف و تاخر و وابستگي وجودي مساوقت دارد كه اين با كمال مطلق سازگار نيست . ثانيا هر ممكني داراي ماهيت است و هر جا ماهيت‏باشد محدوديت است و اين نيز با كمال مطلق سازگار نيست .

دليل پنجم

اگر كامل مطلق در خارج وجود داشته باشد يقينا جهان معلول او خواهد بود; زيرا موجود نامحدود و مطلق براي موجود ديگر در عرض خود جايي باقي نمي‏گذارد . به تعبير ديگر نه تنها تعدد نامحدود محال است‏بلكه وجود هر موجود ديگري - چه محدود و چه نامحدود - در عرض نامحدود محال است; زيرا معنايش اين است كه موجوداتي در جهان يافت مي‏شوند كه در تحت‏سيطره عليت و مالكيت و ملكيت و امر و خلق آن موجود كامل مطلق بيرونند به تعبير ديگر، معنايش اين است كه موجوداتي يافت مي‏شوند كه زمام هستي و چند و چون آن در دست موجود كامل مطلق نيست . و اين با كامل مطلق بودن آن موجود سازگار نيست . علاوه بر اين كه لازمه وجود موجوداتي در عرض آن موجود مطلق اين است كه موجود مطلق واجد شخص كمال آن موجودات ديگر نباشد و اين با كامل مطلق بودن آن سازگار نيست .

«لو فرض له تعالي ثان، كان له كمال استقلالي يكون الواجب الاول فاقدا لشخصه، فيلزم ان يكون متصفا بعدم ذلك الكمال الموجود في الواجب الآخر المفروض و هذا ينافي صرافة وجوده و عدم اتصافه بصفة عدمية، اما الكمالات الموجودة في مخلوقاته فليست مستقلة عنه و لا يكون الواجب فاقدا لها حتي يلزم من ثبوتها ثان له سبحانه‏» (11)

يعني: اگر براي خدا (كه كامل مطلق است) دومي فرض شود قهرا براي اين دومي كه در عرض اولي است كمال استقلالي خواهد بود كه اولي فاقد شخص آن است پس لازم مي‏آيد كه اولي به فاقد كمالي كه در دومي وجود دارد توصيف شود . و اين امر با صرافت وجود اولي (اطلاق و لا حدي) و عدم اتصافش به وصف عدمي سازگار نيست، اما كمالاتي كه در مخلوقات او موجود است مستقل از او نيستند و واجب الوجود فاقد اين كمالات نيست تا اين كه پذيرفتن مخلوقات به معناي پذيرفتن دومي براي او باشد (خلاصه اين كه مخلوقات هر چند داراي كمالاتند، اما چون در طول واجب قرار دارند نه در عرض آن، منافاتي با كامل مطلق بودن واجب ندارند .) با اين بيان ثابت مي‏شود كه اگر كامل مطلق در جهان وجود داشته باشد، جهان ضرورتا معلول آن خواهد بود و اين حكايت را دارد كه جهان به گونه‏اي است كه امكان معلوليت دارد .

خلاصه اين كه با اين مقدمه ثابت‏شده است كه جهان به گونه‏اي است كه امكان معلوليت نسبت‏به هستي مطلق و نامحدود دارد . و با توجه به اين كه در سابق بيان كرديم كه امكان معلوليت‏با ضرورت معلوليت، مساوق است ثابت مي‏شود كه جهان ضرورتا از تمام جهات، معلول موجود كامل مطلق است . و با عنايت‏به اين كه معلول بدون علت امكان وجود ندارد قهرا وجود كامل مطلق هم اثبات مي‏گردد .(دقت فرماييد) .

پس از ذكر اين پنج دليل به دو دليل مهمتر از ميان ادله‏اي كه در همين رابطه (اثبات كامل مطلق) در برخي از كتابهاي فلسفي مطرح شده است اشاره مي‏كنيم .

دليل ششم

پس از پذيرش اصالت وجود و مراتب تشكيكي آن و اين كه معلول نسبت‏به علت ايجادي و هستي بخش خود عين ربط و فقر و تعلق است و هويتي جز ربط و تعلق ندارد، مي‏گوييم: معلوليت و وابستگي معلول، ذاتي آن است چنانكه عليت علت‏براي آن ذاتي است; يعني وجود وابسته و معلول، هرگز مستقل و بي‏نياز از علت نخواهد شد و رابطه ميان علت و معلول، ذاتي و ضروري و تخلف‏ناپذير است . بنابراين، امكان عليت‏به نحو عام، با ضرورت آن مساوق است (چنانكه توضيح آن قبلا گذشت .) از سوي ديگر اين مطلب نيز مسلم است كه چون معلول نسبت‏به علت هستي‏بخش عين ربط و فقر و پرتوي از آن است از اين جهت هر معلولي مرتبه ضعيفي از علت هستي بخش خودش مي‏باشد و علت آن نيز به نوبه خود مرتبه ضعيفي از موجود كاملتري است كه علت هستي بخش آن به شمار مي‏آيد، تا برسد به موجودي كه هيچ ضعف و نقص و محدوديتي نداشته و بي نهايت كامل باشد كه ديگر معلول چيزي نخواهد بود . پس مشخصه معلوليت، نسبت‏به موجود ديگر (علت)، ضعف مرتبه وجود و متقابلا مشخصه عليت، نسبت‏به معلول، قوت و شدت مرتبه وجود است، چنانكه مشخصه علت مطلق، نامتناهي بودن شدت و كمال وجود است . اگر چه ممكن است ما نتوانيم فرد فرد علت و معلولهاي ايجاد كننده را بشناسيم، اما مي‏توانيم بر اساس اصول مزبور از راه شناسايي ضعف و محدوديت وجود بفهميم كه معلوليت ثابت است . و چون در جهان طبيعت، هيچ موجود نامتناهي وجود ندارد، همگي، معلول ماوراء بيعت‏خواهند بود . و آن مبدا ماوراء طبيعي اگر كامل مطلق باشد قهرا واجب الوجود و از علت غني خواهد بود و گرنه بر اساس اصول مزبور خود آن مبدا ماوراء طبيعي، معلول علت هستي بخش ديگر كه اكمل از او است‏خواهد بود، تا برسد به موجود كامل مطلق و غني كه همان واجب است .

ممكن است گفته شود آنچه از اصول مزبور به دست مي‏آيد اين است كه هرگاه دو موجود داشته باشيم كه يكي پرتو و شعاع ديگري باشد، قهرا معلول آن خواهد بود، ولي از كجا ثابت كنيم كه موجود كاملتري از موجودات جسماني وجود دارد كه اين موجودات، مرتبه ضعيفي از وجود آن بشمار آيند تا بفهميم كه معلول آن باشند؟

پاسخ آن اين است كه گفتيم امكان معلوليت‏با ضرورت آن مساوق است . و با توجه به اين كه هر موجودي كه بتوان كاملتر از آن را فرض كرد امكان معلوليت‏خواهد داشت، پس حتما معلول خواهد بود و ديگر امكان عدم معلوليت نخواهد داشت . در پايان اين برهان اشاره مي‏كنيم كه محدوديت زماني و مكاني و محدوديت آثار و حركت‏پذيري و فناپذيري و تاثيرپذيري و وابستگي به اشياء و پديده‏هاي ديگر مي‏توانند از آثار و نشانه‏هاي ضعف مرتبه وجود و بالملازمه از آثار معلوليت‏باشند . (12)

به نظر اين جانب اين برهان واجد نكات ارزنده و مفيد و متقني است . در عين حال تنها اشكالي كه بر آن وارد است اين است كه هر چند مشخصه هر معلولي، ضعف و محدوديت وجودي و كمالي است; يعني هر معلولي داراي ضعف و محدوديت است، اما از كجا معلوم كه هر جا ضعف و محدوديت وجودي در كار است معلوليت هم هست؟ به عبارت روشنتر، درست است كه هر معلولي ضعيف و محدود است، اما از كجا كه هر ضعيف و محدودي معلول است; (مثلا مي‏توانيم بگوييم هر شاعري انسان است، اما نمي‏توانيم بگوييم هر انساني شاعر است) .

به عبارت ديگر آيا نمي‏توان غير معلولي (واجب الوجود) را فرض كرد كه داراي ضعف و محدوديت كمالي باشد؟ آيا لزوما واجب الوجود بايد كامل مطلق باشد؟ اين مدعا نه بين و بديهي است و نه اين كه برهان مزبور، مبين و مستدل شده است .

دليل هفتم

هر موجود ماهيت‏داري ممكن الوجود است; زيرا بر حسب قاعده «الماهية من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة‏» يعني: ماهيت از جهت ذات خويش نه موجود است و نه معدوم .

ماهيت نه اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم، نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم . و مي‏دانيم كه معناي امكان هم همين است; زيرا امكان به معناي سلب ضرورت از جانب وجود و عدم است . بنابراين هر جا كه ماهيت در كار باشد، امكان هم در كار است .

اگر قضيه فوق (هر موجود ماهيت‏داري ممكن الوجود است) را عكس نقيض كنيم اين مي‏شود كه (هر غير ممكني، غير ماهيت‏دار است;) يعني هر موجودي كه ممكن الوجود نيست (يعني موجود واجب الوجود) داراي ماهيت نيست .

با عنايت‏به اين كه صدق قضيه اصل، مستلزم صدق قضيه عكس است، قهرا روشن مي‏شود كه واجب الوجود داراي ماهيت نيست .

از سوي ديگر مي‏دانيم، هر جا كه حد و مرز وجودي در كار است ماهيت در كار است; زيرا ماهيت از حد و مرز وجود حكايت دارد . پس فقدان ماهيت در واجب الوجود به معناي فقدان حد و مرز و محدوديت وجودي در واجب است . بنابراين واجب الوجود كامل مطلق است . با ضميمه ادله اثبات واجب الوجود به اين برهان، وجود كامل مطلق در خارج اثبات مي‏گردد .

مهمترين اشكالي كه بر اين برهان وارد است اين است كه در آن بر روي ماهيت و امكان ماهوي تكيه شده است در حالي كه بر اساس حكمت صدرايي ماهيت، امر اعتباري و غير اصيل است.


1) مدرس حوزه و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده .

2) صحيفه سجاديه، دعاي يكم، بند 29 .

3) نهج‏البلاغه، خطبه 1 .

4) ثقة‏الاسلام كليني، اصول كافي، ترجمه سيد جواد مصطفوي، ج 1، ص 135، حديث 2 .

5) همان، ص 138 .

6) همان، ص 144 .

7) آل‏عمران/165

8) عنكبوت/62

9) غافر/7

10) ثقة‏الاسلام كليني، پيشين، ص 100- 99 .

11) محمدتقي، مصباح يزدي، تعليقة علي نهاية الحكمه، ص 92 .

12) محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 2، درس 33 و 45 .

/ 1