چالش سيدجمال و ارنست رنان درباره فلسفه اسلامي
آشنايي سيد با رنان
33-1- ميگويند سيد جمال الدين اسد آبادي در دوران آوارگي و مبارزات خود، سه سال را در پاريس به سر برد. در طول اين مدت يك حادثهي مهم پيش آمد و آن ديدار و تماس سيّد با ارنست رنان فيلسوف نامدار فرانسوي بود، آن دو از شخصيت يكديگر در شگفت شدند و جدالي - هر چند نه چندان حاد- بين آن دو متفكر بر سر فلسفه اسلامي، اسلام و عرب در گرفت. استاد رنان در دانشگاه سوربن فرانسه كنفرانسي داد و در آن حول سه محور سخن گفت : 1- اينكه تاريخ نگاران از علوم و فنون و تمّدن و فلسفه عرب سخن گفتهاند، اشتباه است زيرا اين پديدهها پيش از آنكه از عربها باشد، محصول اقوام غير عرب ميباشد. تمّدن عالباً محصول ايرانيان و فلسفه عمدتاً محصول مسيحيان نسطوري و بتپرستان حراّني است . فيلسوفاني چون كندي، فارابي، ابنسينا، و ابنرشد كه در تمدن اسلامي چهره نمودند، جز كندي، بقيه غير عرب هستند. به اين دليل، انتساب تمّدن و مدنيّت و علم و فلسفه به اعراب نادرست است و نشان دهندهي بيدقّتي در تعبير و سخن. (1 ) 2- اسلام نه تنها مشّوق علم و فلسفه و بحث آزاد نيست، بلكه با اعتقاد به عوالم غيب و تكيه بر خوارق عادات و ايمان كامل به قضا و قدر، مانع علم و فلسفه هم هست. در ميان مسلمانان اگر كسي به فلسفه ميپرداخت، مورد تهديد و آزار قرار گرفته و يا كتابهايشان سوزانده شده و يا در پناه حمايت خليفهاي قرار گرفتهاند كه به ظاهر مؤمن بوده و در باطن بيدين بودهاند. با اين همه، فلسفهي منسوب به مسلمانان از ارزش چنداني برخوردار نيست، زيرا اين فلسفه همان فلسفهي آشفته يونان بود. فلسفهاي كه اروپاييان از مسلمانان در اسپانيا آموختند، فلسفهاي بود كه از متون آشفتهاي و آن هم به صورت نادرست ترجمه شده بود و لذا پيش از آنكه خودشان دست به ترجمه درست از متون اصلي بزنند، نتوانستند بهرهي مفيدي از آن ببرند. در عين حال رنان گفت: «در دين اسلام، آموزشها و اصول عالي و پردازش والايي وجود دارد، من هر بار كه داخل مسجدي شدم، جاذبهاي از اسلام مرا جلب كرد، حتي متأسف شدم كه چر مسلمان نيستم...» امّا اسلام سدّي است در مقابل تفكّر و انديشيدن دربارهي حقيقت پديدهها و اشياء... خرد ساكنان سرزمين اسلامي ناقص و اندك است، آنچه كه مسلمان را از ديگران متمايز ميكند دشمني آنان با علم و اعتقاد به اين مسئله است كه بحث كردن كفر و مايه كاستي عقل و بيفايده است . 3- نژاد عرب به طور طبيعي و ذاتي، غير فلسفيترين فكر را دارد، زيرا، در روزگار خلفاي راشدين، كه روزگار پيشوايي عرب بود، فلسفهاي وجود نداشت. مباحث فلسفي و علمي زماني پديد آمد كه ايرانيان پيروز شدند و عباسيان را در نبرد با امويان ياري كردند و خلافت را تسليم آنان نمودند و مركز خلافت را به عراق منتقل كردند كه كانون تمدّن كهن ايراني بود . رنان سخنانش را با تأكيد بر ارزشمندي علم و دعوت تمامي ملل شرقي و غربي به فراگيري دانش پايان داد. وي گفت: «زيرا علم روح جامعه به حساب ميآيد و به وسيلهي آن ملتها پيشرفت ميكنند و به اتكاي علم است كه عدالت تحقق پيدا ميكند و بدين وسيله عقل خرد قدرت را استخدام ميكند.... اين ممكن نميشود مگر آنكه به انسان و آزادي او احترام گذاشته شود .» اين سخنراني در نشريهي ديبا (2) چاپ شد و موجب آزردگي و خشم مسلمانان و شرق شناسان و پژوهشگران در امور مسلمانان شد. يكي از كساني كه بدان پاسخ گفت، استاد مسمر رئيس هيئت مصري در فرانسه در آن زمان بود. وي محور اوّل سخنان رنان را مسلم فرض كرد و آن اينكه تمّدن عرب اختصاص به عرب ندارد. بلكه ملل و اقوام ديگر كه مسلمان شدند در آن سهيم هستند. اما در مورد مسئلهي دوّم، وي گفت: در دين اسلام، چيزي كه مانع علم و پيشرفت علمي باشد، وجود ندارد. در دورانهاي مختلف، مسلمانان از نظر علمي پيشرفته بودند و دين آنان مانع از آن نبود كه در برخي از مقاطع تاريخي بر مسيحيان برتري پيدا كنند.اگر جهانگردي به كشورهاي اسلامي سفر كند، از نهضت و جنبش شرقيان آگاه خواهد شد. راههاي پيشرفت و اصلاحات را در آنجا، بدون اينكه دينشان مانع ايجاد كرده باشد، در مييابد. آن گاه گفت: شگفت اينكه دو روز پيش از سخنان آقاي رنان بعضي از دانشمندان بزرگ در همانجا كنفرانسهايي دربارهي كشفيّات عرب در زيستشناسي دادند، و اين سخنان در مجلهي علمي انتشار يافت... و اين مطالب ما را به حقيقت تمدّن اسلامي در قرون ميانه آگاه داشت، هرگز چنين نسبتهايي به اعراب نميداد. دو نويسندهي مذكور در نوشتههاي خود، دربارهي علوم و آداب و فنون و صنايع منسوب به عرب و اينكه اين قوم چه كارهاي بيشماري در زمينهي علوم صورت داده، سخن گفتهاند، در حالي اين توسعهي علمي وجود داشت كه اروپاييان در توحش و عقب ماندگي غرق بودند. اين تكامل علمي به ياري دين صورت گرفت نه در مخالفت با آن. اگر اسلام به نسطوريان (= مسيحيان) مجوسيان (=زرتشتيان) و يهوديان در درون دولت و نظام خود اجازه داده است تا به پيشرفت علمي كه آقاي رنان بدان اشاره ميكند نايل آيند، چرا اكنون ميليونها مسلمان را وادار نميكند تا به استفاده از شيوههاي علمي اقدام كنند؟» و امّا در مورد مسئلهي سوّم، آقاي مسمر چندان اهميّتي قائل نشد . جوانان مسلمان پاريس از سخنان آقاي رنان و پاسخهاي آقاي مسمر برآشفتند و اجتماعي تشكيل دادند و جواني از ميان خودشان به نام حسن عاصم (حسن پاشا عاصم بعدي) را انتخاب كردند تا متن سخنراني رنان و پاسخ آن را به عربي ترجمه كند، و او چنين كرد. وي در مقدمهي نوشته خود يادآوري كرد كه: «از آنجا كه دفاع از دين بر هر انسان دينداري واجب است و بنابر اين اصل كه حب وطن از ايمان است جمع زيادي از دانشجويان مصري مقيم فرانسه گرد آمدند و يكي از برادارن ناتوان خود (حسن عاصم) را موظف كردند كه سخنراني آقاي رنان... را كه طعن بر اسلام و ملت عرب بود، و نيز نوشتهي فيلسوف بزرگ و انديشمند صاحب نظر آقاي مسمر را به عربي برگرداند... هدف آن است كه تمامي مسلمانان و عربان به طعن بر اسلام و پاسخ آن آگاه شوند، تا سستي مطالب رنان آشكار گردد، باشد كه براي اظهار حق و حمايت از حقيقت كاري انجام دهند ». محمد مختار ، يكي از دانشجويان رشتهي پزشكي در پاريس، كنفرانس مورد اشارهي آقاي مسمر را به عربي ترجمه كرد. چند هفته پس از انتشار سخنراني رنان، استاد جمال الدين مطالبي در پاسخ وي در همان نشريهي ديبا نوشت. امّا پاسخ سيّد در بعضي از قسمتها آرام و معتدل بود، احتمالاً به همين دليل چندان مورد توجه حسن عاصم و دوستانش قرار نگرفت. از اينرو كوششي براي ترجمه و انتشارش به خرج ندادند. زيرا سيّد، رنان را در مورد بحث و شيوهي منصفانهاش ستوده بود و تصريح كرده بود كه از كنفرانس وي استفادهي زيادي برده است. آن گاه گفت: «اين سخنراني روي دو نقطه اساسي تكيه داشت:
1-
ديانت اسلام- به مقتضاي شرايط خاص توسعه آن- با علم در ستز بوده است؛
2-
عرب به طور ذاتي و طبيعي آمادگي براي علوم ماوراءطبيعه و فلسفه نداشت. اما در مورد اوّل، پس از مطالعهي مطالب كنفرانس، آدمي ميپرسد كه آيا اين بدي (ستيزه با علم) معلول خود اسلام است يا اينكه معلول صورتي است كه ديانت اسلام بدان شكل در جهان انتشار يافت و يا اينكه برآمده از اخلاق ملّتهايي بوده است كه به اسلام گرويدند و يا به زور قبول اسلام كردند و عادات و سنن طبيعي آنها جملگي موجب اين اشكال شدند؟ بيترديد، كمبود وقت به آقاي رنان اجازه نداد كه به اين نكته مهم بپردازند». آن گاه سيّد به اين مطلب اشاره كرد كه آنچه براي مسلمانان اتفاق افتاد و براي اديان ديگر هم اتفاق افتاده است، «زيرا كه پيشوايان كليساي كاتوليك، تا آنجا كه من ميدانم، هنوز هم سلاح خود را بر زمين ننهاده و با كساني كه آنها را اهل گمراهي و ضلالت ميدانند (يعني اهل علم و فلسفه)، در ستيزهاند ». امّا محور دوّم كنفرانس رنان. همگان آگاهند كه ملت عرب از حالت عقب ماندگي نخستين خارج شد و در مسير پيشرفت فكري و علمي قرار گرفت. و شتاب وي در اين روند با هيچ چيز جز فتوحات سياسيش قابل مقايسه نيست، زيرا كه در طول يك قرن خود را با علوم يوناني و ايراني هماهنگ و سازگار كرد... بدينگونه بود كه علوم در ميان اعراب پيشرفت شگفتي كرد و تمامي سرزمينها تحت سيطره آنان قرار گرفت . روم و بيزانس دو شهر بزرگي بودند كه الهيات و فلسفه در آنجا رواج داشت، بلكه كانون تمام معارف انساني بود... امّا روزگاري رسيد كه دانشمندان اين مركز از بحث و تحقيق باز ايستادند، و تمامي بنيادهايي كه براي علم و دانش ايجاد كرده بودند فرو ريخت، و كتابهاي پرارزشي كه پديد آورده بودند به فراموشي سپرده شد. امّا عربهايي كه در چنان جهلي غرق بودند، تمامي چيزهايي كه ملل متمدّن پيشين رها كرده بودند، برگرفتند و علوم فراموش شده را زنده كردند، آن علوم را توسعه دادن و جامهاي زيبا بر اندامشان پوشاندند كه بيسابقه بود. آيا اينها دليل بر آن نيست كه اعراب ذاتاً به علم و دانش علاقهمندند؟ اين درست است كه عربها فلسفه را از يونان گرفتند چنان كه علوم شناخت شدهاي را هم از ايرانيان آموختند، امّا اين دانشهايي را كه با فتوحات خويش كسب كرده بودند، توسعه دادند و تكامل بخشيدند و مطالب زيادي بر آنها افزودند و روشناييهاي تازه بر آن علوم بخشيدند. اعراب اين علوم را به صورت منطقي طبقهبندي كردند. تكاملي كه آنان به علوم بخشيدند، حكايت از ذوق و استعداد كاملشان دارد و نشان ميدهد كه آنها تا چه اندازه از روح تحقيق و دقت و نظم برخوردار بودند. فرانسويان، انگليسيها، و آلمانها از اعراب به روم و بيزانس نزديكتر بودند و لذا به آساني مي توانستند. از گنجينههاي علوم آن دو مركز استفاده كنند، اما نكردند، تا اينكه روزي فرا رسيد كه خورشيد تمدّن عربي بر فراز قلههاي بيزانس درخشيد و پرتوش را به غرب تاباند. در واقع پس از آنكه ارسطوي يوناني جامه عربي به تن كرد و سيماي عربي پيدا كرد، مورد استقبال اروپاييها قرار گرفت، يعني تا زماني كه ارسطو در جامهي يوناني بود، غربيان وي را نشناختند. آيا اين خود دليل روشن ديگري نيست مبني امتيازات اعراب و اينكه آنان از نظر فكري و ذهني هم ممتازند و ذاتاً به علوم علاقهمندند؟ قطعاً آقاي رنان قبول دارد كه سرزمينهاي اسلامي در طول پنج سده از سال 775 تا اواسط سدهي سيزدهم (ميلادي) داراي عالمان و متفكراني بزرگ بوده است، و در اين دوران جهان اسلام از نظر فرهنگ و علوم عقلي بر عالم مسيحيت برتري داشته است. چنان كه او خود ميگويد: اكثر فيلسوفاني كه به عنوان هوشمندان سياسي قرون نخستين اسلامي شاهد آنان بوده است، حرانّي، اندلسي، ايراني، و يا از مسيحيان شام بودهاند . نميخواهم امتيازات درخشان عالمان ايراني را ناديده بگيرم، و نقش بزرگي كه در جهان اسلام ايفا كردهاند انكار كنم، امّا اميدوارم اين اجازه را به من بدهند كه بگويم حرّانيان عرب بودند، و اعراب وقتي اسپانيا را تسخير كردند عربّيت خود را حفظ كردند، و حرّانيها در طي چند قرن پيش از اسلام به زبان عربي سخن ميگفتند، و اينكه آنان آيين كهن صابئي خود را حفظ كردند بدان معنا نيست كه عرب نبودند. اكثر مسيحيان شام نيز عرب غسّاني بودند كه به مسيحيت گرويدند. امّا نميتوان گفت كه كساني چون ابن باجه، (3) ابن رشد، و ابن طفيل (4) به اين دليل كه در جزيرةالعرب زاده نشدهاند، كمتر از كندي عرب هستند، و خصوصاً بايد توجه داشت كه هر ملّتي فقط با زبانش از ديگر ملتها متمايز ميشود. وانگهي، چرا فقط به نژاد و تبار فلان فيلسوف توجه كنيم و به شرايط و علّتي كه در آن زيسته و زمينهي رشد و پيشرفت او را فراهم آورده بياعتنا باشيم؟ اگر چنين باشد، پس نمي توان ناپلئون را هم به فرانسه نسبت داد، و يا درست نيست كه آلمانها و يا انگليسيها دانشمنداني را كه از جاهاي ديگر آمده و سرزمينشان را وطن خود قرار دارند، از خود بدانند ». آن گاه سيّد به عوامل خاموششدن اين شعله اشاره كرده و كلام جوابيّهي خود را با اين مطلب به پايان برد: «عقل و خرد با عموم سازگار نيست و جز نخبگان و متفكران و عالمان با آموزشهاي عقلاني آن هماهنگ نيستند و دانش، با همهي زيبايي و جمال، تمامي آدميان را راضي نميكند، زيرا انسان جوياي كمال مطلوب است و دوست دارد كه در جهانهاي تاريك و دور دست زيست كند و پژوهندگان و فيلسوفان و عالمان نه آنها را درك ميكنند و نه ميجويند». (5 )
واكنش رنان به جوابيه سيّد
33-2- استاد رنان به اين نقد جمالالدين پاسخ گفت و متقابلاً از وي ستايش كرد و شگفتي زيادي نسبت به او نشان داد. او گفت: «با جمالالدين حدود دو ماه است كه آشنا شدم و تأثيري كه او در من گذاشت از كمتر كسي ساخته است. تأثير او در من نيرومند و بسيار بود. سخناني كه بين ما گذشت، وادارم كرد تا در سوربن كنفرانسي تحت عنوان «رابطهي علم و اسلام» ايراد كنم ... شيخ جمالالدين، خود بهترين نشانه است بر درستي اين نظريهي مهم كه سالهاست ابراز ميكنيم و آن اينكه ارزش هر ديني به ميزان ارزش كساني است كه از آن پيروي ميكنند. وقتي كه با جمالالدين سخن ميگفتم و آزاد انديشي و كرامت اخلاقي و صراحت گفتارش را ديدم، احساس كردم كه با يكي از دوستان قديم خود سخن ميگويم، ابنسينا و ابنرشد و يا يكي از آن ملحدان بزرگ و بلندآوازهاي را در مقابل خود مشاهده ميكردم كه در طول پنج قرن (اشاره است به قرون نخستين اسلامي) در جهت آزادي انسان از اسارت تلاش ميكردند .» آن گاه گفت: «در بحث بسيار خوب و مفيدي كه جمالالدين مطرح كرد، فقط يك نكته وجود دارد كه حقيقتاً محل اختلاف است... به تأكيد ميگويم كه ما انكار نميكنيم كه روم و همچنين عرب در تاريخ انسانيت ارج و بهاي زيادي دارند، امّا اين جريانهاي عظيم و مهم تاريخي نيازمند تحليل و بررسي است. ميتوان گفت هر چه كه به زبان لاتين نگاشته شده و تاج افتخار و شهرت آفريني روم است، رومي نيست؛ هر چه كه به زبان يوناني نوشته شده است، يوناني نيست؛ هر چه كه به عربي هم نگارش يافته است، محصول عرب نيست؛ هر چه كه در سرزمين مسيحي پديد آمده، اثر پذيرفته از مسيحيت نيست و (بر اين قياس) هر چه كه در سرزمين اسلام پديد آمده است، دستاورد اسلام نيست. جمالالدين چنين پنداشته است كه من جانب انصاف را نگاه نداشته و حق مطلب را ادا نكردهام و آنچه كه دربارهي اسلام گفتم دربارهي مسيحيت نميگويم و اين سخن كه خشونت و درگيري در ميان مسيحيان كمتر از ميان مسلمانان نبوده است، سخن حقي است. زيرا آنچه كه گاليله (6 ) از دست كاتوليكها كشيد، بهتر از آزارهايي كه ابنرشد از مسلمانان ديده نبود ... حال كه چنين است، ديگر سخن را به درازا نميكشانم، در محفلي كه با آراء مشهور من در اين باب آشناست، نيازي نبود كه تمام عقايدم را تكرار كنم ... من نه از مسيحيان ميخواهم كه آيين خود را رها كنند و نه از مسلمانان انتظار دارم اسلام را كنار بگذارند، اما از روشنفكران هر دو طايفه انتظار دارم كه بدون اينكه عقايدشان جلو علم و دانش را بگيرد، به علم توجه كامل و جدّي كنند، اين انتظار هم اكنون در نيمي از كشورهاي مسيحي برآورده شده و اميدوارم كه در اسلام نيز چنين شود. روزي كه چنين اميدي برآورده شود، من و جمالالدين به آن خوش آمد خواهيم گفت و جملگي طربناك خواهيم شد .» رنان ضمن تأييد مطالب و آراء ارائه شده در كنفرانس، در پايان گفت: «جمالالدين مرا با مطالب مهمي آشنا كرد و آن مطالب مرا در طرح نظريات اساسيم ياري كرد، و آن اين بود كه اسلام در نيمهي اول حيات خود مانع پيدايش و رواج و استقرار علم و دانش در سرزمين اسلامي نبود، بلكه در نيمهي دوم بود كه علم را خفه كرد و البته اين مهم است، و ضمناً از بد اقبالي مسلمانان شمرده ميشود ». نرمش ارنست رنان
33-2- بي ترديد اين نتيجهگيري آخرين، در بردارندهي بسياري از آراء تعديل شده پيشين رنان است، و قطعاً نظر رنان بدانجا خواهد رسيد كه مقاومت در برابر علم ربطي به جوهر و ذات اسلام ندارد، اگر واقعاً طبيعت اسلام چنان بود هرگز از آغاز تا انجام حيات خود تشويق به علم نميكرد . نمونهي ديگر اين برخورد، برخوردي است كه پس از آن تاريخ بين شاگرد جمالالدين، محمدعبده، با مسيوهانوتو پيش آمد و عبده ردّيهي بسيار نيرومندي بر آراء هانوتو نوشت. امّا نيرومندترين پاسخ به كساني چون رنان و هانوتو آن است كه مسلمانان تنگ نظريهاي صلب انديشان و متحجران را بر نتابند و علم و فلسفه را در جايگاه بلند قرار دهند و منزلت رفيع براي آنها قائل شوند . 1- البته چنين به نظر ميرسد كه ارنست رنان در اين بند، محق باشد. سزاوار نيست كه قوم عرب، فلسفه اسلامي را كه حاصل تلاش اقوام ديگر است به نام قوميت خود، مصادره نمايد . 2- حميد عنايت در كتاب سيري در انديشهي سياسي عرب (ص 104) نام آن را ژورنال دوبا نوشته است . 3- ابوبكر محمد بن يحيي معروف به ابن الصائغ و ابن باجه (532 ق) فيلسوف نامدار قرن ششم در اندلس و صاحب كتب و رسائل متعدد در منطق و فلسفه . 4- ابوبكر محمّدبن عبدالملك ( ابن طفيل ) (592 ق) از فيلسوفان قرن ششم. وي كتب مهمّي در فلسفه تأليف كرده است . 5- بايد تذكر داد كه در مورد اصالت پاسخ سيّد و به ويژه محتواي آن، ترديدهايي وجود دارد و همواره مورد تأمّل و مورد بحث و گفتوگو بوده و هست. بنگريد به كتاب سيري در انديشهي سياسي عرب ، اثر حميد عنايت . 6- گاليله (1564-1642 م) رياضيدان و فيزيكدان ايتاليايي. وي به جرم اعتقاد به حركت زمين گرد آفتاب، به وسيلهي پاپ تكفير شد. اخيراً واتيكان از او اعادهي حيثيت كرد .