دفتر عقل و آيت عشق مرتضي هاشمي‏پور دفتر عقل و آيت عشق (جلد اول) - دفتر عقل و آیت عشق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دفتر عقل و آیت عشق - نسخه متنی

مرتضی هاشمی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دفتر عقل و آيت عشق مرتضي هاشمي‏پور دفتر عقل و آيت عشق (جلد اول)

دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني

هيچ دانسته نيست كه تقابل عقل و عشق از چه زماني آغاز شد. به نظر مي‏رسد جستجوها براي تعيين دقيق زمان آغاز نزاع بين عقل و عشق راه به جايي نبرد ولي در بررسي اينكه عقل چيست و تعريف عشق كدامست و اينكه آيا بين اين دو گوهر ارجمند اساسا نزاع و تقابلي هست يا نه، تا به امروز سخنها گفته شده است كه جمع‏آوري آنها مي‏تواند چندين جلد كتاب شود.

«عقل حقيقتي ادراكي است كه غير از ادراك به كار ديگري نمي‏پردازد.» و چون خاصيت عقل آنست كه پيوسته خواستار حقيقت است، لذا دشمنان بسياري براي خود بوجود آورده است. اولين كساني كه با سلاح عقل در برابر عقل صف‏آرايي كردند، سوفسطائيان بودند كه لازم نيست در اينجا مجادلاتِ نخستينِ پيروان عقل با اين جماعت عقل گريز ولي مدعي را تكرار كنيم. گروه ديگري كه در برابر عقل ايستادند ولي تلاش كردند در «دام» عقل نيافتند پيروان «عشق» بودند. اين تقابل در ادبيات و فرهنگ ما بسيار آشناست و شايد اولين چيزي كه به ذهن خوانندگان مي‏آيد سخن مولانا جلال الدين باشد، آنجا كه گفت:




  • پاي چوبين سخت بي‏تمكين بود
    يكي شد فلسفي، ديگر حلولي
    ز دورانديشي عقل فضولي



  • پاي استدلاليان چوبين بود
    ز دورانديشي عقل فضولي
    ز دورانديشي عقل فضولي



اينكه پيروان «عشق» با جملات كوتاه به رويارويي با عقل‏گرايان آمدند خود دليل بر اينست كه به نوعي از گرايش به عقل پرهيز مي‏كردند.

امّا براي عشق تعريف دقيقي نمي‏توان ارائه داد. باز هم سخن مولانا در اينجا گويا و راه گشاست.




  • هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت
    عشق آن شعله‏ايست كه چون برفروخت



  • عشق آن شعله‏ايست كه چون برفروخت
    عشق آن شعله‏ايست كه چون برفروخت



جاي جاي ادبيات فارسي از اين تقابل و رويارويي سخن به ميان آمده است. نقد و بررسي نزاع بين «عقل» و «عشق» كاري است سترگ كه مولف دفتر عقل و آيت عشق به آن دست يازيده است. خارخار تحليل اين موضوع از سالها پيش با وي بوده. «بحث من اين است كه چگونه مي‏توان هم عارف و هم فيلسوف بود؟ آيا ميان فلسفه و عرفان هم مشتركاتي هست؟ آيا آدمي بايد از يك جهت فيلسوف باشد و از جهتي ديگر عارف يا مسأله غير از اين است، يعني از همان جهت كه فيلسوف است، از همان جهت هم مي‏تواند عارف باشد.»

دفتر عقل و آيت عشق با شعري از حافظ آغاز مي‏شود. حافظ به روشي رندانه تعريضي به زعيم حكماي مشاء، بوعلي سينا، مي‏زند آنجا كه مي‏گويد:




  • ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
    اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي



  • اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
    اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي



پس از مقدمه مفصل و پرمحتوا، نخستين فصل اختصاص به تبيين «قلمرو فلسفه» دارد. در ابتداي اين فصل فلسفه و عرفان به عنوان دو طريقه معرفت معرفي مي‏شوند كه در مسير تاريخ و دگرگوني انديشه‏ها نقش مهمي ايفاء كرده‏اند. مولف در ادامه به بررسي ويژگيهاي انسان مي‏پردازد بطوريكه جستجوي معني را منحصر به انسان مي‏داند و اينكه انسان با تكيه بر قدرت انديشه و عقل خود مي‏تواند از قيد زمان و مكان رها شود و به خلوت خود راه يابد نيز انسان برخلاف حيوان نه تنها زندگي مي‏كند بلكه به اين زندگي آگاهي دارد. حال آنكه حيوانات نه تنها به زندگي خود آگاهي ندارند بلكه در زمان نيز محصورند بطوريكه گذشته و آينده براي آنها معني ندارند و نمي‏توانند از مكان خود رها شوند.

با توجه به تعريف فلسفه كه «هر چه در باب ماهيت فلسفه گفته شود يك واقعيت قابل انكار نيست. آن واقعيت اين است كه در فلسفه نوعي كوشش بي‏دريغ براي فهم بنيادي‏ترين امور و اساسي‏ترين مسائل به چشم مي‏خورد.» و چه مسأله‏اي اساسي‏تر و مهم‏تر از «انسان».

در پايان فصل اول به يكي از مهمترين مسائل روز پاسخ گفته مي‏شود و آن جايگاه فلسفه در جهان مدرن و پيشرفته است؟ «ترديدي نمي‏توان داشت كه علم در خلاء به وجود نيامده و براي پيدايش خود ضمن اين كه به يك اساس و زير بنا نيازمند است از يك سلسله شرايط و فضاي مناسب نيز بي‏نياز نبوده است. مراجعه به تاريخ علم نشان مي‏دهد كه دانش جديد بشر در زمين فلسفه ريشه داشت و در فضاي فكر فلسفي نيز رشد و نمو پيدا كرد. اگر كسي ادعا كند كه فلسفه مادر علوم بوده و دانشها همانند جنين در رحم آن رشد كرده و سپس تولد يافته‏اند، سخني از روي گزاف نگفته است.» بديهي است جنين بعد از رشد و بلوغ مادر خود را ترك مي‏كند. «فلسفه اساس و زير بناي علوم است نيازمندي علوم به نوعي فلسفه همواره به قوت خود باقي مي‏ماند.»

نكته ديگر كه بسيار مهم است اينست، كه امروز جوامع شرقي و خاصه اسلامي از تكنولوژي و دستاوردهاي علمي غرب تهديد نمي‏شوند بلكه انديشه‏هاي فلسفي و آراي فيلسوفان غرب است كه فرهنگ ملل شرق و به ويژه اسلامي را به مخاطره مي‏اندازد. در خاتمه فصل اول به اين نكته نيز اشاره مي‏شود كه تاريخ فلسفه از خود فلسفه جدا نيست و هيچگاه پير نمي‏شود و همواره جوان و با نشاط باقي مي‏ماند. و با مرافقت بين فلسفه و علم هرگز غبار كهنگي بر آن نمي‏نشيند.

تعاريف گوناگوني تا به امروز براي عرفان و تصوف اسلامي شده است تا آنجا كه حتي شرق‏شناسان و اسلام پژوهان غربي نيز وارد ميدان شده‏اند و ريشه تصوف و عرفان را به اقوام گوناگون منتسب كرده‏اند. سواي از اين تعاريف و انتسابها چيزي كه مشهود است، آنست كه «از تمام آنچه فرهنگ گذشته ايران به دنيا هديه كرده است، هيچ چيز از ادبيات عرفاني آن انساني‏تر نيست.» در فصل دوم دفتر عقل و آيت عشق مولف به بررسي «حريم عرفان» مي‏پردازد. در ابتدا مولف آرا صائن الدين علي ابن محمد تركه اصفهاني را بررسي مي‏كند كه خود حلقه اتصال شيخ اشراق با صدرالمتألهين است. به نظر صائن الدين عرفان، حقيقتي واحد و بسيط و منزه از هر گونه تعيّن و تمييز به شمار مي‏آيد. وي اين حقيقت يگانه و بي‏تعيّن را در نظر عرفا «عشق» مي‏نامد.

فصل سوم دفتر عقل و آيت عشق با عنوان «تقسيم بندي در عالم عرفان» آغاز مي‏شود. در ابتداي اين فصل با نقل قولي از استاد فقيد جلال الدين همايي درباره تقسيم كلي فِرَق صوفيه به دو گروه عمده كه يكي اهل عبادت و ذكر و فكراند و ديگري اهل وجد و حال و رقص و سماع به بررسي تقسيم‏بندي در عالم عرفان پرداخته مي‏شود. و قول ائمه (ع) و نيز باور مولانا بر اينكه اساسا پيامبران و اوليا انسان برتر نبوده‏اند ولي برتر از انسان بوده‏اند نيز آورده مي‏شود.

در ابتداي فصل چهارم به قائل شدن منزل پنجم در منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري اشاره مي‏شود. و اينكه «برخي از عرفا تفكر را به عنوان يك مقام مطرح ساخته‏اند.» خواجه عبدالله براي دليل خود به آيه‏اي از قرآن استناد مي‏كند. «و انزلنا اليك الذّكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكّرون» و در تفسير خود از اين آيه تفكر را نوعي طلب نسبت به مطلوب مي‏داند. فصل پنجم نيز به تبيين تصوف عقلي و تامل در امور اختصاص دارد به طوري كه مي‏توان گفت فصول چهارم و پنجم تكمله فصل سوم هستند با اين اختلاف كه در فصل پنج ــ تصوف از طريق تفكر و تامل ــ به نظر ابونصر فارابي اشاره مي‏شود به اين معني كه او چگونه تامل و تفكر را نوعي سلوك در راه عرفان مي‏داند و با زبان خاص خود به نيايش به درگاه پروردگار مي‏پردازد.

در فصل ششم به موضوعي حائز اهميت اشاره مي‏شود، «ابن سينا و عرفان». مولف بعد از بيان نظريات گوناگون درباره ارتباط شيخ الرييس بوعلي سينا با عرفان به دو اثر مهم و تقريبا مهجور شيخ الرييس توجه مي‏كند، رساله تحفه و رساله ترغيب بر دعا.

وي سپس به سه رساله مهم و رمزآلود 1. رسالة عشق، 2. رساله الطير 3. رساله حيّ ابن قيظان اشاره مي‏كند و به اهميت رمز و نماد در نزد انسان از ابتداي آفرينش اشاره مي‏كند كه خود بسيار مهم و حائز اهميت است. مرغ سخنگو در فرهنگ ما نقش بسيار مهم و پر مفهومي دارد بطوريكه در بيشتر آثار فارسي از جمله صفير سيمرغ شيخ اشراق و نير منطق الطير عطار، تحفة‏العراقين خاقاني شرواني و داستان «طوطي و بازرگان» به آن اشاره مي‏شود. طوطي رهايي خود را از قفس مرگ اختياري مي‏داند.




  • در نگيرد با خدا اي حليه‏گر
    غير مردن هيچ فرهنگ دگر



  • غير مردن هيچ فرهنگ دگر
    غير مردن هيچ فرهنگ دگر



فصل ششم به كلي به بررسي آرا عرفاني ابن سينا اختصاص دارد و بسيار دقيق به تحليل اين اصول پرداخته مي‏شود. در اين فصل به نمط نهم الاشارات نيز توجه مي‏شود. حتي بهانه‏جوياني چون امام فخررازي نيز با تكريم و احترام نسبت به ديدگاه‏هاي عرفاني ابن سينا ياد مي‏كنند.

فصل هفتم به بررسي «نشانه‏هاي عرفان در آثار ابوالحسن عامري و ابوحيان توحيدي» اختصاص دارد. تشابه انديشه‏هاي ابوالحسن عامري و ابوحيان توحيدي بسيار است. تا جايي كه حتي اسامي كتابهايشان نيز خود نوعي قرابت فكري آنها را مي‏رساند. در اين فصل بيشتر توجه به ابوحيان توحيدي است. از آن جهت كه ابوحيان شاگرد ابوالحسن عامري بوده و به نوعي از استاد خود ــ كه به هيچ عنوان قائل به اختلاف بين دين و عقل نيست ــ تاثير پذيرفته است. به عقيده ابوالحسن عامري عقل ناموس نفس است و نفس خدمتكار عقل.

در اين فصل اشاره مي‏شود كه ابوحيان هر چند داراي يك نظام فلسفي منسجم و سازمان يافته نيست ولي درباره مسائل فلسفي و آرا فيلسوفان زمان خود اظهار نظرهايي حائز اهميت كرده است. ابوحيان يك شخصيت با ايمان بوده كه بسيار به مسائل عارفانه نظر داشته و در عين حال يك انسان صريح اللهجه و تند خو بوده به طوريكه موجب رنجش و حتي جوسازي اطرافيان و مخالفان خود را هم فراهم مي‏كرده است. نكته جالبي كه در اين فصل ديده مي‏شود اشاره به مقدمه‏اي است كه عبدالرحمن بدوي انديشمند مصري بر كتاب الاشارات الالهيه نوشته است، مي‏باشد. بدوي ضمن بيان تندخويي ابوحيان انديشه‏هاي او را بسيار نزديك به كافكا مي‏داند و ابوحيان را انسان مأيوس و غمزده و در عين حال بسيار بدبين معرفي مي‏كند و سندي كه او به آن تمسك مي‏جويد يكي از نامه‏هاي ابوحيان به ابوسهل است. نكته قابل توجه اين است كه چيزي كه از ديدگان بدوي پنهان مانده از ديدگان مولف دفتر عقل و آيت عشق پوشيده نمانده آنست كه ابوحيان در ادامه نامه خود سنّت سوزاندن آثار را مربوط پيش از خود مي‏داند. بدوي در ضمن همان مقدمه نيايش ابوحيان را اولين نوع نيايش صوفيانه مي‏داند كه اين باز خود خطاست. به نظر مي‏رسد بدوي در نقد و بررسي كتب متنوع ابوحيان دچار نوعي لغزش شده است. مؤلف معتقد است سبك نيايش ابوحيان توحيدي در الاشارات الالهيه بسيار زيبا و بليغ است به طوري كه پختگي فكري و روحي ابوحيان در جاي جاي اين كتاب موج مي‏زند. نكته حائز اهميت ديگر آنست كه عده‏اي معتقدند كه ابوحيان در نگارش اين كتاب متاثر از مزامير داود بوده كه باز اين چيزي از اهميت اين كتاب كم نمي‏كند، چرا كه متاثر بودن از كسي دليل بر ناتواني آفرينش تازه‏اي نيست.

عنوان فصل هشتم خود گوياي زندگي پرنشيب و فراز ابوحامد غزالي است او از «راه پر پيچ و خم» شك و ترديد و جستجو در علوم مختلف بالاخره «آخرين پناهگاه» خود را مي‏يابد.

مولف كه خود در كتابي جداگانه بطور مفصل به تحليل نظريات ابوحامد غزالي پرداخته در اين فصل پس از آنكه غزالي را يكي از مؤثرترين و نامدارترين شخصيتهاي جريان فكري اشعري مي‏داند او را تمام و كمال تسليم عقايد اشعريه معرفي نمي‏كند چرا كه ابوحامد در بعضي از مواقع از اصرار ورزيدن به بنيادهاي فكري اشعريه عدول مي‏كند. چيزي كه مشهود است آن است كه غزالي به طرز شگفت‏آوري جوياي حقيقت بود به نحوي كه براي رسيدن به حقيقت از پرداختن به هر كاري ابا نداشت.

خواسته غزالي آن بود كه به «حقيقت علوم» پي ببرد و از اين نظر مي‏توانيم او را با كانت، فيلسوف نامدار آلماني، مقايسه كنيم. هر چه باشد نمي‏توان نديده گرفت همين سوال به ظاهر ساده موجب آن شد كه او حتي به تمام حواس و قوه باصره شك كند و بعد از آن به ضروريات عقلي تشكيك وارد كند. همين امر موجب شد كه طبق آنچه خود مي‏گويد حدود 2 ماه در حالت شك مطلق بسر برد تا آنكه لطف خداوند شامل حال او شد. و از اين وادي شك و ترديد خارج گرديد. پس از آنكه غزالي از تمام علومي كه بررسيده بود نااميد شد به تحقيق در كتب عرفا پرداخت و كتبي را كه تا آن زمان در دسترس بود مطالعه كرد. حارث محاسبي، بايزيد بسطام، جنيد، شبلي كساني بودند كه ابوحامد آراء عرفاني آنان را مطالعه كرد و پس از طي كردن يك «راه پر، پيچ و خم» «آخرين پناهگاه» خود را تصوف ديد و خود را در آغوش آن رها كرد.

فصل نهم به «حكيم عمر خيام و مسأله واحد و كثير» اختصاص يافته است. نويسنده در ابتداي اين فصل تلّمذ امام محمد غزالي از حكيم عمر خيام را امري عادي و امكان‏پذير مي‏داند. بطوريكه در كتاب طربخانه به تصحيح استاد فقيد همايي نيز به اين مساله اشاره شده است.

شك نيست كه خيام شاعر نامي و فيلسوف گم نام ايران پس از ترجمه آزاد و هنرمندانه فيتزجرالد يك چهره جهاني شد. بطوريكه مجموعه رباعيات او كه به عقيده بسياري از صاحب نظران تعداد كثيري از اين رباعيات متعلق به خيام نيست از پر تيراژترين مجموعه شعرها در جهان است. و همانگونه كه مردان بزرگ، دوستداران و بدخواهاني دارند درباره شخصيت ممتاز او نيز سخنهاي ضد و نقيض گفته شده است. چنانكه عده‏اي او را عارف وارسته‏اي دانسته‏اند و تعدادي ديگر عياشي بي پا و سر.

نويسنده با نگاهي به تراژدي و معني آن نشان مي‏دهد كه دغدغه اصلي خيام «زندگي و هدف آن» است. بطوريكه خيام يكي از مهم‏ترين و در عين حال كم شناخته شده‏ترين اثر خود را به نام الكون و التكليف ناميده است.

«در تراژدي از يك سو نهايت معني و هدف زندگي مطرح مي‏شود و از سوي ديگر حدود و مرزهاي رفتار انساني تعيين مي‏گردد و اين همان چيزي است كه مساله اصلي و اساسي انسان را تشكيل مي‏دهد.»

مولف معتقد است مهمترين مساله در نظر خيام «تفاوت موجود و اشرف بودن» آنهاست و پاسخ آن را مشكل و چند جانبه مي‏داند وي به توجه خيام به ذهن افراد براي دريافت مسائل گوناگون اشاره مي‏كند و متذكر مي‏شود كه چرخش خيام از پرداختن به مسائل فلسفي به شعر نيز يك شبه و شتابزده نبوده بلكه آرام و به مرور زمان بوده است. در رباعياتي كه به خيام منسوب است هم سخنان عارفانه عميق هست و هم ملحدانه كه اكنون جاي بحث درباره صحت يا سقم انتساب اين رباعيات به خيام نيست اما چيزي كه واضح است آنست كه «زبان خيام با دل او هماهنگ است و آنچه مي‏گويد همان چيزي است كه از سرّ سويداي او ناشي مي‏شود.»

پنج فصل آخر از جلد اول دفتر عقل و آيت عشق به بررسي انديشه‏هاي اسماعيلي، به خصوص دو چهره نامدار اين نحله، ابويعقوب سجستاني و ناصرخسرو قبادياني اختصاص دارد. مولف در ابتدا اشاره مي‏كند كه بخاطر اختلاف انديشه و اختلاف مسلك، هم علماي سني و هم علماي شيعه از تحقيق و بحث و گفتگو درباره آراء ديني و فلسفي اسماعيليان پرهيز كرده‏اند.

چيزي كه در ابتداي امر كاملاً مشهود است، آنست كه مولف به خوبي به عوامل پيدايش اين نحله و گرايشهاي سياسي و همين طور آثار بزرگان اين فرقه و نيز علل مخالفت بعضي از دانشمندان با اين گروه به خوبي آشناست.

عنوان فصل 10 «ناصرخسرو و ابويعقوب سجستاني در جريان جستن حقيقت» است. نويسنده پس از آنكه به اهميت عقل و گرايش به خرد در بين اسماعيليان اشاره مي‏كند به اهميت تاويل در نظر ايشان تاكيد مي‏ورزد و سلسله مراتب و چگونگي راه يافتن و گرفتن لقب از طرف امام اسماعيليه را بيان مي‏كند. نكته جالب توجه آنست كه امام محمد غزالي در ابتداي كتاب مشهور خود به نام «المنقذ من الضلال» جويندگان حقيقت را چهار گروه مي‏داند كه يكي از آنها اسماعيليان يا باطنيه هستند.

فصل بعد نيز به بررسي «سخن گفتن عقل با نفس در نظر ابويعقوب سجستاني» اختصاص دارد. سجستاني دو گونه سخن گفتن بين عقل و نفس قائل است كه مي‏توان به خطاب سفلي و خطاب علوي تقسيم كرد. در اين فصل به دقتي درخور تحسين به آرا فلسفي سجستاني توجه مي‏شود. آرا سجستاني به روشي بديع و ديالوگ‏وار نقد و تحليل مي‏گردد و سپس مولف به اختلاف نظر سجستاني با فلاسفه درباره هيولا (ص 308)، تناقض در گفته سجستاني درباره هيولا (ص 311)، تفاوت نظر سجستاني با عرفا (ص 317) و مقايسه آرا ملاصدرا با سجستاني (ص 331) مي‏پردازد.

در انتهاي فصل 11 مولف نظر يكي از صاحب نظران غربي درباره اين كه كتاب كشف المحجوب از زبان عربي به فارسي ترجمه شده است، با استدلال به اينكه چون در ابتداي اين كتاب گفته شده است «ابويعقوب چنين گويد» را باطل مي‏داند و اين شيوه نويسندگي را در بين گذشتگان مرسوم و معمول برمي‏شمارد. حتي «جَستار» به معني چشمه در برابر ينبوع را نيز دليل قانع كننده‏اي براي ترجمه بودن كشف المحجوب به فارسي نمي‏داند.

از فصل 12 تا به انتها به بررسي نظريات فلسفي ناصرخسرو اختصاص دارد. منش و شخصيت و آوارگي ناصرخسرو علوي قبادياني بر كسي پوشيده نيست. او هيچگاه حاضر نشد شعر ناب خود را در پاي فرومايگان بريزد و دندان صله و تكريم سلاطين و حاكمان را از بيخ و بن كنده بود. در سه فصل پاياني نيز نويسنده به بررسي آرا حكمي و فلسفي ناصرخسرو مي‏پردازد و با او نيز در چندين نوبت به ديالوگ مي‏نشيند. ناصرخسرو مانند ديگر اسماعيليان به عقل و تاويل بسيار توجه دارد و نيز بين فلسفه و دين هيچ اختلاف نمي‏بيند و حتي يكي از آثار مهم خود را «جامع الحكمتين» نام مي‏گذارد كه گوياي همين مسأله است. ناصرخسرو با همه اهميتي كه به عقل و خردگرايي مي‏دهد تقليد را در ابتداي امر جايز مي‏شمارد. در اينجاست كه مولف به ديالوگ و گفتگو با ناصر خسرو مي‏پردازد و آرا او را نقد و بررسي مي‏كند.

فصل آخر «آنچه هرگز معلوم واقع نمي‏شود موجود نيست» نام دارد. عنوان از منزلت عقل و رابطه آن با علم خبر مي‏دهد.

اين فصل در ادامه فصول پيش جايگاه ممتاز عقل (ص 390)، جايگاه خداوند و تنزيه مطلق او (ص 390)، عقيده ناصرخسرو درباره بهشت (ص 394) نكوهش تقليد (ص 398)، معاد جسماني (ص 408) و زمان در نظر ناصرخسرو (ص 414) را مورد تحليل و بررسي قرار مي‏دهد آنچه واضح است، آنست كه مولف در بررسي آرا فلسفي ناصرخسرو اشراف قابل توجه دارد و نشان مي‏دهد كه در بررسي متون از يك بعدي بودن و تساهل و تعصب پرهيز مي‏كند، و يك تحليل بي‏طرفانه، و در عين حال روشنگر را پيش روي خواننده قرار مي‏دهد.

/ 1