دلايل مثبتين خلاء و نقد و بررسي آنها
دكتر علي لاريجاني همانطور كه قبلاً متذكر افتاد مثبتين خلاء بيشتر ازطبقه متكلمين هستند و در بين فلاسفه جز افراد معدودي كه آنهم در مورد فيلسوف خواندن آنها كمي بحث و نظر است به خلاء قائل نبودهاند، نظير ابوالبركات بغدادي، ابيبكر محمدبن زكرياي رازي و امام فخررازي كه دلايلي بر اثبات خلاء دارند، امّا در بين متكلمين نيز اينگونه نيست كه همگي به خلاء معتقد باشند.نقد و بررسي
اولاً ـ متكلمين شيعه عموماً خلاء را رد نمودهاند: نظير شيخ مفيد، خواجه، صاحب شوارق و... و اجمالاً متكلمين متأخر شيعي كه طريق حكماء را پيش گرفتند، همگي خلاء را منكرند. امّا در كتاب «ياقوت» كه به قول مؤلف كتاب خاندان نوبختي «كتاب الياقوت علي حدما اعلم، اقدم كتاب كلامي موجود بايدي الاماميه» نويسنده كتاب ياقوت، ابوالحسن ابراهيم نوبخت است و به احتمال قوي مطابق آنچه صاحب كتاب «تأسيس الشيعه» اعتقاد دارد مربوط به قرن دوّم است. به هر تقدير اين كتاب از قديميترين كتب كلامي شيعه است و علامه حلي شرحي بر آن دارد امّا صاحب اين كتاب قائل به خلاء است و ميگويد: لابد فيالعالم من الخلاء و الالزم ان العالم لايزال منتقلاً عند تنقل بعوضة واحدة! و هذامحال.اقول: المتكلمون اتفقوا علي اثباته و خالف فيه الاوائل.ثانياً ـ شيخ مفيد خود قائل به خلاء نيست، هر چند جزء لايتجزي را اعتقاد دارد.ثالثاً ـ شيخ مفيد معتقد است كه ابوالقاسم از بغداديان و اكثر متكلمان قديم هم عقيده وي هستند. با اين وجود اكثر متكلمين اشعري و معتزله خلاء را جايز شمردهاند، نظير صاحب مواقف و صاحب مقاصد و جبائي...مارتين مكدرموت در اين باره ميگويد:«اساس اين اختلاف در آن است كه بصريان معتقد به وجود خلاء بودند در صورتي كه بلخي منكر آن بود، اگر چيزي به عنوان خلاء نباشد، آنگاه يك جسم هميشه û متكلمين شيعه عموماً خلاء را رد نمودهاند و اجمالاً متكلمين متأخر شيعي كه طريق حكماء را پيش گرفتند، همگي خلاء را منكرند.مماس با سطح اجسام ديگر محيط به آن خواهد بود. اگر انديشه و نظر / دلايل مثبتين خلاء خلاء وجود داشته باشد،آنگاه جسم به آن نيازمند نيست كه از همه جوانب مماس با چيزهاي ديگر باشد، و بهترين چيزي كه در پاسخ سؤال «آن كجاست»، ميتوان گفت اگر در حال سكون باشد، نشان دادن چيزي است كه بر آن آرام گرفته است».آموزه خلاء در كلام متأخر انتشار فراوان داشت و پينز معتقد است كه رواج اعتقاد به خلاء در نتيجه نفوذ افكار محمدبن زكرياي رازي بوده است.1شيخ مفيد خود را مخالف با وجود خلاء معرفي كرده است. «من ميگويم كه جهان پر از جواهر (ذرات) است و هيچ خلاء در آن نيست اگر در آن خلاء وجود ميداشت، ديگر تفاوت گذاشتن ميان جواهر و اجسام پيوسته و پراكنده درست نبود. اين مذهب مخصوص ابوالقاسم از بغداديان و مذهب اكثر متكلمان قديم است، مخالف با آنند جبائي و پسرش و گروهي از متكلمان نادان اصحاب حديث (الحشويه) و اهل جبر وتشبيه.2در اينجا شيخ مفيد:اوّلاً ـ نظر خود را در باب بطلان خلاء اعلام ميدارد.ثانياًـ ابوالقاسم از بغداديان و اكثر متلكمان قديم را در ابطال خلاء همراه خود ميداند.ثالثاً ـ جبايي و پسرش و گروهي از متكلمان نادان اصحاب الحديث و اهل جبر و تشبيه را جزو اصحاب خلاء دانسته است.رابعاً ـ دليل شيخ در بطلان خلاء قدري عجيب است، از طرفي شيخ اعتقاد به جزء لايتجزي دارد. و اعتقاد دارد كه اجسام از آنها فراهم آمدهاند و هيچ يك از آنها قسمت پذير نيستند.البته شيخ براي ذرات عالم (جزءلايتجزا) اندازه و حجم قائل است و لذا ميگويد آنها مكان و حيّز خاص دارند3 حال ميگويد اگر خلاء موجود باشد لازم است اجسام پيوسته را از پراكنده (متفرق) فرق نگذاريم!مارتين مكدرموت در اين باره ميگويد: «ناشر كتاب وي عبارت نسخه را مغشوش دانسته و نوشته است كه مفيد ظاهراً ميخواسته است وجود خلاء را اثبات كند! چه، نتيجهاي كه ميگيرد اين نظر را تأييد ميكند! با اين همه يقين داريم كه قصد شيخ مفيد انكار وجود خلاء بوده است. دليلي كه شيخ مفيد اقامه كرده، ممكن است مربوط به وسائلي باشد كه در نتيجه اعتراضات نقل شده، توسط ابورشيد پيش آمده و نيز به جوابهايي مربوط باشد كه بر چند نظر بصريان درباره وجود خلاء داده شده بوده است.نخستين اعتراض ميگويد كه اگر ذرّه سومي ميان دو ذرّه جدا از يكديگر نباشد آنگاه نميتوان گفت كه اين دو ذرّه نسبت به يكديگر دورتر يا نزديكتر از هيچ دو ذرّه ديگر جدا از يكديگرند. دليل آن اين است كه ميان آن دو چيزي وجود ندارد كه بوسيله آن بتوان فاصله را اندازه گرفت، اعتراض دوم بدين صورت است كه اگر فاصله را ميان دو جسم مشاهده كنيم ، آن فاصله بايد چيزي موجود باشد، چه تنها چيز موجود قابل مشاهده است. بنابراين به جاي خلاء بايستي در آنجا يك ذرّه سوم يا يك جسمي در ميان دو ذرّه قرار گرفته و سبب جدايي آنها از هم شده باشد، در اين دو برهان خلاء به عنوان عدم ساده فرض شده است، اگر در استدلالها گفته شود كه اصلاً چيزي (يعني خلاء) ميان دو ذرّه نيست، آن وقت لازم است كه دو ذرّه به يكديگر متّصل باشند و ظاهراً همين رشته استدلال، شيخ مفيد را به آنجا رساند كه بگويد اگر در آنجا خلاء ميبود، ديگر تفاوتي ميان ذرّهها و اجسام پيوسته و ناپيوسته وجود نميداشت».شارح مواقف در ابتداي بحث خلاء در كتاب شرح مواقف چنين ميگويد:«ان البعد المفروض و هوالخلاء و حقيقتم ان يكون الجسمان بحيث لايتماسان وليس ايضاً بينها ما يماسها فيكون ما بينهما بعداً موهوماً ممتداً فيالجهات صالحاً لان يشعله جسم ثالث ممكنه الان خال عن الشاغل وجوده المتكلمون و منعه الحكماء القائلون بان المكان هوالسطح و امّا القائلون بانه البعد الموجود فهم ايضاً يمنعون الخلاء بالتفسير المذكور اعني البعد المفروض û شيخ مفيد خود را مخالف با وجود خلاء معرفي كرده است. «من ميگويم كه جهان پر از جواهر (ذرات) است و هيچ خلاء در آن نيست اگر در آن خلاء وجود ميداشت، ديگر تفاوت گذاشتن ميان جواهر و اجسام پيوسته و پراكنده درست نبود.فيما بين الاجسام لكنهم اختلفوا فمنهم من لم يجوزخلو البعد الموجود عن جسم شاغل له و منهم من جوزه فهو لاءالمجوزون وافقوا المتكلمين في جواز المكان الخالي عن الشاغل و خالفوهم في ان ذلك المكان بعد موهوم فالحكماء حكمهم متفقون علي امتناع الخلاء و بمعني البعد المفروض».4متكلمين در اثبات خلاء دو دليل عمده آوردهاند كه در كتاب شرح مواقف و شرح مقاصد و كتاب براهين و مباحث المشرقيه نيز آمده است و برخي دلايل تجربي نيز آوردهاند كه خيلي قابل توجه نيست.الف) انه لولا الخلاء لزم التداخل او الدور، او حركة العالم عند حركة الخروله و الثاني باقسامه باطل، بيان الملازمه : ان الجسم اذا تحرك، الي مكان مملوا او فارغ فان كان الاول فان بقي المالي حركة الجسم الاول لزم الاوّل و ان انتقل فان كان الي مكان الاول لزم الثاني و ان كان الي مكان آخر لزم الثالث».5نقد و بررسي
اينكه اگر خلاء نباشد با حركت هرپشهاي بايد عالم تغيير كند.اولاً ـ چه اشكالي دارد اگر كسي بگويد با هر حركتي عالم تغيير ميكند. اگر ما در مشاهده خود نميتوانيم اين تغييرات را ببينيم، اين امر دليل بر انكار اين تغيير نميشود. مثلاً در حركت جزئي يك صوت در هوا، امواج آن تا فاصلهاي طولاني مسير را طي ميكنند. آيا اين امواج ديده ميشوند؟!û متكلمين در اثبات خلاء دو دليل عمده آوردهاند كه در كتاب شرح مواقف و شرح مقاصد و كتاب براهين و مباحث المشرقيه نيز آمده است و برخي دلايل تجربي نيز آوردهاند كه خيلي قابل توجه نيست.ثانياً ـ نيازي به چنين تصويري هم نيست، زيرا فرض كنيم يك شي حركت ميكند همه جا ملاء است. اين شي انديشه و نظر / دلايل مثبتين خلاء براي جابجايي، نيروهايي به اشياء اطراف وارد ميكند و اشياء مجاور بر حسب برآيند نيروهاي وارده به آنها، و اين نيروي جديد، وضع خاصي پيدا ميكنند. حال همه اشياء كه در حالت سكون نيستند و فقط يك شي حركت كند، اشياء همه در حركتند. بنابراين بر هر شيء نيروهاي مختلفي وارد ميشود؛ مجموع اين نيروها جاي او را مشخص ميكند. يعني فرض كنيد شيA حركت ميكند به شيB بر ميخورد و مجموع نيروهاي وارده برB باعث تغيير محلB ميشود؛ ميتوان فرض كرد كه شيC قبل از اينكهB به آنجا برسد به دليل نيروهاي وارده از اشياء ديگر تغيير محل داده است. بدين صورت اشكال از اين بخش رفع ميشود. و در تغيير اشياء بايد توجه داشت كه نيروها بعضاً يكديگر را خنثي ميكنند.ثالثاً ـ بايد پذيرفت كه اشياء مختلف در تحت نيروهاي گوناگون، اشكال مختلف پيدا ميكنند. و بالطبع حجمهاي مختلفي را دارا ميگردند. ممكن است شيA در حركت خود به شيB برخورد كند و شيB قدري حركت كند و قدري حجمش بدليل تغيير شكل عوض شود و بعد شيC نيز همينطور و خلاصه بتوانند با تغيير شكل بعمل آمده، بعد از چند تغيير، مانع تغييرات ديگر شوند. اين استدلال واقعاً چيزي است كه در عالم رخ ميدهد و هيچ نيازي به تخلخل و تكاثف كه خود مشكلات زيادي دارد نيست آنطور كه ارسطو مطرح كرده است. اين استدلال بسيار قوي و مبتني بر نظريات فيزيكي است؛ بنابراين نميتوان با اين استدلال، خلاء را پذيرفت.ب) «اذا رفعنا صفحه ملساء عن مثلها لزم الخلاء في الوسط». در كتاب براهين اين استدلال اينگونه بيان شده است:«حجت دوّم در اثبات خلاء آن است كه دو سطح مستوي در وجود فرض توانيم كردن و هربار كه دفعةً واحده فرض كرده شود خلاء لازم آيد.امّا مقدمه نخستين، آن است كه ما دو سطح مستوي فرض كنيم...مقدمه دويم، آنستكه تماس اين چنين دو سطح بكليت سطح فرض توانيم كردن هم ظاهر است زيرا كه چون تماس بعضي از اجزاء سطح ممكن است؛ تماس باقي هم ممكن است «لان الكل متساويه فيالمماسه فما جاز علي البعض جاز علي الباقي.مقدمه سوم آنستكه ارتفاع هر يك از اين دو سطح از آنديگر دفعةً واحده ممكن است. برهان اين آنستكه چون يكجانب سطح مرتفع شود و آنجزء كه بوي متصل بود مرتفع نشود تفكيك اجزاء لازم آيد و اين محال است.مقدمه چهارم آنستكه چون اين فرضها واقع شود خلاء لازم آيد و برهان اين آنستكه اگر در آن ميان جسم حاصل شود يا گوييم كه آن جسم در ميان بوده است يا گوييم كه از بيرون بدان ميان در رفت. روا نبود كه در آنميان جسمي بوده باشد، زيرا كه ما، فرض كرده بوديم كه آن هر دو سطح مماس يكديگرند بكليت و هرگاه كه چنين باشد ميان دو سطح هيچ جسم نبوده باشد و اگر گوييم كه جسمي از بيرون بدان ميان در رفت يا از مسّام اعلي و اسفل درآيد يا از اطراف و جوانب. روا نبود كه از مسّام درآيد، زيرا كه ما فرض عدم آن مسّام كردهايم و اگر از جوانب درآيد، لابد باشد كه آن جسمها نخست بكنارها گذر كنند آنگاه بميان در رسند پس در آن وقت كه در كنارها باشند در ميانه نباشند پس در آنوقت ميانه خالي بود، پس خلاء حاصل شود.»6û حجت دوّم در اثبات خلاء آن است كه دو سطح مستوي در وجود فرض توانيم كردن و هربار كه دفعةً واحده فرض كرده شود خلاء لازم آيد.نقد و بررسي
اين استدلال اگر همه مقدماتش انجام شود، ظاهراً اشكالي بدان وارد نيست و با اين استدلال امكان وقوع خلاء ثابت ميشود. ولي اينكه در عالم خارج وجود دارد يا خير جاي بحث دارد. چه با اين استدلال نميتوان به اين سادگي به خلاء از نظر تجربي رسيد. زيرا آن دو صفحهاي مستوي كه انتخاب شدهاند قطعاً اتمهاي ريز هوا ميتوانند در لابلاي آن قرار گيرند و لذا استدلال از نظر فرضي خدشهاي ندارد. از نظر تجربي دچار مشكلات ميشود. به هر تقدير نفس استدلال به نظر خالي از اشكال ميرسد.ج) «ما اجسام را ميبينيم كه متخلخل و متكاثف ميشوند. بدون اينكه چيزي در آنها داخل يا خارج شود (اجسام متخلخل و متكاثف ميشوند بدون اينكه چيزي در آنها داخل يا خارج شود) پس تخلخل اين است كه اجزاء برگردند به پر كردن خلاءهاي جسم متخلخل».نقد و بررسي
هميشه در تخلخل و تكاثف، خلاء باعث اين امر نيست، چه ممكن است اشياء متخلخل شوند زيرا نيروهايي كه به ملكولهاي آن اشياء وارد ميشود كمتر شده و در نتيجه تغيير شكل حاصل شده است و تغيير شكل آنها حجم بيشتري را طلب نموده است البته در برخي تخلخلها ميتوان فرض خلاء نمود، براي آنها بايد استدلال كرد. صرف ديدن تخلخل و تكاثف در اشياء، ايجاب نميكند كه قائل به خلاء شويم.د) چند دليل تجربي و ضعيف، در فن سماع طبيعي، شيخ آورده است و به قائلين خلاء نسبت داده است. امّا در كتب مرجع قائلين به خلاء ديده نشده است. اين دلايل عبارت است از:(1) گاهي ميبينيم ظرفي كه پر از خاكستر است باز همان اندازه جاي آب دارد و اگر آنجا خلاء نبود محال بود كه به اندازه خاكستر آب بگيرد.(2) ميبينيم يك خم پر از شراب است سپس آن شراب را عينا در مشك ميريزيم و شراب و مشك را در خم ميگذاريم. و هر دو در خم جا ميگيرد. پس اگر در شراب به اندازه حجم مشك خلاء نبود. ممكن نبود كه با آنكه خم پر از شراب بود شراب و مشك با هم در آن بگنجد.(3) نموّ نامي به واسطه اين است كه چيزي در او نفوذ ميكند و شكّي نيست كه چيزي در ملاء داخل نميشود، بلكه در خلاء داخل ميشود. بعضي اين دليل را كلّي قرار دادند و گفتند متحرك ناچار بايد در خلاء حركت كند.(4) دليل ديگر اينكه شيشه را ميمكيم و بر آب سرنگون ميكنيم. ميبينيم آب داخل آن ميشود و حال آنكه اگر پر بود، گنجايش چيز ديگري كه در آن داخل شود نميداشت7. û هميشه در تخلخل و تكاثف، خلاء باعث اين امر نيست، چه ممكن است اشياء متخلخل شوند زيرا نيروهايي كه به ملكولهاي آن اشياء وارد ميشود كمتر شده و در نتيجه تغيير شكل حاصل شده است و تغيير شكل آنها حجم بيشتري را طلب نموده است البته در برخي تخلخلها ميتوان فرض خلاء نمود، براي آنها بايد استدلال كرد. صرف ديدن تخلخل و تكاثف در اشياء، ايجاب نميكند كه قائل به خلاء شويم.û چند دليل تجربي و ضعيف، در فن سماع طبيعي، شيخ آورده است و به قائلين خلاء نسبت داده است. امّا در كتب مرجع قائلين به خلاء ديده نشده است. 4 - شرح مواقف احمد ايجي، چاپ استانبول، صفحه 227. عبارت او چنين است: «الثاني من الوجهين الدالين علي جواز الخلاء (انه لولا وجود الخلاء) فيما بين الاجسام (تصادمت اجسام العالم) باسرها و تحركت مثلاً و ان كانت تلك الحركة قليله والازم باطل بالضروره بيان الشرطيه ان الجسم المتحرك كالبقه ينتقل من مكانه بحركة الي مكان آخر و الفرض انه اي ذلك المكان آخر مملو بجسم آخر اذالمفروض اذالمفروض ان لاخلاء فيما بين الاجسام و هو اعني ذلك الجسم الاخر ينتقل من مكانه البته اذ لايتداخل جسمان ضرورة و لاينتقل الجسم الاخر الي مكان الجسم الاول لان انتقاله اليه مشروط بانتقال الاول من 3 - همان، ص74. 2 - كتاب اوائل، ص81. 1 - پينز، ص79. در اينجا ابوريحان ميگويد اگر مقرر است در نزد ما كه وجود خلاء در خارج و داخل عالم محال است، پس چرا شيشه مصوصه را كه بشدت مكيده شود در سرازير بر روي آب گذاريم آب را متصاعدا به طرف بالا ميكشد، به نظر ميرسد كه ابوريحان خلاء را پذيرفته است. لكن در كتاب آثار البافيه بياني دارد كه صراحت در عدم قبول خلاء دارد (آثار الباقيه، صفحه 309). البته در رساله الاسئله و الاجوبه نيز در سؤالي كه در باره سنگيني و سبكي اجسام و داشتن حيّز مطرح كرده، وجود خلاء را محال ميپندارد. (الاسئله و الاجوبه. ص2ـ3) امّا قسم اوّل باطل است زيرا كه حركت اين جسم موقوف بر فراغ آن مكان منتقل اليه بود و فراغ آن مكان موقوف بود بر انتقال آن جسم از آن مكان و انتقال آن جسم از آن مكان موقوف بود بر فراغ اين مكان و فراغ اين مكان موقوف بر حركت اين جسم از اين مكان پس دور لازم آمد و دور محال است. 6 - عين همين استدلال با بحث در ريزهكاريهاي استدلال بصورت مفصل در شرح مواقف آمده است؛ صفحه 228، چاپ استانبول. 7 - جالب اين است كه متفكر دانشمندي مثل ابوريحان بيروني نيز با تمسك به اين دليل در امكان خلاء ترديد داشته است. بيروني دوجا بحث خلاء را مطرح كرده است. يكي در الاسئله و الاجوبه، ص 35 رسائل ابن سينا جلد 2، طبع استانبول. يكي از سوالاتي كه با ابن سينا مطرح كرده، كوشش نموده است با توّسل به مشاهده در بعضي از اصول طبيعيات ارسطو ترديد كند ميگويد: المسئلة السادسة: اذا تقرر عندنا ان لاخلاء لا داخل العالم و لا خارجه فلم صارت الزجاجه اذا مصت و قلبت علي الماء دخلها الماء متصاعدا الي آخر الفصل.» امّا قسم دويم هم باطل است. زيرا كه سخن در آنچه آن مكان سيوم فارغ است يا مملو چون سخن باشد در مكان دويم و اين مؤدي بدانكه چون پشه بجنبد پس جمله عالم گاه پيش ميشود و گاه پس ميآيد. پس حصول خلاء در خارج عالم لازم آيد و بنزديك خصم اين محال است پس درست شد كه نفي خلاء مودّي است بدين اقسام باطله پس بايد كه خلاء حق باشد». 5- كتاب انوار الملكوت في شرح الياقوت، صفحه 23. همين دليل در كتاب براهين اينگونه تقرير شده است: «چون جسمي از جايي به جايي ديگر منتقل شود، اين مكان منتقلاليه قبل انتقال هذا الجسم يا خالي بوده است يا مملو. اگر خالي بوده پس خلاء درست شد و اگر مملوء بوده است اين ساعت كه اين جسم به وي انتقال كرد آن جسم كه پيش از آن آنجا بود، هم آنجا بماند يا بيرون آمد. اگر هم آنجا بماند، پس تداخل اجسام لازم بود و اين محال است و اگر آن جسم بيرون رفت گوييم درينحال كه اين جسم بجايگاه آن جسم رفت،آنجسم از آن جايگاه بجايگاه اينجسم درآيد يا گوييم آن جسم به جايگاه ديگر رفت. اين استدلال در كتاب شرح مواقف به تفصيل آمده است. امّا نكته جالبي در آخر بحث، شارح مواقف طرح نموده كه مطابق مسلك متكلمين اين استدلال كافي نيست زيرا در آخر به اين نتيجه رسيده است كه شي براي انتقال به جاي ديگرباعث نقل و انتقال همه اشياء عالم ميشود. حال مطابق نظر متكلمين ممكن است خداوند شيء را در ابتداي حركت معدوم و در محل مقصد خلق مجدد نمايد. عليه و هو الجسم الثاني اذ لابد ان ينتقل الثالث عن مكانه حتي يتصور انتقال الثاني اليه و لايجوز ان ينتقل الثالث الي مكان الثاني ولا الي مكان الاول لاستلزامه الدور كما عرفت بل الي مكان جسم رابع منتفل الكلام اليه و يتسلسل تتحرك اجسام العالم كلها و هذاالوجه الثاني ايضا اي كالوجه الاوّل الزامي مبني علي قواعد الحكماء. لئلايلزم تداخلهما و انتقاله عنهاي انتقال الاول عن مكانه مشروط بانتقال هذه الجسم الاخر عن مكانه اليهاي الي مكان الاول ليخلو مكانه عنه فيمكن انتقال الاول اليه فيدور لان كل واحد من الانتقالين مشروط بالاخر و موقوف عليه (فهو) اي الجسم الاخر اذن ينتقل الي مكان جسم آخر مغاير للاولين والكلام فيه اي في هذالجسم الثالث كما فيالاول السابق