پیرامون نام تو نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیرامون نام تو - نسخه متنی

مهدی مظفری ساوجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيرامون نام تو

مهدى مظفرى ساوجى

در بهت كلمات گنگ سرگردانم. مى‏خواهم به نام تو با شكوفه‏هاى زلال غزل ترانه‏اى بسازم عاشقانه، سليس و سبز. مى‏خواهم به خاطر تو همه واژه‏ها را با حنجره دريا تلفظ كنم، مى‏خواهم آوازهاى خسته ماه را با نسيم حنجره تو آشنا كنم. من در حوالى همين اندوه، همين اندوه پر ستاره عاشق شدم; در حوالى همين رؤيا.

من حنجره‏ام را وقف سرودن آهنگ آه تو كرده‏ام. وقف ستاره‏هايى كه هنگام سپيده‏دم، براى سجاده نيايش تو عطر و گلاب مى‏آورند، و در رقص اسپند و عود تو را به تماشا و تجلى مى‏خوانند. من حنجره‏ام را به ماه بخشيده‏ام كه صبورانه نخ آوازش را به ضريح انتظار تو گره زده است.

تو در ميان خاطرات و خوابهاى گمشده، تو در ميان ترانه‏هاى سرشار از رود و رؤيا، تو در ميان غزلهاى مالامال از راز و رؤيت گم شده‏اى. مرا توان سرودن نام تو نيست. حتى اگر تمام شاعران با همه كلماتشان بسيج‏شوند باز هم حنجره‏شان در تلفظ نام تو لال مى‏ماند.

در بى‏ستاره‏ترين شب قطبى نشسته‏ام، بى‏چراغ و غزل، كسى آواز مى‏خواند، كسى دارد براى شبهاى تنهايى ماه، ستاره مى‏بافد. و من نمى‏دانم چرا ديگر نسيم تو در حوالى بغض غزلهايم نمى‏وزد. و من نمى‏دانم چرا ديگر موسيقى گل سرخ اندوه تو از پيراهن رؤياهايم به گوش نمى‏رسد. و من نمى‏دانم چرا ديگر ماه به خواب واژه‏هايم نمى‏آيد.

اگر از من بپرسى، اگر از شعرهايم بپرسى، اگر از اين لاله‏هاى شعله‏ور در باد بپرسى، اگر از اين پرنده‏هاى خيس بى‏آشيان بپرسى، خواهى ديد كه اينهمه نگاه نگران بيهوده تو را آه نمى‏كشند. با دستهاى آفتابى‏ات بيا و شبهاى خاموش خاك را ستاره باران كن.

ناگهان نام تو در شعرم نقش مى‏بندد. قاصدكها پيرامون نام تو به رقص مى‏آيند. ناگهان واژه‏ها آتش مى‏گيرند. پروانه‏ها مى‏آيند، و دسته دسته در تو گم مى‏شوند.

و من پريشان و مبهوت، در هلهله قاصدكها و پروانه‏ها دوباره تو را گم مى‏كنم. نالان و حيران به تماشا مى‏ايستم. قاصدكها هنوز پيرامون نام تو مى‏چرخند، و پروانه‏ها مدام در تو گم مى‏شوند.

از آسمانى زلال مى‏آيى، با عطرى غريب. ناگهان زيبايى در نگاهت‏سرشار از شكوفه مى‏شود. فرشته‏ها در بهشت نيايش تو به سماع مى‏نشينند. ناگهان، خاك در طلوع نسيمى فرح‏بخش، به صبح نزديكتر مى‏شود.

زمين سرگردان‏ترين سياره اين منظومه پريشان است. و ما هر روز در تلفيق آدمها و آهنها متولد مى‏شويم، و در خاكهاى بيمار گندم مى‏كاريم و گناه مى‏درويم. و زمين ديگر به اين قلبهاى سيمانى عادت كرده است. و چشمهاى زمين ديگر حتى از رصد آسمان ناتوانند. و زمين ديگر از ما انتظار محبت ندارد، و مى‏داند كه در يكى از همين لحظه‏هاى بى‏رؤيا عقربه زنگ زده ساعتش شمارش معكوس را آغاز مى‏كند.

/ 1