دو مصداق ازحرکت جوهری درفیزیک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دو مصداق ازحرکت جوهری درفیزیک - نسخه متنی

علیقلی بیانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دو مصداق ازحركت جوهري درفيزيك

دكتر عليقلي بياني

پس از سپاسگزاري از اولياي محترم كنگره ملاصدرا بسبب حسن ظني كه نسبت باين جانب نشان داده مرا در خور تهيه مقاله‏اي در زمينه مشتركات احتمالي آراء صدرالمتألّهين محمد بن ابراهيم شيرازي دانسته اند، عرض مي‏كنم من هيچ ادعايي در اينباره ندارم، و جز كوشنده كنجكاوي نيستم. اما بعد از آنجا كه جوّ معارف زمان ملاصدرا با علوم امروزي اختلاف بسيار دارد اگر خواسته باشيم ميان عقايد آن مرد بزرگ و دانشمندان عصر حاضر درباره مسئله‏اي مقايسه كنيم، بايد توجه كنيم كه، با تكامل وسايل و افزار پژوهش، نه تنها مسائل تازه‏اي در اين عصر مطرح شده است بلكه درباره مسائل قديم نيز دريافت و رهيافت علماي امروز با طرز درك مسائل و روش بحث از آنها با سبك قديم متفاوت است. لذا لازم است بنكات راهكاري و تاريخي كه ذيلاً عرض خواهد شد، توجه كامل شود؛ تا روشن گردد مقايسه فلسفه قديم و علم امروزي در چه حدودي امكان دارد. بنظر من تطبيق كامل اين دو اگر ممتنع نباشد، امر استثنايي است

چنانكه ميدانيم پيش از پيدايش و گسترش دانش آزمايشي نو و علوم رياضي جديد، فلسفه عبارت بود از: - «علم بحقايق اشياء چنانكه هستند باندازه طاقت بشر» - بعبارت ديگر فيلسوف آن زمان در صدد فهم نهاد جهان بود. و چون در اين كوشش سهم تعقّل بمراتب بيشتر از بخش آزمايشي بود، توجه بزرگان آن زمان به امور كلي بود. و امور جزئي را قابل بحث اساسي نمي‏دانستند. حتي قاعده‏اي داشتند كه: الجزئي لايكون كاسبا و لامكتسبا.يعني ادراك جزئي نه منجر به ادراك ديگري مي‏گردد و نه از ادراك جزئي ديگري بدست مي‏آيد.

پس از اينكه با وصف قرنها كوشش مخلصانه دانشمندان دريافتند كه از اين طريق در بسياري از مسائل پاسخ يقين آوري بدست نمي‏آيد؛ بويژه هنگامي كه كيهانشناخت آن زمان، مبتني بر تناهي ابعاد و حركات دوراني تعداد محدودي افلاك اصلي و تدويري،براي توجه مشاهدات آسماني، سال بسال با دشواريهاي تازه‏اي روبرو شد، سرانجام چاره‏اي جز كنار گذاشتن اصول عقايد و روش پژوهش معمول آن زمان نماند. كار بجايي رسيد كه حتّي كتابهاي پزشكي جالينوس و ابن سينا را در ملاء عام آتش زدند و گفتند: تا اين كتابها خوانده مي‏شود، دانش پزشكي پيشرفتي نخواهد داشت1.

پيش از رنسانس گفته ارسطو معتبر بود كه: علم نيست مگر كلي. بعدها فليكس2 لودانيك گفت: علم نيست مگر اندازه‏پذير. علم قديم بمنظور دستيابي به حقيقت بود، علم جديد براي پيش بيني چگونگي ارتباط تغييرات عوامل مربوط به يك رويداد بمنظور سلطه بر طبيعت است. گفته اگوست3 كنت مشهور است كه گفت: علم و از آنجا پيش بيني ، پيش بيني و از آنجا عمل.

ولي هيچ آزمايش بدون فرض ساختمان يا سازماني براي آنچه مورد آزمايش است، سودي ندارد. تفصيل اين امر در منطق علوم تجربي است، در اينجا البته مجال آن نيست. اجمالاً روشن است كه اگر چيزي يا رويدادي براي ما تازگي دارد، براي اينكه بتوانيم بمدد آزمايش از آن آگاه شويم بايد براي آن اجزايي و نظامي فرض كنيم. اين فرض از مشاهدات مستمر ، ولي ابتدايي ما حاصل مي‏شودسپس بايد به آزمايش رابطه آن اجزاء و عناصر آن نظام فرضي بپردازيم . اين آزمايش‏ها به ما خواهد گفت كه تصوّري كه از آن چيز يا آن رويداد داريم نزديك بواقع است يا نه. بمدد اين آزمايشها ما تصوّرات خودمان را تصحيح مي‏كنيم. بعد دوباره براي همان مقصود آزمايشهايي مي‏كنيم تا هنگامي كه بفهميم تصورات ما از آن چيز يا آن رويداد نزديك بواقع است. اين تصورات را ما موقتا واقعيت مي‏شماريم. اگر در آينده در موردي آزمايشي شد كه با احكام آنچه ما تصور كرده‏ايم سازگار نبود، فرض برگزيده خودمان را كنار مي‏گذاريم و بمدد اطلاعاتي كه از آن آزمايش تازه بدست آمده است تصور تازه‏اي از آن مجهول مي‏پنداريم و موقتا آنرا واقعيت محسوب مي‏كنيم و بهمين قياس، پس علوم جديد داعيه كشف حقيقت ندارد، در جستجوي روابطي از متغيرات جهان است، كه هميشه صادق باشد تا بمدد آن بتوان با صحت و دقت آينده را پيش بيني كرد و بگونه‏اي بر حوادث جهان مسلط شد. ولي حتي در عصر حاضر، با وصف پيشرفتهاي حيرت‏آور علم، دانشمند طراز اولي مانند سرجيمزجينز، در كتاب فيزيك و فلسفه‏اش مي‏نويسد : ما بايد هميشه بخاطر داشته باشيم كه ماهيت فرايندهاي واقعي فيزيك قابل تصور نيست. 4

با اين حال ، برخي از دانشمندان اعصار اخير، فلسفي مزاج بوده و هستند. اينان حقيقت را براي حقيقت مي‏خواهند، قطع نظر از منافع آن . حتي نابغه كم نظير علوم رياضي هانري پوانكاره5 هنگامي كه گفتگو از هندسه‏هاي غير اقليدسي يا مبحث ديگر از رياضي بود، كه در آن زمان بيفايده بنظر مي‏رسيد، در پاسخ انتقادات درباره بي حاصلي آنها گفته بود: بسيار زيباتر است چون بيفايده است.

در نظر اينان جستجوي فايده در پژوهش علمي درخور شأن علم نيست. بخاطر دارم در جايي از قول يكي از دانشمندان طرفدار علم براي علم خوانده‏ام كه گفته بود هنگامي كه رياضي‏دانان قديم مقاطع مخروطي را مطالعه مي‏كردند مطلقا گفتگويي از فايده آنها در دريانوردي نبود.

مباحثي از نوع مقايسه آراء ملاصدرا با نظر دانشمندان معاصر از جمله مسائلي است كه فقط مورد علاقه آن گروه از دانشمندان امروزي است كه شعارشان «علم براي علم» است. يعني آن دسته از علماي معاصر كه فلسفي مزاجند. روشن است كه مسائل قابل بحث با اين گروه بايد از جمله مسائلي باشد كه بخودي خود در جستجوهاي علمي پيش مي‏آيد ، ولي طبيعت آنها بگونه ايست كه اندازه پذير نيست. لذا بحث آن جنبه علمي نمي تواند داشته باشد مانند مسئله اختيار بشر، مسئله تجرد نيروي باد ، مسئله عامل يا عوامل نهايي تحول از ماده بيروح تا انسان6. در اينجا براي جلوگيري از سوء تفاهم عرض مي‏كنم كه غرض از قيد اندازه پذير براي مسائل علمي اين نيست كه آنچه اندازه پذير نيست مانند علوم توصيفي طبيعي از قبيل گياه شناسي، زمين‏شناسي، حقوق،در شمار معرفت محسوب نيست . مقصود اينست كه علوم اندازه ناپذير اصولاً نمي توانند قوانين متقن جهانشمول داشته باشند؛ و الاّ شكي نيست كه علمي مانند گياه شناسي يا زمين شناسي با آنكه اندازه پذير نيستند بنا بر قواعد خودشان منشاء بركات بسيارند. اين اصطلاح براي علم بمعناي اخصّ است. در اينباره در منطق علوم تجربي خوانده‏ايم كه طبقه بندي علوم بر حسب طبيعت موضوع آنهاست. هرچه طبيعت موضوع علم ساده‏تر باشد، قوانين آن عمومي‏تر و متقن‏تر است، علمي كه طبيعت موضوعش پيچيده باشد دامنه قوانينش تنگتر و استواري احكامش كمتر است. بهمين دليل قوانين رياضيات كاملاً درست است ولي در علوم اجتماعي يا انساني قانون بي استثنا، نداريم.اين‏طبقه‏بندي ابتكار اگوست كنت فيلسوف فرانسوي است كه ذكر وي گذشت و بعدها گسترش يافت.

از آنجا كه مخاطب سخنان ما درباره قرب و بعد آراء صدرالمتألّهين دانشمندان فلسفي مزاج اين عصرند نبايد آراء ملاصدرا را در قالب عبارات و تعبيرات فلسفه آن زمان بيان كرد. زيرا مخاطبان ما با آنكه فلسفي مزاجند، علماي اين عصرند كه به تعريف دقيق و برهان درست مأنوس‏اند،اموري كه در فلسفه قديم هميشه مراعات نشده است7.طبعا همه آراء ملاصدرا با فيزيك جديد ربطي ندارد. خوشبختانه دانشمندبزرگوارآقاي سيدجلال‏الدين آشتياني در كتاب پربهاي خود، بعنوان شرح حال و آراء فلسفي ملاصدرا، عقايد و طرز درك آن مرد بزرگ را در شش باب خلاصه فرموده‏اند؛ كه بنظر من فقط حركت جوهري مي‏تواند ارتباطي با فيزيك داشته باشد.

اكنون بپردازيم به بيان اجمالي حركت جوهري بسبك قديم، تا بعدا آنرا بزبان امروزي عرض كنم . حركت در كمّ (چندي) و كيف (چوني) و وضع و اَيْن [جنبش در جا و جابجا] را مي‏شناسيم. اينها همه باصطلاح قديم، عرض هستند، يعني به خودي خود در عالم خارج تحصل نمي‏يابند - قائم بذات نيستند ـ.

در حركاتي‏كه در عالم خارج مي‏بينيم يك يا چند عرض دگرگون مي‏شوند. ولي آن ذاتي كه اين اعراض بسبب آن در عالم خارج هستند باقي است؛ خود جسم كه معروض است باقي است. اين حقيقت كه مقابل اعراض مذكور است يكي از انواع جوهرهاست. جوهر آن ماهيتي است كه در تحصّل نيازي به موضوع ندارد. آنچه در حين حركت باقي است و تغيير نمي‏كند باقي في الاحوال نيز ناميده شده است. اگر ما بخودمان واگذار شويم نمي توانيم باقي في الاحوال را نيز متحرك فرض كنيم مگر اينكه در فراسوي آن باقي في الاحوال ديگري فرض كنيم و اگر اين انديشه ادامه يابد نهايتي نخواهيم داشت. لذا بعقيده همه جوهر بايد ثابت باشد.

در اينجا انديشه ملاصدرا به برق خاطفي - بفرموده شيخ اشراق - روشن مي‏شودكه در يك لحظه حركت جوهري را در نظر او روشن‏ترين و نهادي‏ترين حقيقت جهان آفرينش مي‏نماياند وي بهمه فلاسفه مي‏گويد: نه چنين نيست كه جوهر ثابت باشد.

جان كلام وي، در اين بينش ژرفياب، اين است كه مبدء قريب هر حركت طبيعت متحرك است. اگر طبيعت، متحرك نباشد نمي‏تواند مبدء قريب حركت باشد كه امر سيالي است. اما طبيعت در جوهر متحصّل است. پس جوهر متحرك است.

براي اين منظور توضيحات برهاني متعدد آورده است، ولي چون غرض اين كنگره بيان قرب يا بعد آراء ملاصدرا نسبت به فيزيك جديد است، ذكر تفصيلي آنها ضروري نيست. لذا فقط خلاصه آنها را از غررالفرائد حاج ملاهادي سبزواري «قُدّس سرّه الشريف» پس از حذف دو بيت نقل مي‏كنم.




  • اذ كانت الاعراض كلاً تابعة
    بالثابت السيّال كيف ارتبطا
    الاّ في الاعتبار مثبت الغرض
    اذالوجود جوهر في الجوهر
    تجدّد الامثال كونا ناصري



  • و جوهريّة لَدينا واقعه
    و الطبع اِن يثبت فينسد العطا
    ثم اتّحاد العرضي بالعرض
    تجدّد الامثال كونا ناصري
    تجدّد الامثال كونا ناصري



ضمنا ياد آوري مي‏شودكه در حركت قسري نيز مبدء قريب حركت، طبيعت است. و فاعل بالقسر فقط معدّ است يعني كمك مي‏كند. اصلاً قسر وقتي تحصل دارد كه طبيعي باشد و حركت بر خلاف ميل طبيعي باشد. بهمين دليل، هنگامي كه فاعل بالقسر از ميان رفت [مثل ضربه‏اي كه به سنگي در خلاف قوه ثقل بزنيم] حركت ادامه مي‏يابد . در بيت سوم غرض از عرضي، محمولِ عرض است مانند سواد لابشرط و غرض از عرض ، عرض بشرط لا مي‏باشد كه فرد سواد است كه غير محمول است. فرق اين دو فقط در عالم ذهن است و الا تبدّل در اعراض عين تبدل عرضيّات است و تبدّل عرضيّات يعني تبدل در معروضات كه همان جوهر است. در بيت چهارم از قاعده اصالت وجود استفاده شده است. چون پياپي آمدن امثال يك شي، بطور پيوسته مسلّم است و اين پياپي آمدن در وجود است و وجود حقيقتي است جهانشمول كه شئون مختلف دارد. در اينجا وجود در شأن جوهر جلوه كرده است. لذا وجودي كه پياپي و پيوسته در امثال تجديد مي‏شودجز جوهر متجدد نيست. پس حقيقت حركت جوهري، وجود تجددي است . مرحوم استادم اديب بجنوردي روي اين تركيب وجود تجددي براي تفهيم مطلب خيلي تأكيد مي‏فرمود.

آنچه نقل شد، در افق طبيعيات، حركت جوهري را ثابت مي‏كند. ولي چون مسئله باقي في الاحوال كه قبلا يادآوري شد، در حركت جوهري هم قابل نقل است، بناچار باقي في الاحوال در افق بالاتر از اجسام، يعني در افق مفارقات بايد باشد. چنانكه پس از ابيات مذكور آمده است.

* * *




  • مبقية اعلمنه المفارقا
    موضوعها بشخصه له البقاء



  • موضوعها بشخصه له البقاء
    موضوعها بشخصه له البقاء



و در شرح تصريح مي‏كند كه غرض از اين مفارق عقل فعّال [كه عقل دهم در قوس نزول است] نيست كه نگاهدارنده هيولاي عناصر در عالم كون و فساد است. بلكه غرض مثال نوري هر نوع طبيعي است . عقل فعال يكي است در اينجا بازاء هر نوعي مثال نوري داريم.

البته در مباحث فلسفي بسبب پيچيدگي موضوع بحث نمي‏توان و نبايد انتظار داشت كه برهان مطلب مانند براهين رياضي مانع هر نوع اعتراضي شود. انجام چنين آنچه اولاً و بالذات جوهر است همان الكترون و پوزيترون و پروتون و غيره است كه اجزاء نهايي جسم‏اند. غير از اينها آنچه جوهر ناميده شود يا اطلاق مجازيست يا ثانيا و بالعرض جوهر است مانند مولكولها و عناصر شيميايي و بطريق اولي اجسام محسوس بحواس.

امري از عهده هيچ كس ساخته نيست. با اين وصف تا دنيا هست كساني هستند و خواهند بود كه مجذوب اين مباحث اند. حال هنر صدرالمتألهّين اينست كه در چنين جوّ معضلات، اين بينش پر بركت استثنايي را داشته است. همه بزرگان معرفت خواه در علوم مثبت، خواه در علوم ديگر و خواه در فلسفه بسبب بينش ژرفيابي كه داشته‏اند نام آور شده‏اند برهان دريافت آنها اكثر بعدا بيان شده است هنگامي كه ارشميدس بقانون اجسام غوطه‏ور در آب واقف شده برهان اين قانون را نمي دانست. فقط براي اينكه اين كشف ملاصدرا را به فيزيك جديد منتقل كنيم بايد يك قسمت از بيان وي را كه راجع به طبيعت است كنار گذاشت و مبدء قريب حركت را بعوض طبيعت، خود جسم معرفي كرد. بدون اينكه ذكري از مفهوم طبيعت يا مفهوم جوهر بميان آيد و گمان مي‏كنم حذف ايندو مفهوم از متن استدلال تالي فاسدي ندارد. زيرا تفكيك ميان جوهر و عرض آنقدرها كه تصور مي‏شود ساده نيست، و درباره آن بحث‏هاي مفصل در تاريخ فلسفه آمده است؛ كه بهرحال ورود در آن براي منظور فعلي ما مطلقا ضروري نيست. اما مفهوم طبيعت از جمله مفاهيمي است كه اصلاً در فيزيك معاصر قابل طرح نيست، قطع نظر از اينكه تعريفي كه از آن در رساله حدود ابن سينا آمده است باين شرح:

«الطبيعة مبدء اول بالذات بحركة ما هو فيه بالذات و سكونه بالذات و بالجملة لكل تغيّر و ثبات ذاتي»

و همچنين تعريفي كه در واژه‏نامه فلسفه ابن سينا (جمع آوري خانم كواسن) باين شرح : «الطبيعة سبب علي انّها مبدأ الحركة لما هي فيه و مبدأ سكونه بالذات لا بالعرض» نقل شده است، مناسب مقصود نيست. بدين توضيح: فرض مي‏كنيم سيبي روي درخت بتدريج برسد. در اينكه در اين سيب تغييراتي حاصل شده است ترديدي نيست. اما در اين تغيير درجه گرماي محيط، تابش نور آفتاب، ورود شيره نباتي و شايد عوامل ديگر مسلما مؤثر بوده‏اند. حال آنچه ذاتا تغيير كرده است سيب است يا مقدار حرارت دريافته شده سيب از محيط يا مقدار انرژي پرتو افشاني خورشيد يا خود سيب؟

آيا مبدء قريب حركت، آن عوامل خارجي مانند حرارت و پرتو افشاني و تركيب شيره نباتي است يا خود جسم سيب قبل از اين تغييرات. اگر آثار نور و حرارت يا تغيير شيميايي شيره نباتي را عرض فرض كنم، خود آنها يعني نور و حرارت و شيره نباتي هم عرض هستند كه تغيّرات آنها ملاك اعتبار نيست چون در تعريف طبيعت كلمه ذاتي قيد شده است؟ به بداهت عقل خود سيب كه مسلما جوهر است، بدون عوامل مذكور تغييري نمي‏كرد.

از طرف ديگر مسلّم است كه اگر سيبي نداشتيم تعبيرات مقدار حرارت يا پرتو افشاني مورد بحث نبود. پس ناچاريم مصداق كلمه طبيعت را بسيار پر محتويتر و گسترده‏تر از آن سيب بگيريم. چون هر يك از آن عوامل مذكور خود معلول تغييرات عوامل ديگري هستند. و اگر كار باينجا بكشد مافيه الحركة - آنچه جنبش در آن است - از حدود مشاهده ما خارج مي‏شود. لذا استدلالي كه از غررالفرائد حاجي ملاهادي سبزواري (ره) نقل شد قابل اعمال در اعياني كه بحواس پنجگانه ما درك مي‏شودنيست. اين برهان مي‏تواند به آخرين جزء حقيقي ماده تعلق گيرد. آن هم منوط باينست كه نظريه سترون8 و موهوم به هيولا و صورت در جسم كنار گذاشته شود و ماده را مركب از اجزاء غير قابل تجزيه واقعي [نه تجزيه وهمي [بدانيم. حال اگر مقصود صدرالمتألّهين از جوهر، آخرين جزء غير قابل تجزيه ماده باشد، يعني عناصر تركيب كننده اتم، مانند الكترون و پروتون و پوزيترون براستي الهام غيبي است كه نصيب بندگان خاصّ خداست، با كتاب خواندن بدست نمي‏آيد .بنظر من بينش وي در افق روح پر فتوح مينو سرشت او همين اجزاء نهايي ماده بوده است، منتهي متاسفانه بسبب جو معارف پريشان و مفاهيم مبهم در فلسفه آن زمان اصالت الهام غيبي او بسبب كاربرد افزارهاي استدلال فلسفي آن زمان مبدء قريب هر حركت طبيعت متحرك است. اگر طبيعت، متحرك نباشد نمي‏تواند مبدء قريب حركت باشد كه امر سيالي است. اما طبيعت در جوهر متحصّل است. پس جوهر متحرك است.

چنان مصدوم شده است كه گر تو ببيني نشناسيش باز.

در علوم جديد تغييرات اجسام ناشي از فعل و انفعالات در افق ملكولي عناصر شيميايي است و ملكولها خود مركب از اتمها هستند و اتمها اجزاء متعددي دارند كه در هر مورد تنظيم خاصي دارد كه البته در اينجا قابل بحث نيست. حال اگر اجزاء تشكيل دهنده اتم يا كوانتوم‏هاي فوتون [كوانتوم انرژي نوراني در حالت ذره‏اي] را در نظر بگيريم در آن افق مواردي ديده مي‏شودكه به نظر من مصداق حركت جوهري ملاصدراست. زيرا جوهر واقعي همان ذرات تشكيل دهنده اتم هستند. ساير چيزها تركيبي از آنها هستند. آنچه اولاً و بالذات جوهر است همان الكترون و پوزيترون و پروتون و غيره است كه اجزاء نهايي جسم‏اند. غير از اينها آنچه جوهر ناميده شود يا اطلاق مجازيست يا ثانيا و بالعرض جوهر است مانند مولكولها و عناصر شيميايي و بطريق اولي اجسام محسوس بحواس. يك رويداد ديگر هم در فيزيك جديد است كه بنظر من ياد آور حركت جوهري است و همان سير كوانتوم انرژي پرتو افشاني (Radiation)است كه اين كوانتوم را فوتون (Photon)مي‏نامند.

حال بپردازيم بمصاديق حركت جوهري در فيزيك جديد. يعني از ورود در مطلب بايد عرض كنم آنچه ذيلاً خواهد آمد تعبير اينجانب است از برخي رويدادهاي فيزيك جديد براي اينكه آنها را براي خودم قابل فهم كنم نه اينكه خواسته باشم تئوري تازه‏اي در فيزيك مطرح كنم. براي اينكه كسي بخواهد تئوري تازه‏اي در يكي از ابواب فيزيك جديد بياورد بايد اولاً پير نباشد تا فكرش توان پيگيري محاسبات دشوار را داشته باشد. ثانيا بايد بآخرين پيشرفتهاي علم دسترسي داشته باشد. ثالثا بايد براي پژوهش تجربي بودجه كافي در اختيار داشته باشد و من كهن سال گوشه نشين فاقد وسايل و ارتباطات و پشتوانه مالي نبايد چنين خيالاتي بكنم.

تا حدودي كه مي‏دانم نور يك حقيقت دو چهره‏ايست، بدين توضيح كه هنگام برخورد آن با ماده براي توجيه رويداد مشهود، تصور ذره‏اي آن مسلما مناسبتر است. حال آنكه تصور موجي براي نمايش سير پرتو در فضا بهتر است. بتعبير «سر جيمز» اين دو تصور دو وجهه يك چيز است. اين دو تصوير هر يك جزئي و ناقص است. هر يك مناسب مورد خاصّي است.

ذره نور كه فوتون ناميده مي‏شودكوانتوم نور است يعني جزء لايتجزّاي انرژي نوري است. بنابر تئوري نسبي خصوصي اينشتاين كه مبتني بر تساوي سرعت سير نور [اين يك حقيقت تجربي است] در جهت حركت چشمه نور و خلاف آن جهت است، هر جسمي يك جرم سكون دارد و آن عدديست كه اندازه گيرنده‏اي كه نسبت به جسم ساكن باشد، براي جرم جسم بدست مي‏آورد. آنرا 0m مي‏نامند اگر اندازه گيرنده نسبت بجسم متحرك باشد عددي كه براي جرم جسم بدست مي‏آورد رقم ديگري است كه mمي‏نامند بنابر محاسبات ساده مبتني بر ثبات سرعت نور، در هر جهت رابطه mو 0 m چنين است.

كه در آن c سرعت ثابت نور و U سرعت نسبي اندازه گيرنده و جسم است. حال فرض كنيم كوانتوم انرژي نور يعني فوتون در سر چشمه نوراني نسبت به اندازه گيرنده ساكن است. سپس همان فوتون از سرچشمه نور خارج مي‏شودچون سرعت سير نور ثابت است، در اينجا v=c پس جرم اين فوتون، اگر جرمي در حين حركت براي آن باقي بماند، عبارت خواهد بود از:

يعني اگر براي فوتون در حال حركت جرمي بپذيريم، بينهايت است. اين سخن البته درست نيست. لذا ناچاريم قبول كنيم كه فوتون در حين حركت جرم ندارد، تا اصلاً چنين رابطه‏اي وجود نداشته باشد. پس در حين حركت تصور ذرّه‏اي نور براي بيان رويداد مناسب نيست. بايد تصور موجي نور را در حين حركت بپذيريم. اما اينكه مي‏گويم تصور موجي، مقصود اينست كه دستگاههاي اندازه‏گيري ما آنرا يك رويداد موجي نمايش مي‏دهند. نه اينكه در فضا جسمي داشته باشيم مانند اقيانوسي از آب كه بسبب انتقال نور متموّج شود. چنين جسمي پس از نظريه نسبي خصوصي در فيزيك مورد استفاده بود و آنرا اِتِر[كه همان اثير است [مي‏ناميدند. اين اِتِر بسبب موارد استفاده‏هايي كه در رويدادهاي گوناگون داشت، جامع اضداد بود. يعني از طرفي ناچار بودند آنرا بقدري رقيق بشمارند كه از هر جسم صلبي بگذرد - و الا امواج راديو چگونه در اطاق بسته به ما مي‏رسيد - و هم بقدري نيروي سايشي ميان ذرات آن زياد باشد كه بتواند مانند اجسام صلب محل امواج عرضي فرض شود. يعني امواجي كه ذره مرتعش در آن در سطح عمود بر جهت حركت نوسان كند، برخلاف امواج طولي كه ذره مرتعش در امتداد جهت حركت نوسان مي‏كند؛ مانند امواج صوتي. زيرا بنابر تجربه امواج نوري عرضي هستند. با تمام اين اوصاف ناسازگار، پيش از نظريه نسبي خصوصي اينشتاين اين مفهوم در فيزيك بكار مي‏رفت. اما با قبول ثبات سرعت نور در هر راستا بعنوان يك قانون طبيعي، كه در نظريه نسبي بطور قطعي مورد قبول واقع شد، فرض اِتِر بيهوده شد. زيرا اتر خواه ساكن و خواه متحرك فرض مي‏شد، در سرعت سير نور تأثيري نداشت. حال آنكه قاعدتا بنابر قانون گاليله راجع بجمع سرعت‏ها بايد حركت اِتِر موجب اختلاف سرعت نور در جهت حركت اتر با سرعت نور در خلاف جهت آن باشد. لذا فرض اتر رد شد.

خلاصه نور در سير از فلان ستاره بطرف زمين سوار بر جسمي نمي‏شودكه آن جسم متموج گردد و امواج بسبب نيروهاي مماسي بين ذرات آن جسم به ما برسند پس نور در حيني كه در حال حركت است نه ساختار ذره‏اي دارد نه موجي. چنين چيزي بنظر ما اصلاً مادي نيست گو اينكه آثار مادي دارد يعني دستگاههاي اندازه‏گيري ما را متأثر مي‏كند. پس باصطلاح فلسفه قديم نور در حين حركت يك حقيقت مفارق است. يعني مادي نيست. اما عجب اينكه، اين حقيقت مفارق هنگامي كه بما مي‏رسد آثاري دارد كه حاكي از ساختار ذره‏اي است.

پس فوتون، پيش از حركت، شاغل فضا و ذره‏اي است بمحض حركت ساختار موجي مي‏يابد و مادي نيست بمحض رسيدن بمانع دوباره ساختار ذره‏اي مي‏يابد.

بنظر من اين حركت همان وجود تجدّدي است. و قبلاً عرض كنم كه جان كلام حركت جوهري يعني وجود تجددي. لذا صدور و حركت و برخورد با مانع سه حركت اند كه هر سه حركت جوهري هستند. اما همانطور كه عرض كردم بشرط آنكه ما فيه الحركة را در حركت جوهري آخرين جزء تحليلي ماده يا انرژي بدانيم نه جسم بمعني عرفي.

مورد ديگري كه از رويدادهاي فيزيك كه بنظر من مصداق حركت جوهري در آخرين تحليل ماده يا انرژي است مسئله انتقال الكترون از مداري به مدار ديگر در حول حركت دور هسته اتم است. اينمورد بدون مقدمه‏اي قابل فهم نيست لذا عرض مي‏كنم.

هنگاميكه پلانك تغييرات تكاثف انرژي مونوكروماتيك [يعني تك رنگي در يوناني - Khroma بمعني رنگ است] را در واحد حجم گاز بر حسب طول موج مطالعه مي‏كرد، دو منحني مختلف براي اين رويداد در اختيار داشت. يكي منحني مربوط به قانون وين. اين قانون صرفا نتيجه يك رشته آزمايش بود. ديگري منحني مربوط به معادله رايله - جينز، اين منحني از راه استدلال بدست آمده بود. منحني براي موجهاي كوتاه نسبتا خوب بود، ولي براي موجهاي بلند با تجربه تطبيق نمي كرد. منحني بلند با تجربه خوب تطبيق مي‏كرد، ولي براي موجهاي متوسط و كوتاه از مقاديري كه با تجربه بدست آمد بسيار فاصله داشت، بطوريكه در حدود موج، ماوراء بنفش ميل به بينهايت مي‏كرد. يعني انرژي موج، ماوراء بنفش موجود در واحد حجم گاز، بفرض درجه گرماي ثابت، از هر رقمي بزرگتر مي‏شد. لذا آنرا فاجعه ماوراء بنفش ناميده بودند.

پلانك با تغييراتي كه بحكم تجربه در قانون وين اعمال كرد منحني‏اي بدست آورد كه با منحني رايله - جينز در موجهاي بلند تطبيق مي‏كرد و براي ساير موجها با تجربه كاملاً تطبيق مي‏نمود.

پلانك بكرات به محاسبات رايله - جينز مراجعه كرد. ولي هيچ نقصي از نظر استدلال مبتني بر فيزيك كلاسيك در آن نديد. سرانجام باين نتيجه رسيد كه بايد در خود اصول مكانيك فيزيك در اين مبحث نقصي باشد با پيگيري اين فكر شجاعانه باينجا رسيد كه انرژي يك نوسان كننده را تعداد صحيحي از يك مقدار بسيار كوچك انرژي [ولي معين نه متغيّر] فرض كند، بعوض اينكه اين انرژي در فيزيك كلاسيك مي‏توانست هر مقداري داشته باشند. با اين تدبير فاجعه ماوراء بنفش از ميان رفت و منحني نمايش تكاثف انرژي مونوكروماتيك [تك رنگ، و لذا با يك طول موج] در واحد حجم بر حسب طول موج آن، براي همه امواج بلند و كوتاه با تجربه تطبيق كرد. لذا منحني‏اي كه پلانك رسم كرد براي امواج با طول موج بلند با منحني رايله - جينز منطبق بود و براي امواج با طول موج كوتاه با منحني وين. اين مطالعات پلانك نشان داد كه انرژي حالات يك پرتو افشان نوسان كننده بايد مضرب صحيحي از حاصلضرب عدد ثابتي در بسامد آن نوسان باشد.E = h.f در اين فرمول E انرژي h ثابت پلانك اِرگ × ثانيه 19-10×98/3/ و f بسامد نوسان پرتو افشان است. اين كشف در تاريخ معرفت بشر حادثه بزرگي بود. زيرا در فيزيك نيوتني چنانكه در فلسفه يونان طفره محال بود، بقول خواجه نصير «و الضرورة قضت ببطلان الطفره و التداخل». ولي بنا بر فرمول مذكور تبادل انرژي يك رويداد ناپيوسته است، افزايش يا كاهش انرژي تدريجي نيست از مقدار Aبه مقدار B مي‏رود بدون اينكه در اين سير مقداري ميان Bو A داشته باشد. اين حكم در ساختمان اتمي مستلزم قبول اين سخن عجيب است كه فلان ذره جزء اتمي وقتي در نقطه ايست ممكن است به نقطه ديگر برود بدون اينكه از نقاط ميان اين دو نقطه بگذرد براي مزيد توضيح اضافه مي‏شود:

مدلي كه دانشمند انگليسي راترفورد براي ساختار اتم فرض كرده بود مانند منظومه شمسي بود كه در آن تعدادي الكترون در حول يك جرم بزرگ مركزي در گردش بودند. الكترونها بار الكتريسيته منفي داشتند. هسته مركزي بار الكتريسيته مثبت داشت. البته اگر الكترونها در حول مركز دوران نداشتند روي هسته مركزي مي‏افتادند. ولي چنين تصويري با فيزيك كلاسيك سازگار نبود. زيرا بنابر اصول فيزيك كلاسيك، الكترونها كه بار الكتريكي داشتند، بسبب حركت روي مدارهاي خود، پيوسته منشاء صدور انرژي مي‏شدند. لذا هر الكترون در حركت دوراني خود بتدريج انرژي محدود خود را از دست مي‏داد تا سرانجام جذب هسته شود. بنابراين استدلال اتم‏ها بايد ساختمان‏هاي موقتي باشند كه اندازه آنها پيوسته در تغيير باشد. ولي چنيني چيزي خلاف مشهودات بود.

براي حلّ اين مشكل بوهر(niels)(1885-1962) Bohrدانشمند دانماركي در نظر گرفت كه در اتم ساختمان ذره‏اي انرژي [يعني همان قانون پلانك [را وارد سازد. وي فرض كرد كه اندازه اتم نمي‏تواند غير مشخص باشد بلكه بايد اندازه آن طوري باشد كه بتواند يك يا دو يا سه يا تعداد اعداد صحاح ديگري كوانتوم انرژي داشته باشد.

بنابر قانون پلانك انرژي يك كوانتوم مساوي بود با h برابر بسامد تابشي كه اين كوانتوم متعلق به آن بود. بدين طريق اشكال كاهش دائمي اندازه اتم و هدر رفتن انرژي آن مرتفع شد. ولي جذب يا صدور تابش از خواصّ مسلّم اتم هيدروژن بود [بوهر ساده‏ترين اتم يعني اتم هيدروژن را كه در آن فقط يك الكترون در حول هسته ميگردد در نظر گرفته بود].

لذا وي بناچار فرض كرد كه الكترون دائم روي يك مدار نمي‏ماند.

بلكه گاهگاه از يكي از مدارات مجاز بمدار ديگر مي‏جهد و لذا انرژي داخل اتم تغيير مي‏كند.

بيان رياضي فرض اول بوهر براي حفظ اندازه اتم اين است:

چنانكه ملاحظه مي‏شود- طرف دوم معادله عدد ثابتي‏است h]ثابت‏پلانك‏است‏و n يكي از اعداد صحاح[ پسr يعني شعاع و vسرعت هرگز صفر نمي‏شود اما بيان رياضي فرض دوم بوهر چنين است:

h . f = En2 - En1

كه در آن En1 انرژي تعداد بزرگتر و -En2 انرژي تعداد كوچكتر كوانتومهاي انرژي مورد بحث است در طرف چپ hثابت پلانك و fبسامد نوسان مربوط بموجي است كه موجب تبادل انرژي است.

پس در اين مدل الكترون بناچار از مداري غيبت مي‏كند و در مدار ديگري ظاهر ميشود، بدون اينكه بتوان گفت در لحظاتي الكترون در فاصله دو مدار بوده است. زيرا از آنجا كه مسير - اگر مسيري باشد - يك مقدار اتصالي است، و چون الكترون بار الكتريكي دارد در حين حركت بناچار انرژي آن تغيير مي‏كند. اين تغيير انرژي بالضروره تابع تغييرات اندازه مسير است و لذا اتصالي خواهد شد. يعني در تبادل انرژي مقاديري خواهم دانست كه مضرب صحيح از ثابت پلانك (h)نخواهند بود و اين خلاف قانون پلانك است.

حال اين رويداد حركت الكترون از مداري بمدار ديگر كه برخلاف اصل امتناع طفره است، بنظر من قابل فهم نيست مگر اينكه به پيروي از محمدبن ابراهيم شيرازي - صدرالمتألّهين (ره) - معتقد به وجود تجدّدي شويم و قبلاً عرض كردم كه وجود تجدّدي همان حركت جوهري است.


1 - اين كار دكتر پاراسلوس paracelse (1541-1493) بود، در سال 1526. اين نام اسم مستعار اوست نام كامل او خيلي طولاني است اين شخص پزشك و شيمي دان بود. اهل سوئيس است مشرب پزشكي وي كه تا اين اواخر هم ادامه داشت مبتني بر اساس موهوم ارتباط جهان خارج با اعضاي مختلف بدن انسان است، اين مشرب را طب هرمه تيك Hermetique مي‏نامند.

2 - Le Da-njtec(Felix) (1917 -1869) زيست شناس معروف فرانسوي. وي علاوه بر تصنيفات علمي اش كتابي دارد بعنوان بي خدايي Atheione.

3 - رياضي دان و فيلسوف فرانسوي بنيانگذار مكتب فلسفي، پوزيتيويسم (atheisme)افكار فلسفي وي اثر پردامنه و ديرپايي يافت وي اصولاً «دين انسانيت» را مدون ساخت.

4 - نقل از «فيزيك و فلسفه» نوشته سرجيمزجينز، ترجمه علي قلي بياني، مبحث پنجم ذيل عنوان تصاوير موج و ذره‏اي .

5 - رياضي دان فرانسوي. وي كتب بسيار جالبي نيز در فلسفه علوم نوشته است مانند علم و فرض - ارزش علم و غيره

6 - درباره اين سه مسئله كه هر سه در مرز علوم مثبته‏اند، فيلسوف مشهور فرانسوي هانري بركسن برنده جايزه نوبل كه در سال 1941 در گذشت، سه كتاب نوشته است كه اينجانب هر سه را ترجمه كرده است. عناوين آنها چنين است 1- پژوهش در نهاد زمان و اثبات اختيار 2- ماده و ياد 3 - تحول خلاق / ناشر شركت انتشار است.

7 - مثلا در تعريف حركت گفته‏اند: كمال اول براي آنچه بالقوه است از اين حيث كه بالقوه است. حال آنكه خود مفهوم قوه و مفهوم فعل كه مقابل آنست بدون معناي حركت قابل درك نيست. اگر كسي حركت را نشناسد هرگز معني قوه و فعل را نخواهد شناخت بعلاوه مفهوم كمال علاوه بر اينكه نوعي حركت است يك جنبه ارزشي دارد كه تعريف نشده است.

8 - نظر به تركيب جسم از هيولا و صورت عقلا باطل است و مشاهدات زير اتمي فيزيك جديد نيز نادرستي آنرا نشان ميدهد. نقص استدلال مربوط بآنرا در نقد اشارات ابن سينا شرح داده‏ام. اگر عمري داشتم و چاپ شد ان شاء اللّه‏ ملاحظه خواهيد فرمود.

/ 1