گلبانگ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلبانگ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گلبانگ




  • الا يا ايها المهدى، مدام الوصل ناولها
    چو بينى حجت‏حق را،
    ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت‏بست محملها
    به حق سجاده تزيين كن مهل محراب منبر را
    ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
    شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل
    ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها
    دل بى‏بهره از مهرت، حقيقت را كجا يابد
    دع الدنيا و اهملها فيض كاشانى
    حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها



  • به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبان را
    كه در دوران هجرانت‏بسى افتاد مشكلها
    صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد
    به پايش جان فشان اى فيض!
    چو نور مهر تو تابيد در دلهاى مشتاقان
    متى ما تلق من تهوى،
    ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
    اگر دانستمى كويت، به سر مى‏آمدم سويت
    حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها
    حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها






  • صد هزاران اوليا، روى زمين
    يا الاهى، مهديم، از غيب آر
    مهدى هاديست تاج اتقيا
    اى ولاى تو معين آمده
    اى تو ختم اولياى اين زمان
    اى تو هم پيدا و پنهان آمده
    بنده «عطارت‏» ثناخوان آمده



  • از خدا خواهند مهدى را يقين
    تا جهان عدل گردد آشكار
    بهترين خلق برج اوليا
    بر دل و جانها همه روشن شده
    وز همه معنى نهانى، جان جان
    بنده «عطارت‏» ثناخوان آمده
    بنده «عطارت‏» ثناخوان آمده



عطار نيشابورى




  • نگارا! جسمت از جان آفريدند
    جمال يوسف مصرى شنيدى؟
    ز باغ عارضت‏يك گل بچيدند
    غبارى از سر كوى تو برخاست
    غمت‏خون دل صاحبدلان ريخت
    سراپايم فدايت‏باد و جان هم
    ندانم با تو يك دم چون توان بود؟
    دمادم چند نوشم درد دردت؟
    ز عشق تو عراقى را دمى هست
    كزان دم روى انسان آفريدند



  • ز كفر زلفت ايمان آفريدند
    تو را خوبى دو چندان آفريدند
    بهشت جاودان زان آفريدند
    وزان خاك، آب حيوان آفريدند
    وزان خون، لعل و مرجان آفريدند
    كه سر تا پايت از جان آفريدند
    كه صد ديوت نگهبان آفريدند
    مرا خود مست و حيران آفريدند
    كزان دم روى انسان آفريدند
    كزان دم روى انسان آفريدند



فخرالدين عراقى

اگر سپيده بيايد . . .




  • كليم را چه نيازى كه دل به طور دهد
    سپهر حلقه به گوش كسى كه همچو كليم
    نوشته‏اند به سنگ مزار زنده‏دلان
    به جز «دعاى قدح‏» و رد ما نمى‏گردد
    كجاست پير صفا مشرب خداجويى
    زمانه در تب شب اين قدر نمى‏سوزد
    صبا به گلنفسيهاى من برد حسرت
    از آن به ديده نمناك من نمى‏آيد
    اگر سپيده بيايد دو چشم منتظرم
    به دست هر مژه آيينه بلور دهد



  • به طور جلوه فروشد دلى كه نور دهد
    ز نور خويش فروغى به شمع طور دهد
    كه حرف مرده‏دلان بوى خاك گور دهد
    اگر پياله صلاى «هوالغفور» دهد
    كه مثل آينه ما را ز خود عبور دهد
    به آفتاب اگر فرصت ظهور دهد
    اگر به من نفسى رخصت‏حضور دهد
    كه بوى دربدرى خانه نمور دهد
    به دست هر مژه آيينه بلور دهد
    به دست هر مژه آيينه بلور دهد



محمدعلى‏مجاهدى (پروانه)

/ 1