گلبانگ
الا يا ايها المهدى، مدام الوصل ناولها
چو بينى حجتحق را،
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعتبست محملها
به حق سجاده تزيين كن مهل محراب منبر را
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل
ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها
دل بىبهره از مهرت، حقيقت را كجا يابد
دع الدنيا و اهملها فيض كاشانى
حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها
به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبان را
كه در دوران هجرانتبسى افتاد مشكلها
صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد
به پايش جان فشان اى فيض!
چو نور مهر تو تابيد در دلهاى مشتاقان
متى ما تلق من تهوى،
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
اگر دانستمى كويت، به سر مىآمدم سويت
حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها
حق از آيينه رويت، تجلى كرد بر دلها
صد هزاران اوليا، روى زمين
يا الاهى، مهديم، از غيب آر
مهدى هاديست تاج اتقيا
اى ولاى تو معين آمده
اى تو ختم اولياى اين زمان
اى تو هم پيدا و پنهان آمده
بنده «عطارت» ثناخوان آمده
از خدا خواهند مهدى را يقين
تا جهان عدل گردد آشكار
بهترين خلق برج اوليا
بر دل و جانها همه روشن شده
وز همه معنى نهانى، جان جان
بنده «عطارت» ثناخوان آمده
بنده «عطارت» ثناخوان آمده
نگارا! جسمت از جان آفريدند
جمال يوسف مصرى شنيدى؟
ز باغ عارضتيك گل بچيدند
غبارى از سر كوى تو برخاست
غمتخون دل صاحبدلان ريخت
سراپايم فدايتباد و جان هم
ندانم با تو يك دم چون توان بود؟
دمادم چند نوشم درد دردت؟
ز عشق تو عراقى را دمى هست
كزان دم روى انسان آفريدند
ز كفر زلفت ايمان آفريدند
تو را خوبى دو چندان آفريدند
بهشت جاودان زان آفريدند
وزان خاك، آب حيوان آفريدند
وزان خون، لعل و مرجان آفريدند
كه سر تا پايت از جان آفريدند
كه صد ديوت نگهبان آفريدند
مرا خود مست و حيران آفريدند
كزان دم روى انسان آفريدند
كزان دم روى انسان آفريدند
اگر سپيده بيايد . . .
كليم را چه نيازى كه دل به طور دهد
سپهر حلقه به گوش كسى كه همچو كليم
نوشتهاند به سنگ مزار زندهدلان
به جز «دعاى قدح» و رد ما نمىگردد
كجاست پير صفا مشرب خداجويى
زمانه در تب شب اين قدر نمىسوزد
صبا به گلنفسيهاى من برد حسرت
از آن به ديده نمناك من نمىآيد
اگر سپيده بيايد دو چشم منتظرم
به دست هر مژه آيينه بلور دهد
به طور جلوه فروشد دلى كه نور دهد
ز نور خويش فروغى به شمع طور دهد
كه حرف مردهدلان بوى خاك گور دهد
اگر پياله صلاى «هوالغفور» دهد
كه مثل آينه ما را ز خود عبور دهد
به آفتاب اگر فرصت ظهور دهد
اگر به من نفسى رخصتحضور دهد
كه بوى دربدرى خانه نمور دهد
به دست هر مژه آيينه بلور دهد
به دست هر مژه آيينه بلور دهد