ربط حادث به قدیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ربط حادث به قدیم - نسخه متنی

سید محمدرضا علوی سرشکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ربط حادث به قديم

الف: خدا و هدف

گفتيم فاعل مختار كه انسان باشد در يك هدف با حيوان مشترك است، آن هم دنبال غرائز خود خواهانه رفتن است و در يك هدف كه پيروي از عقل (يعني پيروي از حسن ذاتي و حقوق ذاتي كه عقل آن‌را نشان مي‌دهد) باشد، با خدا مشترك است. به همين جهت، دنبال حق و دنبال آنچه خير است مي‌رود. ولي بشر گاهي بين اين دو انگيزه، مخلوط مي‌كند. يعني بعضي جاها هواي نفس را ترجيح مي‌دهد و بعضي‌جاها پيروي از عقل را، ولي در بين بشر هستند كساني كه همه جا حق را ترجيح مي‌دهند و تنها دنبال عقل مي‌روند؛ حتي يك مورد هم مرتكب خلاف عقل نمي‌شوند. اينان برگزيدگان خدا هستند و در رفتار اخلاقي، به خدا شباهت دارند كه تنها كار خوب مي‌كنند. در روايات داريم <تخلقوا باخلاق الله»، يا آنكه درباره خدا داريم كه <هو اهل التقوي و اهل المغفرة >. روايات متواتر هم اين را تأييد ميكند .

اما فلاسفه ارسطوئي در مقابل اين نظر، دو نظر ديگر، انتخاب كرده‌اند.

نظريه اول ارسطوئيان

1- خدا هدف ندارد، بدين معني، كه مي‌گويند: مخلوق لازمة وجود خدا است .

نقد

اين كه معلولي لازمه علت باشد، در موجودات طبيعي بدون شعور فقط صحيح است؛ مثل آتش كه در وجود خارجي با گرما ملازم است يا مانند ماهيت مثلث كه ملازم است با اين كه مجموع زواياي داخلي آن، 180 درجه باشد؛ اما «فاعل مختار» همچون انسان و خدا، علاوه بر اين كه فاعل علمي و ارادي است، همچنين بر خلاف جانوران و حيوانات، كه مجبور به پيروي غريزه هستند انسان و خدا «فاعل مختار» هستند؛ در نتيجه فعل خدا،‌لازمة وجود خدا يا لازمه حبّ ذات نيست، بلکه لازمه انتخاب و اختيارش ميباشد که هر خيري براي خدا يک هدف است که توضيح‌اش بعداً مي‌آيد. پس نمي‌توان گفت: خدا بي‌هدف و بي‌غرض، كار مي‌كند. مرحوم حاج ملاهادي سبزواري درباره عقول مي‌نويسد: «موجودة بوجودالله لا بايجاده»، يعني موجودات عقلي، لازمه وجود خدا هستند، نه مخلوق خدا.

و معلوم است که وقتي مي‌گويد: لازمه وجود خدا هستند نه لازمه ايجاد خدا، منظورش آن است که وجود عقل، فعل اختياري خدا، نيست كه نياز به هدف داشته باشد. مرحوم ملاصدرا نيز مي‌نويسد: «اگر بگوييم خدا غرض و غايتي براي رفتارش دارد، با بساطت خدا، سازگار نيست» . يعني معتقد است اگر خدا غاية داشته باشد، علت فاعلي كه خدا باشد مركب ميشود و خداوند مركب نيست، بلكه بسيط است، در حاليكه غايت به وجود علمي‌اش غايت است، نه به وجود خارجي‌اش كه علم به وجود غايت از شرائط اراده است که چنين علمي در خدا عين ذات خدا است و هيچ‌تركيبي در ذات خدا به وجود نمي‌آيد.

نظريه دوم ارسطوئيان

2-بعضي ديگر از فلاسفه ارسطوئي، براي فعل خدا هدف قائلند، اما هدف رفتار خداوند را يا لذّت طلبي يا اهداف خودخواهانه، قرار داده‌اند .

نقد

اگر مقصود شما «وجود غايت خارجي» است، غايت كه به وجود خارجي خودش، قبل از فعل وجود ندارد تا باعث تركيب شود. علاوه بر آن‌كه «وجود خارجي‌غايت» نيز معلول اراده است و معلول به‌وجود خارجي‌خود كه معلول است، نمي‌تواند در سلسله علل خودش، که اراده باشد جاي گيرد تا با علت خود، اجزاء علت تامه را تشكيل بدهد.

اما اگر مراد شما (مولف اسفار) از «غايت‌»، همان «علم به غايت باشد» نه وجود خارجي غايت، كه ظاهراً مقصود شما هم همين است، يعني خدا، علم دارد كه فلان فعل، وجودش بهتر از عدم‌اش است و انجام‌اش احسان و نيكو كاري است. در نتيجه «علم» از صفات ذات خدا است. «علم» او عين ذات او است. وجود علم ذاتي، با بساطت ذات، منافات ندارد تا ترکب در ذات به وجود بيايد. پس چرا مي‌گوييد باعث تركيب مي‌شود؟ قبلا در مورد زمان و مكان و شرط هم گفتيم كه علم به شرط و علم به زمان و علم به مكان نيز چنين است (يعني علم به اينها مقدمه اراده است نه خود وجود خارجي اينها) . همين كه شما سرابي را ديديد و گمان برديد آب است، دنبال آن ميرويد، يا به محض اين که گمان برديد در رختخواب شما عقرب يا ماري پنهان شده، در آن نمي‌خوابيد. اگر چنين علمي نداشتيد و واقعا هم در بستر شما ماري بود، در آن بستر مي‌خوابيديد. پس آنچه باعث تصميم فاعل مي‌شود، علم او است. در مورد خدا هم علم او، عين ذات او است. پس هيچ اشكالي ندارد كه خدا از ازل مي‌دانسته و انتخاب كرده بوده كه «وقتي موسي به كوه طور رفت» با او «سخن بگويد» و «اراده تكويني سخن گفتن» با او را پس از رسيدن زمان مكالمه بنمايد. نه اين كه «مثل انسان در همان لحظه ورود موسي به كوه، متوجه شده و دانسته كه موسي به كوه طور آمده است و علم او حادث باشد و همان لحظه براي سخن گفتن با او، تصميم گرفته باشد». بلكه خدا آن را از ازل مي‌دانسته است كه در چه مقطعي موسي به كوه طور مي‌رود و مصلحت است چه كاري در مقابل او، انجام دهد.

- قرآن: خدا عالم را بيهدف نيافريد <ربنا ما خلقتَ هذا باطلاًَ > يعني: خدا يا جهان را بي‌هدف نيافريدي.

- بعضي از آقايان فلاسفه، مثل ارسطو و ابن سينا چيزي گفته‌اند كه هدف خداوند را از قبيل خود‌خواهي دانسته‌اند، يا اينکه خدا خودش هدف است.

اعتقاد به اين هدف خودخواهي براي خدا، توهين به خدا است. همچنانکه معني ندارد كه خود خدا را هدف قرار دهيم. در مورد انسان مي‌توان گفت هدف هر انسان، بقاي وجود خودش است؛ اما در مورد خدا نمي‌توان گفت: هدف خدا، وجود خودش مي‌باشد يا بقاي خودش باشد، زيرا هدف با اراده، وجود پيدا مي‌كند. هدف، معلول اراده است. وجود خدا نمي‌تواند معلول اراده و رفتارش باشد.

مگر كسي مثل ارسطو و ابن سينا بگويند هدف خدا هم، لذت بردن است و خدا مي‌خواهد لذت ببرد !! آن‌طور كه ارسطو در كتاب ما بعد الطبيعة گفته است و ابن سينا در کتاب شفاءاش.

اما قرآن مي‌گويد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد «شما به خدا نيازمنديد. خداوند به شما نيازي ندارد.» تا آنکه شما را بخاطر خودش بيافريند.

همانگونه که دستورات خدا هم به نفع خود ما مخلوقات است. اگر ما رعايت حقوق ديگران را بكنيم، عدالت را رعايت كرده‌ايم كه براي خود ما است.

يا در مورد قرباني در حج خداوند مي‌فرمايد: <لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَ لَا دِماَؤُهَا وَ لَكِنْ يَناَلُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ > يعني: نه گوشت‌ها و نه خون‌هاي قربان‌هاي شما، هرگز به خدا نمي‌رسد. آنچه به او مي‌رسد، «تقوا وپرهيزكاري» شما است.... يعني مقصود و هدف خدا از ايجاب اين عبادات، رسيدن شما به تقوي و عدالت است که آنهم به نفع شما است. هدف اعلي خداوند، تقوي و عدالت شما است كه همان فضيلت و شرافت انسانيت باشد.

خود «حسن ذاتي و خير» براي نيكوكار، هدف است، چه رسد به خدا که بالاترين نيکوکار است ابن سينا هم در تعليقات خود بر اين مطلب تصريح دارد كه هر خيري براي خدا، هدف است.

- <فاذن إرادته من جهة العلم ان يعلم ان ذلك الشيء في نفسه خير و حسن >.

اگر هر خيري براي خدا، هدف است، خير حد ندارد و زياد است. پس اهداف خدا هم حد ندارد و زياد است. پس او فاعل مختاري است كه افعال كثيرة نامحدود دارد. از يك فرد مختار مي‌تواند افعال كثيره سرزند. خدا هم براي غايت‌هاي نا محدود، افعال كثيره نامحدود دارد و با بساطت او هم منافاتي ندارد که توضيح‌اش گذشت.

خداوند انسان ها را با واسطة پدر و مادر و عيسي را بدون پدر و آدم و حوا و ناقة صالح را بدون واسطه آفريد. غلط است كه گفته شود خدا بي‌واسطه فقط يك كار را مي‌تواند بكند و آن اين كه صادر اول را بيافريند. قاعدة «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد> در مورد انسان و خدا که فاعل مختاراند، صادق نيست؛ زيرا وحدت و تعدد اراده، بستگي به وحدت و تعدد مراد دارد. بستگي به وحدت و تعدد مريد ندارد. چه رسد در مورد خدا كه بالاترين فاعل مختار است.

سيد محمد رضا علوي سرشکي

/ 2