رساله «المجالس السبعة» ابن سینا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رساله «المجالس السبعة» ابن سینا - نسخه متنی

مقصود محمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رساله المجالس السبعة ابن‏سينا

دكتر مقصود محمدي عضو هيأت علمي دانشگاه‏آزاد اسلامي واحد كرج

چكيده

اين مقاله، گزارشي است درباره معرفي يكي از آثار خطي و چاپ نشده ابن‏سينا بنام مجالس سبعة است كه شامل چهل‏ويك پرسش و پاسخ ميان ابوالحسن عامري (پرسش‏كننده)و ابن‏سينا (پاسخ دهنده)است كه نويسنده مقاله بنحو مبسوطي بتحقيق در باب سنديّت اين اثر و محتواي آن پرداخته و تحليلي نسبتا جامع از آن ارائه مي‏دهد.

كليد واژه

ابن‏سينا؛ابوالحسن عامري؛

عقل؛امر؛

نفس؛انشا؛

ابداع؛افاضه؛

اختراع؛

معرفي يك اثر خطي از ابن‏سينا

ابوعلي حسين بن عبداللّه‏ بن‏سينا (428 ـ 370 هـ ق) يكي از بنيانگذاران فلسفه اسلامي است. شهرت و معروفيت ابن‏سينا در مجامع علمي دنيا ما را از ذكر شرح حال او بينياز مي‏كند. وي كه در ميان فلاسفه اسلامي «شيخ الرئيس» لقب گرفته، آثار و تأليفات گرانبهاي فراواني ـ چه بصورت كتاب جامع و چه بصورت رساله تكنگاره ـ از خود بجاي گذاشته است.

خوشبختانه اكثر قريب باتفاق اين تأليفات بدست ما رسيده و بيشتر آنها نيز چاپ و منتشر شده‏اند. تنها يكي از مهمترين آثار وي، يعني كتاب الانصاف در حمله سلطان مسعود غزنوي به اصفهان، غارت شده و از بين رفته است. اين كتاب ـ چنانكه ابن‏سينادر مدخل كتاب المباحثات مي‏نويسد ـ شامل بيست و هشت هزار مسئله بوده كه اگر تحرير مي‏شد تعداد مجلدات آن به بيست جلد مي‏رسيد.

ابن‏سينا در اين كتاب، نظريات دانشمندان مشرقزمين را رو در روي نظريات دانشمندان مغربزمين قرار داده بوده و در اختلاف و معارضه آنها بداوري نشسته بوده است كه متأسفانه يك نسخه بيشتر نبوده كه آنهم بغارت رفته است، و تنها چند صفحه از آن در رساله شرح كتاب حرف‏لام مابعدالطبيعه ارسطو، اثر ابن‏سينا باقيمانده است1.

بهر حال تعداد معدودي از رساله‏هاي ابن‏سينا تا كنون چاپ نشده كه رساله «المجالس السبعة» يكي از آنهاست. عنوان رساله ـ چنانكه در آغاز يكي از نسخه‏ها (نسخه راغب پاشا) آمده ـ المجالس السبعة بين الشيخ والعامري است. گويا شخصي بنام عامري ـ كه فلسفه مي‏دانسته ـ طي هفت نشست (مجلس) از ابن‏سينا درباره مسائل فلسفه ما بعدالطبيعه سؤالاتي كرده و ابن‏سينا پاسخ داده است. مجموع اين سؤال و جوابها كه تحت عناوين «قال السائل» و «فقال المجيب» ـ ظاهرا ـ توسط شخص ثالث ضبط و تنظيم شده، اين رساله را بوجود آورده است.

در اين هفت نشست، سؤال كننده تعداد چهل و يك سؤال مطرح كرده كه يكي از سؤالات مربوط به نحوه ادامه سؤال و جواب است و چهل سؤال بقيه مربوط به موضوع مورد نظر سؤال كننده است. حجم رساله در حدود بيست و دو صفحه خطي هر صفحه، بيست و چهار سطر و هر * افاضه «امر» از جانب باريتعالي مانند افاضه رأي اصيل و درست از ناحيه عقل كامل است. ابداع «عقل» توسط «امر» مانند ابداع عدد چهار از ضرب دو در دو است. انشا «نفس» توسط «عقل» مانند انشا حركات مختلف در افراد نظامي توسط صداي طبل و شيپور است. اختراع «طبيعت» توسط «نفس» مانند اختراع و سرودن قصيده موزون توسط انسان شاعر است. البته در اديان، از همه اين افعال با كلمات «احداث، خلق، فعل و جعل» تعبير مي‏شود.

سطر در حدود چهارده كلمه است. از اين رساله ـ تا آنجا كه من اطلاع دارم ـ دو نسخه شناخته شده است كه هر دو نزد اينجانب موجود است. يكي از آنها متعلق به كتابخانه غرب همدان است بشماره (32) از مجموعه شماره (2287) از پشت برگ (164) تا پشت برگ (175). و ديگري متعلّق به كتابخانه راغب پاشا (تركيه) بشماره(28) از مجموعه شماره (1461) از صفحه 150 تا صفحه 162. اميدوارم در آينده نزديك متن تصحيح شده و ترجمه آنرا بچاپ برسانم.

آغاز هر دو نسخه ـ بعد از عنوان ـ المجلس الاول، قال السائل: ما السبب في ايجاد الموجد المحض للخليقة؟ فقال المجيب: ان ظهور الشي للشي‏ء اما أن يكون بنفسه كالأشياء المحسوسة التي ينجلي لنابذواتها واما...

انجام هر دو نسخه:

وذلك هو الفوز الذاتي و السرور الحقيقي و اللذّة الاصليّة والغبطة الازلية، بل ليس للموجودات فوقها حالة موهومة. و لمّا انتهي الكلام الي هذه االجملة أمسك السائل عن المسئلة وتواعد لعقد مجلس يتلي فيه الكتب المنزلة و يتأوّل، وافترقا، فاّتفق للشيخ ابن‏علي بن‏سينا حركة بعد ذلك.

سنديت رساله: درباره سنديت رساله دو مسئله وجود دارد: يكي هويت پاسخ دهنده كه رساله بوي منسوب است و ديگري سؤال كننده. در اينباره، اسناد و مدارك معتبري وجود دارد كه نسبت رساله را به ابن‏سينا مدلّل مي‏كنند ولي در هويت سؤال كننده جاي ترديد باقي مي‏ماند اين اسناد عبارتند از:

1ـ ابن ابي‏اصيبعه در عيون الانباء، ضمن برشمردن آثار ابن‏سينا از اين رساله بعنوان «أجوبة سؤالات سأله عنها ابوالحسن عامري» نام برده است.2

2ـ مرحوم دكتر يحيي مهدوي در فهرست مصنفات ابن‏سينا از اين رساله بعنوان «المجالس السبع بين الشيخ والعامري» نام مي‏برد واضافه مي‏كند كه يك نسخه خطي از آن در كتابخانه «راغب پاشا» در استانبول بشماره (28)از مجموعه شماره (1461) وجود دارد3.

3ـ قنواتي در فهرست خود بشماره (20) و نيز عثمان ارگين و بركلمان در فهرستهاي خود از اين رساله نام برده و يك نسخه از آن را در كتابخانه «راغب پاشا» معرفي كرده‏اند4.

4ـ آقاي دكتر محمدجواد مقصودي، در فهرست مجموعه‏هاي خطي كتابخانه غرب همدان از اين رساله بهمين عنوان نام برده و يك نسخه از آن را در آن كتابخانه معرفي مي‏كند5.

5ـ صدرالمتألهين در كتاب اسفار، در مبحث سعادت و شقاوت حسي اخروي، استناد اين رساله را به ابن‏سينا تأييد كرده است. وي پس از ذكر نظريه اسكندر افروديسي مبني بر عدم بقاي نفوس داراي جهل بسيط، مي‏نويسد:

«الشيخ الرئيس ايضا مال الي هذا الرأي في بعض رسائله الموسومة بـ «المجالس السبع»6.

بهرحال، باتوجه به اين مدارك و نيز با توجه به اينكه در انجام هر دو نسخه كه صريحا نام شيخ ابوعلي‏سينا نام برده شده، در هويت پاسخ دهنده و اينكه همان ابن‏سينا بوده ـ ظاهرا ـ جاي ترديدي باقي نمي‏ماند.

اما درباره هويت سؤال كننده و اينكه آيا او همان شيخ‏ابوالحسن، محمد بن يوسف بن ابي‏ذر عامري، فيلسوف معروف قرن چهارم (متوفاي 181) بوده و يا شخص ديگري بهمين نام، ترديد وجود دارد. مرحوم دكتر مجتبي مينوي در مجله دانشكده ادبيات، ضمن شرح حال مفصل عامري، در ارتباط با اين رساله مي‏نويسد:

ابن ابي اصيبعه در عيون الانباء، ج2، ص 20 در ضمن تأليفات ابن‏سينا، ذكر از كتابي مي‏كند بناماجوبة سؤالات سأله عنها ابوالحسن عامري... ولي اين رساله هر چه بوده، اگر از ابن‏سينا بوده است، ممكن نيست در جواب سؤالاتي بوده باشد كه عامري مورد بحث، از شخص او كرده باشد؛ زيرا عامري در 381 فوت شده و ابن سينا زودتر از 370به دنيا نيامده و هنگام فوت عامري يازده سال بيشتر نداشته و معقول نيست كه پيرمردي هشتاد ساله از طفلي يازده ساله چنين سؤالاتي بقصد استفاده كرده باشد.حتي بقصد امتحان نيز از طفلي ده، يازده ساله ـ هر قدر هم اعجوبه باشد ـ سؤالاتي متناسب آن سنّ مي‏كنند، نه سؤالهايي بقصد اخذ رأي و استفاده؛ وانگهي، اگر ابن سينا چنين جوابي به سؤالات چهارده‏گانه عامري نامي داده بوده مي‏بايست در فهرستي كه ابوعبيد جوزجاني از تصنيفات او داده است ياد شده باشد. پس شايد ابوعلي ديگري مانند ابوعلي مسكويه جواب به سؤالات عامري داده و اشتباهي در هويت جواب دهنده شده باشد و يا سائل، ابوالحسن ديگري غير از ابوالحسن عامري مورد بحث بوده باشد...7

اما حقيقيت اينست كه اگر هم در هويت سؤال كننده ترديد وجود داشته باشد، در هويت پاسخ دهنده (ابن‏سينا) ترديد روا نيست؛ زيرا علاوه بر مستندات ياد شده ـ چنانكه اشاره شد ـ در آخر هر دو نسخه به اسم ابوعلي سينا تصريح شده است.

چكيده مضمون رساله

خلاصه مضمون رساله عبارتست از توضيح و تبيين سير نزولي و سير صعودي عالم خلقت و باصطلاح بيان نظريه قوس نزولي و قوس صعودي جهان آفرينش. طبق اين نظريه، موجودات متكثر از مبدأ واحد، با ترتّب طولي و نزول آنها در يك سلسله علّت ومعلولي حاصل مي‏شود؛ بدينترتيب كه با افاضه «امر» از مبدأ اول، عاليترين و شريفترين موجود، يعني «عقل» ابداع مي‏شود و بواسطه آن، «نفس» انشا مي‏شود و از نفس، «طبيعت» اختراع مي‏گردد و از طبيعت ـ تحت تسخير نفس ـ در اثر حركت از نقطه در سه جهت (طول و عرض و عمق) جسم، تحقق پيدا مي‏كند.

در اينجا سير نزولي خلقت بپايان مي‏رسد و سپس اجسام بلحاظ خواص چهارگانه به اسطقسات چهارگانه (آب و آتش و خاك و باد) تقسيم مي‏شوند و با اولين تركيب آنها، سير صعودي موجودات آغاز مي‏شود، بدينترتيب كه طبيعت متحرك در عناصر جسماني، رشد خود را با تغذيه شروع مي‏كند و با توليد مثل ادامه مي‏دهد و بصورت نبات در مي‏آيد و نبات نيز در اثر حركت، آماده پذيرش صورت حيواني مي‏شود و سپس بصورت انسان در مي‏آيد. انسان علاوه براينكه جسم نامي و حيوان است و داراي نفس ناطقه نيز مي‏باشد. نفس ناطقه در ابتدا بصورت عقل هيولاني است كه بتدريج تكامل پيدا مي‏كند و با اشراق جوهر عقل، مفاهيم عمومي و بديهيات اوليه را درك نمايد و بصورت عقل صوري و يا عقل بالملكه در مي‏آيد و هنگاميكه قدرت استدلال پيدا كرد، عقل مستفاد مي‏شود و بالاخره به مرحله‏اي ارتقا مي‏يابد كه به همه معاني و علوم احاطه پيدا نموده و به همه حقايق عالم ـ حتي ذات باريتعالي ـ شناخت حاصل مي‏كند و در اين مرحله است كه انيّت واقعي آن، تحقق مي‏يابد كه عقل فعّال ناميده مي‏شود. بنابرين، موجود طبيعي در سير صعودي خود به عقل فعال مي‏پيوندد و بصورت آن در مي‏آيد.

تحليل گزارشگونه

تفصيل مطالب يادشده در قالب يك گفتگو و بيان محاوره‏اي، بسيار منسجم و منطقي نظام يافته است كه گويي متن گفتگو بصورت نمايشنامه نوشته شده و اجرا گرديده است. همه سؤالات بترتيب منطقي و با توجه به پاسخ سؤال قبلي مطرح شده و پاسخها نيز، كوتاه و در عين حال دقيق و رسا و بدون شرح اضافي و حاشيه رفتن بيان شده است. اين محاوره فلسفي با پرسش از علت آفرينش جهان از سوي مبدأ آغاز مي‏شود و با شرح و تفصيل سير نزولي وسير صعودي ادامه پيدا مي‏كند و با پاسخ ناتمام ابن سينا درباره سرانجام نفس انساني، خاتمه مي‏يابد. و در مجموع، پيدايش و صدور موجودات جهان از مبدأ اول، بترتيب از عالي به داني و برگشت و تكامل آنها نيز از داني به عالي، در دو قوس نزولي و صعودي مرتبط و پيوسته، ترسيم مي‏شود:

قوس نزولي: مبدأ محض چون كاملاً مفارق از ماده و غير محسوس است و تنها بوسيله آثارش مي‏توان آنرا شناخت لذا با افاضه «امر»، «عقل» را كه او نيز مجرد از ماده * قوس صعودي: ترتيب برگشت موجودات بعكس ترتيب نزولي و پيدايش آنها است؛ يعني ترتيب نزولي از عالي به داني و ترتيب صعودي از داني به عالي است. و فرقشان اينست كه اولي ترتيب ذاتي و غير زمانمند است ولي دومي، ذاتي نيست بلكه زمانمند بوده، تابع شرايط زماني و مكاني است.

است، ابداع مي‏كند. عقل به ذات خود، علم دارد و علتش را نيز مي‏شناسد، اما مي‏خواهد خود نيز بوسيله ديگري شناخته شود، لذا با استمداد از «امر» پروردگار، «نفس» را كه داراي دو قوه «عقلي و شوقي»است، انشا مي‏كند. نفس نيز بواسطه تابش پرتو عقل بر آن، ذات خويش و ذات علت را مي‏شناسد و به انيّت مبدأ اول نيز علم دارد. ولي او نيز مي‏خواهد بوسيله ديگري شناخته شود لذا با استعانت از امر پروردگار، «طبيعت» را اختراع مي‏كند.

چون نفس داراي قوه شوقيه نيز هست بنابرين، طبيعت كه از آن صادر مي‏شود داراي قوه محركه است اما علم ندارد. از طرف ديگر، طبيعت نيز محسوس نيست لذا براي اينكه شناخته شود نفس با كمك «امر»، او را بر احداث و ايجاد جسم وامي‏دارد و سپس آنرا با جسم مقارن مي‏كند تا در آن، تصرف نمايد. در واقع، نفس بواسطه امر خداوند، نقطه اوليه را ـ كه بمنزله آغاز جسم است ـ احداث و آنرا با طبيعت كلي كه ذاتا محرك است مقارن مي‏كند. طبيعت، نقطه را بصورت مستقيم بحركت در مي‏آورد، بُعد طولي حاصل مي‏شود.

دوباره خط را بصورت عرض بحركت در مي‏آورد، بُعد دوم حاصل مي‏شود و بار سوم، سطح را بصورت عمقي حركت مي‏دهد، بُعد سوم بوجود مي‏آيد و جسم تحقق پيدا مي‏كند، آنگاه با احداث كاملتري شكل (كروي) جسم را تكميل مي‏كند و با پيدايش اجسام عنصري، قوس نزولي خلقت بپايان مي‏رسد.

اوصاف حقيقي ذات و انواع فعل هر يك از علل و معلولات سلسله قوس نزولي بشرح زير است:

ذات باريتعالي حق محض و فعلش، فيض محض است. ذات امر، قدرت محض و بمنزله تدبير كامل باري تعالي مي‏باشد. و فعلش، «ابداع» است. ذات عقل، علم محض و بمنزله مأمور سياسي، مطيع سياست امر الهي و فعلش انشا است. ذات نفس، حيات محض و بمنزله شاگرد باهوش عقل و فعلش، «اختراع» است. ذات طبيعت، اراده محض و بمنزله ابزار نفس و فعلش باعتبار حركات چهارگانه، اسامي مختلف دارد: حركت در جوهر، كون و فساد؛ حركت در كم، نموّ و اضمحلال؛ حركت در كيف، استحاله و حركت در أين و انتقال، ناميده مي‏شود.

اما ذات جسم، عنصر محض و بمنزله ماده براي طبيعت است و چون انفعال محض است فعل خاصّي ندارد و اگر احيانا فعلي از آن صادر شود يا بتوسط طبيعت است و يا بتوسط نفس.

چند نكته:

1ـ مبدأ اول و مشيتش ازلي است و جهان آفرينش نيز از ازل بوده است اما اين، موجب نمي‏شود كه عالم نيز ازلي باشد. زيرا عالم بجهت امكان ذاتي، در ذات خود، عدم است؛ بعبارت ديگر مسبوق به عدم ذاتي است پس حادث است و نه ازلي.

2ـ براي تقريب به ذهن مي‏توان گفت: افاضه «امر» از جانب باريتعالي مانند افاضه رأي اصيل و درست از ناحيه عقل كامل است. ابداع «عقل» توسط «امر» مانند ابداع عدد چهار از ضرب دو در دو است. انشا «نفس» توسط «عقل» مانند انشا حركات مختلف در افراد نظامي توسط صداي طبل و شيپور است. اختراع «طبيعت» توسط «نفس» مانند اختراع و سرودن قصيده موزون توسط انسان شاعر است. البته در اديان، از همه اين افعال با كلمات «احداث، خلق، فعل و جعل» تعبير مي‏شود.

3ـ «امر» در حقيقت، فاعل نيست، بلكه قوه الهي است كه همه علل فاعلي(جز مبدأ اول) در فعل خود از آن كمك مي‏گيرند. و اينكه گفتيم «عقل» بطريق ابداع از «امر» صادر شده، بجهت تنزيه باريتعالي از فعل بيواسطه است، وگرنه، مبدع حقيقي عقل، خود باريتعالي است.

4ـ علت تقسيم اجسام عنصري به چهار قسم اينست كه آن جزء از جسم عنصري كه با آخرين فلك مجاور است با حركت فلك حركت مي‏كند و در نتيجه شديدا گرم مي‏شود و از گرما، انبساط حاصل مي‏شود و انبساط موجب خشكي مي‏گردد، پس عنصري پيدا مي‏شود گرم و خشك كه همان آتش است. و اما دورترين جزء جسم عنصري از فلك كه بمنزله مركز و در عين حال ساكن * «امر» در حقيقت، فاعل نيست، بلكه قوه الهي است كه همه علل فاعلي(جز مبدأ اول) در فعل خود از آن كمك مي‏گيرند. و اينكه گفتيم «عقل» بطريق ابداع از «امر» صادر شده، بجهت تنزيه باريتعالي از فعل بيواسطه است، وگرنه، مبدع حقيقي عقل، خود باريتعالي است.

است، در اثر سكون، سرد مي‏شود و از سرما انقباض حاصل مي‏شود وانقباض نيز موجب خشكي مي‏شود، پس عنصري تكون پيدا مي‏كند سرد و خشك كه زمين است. اما اجزاء بين اين دو عنصر، آن قسمت كه نزديك زمين است سرد و مرطوب مي‏شود و بصورت آب درمي‏آيد و قسمت ديگر كه مجاور آتش است گرم و مرطوب مي‏شود و عنصر هوا بوجود مي‏آيد.

قوس صعودي: ترتيب برگشت موجودات بعكس ترتيب نزولي و پيدايش آنها است؛ يعني ترتيب نزولي از عالي به داني و ترتيب صعودي از داني به عالي است. و فرقشان اينست كه اولي ترتيب ذاتي و غير زمانمند است ولي دومي، ذاتي نيست بلكه زمانمند بوده، تابع شرايط زماني و مكاني است. فرق ديگر اينكه در ترتيب نزولي، علل قبلي در عليت علل بعدي حضور دارند؛ مثلاً طبيعت در اثر تسخير نفس، جسم را بحركت در مي‏آورد و نفس با اشراق عقل، علم پيدا مي‏كند و عقل نيز با استمرار از «امر» نفس را انشا مي‏كند.

اما در ترتيب صعودي قواي فاعلي وقتي معلول خود را به آخرين مرحله كمال نوعي رساندند آنرا به قوه بالاتر واگذار مي‏كنند و خود در قوه بالاتر، فاني مي‏شوند. بدينترتيب كه طبيعت با تحريك جسم جمادي آنرا بصورت جسم نباتي در مي‏آورد و با تغذيه، موجب بقاي شخص و با توليد مثل موجب بقاي نوع مي‏شود و با رشد و پرورش، آنرا به آخرين كمال نوعي مي‏رساند. جسم نباتي در آخرين مرحله كمالي، تبديل به جسم حيواني مي‏شود و در اينجا، طبيعت كار تدبير جسم را به نفس حيواني واگذار مي‏كند.

جسم حيواني نيز در آخرين مرحله كمالي خود تبديل به انسان مي‏شود و نفس ناطقه، وظيفه تدبير جسم را بعهده مي‏گيرد و در آخرين مرحله، نفس انساني بصورت عقل فعال در مي‏آيد و به تجرد كامل مي‏رسد. و در اينجا سير صعودي موجود پايان مي‏يابد.

اما بايد توجه داشت كه فرآيند سير تكاملي موجودات در اثر حركات چهارگانه، يعني حركت در كمّ «افزايش يا كاهش مقدار جسم»، حركت در جوهر (كون و فساد)، حركت در كيف(استحاله) و حركت در أين (جابجا شدن جسم) حاصل مي‏شود. در ضمن، اين چهار حركت با يكديگر ملازمه دارند؛ زيرا كه افزايش و كاهش در مقدار جسم، مستلزم تغيير در جوهر يعني كون و فساد است و كون و فساد نيز مستلزم استحاله است و استحاله نيز در اثر جابجا شدن اجرام آسماني حاصل مي‏شود.

طبيعت با تحريك جسم، اجزاء خالص هر نوعِ پايينتر را آماده پذيرش صورت نوع بالاتر مي‏كند. بدينترتيب، اجزاء خالص اسطقسات وعناصر، ماده براي پذيرش نموّ هستند و جوهرهاي خالص گياهي، ماده براي پذيرش قوّه حسّي هستند. و بالاترين مرتبه حسي نيز، ماده براي پذيرش قوه ادراك است. آخرين مرتبه موجود گياهي تنها از قوه حس لامسه ـ كه بمنزله هيولا براي پذيرش حواس است ـ برخوردار مي‏باشد كه در واقع بالاترين موجود گياهي و پايينترين موجود حيواني محسوب مي‏شود. ولي همه نباتات از اين قوه برخوردار نيستند. بهرحال اين مرحله، پايان تسلط قوه نباتي و آغاز سلطه و تدبيرنفس حيواني است كه با ايجاد ابزار حسي حاصل مي‏شود.

بنابرين، نفس حيواني عمل خود را با ادراك حسي آغاز مي‏كند و با حركت اختياري ادامه مي‏دهد و در آخرين مرحله بجايي مي‏رسد كه مي‏تواند ادراكات خود را حفظ و ضبط كند و قوه حيواني، در خلوص و پاكي بمرحله‏اي پا مي‏گذارد كه قوه تخيل و استفهام در آن بحدّ كمال مي‏رسد. و اين مرحله، بالاترين مرتبه حيوانيت و پايينترين مرتبه انسانيت است.

استعداد ادراك صور كلي، اولين مرتبه قوه ناطقه است كه عقل هيولاني ناميده مي‏شود و سپس با اشراق نور عقل، مي‏تواند معاني كل مجرد از ماده، مانند مقولات عشر و نيز معاني بديهي ومبادي علوم را ادراك كند. در اين مرحله، عقل صوري و يا عقل بالملكه ناميده مي‏شود. و سپس بمرحله عقل مستفاد قدم مي‏گذارد؛ يعني از مبادي بديهي،مطالب اكتسابي را بدست مي‏آورد و صدق و كذب * طبيعت با تحريك جسم، اجزاء خالص هر نوعِ پايينتر را آماده پذيرش صورت نوع بالاتر مي‏كند. بدينترتيب، اجزاء خالص اسطقسات وعناصر، ماده براي پذيرش نموّ هستند و جوهرهاي خالص گياهي، ماده براي پذيرش قوّه حسّي هستند. و بالاترين مرتبه حسي نيز، ماده براي پذيرش قوه ادراك است. آخرين مرتبه موجود گياهي تنها از قوه حس لامسه ـ كه بمنزله هيولا براي پذيرش حواس است ـ برخوردار مي‏باشد كه در واقع بالاترين موجود گياهي و پايينترين موجود حيواني محسوب مي‏شود.

آنها راتشخيص مي‏دهد. و در مرحله چهارم توانايي پيدا مي‏كند كه به حقايق جهان، آنگونه كه هستند احاطه پيدا كند كه عقل فعّال ناميده مي‏شود. در واقع در اين مرحله، انيّت كامل انسان تحقق پيدا مي‏كند و به عقل كلّ مي‏پيوندد. همه گياهان، قوه تغذيه، نموّ و توليد مثل دارند و تنها آخرين مرتبه آنها كه در مرز گياه و حيوان قرار دارد از قوه حس لامسه برخوردار است. حيوانها علاوه بر آنها قواي حسي نيز دارند كه اشياء طبيعي را ادراك مي‏كنند و اكثر آنها داراي حركات اختياري هستند؛ يعني حركت آنها در اثر اشتياق به رسيدن به مطلوب نيك و ممكن الوصول است. ولي برخي از حيوانات مانند مگس وكرم خاكي وامثال آنها بعلت عدم توانايي بر استثبات و ضبط تخيلات خود، از حركت اختياري محرومند. آخرين مرتبه حيوان كه در مرز حيوان و انسان قرار دارد از قدرت تخيّل يعني ضبط ادراكات، برخوردار است.

اما انسان علاوه بر قواي نباتي وحيواني داراي قوّه نفس ناطقه نيزهست. نفس ناطقه ـ چنانكه اشاره شد ـ داراي چهار مرتبه است كه عبارتند از: عقل هيولاني، عقل بالملكه، عقل مستفاد و عقل فعّال.

عضو حسي غير از قوه حسي است؛ زيرا كه هر عضوي، محسوس متناسب با خود را ادراك مي‏كند واما قوه حسي مانند سرچشمه جامعي است كه خاصيّت ادراك براي هر يك از اعضا از آن منبعث مي‏شود. قوه حسي بمنزله نقطه مركزي دايره و انتهاي خطوطي است كه بر محيط دايره يعني حواس، امتداد مي‏يابد پس قوه حسي از يك لحاظ، واحد و از لحاظ ديگر كثير است و بهمين دليل هم مي‏تواند در حالت واحد بين محسوسات مختلف و متضاد، تمايز قايل شود و هم مي‏تواند بين تأليفات موسيقي و ايقاعات رقصي، تناسبي برقرار سازد و از بعضي از آنها خوش واز بعضي ديگر بدش بيايد.

علاوه بر اين، ادراك عضو حسي از طريق تأثّر وانفعال است؛ مثلاً وقتي عضو حسي با جسم گرم و يا سرد برخورد مي‏كند از آنها متأثر مي‏شود و اثر گرما و يا سرما را مي‏پذيرد بدون اينكه حقيقتش دگرگون شود. در واقع حقيقت ادراك همين است كه محسوس بالفعل عين احساس بالفعل مي‏شود. واما قوه حسي بمانند سلطان، محيط بر نيروهاي خويش است كه براي شناخت و اطلاع از امور، پنج تن از عوامل خود را به عمل كسب اخبار گماشته است و آنها نيز پديده‏ها را شناسايي كرده بوي مي‏رسانند و اوست كه مفيد را از مضرّ تشخيص مي‏دهد و مي‏فهمد كه آنرا ادراك كرده است.

آيا نفس انساني بعد از فروپاشي قالب تن مي‏تواند جداي از اعضا جسماني به حيات خود ادامه دهد يا اينكه با اضمحلال كالبد او نيز فاني مي‏شود؟

پاسخ ابن‏سينا چنين است: ماداميكه نفس به مرحله‏اي نرسيده باشد كه بتواند بتنهايي و مستقلاً داراي اثر و فعل خاص خود باشد، محال است بعد از مرگ تن، جدا از اعضاي جسماني ادامه حيات بدهد، بلكه با مرگ، تن او نيز از بين مي‏رود؛ زيرا كه بدون واسطه اعضاي جسماني قادر بر انجام هيچ كاري نيست. بنابرين بقاي اوامر عبثي است و با حكمت الهي سازگار نيست.

واما اگر به درجه‏اي از تجرد برسد كه بتواند بدون استعانت از اعضاي جسماني، افعال خاص خود را انجام دهد در آنصورت مي‏تواند بعد از فروپاشي بدن، باقي بماند به سعادت و خوشبختي برسد. بنابرين بايد ديد كه اگر آفات و آسيبهاييكه بر جوهر ذات نفس وارد مي‏شوند موجب نقصان و ضعف قواي نفس گردد در آنصورت ميتوان گمان كرد كه با هلاك شدن بدن، نفس نيز نابود مي‏شود. و اما اگر اين آسيبها موجب فتور و ضعف قواي نفساني نگردند، مي‏توان فهميد كه آسيبهاي جسماني، از جمله هلاك شدن بدن نيز در نفس انساني مؤثر نخواهد بود.

در اينجا اشكالي بنظر مي‏رسد و آن اينكه قوه نفساني جز شناخت كلي و يقيني موجودات، فعل خاص ديگري ندارد و شناخت نيز يا ادراك حسي است و يا تصور عقلي، و هر دوي آنها بدون جسم، غير ممكن است. بنابرين بازبقاي نفس بدون جسم عبث خواهد بود.

پاسخش اينست كه بلي، ادراكات حسي بدون مشاركت جسم، مقدورنيست و لذا نفس، براي هر يك از محسوسات، ابزار حسي مخصوصي ـ مانند چشم، گوش و... ـ فراهم مي‏كند، چون اداركات حسي، يكنوع انفعال است و انفعال از خواص جسم است. اما تصورات عقلي چنين نيست؛ زيرا كه قوه عاقله، ذات خود را ادراك مي‏كند ولي قواي حسي نمي‏توانند ذات خود را ادراك كنند و نيز قوه عاقله مي‏تواند بدون كمك اعضاي جسماني از قضايا و مبادي كلي، مقدماتي تشكيل دهد و استدلال و استنتاج نمايد.

اما اينكه مي‏گوييم قوه عاقله بدون استعانت از ابزار حسي، اين افعال را انجام مي‏دهد دليلش اينست كه هيچيك از اجزاء جسم نمي‏توانند بر بيشتر از مقدار خود، مانند كليات عام ـ مثلاً ـ احاطه داشته باشند و نيز مي‏توانند از صورتهاي خاص خود كه موجب تماميّت جوهر خويش هستند، منفك شوند. بنابرين، تصور عقلي وابسته به اعضاي جسماني، نيست؛ زيرا اگر چنين بود قوه عاقله نمي‏توانست بر كليات عقلي احاطه پيدا كند و نيز از تعقّل و ادراك صورت آن عضو جسماني، عاجز مي‏بود.

پس معلوم گرديد كه نفس عاقله، گرچه در اكتساب و بدست آوردن مقدمات كلي، از قواي حسي كمك مي‏گيرد ولي بعد از استخلاص و جدا كردن اين كليات عام و جامع از ماده و هيولا، مي‏تواند بتنهايي ـ بدون اينكه به چيز ديگري نيازمند باشد ـ افعال خاص خود افعال نطقي را انجام دهد.

پس بايد قبول كرد كه اگر نفس به اين درجه از معرفت و كمال نرسد، بدون ماده، قائم بذات نخواهد بود و اما اگر سعادت نيل به اين درجه را داشته باشد در آنصورت با اضمحلال و بطلان جسم از بين نخواهد رفت زيرا معقول نيست قبول كنيم كه آسيبهاي جسم جزئي و ضعيف در ذات جوهر فعال بسيط و كامل تأثير داشته باشند.

آخرين سؤال اينست كه بالاخره كار نفس انساني بعد از مفارقت از بدن به كجا مي‏انجامد؟ و عاقبت آن، چه مي‏شود؟

ابن‏سينا مي‏گويد: اين سؤال مربوط مي‏شود به شناسايي احوال بعد از مرگ و چگونگي ثواب و عقاب و اين، مستلزم بحث مفصل و مبسوطي است كه همه آنچه را كه كتابهاي آسماني درباره وصف حال انسان در دار آخرت خبر داده‏اند، در برداشته باشد. و اين نشست، گنجايش همه آنها را ندارد لذا من در اين جلسه بنحو مختصر و كلي پاسخ مي‏دهم وشرح وتفصيل آنرا به نشست ديگر موكول مي‏كنم.

مي‏دانيم كه همه موجودات ذاتا مطيع و فرمانبردار حق محضند و او بر همه موجودات سلطنت و سيطره دارد و هر موجودي بنسبت نزديكي به او، داراي جلالت ذات، شرافت جوهر، نفوذ سيطره و تماميت سرور و شادماني است. و نيز ترديد نيست كه جوهر عقل نزديكترين موجودات نسبت به حق محض است و ليكن جوهر عقل ماداميكه مقارن و همراه اين هيكل و كالبد است، گرچه آفت‏ناپذير و دور از تاريكيهاي هيولا نيست،ولي در عين حال به مقام پاكي محض و كمال مطلق نايل نمي‏شود.

اما وقتي از كالبد جدا گشت و تيرگيهاي تن از آن، دور شد آنگاه براي نزديك شدن به حق محض، پاك و خالص مي‏شود و سعادت تماميت لذات ذاتي را دريافت مي‏كند و از تمام چيزهايي كه موجب ناپاكي جوهر ذات او بودند، سلامت كامل مي‏يابد و به نهايت آرزوي خود مي‏رسد و همه اشيا بدون هيچ مخالفتي مطيع او مي‏گردند. او از گسترش سيطره خود بر اشياء، احساس شادماني مي‏كند و بدون تحمّل رنج و مشقت به همه خواستهاي خود مي‏رسد. ونيز بجهت حصول معرفت به همه اشياء ـ بگونه‏اي كه هيچ چيز براي وي محض نمي‏ماند ـ شادمان مي‏گردد و از زوال و نابود شدن موجبات سعادت خود نمي‏هراسد و براي از دست رفتن نعمتها و اموالي كه بر او اعطا شده بود غمگين نمي‏شود اين فوز ذاتي و سرور حقيقي و لذت اصلي و شادماني ازلي است و براي موجودات هيچ حالتي بالاتر از آن قابل تصور نيست.

وقتي سخن بدينجا رسيد، سؤال كننده از پرسيدن خودداري كرد و قرار شد كه نشست ديگري منعقد شود و در آن نشست، كتابهاي آسماني قرائت و تفسير و تأويل گردد. سپس از يكديگر جدا شدند ولي براي شيخ ابوعلي‏سينا مسافرتي پيش آمد. [ومتأسفانه نشست موعود برگزار نشد].



1- بدوي عبدالرحمان، ارسطو عندالعرب، چاپ وكالة المطبوعات (كويت) 1978،صص 24 و 121.

2- عيون الانباء، ج2، ص 20.

3- فهرست مصنفات ابن‏سينا،ص217، شماره 107.

4- فهرست مجموعه‏هاي خطي كتابخانه مدرسه آخوند (غرب همدان) ،ص 310.

5- همان، ص309،شماره 32.

6- اسفار اربعه، ج9، ص 147.

7-مجله‏دانشكده‏ادبيات‏دانشگاه‏تهران،سال‏چهارم،شماره3،ص60.

/ 1