رساله تحقيق الكلّيات1 - رساله تحقیق الکلّیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رساله تحقیق الکلّیات - نسخه متنی

سید حسین سیدموسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رساله تحقيق الكلّيات1

دكتر سيد حسين سيدمرسوي

فلسفه و منطق دو علم عقلي هستند كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند، تا آنجا كه بعضي از فلاسفه منطق را مقدمه فلسفه دانسته‏اند و بعنوان يك علم مستقل آنرا به رسميت نمي‏شناسند. به اعتقاد حكماء براي ورود در يك علم عقلي همچون فلسفه مي‏بايست از شيوه و روش خاص خودش بهره‏مند شد و قبل از شروع آن به متدش پرداخت. منطق ابزار و وسيله صحيح انديشيدن است و بايد قبل از فلسفه و خوض در آن بتعليم منطق همت گماشت. از اين رو طالبان فلسفه قبل از ورود به حوزه اين علم شريف سعي در مسلّح كردن خود به منطق داشته‏اند.

موضوع فلسفه و منطق، معقولات ثانيه است، اما با دو نگرش متفاوت. منطق در معقولات ثانيه‏اي كار مي‏كند كه عارض شدن مفهومي بر مفهوم ديگر تنها در ذهن تحقق يابد و در همانجا جريان اتحاد اين دو و اتصاف موصوف به صفت صورت پذيرد. در حاليكه در فلسفه عارض شدن مفهومي بر مفهوم ديگر در ذهن مورد دقت و كنكاش قرار مي‏گيردامااتحاداين‏دو مفهوم با اتصاف موصوف‏به صفت در خارج صورت‏مي‏پذيرد.مثال‏انسان نوع است رامي‏توان براي منطق، و انسان حيوان است را براي فلسفه آورد.

تفاوت اساسي ديگر منطق با فلسفه اين است كه منطق تنها به يادآوري قوانين درست انديشيدن مي‏پردازد و مفاهيم خاصي را با حدود و ثغورش تعريف مي‏كند، اما فلسفه (بويژه فلسفه اسلامي) با وجود مفاهيم سرو كار دارد و هستي آنها را مشخص مي‏كند. از اين جهت گاهي بعضي مسائل منطقي در فلسفه جايگاه تحقيق و بررسي پيدا كرده و مورد نقد و كنكاش ذهن قرار گرفته است. از جمله اين مسائل مي‏توان به تصور و تصديق و كليات اشاره كرد. مفاهيم كلي و وجود آنها هر يك در دو علم منطق و فلسفه بطور جداگانه بحث مي‏شوند.

آنگاه كه بحث از كلي و جزئي به ميان مي‏آيد و از حيث انطباق و صدق مفهوم با مصاديقش مورد ملاحظه عقل قرار مي‏گيرد؛ بحث منطقي پيش آمده و مسئوول بررسي آن يك منطقي است، اما همين مفهوم كلي وقتي از حيث وجود آن مورد پرسش واقع مي‏شود مربوط به فيلسوف است، اينجا است كه مي‏پرسد آيا وجود كلي در ذهن تحقق مي‏يابد يا در خارج و يا وجود آن يك وجود طفيلي است (در مورد كلي طبيعي).

همچنين است بحث از نوع. اگر نوع از حيث مفهوم صرف بررسي شود و بگوئيم از جنس و فصل تشكيل مي‏گردد، و جنس اين است و فصل آن، يك بحث منطقي ارائه شده است، اما اگر از حيث وجود آن دو كه آيا متحصّل است يا لامتحصّل؟ تركيب اتحادي دارند يا انضمامي؟ و سرانجام آيا نوع بسيط است يا مركّب؟ و تركيب آن عقلي است يا خارجي؟ از نظرگاه يك فيلسوف به آن نگريسته شده است. عدم توجه به اين دو حوزه باعث ايجاد مغالطات و شبهات مي‏شود.

قطب‏الدين رازي در رساله تحقيق كليات به بحثهاي فلسفي پرداخته است، و مفاهيم كلي را از حيث وجود خارجي و ذهني شان بدون فاصله شان بويژه كلي طبيعي، مورد جرح و تعديل قرار داده است. وي در اين رساله كوتاه درباره تركيب و بساطت نوع بحث كاملي را ارائه كرده و با طرح نظريات گوناگون؛ ديدگاه خود را نيز طرح نموده است. بنابراين اگرچه رساله تحقيق كليات، مختصر است اما از حيث موضوع اهميت بسزائي دارد.

قطب‏الدين رازي يا قطب تحتاني ابو جعفر محمدبن محمد رازي بويهي متولد 694 و متوفاي 766 ه··.ق. بنابه اعتقاد صاحب اعيان‏الشيعة و شيخ‏عبدالله نعمة نويسنده فلاسفة الشيعة، قطب‏الدين در 776 از دنيا رفته است، در حاليكه افرادي همچون عمر رضا كحّالة در معجم المؤلفين، خيرالدين زركلي در الأعلام و حاجي خليفة در كشف الظنون و نيز جورج طربيشي در معجم الفلاسفة سال وفات وي را 766 ذكر كرده‏اند.

اين اختلاف در شيعه يا سنّي بودن قطب‏الدين نيز وجود دارد، صاحب اعيان الشيعة و شيخ عبدالله نعمة و شيخ آقا بزرگ تهراني وي را شيعه دانسته‏اند، در حاليكه جورج طربيشي و عمررضا كحّاله وي را سني دانسته و در معجم المؤلفين مي‏نويسد؛ محمدبن محمد الرازي الشافعي معروف به قطب‏تحتاني.

ابوجعفر در ورامين به دنيا آمد و در دمشق از دنيا رفت و در صالحيه اين شهر به خاك سپرده شد. شيخ عبدالله نعمه او را از آل بويه دانسته و بنا به قولي وي را به ابوجعفربن بابويه قمي فقيه معروف شيعه نسبت مي‏دهد، و وي را از متفكران و علماي مبرز شيعه دانسته و از قول شهيد اول مي‏نويسد با او در دمشق در اواخر ماه شعبان 776 ملاقات كرده و چنين مي‏گويد؛ دريايي بود خشك نشدني... و بي شك امامي مذهب بود و من خود از او شنيدم كه به امامي بودن خود تصريح مي‏كرد، و وابستگي او به پيروي از اهل بيت رسالت معلوم است.

قطب‏الدين معروف به قطب تحتاني است. علت اين شهرت اقامت وي در سال 763 در مدرسه الظاهريه دمشق است كه چون در آن مدرسه قطب الدين ديگري نيز وجود داشته و در طبقه فوقاني ساكن بوده است، و قطب‏الدين رازي در طبقه اول مي‏زيسته به ترتيب به قطب‏الدين فوقاني و تحتاني شهرت يافته‏اند.

قطب‏الدين داراي آثار متعدد و گوناگون است. بخشي از آثار مشهور وي عبارتند از:

1- المحاكمات بين شرحي الإشارات كه به محاكمه و قضاوت بين امام فخررازي و خواجه نصيرالدين طوسي در شرح اشارات ابن سينا پرداخته است.

2- شرح شمسية (تحرير القواعد المنطقية في شرح الرسالة الشمسية)

3- شرح مطالع(لوامع‏الأسرار في شرح‏مطالع‏الأسرار)

4- شرح الحاوي

از آنجا كه وي مهارت ويژه‏اي در منطق و فلسفه داشته است، رسائلي چند در باب موضوعات منطقي - فلسفي از وي باقي مانده است و از جمله آنها چهار رساله معروفي است كه وي در شرح مطالع خويش از آنها ياد كرده است و عبارتند از: تحقيق در تصور و تصديق، تحقيق در دلالت، تحقيق در محصورات چهارگانه و تحقيق در كليات.

رساله اول همراه رساله تصور و تصديق ملاصدرا چند سالي است كه چاپ شده است، اما سه رساله ديگر هنوز تصحيح نگرديده است و ما با توجه به نسخه‏هائي كه در دست داريم آنها را براي چاپ حاضر كرده‏ايم كه ان‏شاءالله بعد از اين رساله در اختيار علاقمندان علم و معرفت قرار خواهد گرفت.

رساله تحقيق كليات2

رساله‏اي كه اكنون پيش رو داريد در كشف الظنون به نام رساله في الكليات و تحقيقها» است اما در مقدمه رساله و نسخه‏هاي بسياري تحت عنوان «رساله در تحقيق كليات» آمده است. اين رساله از يك مقدمه و پنج قاعده، خاتمه و وصيت تشكيل شده است. اگر چه حاجي خليفه تعداد قواعد آنرا هفت دانسته است اما رسائل موجود تنها پنج قاعده دارد.

مقدمه‏درعلت پرداختن‏به‏اين‏موضوع‏است وقاعده اول به‏تحقيق مفهوم‏اشتراك كلي بين جزئيات پرداخته است.

قاعده دوم در توضيح كليات سه گانه و قاعده سوم در وجود كلي در خارج است.

قاعده چهارم كه مفصّل‏ترين قاعده اين رساله را تشكيل مي‏دهد به كيفيت تركيب نوع از جنس و فصل در خارج پرداخته و نظريات سه گانه‏اي را طرح و پس از نقد آنها نظر خويش را اثبات كرده است و با طرح دو سؤال در پايان به پاسخگوئي پرداخته است.

قاعده پنجم در بيان و توضيح تحصّل نوع، عدم تحصّل جنس و عليّت فصل براي جنس است. خاتمه رساله در ايراد سه شبهه و پاسخگوئي به آنها خلاصه شده و سرانجام وصيت و سفارش مي‏كند كه علم را از نااهلان دريغ داشته و به اهل آن واگذاريد.

اين رساله در اسفند ماه 1364 بدون تصحيح و تحقيق در چاپخانه خراسان، مشهد همراه شرح مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبائي متوفاي 1319 ه··.ق كه از سلسله شيخيه محسوب مي‏شود به چاپ رسيده است. عنوان اين رساله چاپ شده شرح رساله كليات فخر رازي است. شارح، اين رساله را به غلط به امام فخر رازي نسبت داده است.

شرحهاي رساله تحقيق الكليّات

تا آنجا كه ما مي‏دانيم ظاهرا اين رساله دو شرح متقدّم و متأخر دارد، شرح متأخر همان است كه قبلاً ياد كرديم، و شرح متقدّم آن توسط ابراهيم بن محمد بن عربشاه حنفي متوفاي 944 ه··.ق نوشته است و نسخه استنساخ شده آن به سال 959 ه··.ق (چهارشنبه نيمه جمادي‏الأولي) به دست محمد الحسيني در كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامي مشهد، مجموعه شماره 1309، رساله يازدهم، موجود است. در اين تصحيح در شرح لغات مشكل از آن بهره جسته و بخاطر اجتناب از فزوني پاورقي از متن، به ترتيب حروف الفبا در پايان رساله معاني لغات مشكل را آورده‏ايم.

بسم‏اللّه الرحمن الرحيم

و به ثقتي

الحمدللّه‏ مخترح ماهيات الأشياء و هويّاتها. المطّلع علي كليّات الأمور و جزئياتها، فاطر العقول و الحواس و مبدع الأنواع و الأجناس. و الصلاة علي رسوله محمّد الذي جنس فصله فصل مقسّم للأديان، و نوع عدله جنس مقّوم للاحسان. و علي آله الخاصّين فضلاً و علما، العامين كرما و حلما ما دَبَر دَبُور و صبا صبا.

و بعد؛ فقد التمست مني أيّها الحريص علي تحقيق الحق الراغب إلي تصديق الصدق و المستكشف عما وراء حجب الإشكال بجودة القريحة، المستطلع طلع مكامن الوجود بصفاء الرويّه و هو الجديربأن يسمو إليه أعناق الهمم العوالي و الحرّي بأن يصرف فيه الأيام و الليالي، وفّقك الله تعالي لكشف الأستار عن وجوه الحقايق و الأسرار أن أحرّر لك رسالة في تحقيق الكليّات. و أتلو عليك ما فيها من الآيات و البيّنات منظّما لالآيها في عقد البيان و مدمّثا و عورها بخطي البرهان. فها أنا مع تزلزل الحال و تشاغل البال و اعتلال الخاطر و كلال الناظر أتصدّي لتحقيق أملك و قضاء مؤملك مستشيرا لبيان أصولها القريحة و الزكاء، مخلفا في استجلاء أسرارها كلَّ شجراء و مدراء، فاعلاً لذلك ليو صلك إلي كنه حقيقتها و يو قفك علي ذروة غاياتها؛ فيهي التي إذا تغلغل فيها ذهنك النقاد و اجتلب بصيرتك لما أطباء جمع طبي‏الجهاد از جيت بحذاءة التحديق حمولات التحقيق و عبرت بسفاين التوفيق إلي سواحل بحار التدقيق. فيها معالِم للهدي و مصابح تجلو الدجي و صياقل الأذهان، هذا. و الكلام هنا مرتّب علي قواعد و خاتمة و وصية، و اللّه‏ الموفِّق.

القاعدة الأولي في تحقيق مفهوم اشتراك الكلي بين الجزئيات

إعلم أنّ قوما حسبوا أنّ معني اشتراك الماهية بين كثيرين أنّها بعينها موجودة فيها، و حسبانهم هذا باطل. أمّا أوّلاً فلأنّه يلزم وجود أمر واحد في مَحال متكثّرة و أمّا ثانيا فلإفضائه إلي اتصاف الأمر الواحد بالصفات المتضادة و هما محالان و يمكن أن نمنع الاستحالة بأنّها إنما يجوز أن لو كان الواحد بالشخص، و المعتمد في ذلك ما سيأتي من أنّه لوكان كذلك لكان وجود الكلي مغايرا لوجود جزئياته و أنّه محال. بل معناه أنّ صورتها العقلية مطابقة لكل واحد من جزئياتها، و معني المطابقة مناسبة مخصوصة لاتكون لساير الصور العقلية؛ فإنّا إذا تعقّلنا مثلاً زيدا، يحصل في عقلنا أثر ليس ذلك الأثر هو بعينه الأثر الذي يحصل في العقل عند تعقلنا سَكاب. و معني المطابقة لكثيرين أنّه لايحصل من تعقل كل واحد منها أثر متجدّد بل يكون الحاصل في العقل من تعقّل كل واحد هي الصورة الواحدة علي تلك النسبة المخصوصة فإنّا إذا رأينا زيدا حصل منه في أذهاننا الصورة الإنسانية المعرّاة عن اللواحق، و إذا أبصرنا بعد ذلك خالدا، لم يقع منه صورة أخري، بل الصورة الحاصلة فيه هي الصورة الأولي بعينها. بخلاف ما إذا رأينا سَكاب. و أستوضح ما ألوّح به إليك من خواتم منتقشة انتقاشا واحدا، لا يلّوح منها في الشمعة إلّا نقش واحد.

فنسبته إلي تلك الخواتم نسبة الكلي إلي الجزئيات، حيث لم يحصل أثر متجدّدة.

و لمّا تحقّق أنّ الإشتراك هو المطابقة لأمور متعددة و لا شك أنّها لا تحصل للماهية إلّا في الذهن، فالإشتراك لايعرض لها إلّا في العقل.

فلإن قلت: الصورة العقلية صورة شخصيّتة في نفس شخصيّة فكيف تكون كلية.

فنقول: الصورة العقلية لها اعتباران:

الأوّل: اعتبار ذاتها و لا شك أنّها جزئيّة بهذا الإعتبار.

و الثاني: اعتبار أنّها صورة و مثال لايتأصّل في الوجود، بل هو كالضلّ لأمور، و بهذا الإعتبار مطابقة لها فتكون كلية. فقد علم أنّ شخصيّتها لاينافي كليّتها، و فيه نظر.

و الحقّ في الجواب: أنّ الصورة تطلق بحسب الإشتراك اللفظي علي معنيين:

الأوّل علي كيفية تحصل في العقل التي هي آلة التعقّل.

الثاني علي المعلوم أعني المتميَّز بواسطة تلك الصورة في الذهن.

و لا شك أنّ الصورة بالمعني الأوّل صورة شخصيّة في نفس شخصيّة، لكن الكلّية لا تعرض لها، بل الكلي هو الصورة للصورة العقلية بالمعني الثاني. فإنّ الكلية ليست تعرض لصورة الحيوان التي هي عرض حالّ في العقل، بل للحيوان المتميَّز في العقل عن غيره، و كما أنّ الصورة الحالّة في العقل مطابقة للأمور، كذلك الماهية المتميّزة في العقل مطابقة لها، و تميّزه هي المطابقة التي من لوازمها أنّ هذه الصورة إذا وجدت في الخارج لكانت عين الأفراد و أنّ الأفراد إذا وجدت في الذهن لكانت هي هي و هذا اللازم يايثبت للصورة الحالّة في العقل، لأنّها لوكانت موجودة في الخارج، يستحيل أن يكون عين الأفراد؛ و لا شكّ أنّ اختلاف اللوازم يدلّ علي اختلاف الملزومات. و من ههنا تبيّن لك أنّ تفسير الإشتراك بين كثيرين بالصدق عليها أعني الإتّحاد في الوجود و التغاير بالمفهوم، تفسير باللازم.

القاعدة الثانية في تلخيص مفهومات الكليّات الثلاثة

إذا قلنا: «الحيوان كلّي»، فهناك أمور ثلاثة؛ «الحيوان و مفهوم «الكلّي» من غير إشارة الي مادة من المواد و «الحيوان الكلّي». فا لأوّل هو الكلّي الطبيعي و الثاني الكلّي المنطقي - و ما يوجد في كتب المتأخّرين، أنّ الكلّية هي الكلّي المنطقي غلط بل هي مبدءه - و الثالث الكلّي العقلي.

و مما يجب أن تعلم، أنّ قول الكلّي علي هذه المفهومات الثلاثة إنمّا هو بالإشتراك اللفظي و الكلّي من بينها هو الكلّي الطبيعي. و أمّا الكلّي المنطقي فهو بالنسبة إلي موضوعات الطبيعي ليس بكلّي بل بالقياس إلي موضوعاته. و أمّا الكلّي العقلي فهو ليس بكلّي أصلاً لأنّه لا فرد له. و من هَهنا تري أنّ علماء المنطق قسّموا الجزئي إلي جزئي بالشخص و جزئي بالعموم، و عدّوا مثل قولنا «الإنسان نوع و الحيوان جنس»، من القضايا المخصوصة.

القاعدة الثالثة في وجود الكلي في الخارج

إن أريد به أنّ أمرا في الخارج إذا حصل في العقل يعرض له الكلّية، فذلك حقّ لايمكن إنكاره؛ و إن أريد به أنّ أمرا في الخارج تصدق عليه الكلّي في الخارج، فإن عني بالكلّي مالا يمنع نفس تصوره عن وقوع الشركة فذلك أيضا حقّ، و إن عني به المشترك بين كثيرين فلا خفاء في أنّه لا وجود له، لأنّ كلّ موجود في الخارج مشخّص و لا شي‏ء من المشخّص بمشترك بين كثيرين.

القاعدة الرابعة في أنّ الماهية المركّبة من الجنس و الفصل ليس

تركيبها خارجيا

اختلف الناس فيه علي مذاهب ثلاثة.

المذهب الأوّل: أنّ الجنس و الفصل جزء ان للنوع في الخارج متمايزان عنه بحسب الحقيقة و الوجود، إلاّ أنّه لا تمايز بينهما في الحس.

المذهب الثاني: أنّهما جزء ان خارجيّان متمايزان بحسب الذات متحدان مع النوع في الوجود و هو مذهب أكثر المتأخّرين.

المذهب الثالث: أنّ النوع بسيط في‏الخارج، والتركيب إنّما هو في‏العقل. و هو مذهب أهل التحقيق.

فنقول:

أما المذهب الأوّل فباطل. و إلّا لامتنع حمل الجنس و الفصل علي النوع لاستدعاء الحمل الإتحاد في الوجود و فيه منع جدلي، و هو إنّا لانسلّم استدعاء الحمل الإتحاد في الوجود بل الإتحاد في الذات. و هَهنا الإتحاد فيه متحقّق، فإنّ هناك ذاتا إذا أخذ مع الصفة الجنسية فهو جنس و إذا اعتبر مع الصفة الفصلية فهو فصل و إن أخذ معهما فهو نوع، فهنا موجودات ثلاثة متحدة في الذات متغايرة في الوجود.

و اما المذهب الثاني، فباطل لوجهين:

الأوّل: أنّه لوكانت متحدة في الوجود لقام العرض الواحد بمحالّ متعددة. فإن قلت؛ لم لا يجوز أن يقوم بمجموع‏الجنس والفصل‏لابكلّ منهما؟قلت؛فلايكون كل منهماموجودابل‏المجموع هوالموجودو هو خلف.

الثاني: أنّ النوع لوكان مركّبا في الخارج منهما لتقدّما عليه في الوجود ضرورة أنّ الجزء الخارجي مالم يتحقّق أوّلاً و بالذات لم يتحقّق الكل، و حينئذ يكون مغايرا له في الوجود.

و إذا قد بان فساد المذهبين الأوّليين، ظهر أنّ الحقّ هو المذهب الثالث. و أنت إذا أمطتَ عن البصر الحجاب و كشفت عن البصيرة النقاب و أودعت النفس إمعان النظر و استقامة الفكر ينجذب إليك الحقّ و ينجلب عندك أفاويق الصدق مناديا هل تسع ذا فطرة سليمة أن يقول؛ الشخص في الخارج أمور متكثّرة من النوع و الأجناس العالية و المتوسطة و السافلة و فصولها.

و إذ قد تحقّقت أنّ الشخص في الخارج أمر بسيط لاتركيب فيه، فاعلم أنّ العقل ينتزع منه صورا متعدّدة مترتّبة بالعموم و الخصوص بحسب استعدادات مختلفة و اعتبارات شتي. فتحصل في العقل أوّلاً صورة شخصية مطابقة لهوية الشخص لاتنطبق علي هوية أخري، ثم تحصل صورة أخري تنطبق علي أبناء نوعه و هي الصورة النوعية. ثم صورة أخري تنطبق علي أبناء جنسه و هي الصورة الجنسية القريبة، و هكذا إلي الجنس العالي. هذا بحسب التركيب.

ثمّ إذا رجع العقل بطريق التحليل و فتّش الصورة الجنسية المتوسطة وجدها ملتئمة من الصورة الجنسية العالية و صورة فصلية، و كذلك فصّل الصورة الجنسية القريبة إلي الصورة الجنسية المتوسطة و صورة أخري فصلية، و كذلك النوع. و فصّل الصورة الشخصية إلي الصورة النوعية و صورة التشخّص التي بها امتاز تلك الهوية عنده عن ساير الهويات؛ و ذلك لأنّك تعلم أنّ الجنس البعيد مالم ينضم إليه الفصل لم يحصل الجنس المتوسط. و كذلك الجنس المتوسط مالم يقارنه الفصل، لم يتحقّق الجنس القريب. و كذلك النوع و الشخص.

و لنوضّح مالوّح به إليك بمثال و هو: إنّا إذا رأينا زيدا حصل في عقولنا بحسب رؤيته في ذاته صورة شخصيّة لا ينطبق إلّا عليه، و بحسب رؤيته و رؤية عمر و بكر صورة الإنسان، و بحسب رؤيته و رؤية بعض أفراد الفرس صورة الحيوان، و بحسب رؤيته و رؤية بعض أفراد النبات صورة الجسم النامي و هكذا إلي الجوهر. و تحليل الصورة يفيدك صورا فصلية.

بقي هَهنا سؤالان:

الأوّل: أنّ هذه الصورة لا شكّ أنّها مختلفة في الماهية، فلوكانت مطابقة للشخص الخارجي يلزم مطابقة أمور مختلفة لأمر واحد، و أنّه محال. و هذا الإشكال إنّما ورد من الإشتراك اللفظي في الصورة، فإنّه يقال أيضا للصورة في المرآة و للنقش علي الجدار أنّه صورة، و علي هذا لايمكن أن يكون لأمر واحد صور مختلفة. أمّا إذا كان المراد بها كيفية انفعالية تحصل للنفس أو الأمر المتميّز عند النفس بواسطتها، فلا نسلّم امتناع ذلك.

الثاني: أنّه كما يحصل في النفس من الشخص صورة ذاتية كذلك يحصل صورة عرضيّة، فكيف يفرق بينهما.

فالجواب: أنّ صورالعرضيات مأخوذة من الأعراض و صور الذاتيات إنّما هي مأخوذة من الذوات، فتبيّن الفرق.

ثمّ أنك إذااستوريتَ زيادة‏البصيرة‏واضرمتَ جمرة‏الرؤية،علمت ما منشأ غلط الطائفتين الأوّليين إذ لايبني وجدان صور مختلفة في‏العقل بأنّ لها أمورا مطابقة في الخارج، لكن التحقيق كماتري يزحزح الحجاب فارقا بين الأمور الذهنية والخارجية،و هو الذي ترقي في الغموض إلي حيث قصرالمعلّم الأوّل الحكمة عليه قائلاً: «لولا الإعتبارات لا رتفعت الحكمة».

و إذا قد بان لك أنّ الأجناس و الفصول ليست أجزاء للنوع في الخارج و لا شك أنّها موجودة في الخارج و ليست خارجة عن النوع، فتعيّن أن يكون نفس النوع في الخارج و إنّما المغايرة في العقل. فلعلّك تقول:

هب أنّ النوع في الخارج ليس بمركّب من الجنس و الفصل لكن يجب أن يتركّب من مبدئهما، فكما أنّ مبادي العرضيات موجودة واشتق منها العقل و صفا حتي يصير محمولة، كذلك يجب أن يوجد مبدأ الجنس و الفصل و يشتقّ منهما فيصيران محمولين؛ و إلّا فما بال بعض المحمولات صار ذاتيا و البعض عرضيّا، و من هَهنا ذكر الحكماء أنّ المادة مبدأ الجنس و الصورة النوعية مبدأ الفصل.

فنقول: لا يجب ذلك، فإنّ النوع عندهم مركّب من جنس و فصل مع أنّه بسيط في الخارج، و أمّا الفرق فقد تقرّر في عرفانك آنفا. و ذهب بعض العقلاء إلي أنّ كلّ مركّب في العقل فهو مركب في الخارج معللاً بأنّ الجنس إذا تنوّع فإمّا أن ينضم إليه شي‏ء أولا. و الثاني محال، و إلّا لكان الجنس هو النوع من كل الوجوه و أنه محال. و الأوّل إمّا أن يكون جزءً للنوع أو لا، و الثاني يقتضي أن يكون الفصل عرضيا و أنّه محال. و الأوّل يقتضي تركّب النوع و أنت مما سلف خبير بجوابه.

القاعدة الخامسة في بيان تحصيل النوع و عدم تحصيل الجنس و علّية

الفصل له

لا خفاء في أنّ الصورة الجنسية، إذا حصلت عند العقل تردّد العقل في أنّ هذه الصورة اَيّ شي‏ء هو من أنواعها، مثلاً صورة الحيوان إذا حصلت عند العقل يتردّد في أنّها تطابق أيّ شي‏ء؟ هل هو إنسان أو فرس أو بقر أو غير ذلك. ثمّ لمّا انضمّ إليها صورة الفصل يحصل صورة مطابقة لتمام الماهية. و بيان ذلك:

أنّ العقل في الصورة التي يدركها بمجرد نفسه لا بالالآت الحسية و الخيالية يقف إلي حدّ و هو الماهية النوعية. فإذا حصل من الصور صورة مطابقة لها انتهت سلسلة التصوّر. فالصورة الجنسية ليست تامّة بل ناقصة و يكملها صورة الفصل، و ليس معني العلّية إلّا هذا التكميل و إزالة الإبهام و يختلف مراتب التكميل و رفع الإبهام بحسب اختلاف مراتب الجنس، فإنّ الجنس الأعلي فيه إبهام عظيم و متي نضّم معه فصل يقلّ إبهامه ثم يتناقص الإبهام و يزداد الكمال بضمّ فصل فصل إلي النوع. مثاله:

إذا تصورت من جسم أنّه لا في موضوع فقد حصل في العقل صورة الجوهر، و يقع التردّد في أنّها هل تطابق المادة أو الصورة أو العقل أو النفس أو الجسم؟ فإذا انضم إليها ذو أبعاد ثلاثة حصل صورة الجسم و يرتفع ذلك الإبهام العظيم؛ و يقع التردّد في أنّها هل تطابق النبات أو الجماد أو الحيوان؟ ثم إذا اقترن بهما فصل النبات ارتفع ذلك الإبهام. و هكذا إلي النوع. و كأنّك تقول: هذا الإبهام و التردّد العقلي موجودان في النوع أيضا فكيف لاح أن يكون ماهية الجنس غير محصّلة و ماهية النوع محصّلة؟

فنقول: المراد بأنّ ماهية النوع محصّلة في العقل أنّها لا تحتاج في ارتفاع إبهامه إلي انضمام كلّي آخر و لا شكّ أنّه كذلك. فإنّه آخر سلسلة الكليّات.

فهي القواعد الخمسة التي لو انتهيتَ إلي غاياتها و وقفتَ علي نهاياتها حصحص لك نفايس تجلو هذا الخاطر، و استشفعت منها لطايف يتجلّي في الباطن و تجلّي الناظر. زادنا اللّه‏ و إيّاك اطلاعا علي حقايق الوجود. إنّه مفيض الوجود.

الخاتمة

لما ايقنتَ ما رفع لك من تحقيق الكلّيات و استمعت ما تلي عليك من الآيات البيّنات، فكأنّي بك قد جئتُ إليك الآن ما يطّلعك الآن ما يطّلعك علي مزال الأقدام و توقّفك علي مسارح الأوهام تمرينا لذهنك النقّاد و تصقيلاً لخاطرك الوقّاد. فلنشرع في إيراد شبه علي القواعد السابقة و حلّها بالأجوبة اللايقة لعلّك تلقي ظرايف ثمارها، إذا اطلّعتَ علي طلع أشجارها تخوذ خزاين أسرارها حتي تفوز بتعرّف شجرة نارها، فنقول و اللّه‏ الموفق للصواب.

الشبهة الأولي: ما أورد علي تفسير الإشتراك بأنّه المطابقة للكثيرين و هو أنّ شخصا إذا تصوّره طائفة من الناس يكون مطابقا للصور الذهنية؛ لأنّ المطابقة بين بين؛ فيجب أن يكون الشخص كليا.

الجواب: أنّ الكلّية ليست هي المطابقة مطلقا بل مطابقة مفهوم في النفس لكثيرين و قد صرح الشيخ بذلك في الشفا.

الشبهة الثانية: ما أورد علي تفسير المطابقة لكثيرين حيث فسرّت بأن يحصل منها بعد تجريد المشخّصات صورة وحدانية في العقل فنوقض بالكلّيات العرضية، بأنّ الأشخاص إذا تجرّدت عن المشخّصات لم يحصل في العقل إلّا النوع لا العرض.

و الجواب: أنّ المطابقة إنمّا اعتبرت بالنسبة إلي الأفراد الإعتبارية التي هي الحصص، و لا شك أنّها إذا حذفت عنها المشخّصات تبقي الكليات العرضيات.

الشبهة الثالثة: ما اعترض به علي قولهم؛ النوع نفس ماهية الأشخاص و الجنس و الفصل جزءاها.

فقيل هذان الحكمان مما لا يجتمعان لأنّهما إن كانا بالقياس الي الخارج فالجنس و الفصل كالنوع نفس الشخص، فينتفي الحكم الثاني. و إن كان بالقياس الي العقل فالنوع كالجنس و الفصل جزء الشخص، فينتفي الحكم الأوّل، فالإفتراق ثابت.

و الجواب: أمّا علي رأي من رأي أنّ التركيب من الجنس و الفصل خارجّي، فهو إنّا نختار الشق الأوّل و نمنع أنّ الجنس و الفصل نفس النوع في الخارج بل هما جزء ان في الخارج، و النوع هو عين الشخص في الخارج لأنّ الشخص في الخارج هو معروض التشخّصات عندهم. و أمّا علي رأي أهل التحقيق فبأن نختار الشق الثاني و نمنع أنّ النوع جزء ماهية الشخص. فإنّ الماهية إنّما تطلق علي الأمور المعقول الذي هو الكلي فلنكتف بهذا القدر في هذا المقام. فإنّ الإطناب ممّا لايستطاب و الإيجاز ممّا يؤثر و يجاز.

الوصية

أيّها الموصوف بتلاطم أمواج فكرته، المعروف بتراكم أفواج معرفته، إنّي نصبتُ لك أعلاما متي انتجتها تدرء الشبه في مظان الزلل و اشتعلت لك نيرانا متي تنوّرتها تأمن من العثار في غياهب الخطل. و ألقيتُ إليك لطايف أبحاث لايكاد توجد في مطاوي كتاب و عرضتُ عليك دقايق أسرار لاتشارف أن تسمع من علماء الأعصار، فامنعها من المتفلسفين و الجاهلين و انعم بها علي المستعدين و الفاضلين.




  • و من منع المستوجبين فقد ظلم
    فمن منح الجهّال علما أضاعه



  • فمن منح الجهّال علما أضاعه
    فمن منح الجهّال علما أضاعه



و فّقنا اللّه‏ و إيّاك لدرك الحقّ، و ثبّت أقدامنا و أقدامك علي مقامات الصدق، أنّه علي كلّ شي‏ء قدير، و با فاضة المطالبة جدير. و الحمداللّه‏ حق حمده و الصلاة علي خير خلقه محمد و آله و صحبه أجمعين.

شرح لغات مشكل متن

- احتلبت من الإحتلاب بالحاء المهملة و هو الحَلَب أو من الإجتلاب بالجيم و هو الجلب.

- از جيت بالزاء المعجمة من الأزجام بمعني السوق أو بالمهلة من الإرجاء و هو التأخير و الرد إلي الخلف و الأوّل أنسب بالمقام.

- استجلاء، استكشاف.

- استشفعت: يقال استشفعت ماوراء أي أبصرت مأخوذ من الشف و هو الثواب الدقيق.

- استوريت، من الإستيراء أي طلب الإيراء.

- أفاويق، جمع أفواق جمع فيق جمع فيقة و هو اللبن الذي - يجتمع بين الحلبيتن.

- أَمطتَ، اَزَلتَ.

- التحديق، النظر بالحّدة.

- تلخيص: توضيح.

- الخداء بضمّ الحاء سوق الإبل بالنعمة.

- المَحموُلات، جمع الحوله و هي الإبل التي تجرّ الحمل.

- الخَطل: سخن زشت.

- الخُطي جمع خُطْوَةٍ.

- الدَّبور بفتح الدال ريح من جانب القبلة و الصبا بفتح الصاد ريح من جانب المشرق و دَبَر فعل من الدُّبور بضم الدال و هو صيرورة الريح ريح دَبور و المراد به ههنا مطلق الصيرورة و الحركة و صَبا من الصُبُوّ بضم الصاد و الباء و تشديد الوا و علي وزن العلّو و معناه صيرورة الريح ريح صبا و المراد ههنا ايضا مثل مامر آنفا ليظهر تعلّق الفعلين بفاعليهما.

- الزناد جمع الزند (آتش زنه)

- تسكاب: فرس الأجدع

- بن مالك. قاموس محيط

- شَجْراء، أرض ذات أشجار و مَرداء، تأنيث الأمرد يقال رملةٌ مرداء لانبت فيها.

- ظرايف: علي وزن قبائل اي جيادها و حسانها.

- غياهب: جمع غيهب أي ظلمة.

- القريحة، هي اوّل ماء يستنبط من البئر بقَرحَ و تَعَب.

- مخلَّفا، من الإخلاف و هو الرد إلي الخلف يقال أخلفني فلانٌ أي ردّني إلي خلفه.

- مدّمثا، من التدميث و هو تليين الأرض.

- مسارح: جمع مسرح (چراگاه)

- مستثيرا من الإستثارة و هي تحريك الغبار.

- المستطلع طلع مكامن الوجود، الطالب اطلاع محال خفاء الوجود.

- الؤعور بضم الواو، جمه و عَير من الوعورة و هي خشونة الأرض.

- يزحزح: يزيل

- يوقفك من الإيقاف بمعني الإعلام.


1 - اين‏رساله‏درحاشيه‏شرح‏مطالع‏درچاپ‏سنگي1314چاپ‏شده‏است.

2 - قطب‏الدين در شرح مطالع از اين رساله ياد كرده است. ص 92 چاپ سنگي 1294.

/ 1