رويکرد انتقادي فلسفه اسلامي
حميد پارسانيارابطه عقل و جنسيت
مقدمه:
فمينيسم در يک تقسيم بندي اوليه از دو بعد نظري و عملي قابل تفکيک است، فمينيسم در بعد نظري به صورت يک نظريه و يا در قالب يک ايدئولوژي و يا تبيين ديني و مانند آن مطرح مي شود و در بعد عملي به صورت يک جريان اجتماعي در مي آيد و اين دو بعد به رغم تفاوتهايي که دارند، در تعامل با يکديگر قرار دارند. جريان اجتماعي فمينيسم ريشه در عوامل تاريخي، اقتصادي ساختاري و از جمله معرفتي اي دارد که در حوزه فرهنگ اجتماعي حضور به هم رسانده است، و بعد نظري فمينيسم نيز علاوه بر تأثيرپذيري از زمينه هاي اجتماعي از منطق و ساختار معرفتي و بنيادهاي فلسفي مربوط به خود بهره مي برد. فمينيسم به لحاظ تاريخي دوره هاي چندي را پشت سر گذارده است، در هر يک از اين دوره ها از ويژگي هاي نظري و عملي خاصي برخوردار بوده است و به نظر مي رسد يکي از تأثيرگذارترين عوامل خصوصاً نسبت به بعد نظري آن مباني معرفت شناختي و فلسفي مي باشد. به اين معنا که حضور برخي از جريانهاي فلسفي و معرفت شناختي فرصت نويني را براي تحرک نظري فمينيسم پديد آورده و اين تحرک به نوبه خود در فرآيند اجتماعي فمينيسم تأثير مي گذارد. نمونه بارز اين تأثير را در پيدايش موج سوم فمينيسم مي توان ديد. فمينيسم در موج سوم خود در قالب يک نظريه پست مدرن به صورت يک نگرش فلسفي درآمده است و دامنه مدعيات خود را گسترش داده است. و اين امر بيش از همه ريشه در تحولات معرفت شناختي دارد. تا هنگامي که نگرش پوزيتو سيتي به علم بر عرصه فرهنگ مدرن حاکم بود، فمينيسم نمي توانست دامنه خود را به قلمرو علم وارد کند، در نگاه پوزيتوسيتي حلقه معرفتي علم، حلقه اي است، که در ساختار دروني خود مستقل از ديگر حوزه هاي معرفتي به شمار مي آيد، عالم به هنگام ورود به اين حلقه، همه تعلقات فرهنگي خود را بايد کنار گذارد، در اين ديدگاه عرصه علم نظير فضاي آزمايشگاه است، که پوشش مناسب با خود را مي طلبد، پژوهشگر به هنگام ورود به اين محيط بايد لباسهاي ويژه خود و از جمله لباس جنسيت را در آورده و لباس ويژه آزمايشگاه را که مخصوص عالمان است بپوشاند. گفت و گوهايي که از دهه سوم قرن بيستم به بعد پيرامون «حلقه وين» شکل گرفت به تدريج، ديدگاه مزبور را درباره معرفت علمي مورد ترديد قرار داد. فلسفه علم در نهايت معرفت علمي را مبتني بر مجموعه معارفي يافت که در ديگر عرصه هاي فرهنگي توليد و يا توزيع مي شد واين ديدگاه، براي فمينيستها اين فرصت را پديد آورد تا از سهم عنصر جنسيت در معرفت علمي سخن گفته و بدين ترتيب پاي را از مباحث جنبي سازمانها ي علمي فراتر گذارد، و به ساختار دروني علم وارد شوند. بدون شک فمينيسم راديکال و پست مدرن پديده اي است که بدون استفاده از مبناي معرفت شناختي فوق نمي توانست شکل گيرد. ما در اين مقاله دنبال آن هستيم، تا بنيادهاي معرفتي و فلسفي جنسيت را در حوزه انديشه اسلامي جستجو کنيم و تفسيري را که جنس و جنسيت بر مبناي آن مي توان بگيرد تبيين نماييم . قبل از ورود به بحث به دو نکته تذکر داده مي شود. نکته اول اين است که در مقاله نظر به شاکله معرفتي و فلسفي دنياي اسلام است، و نه معرفت شناسان و فيلسوفان يعني بازتابهاي منطقي فلسفه اسلامي و معرفت شناسي متناسب با اين فلسفه نسبت به عنصر جنس و جنسيت پي گيري مي شود، نه بازتاب نظرهاي شخصي فيلسوفان، زيرا فيلسوفان خصوصاً در حوزه رفتار فردي و اجتماعي خود گاه سخناني را بيان کرده و يا مواضعي را اتخاذ کنند که ناشي از مباني فلسفي، يا معرفت شناختي آنها نبوده و بلکه گاه ناسازگار با آن مي باشد. نکته دوم اين که فلسفه در دنياي اسلام در چهره جريانها و مکتب هاي مختلفي نظير حکمت مشاء ، اشراق و يا حکمت متعاليه بروز و ظهور يافته است، و اين جريانها به رغم اختلافاتي که دارند، در چارچوب فرهنگ و تمدن اسلامي ، و براساس روش برهاني از مشترکات فراواني برخوردار ند، و ما در اين مقاله بي آنکه به موارد اختلاف آنها بپردازيم، بحث را براساس مشترکات فلسفه و معرفت اسلامي دنبال مي کنيم. بخش اول: بنيادهاي فلسفي
ماده و صورت:
بحث ماده و صورت از جمله مباحث فلسفي اي است که در تبيين جنسيت و نسبت آن با انسان تأثير گذار است، اين بحث از جمله مسائل جدي تاريخ فلسفه است. علوم طبيعي و تجربي نيز در طول تاريخ گذشته خود اغلب با اين دو اصطلاح محشور بوده و بر همين اساس از علل مادي و صوري موجودات طبيعي سخن مي گفته اند، علم مدرن به تبع بنيانهاي فلسفي جديد خود از تفکيک بين علل مادي و صوري به شيوه پيشين بازمانده و تحقيقات و تتبعات خود را با صرف نظر از اين مبنا به نسبت سنجي بين صورطبيعي محدود و مقيد مي گرداند. براي موجوداتي که در معرض تحول و تغيير تدريجي هستند، دو بخش مادي و صوري اثبات مي شود، شي اي که در حرکت و تغيير است، در هنگام تغيير صورت جديدي را مي گيرد، بنابر اين قبل از تغيير استعداد صورت جديد در آن هست و ماده همان بخشي است که حامل استعداد بوده و قبول صورت جديد را مي نمايد، و علاوه بر آن وحدت متحرک را در طول تغيير حفظ مي کند. اگر در حرکت يک بخش مادي اي وجود نداشته باشد تا با صورتي که مي آيد جمع شود. وحدت شيء سابق و لاحق منتفي مي شود ، زيرا اگر شي اي که سابق نبود کاملاً از بين رفته باشد و صورت جديدي آمده باشد و عنصر مشترکي بين آن دو نباشد، در حرکت با دو شيء بيگانه با يکديگر مواجه خواهيم شد و در اين صورت انتساب شيء جديد به شيء سابق و امتداد بين آن دو و اصل حرکت نيز منتفي مي شود پيرامون ماده و نحوه ارتباط آن با صورت مباحث مختلفي وجود دارد، برخي ترکيب آن دو را اتحادي و بعضي انضمامي مي دانند . درباره صوري که ماده مي پذيرد نيز اقوالي وجود دارد. در حکمت مشاء تبديل صور را از باب کون و فساد مي دانند به اين معنا که با آمدن صورت جديد صورت سابق رخت بسته و از بين مي رود، و درحکمت متعاليه براساس حرکت جوهري به لبس بعد از لبس قائل بوده و صورت جديد را در رتبه برتر و کامل تر از صورت سابق مي بينند. درباره حامل استعداد نيز بين حکمت اشراق با حکمت مشاء و حکمت متعاليه اختلاف است، شيخ اشراق صورت جسميه را حامل استعداد صور بعدي مي داند و در حکمت مشاء و حکمت متعاليه حامل استعداد را يک حقيقت جوهري مي دانند که فاقد هر گونه فعليتي جز اصل قبول است و آنها از اين جوهر که هيچ گاه بدون همراهي يک جوهر صورت بالفعل يافت نمي شود به عنوان هيولي و يا ماده اولي ياد مي کنند و از مجموعه هايي که از ترکيب آن با صورت جسميه و يا صور بعدي پديد مي آيد، به عنوان ماده ثانيه ياد مي کنند، در حکمت اشراق نقش ماده اولي به صورت جسميه داده مي شود. به رغم همه اختلافاتي که درباره ماده، صورت و ترکيب آن دو وجود دارد، همه در اين قول متفق هستند که متحرک در وضعيت نخستين خود نقش ماده را براي پذيرش صورت بعدي ايفا مي کند و به همراه اين قبول و پذيرش است که حرکت پديد مي آيد . راه شناخت صورت جديد:
حضور صورت جديد که از طريق علت فاعلي به ماده و قابل افاضه مي شود اغلب از طريق خواص و آثار صورت شناخته مي شود و هرگاه در جسم خواص و آثاري مشاهده شد که قابل استناد به وضعيت پيشين و صور سابق آن نباشد. نشانه اين است که صورت نوعيه جديدي شکل گرفته است، ساده ترين و نخستين جوهر که قابل صور بعدي است در حکمت مشاء همان ماده اولي است، ماده اولي که قابل محض است صورت جسميه را که داراي امتدادهاي سه گانه است مي پذيرد و هيچگاه بدون آن صورت يافت نمي شود بنابر اين تفکيک بين ماده و صورت جسميه تفکيکي ذهني است و در خارج اين دو جوهر همواره قرين و همراه هستند. ترکيب ماده با صورت جسميه مجموعاً در حکم ماده براي صورت بعدي است و صورت بعدي همان صورت عنصري است. آمدن صورت عنصري موجب مي شود تا جسم که داراي خاصيت امتداد در جهات سه گانه است به خواص عنصري نيز درآيد. طبيعيات قديم، به چهار عنصر قائل بود و فيزيک جديد به بيش از صد عنصر قائل است. عناصر مختلف با اجتماع و اختلاط خود زمينه پذيرش صورت جديد را پيدا مي کنند، حضور صورت جديد هنگامي کشف مي شود که آثاري پيدا مي شود که قابل ارجاع به صور عنصري نيست. صورت گياهي داراي وحدت و شخصيت جديدي است که تقليل پذير به صور عنصري نمي باشد اين شخصيت جديدي از طريق آثاري چون تغذيه و نمو و توليد مثل شناخته مي شود. صورت نباتي و پيدايش نرگي مادگي:
گياه به عنوان يک ارگانيسم زنده با تغذيه و نمو، وحدت شخصي خود را حفظ مي کند و با توليد مثل استمرار نوع خود را ممکن مي سازد، گياه براي تغذيه و نمو از اعضاء و اجزايي چون ريشه و برگ برخوردار است که وظيفه خود را براي آن انجام مي دهند، و براي توليد مثل نيز از اجزايي نظير گل، گرده و تخمک استفاده مي کند، و مسأله نرينگي و مادگي از همين مقطع شکل مي گيرد و در بعضي از گياهان اين تقسيم کار از محدوده ارگانيسم يک شخص واحد خارج شد و بر عهده دو صنف از نوع آن گذارده مي شود. و از اين مقطع است که افراد يک نوع واحد به دو صنف مذکر و مونث تقسيم مي شوند. صورت حيواني و انساني:
همانگونه که صورت جسميه در حکم ماده اي است که صورت عنصري را مي پذيرد يا عناصر در حکم ماده اي هستند که صورت نباتي را مي پذيرند، موجود نباتي نيز به نوبه خود ماده از براي صورت حيواني است و خصوصيت ويژه صورت حيواني احساس، و حرکت است ، همانگونه که از ترکيب صورت گياهي با عناصر گياه تشکيل مي شود از ترکيب صورت حيواني با ماده گياهي آن حيوان پديد مي آيد. هريک از گياهان و حيوانات به شهادت خصوصيات ويژه اي که دارد به نوع خاصي از گياه يا حيوان متعلق مي باشد. موجودي که داراي کمال حيواني است در شرايط ويژه اي مي تواند صورت نوعيه ديگري را که داراي کمال برتري است، بپذيرد و آن صورت انساني است. خصوصيت ويژه صورت انساني ادارک حقايق کلي و عقلي است که ازآن با عنوان نطق نيز ياد مي شود، زيرا مراد از نطق تنها، بيان الفاظ و يا تداعي هاي جزئي و خاص نيست بلکه، نوعي نمادسازي براي مفاهيم و معاني کلي است، مراتبي را که موجودات در تغييرات طبيعي پيدا مي کنند و بر اساس ديدگاه فوق از ماده اولي ويا صورت جسميه تا انسان طي مي شوند و همچنين مراحلي را که انسان در پيش رو دارد مولوي به اين صورت بيان مي کند.
از جمادي مردم و نامي شدم
مردم از حيواني و آدم شدم
جمله ديگر بميرم از بشر
بار ديگر از ملک قربان شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم کانا اليه راجعون
وز نما مردم به حيوان سر زدم
پس چه ترسم کي زمردن کم شدم
تا برآرم از ملائک بال و پر
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
گويدم کانا اليه راجعون
گويدم کانا اليه راجعون