بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
موفقيت در عمل، معيار ديگري است كه براي انتخاب روش مطرح گرديده است. گاهي نيز تلفيقي از هر سه معيار ياد شده، مبناي تعين روش قلمداد شده است.94در اين ارتباط بايد سه مطلب را خاطر نشان كنيم. مطلب نخست، عبارت است از تفكيك ميان معيارهاي ثبوتي يا واقعي و معيارهاي اثباتي يا ظاهري. به بيان واضحتر، يك وقت مي خواهيم علت ثبوتي و نفس الامري تعين روش را بدانيم بدون آنكه به مقام عمل نظر داشته باشيم و يك وقت قصد داريم مبناي دانشمندان را در انتخاب روش به دست آوريم، طبعا به دنبال اين مي رويم كه در مقام عمل، چه روشي مناسب تشخيص داده مي شود. بر اين اساس، روشن است كه معيار سوم يعني موفقيت را نمي توان جزو معيارهاي ثبوتي دانست و صرفا يك معيار اثباتي و عملي است كه در مقام انتخاب روش به كار مي رود. علاوه بر اينكه اين معيار بيشتر در انتخاب روشهاي فرعي (شيوه هاي موجود در درون يك روش اصلي) كارايي دارد، نه روشهاي اصلي. به عنوان مثال، پس از دانستن اينكه روش مناسب براي مطالعه رفتار انسان روش تجربي است، براي يافتن بهترين شيوه مطالعه تجربي رفتار، ممكن است از معيار موفقيت عملي مدد بجوييم و روش اثباتي يا روش تفهمي را انتخاب كنيم. مطلب دوم اين است كه هر چند به نظر ابتدائي، تعلقات در تعين روش دخيل اند، ولي با نظر دقيق معلوم مي شود كه اختلاف تعلقات، تنها از طريق اختلاف موضوعات در روش تأثير مي گذارد. نزاع بين جامعه شناسي اثباتي و جامعه شناسي تفهمي را نمي توان صرفا در اختلاف اهداف و تعلقات خلاصه كرد، بلكه در حقيقت، موضوع علم جامعه شناسي از نظر اين دو مكتب متفاوت است. در حاليكه موضوع جامعه شناسي تفهمي «معاني و انگيزه هاي رفتار انساني» يا «اعتبارات اجتماعي» است، جامعه شناسي اثباتي به موضوعي ديگر، يعني «نظم ظاهري و قانونمندي ملموس و مادي پديده هاي اجتماعي» مي پردازد. بنابراين، به لحاظ ثبوتي فقط يك ملاك و علت براي تعين روش وجود دارد و آن همان موضوع است. «اسلوب و روش فكري خاص هر علمي عبارت است از: يك نوع ارتباط فكري خاصي كه بين انسان و موضوع آن علم بايد برقرار شود و بديهي است كه نوع ارتباط فكري بين انسان و شيئي از اشياء بستگي دارد به نحوه وجود و واقعيت آن شي ء .مثلاً اگر شي ء از نوع اجسام است ناچار بايد ارتباط جسماني و مادي بين انسان و آن شي ء برقرار شود و احساس و آزمايش عملي، همان ارتباطات مادي است كه دستگاه فكر با اشياء پيدا مي كند. و اگر آن شي ء وجود نفساني دارد، بايد به مشاهده حضوري و نفساني كه يگانه وسيله ارتباط ذهن با آن شي ء است، پرداخته شود. و اگر آن شي ء كيفيت عقلاني دارد؛ يعني حقيقتي است كه عقل با اعمال قوه انتزاع آن را يافته است، بايد با سبك قياس و برهان و تحليل عقلاني مورد بررسي قرار گيرد».95مطلب سوم عبارت است از: مسأله تعدد روش در موضوع واحد. در اين ارتباط بايد دو جنبه را مورد توجه قرار دهيم. يك جنبه اين است كه مسأله تعين روش بر اساس موضوع را نبايد مستلزم وحدت روش تلقي كرد. مي توان نشان داد كه پاره اي از موضوعات و مسائل به گونه اي هستند كه هم روش تعقلي و هم روش تجربي در آنها كارايي دارد و اين با تأثير موضوع در تعين روش به هيچ وجه منافات ندارد. يكي از موارد بارز اين امر، اجتماع روش تعقلي و روش تجربي دروني است. به عنوان مثال، موضوعاتي مانند وجود جواهر را با هر دو روش مي توان اثبات كرد. همچنين در مورد بخشي از مسائل رياضي مي توان تجربه بيروني را اعمال كرد، هر چند روش تعقلي رياضي، يك روش مستقل و بي نياز از تجربه است. جنبه ديگر آن است كه مطالب گذشته كلاً بر محور روشهاي متعارف و عادي كسب معرفت دور مي زد. اما اگر روشهاي غير عادي معرفت مانند روش ديني (كه در اصل از روش وحياني سرچشمه مي گيرد) يا عرفاني را وارد بحث كنيم، مسأله تعدد و تنوع روشها در موضوع واحد، به طور جديتري مطرح مي شود. يك خصوصيت مهم در اينگونه روشها مي تواند عدم محدوديت قلمرو آنها باشد. لااقل به لحاظ ثبوتي، اين امكان وجود دارد كه با كمك روش ديني در باب موضوعات مختلف عيني، ذهني، تاريخي و متافيزيكي به داوري بپردازيم. اما به لحاظ اثباتي، اين امر متوقف بر پيشفرضهايي راجع به فلسفه دين است كه در محل خودش به آنها خواهيم پرداخت.