بایستگی فلسفی و فلسفه بایسته نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بایستگی فلسفی و فلسفه بایسته - نسخه متنی

حسین مسعودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بايستگى فلسفى و فلسفه بايسته

حسين مسعودى

… از گذشته هاى بسيار دور تاكنون سرمايه هاى بسيارى از نبوغ و استعداد انسانى را در مسير تفكر فلسفى هزينه كرده ايم و اين كار ميراث فرهنگى ارجمند و شگرفى براى ما به ارمغان آورده است. نابغه هايى چون: كندى فارابى ابن سينا ابن رشد سهروردى ميرداماد و ملاصدرا نه تنها شالوده هايِ فرهنگ و تمدن اسلامى هستند بلكه در پاره اى موارد به نظر مى رسد در تأسيس يا بازسازى فرهنگ غرب نيز نقش داشته اند. بى شك نمى توان قدر و قيمت اين بزرگان را به عنوان ميراثهاى فكرى و فرهنگى جامعه اسلامى ناديده انگاشت امّا با اين حال اگر مى خواهيم اين ميراث بزرگ تمامى استعداد درونيِ خود را براى ما آشكار سازد و تمدن اسلامى بتواند از تمامى انرژى رها شده آن در جهت بازسازى شالوده هاى آينده بهره ببرد لازم به نظر مى رسد در اين ميراث با مداقّه بيش تر و نقادى به قاعده ترى نظر افكنيم و به پرسشهاى عبرت آموزى كه در همين باب مطرح بوده و هست به دقّت و حَزم پاسخ گوييم.

اين پرسش كه (فلسفه چيست؟ و چه اثرى بر حيات آدمى دارد؟) پرسش تازه

اى نيست. براى كسانى كه نگران فرهنگ و تمدن اسلامى هستند نيز اين پرسش بسيار مهم همواره مطرح بوده كه به راستى فلسفه اسلامى چه اثرى بر حيات فردى و جمعى مسلمانان گذاشته است؟

كندى بوعلى و ملاصدرا چه نقشى در تمدن اسلامى گذارده اند؟

تمدن به عنوان مجموعه دستاورد مادى و معنوى يك جامعه تا چه حد وامدار انديشه هاى فيلسوفانه است؟ و انديشه هاى عقلانى و انتزاعى خداوندان خرد و فلسفه تا چه حد در سرنوشت عينى و حقيقى جامعه كارگر بوده است؟ بى گمان پاسخِ به اين پرسش و مسائل متكى بر شناخت بنيادين از احوال و اطوار تمدنها و راز و رمز فراز و نشيب آنهاست.

تعبير شايعى از تمدن شناسان نقل مى كنند كه مفاد و مضمون آن چنين است:

روح هر تمدن را عقلانيتى كه پشتوانه آن است تشكيل مى دهد. تمدنهاى بزرگ و پايدار به درختان تناورى مى مانند كه ريشه هاى عميق و ژرف دارند و تمدنهاى ضعيف و ناپايدار همچون گياهان تك ريشه در سطح مى رويند و با اندك نسيم حادثه از بُن فرو مى ريزند و بنيانِ اين تناورى و رنجورى در قدرت و توانِ عقلانيِ آنها نهفته است. افول و علوّ تمدنها نيز در گرو قوت و ضعف همين ريشه هاست كه در بسترهاى تاريخى قوام مى يابند و فضاى تنفس عقلانى جامعه را مى سازند.

نبرد و گفت و گوى تمدنها هم برخلاف ظاهر آن كه در هيأت درگيرى سخت افزارها جلوه مى كند چيزى جز روياروييِ آن عقلانيتها با يكديگر نيست. از نگاه صاحبان اين انديشه مدنيت پويش و سيرى است كه در آن يك جامعه تمامى قوا و استعدادهاى درونى خود اعم از: عقل احساس و ذوق توان فن آورى معنويت و روحانيت و حتى استعداد شيطنت و شرارت خود را به صورت

سازمان يافته در جهان بيرون مجسم و متبلور مى سازد. اين سير و پويش يك حركت جمعى است و در آن برخلاف تفاوت در حيثيت و استعداد افراد جامعه برآيندى از اين قوا و تواناييها بروز و ظهور مى يابد و نيز در اين حركت پله اى اگر چه تمامى قواى درونى جامعه سهم دارند ليكن به دليل اين كه سازماندهيِ اين همه حكم صورت را براى تمامى آن مواد ايفا مى كند و اين سازماندهى در اساس يك حركت و پويش عقلى است مى توان از عقلانيت جمعيِ آن جامعه به عنوان مهم ترين انگيزه قوام بخش تمدن ياد كرد.

در تأييد اين نكته نمونه هاى بسيارى مى توان يادكرد كه شايد بارزترين آنها تمدن غرب باشد. بيش تر براى تمدن غرب سه دوره قايل مى شوند و همين سه دوره را به فلسفه غرب نيز نسبت مى دهند. تمدن يونان (و رُم) تمدن قرون وسطى و تمدن جديد غرب دوره هايى است كه به ترتيب با سه دوره فلسفه در غرب يعنى فلسفه يونان فلسفه قرون وسطى و فلسفه جديد غرب برابرى مى كند و حتى فلسفه هاى معاصر غرب نيز حكايت از آغاز دوره ديگرى در تمدن آن سرزمين دارد كه امواج نخستين و پيش درآمدهاى آن را از نيمه قرن بيستم تاكنون شاهد بوده ايم.

بدين سان به فتواى صاحبان اين نظريه تورّق اوراق فلسفه در غرب معادل تورق ادوار تمدن غرب است و با مطالعه اين دفتر بر اطلاعات آن ديگرى نيز مى توان اشراف و آگاهى كامل يافت.

بدون اين كه قضاوتى درباره درستى و دقت اين گفته ها در باب تمدن و عقلانيت غرب داشته باشيم همين موضوع را در مورد تمدن اسلامى پى مى گيريم.

در توضيح پيوند و نسبت ميان فلسفه و تمدن اسلامى ديدگاههاى ناهماهنگى

وجود دارد:

1. از يك سو شمارى بر اين باورند كه هيچ گونه پيوندى ميان اين دو موجود نيست. فلسفه اسلامى فلسفه اى آسمانى و انتزاعى است كه به دليل همين ويژگى هرگز نمى تواند در زندگيِ زمينيِ انسانها نقش و اثرى داشته باشد. گفتنى است كه تحليل گران علوم عقلى فلسفه هاى مختلف را به اعتبار ميزان اثرگذارى آنها بر روند حيات بشر به دو دسته تقسيم مى كنند:

1. فلسفه هاى وجودى(existential philosophy)

2. فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى(Intellectual philosophy)

تفاوت اين دو دسته در نوع مسايلى است كه آنها بدان مى پردازند. دسته نخست بيش تر به مسائلى مى پردازد كه تحليل و شرح آنها در دگرگونى حيات فردى و اجتماعى ما اثر مستقيم و عميق دارد. مسائلى چون: معنى و مفهوم زندگى معناى سعادت و خوشبختى مسأله آزادى و عدالت و مسائل ديگرى از اين دست. ليكن فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى بيش تر به مباحثى مى پردازند كه دستاورد تلاشهاى عقلى بشر در آن زمينه هر چند دستاوردهاى علمى فراوانى به دنبال داشته باشد ليكن به گونه مستقيم و ژرف اثر چندانى در حيات او پديد نمى آورند. مسائلى مانند بحث پردامنه فلاسفه از حقيقت ماده و صورت جوهر و عرض قوه و فعل و مسائل ديگرى چون اينها.

صاحبان اين نظريه معتقدند: فلسفه اسلامى نيز از جمله فلسفه هاى عقلى ـ ذهنى به شمار مى آيد و به همين دليل نبايد از آن انتظار ايجاد تحول در حيات جامعه اسلامى را داشت و تجربه تاريخى تمدن اسلامى نيز بر همين موضوع مهر تأييد مى نهد.

2.از سوى ديگر صاحب نظرانى وجود دارند كه به پيوند و بستگى ميان فلسفه

و تمدن اسلامى باور دارند; اما اين پيوند و بستگى را يك نوع بستگى منفى ارزيابى مى كنند يعنى از نظر آنان فلسفه اسلامى در روند كلى حيات تمدن اسلامى اثر گذار بوده ليكن اين اثرگذارى از نوع اثر گذارى است كه يك ويروس خطرناك و آفت زا در يك بدن سالم و با نشاط پديد مى آورد. به اعتقاد آنان نرم افزار تمدنِ اسلامى آن روح معنويتى است كه توسط آموزشهاى دينى در جامعه اسلامى پديد آمده و همين آموزه ها عامل رشد و اعتلاى تمدن اسلامى بوده است. اما از آن زمانى كه ويروس فلسفه از راه ترجمه متون يونانى وارد جامعه اسلامى شد بيمارى و رخوت تمامى جامعه اسلامى را فراگرفت. البته چندين قرن زمان نياز بود تا آثار و نشانه هاى بالينيِ اين مرض در بدن رنجور تمدن اسلامى ظاهر گردد و پس از آن بود كه انحطاط روز افزون جامعه اسلامى بروز كرد.

3. اما در مقابل دو نظريه ياد شده نظريه سومى ابراز شده كه معتقد به پيوند مثبت ميان فلسفه و تمدن اسلامى است. بر پايه اين نظريه همان گونه كه اشاره شد پشتوانه هر تمدن عقلانيتى است كه نقش برنامه و نرم افزار را براى حركتهاى آن ايفأ مى كند. و تمدن اسلامى نيز از اين قاعده مستثنى نيست. صاحبان اين نظريه بر اين باورند آموزشهاى درون دينى در جامعه نوپاى اسلامى اولين ماده آن عقلانيت را براى تأسيس تمدن عظيم و فاخر پى افكند. در ادوار و قرنهاى بعد صورتهايى بر اين ماده پوشيده شد كه در مجموع روح حركتهاى اجتماعيِ اين تمدن را رقم مى زد. ورود فلسفه در جامعه اسلامى نه تنها با دشوارى و مانع صورت نپذيرفت بلكه استعداد شگرف فرهنگ اسلامى در جذب و هضم آن به رشد عقلانيت و تناور شدن تمدن اسلامى كمك شايان بخشيد.

كم كم و آهسته آهسته از بستر اين اقيانوس موّاج انديشه وران برجسته اى چون: فارابى و ابن سينا رازى و ابوريحان و خواجه نصير برخاستند كه هر يك در عصر پر شور و هيجان خود منشأ آثار پربركتى شده اند. و در زمانى اين شجره طيبه از شادابى و ثمردهى بازماند كه حراميان در فرهنگستان تمدن اسلامى دست به يغما و تار و مار عقلانيت گشودند و از اين چپاول خردورزى بر پيكره فرهنگ اسلامى زخمها روييد.

ظاهرگرايى اشعرى گرايى و صوفى گرايى سرزمين پرحاصل تمدن اسلامى را با خشكسالى عقلانيت رو به رو گردانيد..

تمامى درختهاى انديشه و فرهنگ در اين سرزمين خشك شد و شادابى از تمامى سبزه زارهاى خردمندى رخت بربست بر جامعه اسلامى جمود و قشرى گرايى حاكم گرديد و همين امر زمينه هاى واپس گرايى تمدن اسلامى را فراهم كرد.

صاحبان اين نظريه به اين باورند اگر نمودار اوج و افول عقلانيت را در جامعه اسلامى بر اساس متغير زمان ترسيم كنيم اين نمودار با منحنى اوج وحضيض تمدن اسلامى همسازى و برابرى كامل دارد. نقطه اوج (و قله اعتلاى) اين دو منحنى قرنهاى چهارم و پنجم هجرى قمرى است كه نابغه هايى چون: ابن سينا و فارابى و بيرونى را در دل خود جاى داده است و بيش ترين رشد فلسفه و دانش و فن آورى را (در جامعه اسلامى) در اين دوره شاهد هستيم.

اين بدان معناست كه رونق بازار فلسفه به رونق تمدن اسلامى مدد رسانده و هر چند اين فلسفه كالايى برون وطنى براى شهروندان جامعه اسلامى به شمار مى آيد ليكن هاضمه و استعداد عقلانى جامعه اسلامى از اين تحفه بيگانگان نه تنها دچار سنگينى مزاج نگرديد بلكه با گرفتن شالوده هاى آن و دميدن روح

معنوى در آن پشتوانه اى عظيم براى رشد حركتهاى فرهنگى و اجتماعى خود فراهم آورد.

اكنون مى توان بر اساس نظريه سوم قراءت نوينى از نقش بزرگانى چون ملاصدرا در جامعه اسلامى ارائه كرد. پيش از اين صدرالمتألهين را تنها به عنوان يك مؤسس و نظريه پرداز در فلسفه و حكمت الهى مى شناختيم اما اكنون مى توان از نقش بنيادين وى در احياى تمدن اسلامى سخن گفت. بعد از ضربه هاى مهلكى كه فلسفه و به معناى كلان آن خردباورى در جامعه اسلامى از طرف عقل ستيزانى چون ابوالحسن اشعرى و غزالى دريافت كرد هيچ كس به اندازه ملاصدرا در احياى عقلانيت در سرزمينهاى اسلامى نتوانسته نقش كارا و مفيد بيافريند. بويژه كه يكى از هدفهاى صدرالمتألهين رفع تنش و تهافت ميان عقلانيت و ديانت است و او نيك مى دانست كه همزيستى و آشتى اين دو و زندگى مسالمت آميزشان در كنار يكديگر و اصل تنش زدايى در مناسبات فرهنگى ميان دو مركز و مبدٌ مهم فرهنگ ساز در جامعه اسلامى (يعنى آموزشهاى دينى و آموزه هاى عقلى فلسفى) همواره به هم ترازى و رشد بهينه جامعه كمك هاى شايانى خواهد كرد.

صدرالمتألهين با تمام توان تلاش ورزيد دشمنى را از ميان عقل و دين بردارد تا جامعه اسلامى بتواند از اين هر دو موهبت الهى در جهت رشد و اعتلاى خود بهره بردارد.

هر چند ارزش و قدر و قيمت آن فيلسوف عاليقدر به تدريج و در قرنهاى بعد از وى بر فرهنگ شناسان و گوهرشناسان آشكار گرديد اما تاريخ هماره نشان داده است كه مرواريد ناب درصدف زمان پرورش مى يابد و تا مجال ديدن آن فرا نرسد قدر و قيمت آن حتى بر صاحبان صدف نيز پوشيده خواهند ماند و اكنون

ما پس از چهار قرن صبر و انتظار مجال ديدن دوباره آن گوهرناب را يافته ايم. اگر از همين منظر به رويداد انقلاب اسلامى و نقش بسيار حسّاس و كليدى سلسله جنبان و رهبر كبير انقلاب امام رحمه الله نگاه كنيم مى توانيم نتيجه هاى ديگرى نيز در همين باره به دست آوريم. ساليان بسيارى است كه از نقش سياسى ـ اجتماعى و از شخصيت علمى عرفانى فلسفى فقهى و تفسيرى امام سخن گفته شده است حتى از نقش امام به عنوان يك احيأگر تفكر دينى ليكن كم تر ازنقش امام به عنوان يك شخصيت برجسته در مسير تمدن اسلامى سخن به ميان آمده است.

امام اگر چه به عنوان يك شخصيت سياسى يكى از شگفت آورترين حوادث قرن بيستم را در جهان پديد آورد حادثه اى كه براى بسيارى از مهندسان و معماران سياست غرب چون يك كابوس دهشتناك به نظر مى رسيد اما همان شخصيت چون فيلسوف بود نقش بسيار مهم و سترگى در احيا تفكر عقلانى در جامعه اسلامى ايفا كرد.

نهضت امام نه تنها حياتى دوباره به حركتهاى اسلامى بخشيد بلكه سبب گرديد تا يك بار ديگر تفكر عقل باور در جامعه اسلامى جانى تازه بگيرد و كليه انديشه هاى ظاهرگرا و تمامى جريانهاى اخبارى گرى و اشعرى مسلك كه حتى جامعه هاى شيعه مذهب را آلوده به افكار خود ساخته بودند عقب نشينى كنند.

البته شكى نيست كه خردمندى و خردباورى تا از رأس هرم جامعه به بدنه و قاعده آن جريان يابد و به تعبيرى تا اين فهم از فرهنگ خواص به فرهنگ عوام دگر شود طول مى كشد اما در اين نمى توان ترديد كرد كه امام و قشر فرهنگ سازى كه از ميان حوزويان و دانشگاهيان راه او را پيمودند در بر افروختن شعله عقلانيت

در جامعه اسلامى ايران و فراتر بردن آن از مرزهاى جغرافيايى اين سرزمين نقش مؤثرى بازى كردند شايد هنوز زمان قضاوت نهايى در اين باب فرا نرسيده باشد اما بدون شك آيندگان آثار اين تلاشها را بيش تر و بهتر درك خواهند كرد.

اين همه رسالت بزرگ ترى را بر دوش ما مى نهد. تمدنها مى آيند و مى روند گاه مى ميرند و گاه احيأ مى شوند. حال اگر تا اين مرحله پذيرفته باشيم كه سخت افزار تمدن متكى بر نرم افزار عقلانيت حيات خود را اعتلا مى بخشد بايد در پى آن بپذيريم كه تمدنهاى پويا و ماندنى بر محور عقلانيتى پويا و ماندنى مى آيند و مى پايند. اما عقلانيت پويا چگونه عقلانيتى است؟

در اين باره آراى گوناگونى وجود دارد و صاحب نظران هر يك به سمت و سويى اشاره مى كنند اما از جمع گفتار و آراء يك امر مسلم مى نمايد:

عقلانيت به عنوان مهم ترين ويژگى يك فرهنگ و تمدن ساز و كار رشدى جز نقد و داد و ستد نمى تواند داشته باشد. عقلانيت پويا عقلانيتى است كه همواره خود را در ديد و نمودگاه انتقاد قرار دهد و در اصل ساز و كارهاى نقد را به عنوان عامل پويايى در درون طراحى و تعبيه كرده باشد. اين عقلانيت نبايد از داد و ستد در بازارهاى فرهنگى ابايى داشته باشد. آنچه امروز به عنوان گفت و گوى تمدنها پذيرش همگانى يافته است چيزى جز گفت و گو و محاجّه فرهنگها نيست و گفت و گوى فرهنگها نيز چيزى جز مباحثه عقلانيتها نيست.

تمدن اسلامى به عنوان يكى از پرافتخارترين تمدنهاى بشرى ابزار لازم براى اين گفت و گوى فرهنگى در اختيار دارد ليكن مدتهاست كه منبع مولد و پوياى انتقادى آن از تكاپو و تحرك بازمانده است. وجود بازدارنده هاى درونى نيز در راه داد و ستد اين فرهنگ با فرهنگهاى بيگانه مشكل پديد آورده اند تا آن جا كه باعث گرديده نرم افزار تمدن اسلامى در داد و ستد عقلانيت كاهل و ناكارآمد

عمل كند. تمدنى كه از درون نقادى نشود در بازار مكّاره فرهنگها نيز تاب و توان انتقاد و بحثها و گفتاگوهاى بيرونى را نخواهد داشت و شك نيست كه تاوان اين نقدگريزى را خواهد داد.

باشد تا اين توش و توان و اين استعداد فرهنگى خود را باز يابيم و در اعتلا و افزونى آن بكوشيم.

از آنچه گذشت و برخى نكته هاى ناگفته به چند فرضيه نتيجه و توصيه مى رسيم:

ـ تمدنها متكى بر محور عقلانيت خويش حركت و افت و خيز دارند و تمدن اسلامى نيز از اين قاعده مستثنى نيست.

ـ تفكر و آموزشهاى دينى ما خردباور و عقل گزين هستند و عقلانيت جامعه اسلامى همواره عقلانيتى معنوى و الهى بوده است.

ـ كم ترين دَين فيلسوفان اسلامى برگردن جامعه اين بوده كه چراغ خردباورى را در اين سرزمين افروخته نگاه داشته اند و همواره جامعه را از خطر جمودگرايى ظاهرگرايى و قشرى گرى نگهداشته اند.

ـ بذر فلسفه اسلامى اگر چه وامدار فلسفه يونان است ليكن اين بذر در خاك حاصلخيز تفكر اسلامى رشد و بالندگى يافته است و ميوه هاى آن بس فراتر از فرهنگ و عقلانيت يونان رفته است.

ـ بايستى از جنبه هاى انتزاعى فلسفه اسلامى كاست و بر جنبه هاى عينى آن يعنى آن بخشهايى كه به مسائل حياتى بشر مى پردازند افزود.

ـ ميراث عقلانى جامعه را بايد پاس داشت و آن را در ديد نقّادى مستمر قرار داد تا قدرتِ بارورى و آفرينندگى آن روز به روز افزون گردد.

بمنه و كرمه

/ 1