شبکه سیستمی هستی شناسی ملاصدرا و بازتاب آن در فیزیک جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبکه سیستمی هستی شناسی ملاصدرا و بازتاب آن در فیزیک جدید - نسخه متنی

مهدی دهباشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمهدر قرن بيستم شبكه سيستمي در علوم مختلف بويژه فيزيك بر ارتباطات و همبستگي هاي متقابل پديده ها تأكيد دارد، و آنچه در اين نگرش مورد توجّه قرار مي گيرد همبستگي مجموعه اي اشياء مي باشد، نه پديدارها بصورت منفرد و مستقل. هر موجود در شبكه سيستمي داراي يك ارگانيسم است، بگونه اي كه با همه تركيبي كه در اجزاء آن مشاهده مي گردد، هر سيستمي خود را در كلّيتي وحدتمند و پويا نشان مي دهد.هر سيستم، مجموعه اي از اجزاء مرتبط و وابسته به يكديگر مي باشد و يك كلّ را تشكيل مي دهد. پيوند اجزاءدر نگرش سيستمي بصورت تعاملي، زايشي، تحوّلي، ساختاري و رفتاري منظور مي گردد. با اين توصيف در ميان پديده هاي هستي، هيچ چيز بصورت مطلق و مستقل وجود ندارد و هريك از پديده هاي هستي تنها در ارتباط با يكديگر مي توانند تعيّني مبهم داشته باشند. اين وابستگي و همبستگي ميان پديده ها در زبان فلسفي ملاصدرا تحت عنوان وجود ربطي عالم امكان باجمال مورد بحث قرار گرفته است.

الف: نظريه ملاصدرا كه تكامل يافته نظريات عرفاني بويژه عرفان ابن عربي و از طرفي متأثر از عرفان ايراني و شرقي است

،1 در مقايسه با ويژگيهايي كه ماده و پديده هاي آن در منظر فيزيك اتمي جديد دارد، براي ماده و هويّت پديده هاي آن تشخّصي والاتر و همبستگي گسترده تر و پوياتر قائل شده و با ارائه نگرش سيستمي هستي شناسي خود براي ماده، نوعي حيات، شعور و خودآگاهي در حدّ مرتبه وجودي آن پذيرفته است. شايد بتوان گفت براين اساس، عاليترين تبييني كه در شبكه سيستمي براي پديده ها، بويژه پديده هاي مادي، اظهار شده است، تبيين ملاصدرا بر پايه نظريات اصالت وجود مي باشد.بنابر مشرب صدرايي، وجود صِرف كه تنها يك مصداق بيشتر ندارد و داراي وحدت حقّه حقيقيه است موجودي است «في نفسه لنفسه بنفسه» كه صدرالمتألهين وجود حق تعالي را متصف به اين سه قيد و صفت دانسته است. بگونه اي كه مراتب و شئون او هرچه متنزّل گردد يا بعضي از صفات و قيود فوق را از دست مي دهد يا همه آنها را. براي مثال اگر موجودي هم «في نفسه» و هم «لنفسه» باشد و «بنفسه» نباشد آنرا موجودي نفسي يا محمولي گويند كه مصداق آن جواهر است كه فاقد قيد بنفسه مي باشند. اگر موجودي «في نفسه» بود ولي «لنفسه» نبود يعني (في نفسه لغيره) بود آنرا رابطي يا ناعتي گويند همچون اَعراض مثل سفيدي كه قيد لنفسه را فاقد مي باشد؛ و بالاخره در صورتيكه موجود، هيچيك از قيود سه گانه فوق را نداشته باشد در فلسفه ملاصدرا از آن به وجود رابط تعبير مي شود، يعني وجودي كه نه در خود است و نه براي خود بلكه تحقق آن در غير آنست.اينجاست كه از آن به صرف نسبت و تعلّق صرف تعبير مي شود يعني نه منسوب مي باشد نه منسوب اليه. آنجا كه نسبت بطور مستقل مورد ملاحظه قرار مي گيرد در وعاء ذهن است و گرنه جهان خارج ظرف وجود نسبت يا اضافه و ربط نمي باشد بلكه جهان خارج ظرف خود نسبت است و از حقيقت نسبت يا ربط جدا نيست و بتعبير بهتر، خارج، خود عين ربط و تعلّق است نه ظرف ثبوت رابط و وجود نسبت. وجود رابط فاقد ماهيت است زيرا ماهيت معنايي است كه در پاسخ «ماهو» و سؤال از گوهر شيي ء مي آيد هر آنچه را كه در پاسخ از گوهر شي ء بتوان گفت در مفهوم خود مستقل مي باشد. وجود رابط گونه اي ضعيف از هستي است كه نه تنها بطور مستقل وجودي ندارد بلكه هستيش همان وابستگي و همبستگي آن به غير است؛ بنابرين براي وجود رابط هيچ نوع ماهيتي و مفهومي ثابت و مشخص و متعيّن نمي توان در نظر گرفت و كاملاً در عدم تعيّن صرف Pure Idetermiacy خود را مي نمايد. «انّ الوجودات الرابطة لا ماهية لها، لأن الماهيات هي المقولة في جواب ماهو، فهي مستقلة بالمفهوميّة، و الوجودات الرابطه لامفهوم لها مستقلاً بالمفهوميّة...»2.از نظر ملاصدرا تمام وجودات امكاني، اعم از جوهر و عرض، در مقابل وجود واجبي عين ربط و تعلقند و همه بمنزله وجود رابط و معني حرفيند و فاقد استقلال ذاتي و هويّت متعيّن مي باشند، بر اين اساس وي كليه پديده هاي امكاني را در قبال وجود حق، وجود ربطي و معناي حرفي و صورت ربط و نسبت مي داند. آنچنان وجود رابط در مرتبه هستي در مقابل حق كم رنگ است كه شدّت ظهور وجود حق عرصه ظهور را براي وجود رابط همچنان تنگ مي كند؛ و بهمين اعتبار است كه نسبت ميان هستي مستقل و رابط را در مقابل ذهن متباين دانسته اند:«... و الاتفاق النوعي في طبيعة الوجود مطلقا عندنا لاينافي التخالف النوعي في معانيها الذاتيّة و مفهوماتها الانتزاعيّة، كما سيتّضح لك مزيد ايضاح علي أنّ الحق، أنّ الاتفاق بينهما في مجرد اللّفظ.»3 مقصود از اتّفاق نوعي اتفاق بحسب سنخ وجود است وگرنه وجود، مفهوم كلي نيست كه نوع داشته باشد.بنابرين، اين تقابل وجود مستقل و وجود رابط در مقام ذهن حاكي از نوعي بينونت است و گرنه در عالم خارج وجود ممكنات نسبت به حق جز جهت ربط و استناد و تعلّق به مبدأ چيز ديگري نيست و گرنه نوعي از بينونت و عزلت و همچنين استقلال در ذات و هويت ممكنات لازم مي آمد كه با توحيد خاصّ الخاص منافات خواهد داشت. از طرفي همين موجودات امكاني كه نسبت به وجود حق عين ربط و اضافه اند، نسبت به يكديگر بعضي بمنزله جوهر و بعضي بمنزله عرض تلقي مي گردند.تقابل و تباين وجود مستقل و رابط در مقام ذهن منافاتي با وحدت در حقيقت وجود ندارد و تفاوت آندو در معنا ومفهوم است نه در وجود. حقيقت وجود در نظر ملاصدرا، با حفظ وحدت و بساطت، داراي جلوات و شئون مختلفي است كه همگي جلوه اي از تجلّيات آن حقيقتند و تمام موجودات از عالي و داني و مجرّد و مادّي، محسوس و معقول از نور جمال خورشيد ازلي ساطعند. بدين جهت وجود هر موجودي در نظر او عين تعلق و ارتباط به مبدأ است نه (متعلق و مرتبط با مبدأ)، زيرا لفظ متعلق و يا مرتبط در عين حال حاكي از بينونت و استقلال با قيد تعلّق و ارتباط مي باشد. ولي چون وجود در هر موجود جلوه معبود و تجلّي ذات و حقيقت اوست و جلوه هر چيز مرتبه اي از مراتب و شأني از شئون ذاتي اوست و بدون آن هيچگونه استقلال و قوام ذاتي حتي در مقام لحاظ وتصوّر ندارد، بنابرين موجودات امكاني، عين تعلّق و ارتباط به مبدأ مي باشند:«...من أنّ جميع الوجودات الإمكانية و الاّءنيّات الارتباطيّة التعلقيّة اعتبارات و شؤون للوجود الواجبي، و أشعة و ظلال للنّور القيومي لا استقلال لها بحسب الهوية و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و إنّيّات مستقلة، لأنّ التابعيّة و المتعلق بالغير، و الفقر والحاجة عين حقايقها، لا انّ لها حقايق علي حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه، بل هي في ذواتها محض الفاقة والتعلق، فلا حقايق لها الاّ كونها توابع لحقيقة واحدة؛ فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الاّ شؤونها و فنونها و حيثيّاتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجلّيات ذاتها...»4.شايد بتوان گفت يكي از شاخصه هاي حكمت صدرائي ـ كه مبناي بسياري از مباحث فرعي ديگر قرار گرفت و راه حل معضلاتي چند در فلسفه اسلامي شد و فلاسفه گذشته آنچنان كه بايد همچون او در معرض آن اصل قرار نگرفته بودند ـ همين امكان وجودي يا فقري است كه بتعبيري وجود رابط مي باشد. ملاصدرا بخاطر اهميت اين موضوع در ساختار فلسفي خود درصدد شد تا بر مدعاي خويش دلائلي اقامه كند و به آن صورت برهاني دهد، و امكان وجودي را در جايگاه اصلي خود بنشاند.«ثم لا يخفي عليك حكاية ما سيقرع سمعك بيانه علي الوجه اليقينّي البرهانّي فما نحن بصدده ـ انشاءاللّه تعالي ـ أنّ وجودات جميع الممكنات في فلسفتنا من قبيل الرّوابط لوجود الحقّ تعالي فوق ما وقع في كلام بعض ائمة الحكمة الدّينيّة و اكابر الفلسفة الالهيّة.»5براين اساس سلسله مراتب وجود امكاني همه بعنوان رابطه ها و نسبت وجود حق تلقي مي شوند. ببياني ديگر خود ملاصدرا در جاي ديگر توجيه برهاني خويش را در مورد اين مسئله چنين توضيح مي دهد:«نحن بفضل اللّه تعالي و برحمته أقمنا البرهان المولود بيانه في مترقب القول و مستقبل الكلام أنّ الممكن لايمكن تحليل وجوده الي وجود و نسبة الي الباري، بل هو منتسب بنفسه لا بنسبة زايدة مرتبط بذاته لا بربط زائد فيكون وجودالممكن رابطيا عندهم و رابطا عندنا.»6 و به عبارت ديگر:ليس لما سوي الواحد الحقّ وجود لا استقلالي و لا تعلّقي بل وجوداتها ليس الاّ تطوّرات الحقّ باطواره و تشأناته بشئونه الذّاتيّة».7 حكيم سبزواري در ذيل اين عبارات چنين مي گويد:«اي لها وجود رابط لا رابطي كما سبق»: يعني ماسوي اللّه همانطور كه گفته آمد، داراي وجود رابطند نه رابطي و ناعتي.چون مشائيان به تباين وجودات معتقد شدند براي ممكن وجودي مغاير با وجود واجب تعالي در نظر گرفتند، در نتيجه وجود ممكن را رابطي تلقي كردند. در حالي كه بنابر اصالت وجود واعتباري بودن ماهيت آنچه منسوب به واجب تعالي است وجودات و مراتب آنهاست كه شامل وجود مقيد و وجود مطلق مي گردد. منسوب چيزي جز صرف ربط و فقر و تعلّق صرف نيست. «من حيث8 كون الشي ء رشحّي الوجود، ظلّي التّجوهر، استناديّ الحقيقة، تعلّقي9 الذّات.»نشئه وجود، تنها مشتمل بر يك وجود واحد مستقل است كه واجب تعالي است و ساير وجودات همه روابط و نسب و اضافات همو هستند.10 اين نظريه صدرالمتألهين مبناي كليدي امّهات مباحث حكمت متعاليه و با صبغه عرفاني كه بخود گرفت رازگشاي دهها معّماي هستي شناسي و شناختشناسي گرديد. با اين سخن كه جميع موجودات امكاني عين الربط و عين التعلّق به وجود صرف حقيقي و فاقد هرگونه هويت استقلالي هستند، در حكمت صدرائي ديگر نمي توان پديده هاي عالم هستي را بعنوان ذواتي منفصل و حقايقي مستقل فرض نمود. زيرا تعلّق بالغير و صرف ربط بهيچوجه، طرفي از وجود نمي بندد، چون هميشه براي غير است نه براي خود.امكان فقري يكسره رابطه ميان علت و معلول و ربط حادث و قديم را ـ كه معركه آراء متضاد در فلسفه شرق و غرب بوده و هست را ـ با ديگر متفرعات آندو متحوّل ساخت و نگرش جديدي را در منظر تفكّرات فلسفي قرار داد و زمينه اي نوين و بديع براي پويايي هرچه بيشتر مباحث فلسفه اسلامي در حكمت متعاليه فراهم ساخت، و ابواب جديدي را در فلسفه براي هميشه مفتوح گذاشت تا حكمت متعاليه همچون گذشته بتواند در مقايسه با ديگر مكاتب فلسفي برتري خود را نشان دهد و در ضمن در آينده پابپاي تئوريهاي علمي جديد بويژه فيزيك كوانتوم حركت كند بگونه اي كه هم اكنون، نظريه وجود رابط او كه بتعبير ما شبكه سيستمي پديده هاي هستي شناسي اوست، سخناني بيشتر و فراتر از آنچه فيزيك كوانتوم جديد در مباني نظري هستي شناسي ـ بويژه در قلمرو اتمپاره ها طرح مي كند، ـ براي گفتن دارد، كه ما در اين مقاله با توسّعي كه براساس مباني فلسفه او قائل شده و طرحي نو كه در اين زمينه افكنده ايم، براي بهتر روشن شدن مباحث او به بعضي از نكات بصورت


او مي گويد نظر به اينكه اشياء پيوسته در حال حركت و شدن هستند و سكوني ندارند، پس نمي توان براي آنها ماهيت بالفعل در نظر گرفت. بلكه ماهيات متصور براي آنها بصورتي بالقوه و بصورتي نامتناهي است همانگونه كه در فيزيك كوانتمي نمي توان موقعيت ماده را در مكاني معين و زماني خاصّ تشخيص داد و پيش بيني كرد. حتي ماهيتي كه ذهن براي شيي ء انتزاع مي كند، نتيجه تصور سكون و با فرض سكون شيي ء است، و گرنه شيي ء در حال حركت، هيچ ماهيتي متعيّن ندارد.

تطبيقي اشاره خواهيم كرد و زمينه مساعدي را براي تحقيقات بيشتر، هم در قلمرو فيزيك جديد و هم در قلمرو فلسفه، در معرض ديد انديشمندان قرار مي دهيم.ما در اين مقال با بسط ديدگاه ملاصدرا در مباني اصالت وجود، تصوير نويني را در معرض پژوهشگران مي گشاييم تا بهتر از پيش بتوانيم گستره فرازماني افكار او را معرفي كنيم: شبكه سيستمي هستي شناسي او نه تنها مي تواند درتحليل مباني نظري فيزيك جديد بويژه فيزيك كوانتمي قرار گيرد، بلكه در طيفي وسيعتر، فلسفه وجود ربطي و امكان وجودي وي در جهان امكان مي تواند عامل پيوند ميان تمام مراتب هستي باشد.براي نمونه وابستگي معلول به علت و حادث به قديم و اتحّاد عاقل و معقول و وحدت اضداد، استمرار فيض، نظريه انبساط جهان، آنتروپي، حركت جوهري، معاد و عوالم هستي و دهها مسئله ديگر، همه تحت شبكه سيستمي وجود رابط قابل تحليل و تبيين مي باشند. عدم ضرورت طرفيني (لاضرورت وجودي و عدمي) عاليترين زمينه بالقوه گي براي دريافت اشراقات مستمر الهي در وضع نامشخص جهان امكان و لاتعيّن است.استمرار هستي در راستاي تعيّن مطلق با وحدت حقيقيه از يكطرف و لاتعيّن نسبي كه خود مرتبه نازله تعيّن مطلق با وحدت حقيقيه است از طرف ديگر، مبناي استوار و نظريه كلي جهان خلقت و فلسفه آفرينش است كه مي تواند باگستره خود نظريات علمي مقرون به حقيقت را پوشش دهد و زمينه را براي توسعه هرچه بيشتر جهان شناسي فلسفي و علمي فراهم نمايد.پديده هاي هستي در قلمرو وجود رابط خود را بصورت شبكه مرتبط و همبستگي كلّي نشان مي دهند و جز از اين طريق هيچ پديده امكاني و محتمل، توانائي باشندگي را ندارد. تمام ممكنات بخاطر نياز و وابستگي و بجهت اينكه موجوديتشان براي غير بودن و تعلّق به غير داشتن است، تعيّن خود را در عدم تعيّن و اقتضاي خويش را در عدم اقتضا و نشانه هستي خود را در صرف همبستگي به او كه فياض است و طبيعت خود را به صرف تمسّك به عروة الوثقاي منشأشان مي يابند. شگفتا كه ديدگاه فلسفي فراگير صدرا ناخواسته جولانگاه انديشه هاي برونگرايانه علمي نيز گرديد و در فيزيك نوين بازتابي قابل بررسي پيدا كرد. در اين نظريه شبكه سيستمي هيچ پديده امكاني را چه مادّي و چه مجرّد نمي توان خارج از آن ملاحظه نمود. بعلاوه هم او براي هريك از مراتب هستي ويژگيهاي خاصّي را ذكر مي كند كه از جمله ويژگيهاي مادّي علاوه بر ارتباط تنگاتنگ پديده ها براساس نظريه همبستگي و اين نه آني بودن وضع عوالم هستي، حركت جوهري را مي توان نام برد.از نظر اينجانب وجود رابط، با توجه به مراتب و عوالم هستي و بعبارتي نسبت به متعلق خود، خود نيز ذومراتب و داراي شدّت و ضعف است. وجود رابط در عالم مادّي بعلّت بعد بيشتر از وجود صرف از ابهام و عدم تعيّن و بيثباتي بيشتري نسبت به وجود رابط در عوالم ديگر برخوردار است«انّ للموجودات مراتب في الموجوديّة؛ للوجود نشئات متفاوته، بعضها أتّم و أشرف و بعضها أنقص و أخّس كالنّشأة الإلهيّة و التّعلقية و الطبيعية و لكل نشأة احكام و لوازم و تناسب تلك النشأة، و يعلم أيضا أنّ النشأة الوجوديّة كلّما كانت أرفع و أقوي كانت الموجودات فيها الي الوحدة و الجمعيّة اقرب، و كلما كانت أنزل و أضعف كانت الي التكّثر و التفرقة و التّضاد أميل، فأكثر الماهيات المتضادة في هذا العالم الطبيعي، و هو أنزل العوالم، غير متضادة في العالم النفساني، و كذا المختلفات في عالم النفس، متفقة الوجود في عالم العقل،... فما ظنّك بالعالم الربوبي و النشأة الألهيّة في الجمعيّة و التأحد؟ فجميع الأشياء هناك واحد و هوكلّ الأشياء بوحدته من غير ما يوجب اختلاف حيثيّة.»11با نفي رابط و همبستگي اشياء، وحدت شبكه اي و مجموعه اي آنها از ميان خواهد رفت، گرچه رابط مايه همبستگي پديده ها است ولي خود بهيچوجه يكي از طرفين ارتباط را تشكيل نمي دهد؛ بلكه از آنجا كه تمام مراتب وجودي عالم نسبت به مرتبه اعلا و ادني قرار مي گيرد باينجهت عين ربط به آنها تلقي مي گردد و ربط و همبستگي و اضافه صرف، خود در هاله اي از نسبيت قرار مي گيرد و هر مجموعه اي، شبكه ارتباطي خاصّ عالم خود را تشكيل مي دهد؛ وگرنه خود معناي رابط و همبستگي بدون اين تفسير و توجيه تحققي نخواهد داشت.با اين توصيف همبستگي مراتب هستي با يكديگر در تحت عنوان وجود رابط حاكي از اضافه اشراقي بودن پديده هاي هستي است كه حاصل تعلّق داشتن به يك وجود مستقل بوده كه همان وجود صرف و كمال صرف الهي است و گرنه در صورتي كه اضافه مقوله اي باشد حاصل نسبت دو وجود مستقل است كه با توجّه به توضيحات فوق با فرض ما تخالف دارد. در اينصورت نوع ربط و اضافه پديده ها حرفي و اشراقي است نه مقوله اي.مقوله اضافه اشراقي و نسبت آن چنان فراگير است كه هيچ شي ء از اشياء از آن خالي نيست، نسبت حقايق امكاني و وجودات تعلقي در هر مرتبه و عالمي كه باشند در مقايسه با حقيقت وجود صرف، نسبت نيستي به هستي است،12 زيرا هويت كه عبارت است از حقيقت وجود، به ذات الهي اختصاص دارد و از ساير اشياء قابل سلب است و بنابر سخن گرانبهاي حضرت جعفربن محمدالصادق (ع): «هوالشّي ء بحقيقة الشّيئيّة».13 باز ملاصدرا در مجلّد ديگر اسفار در بحث «في عموم التضايف» اظهار مي دارد اتصاف هريك از موجودات بصورت اضافه و سلب است و هيچ موجودي نيست كه فاقد نسبت و تعلّق به غير باشد و اين همبستگي به غير از طريق عليّت يا معلوليت يا طريقي ديگر است. در مقام تقابل شيئي از اشياء ديگر از آن قابل سلب است و حتي واجب الوجود از جنس تقابل تضايف خالي نيست. «فتقابل التّضايف لايخلو عن جنسه شيئي من الأشياء حتي واجب الوجود فانّه مبدأ الأشياء ...»14از يك طرف با توسّعي كه براي وجود رابط با استفاده از مباحث متنوع و پراكنده ملاصدرا در كتاب اسفار قائل مي شويم، شبكه سيستمي پديده هاي هستي شناسي او تسّري در همه عوالم دارد و هيچ يك از عوالم از اين موضوع مستثنا نيست، از طرف ديگر در فيزيك جديد تنها شبكه سيستمي مشتمل بر پديده هاي مادي موجي - ذره اي است، بنابراين ما تنها بازتاب نظريه همبستگي پديده هاي هستي ملاصدرا را در عالم مادّي مورد بحث و مقايسه قرار مي دهيم. باز در مي يابيم كه قلمرو پديده هاي مادّي در تئوري ملاصدرا وسيعتر از ديدگاههاي نظري فيزيك جديد است. براي مثال عدم تعيّن در موضوع حركت جوهري سرانجام در سلسله ارتباطات هستي به وجود صرف منتهي مي گردد و موقعيت خود را در همبستگي طولي وعرض شبكه پديده ها مستحكم مي يابد. در صورتي كه عدم تعيّن در فيزيك جديد تكيه گاهي متعيّن و مشخّص ندارد و معلق در شبكه همبستگي بيپناه وامانده است. زيرا مجموعه وجود رابط از نظر ملاصدرا بشرح زير است:RE = R.S.Mماده. نفوس. عقول = وجود رابط

عدم تعيّنI ــــ ECامكان وجودي امكان وجوديEP ــــ RNعدم نسبي عدم نسبي RN ــــ Iعدم تعيّن

شماي شبكه سيستمي يا وجود رابط و نشئآت آناضافه ــ امكان فقري ـــ عدم تعيّن ـــوجود رابط ـــ عدم نسبي ـــ امكان وجودي ـــ نسبتنشأه عقلي نشأه عقلي نشأه نفسي نشأه نفسي نشأه طبيعي

طرفين اين همبستگي متضايف در حقيقت هستي و نيستي است، البته نيستي در اينجا عدم نسبي و امكان مي باشد.

ب : بازتابهاي نظريه ملاصدرا در جهانشناسي فيزيك نوين:

از جمله وجوه اختلاف و تفاوت فيزيك جديد كلاسيك يا (فيزيك نيوتوني) با فيزيك كوانتومي، نحوه نگرش آندو به پديده هاي مادي است كه شامل: اتم و اتمپاره هاي آن چون الكترون، پروتون ... مي شود كه در اصطلاح متكلمان پيشين به جواهر فرد تعبير شده است. فيزيك كلاسيك نيوتوني پديده هاي مادّي و حوادث ناشي از آنها رامستقل و با هويّتي متمايز از يكديگر در نظر گرفته و براي هريك تعيّني خاصّ قائل شده است. در فيزيك جديد، استقلال پديده هاي مادّي تضعيف شده و هريك از پديده ها بصورتي مرتبط با جهان اطراف و پديده هاي پيرامونش همبستگي پيدا مي كند.وايتهد فيلسوف انگليسي در فلسفه خود بجاي شيي ء (كه در گذشته متحيّز در مكاني خاصّ منظور مي شد و هم آن بطور ثابت در آنات ادامه مي يافت) واژه رويداد، واقعه و حادثه را تحت عناوين evet و Occasio، و در مورد مجموعه مرتبط، واژه ارگانيسم Orgaism را بكار برده است. براين اساس هريك از علوم نتايج خاصّ ارگانيسمي هستند و تفاوت آنها تنها بسادگي و پيچيدگي ارگانيسمبستگي پيدا مي كند. همچنين او قلمرو امكان را Eteral Object و قلمرو واقعيات را Evets تعبير كرده و هر تحققي را يك محدوديت تلقي نموده است.15ملاصدرا نيز در قرن 17 براساس نظريه همبستگي پديده هاي هستي در پرتو وجود رابط فلسفه و علوم را در طول يكديگر قرار داده و تفاوت آنها را از حيث تفاوت در مرتبه دانسته است. بهرحال وايتهد واژه evet را در مفهوم بسيار كلي بصورت يك شبكه وقايع و حوادث مرتبط واقعي كه در قالبي خاص در يك مقياس وسيع بهم پيوسته exusاست، بكار مي برد.16 ماكس پلانك (Max Plak) مي گويد: «در مكانيك جديد دستيابي به قوانيني ثابت و كافي كه در پي آن هستيم محال است مگر آنكه سيستم فيزيكي را بصورت يك كل نظاره كنيم». در «نظريه ميدان» مكانيك جديد هر ذرّه خاص از سيستم، بمعنايي در هر لحظه معين، همزمان در هر جزئي از فضاي اشغال شده توسط سيستم، باشندگي دارد. اين باشندگي همزمان نه فقط در مورد ميدان نيروئي كه ذرّه مزبور در آن احاطه شده، بلكه در مورد جرم و قوه نيز، مصداق پيدا مي كند.تئوري17 كوانتوم، جهان را مجموعه اي از اشياء فيزيكي نمي داند بلكه «شبكه اي» از پيوندها ميان اجزاء يك كل تلقي مي كند. «پس جهان به بافتني پيچيده از رويدادها مي ماند، بافتني كه در آن ارتباطهاي گونه گون بر روي يكديگر قرار مي گيرند و يا تركيب مي شوند و بافت كل را به وجود مي آورند.»18 «كما انّ الضّرورة الأزليّة مساوقة للبساطة و الأحديّة و ملازمة فردية و الوِتريّة، فلذلك الإمكان الذّاتي رفيق التركيب و الإمتزاج و شفيق الشركة و الازدواج. فكلّ ممكن زوج تركيبي إذ الماهيّة الإمكانيّة لاقوام لها الاّ بالوجود. و الوحدة الإمكاني لا تعيّن له إلاّ بمرتبة من القصور و درجة من النّزول ينشأمنها الماهيّة و ينتزع بحسبها المعاني الامكانيّة و يترتّب عليها الآثار المختصة.»19همچنين صدرا در اين زمينه مي گويد تمام حقايق امكاني از جهت طبيعت، بالقوه و از جهت ارتباط با علتشان بالفعل مي باشند. آنها از حيث ماهيت ليسيّت صرف و از حيث وجود علت تام خود، وجود مفاض از ناحيه حضرت او مي باشند. در نتيجه پديده هاي امكاني مصاديقي براي مفهومي مركب از معناي بالقوه و معناي بالفعل بصورت توأمان خواهند بود،20 و وحدتي كه دارند از نظر بساطت ضعيف يعني وحدت آنها نوعي از اتحاد است و مفهوم اتحاد عبارت است از تركيبي كه از جهتي واحد و از جهتي كثير باشد. وحدت ممكنات پرتوي است از وحدت صرف الهي كه بترتيب نزولي وحدات از مقام الهي به عوالم عقلي افاضه مي گردد و سپس به نفوس و بعد به وحدت صور و وحدت اتصالي جسمي كه بالقوه داراي كثرتي است كه اتحادي با وحدت پيدا نمي كند و پيوسته وحدت خود را در مراتب عاليتر وجود مي يابد. هر موجودي كه وحدتش كاملتر باشد به وحدت حقّه حقيقيه حق نزديكتر خواهد بود. با اين وصف هر ممكن الوجودي برحسب ماهيت مفهومي است كلي كه مشتمل بر امكانات بسيار و وجودات متعدد مي باشد. هيچ پديده امكاني در عالم خارج تحقق ندارد مگر اينكه تحت يك طبيعت كلي ذاتي يا عرضي (مجموعه يا ارگانيسم) قرار گيرد بگونه اي كه از نظر معنا و مفهوم از اشتراك افراد با خود ابائي نداشته باشد. «و ما من شخص إمكاني الاّ و هو واقع تحت طبيعة كليّة ذاتيّة او عرضيّة لايأبي معناها أن يكون هناك عدّة افراد تشترك معه فيها و إن امتنع ذلك بحسب اُمر خارج عن طبيعتها- فإذن لاوحدة و لافردانيّة لممكن ما علي الحقيقة، بل انّما هي بالاضافة الي ماهو اشدّ كثرة وأوفر شركا.»21گرچه بافتهاي انرژي در دنياي زير اتمي، ساختهاي اتمي و ملكولي پايداري را پديد مي آورند و به ماده در سطح ميكروسكپي جسميت مي دهند، و ما از اينرو گمان مي كنيم جهان از جواهر مادي و جواهر فرد تشكيل شده است؛ و همچنين اگرچه اين چنين تصّوري نتايج مفيدي نيز در بر دارد و از آنها در تكنولوژي و علوم بهره هاي فراوان مي توان گرفت، ولي در حقيقت اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه آنچه را ما اتم مي ناميم از واژه هاي نظري (Theoritical Term) است و خود از ذرات بيشماري تشكيل شده كه هويت مادّي ندارند. در اين ذرات، ما جوهري مادي بدست نمي آوريم، بلكه آنچه متعلق اين ذرّات است زمينه بهم تنيده ديناميكي است كه پيوسته در تغيير و تبديل است، و گويي كه بنيان ماده و انرژي در تكاپو و در رقص و جنبش دائمي و باصطلاح ملاصدرا به حركت جوهري خود ادامه مي دهد. اين رقص كيهاني و حركت جوهري ذرات زير اتمي بنحو ديگري در كل جهان نيز جريان دارد22 و در هر مرتبه اي از مراتب هستي بگونه اي مطابق با عالم خود عمل مي كند، آنجا كه به آن ماده اطلاق مي گردد از نظر ملاصدرا حركت جوهري همبستگي آنرا با ديگر مراتب تضمين مي نمايد و در مراتب بالاتر تجدّد امثال و بطور كلي سريان و جريان عشق وابستگي به مبدأ فياض در هر پديده اي از پديده هاي عالم هستي بگونه اي براي غير زيستن و در جهت غير بودن را نشان مي دهد. از منظر فيزيكدانان معاصر، آنچه ما آنها را اشياء مي ناميم در واقع نقشها و بافتهايي در فرايند جدائي ناپذير كيهاني هستند و نيز اين نقشها سرشتي ديناميك و متغيّر دارند. در فيزيك زير اتمي، جرم، ديگر وابسته به جوهري مادي نبوده، بلكه بگونه اي از انرژي بشمار مي آيد. اما انرژي نيز به فعاليت كنائي و به فرايند وابسته است و مقياسي از كنائي دانسته مي شود. ذرات زير اتمي نقشينه هائي ديناميك هستند و بيش از آنكه مادي باشند سرشتي «فرآيندگونه» دارند. اپنهايمر فيزيكدان معاصر مي گويد: «مثلاً اگر بپرسيم آيا موقعيت الكترون همان است كه بود بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در جنبش است بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در سكون است بايد بگوييم خير، اگر بپرسيم آيا الكترون در جنبش است بايد بگوييم خير.»23 يعني هاله اي از كليّت، ابهام، عدم تعيّن، در هم تنيدگي، بافت مادّه ما را بر آن مي دارد كه جايگاه خاصّي براي آن نتوانيم تشخيص دهيم و تنها اين نه آني را بعنوان تشخصّ و تعيّن مادّه معرفي كنيم. اين امر چيزي جز حاصل پيوستگي و ارتباط پديده ها نيست بلكه ساختار مادّه چنين كيفيّتي را اقتضا مي كند. سيستمهاي زماني - مكاني عبارتند از نظاممنديهاي ارتباطات و همبستگيهاي دروني متقابل وجودات و حقايق هستي.24"For - Oe's - selfess" becomes "for - the others - ad - for - the totality". Everythiy that i ay sese exists has two sides, amely, it's idividual self ad its Sigificatio i the uiverse." 25These two Poles Caot be apart. Each fids its fulfillmet i the other via their dalectical relatio.26واقعيت از ديدگاه هايزنبرگ عبارت است از عالم امكان و قلمرو بالقوگي، بنحوي كه هيچ چيز با اطمينان و يقين قابل پيش بيني نخواهد بود.27در شبكه سيستمي پديده هاي هستي، ملاصدرا در ساختار وجود رابط و همبستگي مراتب با يكديگر كه


ملاصدرا با نظريه اتحاد عاقل و معقول نقش ذهن را در تصوير پديده هاي هستي هم در قلمرو وجود و هم در قلمرو معرفت بسيار مؤثر مي داند و همانطور كه در عالم خارج با تأثر از عرفا محوريت را به انسان كامل اختصاص داد، در قلمرو ذهن و معرفت شناسي نقش نفس عاقل را در تمام مراتب ادراك اعم از حسّي، تخيّلي و توهّمي و تعقّلي بعنوان عامل برتر معرفي مي كند.

بتعبيري همان تشكيك در مراتب ظهور وجود است، به نتايج فلسفي متعدد دست پيدا كرد. از آنجا كه او، همانطور كه قبلاً گفته شد، تفاوت فلسفه و علم را تفاوت در مرتبه و آنها را در طول يكديگر تلقي مي كرد مي توانيم نتايج فلسفي او را در اين راستا به نتايج علمي نيز تعبير كنيم و همانگونه كه اين امر در بررسي هاي تطبيقي ميان نظريات او با روند فيزيك جديد در مباحث قبلي مشاهده گرديد، جا دارد كه به نمونه هاي كليدي ديگري در مطالب بعدي اشاره اجمالي داشته باشيم:

1 - موضوع حركت جوهري و عدم تعين:

علت اينكه فلاسفه مشائي و اشراقي حركت جوهري را نپذيرفتند بيشتر بدين جهت بود كه از نظر آنها موضوع حركت جوهري نيز دستخوش تغيير مي شود و با مشكل عدم بقاء موضوع روبرو مي گردد. يكي از علل ردّ حركت جوهري از نظر مشائيان اين بود كه آنها به تباين وجودات قائل بودند و اشراقيان به اصالت ماهياتي كه متباين بالذاتند.گرچه حركت اگر جوهري باشد نيازي به موضوع ندارد و آنجا كه براي حركت موضوعي طلب مي كنيم حركت در اعراض است، و بزرگاني همچون علامه طباطبائي اشاره به آن داشته اند، ولي باز ملاصدرا طالبان موضوع حركت جوهري را بيبهره نگذاشته و پاسخهاي شافي و بسنده به آنها داده است. او مي گويد نظر به اينكه اشياء پيوسته در حال حركت و شدن هستند و سكوني ندارند، پس نمي توان براي آنها ماهيت بالفعل در نظر گرفت. بلكه ماهيات متصور براي آنها بصورتي بالقوه و بصورتي نامتناهي است همانگونه كه در فيزيك كوانتمي نمي توان موقعيت ماده را در مكاني معين و زماني خاصّ تشخيص داد و پيش بيني كرد. حتي ماهيتي كه ذهن براي شيي ء انتزاع مي كند، نتيجه تصور سكون و با فرض سكون شيي ء است، و گرنه شيي ء در حال حركت، هيچ ماهيتي متعيّن ندارد.نكاتي را كه ملاصدرا در باب حركت اشتدادي بيان داشته مي توان مشابه آنرا در نتايج فلسفي فيزيك كوانتومي راجع به موجي - ذره اي بودن ماده پيدا كرد. آنچه آنجا عدم تعيّن بود اينجا نيز عدم تعيّن است. آنجا ماده از جهتي ذرّه و باعتباري موجي شكل مي نمود و گاهي آنجا بود و گاهي نيست مي نمود؛ اينجا هم پديده هاي هستي در شبكه سيستمي صدرا امر واحد متصّل و مستمري است كه پيوسته و مدام داراي مراتبي متنوع و گوناگون بوده و فاني و موجود مي شود.وجود در عالم امكان كه امري واحد و مستمر مي نمايد باعتباري باقي و باعتباري فاني مي باشد. اگر بگوييم آن موجود است باعتبار ربط به مبدأ صحيح است و اگر بگوييم معدوم است باعتبار امكان ذاتي باز صحيح مي نمايد. «و ما اعجب امر الحركة في الوجود».نتيجه اينكه در حركت جوهري نه انواع غيرمتناهي و نه انقلاب ذاتي، هيچيك محال نيست بنابراين، صدرا موضوع حركت را امري بالفعل محض و يا امري بالقوه محض تلقي نمي كند، بلكه موضوع حركت جوهري را مركب از «مما بالقوة و مما بالفعل» امري بالقوه و بالفعل بصورت توأمان تصور كرده است. «موضوع كل حركة و إن وجب أن يكون باقيا بوجوده و تشخصه إلاّ أنّه يكفي في تشخيص الموضوع الجسماني أن يكون هناك مادّة تتشخصّ بوجود صورة ما و كيفيّة ما و كميّة ما فيجوز له التّبدل في خصوصيات كلّ منه».28امروز از ديدگاه دانشمندان فيزيك بودن و شدن دو وجه متخالف هستي نيست بلكه دو سيماي واقعيت و هستي بشمار مي رود.29Thus, becomig is for the purpose of beig (Sigificatio i the uivers) ad beig is for the purpose of ovel becomig (the emerget idividual Self). It is rather, the "growig together" (Co - Crescece) of objects to Create a ovel Subject which eriches the may from which it sprigs. The may become oe ad are icerased by oe.30وايتهد در كتاب معروف خود Process ad Realityad جمله بسيار پر محتوايي دارد كه از بس جالب است، در اينجا عين عبارت او را ذكر مي كنيم:There is becomig of cotiuity, but o Cotiuity of becomig.31يعني در جهان هستي صيروت و شدن استمرار و تداوم مشاهده مي گردد، نه تداوم شدن. براي اعراض از تطويل كلام تحليل مبسوط اين عبارت را در مقاله اي ديگر بيان مي كنيم. صدرا مي گويد «من تحقيق تجدّد الأكوان الطبيعيّة الجسمانيّة و عدم خلوها في ذاتها عن الحوادث، فالفيض من عنداللّه باق دائم، و العالم متبدل زائل في كل حين و انّما بقاؤه بتوارد الأمثال كبقاءالنفوس في مدة حياة كلّ واحد من النّاس، و الخلق في لبس و ذهول عن تشابه الأمثال و تعاقبها علي وجه الإتصال.» 32 جهان خلق پيوسته در اندر كنش مداوم با يكديگر در حركت و عالم در هر آن در حال تغيير و تبديل است و استمرار فيض الهي همچنان مدام از طريق توارد و تعاقب امثال، بقاء آن را تضمين مي نمايد. بتعبيري ما در جهان فيزيكي براساس نظر همبستگي پديده ها و همينطور در هستي شناسي ملاصدرا براساس همبستگي وجودات رابط كه صرف اضافه اشراقي هستند، متعلق واحد و متعيني براي مشاراليه «اين» و «آن» نداريم، بلكه متعلق «اين» و «آن» در جهان فيزيكي و فلسفه صدرايي مجموعه بهم پيوسته و نامتعين ارتباطات و همبستگي هاست.

2 - رابطه و همبستگي متقابل ذهن و عين:

كيفيت همبستگي ذهن و عين در فلسفه سابقه ديرين دارد و هم به وجود شناسي و هم به شناخت شناسي مربوط مي گردد. از آنجا كه مبناي فلسفي ملاصدرا اصالت وجود است ذهن و عين براين اساس هريك مرتبه اي از هستي را تشكيل مي دهد و چون آنها از يك سنخ هستند تقابل آندو ذاتي و بصورت متباين نيست. از طرفي هر مرتبه اي از مراتب هستي كه از وحدت بيشتري برخوردار باشد كمالش بيشتر خواهد بود و نسبت به مبدأ خويش كه از وحدت تامّه حقه حقيقيه برخوردار است، قرب بيشتري خواهد داشت. در نماي ترسيم شده وجود رابط، اين ارتباط و همبستگي ميان نشئات مختلف آن مشخص گرديد.ملاصدرا براساس اين همبستگي ميان مراتب هستي به حلّ معضلات بسياري از مسائل فلسفي پرداخت كه از جمله آنها مسئله اتحاد عاقل و معقول و شاهد و مشهود و متخيّل و متخيّل و حاس و محسوس بود. بنظر او مخالفان اتحاد عاقل و معقول چون ابن سينا و ديگران، اتحاد عاقل و معقول را اتحاد ميان دو امر متباين يا دو امر متحصّل فرض نموده اند در صورتيكه اتحاد عاقل و معقول اتحاد ميان دو امر متباين نيست بلكه اتحاد ميان امري متحصل و امري نامتحصل است. معقول و معلومي كه با عاقل اتحاد دارند معقول و معلوم بالذاتند كه اموري متضايف مي باشند.ملاصدرا با نظريه اتحاد عاقل و معقول نقش ذهن را در تصوير پديده هاي هستي هم در قلمرو وجود و هم در قلمرو معرفت بسيار مؤثر مي داند و همانطور كه در عالم خارج با تأثر از عرفا محوريت را به انسان كامل اختصاص داد، در قلمرو ذهن و معرفت شناسي نقش نفس عاقل را در تمام مراتب ادراك اعم از حسّي، تخيّلي و توهّمي و تعقّلي بعنوان عامل برتر معرفي مي كند. نقش انسان كامل در پديده هاي هستي و در گستره جهان خلقت قرنهاست كه براي هر سالك راه معرفت و عرفان آشناست. بينش عرفاني هرگز با مشاهده برونگرايانه محض بدست نمي آيد. شناخت عرفاني حاصل شركت سالك در موضوع شناخت است. عارفان از اين مرحله نيز فراتر رفته و مي گويند كه براي شناخت جهان بايد با جهان امتزاج يافت و با آن يكي شد. نظريه اتحاد عاقل و معقول كه متأثر از اين نگرشهاي عرفاني است، حاكي از نوعي اتحاد ميان متعلق شناخت بعنوان معقول بالذات و عاقل مي باشد. موضوع اصلي شناخت معلوم بالذات است نه معلوم بالعرض عيني و خارجي .ارتباط ذاتي در جهان پديده هاي هستي كه يكي از وجوه مشترك ديگر فيزيك جديد ونگرش هستي شناسي ملاصدرا در وجود رابط پديده هاست، شامل مشاهده گر و روان او نيز مي گردد. ماده در سطح اتمي در فيزيك جديد، تنها بر حسب چگونگي ارتباط ميان فرآيند آماده سازي شيئي و آزمايش بر روي آن مي تواند مورد بررسي قرارگيرد. بنابراين، شيوه شناخت و نتيجه آن در نهايت به شخص ناظر و حالت ويژگيهاي رواني او مرتبط مي شود. در فيزيك اتمي، وجود شخص ناظر نه تنها براي مشاهده و اندازه گيري شيي ء لازم است، بلكه براي تعريف خواص اشياء نيز ضروري است.33 در فيزيك اتمي نمي توان از خاصيت يك شيئي بطور مطلق سخن گفت. تعريف خواص اشياء از اين ديدگاه، بستگي به شخص ناظر دارد، و بنا به گفته هايزنبرگ: «علم طبيعت تنها توجيه و تفسير طبيعت نيست بلكه جزئي از اندركنش خود ما با طبيعت است.34 آنچه ما مشاهده مي كنيم خود طبيعت نيست بلكه آن طبيعتي است كه در معرض پرسش ما قرار گرفته است.» در فيزيك35 كوانتوم توصيف اشياء مبتني بر فرض اشياء مستقل نيست بلكه الگوهاي فكري شخص در تصوير كيفيت پديده هاي عيني مؤثر است. فيزيك كوانتوم شعور و آگاهي ناظر محقق و پژوهشگر را وارد قلمرو تحقيقات فيزيكي كرد. پالي (Pauli) تأكيد بسيار داشت كه در حقيقت، در هر مشاهده اي اندركنش ميان مشاهده، شيئي مورد نظر و آگاهي و ذهن مشاهده گر مفروض مي باشد.در فيزيك36 جديد محقق نمي تواند نقش تماشاچي بيطرف را داشته باشد، بلكه ناگزير درگير جهاني مي شود كه در پي شناخت آن است؛ و از اين جهت در خواص موضوع مورد بررسي و پژوهش خود تأثير مي گذارد. اصل عدم حتميت و يا عدم تعيّن (Idetermiacy) هايزنبرگ متوّجه همين معناست. يعني انتخاب ما در تعيين يكي از دو كميّت (Mometum) و يا موقعيت ذره مادي و ناتوانيمان در تعيين همزمان هر دو كميّت، حاكي از عدم قطعيّت شناخت ما نسبت به وضعيت اتمها و سرعت آنها در هر لحظه مي باشد. با استقرار دستگاهي كه يكي از آندو كميّت را بسنجد مشاهده گر و محقق از استقرار دستگاه كميّت دوّم جلوگيري كرده است. افزون براين اندازه گيري وي حالت الكترون را تغيير خواهد داد و جهان از آن پس ديگر جهاني نخواهد بود كه پيش از اندازه گيري بوده است. براي تشريح واقعه اي كه رخ داده بايد كه واژه قديمي «مشاهده گر» را حذف كنيم و بجاي آن واژه جديد «بازيگر» را بنويسيم. از آن پس جهان بگونه اي بس شگفت يك جهان بازيگرانه است.37در اينصورت «واضح است كه امكان ندارد بتوانيم بطور دقيق بين خود پديده ها و درك آگاهانه آنها تمايز قائل شويم.»38در تئوري كوانتا هر نظر و ملاحظه اي مستلزم عبور يك كوانتوم كامل از شيئي منظور به شخص ناظر است و نقل يك كوانتوم كامل بين آندو ارتباط ناچيزي نيست، يعني بمحض اينكه چيزي را مشاهده كرديم و يا چيزي حواس ما را تحت تأثير قرار داد، آن چيز ديگر شيئي سابق نيست زيرا تا از آن چيز كوانتومهايي وارد آگاهي ما نشود معرفت ما نسبت به آن شيئي امكان پذير نخواهد بود. پس آنچه اكنون از شيئي ادراك مي كنيم آن شيئي نيست كه بود و همچنين آنچه از شيئي در لحظه دوّم ملاحظه مي گردد چنانكه هست، شناخته نخواهد شد. آنچه در اين مقوله قابل تأمّل مي باشد اين است كه مورد مشاهده در رابطه شاهد و مشهود يا ناظر و منظور مطرح نيست بلكه نفس «رابطه» مورد نظر است و اين امر در قلمرو دنياي اتم موجب اختلافات فاحش و نگرش هاي گوناگون شده است، اگر چه در قلمرو جهان با تسامح اين تغييرات ناچيزند و در محاسبات مي توان آنها را ناديده انگاشت.در اينجا لازم است متذكر گرديم كه اصل عليّت مبتني بر فرض استقلال شاهد و مشهود و ناظر و منظور است و از طرفي با وجود فوتونها و الكترونهاي منفرد و مستقل (و بقول متكلمان جواهر فرد) اصل عليّت در قلمرو امكان تحقق پيدا مي كند و قابل دفاع مي گردد. در قواعد مكانيك كلاسيك اصل عليّت صادق است ولي در فيزيك كوانتوم رابطه ضروري ميان پديده ها براساس عليّت بيمعنا خواهد بود. اگر اصل عليّت بر شبكه ترتّب حوادث حكمفرما باشد ما هرگز از آن اطلاع نخواهيم داشت و به مكانيسم آن پي نخواهيم برد.39در شبكه سيستمي پديده هاي هستي، ملاصدرا براساس اصالت و وحدت وجود و تشكيك در مراتب آن رابطه علّي را متناسب با اين اصول مورد ارزيابي قرار مي دهد و جز علّت تامه مطلقه حقتعالي بقيه علل را علل معده، و بصورت طولي تحت تأثير علت تامه مطلقه مي داند. و چون معلول را در هر مرتبه وجودي كه باشد مرتبه نازله علت دانسته است و يا از شئون خود علت معرفي مي كند، اصل عليّت بنحو كامل و رابطه ضروري ميان سلسله علل طولي و مُعده و مجازي را در قلمرو كل خلقت براي پديده هاي عالم امكان مقدر به قضا و قدر حقتعالي گرفته است و گرنه وجود رابط كه صرف نسبت و اضافه و تعلق به حق است چيزي نيست كه از خود اثري داشته باشد و نام علت را بعنوان عامل مؤثر برخود حمل كند. چون بسط موضوع عليّت براساس وجود رابط بعنوان يكي ديگر از ويژگيهاي شبكه سيستمي هستي شناسي ملاصدرا است و مقايسه آن با نظرات فيزيك كوانتوم و ذكر چندين مسئله ديگر در اين باب بطول مي انجامد از تحليل آن خودداري مي كنيم و بحث آنرا به ديگر مقاله مي سپريم. تنها در خاتمه نتايج فلسفي هر دو قلمرو را كه از تحليل مطالب اين مقاله استنتاج مي گردد بصورت تطبيقي به اجمال متذكر مي گرديم تا خواننده خود به داوري بنشيند:1 - در شبكه سيستمي پديده ها يكنواختي در طبيعت قابل اثبات نيست. تنها در نظر ملاصدرا وحدت و اصالت و تشكيك مراتب وجود مي تواند پشتوانه مستحكمي براي فرض يكنواختي در طبيعت باشد و گرنه در فيزيك كوانتوم، همبستگي پديده ها از نظر مبدأ و غايت گسسته خواهد بود و مبناي نظري محكمي براي اصول خود نخواهد داشت.2 - شناختهاي علمي ما در هر قلمرو نسبت به پديده هاي طبيعي، احتمالي و ابطال پذير و غير قابل اعتماد مي باشد.3 - آنچنانكه بايد فرآيندهاي طبيعت در چارچوب زمان - فضا قابل توصيف نمي باشند.4 - تقابل ناظر و منظور و شاهد و مشهود و عاقل و معقول كه مورد قبول نظر فلاسفه و فيزيك كلاسيك قديم بود معنا پيدا نمي كند و بايد آندو را در يك كلّ واحد و بهم پيوسته در نظر گرفت.5 - اصل عليّت، استحكام خود را بطور مستقل در پديده هاي هستي از دست مي دهد.6 - فيزيك كوانتوم، همچون ديگر علوم مي بايستي در تحقيقات خود اصل عليّت را بعنوان يك عامل مقدر فراپديده اي كه براي جهان هستي مقدر شده است، در نظر گيرد. با اين تفاوت كه در فيزيك كوانتوم اصل عليّت بايستي از مباحث معرفت انسان بصورت پيشيني در نظر گرفته شود نه اينكه اين موضوع آيينه تمام نماي عالم واقع باشد.7 - در فلسفه ملاصدرا نه تنها اصل عليّت بعنوان يك پيشفرض براي هر تحقيقي در نظر گرفته مي شودبلكه منشأيت وجودي و عيني آن خداست. تأثير عليّت تحت اراده ازلي اوست كه بصورت سبب سازي و سبب سوزي قابل ملاحظه و بررسي است.8 - در شبكه سيستمي پديده ها چون وجود رابط صرف اضافه و نسبت است عالم امكان صرفا بالقوه و استعداد محض است و در سير استكمالي و حركت ذاتي چه بصورت حركت جوهري يا تجدّد امثال مدام از مبدأ هستي نيرو مي گيرد و چون تقابل حق و خلق تقابل هستي و نيستي است از طرف نيستي انقطاع و از طرف هستي بخش اتصال و استمرار فيض مشاهده مي گردد؛ ليكن چون استمرار فيض مداوم و در هر آن نو و بديع و جديد است براي ما اين تداوم فيض قابل شناخت نيست.9 - شناخت كامل هر پديده در هستي مستلزم شناخت تمام رابطه ها و همبستگي هاست و هرچه ناظر احاطه به همبستگي ها و ارتباطات بيشتري داشته باشد شناخت او به حقيقت نزديكتر و بالاخره شناخت كاملتر از وحدت بيشتر برخوردار است. بنابرين عاليترين مراتب ادراك مرتبه شهودي است كه شاهد بدون هيچ واسطه عيني و مفهومي عيني، وجود مشهود را در حضور خود بيابد.10 - در مباني نظري علوم براساس نگرش ملاصدرا نوعي وحدت و همبستگي وجود دارد و اختلاف علوم با يكديگر از يكطرف و با فلسفه از طرف ديگر اختلاف در مرتبه وجودي و نوع همبستگي اجزاء موضوع مي باشد.11 - دانش فيزيك نوين، در قرن بيستم بمرحله اي رسيد كه ملاصدرا در قرن هفدهم ميلادي مباني نظري آنرا در هستي شناسي خود بطور مبسوط و فراگير بيان كرد و اين مرحله را براي مباحث بيشتر پشت سر گذاشت.12 - با تحليل و بسط نظريه ملاصدرا در اين باب مي توان زمينه مساعدي براي طرح مباحث نظري علوم بويژه در فيزيك جديد فراهم نمود و از طرفي فلسفه صدرايي را بعنوان يك مكتب فلسفي پويا و قابل تكامل در جهان انديشه معرفي كرد و براي مباحث آن طرحي نو افكند.

1- بايد اذعان كرد كه انگاره شبكه كيهاني بهم پيوسته از سده هاي پيش در مشرق زمين در زبان عرفاني براي طبيعت بكاررفته است. در آيين آريايي هندو، برهمن، رشته وحدت آفرين شبكه كيهاني و زمينه ابدي هر چيز دانسته شده است. تصور تمثيلي «تار و پود» جهاني در آيين بودا نيز نقش عمده اي دارد 2- طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، علقّ عليه شيخ محمدتقي مصباح يزدي،المجلدالأول،انتشارات الزّهراء،1363،ص77. 3- شيرازي، صدرالدّين، الحكمة المتعاليه في الأسفار العقلية الأربعة، ج 1، داراحياء الثّرات العربي، بيروت، 1981، ص 79. 4- الاسفار، الجزء الاول من السفر الاول، ص 47. 5- همان، ص 329. 6- همان، ص 330. 7- همان، ص 47 و ص 305. 8- همان، رك: حاشيه حاجي سبزواري بر الاسفار «الجزء الاول من السفر الاول» ص 330. 9- همان، ص 330. 10- نهاية الحكمة ص 79. 11- الاسفار، ج 8، الجزء الاول من السفر الثالث، ص 277. 12- رك: لمعات الهية، تأليف ملا عبداللّه زنوزي، چاپ دوم، مقدمه و تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1361، صص 220 - 217. 13- همان، ص 220. 14- الاسفار، ج 2، الجزءالثاني من السفر الاول، ص 121. 15- Joes, W.T. A History of Wester Philosophy, Vol, 5, Secod Editio, Revised, Harcourt Brace Jovaovich, Ic. N.y. 1975, p. 77. 16- Whithead, Alfred North, Process ad Reality, Macmillam Publishig Co, Ic. N.y. 1969, p. 90. 17- Max Plak, "Where is Sciece goig" George Alle & Urwi, Lodo, 1933, p. 24. 18- W. Heiseberg, Physics ad Philosophy, Alle & Urwi, Lodo, 1963, p. 43. 19- الاسفار، الجزء الاول من السفر الاول، ص 186. 20- همان، ص 187. 21- همان، ص 187. 22- F. Chapra, The New Visio & Reality Towards Syghesis of Easter Wisdom ad Wester Sciece i Aciet Wisdom ad Moder Sciece, Stailav Grof (ed), State Uiversity of New york Press, Albay, 1984, p. 138. 23- J.R. Oppeheimer, Sciece ad the Commo Uderstadig, Oxford Uiversity, Lodo, 1954, pp. 42 - 43. 24- Kraus, Elizabeth M., The Metaqhysics of Experiece A Compaio to Whitehead's Process ad Reality, N.Y. Fordham Uiversity Press, 1974, p. 24. 25- Whitehead, Modes of Thought, N,y. Capricor, 1958. 26- Process ad Reality, p. 32. 27- Laurikaie, Kalervo V., The Message of the Atoms, Spriger, 1997, p. 26. 28- الاسفار، ج 4، صص 88 - 87. 29- I. Lay Prigogige, ad I. Stegers, Order out of Chaos' (Batam Books, Toroto, 1984), p. 31. 30- Process ad Reality, p. 32. 31- Ibid, p. 56. 32- الاسفار، ج 3، ص 328. 33- ر.ك: مقاله نويسنده: نقد و بررسي نتايج فلسفي كوانتوم، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، زمستان 1373، شماره هاي مسلسل 149 - 148، صص 56 - 40. 34- W. Heiseberg, Physics ad Philosophy, p. 75. 35- Ibid, p. 57. 36- Laurikaie Kalervo V., The Message of the Atoms, Essays o Wol foag Pauli ad the 37- J. A. Wheeler, i: "The Physisists Cocept of ature" J. Mehra(ed.) D. Reidel, Dordrecht, Hollad, 1973, p. 44. 38- Jammer, M., The Coceptual Developmet of Quatum Mechaics, Mc Graw - Hill, p. 176. 39- جينز،جي. اچ، فيزيك و فلسفه، ترجمه مهندس عليقلي بياني، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1361، صص243 - 242.

/ 1