عالم خيال در نظر مولوي و ابن عربي
نويسنده: استاد غلامحسين ابراهيمي ديناني «در فصلي كه گذشتهمايشي در مادريد اسپانيا بمنظور بزرگداشتمولوي و ابنعربي برگزار گرديد.اساتيد شركت كننده از ايران در اين همايش؛دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، دكتر غلامرضا اعواني و استاد سيّد محمّد خامنهاي بودند.در اين شماره متن سخنراني استاد غلامحسينابراهيمي ديناني به نظر علاقهمندان ميرسد.»محيالدين عربي و جلالالدين بلخي از جمله بزرگترين عرفاي جهان اسلام محسوب ميشوند كه يكي در زبان عربي و ديگري در زبان فارسي عميقترين و در عين حال زيباترين اثر را بوجود آوردهاند كتاب «فتوحات مكيه» و «فصوص الحكم» ابنعربي بدون ترديد از جمله عميقترين كتب عرفاني در فضاي فرهنگ اسلامي شناخته ميشود، كتابهاي «مثنوي شريف» و «ديوان شمس» و همچنين كتاب «فيه مافيه» مولوي نيز از بهترين آثار عرفاني در زبان فارسي بشمار آمدهاند. اين دو عارف بزرگ كه از جهت زمان زندگي فاصله چنداني با يكديگر ندارند در بسياري از اصول و مباني عرفان با يكديگر همراه و هماهنگ بوده و اختلاف چشمگيري در ميان آنها مشاهده نميشود. با اين همه سبك سلوك و نحوه بيان آنها با يكديگر متفاوت بوده و در برخي موارد نوع انديشه و طرز موضعگيري آنان نيز همسان و همنوا نيست. بررسي احوال مولوي نشان ميدهد كه پيدايش مكاشفات و مواجيد قلبي در او هنگامي بوقوع پيوست كه ساليان دراز (يعني از آغاز عمر تا نزديك چهل سالگي) در طي مراحل شريعت و طريقت رنجها ميبرد و مخصوصا در سير و سلوك تصوف مدت چهارده سال متوالي در زهد و رياضت امتحانهاي سخت و دشواريهاي خطرناك را گذرانده بود، پس از طي مقامات و مراتب ظاهر و باطن با قدم صدق و اخلاص در حدود سن چهل سالگي به سرمنزل مقصود1 رسيده بود در حاليكه شيخ اكبر محيالدين عربي از همان آغاز نوجواني به نوعي مكاشفه دست يافته بود و از مواجيد قلبي بهرهمند بود. او در سنّ نوجواني با فيلسوف معروف اندلس، ابن رشد، ملاقات كرد و فيلسوف از سخنان عارفانه و رمزآلود او در شگفتي فرو رفته بود. ابنعربي با اقطاب و مشايخ فراواني ملاقات كرده بود و از محضر پرفيض آنان بهرهمند شده بود، ولي او هرگز درباره مشايخ خود- همانند مولوي نسبت به شيخ طريق خود- سخن نميگويد. سخنان مولوي نسبت به شمس تبريزي آنچنان عاشقانه و هيجان انگيز است كه نظير آن را در كمتر داستان عاشقانهاي ميتوان مشاهده كرد اين موضعگيري نشان ميدهد كه مولوي مردان خدا را نوع ممتاز بشر ميداند و معتقد است هيچ دوره و عصري از چنين اشخاصي خالي نيست. او با صراحت تمام به اين معني تصريح كرده و گفته است:«پس به هر دوري ولّي قائم است». در نظر مولوي غايت كمال، فنا شدن در انسان كامل است چنانكه گويد:
كيست كافر غافل از ايمان شيخ
كيست مرده بي خبر از جان شيخ
كيست مرده بي خبر از جان شيخ
كيست مرده بي خبر از جان شيخ
پس سقام عشق جان صحت است
خوبتر زين سمّ نديديم شربتي
شادباش اي عشق خوش سوداي ما
هر كه را جامه ز عشقي چاك شد
او ز حرص و عيب كلي پاك شد
رنجهايش حسرت هر راحت است
زين مرض خوشتر نباشد صحتي
اي طبيب جمله علتهاي ما
او ز حرص و عيب كلي پاك شد
او ز حرص و عيب كلي پاك شد
جذب سمع است ار كسي را خوش لبي است
گرمي و وجد معلم از صبي است
گرمي و وجد معلم از صبي است
گرمي و وجد معلم از صبي است
اي حيات دل حسامالدين بسي
گشت ار جذب چو تو علامهاي
در جهان گردان حسامي نامهاي
ميل ميجوشد به قسم سادسي
در جهان گردان حسامي نامهاي
در جهان گردان حسامي نامهاي
برسماع راست هر كس چير نيست
خاصه مرغ مرده پوسيدهاي
پر خيالي اعمي بيديدهاي
طعمه هر مرغكي انجير نيست
پر خيالي اعمي بيديدهاي
پر خيالي اعمي بيديدهاي
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
آن خيالاتي كه دام اولياست
عكس مه رويان بستان خداست
عكس مه رويان بستان خداست
عكس مه رويان بستان خداست
همايشها و دستاوردها / عالم خيال در نظر ابن عربي و مولوي
در ميان مارو كژدم گر تو را
مار و كژ دم مر تو را مونس بود
كان خيالت كيمياي مس بود
با خيالات خوشان دارد خدا
كان خيالت كيمياي مس بود
كان خيالت كيمياي مس بود
نيستوش باشد خيال اندر روان
بر خيالي صلحشان و جنگشان
وزخيالي فخرشان و ننگشان
تو جهاني بر خيالي بين روان
وزخيالي فخرشان و ننگشان
وزخيالي فخرشان و ننگشان
گفتم كه بر خيالش راهنـظر ببنــدم
گفتا كه شبرو است او از راه ديگر آيد
گفتا كه شبرو است او از راه ديگر آيد
گفتا كه شبرو است او از راه ديگر آيد
1 - مولوي نامه همائي، ص 596.