علامه طباطبائی و مجلسی و حدیث عقل و نقل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علامه طباطبائی و مجلسی و حدیث عقل و نقل - نسخه متنی

سید محمد خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علامه طباطبائي و مجلسي و حديث عقل و نقل *

سيد محمد خامنه اي

اختلاف و مقابله ميان اهل حديث با حكما و متكلمين در تاريخ علوم اسلامي و عقلي سابقه‌اي ديرينه دارد و ماجراهائي را از سرگذرانده است. اين مقابله نه فقط ميان ظاهريه و حشويه با معتزله و اهل كلام عامه بلكه حتي در ميان محدثان و متكلمان و حكماي شيعه نيز سابقه داشته است. يكي از قديميترين اين برخوردها در حدود ده قرن پيش ميان شيخ مفيد (338- 413 هـ) با ابن بابويه معروف به شيخ صدوق (درگذشته 392) اتفاق افتاد و نتيجه آن در كتاب تصحيح الاعتقاد مفيد، كه در شرح و اصلاح كتاب اعتقاد الاماميه صدوق است، هويدا گرديد.

در زمان ما نيز نظير اين برخورد، در حواشي علامه طباطبائي (فقيه و حكيم و عارف معاصر بر كتاب بحارالانوار مجلسي) روي داد كه شباهتهائي با حواشي مفيد بر كتاب صدوق دارد. اين تقابل در حالي است كه همه اين بزرگان خدمتگزاران دين و معتقدين و مؤمنين به سنت و حديث معصومين، بودند و هر چهار نفر عمر خود را در خدمت به معارف اسلامي و تربيت دانشمندان بزرگ گذرانده و از همه اين بزرگان آثاري علمي بصور گوناگون باقي مانده است و از ميراثها و گنجينه‌هاي علوم و معارف شيعه و اسلام بشمار مي‌رود.

تعليقات علامه طباطبائي كه بدرخواست ناشر آخرين چاپ بحارالانوار انجام شد تا شش جلد اول ادامه داشت و پس از آن بدلايلي تعطيل شد. در طول اين شش جلد، دهها تعليقه يافت مي‌شود كه هر يك بگونه‌اي در تفسير مؤلف بر احاديث نظر دارد و آن را تصحيح مي‌نمايد، بيشتر اين تصحيحات در مسائل اعتقادي و به دفاع از حكما است ولي گاهي_ مانند اولين تعليقه وي [1] شرح نكته‌اي ادبي و لغوي است كه در حديث: « اصل الانسان لبّه و عقله دينه، و مروّته حيث يجعل نفسه ...» آمده.

مرحوم مجلسي كلمه « مروّت » را « انسانيّت » معني مي‌كند [2] كه روشن نيست مستند لغوي آن چيست، و علامه طباطبائي دربارة آن مي‌فرمايد:

وقد اخطا ـ رحمه الله ـ فانّ هذه الاشتقاقات ـ كالانسانية و المروّة و الفتوّة و نحوها لإ فادة ظهور آثار مبدأ الاشتقاق، فمعني المروة ظهور آثار المرء ... و هو علوّ النظر و الصفح عن المناقشة ... [3]

نظير اين تفسير را مرحوم مجلسي درباره كلمه « الغبض » در حديث: « ما خلق الله ‌ـ عزّوجلّ ـ الغبض اليه من ا لأ حمق ...» [4] آورده و گفته است: « لغبضه تعالي عبارة عن علمه بدناءة رتبته و عدم قابليته للكمال » علامه طباطبائي در ذيل اين بيان مي‌فرمايد: «... العلم بدنائة الرتبة لايسمي بغضاً ...» و اضافه مي‌كند كه « بغض تكويني بمعني التبعيد من مزايا الخلقه ...» [5]

پاره‌اي از تعليقات نيز به توجيهات و بيان مؤلف در شرح روايات بر مي‌گردد و تفسيرهاي آن را رد و اصلاح مي‌كند، اما عمده برخوردهاي فكري اين دو عالم شيعي مربوط به مفاهيم و مسائل كلامي و فلسفي است مانند مسئله بدا و لوح محو و اثبات و علم باري تعالي و رؤيت ذات و زيادت صفات بر ذات و اراده باري عز شأنه، [6] در برخي از اين مسائل، گاهي مجلسي عقايد و آرائي را به فلاسفه نسبت مي‌دهد كه ناروا و گوينده و معتقد به آن مجهول است، از جمله ذيل آيه « يدالله مغلوله » مي‌گويد: « لعله كان فيهم من كان علي مذهب الفلسفة و هو انّ الله تعالي موجب لذاته و انّ حدوث الحوادث عنه لايمكن الا علي نهج واحد و سنن واحد ...».

پاسخ علامه كوتاه و كمي تند است و مي‌گويد: « هذا من النسب التي يتبرّء منها اهل الفلسفة و انّما هي ناشئة من سوء الفهم في المقاصد البرهانيه »ط.

امّا عمده برخورد آن دو در عقل و معاني و تعريف مصطلح آن است كه علامه طباطبائي، مفيدوار كژتابي و خطاي در بيان مصطلاحات را از يكطرف و توهين و كم انگاري حكما و ارباب عقول را از طرف ديگر برنمي‌تابد و ناگزير زبان به پاسخ و اعتراض مي‌گشايد و مؤدبانه و حكيمانه به آن پاسخ مي‌دهد.

مرحوم مجلسي در ذيل احاديث كتاب العقل و الجهل و براي شرح آنها، به معني كردن كلمه « عقل » پرداخته و براي آن شش معنا ياد مي‌كند كه آخرين آنها « ما ذهب اليه الفلاسفه » و عقيده فلاسفه است، كه عقل را جوهري مجرد مي‌دانند و مؤلف با تعبير: « واثبتوه بزعمهم من جوهر مجرد قديم لا تعلّق له بالماده » حتي به فلاسفه نسبت مي‌دهد كه آن را قديم شمرده‌اند بدون آنكه مستند يا قائل آن را بيان كند.

لحن صاحب بحار در مقابله با اصحاب عقول تند و زننده و دور از شأن اوست كه پدري حكيم و عارف داشته، امّا تحت تأثير فشار شديد فضاي آن روزگار اصفهان و ايران، كه ناخواسته و غير مستقيم ناشي از سياست شاه عباس صفوي و اخلاف او در محو صوفيه و قزلباش بوسيله هر عامل ديگري (از جمله فقها و محدثين) بود، [7] به مخالفت با فلسفه و عرفان و مدعيان آن برمي‌خيزد و به هر مناسبت به آنان حمله مي‌كند؛ و موضوع عقل يكي از آن گذرگاهها بوده كه اصحاب ظاهر با اصحاب معنا، و عقليون با اخباريون، بهم مي‌رسيدند و هر يك بمقتضاي اعتقاد خود، به ديگري حمله مي‌نمودند.

وي در دنباله بيان گذشته خود چنين مي‌گويد:

فاذا عرفت ذالك فاستمع لما يتلي عليك من الحق الحقيق بالبيان و بان لايبالي بما يشئزّ عنه، من نواقص ا لأ ذهان . [8]

مجلسي در پايان بيان و شرح عقل، خواصي را كه فلاسفه و عرفا درباره عقل و تقدم خلقت آن بر مخلوقات گفته‌اند و آنها را واسطه مقدّرات يا فيض و نشر معارف به انسان و ملك دانسته‌اند براي چهارده معصوم‌ اثبات مي‌نمايد و مي‌افزايد:

والحاصل انّه قد ثبت با لأ خبار المستفيضه انهم الوسائل بين الخلق و بين الحق في افاضة جميع الرحمات والعلوم و الكمالات علي جميع الخلق ... [9]

و دربارة فلاسفه مي‌گويد:

و لمّا سلكوا سبيل الرياضات والتفكرات مستبدين بآرائهم علي غير قانون الشريعة المقدسة ظهرت عليهم حقيقة هذا ا لأ مر ملبّساً مشتبهاً فاخطأ وا في ذلك واثبتوا عقولاً وتكلموا في ذالك فضولاً... [10]

و در جائي ديگر [11] بروش اخباريين راه عقل را در فهم دين مي‌بندد و مي‌گويد:

... و لايخفي عليك بعد التدبّر في هذا الخبر واضرابه، انهم سدوا باب العقل بعد معرفة الامام و امروا باخذ جميع ا لأ مور منهم ونهوا عن الاتكال علي العقول الناقصة في كل باب . [12]

نكاتي كه علامه طباطبائي بر مؤلف بحار گرفته است برچند گونه است:

نكته اول: آن است كه تعريف وي از عقل، اشتباه و برخلاف لغت و اصطلاح است. بنظر علامه طباطبائي، سبب افتادن به اين اشتباه دو چيز بوده است: اول آنكه مؤلف به فلاسفه و حكما بدبين است و در داوري خود جانب مخالف را گرفته و آنان را بيوجه محكوم نموده است. دوم آنكه روش او در فهم معناي حديث فني و دقيق نيست، زيرا به نص روايات اهل بيت ، معناي احاديث و كلمات آنان در وضوح و ابهام يكسان نيست و داراي لايه‌ها و اعماق مختلف است و هر حديث را بحسب فهم و درايت مخاطب و قرب و بعدشان از مدارج عالي معرفت و ولايت مي‌گفته‌اند و از امام صادق روايت شده است:

حديث تدريه خير من الف ترويه و لايكون الرجل فقيها حتي يعرف معاريض كلا منا و انّ الكلمة من كلامنا لتنصرف علي سبعين وجهاً لنا من جميعها المخرج [13]

و از اميرالمؤمنين روايت شده:

ان من العلم صعباً شديداً محمله ... ان علمنا اهل البيت يُستنكر ... [14]

و احاديث بسيار با عبارت: « ان حديثنا صعب مستصعب » [15] وارد شده است. و نيز در حديث نبوي آمده است: « قال رسول الله: انّا معاشر ا لأ نبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم » [16] و از امام صادق روايت شده كه: « ما كلّم رسول الله: العباد بكنه عقله قط ...» [17] و نيز: « انتم افقه الناس اذا عرفتم معاني كلامنا: انّ الكلمة لتنصرف علي وجوه، فلوشاء انسان لصرف كلامه كيف شاء ولايكذب ». [18] ولكن در بحار، مؤلف همه احاديث را در يك سطح و با عمقي مساوي فرض گرفته است و حال آنكه در احاديث معصومين احاديثي هست كه مخاطبان آن خواص اصحاب بوده‌اند و عوام، قدرت درك و تحليل و فهم ظاهر آن را نداشته و ندارند. از اينجاست كه اشتباه در فهم حديث رخ مي‌دهد و محدث را به اشتباه مي‌اندازد و اساس معارف و عقايد حقه اماميه بهم مي‌ريزد و مفاهيم عاليه ارزش خود را از دست مي‌دهد و بي‌معنا مي‌گردد. عبارت علامه اين است:

الذي يذكره رحمه الله من معاني العقل بدعوي كونها مصطلحات معاني العقل لاينطبق لاعلي مااصطلح عليه اهل البحث و لا مايراه عامة الناس من غيرهم، علي مالايخفي علي الخبير الوارد في هذه الابح اث، والذي أوقعه فيما وقع فيه. امران:

احدهما سوءالظن بالباحثين في المعارف العقلية من طريق العقل و البرهان ... و ثانيها الطريق الذي سلكه في فهم معاني الاخبار حيث اخذ الجميع في مرتبة واحدة من البيان و هي التي ينالها عامه الافهام و هي المنزلة التي نزل فيها معظم الاخبار المجيبة لأ سؤله اكثر السائلين عنهم مع ان في الاخبار غرراً تشير الي حقايق لاينالها الا ا لأ فهام العالية و العقول الخالصة، فأوجب ذالك اختلاط المعارف الفائضة عنهم و فساد البيانات العالية بنزولها منزلة ليست هي منزلتها، و فساد البيانات الساذجة ايضا لفقدها تميّزها و تعيّنها، فما كلّ سائل من الرواة في سطح واحد من الفهم و ماكل حقيقة في سطح واحد من الدّقة واللطافة، والكتاب والسنة مشحونان بانّ معارف الدين ذوات مراتب مختلفة و ان لكل مرتبة اهلاً و ان في الغاء المراتب هلاك المعارف الحقيقة .ط

اما نكته دوم اعتراض محشي بر مؤلف از حمله ناروائي است كه به فلسفه و معتقدان به آن مي‌نمايد و در آن حمله اوّلاً مطلق آراء حكماي مؤمن و عامل به قرآن و حديث را ـ كه افرادي مانند ميرداماد و ملاصدرا و فيض و پدر خود مؤلف « مولي محمد تقي مجلسي » در عين گرايش فلسفي و عرفاني از محدثان بزرگ و از ستارگان تاريخ حديث بوده‌اند ـ برخلاف قانون شريعت مقدسه وانمود مي‌نمايد. ثانياً اثبات عقول را كه مسئله‌اي فلسفي است و آن را بايستي بزبان فلسفه رد كرد نه با زجر و منع و عواطف، بحثي فضول و زائد و بيجا وانمود مي‌نمايد.

علامه طباطبائي در مقام دفاع از حريم فلسفه و براي پاسخ منطقي به مؤلف و با استفاده از مقدماتي كه مؤلف آن را قبول دارد و ابراز نموده است به پاسخ پرداخته است. پاسخ اول را مي‌توان با شكل قياس منطقي به اين صورت بيان كرد:

1. بر مبناي مؤلف: عقل در اصطلاح شرع همان قوه ادراك خير و شر و معرفت « اسباب امور و ذوات اسباب » است. [19]

2. اصل شرع ـ يعني نبوت و وحي و كتاب ـ در زماني حجّت است كه عقل شخص مكلّف آن را بپذيرد؛ و به تعبير ديگر: ملاك صحت و خير و « حجّت » بدون شرع و صدق پيامبر همان عقل انسان است و لذاست كه فاقد عقل قابل تكليف نيست و آنجائي كه عقل نباشد شرع هم نخواهد بود.

3. عقل، تابع استدلال است و براي او مقدمه، مقدمه است و نتيجه، نتيجه! وقتي عقل مجبور به تصديق و قبول مقدمه باشد، مضطر و مجبور به قبول نتيجه است و آن را نمي‌شود براي قبول نتيجه ملامت كرد.

4. آنكه حجيّت ظواهر حديث ـ كه مستند كلام مؤلف است ـ قويتر از حجيّت ذاتي عقل و علم نيست زيرا دلالت الفاظ، قطع‌آور نمي‌باشد و ظني است و با ظواهر حديث نمي‌توان با قطعيت علم و عقل مقابله كرد. (شايد بهمين سبب قرآن كريم و بسياري از احاديث معرفتي همواره با استدلالهاي منطقي عقل پسند همراه است).

نتيجه اين مقدمات اين مي‌شود كه: پس از قبول و استفاده از آن براي اثبات حجيّت شرع و وحي و نبوت، نمي‌شود و نبايد آن را يكباره در مقام فهم حديث بكناري گذاشت و آن را از كشف معارف الهي در الفاظ حديث محروم ساخت، زيرا اين كار از قبيل « ابطال مقدمه » پس از قبول آن، و پس از دست يافتن به نتيجه است و اين درست مانند آن است كه پس از ساختن بنائي چند طبقه، پايه و پي آن را از بين ببرند چه در اينصورت تمام بنا ويران خواهد شد و ( نتيجه ) در هم فرو خواهد ريخت.

بعلاوه، قبول مقدمه و انكار آن در يك برهان، خود جمع بين سلب و ايجاب و يك تناقض منطقي است و بطلان آن واضح است و انكار نتايجي كه عقل بدست مي‌آورد سرانجام به انكار شرع خواهد انجاميد.

نص كلام محشّي در ذيل جمله « و أثبتوا عقولاً و تكلموا في ذالك فضولاً» اين است: بل لأ نّهم تحققوا اوّلاً ان الظواهر الدينيّه تتوقف في حجيّتها علي البرهان الذي يُقيمه العقل، والعقل في ركونه و اطمئانه الي المقدمات البرهانية لايفرق بين مقدمه و مقدمه، فاذا قام برهان علي شيء اضطر العقل الي قبوله.

و ثانياً ان الظواهر الدينيّة متوقفة علي ظهور اللفظ، و هو دليل ظنّي، و الظنّ لايقاوم العلم الحاصل بالبرهان لوقام علي شيء ـ و امّا ا لأ خذ بالبراهين فى اصول الدين ثم عزل العقل فى ماورد فيه آحاد الاخبار من المعارف العقلية فليس الا من قبيل ابطال المقدمة بالنتيجه التي تستنج منها، و هو صريح التناقض ـ والله الهادي ـ فان هذه الظواهر الدينيّة لو أبطلت حكم العقل لأ بطلت اولاً حكم نفسها المستند فى حجيّته الي حكم العقل ... [20]

علامه طباطبائي، در پايان اين تعليقه پس از اثبات اعتبار عقل و اهميت نقش آن در فهم كلام الهي و حديث معصومين بنا به خصلت حكمت آموزي خود همانند شيخ مفيد در برابر صدوق به نصح مي‌پردازد و توالي فاسده هر گونه ساده انديشي در باب عقايد و شرح كلمات معصومين را بيان مي‌كند.

شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد ( كه نام ديگرش شرح عقايد الصدوق است ) از استاد خود شيخ صدوق ابن‌بابويه رئيس المحدثين زمان درخواست مي‌كند كه براي حفظ مصلحت اسلام و اعتبار مذهب تشيع در ميان ساير مذاهب، در بيان عقايد اسلامي شيعه، هر عقيده ضعيف يا باطل را كه مطابق سليقه اوست به شيعه نسبت ندهد و در كنار اين پرتگاهها و لغزشگاهها، آهسته و هشيارتر قدم بردارد.

شيخ مفيد در تصحيح الاعتقاد پس از نقل كلام صدوق رضوان الله عليه مي‌گويد:

والذي صرح به ابوجعفر (ابن بابويه) في معني الروح والنفس هو قول التنا سخية بعينه من غيران يعلم انه قولهم، فالجناية بذالك علي نفسه و علي غيره عظيمه.

و سپس قول تناسخيه را نقل نموده و مي‌گويد:

... و هذا من أخبث قول و البعده من الصواب. و بما دونه فى الشتاعة و الفساد شنّع به الناصبة علي الشيعة و نسبوهم الي الزندقة ولو عرف مثبته بما فيه لما تعرض له، لكن اصحابنا المتعلقين با لأ خبار، اصحاب سلامة و بعد ذهن وقلّة فتنة، يمرّون علي وجوههم فيما سمعوه من ا لأ حاديث و لاينظرون فى سندها و لايفرّقون بين حقها و باطلها و لايفهمون ما يدخل عليهم فى اثباتها و لايحصلون معنا ما يطلقونه منها ... [21]

اين سخنان را منكر حديث يا مخالف صدوق و رقيب او نمي‌گويد بلكه كلام مردي فقيه و محدث و متكلم است كه خود را شاگرد صدوق مي‌داند و او را محدّثي مؤمن و صادق و خيرخواه مذهب مي‌شناسد، اما حقّ، احّق است كه پيروي شود.

روح كلام شيخ مفيد آن است تحمل حديث و علم به اسناد، ملازمه‌اي با درك معاني عميق معارف آن ندارد و بسا محدث كه به بطون آن نرسد و معنا و مقصود امام را نفهمد. نقل حديث با فهم آن و درايت با روايت، دو چيز و دو كار جداي از همند كه گاه از عهده يك نفر بر نمي‌آيد و بقول حديث نبوي: « ربّ حامل فقه الي من هو أفقه منه ». [22] و عن الصادق

حديث تدريه خير من الف ترويه و لايكون الرجل فقيهاً حتي يعرف معاريض كلامنا و انّ الكلمة من كلامنا لتنصرف علي سبعين وجهاً لنا من جميعها المخرج . [23]

و عن اميرالمؤمنين : « اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل » [24] كلام معصوم مانند كلام الهي داراي بطون است و همانگونه كه خود آنها فرموده‌اند فهم آن براي همه يكسان نيست و هر كس بقدر ظرف خود از آن درياي بيكران بر مي‌دارد.

علامه طباطبائي نيز با تمام ارادت و عنايتي كه به شيخ المحدثين زمان خودش يعني مجلسي دارد و مرهون تلاشهاي آن محدث بزرگ و نگهبان ميراث گرانبهاي اهل بيت مي‌باشد از روي خيرانديشي و راهنمائي براي آيندگان و محدثان جوان و بمنظور حفظ اعتبار عقلگرائي شيعي كه سيره اهل بيت بوده است، در برابر تهاجم سلفيه و ظاهريه و حشويه و اخباريين پيرامون آنها ... چنين مي‌گويد:

و طريق الاحتياط الديني لمن لم يتثبّت فى ا لأ بحاث العميقه العقلية ان يتعلق بظاهر الكتاب و ظواهر الاخبار المستفيضة و يرجع علم حقايقها الي الله. عزّ اسمه و يجتنب الورود فى ا لأ بحاث العميقة العقلية اثباتاً و نفياً. امّا اثباتاً فلكونه مظنه الضلال و فيه تعرض للهلاك الدائم؛ و امّا نفياً فلما فيه من و بال القول بغير علم والانتصار للدين بما لايرضي به الله سبحانه و الابتلاء بالمناقضة في النظر.

و اعتبر فى ذالك بما ابتلي به المؤلف رحمه الله، فانه يطعن فى آراء اهل النظر فى مباحث المبدء و المعاد بشيء إلا ابتلي بالقول به بعينه او بأشد منه، كما سنشير اليه فى موارده، و اول ذالك ما فى هذه المسألة، فانه طعن فيها علي الحكماء فى قولهم بالمجردات ثم أثبت جميع خواص التجرد علي انوار النبي و ا لأ ئمه ، ولم يتنبّه انه لو استحال وجود موجود مجرد غيرالله سبحانه لم يتغيّر الحكم استحالته بتغيير اسمه، و تسمية ما يسمونه عقلاً بالنور و الطينة و نحو هما ط.

شرح و تعليق علامه طباطبائي بر بحارالانوار يك ضرورت علمي و به مصلحت معارف عاليه اماميه بود، چه حديث شيعه با تمام عظمتش بايد بگونه‌اي تفسير شود كه سبب وسيله سوء استفاده و تبليغ دشمنان يا مسخره آنها نگردد و نقد تفاسير ضعيف از طرف مرزداران معارف شيعه، همانند شيخ مفيد علامه طباطبائي خدمتي بزرگ به فرهنگ و معارف عاليه اسلامي اماميه است؛ رحمة الله عليهم اجمعين و السلام علكيم و رحمة الله.

اين مختصر بتقاضاي برادران گرامي بمناسبت بزرگداشت محدث نامي مولانا محمّد باقر مجلسي (رضوان الله تعالي) تهيه و تقديم مي‌گردد.

* اين مقاله بدعوت كنگره علامه مجلسي كه در اصفهان برگزار گرديده آذر 1378 تهيه و ارسال شده است.

1. بحار جديد 1/82

2. و نيز در صفحه 141 در شرح حديث « لادين لمن لامروّة له ...» همين معنا را نموده است.

3. همان.

4. بحار ج 1، ص 89، حديث 16، ص 90.

5. وجه ديگر آن است كه حماقت را نه بمعناي نقص بدني و روحي بلكه ارادي و بمعناي ترك عقل دورانديش و حافظ از عذاب آخرت بدانيم. اشاره به حديث مشهور «العقل ماعبد به الرحمان و اكتب به الجنان» و حماقت هر گونه زندگي است كه او را از بهشت خلد دور كند. و باين معنا اكثر مردم احمق خواهند بود.

6. كه بترتيب در (ج4/ص 129) و (4/131) و (4/72) و (4/38) و (4/62) و (4/137) بحارالانوار آمده است.

7. رجوع شود به كتاب ملاصدرا شخصيت و مكتب او.

8. بحار، 1/103.

9. همان.

10. همان، ص 103-104.

11. همان، 4/314.

12. نوادرالاخبار، ص 50.

13. همان، ص 50.

14. نوادر، 54.

15. همان، ص 51/بحار.

16. بحارالانوار، 1/106.

17. همان، 1/85.

18. معاني الاخبار، 1/1، نوادرالاخبار، ص 50.

19. بحار، 1/99.

20. همان، 1/104. (پاورقي).

21. شرح عقايد الصدوق (تصحيح الاعتقاد)، شيخ مفيد، ص 185-186.

22. بحار، 2/148.

23. نوادرالاخبار، ص 50.

24. همان، ص 50-51.


/ 1