اراده الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اراده الهی - نسخه متنی

فاطمه کاظمی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فلسفـه و كـلام

فاطمه كاظمي زاده

معارف اسلامي (گرايش فلسفه) ـ ورودي 72

تعريف: ترديدي در وجود جسم، يعني جوهري كه بتوان در آن سه خط متقاطع رسم كرد كه از تقاطع آنها سه زاويه قائمه تشكيل شود، نيست. البته ممكن است چنين خطوطي بالفعل در آنها وجود نداشته باشد مانند كره و استوانه اما اين مخلّ جسميت شي‏ء نيست و براي جسم بودن همين اندازه كفايت مي‏كند كه شي‏ء در سه جهت طول و عرض و عمق، امتداد داشته باشد و در نتيجه بتوان سه خط عمود بر هم در آن فرض كرد.1

در اينجا، بحث در خصوص حقيقت و ماهيت جسم طبيعي است، "جسم طبيعي يعني همين اجسام و اجرامي كه در طبيعت مي‏بينيم به صورت عنصر يا مركبّ از چند عنصر و احيانا همه آنها را به نام جواهر جسماني مي‏شناسيم.

قيد طبيعي به دنبال جسم براي اين است كه با جسم تعليمي كه مصطلح رياضيدانان است اشتباه نشود. رياضيدانان، كميّت متصل يك بعدي را به نام خط، كميّت متصل دو بعدي را به نام سطح و كميّت متصل سه بعدي را به نام جسم تعليمي مي‏خوانند. آنچه آنان جسم تعليمي مي‏خوانند به منزله عرضي است كه عارض جسم طبيعي شده باشد."2

بيان آراي گوناگون در حقيقت جسم طبيعي

حواس ما كه معلومات ما به آنها منتهي مي‏شود به جوهر دسترسي ندارد و فقط احوال و اوصاف عرضي اجسام را درك مي‏كند اما تجربه‏هاي گوناگون بطور قاطع ما را به اين حقيقت رهنمون مي‏سازند كه فضاي ميان سطوح اجسام في الجملة پر است و جوهري كه داراي امتداد در جهات سه‏گانه است، در آن وجود دارد. تلقّي و دريافت حس از اين جوهر ممتد در جهات سه گانه آن است كه يك جوهر واحد و يكپارچه است كه مي‏توان آن را به چند جزء بالفعل تقسيم كرد؛ نه اينكه مجموعه‏اي از اجزاء بالفعل باشد كه با فاصله در كنار هم قرار گرفته‏اند.

اين دريافت حس ما از اجسام است. اما در اينكه آيا در واقع نيز اشياء بيروني همانگونه‏اند كه حواس ما درك مي‏كند يا اينكه حواس ما دچار خطا شده است، فرضيه‏هاي مختلفي وجود دارد كه به توضيح هر يك از آنها مي‏پردازيم:3

1ـ نظريه متكلّمان:

جسم طبيعي مركبّ است از اجزا و مجموعه‏اي از ذرات كه خود آن ذرّات جسم نيستند (يعني طول و عرض و عمق ندارند) به همين دليل انقسام ناپذيرند؛، نه انقسام ذهني و رياضي و نه انقسام خارجي و عملي. اين ذرات ذي وضع هستند يعني شاغل مكان هستند و موقعيت مكاني دارند و قابل اشاره حسيّه مي‏باشند يعني مي‏توان با اشاره نشان داد كه مثلاً در مقابل، يا طرف راست يا... قرار دارند. متكلمان اسلامي طرفدار اين نظريه‏اند و اين اجزا را با اين خصوصيات، "جزء لايتجزي" و گاهي "جوهر فرد" مي‏نامند. طبق اين نظريه، جسم كه خود داراي طول و عرض و عمق است، از چيزهايي فراهم شده كه فاقد طول و عرض و عمق هستند و به عبارت ديگر: از لا جسم(لاجسمي كه قابل اشاره حسيّه است) جسم به وجود آمده است.4

"اين ذرات از آن جهت كه قائم به ذات هستند يعني عارض بر شي‏ء ديگر نيستند، "جوهر" شمرده مي‏شوند و از آن جهت كه طول و عرض و عمق ندارند و هيچ جزء براي آنها فرض نمي‏شود "فرد"، خوانده مي‏شوند و لهذا "جوهر فرد" گويند و اين ذرّات، محسوس نيستند، يعني هريك از اجزاء به تنهايي به چشم ديده نمي‏شوند و با دست لمس نمي‏شوند ولي قابل اشاره حسيّه مي‏باشند. اين اجزاء لا يتجزي محدود و متناهي هستند ـ به عقيده متكلمين اينكه ما جسم را به صورت يك واحد متصل و پيوسته مي‏بينيم و موقعي كه جسم حركت مي‏كند، خيال مي‏كنيم يك واحد پيوسته حركت مي‏كند، خطاي باصره است. در واقع و نفس الامر مجموعه‏اي از ذرات خالي از بعد مي‏باشند كه چنين به چشم مي‏آيند و همان‏ها هستند كه حركت مي‏كنند. اين ذرات، با اينكه حجم ندارند داراي وزن مي‏باشند. وزن هر جسم عبارت است از مجموع اوزان هر يك از ذرات."5

2ـ نظريه منسوب به نظّام:

نظّام نيز همانند متكلمان معتقد است كه جسم، مركب از اجزاي بالفعل لايتجزي است كه به هيچ وجه قابل تقسيم نيستند؛ با اين تفاوت كه او معتقد است كه اين اجزا نامتناهي هستند.6

3ـ نظريه منسوب به ذيمقراطيس:

ذيمقراطيس معتقد است كه جسم، مركب از اجزاي بالفعل است كه اولاً: اين اجزا ذرّات ريز و غير قابل شكست يا به عبارت ديگر، سخت هستند به گونه‏اي كه عملاً (در خارج) قابل تقسيم نمي‏باشند. اين اجزا به خاطر ريز بودن، در خارج غير قابل تجزيه هستند اما تقسيم وهمي و عقلي در آنها راه دارد. ثانيا: اين ذرات داراي طول و عرض و عمق مي‏باشند و به عبارت ديگر خود آن ذرات، جسمند، نه لا جسم 7" ـ و به همين دليل است كه در ذهن قابل تقسيم هستند ـ "اما در خارج ممتنع الانقسام هستند و امتناع انقسامشان ناشي از طبيعت جسميت آنهاست."8

تفاوت نظر متكلمين با نظر ذيمقراطيس در همين جاست كه: "از نظر ذيمقراطيس ذرات فراهم آورنده جسم داراي ابعاد رياضي مي‏باشند ولي از نظر متكلمين، فاقد ابعاد رياضي مي‏باشند"9. "حكماي قديم، ذرّات ذيمقراطيس را "ذرات صيغار صلبه" تعبير مي‏كردند."10

4ـ نظريه منسوب به حكماي اسلامي

اين نظريه، قول جمهور حكماست و از زمان سقراط تا قرن نوزدهم عموم حكما و فلاسفه چنين عقيده‏اي داشته‏اند و آن اينكه جسم طبيعي نه مركب است از اجزا لا يتجزي و نه مركب است از اجرام كوچك ذيمقراطيسي، بلكه جسم طبيعي يك واحد پيوسته است نه يك مجموعه از اجزاء و ذرات و ما اين اجسام را به صورت يك امر واحد ممتد مي‏بينيم نه به صورت يك عده اشيا كه پهلوي هم قرار گرفته و جسم را تشكيل داده باشند. حكما معتقدند كه جسم همانطور كه با چشم ديده و با لامسه احساس مي‏شود، در واقع نيز متصل واحد است.11

نظريه شهرستاني:

شهرستاني نيز مانند حكما معتقد است كه جسم همانگونه كه حس درك مي‏كند در واقع و حقيقت نيز يك امر متصل و يك امر پيوسته است و قابل انقسام و تجزيه شدن است.12

تفاوت نظر حكما و نظر شهرستاني:

«طرفداران پيوستگي جسم طبيعي، در اينكه جسم طبيعي قابل انقسام و تجزيه است، اختلاف ندارند و اين امر بديهي است؛ ولي در اين جهت اختلاف دارند كه آيا در تجزيه جسم به اجزاء كوچكتر به جايي خواهيم رسيد كه ديگر، قابل دو قسمت شدن نباشد و حالت ذرات ذيمقراطيسي را به خود بگيرد؟ و يا هر اندازه عمل تقسيم را ادامه دهيم، به چنين مرحله‏اي نخواهيم رسيد؟

ـ حكما را عقيده بر اين است كه هرگز به مرحله‏اي نخواهيم رسيد كه امكان انقسام پايان پذيرد و اجزا به صورتي در آيند كه غير قابل شكست باشند"13 "بلكه هرچند آن را تقسيم كنيم، اجزاي بدست آمده همچنان قابل تقسيم مي‏باشند14"، تا آنجا كه امكان داشته باشد و بوسيله ابزار برش دهنده شود، در خارج جسم را تقسيم مي‏كنيم به اجزايش و آن اجزا را نيز به اجزاي كوچكتر تقسيم مي‏كنيم و "آنگاه كه آلات و ابزار به خاطر كوچكي و يا سخت بودن جسم، از تقسيم خارجي آن عاجز شوند، قوه واهمه شروع به تقسيم آن مي‏كند و آنگاه كه قوه واهمه نيز در اثر نهايت كوچكي جزء، از تقسيم كردن دوباره آن باز ماند، عقل آن را تقسيم مي‏كند به اين صورت كه حكم مي‏كند: "هرگاه جسم به چند جزء تقسيم شود، جزء بدست آمده داراي حجم است و چون داراي حجم است پس داراي دو طرف است و لذا قابل قسمت مي‏باشد و اين تقسيم به جايي منتهي نخواهد شد؛ چرا كه جسم بواسطه تقسيم از بين نمي‏رود و اجزاي بدست آمده نيز جسم هستند (حجم دارند) پس تقسيم ادامه دارد تا بي‏نهايت (در عقل). و اين خاصيت ذاتي اجسام است يعني ذاتا جسم، در هر اندازه و كوچكي كه باشد، قابل تقسيم است منتهي گاهي به خاطر نهايت كوچكي اش ديگر نمي‏توان آن را در خارج تقسيم كرد پس در وهم و عقل تقسيم ادامه مي‏يابد."15

*"در اينجا بايد نكته‏اي را توضيح دهيم و آن اين است كه: فرق است بين ذرات صغار صلبه (ذيمقراطيس) و اين ذرات در نهايت كوچكي (كه در خارج قابل تقسيم نيستند) زيرا در مورد ذرات ذيمقراطيسي در حقيقت بخاطر طبيعت و ذات خود اين ذرات كه غيرقابل شكست هستند، تقسيم آنها در خارج امكان ندارد. اما در مورد ذرات در نهايت كوچكي‏اشان حكما: در حقيقت يك امر عارضي (عدم توانايي ابزار از تقسيم اين ذرات به خاطر نهايت كوچكي‏اشان) مانع از تقسيم آنها در خارج شده است و الا اين ذرات در طبيعت و ذات خود قابل تقسيم هستند (و علت آن هم اين است كه در وهم و عقل تقسيم آنها ادامه مي‏يابد).16

ـ اما شهرستاني برخلاف حكما معتقد است كه قابليت انقسام، محدود است يعني ما نمي‏توانيم تقسيم را تا بي‏نهايت ادامه دهيم. جسم به اجزاي محدودي قابل تقسيم است و به جايي خواهيم رسيد كه امكان انقسام پايان مي‏پذيرد.17

نقد و بررسي نظريات

1ـ بررسي نظر متكلمان[در ابطال جزء لايتجزي ]:

حكما براهين متعددي در ابطال قول متكلمين، كه در واقع جزء لايتجزي است، بيان كرده‏اند كه ما به ذكر تعدادي از اين براهين مي‏پردازيم:

برهان نخست:

جزء مفروض از دو حال خارج نيست: يا داراي حجم است و يا داراي حجم نيست. اگر داراي حجم باشد ضرورتاً داراي دو طرف خواهد بود؛ زيرا هرچه داراي حجم باشد لااقل دو طرف مغاير از هم خواهد داشت؛ در نتيجه تقسيم عقلي در آن جاري خواهد بود، اگرچه در نهايت كوچكي‏اش نتوان آن را در خارج و يا در وهم تقسيم كرد. اگر آن جزء حجمي نداشته باشد محال است در اثر اجتماع آن، جسم داراي حجم پديد آيد (زيرا اگر هزاران شي‏ء بدون امتداد ثلاث در كنار هم قرار گيرند از آنها امتداد به وجود نمي‏آيد.)18

برهان دوم: برهان تفكّك

آن برهان اين است كه: بنا بر تركّب جسم از اجزاء لا يتجزّي، حركت جسم به دور خود مانند حركت كره به دور خود و يا حركت سنگ آسيا به دور خود مستلزم يكي از سه امر زير است:

1ـ گسستن و پيوستن اجزاء از يكديگر به طوري كه در هنگام حركت جسم، بعضي متحرك و بعضي ساكن شوند و فواصل معيني ايجاد شود و دوباره هنگام سكون به حالت اوليه برگردند.

2ـ عدم تساوي مسافت دو حركت متحد السرعة متساوي المدة

3ـ نقيض مدعا يعني تجزّي اجزاء

و اين هر سه محال است پس مدعاي متكلمان محال است.

توضيح برهان:

تركّب جسم از اجزا لايتجزّي، مستلزم انفكاك اجزاء سنگ آسيا از يكديگر است. بديهي است كه مقصود صرف جدا بودن اجزا از يكديگر نيست زيرا اين عين مدعاي متكلمان است و عين يك مدعا را نمي‏توان دليل بر بطلان آن مدعا قرار داد، بلكه مقصود نوعي خاص از گسستن و پيوستن اجزا است كه هيچ عقل سليمي آن را نمي‏پذيرد؛ به اين معني كه جسمي مانند سنگ آسيا كه به دور خود مي‏چرخد، حركت قسمتهاي مختلف آن از لحاظ سرعت، مختلف است. اگر در وسط سنگ، خطي عمودي يا محور فرض كنيم، همه سنگ به اطراف آن مي‏چرخد با اين تفاوت كه اجزاي نزديكتر كندتر و اجزاي دورتر تندتر مي‏چرخند و هرچه اجزا از مركز دورتر باشند، حركتشان سريعتر است زيرا هر نقطه‏اي از سنگ را كه در نظر بگيريم دايره‏اي را طي مي‏كند كه مركزش در خط محور است و شعاعش فاصله آن نقطه تا محور است. از طرفي محيط دايره متناسب است با مقدار شعاع، يعني هر چه نقطه دورتر باشد، شعاع بزرگتر و محيط دايره نيز وسيعتر است. پس در هر دوري كه سنگ به دور خود مي‏چرخد همه نقاط مفروض، يك دور، طي مي‏كنند و چون دايره‏ها از لحاظ وسعت و محيط مختلفند و بايد محيط‏هاي مختلف را در يك زمان طي كنند طبعا سرعت حركت آنها متفاوت مي‏شود.

اكنون مي‏گوييم با فرض اتصال جسم (نظريه حكما) و با فرض تركّب جسم از ذرات صغار صلبه ذي بعد (ذيمقراطيس) اشكالي پيش نمي‏آيد ولي بنابر نظريه متكلمان اشكال پيش مي‏آيد زيرا اگر بنا بر نظر متكلمان بخواهيم سنگ آسيايي را به حركت در آوريم و فرض كنيم كه آن سنگ در هر ثانيه يك دور به گرد محور خود بچرخد، قهرا تمام ذرات آن سنگ در يك ثانيه، يك دايره كامل را طي مي‏كنند. اكنون مي‏گوييم در لحظه‏اي كه يك ذره از ذراتي كه در دايره وسيعتر قرار گرفته‏اند به قدر يك ذره طي مسافت كنند (در جاي ذره مجاور خود قرار گيرند) در آن حال ذراتي كه در دايره كوچك‏تر قرار دارند چه حالتي دارند؟ يا متحركند و يا ساكن؛ اگر فرض كنيم ساكنند بايد بپذيريم ذرات جسم در حال حركت، دو حالت مختلف دارند ـ بعضي ساكنند و بعضي متحركند ـ يعني ارتباطشان قطع مي‏شود و از هم گسسته مي‏شوند به اين ترتيب كه اجزاي روي دايره كوچكتر صبر مي‏كنند تا اجزاي دايره بزرگتر مسافت اضافي را حركت نمايند و مقدار مسافت باقي مانده جهت حركت هردو جزء يكسان شود؛ آنگاه ذرات دايره كوچكتر حركت نمايند، كه در اين صورت به علت تفاوت زياد شعاع دايره بزرگتر، ذره در دايره كوچكتر ساكن ديده مي‏شود و اين خلاف عقل سليم است كه نيرويي از خارج بر جسمي وارد شود ولي حركات ذرات آن جسم يكسان نبوده، شبيه حركات ارادي باشد. و اما اگر فرض كنيم كه در لحظه‏اي كه اجزاي دايره بزرگتر به قدر يك جزء طي مسافت كرده‏اند اجزاي دايره كوچكتر نيز متحرك بود و ساكن نبوده‏اند، در اين صورت يا سرعت طي شده اجزاي دو دايره با هم برابرند و يا يكي از ديگري كمتر است، اگر برابر باشند پس محال است كه با سرعت برابر، در يك زمان دو مسافت مختلف را طي كنند. و اگر فرض كنيم سرعت اجزاء دايره كوچكتر كمتر است پس تجزّي آن اجزا لازم مي‏آيد يعني لازم مي‏آيد كه مثلاً در مدتي كه اجزاي دايره بزرگتر هركدام به اندازه يك جزء، طي مسافت كرده‏اند، اجزاء دايره كوچكتر هركدام به اندازه 101 جزء طي مسافت كرده باشند. پس اجزاي مفروضه داراي مقدار و بعد هستند و نصف و ثلث و... دارند؛ و اين خلاف مدعاي متكلمان است."19

براهين ديگري نيز از طرف حكما در ابطال جزء لايتجزّي آورده شده است؛ از جمله برهان نفي دايره و...، كه براي پرهيز از اطاله كلام، مطالعه اين براهين را به عهده خوانندگان مي‏نهيم.

2ـ بررسي نظر نظّام:

بطور كلي تمام براهيني كه در ابطال جزء لايتجزّي بيان شد در ردّ نظريه نظّام نيز بكار مي‏رود زيرا آن برهان، تركيب جسم را از اجزاء لايتجزي به طور مطلق نفي مي‏كند؛ خواه آن اجزا متناهي فرض شوند يا غير متناهي.

ولي براهين خاصي نيز در ردّ نظريه نظّام وجود دارد كه در اينجا فقط به ذكر نام آنها اكتفا مي‏كنيم. (براي اطلاعات بيشتر مي‏توانيد به كتاب شرح منظومه شهيد مطهري، ج 2 رجوع كنيد:

1ـ برهان قطع

2ـ برهان تناسب)

3ـ بررسي نظريه ذيمقراطيس:

"وجه اشتراك نظريه ذيمقراطيس با متكلمان اين است كه در هر دو نظريه جسم بر خلاف آنچه محسوس است، پيوسته و متصل نيست؛ بلكه مجموعه‏اي از اجزاء بالفعل است؛ اختلاف نظر شديدي كه ذيمقراطيس با متكلمان دارد، اين است كه متكلمان مي‏گويند: جسم از نقاط جوهري قائم به ذات غير محسوس خالي از طول و عرض و عمق تشكيل شده‏است؛ اما از نظر ذيمقراطيس آن نقاط، طول، عرض و عمق دارند و از نظر ذهن و قوه واهمه منقسم به اجزاء هستند ولي انقسام خارجي نمي‏پذيرند. به اين اجزاء، ذرات ذيمقراطيسي يا ذرات صغار صلبه گويند.

لهذا هيچ يك از براهيني كه در رد نظريه جزء لايتجزّي آورده شد در اينجا جاري نيست زيرا همه آن براهين مبني بر اين است كه ما آن اجزا را از نظر رياضي (قوه خيال و ذهن) نيز غيرقابل تقسيم بدانيم.

مقدمتا بايد بگوييم كه نظريه ذيمقراطيس مشتمل بر دو اصل است: يكي اينكه اجسام پيوسته و واحد نيستند بلكه مجموعه‏اي از اجسام خردترند. ديگر اينكه آن اجسام خردتر هم شكست‏ناپذيرند و هم پيوند ناپذير.20 حكما در رد نظريه ذيمقراطيس فقط به قسمت دوم نظريه او پرداخته‏اند؛ يعني گفته‏اند كه امكان ندارد اجسام خرد يا كلان وجود داشته باشند كه نه با يكديگر پيوند بخورند و نه تقسيم بپذيرند. حكما درباره قسمت اول نظريه ذيمقراطيس به بحث نپرداخته‏اند. علم جديد قسمت اول نظريه ذيمقراطيس را تأييد كرده است مبني بر اينكه اجسام محسوس، همه مجموعه‏اي از ذرات هستند به نام "اتم" كه در ابتدا مانند ذيمقراطيس مي‏پنداشتند آن ذرات غير قابل شكست است ولي بعد معلوم شد چنين نيست."21

برهان حكما در رد نظريه ذيمقراطيس:

اين برهان، ساده بوده بر يك اصل كلي بديهي استوار است: "حكم الامثال في ما يجوز و في ما لايجوز واحد"؛ يعني اموري كه در ذات خود مانند هم هستند و اختلافي ندارند، از نظر احكام و آثار نيز مانند هم خواهند بود. اكنون با توجه به اين اصل مي‏گوييم كه: ذرات ذيمقراطيسي داراي طول، عرض و عمق هستند. حال ماده و ذره را در نظر مي‏گيريم و هريك را در عالم ذهن به دو جزء كوچكتر تقسيم مي‏كنيم؛ مثلاً ذره (الف) را به دو جزء (ب) و (ج) و ذره (د) را به دو جزء (ه··) و (و). اكنون مي‏گوييم طبق نظريه ذيمقراطيس، (ب) و (ج) بايد به هم پيوسته باشند و گسستن آنها محال است (ه··) و (و) نيز همينطور. اما (ب)، (ه··)، (ج) و (و) بايد از هم گسسته باشند و پيوستن آنها محال است؛ پرسشي كه بي جواب مي‏ماند اين است كه: چرا چنين است؟

زيرا بنا بر نظر ذيمقراطيس همه ذرات خرد از لحاظ طبيعت، يكسان هستند يعني ذات واحد و طبع واحد دارند و قهرا خاصيت و اثر واحد دارند؛ اگر مقتضاي طبيعت آنها پيوستن است بايد همه ذرات يك جسم پيوسته باشند و اگر گسستن است بايد هر جزء نيز تبديل به دو جزء شود و الي آخر. و در نتيجه جزء و جسمي وجود نداشته باشد. پس طبيعت جسم اقتضاي پيوستن و گسستن نمي‏كند؛ بلكه امكان آن هست كه تحت تأثير عوامل خارجي گاهي پيوسته و گاهي گسسته شود.

خلاصه مطلب اينكه: به حكم قاعده "حكم الامثال" آنچه براي يكي از دو ذره فوق الذكر، ممكن يا واجب است بايد براي ديگري نيز همانگونه باشد و آنچه براي يكي محال است براي ديگري نيز محال باشد. در اينجا يك مطلب باقي مي‏ماند و آن اينكه ممكن است گفته شود كه اجزاء ذيمقراطيسي از نظر طبيعت يكسان نبوده، هر دسته طبيعت خاصي دارند و از نوع خاصي به شمار مي‏روند و علت اختلاف ذرات در پيوستگي و گسستگي، طبيعت خاص آنها يا به عبارت ديگر صور نوعيّه آنهاست. جواب آن است كه اولاًّ ذيمقراطيس و اتباع او در قديم و جديد، منكر صور نوعيّه بوده‏اند (بوعلي سينا او را در رديف منكران صور نوعيّه آورده است)؛ ثانيا اين نظريه، عين قبول مدعاي حكماست زيرا حكما گفته‏اند "ممتنع بودن انقسام بواسطه يك امر عارضي، از محل بحث خارج است" كما اينكه امروزه نيز ثابت شده علت عدم اتصال ذرات، خصوصياتي در ذرات است كه ناشي از صور نوعيّه است."22

4ـ بررسي نظريه شهرستاني:

او معتقد بود جسم همانطور كه حواس در مي‏يابند يك امر متصل و يكپارچه است كه مي‏توان آن را به اجزاي متناهي تقسيم كرد.

اشكال اين نظريه آن است كه لازمه‏اش متوقف شدن تقسيم عقلي است، و اين بالضروره باطل است. به حكم عقل، اگر يك شي‏ء داراي حجم باشد به هر مقدار تقسيم شود اجزاي بدست آمده، حجم داشته هرگز به جزئي نخواهيم رسيد كه داراي حجم نباشد."23

5 ـ بررسي نظر حكما:

"حكما نيز مانند شهرستاني قائل به پيوستگي جسم بوده، جسم طبيعي را پيوسته دانسته‏اند؛ نه گسسته (برخلاف متكلمان و ذيمقراطيس) ولي بر خلاف شهرستاني معتقد بودند كه جسم طبيعي از نظر قابليت انقسام، در حد معيني متوقف نمي‏شود.

اما حكما خودشان از نظر حقيقت جسم طبيعي با يكديگر اختلاف كرده‏اند.

پيروان افلاطون كه معمولاً آنها را اشراقيان مي‏گويند، معتقدند كه جسم طبيعي بسيط است؛ يعني هرچه هست همين جرم اتصالي است كه يك واحد جوهري ممتد است و همين واقعيت است كه تا بي‏نهايت قابليت انقسام دارد.

پيروان ارسطو كه آنها را مشائيان مي‏نامند، معتقدند كه جسم طبيعي مركب است؛ يعني تمام حقيقت جسم طبيعي نيست، بلكه جسم طبيعي، مجموعه‏اي مركب از (هيولي) و صورت جسميّه است؛ يعني اين چيزي كه ما آن را صورت جسميّه مي‏گوييم به منزله پوششي است كه يك واقعيت ديگر، آن را به خود گرفته است كه ما آن را "هيولي" مي‏ناميم.

از نظر اشراقيان ماده اوليه جهان كه "مادة‏المواد" و "هيولاي اولي" است، همين صورت جسميّة است ولي از نظر مشائيان صورت جسميّة، غير از ماده اصلي و اولاي جهان است. ماده اولاي جهان حقيقتي است بي‏تعيّن‏تر و نامشخص‏تر از صورت جسميّة كه وجود آن را مي‏توان با دليل عقل و فلسفه، كشف كرد ولي هرگز نمي‏توان آن را از ساير اشيا يعني از صورتهايي كه به خود مي‏گيرد، عريان كرد و تنها تماشا كرد. به قول بوعلي، مانند زن زشتي است كه امتناع دارد كه چهره‏اش هويدا گردد.

بنا بر قول اشراقيان، هيولاي اولاي هر چيز، واحد است و جسم است و بنا بر عقيده مشائيان كه جسم را مركب از دو جزء مي‏دانند، هيولاي اولي، جزء جسم است؛ نه خود جسم چون هيولاي اولي در هر جسم طبيعي، واحد است پس هيولاي اولي واحد و غير جسم است." 24

نظريه صحيح درباره ماهيت جسم طبيعي:

علم امروز ثابت كرده است كه جسم محسوس، متصل واحد نيست و "صرفا با اتكا بر اين كه حس، اشيايي چون ميز و صندلي و امثال آن را، متصل و يكپارچه درك مي‏كند، نمي‏توان گفت كه اين اشيا، در واقع نيز متصلند و از اجزاي ريزتري كه با فاصله در كنار هم قرار گرفته‏اند تشكيل نشده‏اند زيرا ما ايمن از خطاي حس نيستيم.

دانمشندان علوم طبيعي پس از تجربه‏هاي دقيق فني به اين نتيجه رسيده‏اند كه: اجسام از ذرّاتي تشكيل شده‏اند كه داراي جرم بوده و فاصله ميان آن ذرات، چندين برابر امتداد جرم آنهاست؛ بنابراين اجسام بسيار ريزي هستند كه منشأ پديد آمدن اجسام محسوس مي‏باشند؛ وجود جسم به اين معني، بايد به عنوان يك اصل موضوعي براي ما باشد و از اين جهت اين نظريّه، موافق نظريه ذيمقراطيس و مخالف نظريه حكماست."25

و از طرفي هم بايد بگوييم "ترديدي در اين نيست كه جسم، مركب از ماده و اتصال جوهري اي است كه تا بي‏نهايت قابل انقسام مي‏باشد"26 (مطابق نظر حكماي مشاء)؛ و علم از اين جهت كه ذرات را تا بي‏نهايت قابل انقسام مي‏داند يعني معتقد به ذرات صغار غير صلبه است، موافق نظر حكماست؛ و علماي امروز علت عدم اتصال ذرات را خصوصيات نوعي آنها مي‏دانند، نه طبيعت جسمي آنها؛ و اين مطلب نظر حكما را تأمين مي‏كند. و در نتيجه بايد بگوييم "علم جديد نظريه ذيمقراطيس را تأييد مي‏كند ولي قسمت اول نظر او را؛ نه قسمت دوم آن را، يعني علم جديد تأييد مي‏كند كه اجسام محسوس همه مجموعه‏اي از ذرات مي‏باشند و آن ذرات را اتم مي‏نامند و در ابتدا مانند ذيمقراطيس مي‏پنداشت كه آن ذرات، غير قابل شكست مي‏باشند ولي بعد معلوم شد كه چنين نيست، به عبارت ديگر علم جديد طرفدار نظريه تركيب جسم از "ذرّات صغار غير صلبه مي‏باشد."27


1) شيرواني ـ علي : ترجمه و شرح "نهاية الحكمة"، طباطبايي، محمد حسين (مؤلف )، تهران، انتشارات الزهرا، چاپ اول، ج 1، ص 318

2) مطهري ـ مرتضي: شرح منظومه سبزواري، ملاهادي (مؤلف)، انتشارات حكمت، چاپ اول، ج 2، ص 185

3) همان منبع، ج 1، ص 318ـ319

4) همان منبع، ج 2، ص 186

5) همان منبع، ص 209

6) ر ك: همان منبع و ترجمه وشرح‏نهاية‏الحكمة، ص320

7) رك: شرح منظومه، ص 187 و ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ص 320

8) رك: شرح منظومه، ج 2، ص 198

9) مطهري ـ مرتضي: مقالات فلسفي، انتشارات حكمت، ج 1، ص 147

10) مطهري ـ مرتضي : شرح منظومه، ص 187

11) همان منبع ، ص 188

12) ر.ك: ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ص 320، ص 327 و 328.

13) مطهري ـ مرتضي : شرح منظومه ص 188

14) ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ص 321

15) ر.ك: ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ص 321

16) ر.ك: شرح منظومه ص 198؛ ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ص 321

17) رك:ترجمه وشرح‏نهاية‏الحكمة،ص320ـ327

18) ترجمه و شرح نهاية‏الحكمة، ص323

19) شرح منظومه، ص 209

20) همان منبع، ج 2، ص 222

21) رك: همان منبع، ص 221

22) ر ك: همان منبع، ص 223

23) ترجمه و شرح نهاية‏الحكمة، ص327

24) رك: شرح منظومه، ص 190 تا 194

25) ترجمه و شرح نهاية‏الحكمة، ص 331

26) همان منبع

27) شرح منظومه، ص 221



1ـ شيرواني، علي (مترجم)، "ترجمه و شرح نهايه الحكمة"، طباطبايي، محمد حسين(مؤلف)، تهران، انتشارات الزهرا، سال 1370، چاپ اول، جلد اول

2ـ مطهري،مرتضي(شارح)،"شرح منظومه"،سبزواري،ملاهادي(مؤلف)،انتشارات حكمت،سال 1361، چاپ اول،جلددوم.

3ـ مطهري، مرتضي " مقالات فلسفي "، انتشارات حكمت، جلد اول


/ 1