محمد رضا مشائي (شهاب) چكيده: يكي از بحثهاي منطق ارسطوئي تقسيم قضيه به معدوله و محصّله، و نيز تقسيم لفظ به معدول و محصّل است. بحثي ديگر كه از ارسطو تا امروز مطرح است، گفتگو درباره ملكه و عدم است. نويسنده در اين مقاله در صدد اثبات اين مدّعا است كه در كتب منطقي - از ترجمه كتاب ارسطو گرفته تا كتب منطقي اخير - در هر سه مورد اشتباه رخ نموده است.بدين معني كه علاوه بر خلط اصطلاحات ارسطو با اصطلاحات رايج در كتابهاي منطقي، مسلمانان مفهوم آنها را نيز با هم اشتباه كردهاند. بنابر اين در اين مقاله از وضع اصطلاحات محصل و غير محصّل، ملاك تشخيص اين دو اصطلاح، قضيه معدوله، قضيّه عدميّه، متناقضين و ملكه و عدم بحث ميشود.كليد واژهها: محدود و نامحدود، معدول . محصّل، ملكه و عدم، قضيه عدميّه.پيش از ورود به بحث به عنوان مقدمه، بحثي درباره الفاظي مثل «اعمي»، «امّي»، «جاهل»، و نظاير آنها ارائه ميشود. اين الفاظ بدون تركيب با حرف سلب معني منفي دارند. عنوان اين الفاظ در مقايسه با الفاظي مثل «لابصير» و «لا عالم» و «لا انسان» كه بخاطر تركيب با يك ادات سلب، مثل «لا»، داراي معني منفي شدهاند، و مسلماً آنها را غير محصل يا معدول ميگويند، چيست؟ آيا همانند دسته دوم از الفاظ، غير محصل يا معدول خوانده ميشوند يا خير؟ و آيا مفاد اين دو دسته از الفاظ يكي است؟ بحث ديگري كه بدان پرداخته ميشود، و در واقع انگيزه اين مقاله بوده است، درباره معدوله يا محصله بودن قضايائي است كه الفاظي مثل «اعمي» و «امّي» در آنها به كار رفته است.به طوري كه بعداً شرح داده خواهد شد، «اعمي» و «امّي» و الفاظي نظاير آنها در نظر برخي محصّل، و ازنظر عدهاي ديگر غير محصّل ميباشند، البته بعضي هم آنها را بلاتكليف گذاردهاند؛ از نظر مفاد هم، عدّهاي مفاد هر دو نوع را يكي دانستهاند.قضايائي كه اين الفاظ در آنها، بويژه به عنوان محمول، به كار رفته است، مانند «زيدٌ اعمي» و «زيدٌ امّي» بنابر نظر حكيم سبزواري در منظومه منطق او و نيز سراج الدين ارموي مؤلّف مطالع، و قطب رازي شارح آن، و هم چنين مؤلّف رهبر خرد (تبصره آخر، ص 162) معدولهاند؛ لكن به عقيده اين نويسنده الفاظ اعمي، امّي و نظاير آنها مسلّما محصّلند، و مفادشان هم با مفاد الفاظ غير محصّل (مركب با ادات سلب) فرق دارد، و قضايايي مثل «زيد اعمي» و «زيد امّي» نه معدولهاند، و نه نامعلوم و بلا تكليف.
پيشوند نفي
به نظر ميرسد كه ورود بحث معدوله و محصله از منطق يوناني به زبان عربي با توجه به لغات مركب از پيشوند نفي در زبان يوناني بوده است.توضيح، آن كه ميدانيم در زبان عربي جنبه اشتقاق قوي است، و جنبه تركيب، مخصوصاً در اسم، ضعيف ميباشد، بدين معني كه براي ساختن لغاتي با معناي ديگر براي يك لفظ، باصطلاح، به اشتقاق متوسّل شده، صورت لفظ را تغيير ميدهند، و از تركيب، مگر بندرت خودداري ميكنند،1 مانند تركيب در اعداد يازده تا نوزده، بعلبك، سيبويه، حيص بيص، بيت بيت، صباح مساء، و معديكرب2؛ برعكس در زبانهاي ديگر، مثل يوناني، فارسي، انگليسي، و غيره؛ ساختن الفاظ مركّب رواج دارد، از جمله ساختن الفاظ مركّب از پيشوند و پسوند، كه يكي هم ساختن الفاظ با پيشوند نفي است3، مانند 4atom، و tomeon(ناموجود)5 در يوناني، نادان و نابينا و بيسواد در فارسي، و untrue(نادرست)، impossible (ناممكن)، و nonstop(بيتوقف)6 در انگليسي؛ و وقتي مترجمان و مؤلّفان اوّليه منطق به زبان عربي، با اسمهايي كه مركّب از پيشوند نفي بوده برخورد كردهاند، به فكر افتادهاند كه در عربي هم نظير آنها را استعمال كنند، مثلاً از بصير «لابصير» و از انسان «لا انسان» بسازند؛ در حالي كه اين گونه الفاظ - مخصوصاً آنها كه پيشوند «لا» داشته باشند - در زبان عربي، اصيل نيستند و در كتب لغت هم خبري از آنها نيست.
لفظ غير محصّل يا معدول
اين گونه الفاظ به خاطر اشتباهي كه در بررسي عبارات ارسطو روشن خواهد شد، به «غير محصّل» نام بردار شدهاند؛ و چنانكه خواجه طوسي قائل است، به جهت عدول از مفهوم اصلي خود «معدول» ناميده شدهاند (طوسي، اساس الاقتباس، 67؛ همو، شرح اشارات 1/239). به ديگر سخن، به سبب اين كه جزئي از آن، يعني «لا»، در معناي اصلي خود به كار نرفته است؛ به اسم معدول مسمّي گشتهاند. زيرا ادات سلب، مانند «لا»، «غير»، و «ليس»، در اصل براي سلب نسبت (نسبت محمول به موضوع) وضع شدهاند، نه براي اين كه آنها را به عنوان جزء (و پيشوند) به كار برند. اين گونه از نامگذاري، در اصطلاح از قبيل «تسميه كل به اسم جزء» است (ر.ك: فارابي، 88؛ كاتبي، 82؛ ملاّ عبدالله، 73-74؛ سبزواري، 50).