کاربرد نظریه حرکت در تبین رابطه انسان با پدیده حرکتهای اختیاری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کاربرد نظریه حرکت در تبین رابطه انسان با پدیده حرکتهای اختیاری - نسخه متنی

محمدرضا هاشمی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




«كاربرد نظريه حركت در تبين رابطه انسان با پديده حركت‏هاي اختياري»

نويسنده: دكتر محمدرضا هاشمي گلپايگاني

در درس كنترل سيستمهاي عصبي ـ عضلاني، كه مورد استفاده دانشجويان كارشناسي ارشد و دكتراي مهندسي پزشكي، فيزيوتراپي و توانبخشي است، همواره سؤالي اساسي و جدي مطرح است كه تاكنون مبهم و بي‏جواب مانده است و آن اينكه:

حركتهاي اختياري و روزمره انسان (مانند حركت ارادي دست به دهان بردن به دنبال يك سلسله فعل و انفعالات صورت مي‏گيرد. حركتهاي عكس‏العملي (مانند پس كشيدن دست متعاقب تماس با آتش يا حركت پا در نتيجه زدن چكش لاستيكي روي زانو) است و حركتهاي غير ارادي (مانند حركتهاي ماهيچه‏اي قلب و معده و ريه) و حركت‏هاي غيرهوشيارانه (مانند حركتهاي در حالت خواب) و حركتهاي نيمه ارادي (مانند حركتهاي طبيعي راه رفتن) و حركتهاي ماهرانه و عادتي (مانند امضا كردن يا حركت دستها و پاها به هنگام رانندگي از حوزه اين بحث خارج است) منظور ما حركتهاي خاصي است كه بر مبناي هوشياري و اراده انسان صورت مي‏گيرد. به دنبال اراده كردن انجام نوعي حركت خاص، در قسمتي از مغز كه به آن اندام و عضو حركتي مربوط ميشود پديده‏اي مادي به صورت يوني (فعاليت شيميايي) جابه‏جا مي‏شود كه در نتيجه آن پديده‏اي الكتريكي (توليد پتانسيل و جريانهاي الكتريكي) توليد مي‏شود، به طوري كه قابل اندازه‏گيري و مشاهده است (فعاليتهاي سيگنال الكترو انسفالو گراف مغز) و در اين پديده مادي اطلاعات و دستورات لازم حركتي براي تحقق اراده حركت خاصي موجود مي‏باشد؛ اگر چه استخراج اين اطلاعات و دستورات از آن غيرممكن و يا بسيار مشكل است. به دنبال اين پديده مادي ايجاد شده در اثر اراده حركت، مراحل تنزيل و تبديل در لايه‏هاي مختلف مغز و تعامل آنها با مخچه و بخشهاي مركزي و مياني مغز به صورت فعل و انفعالات سلسله مراتبي و از بالا به پايين صورت گرفته و اطلاعات موجود در آن پديده مادي اوليه به تدريج آشكارتر و مشخص‏تر مي‏گردد. اين فرمانهاي اطلاعاتي، مربوط به ايجاد حركت خاص اراده شده، راه خود را در ميان مسيرهاي انبوه عصبي به طور صحيح اختيار نموده و در ناحيه خاص نخاع كه مرتبط با اندامهاي حركتي اراده شده است از طريق موتور نرونهاي حركتي، به اندامهاي ماهيچه‏هاي مربوط به آن حركت دستورات لازم مكاني مي‏دهد و آن گاه ما حركت را به شكلي محسوس مشاهده مي‏كنيم (البته مي‏توانيم آنها را ثبت و اندازه‏گيري نيز بنماييم) كه آن حركت خاص اراده شده (مثلاً دست به دهان بردن) همزمان با اراده نمودن (اگر چه مسير انتقال اطلاعات مربوط به فرامين ارادي تأخير زماني دارند) با كيفيت مطلوب (حركت كنترل شده نرم) تحقق مي‏يابد و البته مطابق خواست و تصميم‏هاي بعدي انسان قابل تغيير و كنترل است.

مسئله اصلي و جدي اينجاست كه اگر چه علم امروز قادر است تمام اتفاقات مادي سلسله مراتبي را به دنبال بوجود آمدن پديده مادي اوليه به صورت علت و معلولي تشريح و تبيين كرده و بگويد كه در لايه‏هاي مختلف مغز و مخچه و همچنين نخاع و ماهيچه‏ها و بالاخره در مفاصل چه اتفاقاتي پديده آمده تا آن حركت اراده شده تحقق يافته و رابطه بين اين قسمتها به لحاظ كيفي و كمي چگونه است اين مسئله مبهم و ناشناخته مانده است كه اما ارتباط و انعكاس اراده حركتي با پديده مادي اوليه چگونه بوده و چه خصوصيات مادي يا غير مادي داشته است؟

براي روشن شدن صورت مسئله فوق و به اميد دست‏يابي به پاسخ سؤال اصلي و جدي مطرح شده، از نظريات حركت جوهري صدرالمتألهين و از مفاهيم واقعي اراده، تصميم، اختيار و نفس «من» بهره مي‏گيريم.

صدرالمتالهين در كيفيت ادراك حركت، سخن دقيقي دارد كه مضمون آن اينست:

حركت محسوسي است به كمك عقل و يا معقولي است به كمك حس. كار حس عكس‏برداري از حوادث است و اين عكسها حتي اگر در كنار هم نهاده شود و به ذهن سپرده شود افاده معناي حركت نمي‏كند و عقل است كه وقتي تصاوير حسي را ملاحظه مي‏كند، به سيلان و حركت راه مي‏برد، صدرالدين چنين مي‏نويسد:

1ـ«... چون دانستي كه حركت سيالي است كه وجودي دارد ميان قوه محض كه لازمه آن امري است متصل و تدريجي كه تحقق آن به صورت يك جا و مجتمع ممكن نيست مگر در وهم...» و در جاي ديگر مي‏گويد:

2ـ «... چون هر طالب حركتي يا با حركت خود چيزي را مي‏جويد كه هنوز ندارد و از اين رو روا نيست كه امر مجرد از ماده، با حركت، طالب چيزي باشد. به علاوه، حركت چيزي است كه بر متحرك عارض مي‏شود و لازم است كه شيي‏ء ديگري كه عارض آن مي‏شود، از جنبه‏اي بالقوه موجود باشد و از اين رو هر چه كه حركت عارضش شود مي‏بايد جنبه بالقوه‏اي داشته باشد و موجودات مجرد چنين نيستند. بدين سبب موضوع حركت بايد جوهري باشد مركب از قوه و فعل و اين چيزي نيست جز جسم...» 3ـ «... اينكه مي‏گوييم معلول متغير و حادث، علتي متغير و حادث مي‏خواهد، در مورد موجوداتي صادق است كه حدوث و تغيير زائد بر ذات آنهاست و از بيرون بدانها راه مي‏يابد. در مورد اين‏گونه موجودات است كه علت بايد دو كار كند: يكي آفريدن خود شيي‏ء و دوم دگرگوني و حركت در آن. به عبارت ديگر موجوداتي كه خودشان ذاتا روان نيستند و بايد آنها را روانه كرد، دو گونه نياز به علت دارند. يكي آفريده شدن و ديگري روانه شدن. اما موجوداتي كه ذاتا روان‏اند و هويتشان عين روان بودنشان است نياز آنها به علت نيازي است بسيط نه مركب. يعني آفريده شدن آنها، عين روان شدن آنهاست و براي علت، خلق كردن آنها عين حركت دادن به آنها است، چرا كه بودنشان عين جريان و تحرك است...»

4ـ «... كسي را مي‏رسد كه بگويد: وقتي موجودي متبدل وابسته به علتي متبدل است، اين سخن عينا در تبدل علت آنها و علت علت آن نيز جاري است و اين يا به دور و تسلسل محال مي‏انجامد و يا بايد در ذات خداي تعالي قائل به تغيير شود ـ كه او برتر از آن است ـ اما سخن ما اين است كه اگر تبدل، صفت ذاتي چيزي نباشد، آن چيز در تبدل و تجدد خود محتاج به علتي است كه آنرا متبدل گرداند اما اگر تجدد صفت ذاتي شيي‏ء باشد در اين صورت اين شيي‏ء نيازمند علتي نيست كه او را متجدد سازد بلكه نيازمند جاعلي است كه هستي او را در خارج جعل نمايد...»

... و ترديدي نيست كه امري وجود دارد كه حقيقت آن مستلزم نو شدن و سيلان است و اين شيي‏ء نزد ما طبيعت است و نزد ديگران حركت و زمان است و هر كدام از اينها ثبات و فعليتي دارند و آنچه از ناحيه جاعل مي‏رسد جنبه ثبات و فعليت است...... و از اين رو طبيعت از آن جهت كه ثابت است به مبدأ مربوط مي‏شود و از آن نظر كه نو شده است حادثه‏ها به آن مربوط مي‏شوند. همان طور كه هيولي از آن جهت كه فعليتي دارد از ناحيه خداوند صادر شده است همراه با صورت و از آن نظر كه عين قوه و امكان است مي‏تواند منشأ حدوث و انقضا قرار گيرد. بنابراين اينها دو جوهرند كه با حدوث و زوال ذاتي خود، واسطه حدوث و زوال امور جسماني هستند و به واسطه آنها رابطه بين قديم و حادث برقرار مي‏گردد و ريشه اشكالي كه دانشمندان از دفع آن عاجز بودند بركنده مي‏شود...»

در مورد نفس ناطقه، با استفاده از نظرات ملاصدرا مطلب عبارتست از:

5ـ «... اين جنبه غيرمادي را حكيمان «نفس ناطقه» نام نهاده‏اند. نفس ناطقه موجودي است كه صفات ماده (امتداد، بعد، زماني بودن، تغيير، قسمت‏پذير بودن، اشغال مكان و غيره) را ندارد و در عوض صفاتي نظير خودآگاهي، شعور، حافظه و «ثبات» را داراست. در حقيقت همين صفتها بوده‏اند كه حكيمان را به سوي كشف موجودي غيرمادي راهبر شده‏اند. از آنجا كه لازمه ماديت «غيبت» است، هر جا «حضور» يافته شود علامت وجودي غيرمادي است. اين حضور و با خبري را با هيچ شيوه مادي (جريانهاي بيوالتريك نوروني ـ مغزي، تفاعلات بيوشيميك عصبي و نظاير آنها) نمي‏توان تفسير كرد و بايد براي تفسير آن از بُعد ديگري كمك گرفت، اين بعد نوين «نفس» نام دارد....»

6ـ قاعده مشهور ملاصدرا در مورد «نفس» كه به نام خود او در متون فلسفي ضبط است چنين است كه:

«النفس جسمانيه الحدوث روحانيه البقاء»، (حدوث و پيدايش نفس جسماني و مادي است، اما بقا و استمرارش روحاني و غيرمادي است) توضيح بيشتر اين قاعده آن است كه مطابق اصل حركت جوهري، طبيعت نردبان ماوراي طبيعت است و ماديات با غوطه‏ور شدن در حركت جوهري همه در صراط تجردند و ماده در اثر اين حركت به جايي ميرسد كه آن استعداد و شايستگي را داشته باشد كه حامل و همنشين موجودي غيرمادي گردد. روحي كه همنشين و قرين يك ماده مستعد گردد، تماما هماهنگ با مقتضيات و حالات آن موجود مادي است و چنانچه گفتيم ادامه حركت طبيعي آن ماده است؛ روي اين اصل هر بدن روحي دارد كه صددرصد از آن اوست و در زمينه خود او وجود يافته و دنباله حركت مادي آن بدن است.

نظريه 1: تا اينجا با استفاده از گفته‏ها و آراي صدرالمتالهين در جهت توضيح و يافتن سؤال اصلي ارتباط اراده حركت در انسان با پديده‏هاي مادي ناشي از اين اراده و بالاخره تحقق حركت اراده شده، مي‏توان گفت كه: «ماده در بستر حركت جوهري و تحول پيوسته خود در شكل انعقاد نطفه (در انسان يا حيوان) سير تحول و روانه شدن تكاملي خود را ادامه داده تا جايي كه در اثر اين حركت به جائي ميرسد كه آن استعداد و شايستگي را پيدا نمايد تا حامل و همنشين موجودي غيرمادي گردد كه همان تعلق روح است به نطفه كه تماما هماهنگ با مقتضيات و حالات آن موجود مادي (يعني نطفه) است و در واقع بدن حاصل از تحول و تكامل نطفه، روحي خواهد داشت كه صددرصد از آن او بوده و دنباله حركت مادي آن بدن است. اراده حركت در انسان يا حيوان از زمان تعلق روح به جسم مادي پديد ميآيد و تا زماني كه روح به آن بدن تعلق دارد همراه با صفاتي نظير خودآگاهي، شعور و حافظه در انسان موجود بوده و صفت اراده، همگام با روح، پا به پاي بدن و هماهنگ با بدن رشد مي‏يابد و متناسب با آن بدن، ارتقاي كيفي پيدا مي‏كند. پس در واقع اراده در انسان از جهت حدوث و پيدايش جسماني و مادي است، اما از لحاظ بقاي و استمرار روحاني و غيرمادي است و بنابراين ترجيح دارد كه دنبال رابطه علت و معلولي بين اراده و اجزاي بدن انسان نبوده بلكه انعكاسات آنرا روي بدن بررسي و جست‏وجو نمائيم».

در ادامه خوب است نكاتي چند در مورد مفاهيم روح، ميل (يا رغبت)، اراده «من»، تصميم و اختيار را بيان نموده و با استفاده از آنها نظريه ارائه شده را روشن‏تر و مستدل‏تر نمائيم.

الف‏ـ ميل و اراده يك واقعيت هم سنخ را به ما نشان مي‏دهند، با اين تفاوت كه ميل همان رغبت و خواستن ابتدايي است كه به مرحله تأييد نرسيده است. در حالي كه اراده همان رغبت و خواستن است كه به مرحله شديدتري رسيده است و به صورت وسيله‏اي مهم براي ايجاد كار درآمده است و در هر حال تعيين مرز حقيقي ميان ميل و اراده محال يا بسيار دشوار است.

ما چند تفاوت مهم ميان اراده و تصميم را در اينجا متذكر مي‏شويم.

1ـ در بسياري از اوقات بدون اينكه اثري از تصميم در خود احساس كنيم ميل را در خود مي‏يابيم، يعني رسيدن به هدف را مي‏خواهيم.

2ـ در آن حال كه تصميم مي‏گيريم، احساس مي‏كنيم از پديده اراده عبور نموده و داراي يك حالت رواني غيرقابل شايد برگشت‏ناپذير بهتر باشد جريان و شدت و ضعف گشته‏ايم.

3ـ اراده انواع مختلفي دارد در حالي كه تصميم بيش از يك حقيقت بسيط چيزي نيست.

4ـ اراده به معناي اشتياق و خواستن مي‏تواند به كارها و هدفهاي امكان‏ناپذير متعلق گردد، در صورتي كه تصميم محال است به كارهاي تحقق‏ناپذير و هدفهايي كه وصول بآنها ممكن نيست، متعلق شود.

ب ـ در مسير صدور كار سه پديده دخالت مسلم دارند (البته در كارهاي اختياري)، اين سه پديده عبارت‏اند از:

1ـ اراده (خواستن)

2ـ تصميم

3ـ نظارت و تسلط «من» كه جلوه‏گاه اختيار مي‏باشد.

در همان حال كه روح كار را اراده نموده و انجام ميدهد، اراده هدف نيز موجود است ولي باعكس آن ضرورت ندارد، بدين معني است كه اراده هدف در انسان نمودار گردد ولي به جهت نبودن وسايل يا وجود موانع اراده كار ظهور نكند.

اين اشتباه فراوان ديده مي‏شود كه مردم گاهي مي‏گويند كار را اراده كردم و انجام دادم، در صورتي كه مقصودشان اراده مقرون به تصميم و نظارت و تسلط «من» مي‏باشد كه جلوه‏گاه اختيار است .

ج ـ ما نبايد «من» را عبارت از مجموع اجزاي ظاهري و دروني انسان فرض كنيم زيرا:

اولاً ـ ما مي‏بينيم «من» در كنترل غرايز با آنها به مبارزه بر مي‏خيزد، و اگر «من» عبارت است از مجموع شئون داخلي و ظاهري انسان، پس در نتيجه بايد غرايز كه جزيي از «من» است با خودش به مبارزه برخيزد و اين پديده‏اي متناقض است.

ثانيا ـ اجزاي دورني و بروني قواي غريزي و ساير اجزاي ساختمان انساني از وضع خود آگاه نيستند و به عبارت ديگر اعصاب دست متوجه اين نيست كه اعصاب دست مي‏باشد و همچنين اعصاب مغز به اين كه اعصاب مغز است، نمي‏داند كه موقعيت آن در كالبد و طبيعت داخلي چيست . پس اين «من» كه ميتواند به تمام اجزاي دروني و بروني خود، حتي به خود «من»، نيز آگاهي و شعور داشته باشد از سنخ آن اجزاي نخواهد بود و به هر حال نظارت «من» بر دو نيروي مقاومت دورني و عوامل مكانيكي بيروني مستند روشني براي اختيار مي‏دانيم و خلاصه چنانچه ما سه اصل زير را قبول كنيم مي‏توانيم بگوييم كه پديده اختيار اصيل بوده و واقعيتي است كه به روشني و با تجربه آن را مي‏توان بدست آورد:

نظارت و تسلط «من» بر دو قطب اجابت و خودداري؛

تمام عواملي كه انسان را به كار وادار مي‏كند انگيزش آنها براي انسان هميشه صددرصد نمي‏باشد؛

ريزش تدريجي اراده و قابليت گسيخته شدن آن با هر يك از دو عامل دروني و بروني.

اين سه اصل مهم كه شالوده اختيار را روي آنها بنا نموديم براي اشخاص، بسيار مختلف بوده و از اين جهت پديده اختيار، داراي شدت و ضعف است و با يكي از همين مراتب مختلف ممكن است در مقدمات و خودكار جلوه‏گر باشد بنابراين روح انساني در هر موقع كه از اين سه اصل بتواند بهره‏برداري نمايد خواه اين بهره‏برداري در خودكار باشد يا در يكي از عوامل اوليه كار، (حتي در آن موقع كه خود آن عوامل به نوبه خود از سنخ كار باشد) در تمام اين موارد انسان كار را با اختيار انجام مي‏دهد.

انسان در هر وضع رواني و جسمي كه قرار گرفته باشد «من» مخصوصي را داراست كه با نظارت و تسلط بر آن «من»، كارهاي شديدتر بيشتر خواهد بود صادره از او اختياري خواهد بود. در مورد انسان با هوش، قضاوت «من» و تسلط «من» بر قضايا، و مفاهيم در صورتي كه براي انسان كم هوش و كم استعداد نظارت و تسلط «من» بر قضايا و مفاهيم ضعيف‏تر خواهد بود. و در هر حال دو فرد مزبور از اختياري كه در مورد پديده مختلفي دارند، بهره‏برداري خواهند كرد.

دـ نتيجه كلي بحث اين است كه روش اختياري «من» به دو جنبه اساسي تقسيم مي‏گردد:

1ـ اراده هدف كه معلول توجه و خواست انگيزه ميباشد.

2ـ نظارت و تسلط «من»

اينكه گفتيم روش اختياري «من» و نگفتيم روش اراده آزاد، براي اين است كه اراده آزاد اصلاً معني ندارد. اين «من» است كه با گسيختن يا وصل كردن اراده به حالت پيشين خود اختيار را جلوه مي‏دهد و قبول اينكه نظارت و تسلط «من» كه يك پديده كيفي است مي‏تواند حركات مادي و فيزيولوژيك انساني را كه تابع قوانين جبري است، از قبيل لذايد متنوعي كه روح انسان در هنگام تماس با عوامل مخصوص مثلاً مناظر زيبا دريافت مي‏كند، در صورتي كه اين احساسها به هيچ وجه نمود فيزيكي در روح نداشته و با هيچ وسيله‏اي قابل عكس‏برداري طبيعي نيستند.

نظريه 2: تا اندازه‏اي روشن شد كه اراده پديده بسيطي نيست بلكه اين «تصميم» است كه داراي حالت رواني جريان‏ناپذير و شدت و بدون ضعف بوده و بيش از يك حقيقت بسيط نيست. لذا در نظريه(1) جابه جاي كلمه اراده بايد كلمه تصميم را به كار ببريم و اراده را كه انواع مختلفي دارد و مانند نيروي برق جريان دارد به كارها و هدفهاي امكان‏ناپذير نيز متعلق بدانيم و بنابراين آن را غيربسيط يا هم سنخ ماده تلقي كنيم. از طرف ديگر كلمه «من» را نظير كلمه نفس، كه در بند 6 نظريات ملاصدرا ذكر كرديم، غيرمادي دانسته و براي هر انسان آن را مخصوص وضع رواني جسمي آن انسان و متفاوت با سايرين بدانيم. از سويي بپذيريم كه «من» مي‏تواند به تمام اجزاي دروني و بروني خود، حتي به خود «من»، نيز آگاهي و شعور داشته باشد در حاليكه از سنخ آن اجزاي نباشد و همچنين مي‏تواند حركات مادي فيزيولوژيك را كه تابع قوانين جبري است صادر نموده و به عنوان يك پديده كيفي بر آنها نظارت نمايد.

با توجه به اينكه با تعلق روح به بدن، شعور و خودآگاهي حادث ميشود و لازمه تحقق اراده حركتي از نوع ارادي مطروحه در صورت مسئله وجود هوشياري و خودآگاهي است (در حالت غيرهوشياري و خواب حركات از نوع ارادي مورد نظر نمي‏باشند) لذا اين اراده نمي‏تواند از جنس روح و مجرد باشد چرا كه در حالت خواب، حركات روح وجود دارد اما حركت ارادي وجود ندارد، در نتيجه برخي صفات نظير خودآگاهي و اراده حركت مورد نظر را مي‏توان به خواص ماده نسبت داد به طوري كه با تعلق گرفتن روح، آنها حادث مي‏شوند اما استمرار و بقاي آنها به ماده وابسته بوده و بنابراين مي‏تواند در يك ارتباط علت و معلولي با ساير قسمتهاي بدن تفسير و تشريح گردد و خلاصه اينكه اثر اراده حركت مورد نظر روي مغز و ايجاد پديده مادي الكتريكي در آن، قاعدتا مي‏تواند روابط علت و معلولي داشته باشد.

/ 1