آشفتگی در مفهوم، مبنا و مصداق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشفتگی در مفهوم، مبنا و مصداق - نسخه متنی

اسماعیل شفیعی سروستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



آشفتگى در مفهوم، مبناو مصداق

اشاره:

آنچه تقديم مى‏شود متن بازنويسى شده مصاحبه‏اى است‏با همين عنوان، كه به مناسبت طرح موضوع عدالت در اين شماره موعود آماده شده و فراروى خوانندگان محترم قرار مى‏گيرد .

اين متن در عين سادگى زبانى حاوى نكاتى كليدى در طرح موضوع عدالت و عدالتخواهى است كه اميد مى‏رود مقبول طبع افتد . ان‏شاءالله

بيشتر مردم وقتى سخن از عدالت‏به ميان مى‏آيد ذهنشان متوجه دو موضوع مى‏شود: اول، آنها از عدالت موضوع برابرى در نان، برابرى در امر معيشت و خورد و خوراك را مى‏بينند و دوم مصداقش را در مباحث مربوط به ضرب و شتم و كتك خوردن و احتمالا كم و زياد شدن چيزى از خودشان مى‏دانند . آنها عدالت را در دو وجه «حقوقى و اقتصادى‏» منحصر مى‏كنند . اين مساله چند علت دارد:

يكى اينكه اين دو موضوع در ميان مردم عينى‏تر و شايع‏تر است . يعنى از صبح تا شب در خيابان، در خانه، در محل كار و در روابط اجتماعى اين مساله برايشان ملموس است و نياز به تامل و تفكر و ژرف‏انديشى و نگاه كلى به امور حيات ندارند . مسئله‏اى كه مبتلا به همه مردم است . همه شكم دارند، همه جسم دارند . به همين خاطر كم و زياد و بد و خوبش را زود لمس مى‏كنند و چون مناسبات اجتماعى دارند و با هم مراوده دارند، معامله مى‏كنند، دعوا مى‏كنند آن را هم زود مى‏فهمند . به همين دليل است كه تقريبا به نوعى اين چنين جا افتاده كه تا مى‏گوييم موضوع عدالت‏يا عدل يا امام عدل يا امثال اينها ذهن‏ها به سرعت متوجه اين دو وجه مى‏شود . در محاكم هم وقتى مراجعه بكنيد مى‏بينيد بيشتر آنچه كه مورد مجادله و مناقشه واقع شده از اين نوع است اما از وجوه ديگر نه سخن به ميان مى‏آيد، نه خيلى كسى پيگير موضوع مى‏شود . به همين دليل چه بسا در محاكم هم آنچه كه به عنوان قانون مضبوط است، به عنوان قانون جزا و به عنوان شناسايى مجرم و جرم‏شناسى و امثالهم، منحصر به اين دو موضوع مى‏شود و مصاديق ديگر اين موضوع اصلا تعريف نشده است .

دليل ديگر هم اينكه متاسفانه طى قرون مختلف، بزرگان و انديشمندان ما موضوع عدل، عدالت و ضرورت رسيدن به عدالت را در اين دو دسته از مصاديق اسير و از تبيين آنها غفلت كرده‏اند . نتيجه اين تلقى يك ظلم بزرگ به خود موضوع عدالت‏شده است . منحصر كردن عدل و عدالت در چند موضوع و مصداق ساده خود ظلم بزرگى است .

مطلب ديگر; به دليل آنكه مسلمين طى قرون متمادى كمتر عملا و رسما همپا و همراه امام عدل و حاكم عادل درگير با مناسبات اجتماعى اقتصادى و حكومتى شدند اين غفلت‏بزرگ بر آنها عارض شده، عمومى هم شده تا جايى كه آرام آرام پيگيرى جدى موضوع عدالت از دستور كار علما و فقها خارج گرديده است .

چه بسا اگر كه حاكمان عادلى بر سرزمين‏هاى مسلمين حكومت مى‏كردند يا معصومين (ع) به حقيقت در مصدر امور بودند به دليل اشرافشان به همه مناسبات فردى و اجتماعى مردم، عدل را در شكل عمومى و در ميان همه مناسبات جارى نموده و منحصر در اين دو سه نوع مصداق معين نمى‏كردند .

اين هم يكى از دلايلى است كه باعث‏شده ما امروز وقتى از عدل گفتگو مى‏كنيم فقط دو سه مصداق آن را در خاطر آوريم .

بنابراين، از نظر من اول بايد اين نگاه از قيد آزاد و بعد تبديل به يك نگاه سارى و جارى در همه مناسبات شود و به شكل فراگير و فرهنگى همه چيز را دربر بگيرد كه در اين صورت، نخست لازم است كه خود موضوع عدل فهم شود; دوم اينكه درك شود كه حيات و ممات مردم، تنها منحصر به معيشت و خورد و خوراك آنها نيست و فلاح و رستگاريشان هم تنها منوط به اين نيست، همچنانكه ماندنشان در گستره دين هم تنها در گرو معيشت‏شان نيست . بسيارى از مناسبات ديگر هست كه به فلاح و رستگارى يا شقاوت و نگون‏بختى آنها دامن مى‏زند و امكان ماندن در يك حيات طيبه يا عكس آن را كه ما امروز شاهدش هستيم فراهم مى‏كند .

گستره عدل و عدالت‏خواهى بسيار وسيع است متاسفانه ما در مناسباتمان هيچ چيز را سر جاى خود قرار نمى‏دهيم . عدل نقطه وسط ميزان است كه تعادل و همبستگى را در دو طرف يك موضوع بوجود مى‏آورد و عدالت‏به معنى سر جاى خود قرار دادن هر امر و هر چيزى است .

اين موضوع كاملا با مساوات متفاوت است . اشتباهى كه خيلى از مردم مى‏كنند و خيلى از ما مى‏كنيم اين است كه وقتى از موضوع عدل گفت‏وگو مى‏شود آن را با موضوع مساوات يكى مى‏دانيم . عدل تنها به معنى مساوات نيست . به دليل همين برداشت از عدالت است كه مثلا وقتى مى‏خواهند از عدالت در روابط زن و مرد سخن بگويند، گمان مى‏كنند اگر هر كارى مردها كردند زنها هم بكنند، اين مصداق عدل است . در صورتى كه اين سخن درست نيست . عدل تنها به معناى مساوات نيست . وقتى بخواهيم چيزى را بين كسانى تقسيم بكنيم تساوى ملاك نيست، عدل ملاك است و عدل هم برمى‏گردد به موازين ديگرى كه قابل تامل است كه جاى گفتگوى آن اينجا نيست . عدل، قرار دادن هر چيزى سر جاى خودش است و عادل كسى است كه بتواند هر چيزى را به حقيقت‏سر جاى خودش قرار بدهد تا امكان سير و سفر و حركت عمومى به سمت‏خداوند محقق شود . بنابراين در واقع وقتى شما سخن از عدل به ميان مى‏آوريد - چه بخواهيد چه نخواهيد - بايد ملاك و مبنا اعلام بكنيد . اين يكى از مشكلات ماست كه وقتى سخن از عدل به ميان مى‏آوريم مبنا برايش ذكر نمى‏كنيم . از همينجاست كه گاهى اوقات در حالى كه قصد تحقق عدالت را داريم به سمت ظلم مى‏رويم .

آنچه كه در تفكر دينى و تفكر شيعى مطرح است اين است كه هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد، اما متناسب و مطابق با فرمان و حكم‏خداوند و رسول خدا (ص)، در غير اين صورت شما هر چيزى را با فرض و گمان خودتان يعنى با فرض و گمان غير خدا و غير كلام معصوم (ع) تقسيم كنيد و با هر دقتى هم كه اين كار را انجام بدهيد چون مطابق و مبتنى بر حكم خدا و رسول خدا و ائمه معصومين (ع)، نيست‏به صورت طبيعى شما از مدار عدل خارج مى‏شويد . چون عدل و محقق ساختن عدل، نيازمند مبناست .

اين موضوع مبنا و مرجع مى‏خواهد . وقتى مبنا و مرجع مورد غفلت قرار بگيرد، چيزى به نام عدل تحقق پيدا نمى‏كند . اين مبنا و مرجع در تفكر خاص شيعى و دينى چيزى جز كلام خدا و كلام ائمه معصومين و نبى‏اكرم (ص) و عقل نيست (البته اين عقل هم متكى به وحى يا عقل هدايت است) . دليلش اينكه، خدا عادل است; اسم عدل اسم خداست; كلامش كلام عدل است و نبى برگزيده او مامور به عدل است و مامور به اينست كه قسط را جارى بكند;

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم‏الناس بالقسط . (1)

همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات براى مردم فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت روى آورند . . .

يعنى در واقع مى‏شود گفت كه از سوى خداى عادل، براى تحقق عدالت، كتاب و بينات در ميان مردم جارى شده، نبى و كتابش و آنچه كه در اختيار اوست و حتى حديد كه مى‏فرمايد: و انزلنا الحديد فيه باس شديد .

يعنى ابزار اجراى عدالت را هم فرستاده، كتاب هم كه مبناى آن است و به آن مراجعه مى‏شود، نبى (حجت‏خدا) هم كسى است كه اجازه دارد مجرى باشد و صلاحيت دارد اعمال كند و همه بودن و نبودن در اينجا معنى پيدا مى‏كند . بودن و نبودن آدمى، مقصد و ماواى آدمى و آنچه كه براى او طراحى شده بايد در نقطه عدل قرار بگيرد، تا بتواند حركت كند .

به عبارتى «عدالت‏» مناسب‏ترين زمينه رشد و كمال انسان‏ها و بهترين راهى است كه آنها را به مقصد مى‏رساند و اصلا بدون آن امكان حركت نيست، آدمى اجازه رشد پيدا نمى‏كند، اجازه سير اكمالى پيدا نمى‏كند . اين حركت موجب مى‏شود كه آدمى در مسير كمال قرار بگيرد و در غير اين صورت آنقدر موانع سر راه او واقع مى‏شود كه نمى‏تواند حركت‏بكند اين مطلب بسيار جدى و مهم است . حركت فردى و جمعى بدون تكيه به ميزان و عدل به صورت طبيعى و در سير تدريجى انواع موانع را مى‏آفريند . از آنجا كه ما ملاكمان آيات و احاديث است عرض مى‏كنم اين موضوع مبنا و مرجع مى‏خواهد و مبنا و مرجع جز كتاب خدا و جز كلام نبى خدا نيست . لذا، اول بايد به موضوع عدل، فراگيرى و گستردگى آن; و سپس به مبنا و مرجعى كه مى‏خواهيم براساس آن عمل كنيم، بينديشيم و متوجه باشيم كه مقصد تعريف شده، رسيدن به آن جامعه عادله است . اين مبنا و مرجع هيچوقت نگفته كه مقصد خوردن است; مقصد خوراك است; مقصد دنياست; مقصد رفاه است; مقصد سكناى همراه با رفاه و گستره زمين و در عالم مادى است . چنان كه وقتى از عدالت‏سخن گفته مى‏شود، موضوع عدالت تنها در اين مصداق‏هاى ساده معنى پيدا نمى‏كند . بلكه مى‏گويد هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد . وقتى مى‏گوييد هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد; اگر برگرديم به آدمى، مى‏بينيم آدمى يك وقتى درگير با امر معاش است، پس بايد مايحتاج او و خورد و خوراك او به همراه عدل و ميزان عدل در ميانشان جارى شود تا شكم‏هايشان گرسنه نماند و تعدى و تجاوز به هم نكنند و عدل تبديل به قانونى بشود تا حدود مناسب روابط اجتماعى انسان‏ها و روابط اقتصادى آنها تعريف پيدا كند .

اما، آدمى تنها گرفتار اين موضوع نيست . اين انسان‏ها در ميانه شهر (زندگى اجتماعى) هم بايد روابطشان مبتنى بر عدل باشد هم رابطه شهر با آنها مبتنى بر عدل باشد و اگر شما اين شهر را مبتنى بر عدل و قانون عادلانه نساخته باشيد اين ارتباط، ارتباط درستى نيست . يعنى هر چند هم كه اين انسان عادل باشد و بخواهد متناسب با قانون عدل خود را حراست‏بكند حلقه واسطى ندارد كه خود را با اين شهر سازگار كند . چون آن شهر روى يك ساختار ديگرى بنا شده و پيش مى‏رود و الزاما روابط عادلانه را درهم مى‏ريزد . پس روابط انسان بايد مبتنى بر عدل تنظيم شود .

حالا نكته اينجاست كه خود اين شهر هم بايد به وسيله انسان عادل ساخته بشود، خود اين شهر بايد براساس قوانين مقبول امام عدل و عادلانه طراحى و ساخته شده باشد . در غير اينصورت اصلا شهر با اين انسان سازگارى پيدا نمى‏كند! خودش در اعوجاج است، در تزلزل است، شما وقتى انسان را وارد اين شهر مى‏كنيد، شهر بايد به گونه‏اى باشد كه تحقق عدل را در ميان مناسبات ممكن بكند . شما وقتى مى‏آييد در يك شهرى مجموعه‏اى از آسمان‏خراش‏ها را مى‏سازيد كه در آن چشم‏ها مشرف بر جان و مال و نواميس مردم است، چگونه ممكن است عدل رعايت‏شود؟

وقتى شهر به گونه‏اى ساخته شده كه هواى اين مردم، آب اين مردم و مايحتاج جمع كثيرى از مردم را كه در گستره اين خاك زندگى مى‏كنند، مى‏بلعد! به صورت طبيعى شما را در بستر ظلم مى‏اندازد و به دليل اينكه مى‏خواهيد اين شهر را نگه داريد تا بر سر شما آوار نشود فساد را بر سر شما آوار مى‏كند، انواع و اقسام وسايل مدرن را در آن به كار مى‏گيريد كه اين وسايل مدرن، هم سرمايه كلانى از عموم مردم را مى‏خورد . اين امر باز شما را به ظلم نزديك‏تر مى‏كند . و حتى امكان اينكه اينها بتوانند در مسير عدل قرار بگيرند غير ممكن است .

وقتى هم كه براى تنظيم روابطشان از اين ادوات و ابزار استفاده مى‏شود ادبى بين مردم جارى مى‏شود كه اين ادب از جنس عدل نيست . اين ادب خود ظالمانه است .

مثلا نوعى اشرافى‏گرى را رواج مى‏دهد، اشرافى‏گرى‏اى كه وقتى جارى مى‏شود بيمارى اخلاقى و بيمارى فرهنگى را در ميان مردم جارى مى‏سازد . وقتى درباره ظهور و حضور امام زمان (ص) مى‏گويند كه ايشان ناودان‏هايى را كه در كوچه‏ها سرازيرند برمى‏گرداند . در واقع مى‏گويد كه وقتى شما در داخل اين نظام شهرى زندگى مى‏كنيد نمى‏توانيد بياييد ناودانتان را در كوچه نصب بكنيد و آبى را كه روى پشت‏بام خانه شماست‏بر سر مردم بريزد . حالا ببينيد كه اين شهر و شهرسازى چه بلايى دارد سر مردم مى‏آورد . انواع و اقسام ظلم‏ها را حاكم مى‏كند . لذا مى‏خواهم بگويم در اين نظام شهرى و شهرسازى مى‏بايست مجموعه دستورالعمل‏هايى كه اگر مراعات بشود شهرى مبتنى بر عدل ساخته مى‏شود و اگر مراعات نشود شهرى مبتنى بر ظلم ساخته مى‏شود كشف شود و شهرى كه امروز ما در آن زندگى مى‏كنيم ظالمانه ساخته شده است و زمينه ايجاد ظلم فراوان است . يعنى، هم زمينه‏ساز ظلم است و هم ظالمانه است و اگر جاى كوچكى هم شما بخواهيد مبتنى بر عدل بسازيد اين نوع شهر ويرانش مى‏كند .

اين در شهرسازى، در خانه هم همين است‏شما اگر بخواهيد خانه بسازيد خوب قانون عدلتان چه مى‏گويد؟

عدل ارتباط نزديك با معروف و منكر دارد . اصلا ظلم خودش يك منكر بزرگ است و اقامه عدل يعنى يك اقامه معروف بزرگ . اين دو در پيوند با همديگر هستند . اگر معروف را جارى كنيد يعنى در مسير عدل طى طريق مى‏كنيد و اگر منكر را جارى كنيد در مسير ظلم .

معروف و منكر چيست؟ شما در خانه‏اى زندگى مى‏كنيد كه در اين خانه براى دور ماندن از چشم نامحرمان بايد سرتاسر سال در تاريكى بسر بريد .

خوب اين منكر است‏يا معروف است؟ مردم در خانه و حياط خانه خود هم امنيت ندارند، زيرا چشمانى مشرف بر اعمالشان و گوش‏هايى در حال شنيدن صدايشان است، يعنى يك منكر بزرگ دارد اتفاق مى‏افتد، امنيت نداريد، يعنى حريم نداريد، حريم معروف است، حريم‏شكنى منكر است . اين خانه سازى‏هاى متداول حريم‏ها را مى‏شكند و به خاطر اينكه حريمى براى شما باقى نمى‏گذارد مصداق منكر است و از مصاديق عدل هم نيست . شما هوا براى تنفس كردن نداريد منكر است‏يا معروف است؟ صداى شما را غير مى‏شنود و از اسرارتان مطلع مى‏شود، نگاه‏ها بر محارمتان مشرف مى‏شوند . اين منكر است‏يا معروف است؟ معلوم است كه منكر است وقتى شما در ميان اين آپارتمان‏ها زندگى مى‏كنيد از بخش زيادى از حيات بى‏بهره‏ايد، معروف است‏يا منكر؟ ! عدل است‏يا ظلم؟ !

شما وقتى كه آزاد نيستيد و فراغت‏بال نداريد و صدا و صوت خلوتتان را مى‏شكند و امكان اينكه بخواهيد در اين خلوت نسبت و ارتباط با آسمان داشته باشيد و ذكر خدا كنيد نداريد، معروف است‏يا منكر است؟

ضمن آنكه اين نوع شهرسازى مردم را وادار به نوعى عدول از حق مى‏كند، مردم مسرف مى‏شوند و به اسراف و به تبذير روى مى‏آورند . يعنى آن نظام شهرى و آن خانه‏ها و آن شهرسازى آنها را وادار مى‏كند به سمت اسراف و به سمت تبذير برويد، اين هم از مصاديق منكر است و لذا كشف مصاديق معروف و منكر در نظام شهرسازى و امحاى منكر و ابقاى معروف ضرورى است .

نبى‏اكرم (ص) مى‏فرمايند يكى از مشخصات آخرالزمان اين است كه بازارها به هم نزديك مى‏شوند . اين جمله يعنى اينكه در آخرالزمان ظلم فراگير مى‏شود .

شما وقتى داخل اين شهر زندگى مى‏كنيد و رفت و آمد مى‏كنيد سرتاسر شهر شما بازار است; كوچه‏ها پس كوچه‏ها، بالاى سر شما، زير پاى شما، خيابان شما، همه جا بازار است; اصلا بازار مركز اصلى شهر است . مى‏بينيد كه طرح ترافيك در مركز اصلى شهر است . يعنى شهر بازار مدار است، شهر بازار محور است، و وقتى هم كه سرتاسر يك شهر تبديل به بازار شود، اخلاق سوداگرانه بر روابط مردم حاكم مى‏شود، روابط مردم بر سودا و داد و ستد و سودجويى تنظيم مى‏شود، باب رفق بسته مى‏شود، باب سخا بسته مى‏شود، باب مدارا بسته مى‏شود . شهر به صورت طبيعى مردم را از مدار عدل خارج مى‏كند و اينها را در منكر غرقه مى‏سازد .

در مناسبات ديگر هم همين روال جارى است . مثلا تعليم و تربيت، تعليم و تربيت‏شقوق گوناگونى دارد يكى از شقوق ساده آن عبارت است از اين كه آنچه ما به بچه‏ها مى‏دهيم:

1 - بايد منجر به تحقق موضوع عدل در ميان مناسباتشان شود;

2 - بايد منجر به تقويت روحيه عدالت‏خواهى در آنها شود;

3 - بايد جهت‏حركت عمومى بچه‏ها را به شكل كلان و نگاه عمومى متوجه عدل و جامعه عادله كند .

اما شما نظام آموزش و پرورش را نگاه كنيد . از ساده‏ترين روابطى كه در نظام آموزش و پرورش ما هست تا عالى‏ترين و بزرگ‏ترينش، مى‏توانيد معروف و منكرهايش را كشف كنيد يعنى مى‏توانيد بفهميد كجا عدل هست كجا نيست .

اگر شما بخواهيد عدل را در آموزش و پرورش جارى بكنيد اول بايد تمام تعاريف را بازنگرى بكنيد، چون هر چه تعريف داريد از انسان، از حيوان، از جهان، از اشياء، از هر چيزى . . . يك جايش نقص دارد . اين تعاريف بايد مبتنى بر كلام حق باشد، بايد در آنها تجديدنظر شود . در صورتى كه ما مى‏آييم انسان را تك ساحتى، مادى، مبتنى بر دريافت‏هاى صرفا سكولاريستى كه حاصل تفكر فرهنگ غربى است در كتاب‏هايمان تعريف مى‏كنيم، وجه درونى و نفسانيش را هم از روانشناسى اخذ مى‏كنيم كه هيچ كدام مبتنى بر عدل نيست، و تنظيم روابطش را هم به علماى جامعه‏شناس مى‏سپاريم، وقتى هم اينها در مباحث اقتصادى درگير مى‏شوند با قانون‏مندى‏هاى اقتصاددانان غير مسلمان غربى، روابط اقتصاديشان را تنظيم مى‏كنيم و بعد انتظار داريم كه در اين جامعه، مؤمن پرورش پيدا كند . چنين چيزى محال است . چون اين نگاهش به عالم ظالمانه است، تعاريفى كه از عالم و آدم گرفته ظالمانه است، اخلاقى كه بر حياتش جارى شده ظالمانه است .

به عبارتى چون نگاه، نگاه مادى و غربى و مبتنى بر تفكر سكولاريستى است، اين نگاه را با هر روشى در جامعه جارى كنيم، منجر به عدالت مطلوب و رفع ظلم نخواهد شد .

چون اصلا اين نگاه مبتنى بر چيزى است كه منجر به تحقق عدالت نخواهد شد . طبيعى است كه چيزى كه به عدل نينجامد به ايمان نخواهد انجاميد . اصلا ايمان و عدل همسنگ هم هستند . شما وقتى مى‏گوييد اصول اعتقادى، در اصول اعتقادى چه چيز را وارد مى‏كنيد؟ عدل را به عنوان اصل اعتقادى وارد مى‏كنيد؟ يعنى در واقع ايمان و عدل در هم تنيده‏اند . چيزى كه منجر به عدالت نشود اصلا منجر به ايمان هم نمى‏شود . چيزى هم در مقوله ايمان وارد نمى‏شود الا آنكه از جنس عدل باشد . اين دو اصلا از هم جدا نيستند . در صورتى كه در همين آموزش و پرورش در سطوح مختلف آن وقتى شما پنج، شش نوع مدرسه داريد به صورت طبيعى جامعه را بيمار مى‏كنيد; نسل نوآموز را بيمار مى‏كنيد; تحقير مى‏كنيد; و طبقاتى مى‏كنيد، آيا اجازه داريد اين نظام طبقاتى را در بين مردم جارى بكنيد؟ ! وقتى كه اين دانش‏آموز شما در ميان شهر، خودش را با دوست‏خودش، با همكلاسى خودش يا با همسن خودش و يك كوچه بالاتر از خودش مقايسه مى‏كند چه چيز مى‏بيند؟ بى‏ترديد ظلم مى‏بيند . در واقع شما داريد در عمل ظلم به او تعليم مى‏دهيد هر چند كه در آموزش بخواهيد به او تعليم عدل بدهيد .

مصداق ديگر مناسبات ادارى ماست و به همين ترتيب، كليه مناسبات فردى و يا اجتماعى ما در يك گستره وسيع درگير با موضع عدل مى‏شود كه منحصر كردن آن در روابط صرفا اقتصادى و يا حقوقى يا مباحث معمولى ديگر خودش يك ظلم است .

بزرگ‏ترين چيزى كه همه مردم را آزار مى‏دهد در واقع نديدن همين عدالت است و علت آن هم اين است كه تمناى عدل تمناى ذاتى مردم است; يعنى اگر بخواهيد از انسان تعريفى عرضه كنيد مى‏توانيد بگوييد انسان موجودى است كه تمناى عدل و عدالت دارد . تمناى عدالت ذاتى است، در سرشت مردم تنيده شده و فطرى است‏به همين خاطر زود آن را مى‏فهمند، زود مى‏گيرند، توجيه هم سرشان نمى‏شود . شما بياييد تا چهارصد سال ديگر در سرتاسر اين شهر تابلوهايى نصب بكنيد كه بر روى آن آيات قرآنى درباره عدالت نوشته شده باشد ولى وقتى مردم از تجريش حركت مى‏كنند تا بروند پايين برسند به بندر لنگه و جاسك مى‏توانند بفهمند كه اين تابلوها معنى ندارد . چون مى‏بينند يك نفر در گرسنگى دارد دست و پا مى‏زند، در فقر مطلق دارد جان مى‏دهد، اما در جايى آدم‏هايى انبوهى از ثروت‏ها را اندوخته‏اند .

شما نمى‏توانيد در چنين شرايطى از عدل گفت‏وگو بكنيد وقتى كه خودتان با مردم، زمين تا آسمان تفاوت داريد، وقتى مردم در ميانه خيابان مى‏بينيد قطار ماشين‏هاى لوكس و مدرن رد مى‏شود و خودشان از سوار شدن بر اتوبوس واحد با وجود داشتن بليط به علت ازدحام مسافر محرومند، شما نمى‏توانيد برايشان از عدل بگوييد . اصلا كسى از شما چنين سخنى را نمى‏پذيرد . او مى‏بيند يك نفر به دليل آنكه نسبتى با مديرى دارد از بهترين امكانات برخوردار است، از بهترين موقعيت هم برخوردار است . يك نفر على‏رغم داشتن همه لياقت و شايستگى فاقد كمترين امكانات است . يك نفر مى‏تواند هر موقع اراده كرد مديرى را، مسئولى را، وزيرى را، وكيلى را، رئيس جمهورى را ببيند على‏رغم اينكه يك آدم ساده معمولى بيشتر نيست . اما يك فرد عالم و دانشمند، يك نفر محقق و صاحب‏نظر و نظريه‏پردازممكن‏است كه هشت‏سال، نه سال تلاش كند و نتواند .

در جهان امروز تقريبا در بسيارى از كشورها مى‏شود گفت كه دولت جاى خدا نشسته; يعنى در واقع برخى حكومت‏ها خود را خداوند، رازق و فعال مايشاء، مى‏دانند . آنكه مدبر همه امور است، دولت است; در يك بستر محدود و گستره خاصى، امكانات را متجمع مى‏كند . امروزه قدرت اقتصادى، قدرت نظامى و انتظامى در دست دولت است، قدرت امنيتى هم در دست دولت است . قدرت سياسى هم در دست دولت است . بنابراين وقتى مى‏گويم «فعال مايشاء» است‏به اين علت است كه همه چيز را در اختيار خودش دارد و بعدا معمولا در يك جاده يك طرفه هم همه چيز را تنظيم مى‏كند; به اين معنا كه خارج از اختيار و آزادى و عمل و فكر و انديشه تو تصميم مى‏گيرد .

مى‏خواهم اول جايگاه حكومت‏ها را در عصر حاضر تبيين كنم اگر اين فعال مايشاء; يعنى دولت كه در عرصه زمين آمده عادل باشد تمام مناسبات را مبتنى بر عدل جارى خواهد كرد و اگر عادل نباشد بى‏عدالتى و ظلم را در ميان مردم مى‏گستراند .

سوم اينكه اگر دولتى مبتنى بر احكام عدل، مناسبات مردم را تنظيم نكند خواهى نخواهى بحران آن دامنش را مى‏گيرد اينجور نيست كه او در امان بماند . اين بحران هم در دنيا دامنش را مى‏گيرد هم در آخرت . چون وقتى كه اغتشاش در روابط اجتماعى به وجود آمد او هم گرفتار خواهد شد .

مى‏توانيم بگوييم كه ظلم در هر جا و توسط هر كسى و هر گروهى صورت پذيرد موجب بحران براى ديگران و مجازات براى كسانى مى‏شود كه موجب ظلم شده و عدل را جارى نساخته‏اند . وقتى دزدى اتفاق مى‏افتد و محيط ناامن مى‏شود ما مى‏آييم پليس را اضافه مى‏كنيم; مثلا پليس‏هاى مخفى را اضافه مى‏كنيم، سلاح‏هاى كاراتر به كار مى‏گيريم، يا قاضى‏ها را بيشتر مى‏كنيم، اين در واقع حكايت از اين مى‏كند ما بيمارى را برطرف نكرده‏ايم، پليس براى اين است كه در موارد استثنايى انسانى را كه از عدل مى‏خواهد تجاوز بكند مورد تعقيب قرار بدهد ولى وقتى تجاوز و تعدى در يك شكل عمومى فراگير مى‏شود سخن ديگرى است . سخن از يك بيمارى در نظام شهرى است و اينكه ما نتوانسته‏ايم جريانى را حاكم بكنيم كه انسان خوب و سالم در آن تربيت‏بشود؟ نظام تعليم و تربيتى ما نتوانسته است تربيت كننده انسان سالم و مؤمن شود؟

نتوانسته‏ايم برنامه‏ريزى‏هاى مناسبى داشته باشيم كه آرامش روانى مردم تامين شود بلكه تورم و رشوه‏خوارى و پارتى‏بازى و . . . موجب سلب آرامش روانى مردم شده است . تا آنجا كه اعلام مى‏شود ما ده ميليون بيمار روانى داريم .

اگر ما برنگرديم و در اين روابط تجديدنظر نكنيم نتيجه‏اى نخواهد داشت جز اينكه ما از طريق صرفا ضرب و شتم و نيروهاى نظامى وانتظامى بخواهيم كنترل كننده بشويم و چون خود اين منجر به ظلم بيشتر مى‏شود; بحران را بيش از پيش جلو مى‏اندازد و اين بحران خواهى نخواهى اساس هر نوع سازمان اجتماعى را درهم مى‏ريزد و منجر مى‏شود به يك فاجعه بزرگ مى‏شود كه قطعا كسى جلودارش نيست .

پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايند:

ممكن است جامعه‏اى با شرك بماند اما با ظلم نمى‏ماند من عرض مى‏كنم كه منظور از اين عبارت ظلم در صورت ساده و اوليه‏اى كه عموما از آن ياد مى‏كنيم نيست‏بلكه مصاديق گوناگون ظلم در عرصه‏هاى مختلف حيات فردى و اجتماعى موردنظر است . قطعا چون ظلم ذاتا و ماهيتا هلاك شدنى است چيزى مبتنى بر ظلم نمى‏ماند . به عكس، آنچه كه با عدل در نسبت است اقتضاى ماندگارى دارد چرا؟ چون اسم عدل اسم خداست . «كل شى هالك الا وجهه‏» به اين دليل است كه مى‏ماند . عدل مى‏ماند، امام عدل مى‏ماند، اقامه عدل مى‏ماند، بعكس، ظلم ذاتا نابود شدنى است هر چند هم كه قدرت بگيرد فرو مى‏ريزد . اين نكته بسيار مهمى است كه بدون عدل هيچ چيز نمى‏ماند و هيچ پليسى نمى‏تواند ظلم را حفظ كند . نكته دوم اينكه مى‏بايست منبع و ماخذ صدور حكم از طريق امام عدل باشد; يعنى احكام صادره از سوى امام عدل و نبى عدل باشد، به خاطر اينكه آنها با عدل نسبت دارند; يعنى در واقع منشا عدل بايد ولايى و ولايى باشد; يعنى هم، از روى عشق و محبت اهل‏بيت و هم ازاين جهت كه ما آنها را سرپرست‏خودمان و ولى خود مى‏دانيم . ممكن است ما فرض كنيم كه نظام اقتصادى و اجتماعى امروز ما با مثلا پانصد سال پيش فرق مى‏كند، بله فرق مى‏كند اما مفهوم عدل كه تغيير نكرده چنانكه مفهوم حق ثابت است، چنانكه مفهوم ظلم ثابت است فقط مصداق تغيير كرده، چون صورت بيرونى آن تغيير كرده، پس قابل شناسايى است . ما اگر مفاهيم را خوب درك بكنيم مصاديق را هم مى‏شناسيم و وضعيت امروز را هم مى‏توانيم تغييرى بدهيم كه مصداق را عوض بكنيم . ما گمان مى‏كنيم بودن در اين عصر، لازمه‏اش ظالمانه زيستن است، خوب اين لازمه‏اش نابود شدن است . لازمه بودن در حيات طيبه دينى عادل بودن است و اگر اين رويه پيش گرفته شود به صورت طبيعى صورت بيرونى حيات ما تغيير مى‏كند . چون صورت بيرونى حيات امروز در وجه مدنى و فرهنگى به دليل اينكه مبتنى بر دريافت غير عادلانه از حيات است . مبتنى بر ظلم و غير خدايى است . يعنى فرهنگ و تمدن امروز، فرهنگ و تمدن مغرب زمين است . اصالت‏سود و پراگماتيسم بر اين فرهنگ و تمدن حكم مى‏راند، سكولاريزم بر حيات و مماتش حاكم است و طبيعى است اسكتبار و استعمار عمله ظاهرى و آشكار اين فرهنگ و تمدن است، نظام شهرى و اقتصادى و اجتماعى و سياسى‏اش هم طبيعتا حاكمى است كه اين مجموعه را حفظ كرده، صورت و سيرتش فرياد مى‏زند كه مبشر اين موضوع است‏بنابراين تن دادن به صورت و سيرت اين تفكر و اين فرهنگ راه رفتن در ميدان ظلم است .

ما اگر نظام عادلانه و عمل عادلانه و احكام عادلانه صادر كنيم ممكن است‏به يك صورت ديگرى از فرهنگ و تمدن برسيم كه مغاير باشد با فرهنگ و تمدن غربى . ما نيامده‏ايم كه در حيات و فرهنگ و تمدن غربى زندگى كنيم و نيامده‏ايم كه مبلغ، مبشر و تثبيت كننده فرهنگ و تمدن مغرب زمين شويم ما آمده‏ايم كه به نوعى سخن از عدل بگوييم و در مقام عدل حركت‏بكنيم و در مقام عدل متمكن شويم، حالا هر نوع صورت فرهنگ و تمدن شكل گرفت تكليف ماست .

اين كه مى‏گويم مراجعه به ولايت‏بايد داشت مراجعه به ائمه معصومين (ع) بايد داشت‏به دليل آن است كه در واقع عدل در مقام امام عدل معنى پيدا مى‏كند و امروزه ما در عصر غيبت زندگى مى‏كنيم . منتظر امام عدل هستيم و ولايت فقيه عهده‏دار اجراى عدالت در همه مناسبات همسو با خواست آن امام غائب است و مى‏بايست‏يك مجموعه انديشمند و هوشمند سامان بگيرد تا طرح جامع فرهنگى كشور را مبتنى بر دريافت عادلانه از عالم و آدم تنظيم كند . يك سازمان انديشمند و هوشمند هم طراحى شود كه طرح جامع مناسبات مادى مردم را مبتنى بر عدل تنظيم كند . اين دو موضوع طى بيست و دو سال گذشته مورد غفلت قرار گرفته، يكى تنظيم طرح جامعه فرهنگى مبتنى بردريافت عادلانه از عالم و آدم; دوم تنظيم طرح جامع مادى براى عموم مردم مبتنى بر دريافت عادلانه از مناسبات اقتصادى، سياسى، اجتماعى . در اين شرايط امكان اين به وجود مى‏آيد كه تمامى مصاديق ظلم در ميان مناسبات فردى و جمعى بازشناسى و طرح جامعى براى تحقق اين دو موضوع تهيه شود .

رسيدن به شهر منتظران، يك مرحله گذار است چون ما قائل به اين نيستيم كه عين عدل و عين امام عدل مى‏توانيم عمل بكنيم بزرگ‏ترين تكليف را خداوند بر دوش بزرگ‏ترين مرد قرار داده است و بزرگ‏ترين تكليف اقامه عدل در عرصه زمين است توسط امام حى و حاضر، پس تكليف معلوم است، اقامه كننده‏اش هم معلوم است، مقصد هم معلوم است . اينكه مى‏پرسند تكليف ما چيست؟ مى‏گويم تكليف ما تنظيم همه روابط، تنظيم همه عقربه‏ها و تنظيم همه ساعت‏ها، مبتنى بر تكليف آن امام بزرگ است .

مترفين در قرآن جماعتى هستند كه در اجراى فرمان خداوند مانع انبيا بودند . يعنى از اجراى عدالت ممانعت مى‏كردند .

ما امروز هم با مترفين روبرو هستيم، در نظام اقتصادى ما مترفين حرف اول را مى‏زنند و در تنظيم مناسبات سياسى و ادارى صاحب نفوذند . اشكال عمده كار ما هم اين است كه در كشور ما اصلاح از كسانى درخواست مى‏شود كه خود عامل خرابى‏اند . سخن گفتن از اصلاحات مبنا مى‏خواهد . اول بايد پرسيد مبناى اصلاح ادعايى شما چيست؟ و با كدام انسان تربيت‏شده مى‏خواهيد اصلاح كنيد . نكته ديگر اين است كه ما براى تربيت انسان‏هايى كه اين باور را داشته باشند اقدام نكرده‏ايم .

درباره امام عصر (ع)، در وقت ظهور آمده است: «نمى‏آيد مگر آنكه لباس خشن بر تن دارد و . . .»

به همان صورت كه از تن آسودگان بى‏درد و شكم‏بارگان فارغ از رنج نمى‏توان انتظار درك وضع رنجوران و گرسنگان را داشت از آنان كه بيش و پيش از آنكه نيل به «مدينه عدل‏» ، و «جامعه منتظران‏» امام عدل را امام خويش ساخته باشند نيل به «مدينه مدرن توسعه يافته‏» و ارتباط با اقتصاد و تجارت جهانى را نسخه علاج دردهاى مزمن اين مردم مى‏پندارند نمى‏توان انتظار طراحى و برنامه‏ريزى كلان متناسب با انديشه و آرمان ائمه دين (ع) را داشت .

1) سوره حديد، آيه 25 .

/ 1