آشفتگى در مفهوم، مبناو مصداق
اشاره:
آنچه تقديم مىشود متن بازنويسى شده مصاحبهاى استبا همين عنوان، كه به مناسبت طرح موضوع عدالت در اين شماره موعود آماده شده و فراروى خوانندگان محترم قرار مىگيرد . اين متن در عين سادگى زبانى حاوى نكاتى كليدى در طرح موضوع عدالت و عدالتخواهى است كه اميد مىرود مقبول طبع افتد . انشاءالله بيشتر مردم وقتى سخن از عدالتبه ميان مىآيد ذهنشان متوجه دو موضوع مىشود: اول، آنها از عدالت موضوع برابرى در نان، برابرى در امر معيشت و خورد و خوراك را مىبينند و دوم مصداقش را در مباحث مربوط به ضرب و شتم و كتك خوردن و احتمالا كم و زياد شدن چيزى از خودشان مىدانند . آنها عدالت را در دو وجه «حقوقى و اقتصادى» منحصر مىكنند . اين مساله چند علت دارد: يكى اينكه اين دو موضوع در ميان مردم عينىتر و شايعتر است . يعنى از صبح تا شب در خيابان، در خانه، در محل كار و در روابط اجتماعى اين مساله برايشان ملموس است و نياز به تامل و تفكر و ژرفانديشى و نگاه كلى به امور حيات ندارند . مسئلهاى كه مبتلا به همه مردم است . همه شكم دارند، همه جسم دارند . به همين خاطر كم و زياد و بد و خوبش را زود لمس مىكنند و چون مناسبات اجتماعى دارند و با هم مراوده دارند، معامله مىكنند، دعوا مىكنند آن را هم زود مىفهمند . به همين دليل است كه تقريبا به نوعى اين چنين جا افتاده كه تا مىگوييم موضوع عدالتيا عدل يا امام عدل يا امثال اينها ذهنها به سرعت متوجه اين دو وجه مىشود . در محاكم هم وقتى مراجعه بكنيد مىبينيد بيشتر آنچه كه مورد مجادله و مناقشه واقع شده از اين نوع است اما از وجوه ديگر نه سخن به ميان مىآيد، نه خيلى كسى پيگير موضوع مىشود . به همين دليل چه بسا در محاكم هم آنچه كه به عنوان قانون مضبوط است، به عنوان قانون جزا و به عنوان شناسايى مجرم و جرمشناسى و امثالهم، منحصر به اين دو موضوع مىشود و مصاديق ديگر اين موضوع اصلا تعريف نشده است . دليل ديگر هم اينكه متاسفانه طى قرون مختلف، بزرگان و انديشمندان ما موضوع عدل، عدالت و ضرورت رسيدن به عدالت را در اين دو دسته از مصاديق اسير و از تبيين آنها غفلت كردهاند . نتيجه اين تلقى يك ظلم بزرگ به خود موضوع عدالتشده است . منحصر كردن عدل و عدالت در چند موضوع و مصداق ساده خود ظلم بزرگى است . مطلب ديگر; به دليل آنكه مسلمين طى قرون متمادى كمتر عملا و رسما همپا و همراه امام عدل و حاكم عادل درگير با مناسبات اجتماعى اقتصادى و حكومتى شدند اين غفلتبزرگ بر آنها عارض شده، عمومى هم شده تا جايى كه آرام آرام پيگيرى جدى موضوع عدالت از دستور كار علما و فقها خارج گرديده است . چه بسا اگر كه حاكمان عادلى بر سرزمينهاى مسلمين حكومت مىكردند يا معصومين (ع) به حقيقت در مصدر امور بودند به دليل اشرافشان به همه مناسبات فردى و اجتماعى مردم، عدل را در شكل عمومى و در ميان همه مناسبات جارى نموده و منحصر در اين دو سه نوع مصداق معين نمىكردند . اين هم يكى از دلايلى است كه باعثشده ما امروز وقتى از عدل گفتگو مىكنيم فقط دو سه مصداق آن را در خاطر آوريم . بنابراين، از نظر من اول بايد اين نگاه از قيد آزاد و بعد تبديل به يك نگاه سارى و جارى در همه مناسبات شود و به شكل فراگير و فرهنگى همه چيز را دربر بگيرد كه در اين صورت، نخست لازم است كه خود موضوع عدل فهم شود; دوم اينكه درك شود كه حيات و ممات مردم، تنها منحصر به معيشت و خورد و خوراك آنها نيست و فلاح و رستگاريشان هم تنها منوط به اين نيست، همچنانكه ماندنشان در گستره دين هم تنها در گرو معيشتشان نيست . بسيارى از مناسبات ديگر هست كه به فلاح و رستگارى يا شقاوت و نگونبختى آنها دامن مىزند و امكان ماندن در يك حيات طيبه يا عكس آن را كه ما امروز شاهدش هستيم فراهم مىكند . گستره عدل و عدالتخواهى بسيار وسيع است متاسفانه ما در مناسباتمان هيچ چيز را سر جاى خود قرار نمىدهيم . عدل نقطه وسط ميزان است كه تعادل و همبستگى را در دو طرف يك موضوع بوجود مىآورد و عدالتبه معنى سر جاى خود قرار دادن هر امر و هر چيزى است . اين موضوع كاملا با مساوات متفاوت است . اشتباهى كه خيلى از مردم مىكنند و خيلى از ما مىكنيم اين است كه وقتى از موضوع عدل گفتوگو مىشود آن را با موضوع مساوات يكى مىدانيم . عدل تنها به معنى مساوات نيست . به دليل همين برداشت از عدالت است كه مثلا وقتى مىخواهند از عدالت در روابط زن و مرد سخن بگويند، گمان مىكنند اگر هر كارى مردها كردند زنها هم بكنند، اين مصداق عدل است . در صورتى كه اين سخن درست نيست . عدل تنها به معناى مساوات نيست . وقتى بخواهيم چيزى را بين كسانى تقسيم بكنيم تساوى ملاك نيست، عدل ملاك است و عدل هم برمىگردد به موازين ديگرى كه قابل تامل است كه جاى گفتگوى آن اينجا نيست . عدل، قرار دادن هر چيزى سر جاى خودش است و عادل كسى است كه بتواند هر چيزى را به حقيقتسر جاى خودش قرار بدهد تا امكان سير و سفر و حركت عمومى به سمتخداوند محقق شود . بنابراين در واقع وقتى شما سخن از عدل به ميان مىآوريد - چه بخواهيد چه نخواهيد - بايد ملاك و مبنا اعلام بكنيد . اين يكى از مشكلات ماست كه وقتى سخن از عدل به ميان مىآوريم مبنا برايش ذكر نمىكنيم . از همينجاست كه گاهى اوقات در حالى كه قصد تحقق عدالت را داريم به سمت ظلم مىرويم . آنچه كه در تفكر دينى و تفكر شيعى مطرح است اين است كه هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد، اما متناسب و مطابق با فرمان و حكمخداوند و رسول خدا (ص)، در غير اين صورت شما هر چيزى را با فرض و گمان خودتان يعنى با فرض و گمان غير خدا و غير كلام معصوم (ع) تقسيم كنيد و با هر دقتى هم كه اين كار را انجام بدهيد چون مطابق و مبتنى بر حكم خدا و رسول خدا و ائمه معصومين (ع)، نيستبه صورت طبيعى شما از مدار عدل خارج مىشويد . چون عدل و محقق ساختن عدل، نيازمند مبناست . اين موضوع مبنا و مرجع مىخواهد . وقتى مبنا و مرجع مورد غفلت قرار بگيرد، چيزى به نام عدل تحقق پيدا نمىكند . اين مبنا و مرجع در تفكر خاص شيعى و دينى چيزى جز كلام خدا و كلام ائمه معصومين و نبىاكرم (ص) و عقل نيست (البته اين عقل هم متكى به وحى يا عقل هدايت است) . دليلش اينكه، خدا عادل است; اسم عدل اسم خداست; كلامش كلام عدل است و نبى برگزيده او مامور به عدل است و مامور به اينست كه قسط را جارى بكند; لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقومالناس بالقسط . (1) همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات براى مردم فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت روى آورند . . . يعنى در واقع مىشود گفت كه از سوى خداى عادل، براى تحقق عدالت، كتاب و بينات در ميان مردم جارى شده، نبى و كتابش و آنچه كه در اختيار اوست و حتى حديد كه مىفرمايد: و انزلنا الحديد فيه باس شديد . يعنى ابزار اجراى عدالت را هم فرستاده، كتاب هم كه مبناى آن است و به آن مراجعه مىشود، نبى (حجتخدا) هم كسى است كه اجازه دارد مجرى باشد و صلاحيت دارد اعمال كند و همه بودن و نبودن در اينجا معنى پيدا مىكند . بودن و نبودن آدمى، مقصد و ماواى آدمى و آنچه كه براى او طراحى شده بايد در نقطه عدل قرار بگيرد، تا بتواند حركت كند . به عبارتى «عدالت» مناسبترين زمينه رشد و كمال انسانها و بهترين راهى است كه آنها را به مقصد مىرساند و اصلا بدون آن امكان حركت نيست، آدمى اجازه رشد پيدا نمىكند، اجازه سير اكمالى پيدا نمىكند . اين حركت موجب مىشود كه آدمى در مسير كمال قرار بگيرد و در غير اين صورت آنقدر موانع سر راه او واقع مىشود كه نمىتواند حركتبكند اين مطلب بسيار جدى و مهم است . حركت فردى و جمعى بدون تكيه به ميزان و عدل به صورت طبيعى و در سير تدريجى انواع موانع را مىآفريند . از آنجا كه ما ملاكمان آيات و احاديث است عرض مىكنم اين موضوع مبنا و مرجع مىخواهد و مبنا و مرجع جز كتاب خدا و جز كلام نبى خدا نيست . لذا، اول بايد به موضوع عدل، فراگيرى و گستردگى آن; و سپس به مبنا و مرجعى كه مىخواهيم براساس آن عمل كنيم، بينديشيم و متوجه باشيم كه مقصد تعريف شده، رسيدن به آن جامعه عادله است . اين مبنا و مرجع هيچوقت نگفته كه مقصد خوردن است; مقصد خوراك است; مقصد دنياست; مقصد رفاه است; مقصد سكناى همراه با رفاه و گستره زمين و در عالم مادى است . چنان كه وقتى از عدالتسخن گفته مىشود، موضوع عدالت تنها در اين مصداقهاى ساده معنى پيدا نمىكند . بلكه مىگويد هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد . وقتى مىگوييد هر چيزى سر جاى خودش قرار بگيرد; اگر برگرديم به آدمى، مىبينيم آدمى يك وقتى درگير با امر معاش است، پس بايد مايحتاج او و خورد و خوراك او به همراه عدل و ميزان عدل در ميانشان جارى شود تا شكمهايشان گرسنه نماند و تعدى و تجاوز به هم نكنند و عدل تبديل به قانونى بشود تا حدود مناسب روابط اجتماعى انسانها و روابط اقتصادى آنها تعريف پيدا كند . اما، آدمى تنها گرفتار اين موضوع نيست . اين انسانها در ميانه شهر (زندگى اجتماعى) هم بايد روابطشان مبتنى بر عدل باشد هم رابطه شهر با آنها مبتنى بر عدل باشد و اگر شما اين شهر را مبتنى بر عدل و قانون عادلانه نساخته باشيد اين ارتباط، ارتباط درستى نيست . يعنى هر چند هم كه اين انسان عادل باشد و بخواهد متناسب با قانون عدل خود را حراستبكند حلقه واسطى ندارد كه خود را با اين شهر سازگار كند . چون آن شهر روى يك ساختار ديگرى بنا شده و پيش مىرود و الزاما روابط عادلانه را درهم مىريزد . پس روابط انسان بايد مبتنى بر عدل تنظيم شود . حالا نكته اينجاست كه خود اين شهر هم بايد به وسيله انسان عادل ساخته بشود، خود اين شهر بايد براساس قوانين مقبول امام عدل و عادلانه طراحى و ساخته شده باشد . در غير اينصورت اصلا شهر با اين انسان سازگارى پيدا نمىكند! خودش در اعوجاج است، در تزلزل است، شما وقتى انسان را وارد اين شهر مىكنيد، شهر بايد به گونهاى باشد كه تحقق عدل را در ميان مناسبات ممكن بكند . شما وقتى مىآييد در يك شهرى مجموعهاى از آسمانخراشها را مىسازيد كه در آن چشمها مشرف بر جان و مال و نواميس مردم است، چگونه ممكن است عدل رعايتشود؟ وقتى شهر به گونهاى ساخته شده كه هواى اين مردم، آب اين مردم و مايحتاج جمع كثيرى از مردم را كه در گستره اين خاك زندگى مىكنند، مىبلعد! به صورت طبيعى شما را در بستر ظلم مىاندازد و به دليل اينكه مىخواهيد اين شهر را نگه داريد تا بر سر شما آوار نشود فساد را بر سر شما آوار مىكند، انواع و اقسام وسايل مدرن را در آن به كار مىگيريد كه اين وسايل مدرن، هم سرمايه كلانى از عموم مردم را مىخورد . اين امر باز شما را به ظلم نزديكتر مىكند . و حتى امكان اينكه اينها بتوانند در مسير عدل قرار بگيرند غير ممكن است . وقتى هم كه براى تنظيم روابطشان از اين ادوات و ابزار استفاده مىشود ادبى بين مردم جارى مىشود كه اين ادب از جنس عدل نيست . اين ادب خود ظالمانه است . مثلا نوعى اشرافىگرى را رواج مىدهد، اشرافىگرىاى كه وقتى جارى مىشود بيمارى اخلاقى و بيمارى فرهنگى را در ميان مردم جارى مىسازد . وقتى درباره ظهور و حضور امام زمان (ص) مىگويند كه ايشان ناودانهايى را كه در كوچهها سرازيرند برمىگرداند . در واقع مىگويد كه وقتى شما در داخل اين نظام شهرى زندگى مىكنيد نمىتوانيد بياييد ناودانتان را در كوچه نصب بكنيد و آبى را كه روى پشتبام خانه شماستبر سر مردم بريزد . حالا ببينيد كه اين شهر و شهرسازى چه بلايى دارد سر مردم مىآورد . انواع و اقسام ظلمها را حاكم مىكند . لذا مىخواهم بگويم در اين نظام شهرى و شهرسازى مىبايست مجموعه دستورالعملهايى كه اگر مراعات بشود شهرى مبتنى بر عدل ساخته مىشود و اگر مراعات نشود شهرى مبتنى بر ظلم ساخته مىشود كشف شود و شهرى كه امروز ما در آن زندگى مىكنيم ظالمانه ساخته شده است و زمينه ايجاد ظلم فراوان است . يعنى، هم زمينهساز ظلم است و هم ظالمانه است و اگر جاى كوچكى هم شما بخواهيد مبتنى بر عدل بسازيد اين نوع شهر ويرانش مىكند . اين در شهرسازى، در خانه هم همين استشما اگر بخواهيد خانه بسازيد خوب قانون عدلتان چه مىگويد؟ عدل ارتباط نزديك با معروف و منكر دارد . اصلا ظلم خودش يك منكر بزرگ است و اقامه عدل يعنى يك اقامه معروف بزرگ . اين دو در پيوند با همديگر هستند . اگر معروف را جارى كنيد يعنى در مسير عدل طى طريق مىكنيد و اگر منكر را جارى كنيد در مسير ظلم . معروف و منكر چيست؟ شما در خانهاى زندگى مىكنيد كه در اين خانه براى دور ماندن از چشم نامحرمان بايد سرتاسر سال در تاريكى بسر بريد . خوب اين منكر استيا معروف است؟ مردم در خانه و حياط خانه خود هم امنيت ندارند، زيرا چشمانى مشرف بر اعمالشان و گوشهايى در حال شنيدن صدايشان است، يعنى يك منكر بزرگ دارد اتفاق مىافتد، امنيت نداريد، يعنى حريم نداريد، حريم معروف است، حريمشكنى منكر است . اين خانه سازىهاى متداول حريمها را مىشكند و به خاطر اينكه حريمى براى شما باقى نمىگذارد مصداق منكر است و از مصاديق عدل هم نيست . شما هوا براى تنفس كردن نداريد منكر استيا معروف است؟ صداى شما را غير مىشنود و از اسرارتان مطلع مىشود، نگاهها بر محارمتان مشرف مىشوند . اين منكر استيا معروف است؟ معلوم است كه منكر است وقتى شما در ميان اين آپارتمانها زندگى مىكنيد از بخش زيادى از حيات بىبهرهايد، معروف استيا منكر؟ ! عدل استيا ظلم؟ ! شما وقتى كه آزاد نيستيد و فراغتبال نداريد و صدا و صوت خلوتتان را مىشكند و امكان اينكه بخواهيد در اين خلوت نسبت و ارتباط با آسمان داشته باشيد و ذكر خدا كنيد نداريد، معروف استيا منكر است؟ ضمن آنكه اين نوع شهرسازى مردم را وادار به نوعى عدول از حق مىكند، مردم مسرف مىشوند و به اسراف و به تبذير روى مىآورند . يعنى آن نظام شهرى و آن خانهها و آن شهرسازى آنها را وادار مىكند به سمت اسراف و به سمت تبذير برويد، اين هم از مصاديق منكر است و لذا كشف مصاديق معروف و منكر در نظام شهرسازى و امحاى منكر و ابقاى معروف ضرورى است . نبىاكرم (ص) مىفرمايند يكى از مشخصات آخرالزمان اين است كه بازارها به هم نزديك مىشوند . اين جمله يعنى اينكه در آخرالزمان ظلم فراگير مىشود . شما وقتى داخل اين شهر زندگى مىكنيد و رفت و آمد مىكنيد سرتاسر شهر شما بازار است; كوچهها پس كوچهها، بالاى سر شما، زير پاى شما، خيابان شما، همه جا بازار است; اصلا بازار مركز اصلى شهر است . مىبينيد كه طرح ترافيك در مركز اصلى شهر است . يعنى شهر بازار مدار است، شهر بازار محور است، و وقتى هم كه سرتاسر يك شهر تبديل به بازار شود، اخلاق سوداگرانه بر روابط مردم حاكم مىشود، روابط مردم بر سودا و داد و ستد و سودجويى تنظيم مىشود، باب رفق بسته مىشود، باب سخا بسته مىشود، باب مدارا بسته مىشود . شهر به صورت طبيعى مردم را از مدار عدل خارج مىكند و اينها را در منكر غرقه مىسازد . در مناسبات ديگر هم همين روال جارى است . مثلا تعليم و تربيت، تعليم و تربيتشقوق گوناگونى دارد يكى از شقوق ساده آن عبارت است از اين كه آنچه ما به بچهها مىدهيم: 1 - بايد منجر به تحقق موضوع عدل در ميان مناسباتشان شود; 2 - بايد منجر به تقويت روحيه عدالتخواهى در آنها شود; 3 - بايد جهتحركت عمومى بچهها را به شكل كلان و نگاه عمومى متوجه عدل و جامعه عادله كند . اما شما نظام آموزش و پرورش را نگاه كنيد . از سادهترين روابطى كه در نظام آموزش و پرورش ما هست تا عالىترين و بزرگترينش، مىتوانيد معروف و منكرهايش را كشف كنيد يعنى مىتوانيد بفهميد كجا عدل هست كجا نيست . اگر شما بخواهيد عدل را در آموزش و پرورش جارى بكنيد اول بايد تمام تعاريف را بازنگرى بكنيد، چون هر چه تعريف داريد از انسان، از حيوان، از جهان، از اشياء، از هر چيزى . . . يك جايش نقص دارد . اين تعاريف بايد مبتنى بر كلام حق باشد، بايد در آنها تجديدنظر شود . در صورتى كه ما مىآييم انسان را تك ساحتى، مادى، مبتنى بر دريافتهاى صرفا سكولاريستى كه حاصل تفكر فرهنگ غربى است در كتابهايمان تعريف مىكنيم، وجه درونى و نفسانيش را هم از روانشناسى اخذ مىكنيم كه هيچ كدام مبتنى بر عدل نيست، و تنظيم روابطش را هم به علماى جامعهشناس مىسپاريم، وقتى هم اينها در مباحث اقتصادى درگير مىشوند با قانونمندىهاى اقتصاددانان غير مسلمان غربى، روابط اقتصاديشان را تنظيم مىكنيم و بعد انتظار داريم كه در اين جامعه، مؤمن پرورش پيدا كند . چنين چيزى محال است . چون اين نگاهش به عالم ظالمانه است، تعاريفى كه از عالم و آدم گرفته ظالمانه است، اخلاقى كه بر حياتش جارى شده ظالمانه است . به عبارتى چون نگاه، نگاه مادى و غربى و مبتنى بر تفكر سكولاريستى است، اين نگاه را با هر روشى در جامعه جارى كنيم، منجر به عدالت مطلوب و رفع ظلم نخواهد شد . چون اصلا اين نگاه مبتنى بر چيزى است كه منجر به تحقق عدالت نخواهد شد . طبيعى است كه چيزى كه به عدل نينجامد به ايمان نخواهد انجاميد . اصلا ايمان و عدل همسنگ هم هستند . شما وقتى مىگوييد اصول اعتقادى، در اصول اعتقادى چه چيز را وارد مىكنيد؟ عدل را به عنوان اصل اعتقادى وارد مىكنيد؟ يعنى در واقع ايمان و عدل در هم تنيدهاند . چيزى كه منجر به عدالت نشود اصلا منجر به ايمان هم نمىشود . چيزى هم در مقوله ايمان وارد نمىشود الا آنكه از جنس عدل باشد . اين دو اصلا از هم جدا نيستند . در صورتى كه در همين آموزش و پرورش در سطوح مختلف آن وقتى شما پنج، شش نوع مدرسه داريد به صورت طبيعى جامعه را بيمار مىكنيد; نسل نوآموز را بيمار مىكنيد; تحقير مىكنيد; و طبقاتى مىكنيد، آيا اجازه داريد اين نظام طبقاتى را در بين مردم جارى بكنيد؟ ! وقتى كه اين دانشآموز شما در ميان شهر، خودش را با دوستخودش، با همكلاسى خودش يا با همسن خودش و يك كوچه بالاتر از خودش مقايسه مىكند چه چيز مىبيند؟ بىترديد ظلم مىبيند . در واقع شما داريد در عمل ظلم به او تعليم مىدهيد هر چند كه در آموزش بخواهيد به او تعليم عدل بدهيد . مصداق ديگر مناسبات ادارى ماست و به همين ترتيب، كليه مناسبات فردى و يا اجتماعى ما در يك گستره وسيع درگير با موضع عدل مىشود كه منحصر كردن آن در روابط صرفا اقتصادى و يا حقوقى يا مباحث معمولى ديگر خودش يك ظلم است . بزرگترين چيزى كه همه مردم را آزار مىدهد در واقع نديدن همين عدالت است و علت آن هم اين است كه تمناى عدل تمناى ذاتى مردم است; يعنى اگر بخواهيد از انسان تعريفى عرضه كنيد مىتوانيد بگوييد انسان موجودى است كه تمناى عدل و عدالت دارد . تمناى عدالت ذاتى است، در سرشت مردم تنيده شده و فطرى استبه همين خاطر زود آن را مىفهمند، زود مىگيرند، توجيه هم سرشان نمىشود . شما بياييد تا چهارصد سال ديگر در سرتاسر اين شهر تابلوهايى نصب بكنيد كه بر روى آن آيات قرآنى درباره عدالت نوشته شده باشد ولى وقتى مردم از تجريش حركت مىكنند تا بروند پايين برسند به بندر لنگه و جاسك مىتوانند بفهمند كه اين تابلوها معنى ندارد . چون مىبينند يك نفر در گرسنگى دارد دست و پا مىزند، در فقر مطلق دارد جان مىدهد، اما در جايى آدمهايى انبوهى از ثروتها را اندوختهاند . شما نمىتوانيد در چنين شرايطى از عدل گفتوگو بكنيد وقتى كه خودتان با مردم، زمين تا آسمان تفاوت داريد، وقتى مردم در ميانه خيابان مىبينيد قطار ماشينهاى لوكس و مدرن رد مىشود و خودشان از سوار شدن بر اتوبوس واحد با وجود داشتن بليط به علت ازدحام مسافر محرومند، شما نمىتوانيد برايشان از عدل بگوييد . اصلا كسى از شما چنين سخنى را نمىپذيرد . او مىبيند يك نفر به دليل آنكه نسبتى با مديرى دارد از بهترين امكانات برخوردار است، از بهترين موقعيت هم برخوردار است . يك نفر علىرغم داشتن همه لياقت و شايستگى فاقد كمترين امكانات است . يك نفر مىتواند هر موقع اراده كرد مديرى را، مسئولى را، وزيرى را، وكيلى را، رئيس جمهورى را ببيند علىرغم اينكه يك آدم ساده معمولى بيشتر نيست . اما يك فرد عالم و دانشمند، يك نفر محقق و صاحبنظر و نظريهپردازممكناست كه هشتسال، نه سال تلاش كند و نتواند . در جهان امروز تقريبا در بسيارى از كشورها مىشود گفت كه دولت جاى خدا نشسته; يعنى در واقع برخى حكومتها خود را خداوند، رازق و فعال مايشاء، مىدانند . آنكه مدبر همه امور است، دولت است; در يك بستر محدود و گستره خاصى، امكانات را متجمع مىكند . امروزه قدرت اقتصادى، قدرت نظامى و انتظامى در دست دولت است، قدرت امنيتى هم در دست دولت است . قدرت سياسى هم در دست دولت است . بنابراين وقتى مىگويم «فعال مايشاء» استبه اين علت است كه همه چيز را در اختيار خودش دارد و بعدا معمولا در يك جاده يك طرفه هم همه چيز را تنظيم مىكند; به اين معنا كه خارج از اختيار و آزادى و عمل و فكر و انديشه تو تصميم مىگيرد . مىخواهم اول جايگاه حكومتها را در عصر حاضر تبيين كنم اگر اين فعال مايشاء; يعنى دولت كه در عرصه زمين آمده عادل باشد تمام مناسبات را مبتنى بر عدل جارى خواهد كرد و اگر عادل نباشد بىعدالتى و ظلم را در ميان مردم مىگستراند . سوم اينكه اگر دولتى مبتنى بر احكام عدل، مناسبات مردم را تنظيم نكند خواهى نخواهى بحران آن دامنش را مىگيرد اينجور نيست كه او در امان بماند . اين بحران هم در دنيا دامنش را مىگيرد هم در آخرت . چون وقتى كه اغتشاش در روابط اجتماعى به وجود آمد او هم گرفتار خواهد شد . مىتوانيم بگوييم كه ظلم در هر جا و توسط هر كسى و هر گروهى صورت پذيرد موجب بحران براى ديگران و مجازات براى كسانى مىشود كه موجب ظلم شده و عدل را جارى نساختهاند . وقتى دزدى اتفاق مىافتد و محيط ناامن مىشود ما مىآييم پليس را اضافه مىكنيم; مثلا پليسهاى مخفى را اضافه مىكنيم، سلاحهاى كاراتر به كار مىگيريم، يا قاضىها را بيشتر مىكنيم، اين در واقع حكايت از اين مىكند ما بيمارى را برطرف نكردهايم، پليس براى اين است كه در موارد استثنايى انسانى را كه از عدل مىخواهد تجاوز بكند مورد تعقيب قرار بدهد ولى وقتى تجاوز و تعدى در يك شكل عمومى فراگير مىشود سخن ديگرى است . سخن از يك بيمارى در نظام شهرى است و اينكه ما نتوانستهايم جريانى را حاكم بكنيم كه انسان خوب و سالم در آن تربيتبشود؟ نظام تعليم و تربيتى ما نتوانسته است تربيت كننده انسان سالم و مؤمن شود؟ نتوانستهايم برنامهريزىهاى مناسبى داشته باشيم كه آرامش روانى مردم تامين شود بلكه تورم و رشوهخوارى و پارتىبازى و . . . موجب سلب آرامش روانى مردم شده است . تا آنجا كه اعلام مىشود ما ده ميليون بيمار روانى داريم . اگر ما برنگرديم و در اين روابط تجديدنظر نكنيم نتيجهاى نخواهد داشت جز اينكه ما از طريق صرفا ضرب و شتم و نيروهاى نظامى وانتظامى بخواهيم كنترل كننده بشويم و چون خود اين منجر به ظلم بيشتر مىشود; بحران را بيش از پيش جلو مىاندازد و اين بحران خواهى نخواهى اساس هر نوع سازمان اجتماعى را درهم مىريزد و منجر مىشود به يك فاجعه بزرگ مىشود كه قطعا كسى جلودارش نيست . پيامبر اكرم (ص) مىفرمايند: ممكن است جامعهاى با شرك بماند اما با ظلم نمىماند من عرض مىكنم كه منظور از اين عبارت ظلم در صورت ساده و اوليهاى كه عموما از آن ياد مىكنيم نيستبلكه مصاديق گوناگون ظلم در عرصههاى مختلف حيات فردى و اجتماعى موردنظر است . قطعا چون ظلم ذاتا و ماهيتا هلاك شدنى است چيزى مبتنى بر ظلم نمىماند . به عكس، آنچه كه با عدل در نسبت است اقتضاى ماندگارى دارد چرا؟ چون اسم عدل اسم خداست . «كل شى هالك الا وجهه» به اين دليل است كه مىماند . عدل مىماند، امام عدل مىماند، اقامه عدل مىماند، بعكس، ظلم ذاتا نابود شدنى است هر چند هم كه قدرت بگيرد فرو مىريزد . اين نكته بسيار مهمى است كه بدون عدل هيچ چيز نمىماند و هيچ پليسى نمىتواند ظلم را حفظ كند . نكته دوم اينكه مىبايست منبع و ماخذ صدور حكم از طريق امام عدل باشد; يعنى احكام صادره از سوى امام عدل و نبى عدل باشد، به خاطر اينكه آنها با عدل نسبت دارند; يعنى در واقع منشا عدل بايد ولايى و ولايى باشد; يعنى هم، از روى عشق و محبت اهلبيت و هم ازاين جهت كه ما آنها را سرپرستخودمان و ولى خود مىدانيم . ممكن است ما فرض كنيم كه نظام اقتصادى و اجتماعى امروز ما با مثلا پانصد سال پيش فرق مىكند، بله فرق مىكند اما مفهوم عدل كه تغيير نكرده چنانكه مفهوم حق ثابت است، چنانكه مفهوم ظلم ثابت است فقط مصداق تغيير كرده، چون صورت بيرونى آن تغيير كرده، پس قابل شناسايى است . ما اگر مفاهيم را خوب درك بكنيم مصاديق را هم مىشناسيم و وضعيت امروز را هم مىتوانيم تغييرى بدهيم كه مصداق را عوض بكنيم . ما گمان مىكنيم بودن در اين عصر، لازمهاش ظالمانه زيستن است، خوب اين لازمهاش نابود شدن است . لازمه بودن در حيات طيبه دينى عادل بودن است و اگر اين رويه پيش گرفته شود به صورت طبيعى صورت بيرونى حيات ما تغيير مىكند . چون صورت بيرونى حيات امروز در وجه مدنى و فرهنگى به دليل اينكه مبتنى بر دريافت غير عادلانه از حيات است . مبتنى بر ظلم و غير خدايى است . يعنى فرهنگ و تمدن امروز، فرهنگ و تمدن مغرب زمين است . اصالتسود و پراگماتيسم بر اين فرهنگ و تمدن حكم مىراند، سكولاريزم بر حيات و مماتش حاكم است و طبيعى است اسكتبار و استعمار عمله ظاهرى و آشكار اين فرهنگ و تمدن است، نظام شهرى و اقتصادى و اجتماعى و سياسىاش هم طبيعتا حاكمى است كه اين مجموعه را حفظ كرده، صورت و سيرتش فرياد مىزند كه مبشر اين موضوع استبنابراين تن دادن به صورت و سيرت اين تفكر و اين فرهنگ راه رفتن در ميدان ظلم است . ما اگر نظام عادلانه و عمل عادلانه و احكام عادلانه صادر كنيم ممكن استبه يك صورت ديگرى از فرهنگ و تمدن برسيم كه مغاير باشد با فرهنگ و تمدن غربى . ما نيامدهايم كه در حيات و فرهنگ و تمدن غربى زندگى كنيم و نيامدهايم كه مبلغ، مبشر و تثبيت كننده فرهنگ و تمدن مغرب زمين شويم ما آمدهايم كه به نوعى سخن از عدل بگوييم و در مقام عدل حركتبكنيم و در مقام عدل متمكن شويم، حالا هر نوع صورت فرهنگ و تمدن شكل گرفت تكليف ماست . اين كه مىگويم مراجعه به ولايتبايد داشت مراجعه به ائمه معصومين (ع) بايد داشتبه دليل آن است كه در واقع عدل در مقام امام عدل معنى پيدا مىكند و امروزه ما در عصر غيبت زندگى مىكنيم . منتظر امام عدل هستيم و ولايت فقيه عهدهدار اجراى عدالت در همه مناسبات همسو با خواست آن امام غائب است و مىبايستيك مجموعه انديشمند و هوشمند سامان بگيرد تا طرح جامع فرهنگى كشور را مبتنى بر دريافت عادلانه از عالم و آدم تنظيم كند . يك سازمان انديشمند و هوشمند هم طراحى شود كه طرح جامع مناسبات مادى مردم را مبتنى بر عدل تنظيم كند . اين دو موضوع طى بيست و دو سال گذشته مورد غفلت قرار گرفته، يكى تنظيم طرح جامعه فرهنگى مبتنى بردريافت عادلانه از عالم و آدم; دوم تنظيم طرح جامع مادى براى عموم مردم مبتنى بر دريافت عادلانه از مناسبات اقتصادى، سياسى، اجتماعى . در اين شرايط امكان اين به وجود مىآيد كه تمامى مصاديق ظلم در ميان مناسبات فردى و جمعى بازشناسى و طرح جامعى براى تحقق اين دو موضوع تهيه شود . رسيدن به شهر منتظران، يك مرحله گذار است چون ما قائل به اين نيستيم كه عين عدل و عين امام عدل مىتوانيم عمل بكنيم بزرگترين تكليف را خداوند بر دوش بزرگترين مرد قرار داده است و بزرگترين تكليف اقامه عدل در عرصه زمين است توسط امام حى و حاضر، پس تكليف معلوم است، اقامه كنندهاش هم معلوم است، مقصد هم معلوم است . اينكه مىپرسند تكليف ما چيست؟ مىگويم تكليف ما تنظيم همه روابط، تنظيم همه عقربهها و تنظيم همه ساعتها، مبتنى بر تكليف آن امام بزرگ است . مترفين در قرآن جماعتى هستند كه در اجراى فرمان خداوند مانع انبيا بودند . يعنى از اجراى عدالت ممانعت مىكردند . ما امروز هم با مترفين روبرو هستيم، در نظام اقتصادى ما مترفين حرف اول را مىزنند و در تنظيم مناسبات سياسى و ادارى صاحب نفوذند . اشكال عمده كار ما هم اين است كه در كشور ما اصلاح از كسانى درخواست مىشود كه خود عامل خرابىاند . سخن گفتن از اصلاحات مبنا مىخواهد . اول بايد پرسيد مبناى اصلاح ادعايى شما چيست؟ و با كدام انسان تربيتشده مىخواهيد اصلاح كنيد . نكته ديگر اين است كه ما براى تربيت انسانهايى كه اين باور را داشته باشند اقدام نكردهايم . درباره امام عصر (ع)، در وقت ظهور آمده است: «نمىآيد مگر آنكه لباس خشن بر تن دارد و . . .» به همان صورت كه از تن آسودگان بىدرد و شكمبارگان فارغ از رنج نمىتوان انتظار درك وضع رنجوران و گرسنگان را داشت از آنان كه بيش و پيش از آنكه نيل به «مدينه عدل» ، و «جامعه منتظران» امام عدل را امام خويش ساخته باشند نيل به «مدينه مدرن توسعه يافته» و ارتباط با اقتصاد و تجارت جهانى را نسخه علاج دردهاى مزمن اين مردم مىپندارند نمىتوان انتظار طراحى و برنامهريزى كلان متناسب با انديشه و آرمان ائمه دين (ع) را داشت . 1) سوره حديد، آيه 25 .