بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدگفتمان فلسفي نوصدرايي علياكبر رشاد جستاره منتقدان و منكران فلسفهي اسلامي از گروهها و گرايشهاي گوناگوني تشكيل ميشوند، نصبسندهگان، اشعري مسلكان، شهودگرايان، اصحاب مكتب تفكيك، تجربيان، علمپرستان، از جملهي آنانند كه هر يك به سياقي زبان به قدح و جرح فلسفهي اسلامي گشودهاند، گروههاي ياد شده، گاه معرفت عقلي را انكار كردهاند، گاه اسلاميت فلسفه، و گاه كارايي حكمت اسلامي را. تهمت كافري و طعنهي بيگانه تباري، داغهاي سنتييي بودند كه هر از چندي در مجامع عالمانه و عاميانه از سوي كسي يا گروهي بر پيشاني سپيد و ستبر حكمت اسلامي نهاده ميشد، و اكنون تحت تأثير گرايشهاي تحصلي يا فرامدرن، با عناوين «ناكارآمدي و اندراس» نغمههاي تازهتري عليه فلسفهي استوار و ديرپاي اسلامي ساز شده است. برغم آنكه عقلانيت اسلامي هنوز از غنيترين و استوارترين جريانهاي فكري جامعهي بشري است،اما به نظر نگارنده، حكمت اسلامي امروز نيازمند احيأ و تحول اساسي است و اين احياگري و دگرگونسازي بايد دقيقاً ناظر به چالشهاي طرح شده از سوي گرايشهاي نامبرده و نيازهاي زمانه صورت بندد، خوشبختانه چندي است اين تحول فرخنده فام آغاز شده است. گفتمان فلسفييي كه از دههي بيست قرن حاضر خورشيدي (دههي چهل قرن بيستم ميلادي) با علمداري علامهي بزرگ سيد محمدحسين طباطبايي و قلمداري شهيد سترگ استاد مرتضي مطهري و ديگر تلاميذ علامه در ايران آغاز گرديد مطلع اين دگرگوني بود، هرچند عهد طفوليت اين جنبش حكمي به درازا كشيد، اما چالشهاي تازهيي كه طي دههي هفتاد شمسي در حوزههاي شناختارپژوهي، هستيشناسي و الهيات، در ايران ظهور كرده است، بستر بسيار مساعدي را براي باليدن و بارور شدن اين نهال جوان فراهم ساخته است. در اين نگاره پس از اشاره به ادوار پيدايش و بالش حكمت و عقلانيت اسلامي، به اختصار به تبيين مختصات ساختاري، روشي و محتوايي گفتمان فلسفي معاصر ايران كه به نظر نويسنده، زيبندهي عنوان «مكتب نوصدرايي» است، پرداخته شده، عقلانيت اسلامي پنج دوره را سپري كرده است و اكنون در دورهي ششم حيات بارور خويش بسر ميبرد: دورهي نخست: حجاز هيچگاه پيشينهي حكمي نداشته و جز در عصر ابراهيمي هماره در تيه جاهليت بسر ميبرده، با ظهور شريعت اسلامي چراغ خردورزي در آن ديار فروزان شد، نخستين آيات فرود آمده به لحن انديشه برانگيز و بيدارگرانهيي از «قرائت و كتابت»، «علم و حكمت»، «آفرينش و انسانشناسي»() سخن گفت، وحي اسلامي حكمت را قرين كتاب (قرآن) و ساير كتب آسماني قرار داد،() و خرد را عِدل وحي قلمداد كرد، هم از اين رو در اسلام عقل به همان طراز ارجمند است كه وحي، عقل و وحي دو منبع دريافت ديناند،() سهم خرد در دستيابي به اصول (جهانبيني و انسانشناسي) پررنگتر از نص است و در درك احكام و اخلاق نيز سهمي كمتر از وحي ندارد، كليدفهم نصوص وحياني نيز عقل است،قرآندرافزونبرسيصد آيه آدمي را به تعقل و انديشيدن فرمان داده است،() سراسر متون و نصوص مقدس اسلامي آكنده از لطايف حكمي، مضامين فلسفي، و مدعيات عقلاني است.() با عنايت به نكات پيشگفته عهد نزول قرآن و عصر صدور روايات اسلامي دورهي طلوع حكمت و عقلانيت اسلامي است، هرچند - چون ديگر معارف اسلامي - مجموع آموزههاي حكمي اسلامي در آن روزگار به صورت متني مجزا از متون مقدس، تبويب و تدوين نگرديد و اين علل و دلائل بسياري دارد، يكي از علل آن درهم تنيدگي اصول احكام عقلاني و وحياني و دوگانه قلمداد نشدن آنها در متن اين دين است. مختصات اين دوره عبارت است از: 1. فهم امي و فطري و اخذ بلاواسطهي عقايد از محضر پيامبر و نصوص اوليهي ديني، 2. بساطت مباحث و عقايد، 3. فقدان نحلهها و مسالك نظري تعريف شده، 4. طرح مباحث، عاري از تعبير و اصطلاح و سازمان علمي. مورخان مطلع فلسفه و فيلسوفان متضلع، شرقشناسان منصف، با ما در برداشتهاي فوق همدل و همراهند. دورهي دوم: درحالي كه خورشيد حكمت و معرفت در مغربزمين در محاق قرون وسطا ميافتاد، آفتاب دانش و آگاهي در شرق جديد (اسلامي) طلوع ميكرد، چنين بود كه با رونق بازار تعقل و تدبر و، توسعهي حوزهي نفوذ جغرافيايي و قومي اسلام، و تكثر فهمها از متون و عقايد ديني، و نيز دخالت نفسانيتها، بحثهاي بسياري پيرامون مبادي و مباني گزارهها و آموزههاي اسلامي درگرفت و در نتيجه مكاتب و مشارب حكمي و كلامي اسلامي ظهور كردند، در اين ميان آيات قرآني و روايات نبوي كه به روش عقلاني به تبيين گزارهها و آموزهها پرداخته بود مورد ژرفكاوي بسيار قرار گرفت و اصول و قواعد فراواني پي افكنده شد. اين مقطع دورهي تدوين و ساماندهي تفكر عقلاني در دنياي اسلام بود. مختصات اين دوره عبارت است از: 1. پيدايش اصطلاحات و راه يافتن تعبير و تاويل به حوزهي عقلانيت ديني، 2. گسترش تشكيك و تشقيق در عقايد، 3. ظهور مكاتب و نحلههاي فكري اسلامي، 4. رواج تدوين منابع و تأليف آثار، 5. صدور تفكر و عقلانيت اسلامي به نقاط عالم. با اينكه هر يك از دورههاي ششگانهي عقلانيت اسلامي داراي مختصات خاص خويش است اما مجموعهي دارايي عقلاني دو دورهي فوق، جوهر حكمت اسلامي را طي دورههاي بعدي تشكيل ميدهد. دورهي سوم: قرن دوم اسلامي (هشتم مسيحي) سرآغاز عهد شكوه و شكوفايي تمدن اسلامي است، قرن سوم روزگار فربهي و تناوري حكمت و معرفت در دنياي اسلام است، هاضمهي فرهنگ مقتدر اسلامي معارف بشري را از چهار سوي گيتي جذب و هضم ميكند، دستآوردهاي فكري اقوام و ملل، و مواريث فرهنگهاي كهن يوناني، ايراني، اسكندراني، مصري، هندي و... به طور گسترده از زبانهاي مختلف به زبان عربي كه زبان ديني مسلمانان و لسان علمي عصر است برگردانده ميشود، نهضت ترجمه از نيمهي قرن دوم در عهد منصور عباسي (158 - 136/ 775 - 754) آغاز و در قرن سوم به اوج رسيده در پايانهي قرن چهارم فروكش كرد، هرچند اكثر مترجمان و شارحان برجستهي حكمت و طب و طبيعيات در جهان اسلام، به قرن س--وم يا چ---هارم اسلامي تعلق دارند: عبدالمسيح ابن ناعمهالحمصي (متوفي 230 ه'/835 ه')، حُنين بن اس----حاق (260/869)، جُبيش خواهرزادهي حنين، عيسي بن يحيي شاگرد حنينثابتبن قرهي حراني، يحيي بن البطريق (پاتريكيوس)، قسطا بن لوقا(310/900)، ابوعثمان دمشقي (310/900)، ابوبشر متي (329/940)، يحيي بن عدي المنطقي (346/974)، ابوعلي بن زرعه (398/1008)، و...، اما به موازات گسترش پرشتاب نهضت ترجمه، با تأسيس بيتالحكمه به امر مامون (215/830) و رياست يحيي بن ماسويه، و ظهور فيلسوفاني چون ابويوسف يعقوب كندي (م258/866) كار پژوهش و گوارش عناصر حكمي ساير تمدنها در دستگاه عقلانيت اسلامي نيز پيگرفته ميشد و بدين سان بذرتكون دورهي چهارم عقلانيت اسلامي نيز كشته ميشد. در اين دوره، عقلانيت اسلامي هنوز هويت كلامي داشت و مباحث هستيشناسانه در آن بسيار كمرنگ بود والبته غلبه با جريان اعتزال بود، وجوه متقدمان كلام عقلگراي اسلامي به اين دوره تعلق دارد، متألهاني چونان: واصل بن عطا (130/748) مؤسس معتزله، عمروبن عبيد (145/762) بشربن معتمر(210/825)، ثمامة بن اشرس (213/828)، ابوموسي مردار (226/841)، ابوالهذيل علاف (226/235 841/ يا 849) ابوبكر اصم، ابراهيم نظام (220 يا 230/835 يا 845) علي اسواري و معمر بن عباد معاصران نظام، هشام فوطي ابو يعقوب شحام (232/847)، جعفربن مبشر (235/849)، اسكافي (240/855)، عبادبن سليمان (250/849)، عمروبن بحرجاحظ (255/868)، ابوالحسن خياط (289/902)، ابوعلي جبائي (303/915)، ابوهاشم جبائي (312/933)، ابوقاسم بلخي كعبي (319/931)، و قاضي عبدالجبار معتزلي (415/1025) كه وجود وي استثنأ پس از غلبهي كلام اشعري قلمداد ميشود، نقش بارز و آرأ دقيق امامان شيعه(ع) كه مؤسس مكتب الهياتي عقلگرايي هستند كه جانب نصوص ديني را نيز تؤأماً نگاه ميدارد و بيشتر آنان به همين دوره تعلق داشتند سزاوار توجه عميق است، آنان سهم عظيمي در باروري عقلانيت اسلامي دارند. ظهور مالك بن انس (179/795) و احمدبن حنبل (241/855) سپس اشعري (330/935) كه نوعي مقاومت در قبال جريان عقلانيت خردورز اسلامي تلقي ميشود نقطهي عطفي در اين دوره بشمار است. مختصات اين دوره عبارت است: 1. تعامل فرهنگ و معارف اسلامي با فرهنگهاي ديگر جوامع و اصتياد و جذب عناصر سازگار حِكَم و معارف بشري، و پيدايش انديشههاي التقاطي، 2. تشديد منازعات نظري ميان فرق اسلامي و رواج مناظرات علمي بين فرقهيي و بين ديني، 3. پديد آمدن آثار فلسفي مترجَم، و متون كلامي مدون فراوان و توسعهي كتابخانهها و مراكز علمي، 4. بودجود آمدن زمنيهي ظهور فلسفهي اسلامي به مفهوم مصطلح و مستقل از كلام، 5. پيدايش جريانهاي مقابله با عقلگرايي. دورهي چهارم: هر چند - چنانكه اشارت رفت - كِندي نخستين فيلسوف - به معني مصطلح آن - در دنياي اسلام است، ابن نديم در الفهرست 242 اثر را به او نسبت داده است و اين آثار عموماً در زمينههاي منطق، فلسفهي اولي، حساب، كرويات، موسيقي، نجوم، هندسه، پزشكي، تنجيم، الهيات، علمالنفس، سياست، اقليمشناسي، كيميا... تأليف شده است،() اما دورهي چهارم در نيمه دوم قرن چهارم، با ظهور فيلسوفان تمام و حكيمان نامآوري چون محمدبن محمدبن طرخان فارابي كه در غرب معروف به Abunaser است، و ابوعلي حسين بن سينا كه در مغرب به نامAvicenna شناخته است آغاز ميگردد. اين دو فيلسوف عقلانيت اسلامي را به اوج قلهي قوت و انسجام رسانيدند. آنان بسيار هنرمندانه دستآوردهاي فلسفي يوناني - اسكندراني را با تعاليم ديني اسلامي درآميخته با تكيه بر قدرت فكري و نبوغ فوقالعادهي خود دستگاه فلسفي بس استواري را پي افكندند كه طي قرون متمادي افكار و آثار آنها شرق اسلامي و مغرب زمين را سيراب ميساخت، ظهور و مقابلهي عرفانپژوهان فلسفهستيزي چون ابوحامد محمد غزالي (450/1085) و فيلسوفان شهودگرايي چونان شيخ اشراق شهابالدين يحيي سهروردي (587/1191)، متكلمان فلسفهگريزي مانند فخرالدين رازي (606/1209) متفكران بلند مرتبهيي بسان نصيرالدين طوسي (671/1273)، و فيلسوفان تاريخ و تاريخنگاران ضد يونانييي مثل ابن خلدون (809/1406) هرگز و هرگز چيزي از عظمت كار آنان نكاست. باالهام از فيلسوف برجستهي معاصر ايران مرتضي مطهري (1400ق/1979) به اختصار به دست آوردهاي دوران اسلامي فلسفه كه به طور عمده در دورهي چهارم پديد آمده است اشاره ميكنيم، وي چهار نقش و سهم را براي فيلسوفان مسلمان دربارهي حكمت انتقال يافته به جهان اسلام ذكر ميكند: 1. حفظ بخشي از مباحث بدون هرگونه تصرف، 2. تكميل فلسفه از رهگذر تحكيم مباني مدعيات، تكثير برهان يا ارائهي تقرير جديد، 3. منقحسازي و بازپژوهي بخشي از مباحث فلسفي، 4. افزودن مباحث و قواعد جديد. «از قسم اول... اكثر مسائل منطق، مبحث مقولات دهگانهي ارسطو و علل اربعه و تقسيمات علوم ارسطويي و تقسيمات قواي نفس را ميتوان نام برد...، اما قسم دوم: اين قسمت زياد است [و براي نمونه]... ميتوان مسالهي امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور كثير از واحد، اتحاد عاقل و معقول و جوهريت صور نوعيه را نام برد،... اما قسم سوم، براي اين قسمت رابطهي حركت با علت و رابطه خدا و عالم، مسالهي معروف مثل افلاطوني، و مسالهي صرفالوجود بودن واجب را ميتوان نام برد... از جمله مسائلي كه در اين رديف بايد شمرد... بيان اقسام تقدم، اقسام حدوث، انواع ضرورتها و امكانها، اقسام وحدت و كثرت [است] اما قسم چهارم يعني مسائلي كه براي اولين بار در جهان اسلامي طرح و عنوان شده است. اين مسائل، هم زياد است و هم داراي ارزش و اهميت بيشتري است. از اين مسائل است مسائل عمدهي وجود، يعني: اصالت وجود، وحدت وجود، وجود ذهني، احكام سلبيهي وجود، همچنين مسالهي جعل، مناط احتياج شيء به علت، قاعدهي بسيطالحقيقه، حركت جوهريه، تجرد نفس حيوان و تجرد نفس انسان در مرتبهي خيال، اعتبارات ماهيت، احكام عدم خصوصاً امتناع اعادهي معدوم، معقولات ثانيه، قاعدهي امكان اشرف، علم بسيط تفصيلي باري، امكان استعدادي، بعد بودن زمان، فاعليت بالتسخير، جسمانية الحدوث بودن نفس، معاد جسماني، وحدت نفس و بدن، نحوهي تركيب ماده و صورت كه آيا انضمامي است يا اتحادي، تحليل حقيقت ارتباط معلول با علت، وحدت در كثرت نفس و قواي نفس. اما در منطق، اين مسائل را بايد نام برد: انقسام علم به تصور و تصديق، كه ظاهراً ابتكار آن از فارابي است، اعتبارات قضايا و تقسيم قضيه به خارجيه و حقيقيه و ذهنيه كه زمينهاش از بوعلي است و به دست متأخرين شكل گرفته است، تكثير موجهات كه در اثر غور و كنجكاوي در قضية مطلقهي ارسطو و ابهامي كه در آن بوده و ايراداتي كه متوجه آن بوده است پيدا شده، مثلاً قضيهي عرفيهي عامه كه يكي از شقوق قضيهي مبهم ارسطويي است اولين بار به نقل خواجه نصيرالدين طوسي وسيلهي فخرالدين رازي عنوان شده است هرچند زمينهي آن به وسيلهي ابن سينا به وجود آمده است».() درخور ذكر است كه: 1. در اكثر موارد قسم اول، بسياري از فيلسوفان مسمانان آرأ ديگري اتخاذ كردهاند. 2. مصاديق اقسام 2 و 3 و 4 نيز بسي بيش از نمونههاي ياد شده است، علامه طباطبائي بزرگترين حكيم معاصر اسلامي مدعي است همهي مباحث و مسائل انتقال يافته از دويست مورد تجاوز نميكرده كه فلاسفهي اسلامي آن را به هفتصد مبحث و مسأله افزايش دادهاند. 3. همهي دستآوردهاي باز گفته، در دورهي پنجم نيز استمرار و تكميل يافته و اصولاً بخشي از آنها در اين دوره پديد آمده است. 4. سهم و نقش فيلسوفان اسلامي محدود به حد مواردي ياد شده نيست، بلكه ابداعات و اضافات محتوايي روششناختي و كاربردي صورت پذيرفته توسط مسلمانان به حدي است كه سبب تبديل هويت معارف مهاجر گرديده است. و اين تحولات را بايد در فرصتي فراخ تشريح كرد. 5. در جريان سنت چرخهي دوري تبادل حكمت و معرفت بين شرق و غرب، اعصار پس از فارابي، ابن سينا و ابن رشد، به يمن قدرت فكري و همت همين فيلسوفان، دور صدور حكمت از مشرق به مغرب زمين قلمداد ميگردد، ميزان آثار ترجمه شدهي حكماي اسلامي بزبانهاي لاتين طي اين دوره دو چندان افزونتر از مجموعهي آثار يوناني و اسكندراني است كه طي قرن سوم و چهارم اسلامي به عربي برگردانيده شد. دورهي پنجم: مبدع و مبدء اين دوره فيلسوف سترگ، عارف بزرگ صدرالدين محمد قوامي شيرازي (زادهي 980/1572) و درگذشتهي 1051/1641) بود. برخي به خطا، كار او را اقتباسي خالي از ابتكار اما زيركانه از حكمت مشأ بويژه ابن سينا پنداشته() بعضي ديگر به جفا مكتب وي را توسعهي حكمت اشراق بويژه سهروردي انگاشتهاند!() جمعي نيز تلاش او را تنها نوعي تلفيق ناسازگار سه حوزهي معرفتي فلسفه، كلام و عرفان يا چهار مشرب حكمت مشائي، حكمت اشراقي، كلام و عرفان قلمداد كردهاند.() رمز خطاي هر سه ديدگاه عدم درك صحيح ماهيت و مختصات حكمت صدرالمتألهين بوده است. صدرالمتألهين خود در مقدمهي اسفار اربعه كه بزرگترين اثر مكتوب وي و جامعترين دانشنامهي فلسفي مسلمانان بشمار ميآيد. پس از اشاره به سرگذشت علمي و سلوكي خويش و شكوهي صريح و بسيط از ستم زمانه بر حكمت، و جور همروزگارانش بر او - كه سبك ادبي و سياق معنوي آن شكوانامههاي علي(ع) را تداعي ميكند - به رياضات و تضرعات روحاني، و عزلتگزيني و كنجنشيني طولاني خود اشاره كرده، چگونگي تحول حال و تكشف حقايق بر خويش را شرح ميدهد. صدرا اين تحول را موهبت الهي تلقي كرده به زباني پررمز ماهيت و مختصات مكتب خود را تبيين داشته است، وي درخصوص منشأ و ماهيت مسلك خويش چنين ميگويد: «پس عزيزانه به سوي خداي سببساز روي آوردم و از سرفطرت به بارگاه آسان سازندهي سختيها تضرع كردم، چون زماني دراز و مدتي بلند به حال استتار و انزوا، خلوت و عزلت سپري نمودم، به خاطر مجاهدات نفساني جانم شعلهور گرديد، و به سبب رياضتهاي طولاني زبانههاي آتش از دلم سركشيد، و انوار ملكوت از آن فيضان كرد، و خرگاه جبروت برآن افراشته شد... پس آنگاه بر اسراري آگاهي يافتم كه پيش از آن تاكنون برآن آگاه نبودم، و رموزي بر من آشكار شد كه هرگز اينگونه به برهان برمن مكشوف نبود، بلكه اسرار الهي و حقايق رباني و ودايع لاهوتي و پردهنشينان صمدانييي را كه به برهان فراگرفته بودم با اضافاتي به شهود و عيان ديدم و يافتم».() آنچه به دست صدرا در حوزهي معرفت و حكمت اسلامي روي داد در تاريخ اسلام پديدهيي بيمانند بود، هرچند فضل تقدم از آن كندي، فارابي، ابن سينا و سهروردي است اما هرگز كار هيچيك از آنان ارزش قياس با تطورات و تأسيساتي كه صدرالمتألهين در اين عرصه پديد آورد ندارد. او از لحاظ روش، ساختار و مضمون، به نوآوريهاي چشمگيري دست يازيد: در روش استدلال و اثبات مدعيات فلسفي، او سعي كرد نزاع سنتي مشائي و اشراقي را كه با ظهور ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد و معارضه با استادش افلاطون آغاز گرديد و طي بيست قرن استمرار داشت پايان بخشد. او توانست به شيوهيي هنرمندانه، روشمند و ابتكاري حكمت اشراق و حكمت مشأ، كلام و عرفان را در آميخته دستگاه فلسفي و معرفتي واحدي را پي افكند. او نظام فلسفييي را سامان داد و سازمان فكري را بنياد نهاد كه از ساختاري منطقي، استوار، منسجم و سازگار برخوردار است آنسان كه عناصر اصلي تفكرش مانند اصالةالوجود، حركت جوهري، و... در جاي جاي مدعيات او چونان جان در كالبد سريان دارد. ابتكارات مضموني و ابداعات محتوايي صدرا از لحاظ كيفي ارجمندتر و افزونتر است از همهي ابداعات هفت قرنهي دورهي سوم و چهارم حكمت و عقلانيت اسلامي. ظهور صدرالمتألهين خط بطلان بر انگارهي مستشرقيني بود كه ميپنداشتند: پس از تازش سنگين و سهمگين غزالي فلسفهي اسلامي ديگر نتوانست قامت راست كند، و ابن رشد (564/1169 - 594/1198) كه غربيان او را Averroes ميخوانند، واپسين تلاش (اما ناكامِ) متفكران مسلمان در دفاع از فلسفه بود و پس از او فلسفهي اسلامي عقيم ماند!،() البته ظهور حكمت صدرايي موازي شد با عصر نوزايي در فرنگ و پيدايي فلسفههاي جديد از سويي و افول منزلت علمي مسلمانان از ديگر سو، همچنين بيمهري عمدي غربيان از سويي و بيرمقي اتباع صدرا از ديگر سو، لهذا اين فيلسوف سترگ در غرب ناشناخته ماند. اينجا با درج فهرستي كه استاد مطهري از دستآوردهاي محتوايي صدرا به دست داده است - هرچند اختصاصات فلسفي او فراتر از اين فهرست است و درخور پژوهشي مشبع -، به عمدهي عناوين نظريهها و رهآوردهاي او اشاره ميكنيم، استاد مطهري اركان حكمت صدرايي را به ترتيب زير ذكر ميكند: «1. اصالت وجود. 2. وحدت وجود. 3. حل اشكال از وجود ذهني. 4. تحقيق در حقيقت وجوب ذاتي ازلي و حقيقت امكان در ممكنات و كشف نوعي امكان به نام «امكان فقري». 5. تحقيق در مناط احتياج به علت. 6. تحقيق در حقيقت عليت و نحوهي ارتباط معلول به علت و اينكه اضافهي معلول به علت اضافهي اشراقي است و بازگشت معلوليت به تجلي و تشأن است. 7. اثبات حركت جوهريه. 8. تحقيق در رابطهي ميان متغير و ثابت و حادث و قديم. 9. اثبات اتحاد عاقل و معقول. 10. اثبات حدوث زماني عالم. 11. اثبات نوعي وحدت كه آن را «وحدت حقهي حقيقيه» مينامد. 12. اثبات اينكه تركيب جسم از ماده و صورت، تركيب اتحادي است. 13. برهان «صديقين» براي اثبات واجب. 14. برهان خاص مبتني بر برهان صديقين بر توحيد واجب. 15. تحقيق علم واجب به اينكه علم واجب به اشيأ علم بسيط اجمالي در عين كشف تفصيلي است. 16. تحقيق در قاعدهي «بسيط الحقيقة كل الاشيأ» 17. اثبات اينكه نفس جسمانية الحدوث و روحانيةالبقا است. 18. تحقيق در حقيقت اِبصار و ساير اًدراكات حسي. 19. تجرد قوهي خيال. 20. اثبات اينكه «النفس في وحدتها كل القوي». 21. اثبات اينكه «كلي» به نحو تعالي است نه صِرف تجريد و انتزاع. 22. اثبات معاد جسماني».() دورهي ششم: برغم آنكه عقلانيت و حكمت اسلامي - كه ايران در آن سهمي گران دارد - هنوز از استوارترين وپربارترين مواريث و جريانهاي فكري جامعهي انساني است اما امروز اين گوهر گرانبها نيازمند بازپيرايي، بازپژوهي، و سامانبخشي جدي است، در اين نوسازي و دگرگونگري نيازهاي عصري، دستآوردهاي نوين حكمت علمي جهاني ، و پرسشهاي نوپيدايي كه امروز تفكر اسلامي را به مصاف ميخواند، و نيز چالشهايي كه فلسفه و الهيات اسلامي در گذشته با آن روبرو بوده بايد منظور نظر نظريهپردازان و متفكران اسلامي باشد. منتقدان و منكران سنتي فلسفهي اسلامي گروهها و گرايشهاي گوناگوني را تشكيل ميدهند، نصبسندهگان، اشعري مسلكان، شهودگرايان، اصحاب مكتب تفكيك، تجربيان، علمپرستان، از جملهي آنانند كه هر يك به سياقي زبان به قدح و جرح فلسفهي اسلامي گشودهاند، گروههاي ياد شده، گاه معرفت عقلي را انكار كردهاند، گاه اسلاميت فلسفه را، و گاه كارايي حكمت اسلامي را. تهمت كافري و طعنهي بيگانه تباري، داغهاي سنتييي بودند كه هر از چندي در مجامع و عاميانه از سوي كسي يا گروهي بر پيشاني سپيد و ستبر حكمت اسلامي نهاده ميشد، و اكنون تحت تأثير گرايشهاي تحصلي يا فرامدرن، با عناوين «ناكارآمدي و اندراس منطق و فلسفهي ارسطويي - اسلامي» نغمههاي تازهتري عليه فلسفهي استوار و ديرپاي اسلامي ساز شده است. خوشبختانه چندي است تحولي فرخنده فام در حوزهي حكمت و الهيات در ايران آغاز شده است. به نظر ما گفتمان فلسفييي كه از دههي بيست قرن حاضر خورشيدي (دههي چهل قرن بيستم ميلادي) با علمداري علامهي بزرگ سيدمحمد حسين طباطبايي و قلمداري شهيد انديشه، استاد مرتضي مطهري و ديگر تلاميذ علامه در ايران آغاز گرديد بايد مطلع اين دگرگوني قلمداد گردد. گذشته از پيشينهي تاريخيِ فلسفي ايران، اين خطه پس از ظهور اسلام نيز هماره پررونقترين چالشگاه انديشهها و بارورترين بستر رويش و رشد حكمت و معرفت بوده است، پرآوازهترين فيلسوفان و برجستهترين متفكران به اين سرزمين تعلق دارند. ايران نبضگاه دانش و انديشهي مشرق است، هم از اين رو ايران غالباً مبدء يا معبر يا مئاب جنبشهاي فكري بوده است.() تأسيس دانشگاهها و مراكز آموزش عالي برابر الگوهاي غربي و تحول نظام آموزشي در ايران، آغاز دور جديد ترجمهي منابع فلسفي غربي، پيدايش پرسشهاي جديد كلامي فلسفي،مجاورت ايران با اتحاد جماهير شوروي كه قطب نهضت ماترياليستي ماركسي بود، ظهور چالشها و صفآراييهاي نوين فلسفي ميان انديشههاي الحادي و تفكر الهي در دنياي اسلام به طور عام و در ايران به طور خاص، و از همه مهمتر ظهور شخصيت بارز و برجستهيي چون علامه طباطبايي، ضرورتها و زمينههاي اين دگرگوني و نوسازي را فراهم ساخت. هرچند عهد طفوليت اين جنبش حكمي به درازا كشيد، اما چالشهاي تازهيي كه طي دههي هفتاد قرن حاضر شمسي در حوزههاي شناختارپژوهي، هستيشناسي و الهيات، در ايران ظهور كرده است، بستر بسيار مساعدي را براي باليدن و بارور شدن اين نهال جوان فراهم آوده است.() اگر بازپيرايي و بازسازي يك مكتب فلسفي و فكري متناظر به دانشها و چالشهاي عصري، ضمن تحفظ بر مباني و عناصر جوهري آن جريان نوسازي آن بناميم، حق داريم جنبش جديد فلسفي ايران را «مكتب نوصدرايي» بناميم. استاد مطهري سرآغاز و سرمنزل اين جنبش را چنين وصف و وعده ميكند: [علامه] در اين فكر هستند كه تأليف يكدوره فلسفه بپردازند كه هم مشتمل بر تحقيقات گرانمايهي هزار سالهي فلسفه اسلامي باشد و هم آرأ و نظريات فلسفي جديد مورد توجه قرار گيرد، و اين فاصلهي زياد كه بين نظريات فلسفي قديم و جديد ابتدأ بنظر ميرسد و اين دو را بصورت دو فن مختلف و غير مرتبط بهم جلوهگر ميسازد مرتفع شود و بالاخره بصورتي درآيد كه با احتياجات فكري عصري بهتر تطبيق شود، و مخصوصاً ارزش فلسفه الهي كه جلودار آن دانشمندان اسلامي هستند و فلسفهي مادي در تبليغات خود دورهي آنرا خاتمه يافته معرفي ميكند بخوبي روشن شود. نشريات روزافزون فلسفي اخير و توجه جوانان روشن فكر ما به آثار فلسفي دانشمندان اروپا كه هر روز به صورت ترجمه يا مقاله و رساله در عالم مطبوعات ظاهر ميشود و اين خود نمايندهي روح كنجكاو و حقيقتجوي اين مردم است كه از هزار سال پيش سابقه دارد، و از طرف ديگر انتشارات مجهز به تبليغات سياسي و حزبي فلسفهي مادي جديد (ماترياليسم ديالكتيك)، بيش از پيش حضرت معظمله را مصمم نمود كه در راه مقصود خود گام بردارند، لهذا از چند سال پيش ابتدأ به تشكيل يك انجمن بحث و انتقاد فلسفي مركب از عدهاي از فضلأ مبادرت كردند... اين روشي كه حضرت معظمله آغاز كردهاند يك اقدام اساسي است و فلسفه را در ايران وارد مرحله جديدي ميكند».() كما اينكه هانري كربن نيز كه سالها در مباحثات فلسفي با علامه طباطبايي حضور داشته در كتاب تاريخ فلسفه اسلامي جنبش فلسفي نوين ايران را ميستايد.() در اين مقال كوتاه مجال طرح و بررسي درخور مختصات نشاط فلسفي كنوني ميسور نيست، ما تفصيل بحث و تكثير شواهد را به فرصتي فراخور وانهاده، اينجا به اشارهيي اجمالي و مختصر به نمونههايي از ويژگيها و رهآوردهاي آن بسنده ميكنيم. در گفتمان فلسفي معاصر ايران در سه زمينه دگرگوني روي داده است: الف - صوري و شكلي، ب - روشي، ج - محتوايي. در باب تحول صوري، از باب نمونه به تغيير ساختار و چينش مباحث ميتوان اشاره كرد، به عكس سنت ساختاري فلسفهي اسلامي - كه هستيشناسي مدخل آن بشمار ميرفت - براي نخستين با در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم بحثهاي شناختارشناسي و بررسي مسألهاي ادراكات بخش اول اثر قرار گرفته است،() علاوه بر علامه طباطبايي، استاد مرتضي مطهري در شرح مبسوط منظومه() و استاد مصباح يزدي در كتاب آموزش فلسفه بر اين() چينش تأكيد ميورزند. در بخشهاي متعدد ديگر نيز جابجايي مباحث صورت پذيرفته و به تعبير استاد جوادي آملي حكمت صدرا توسط علامه طباطبايي سازماني رياضيوار پيدا كرده است.() براي نوآوري در روش هانيز به سه نمونه ميتوان اشاره كرد: -1 پرهيز از خلط برهان و شهود در عين ايمان به يگانگي مسير و مقصود برهان و عرفان و قرآن،() -2 تبارشناسي و پيشينهپژوهي مباحث و قواعد و تبيين مسائل با توجه به تطورات وارد بر آن در طول تاريخ فلسفه،() -3 اهتمام به طرح تطبيقي مباحث، بين فلسفه اسلامي و ساير فلسفهها، و گاه بين مشارب حكمي اسلامي با هم.() در خصوص تحول و تكامل محتوايي نيز به چند نمونه نوآوري ميتوان اشاره نمود: -1 بازپيرايي فلسفه از طب و طبيعيات قديم و بهرهگيري از نظريات جديد در علوم بخصوص فيزيك مدرن، به مثابه اصول موضوعي،() -2 ارائهي تقريرهايي نو براي برخي قواعد و مسائل فلسفي مانند: تقرير جديد علامهي طباطبايي از برهان صديقين،() -3 توسعهي ب رخي مباحث به نحو طولي از رهگذر طرح نظرات جديد مانند: تبيين منشأ اداركات اعتباري،() و مانند اهتمام خاص و مستقل به فلسفهي معرفت و ساير فلسفههاي مضاف مانند فلسفهي ذهن، فلسفهي دين، فلسفهي اخلاق، فلسفهي حقوق،() -4 گسترش مباحث به نحو عرضي مانند تكثير برهان در برخي قواعد و مسائل مانند مسألهي ابطال دور و تسلسل،() و نيز تفصيل و توسعهي مباحث مطرح در فلسفههاي جديد مانند: مبحث حركت، زمان، عليت، و نيز پرداختن به مسائل كلام جديد البته و صدالبته چنانكه گفتيم: صرفاً از باب ذكر نمونه به موارد بالا اشاره شد، و الا ابدعات علامه و تلامزهي او در حوزههاي شناختارشناسي، هستيشناسي، الهيات، فلسفههاي مضاف، به دهها مورد بالغ ميشود، اما اين مقال و مقاله ذكر بيش از نمونههاي پيشگفته را بر نميتابد، بر فضل دلسوز و صاحب جودت و ذكاوت است كه با استقرار نام، همهي موارد را استخراج و تبيين و سپس در توسعه، تكثير و تعميق آنها اهتمام نمايند. پي نوشتها: -1 اين مطلب صورت ويراسته و مستند شدهي سخنراني مولف در جمع استادان و دانشجويان دانشكدهي فلسفهي دانشگاه آتن - يونان، در سال 1375 شمسي است. -2 «بسم ا الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرء و ربك الاكرم، الذي علم بالقلم، علم الانسان مالم يعلم» / سورهي علق، آيهي 6 - 1. -3 در منظر وحي اسلامي حكمت موهبتي منزل از ناحيهي خداوند تلقي ميشود: آيهي 269/سورهي2، 39/17، 12/31، 20/38. در قرآن كريم، حداقل 9 بار نزول يا تعليم قرآن يا ساير كتب آسماني قرين با نزول و تعليم حكمت قلمداد شده است، مانند: آيهي 129/سورهي2، 151/2، 231/2، 48/3، 81/3، 164/3، 54/4، 113/4، 110/5، 34/33. 2/62. -4 احاديث متعددي با عباراتي شگفت عقل را توصيف كردهاند و گاه عقل را حجت و پيامبر دروني، و انبيأ را حجج و پيامبران بروني قلمداد كردهاند. از جملهي آنها خبري است كه حاوي تعليمات بلند امام هفتم موسي بن جعفر(ع) به هشام بن الحكم است / الكليني، محمد، الاصول من الكافي، ج 1، دارالكتب الاسلاميه، چاپ، 1363، ص 13-20. -5 علامهي طباطبايي در تفسير گرانسگ «الميزان»، ج5، صص 254 تا 271، در باب نسبت دين و عقل و نقد يازده نظريه يا شبههي مطرح در اين زمينه، بحث مبسوطي فرموده است، همانجا ميفرمايند: قرآن در افزون بر سيصد آيه آدمي را به تفكر و تعقل امر ميكند. اهل طلب بدانجا مراجعه كنند. -6 در رسالهي «علي و علم الهي» تأليف علامهي طباطبايي(ره) ترجمهي سيدابراهيم سيدعلوي، دفتر انتشارات اسلامي و رسالهي علي بن موسيالرضا و الفلسفة الالهية، تأليف استاد آيتالله جوادي آملي، دارالاسرأ للنشر، شواهد بسياري بر طرح دقائق فلسفي در كلمات معصومان ذكر و شرح شده است. -7 فخري، ماجد: سير فلسفه در جهان اسلام، مترجمان، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1372. -8 مطهري، مرتضي: مجموعه آثار، ج 13، (مقالات فلسفي، ص 9، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدمه، صيج. -9 اصول فلسفه، مقدمه. -10 مانند حكيم جلوه (ره)، رك: مطهري، مجموعهي آثار، ج 13، صدرا، تهران، ص 250. -11 فخري، ماجد: همان كتاب، صص 326 - 325. -12 اسفار، ج 1، مقدمه المولف، مكتبةالمصطفوي، تهران، 1376، ص 8. -13 و همين گمانه از جمله موانع شناخت و شهرت فيلسوفان دورههاي چهارم - به جز فارابي، ابنسينا، سهروردي و پنجم است. -14 مطهري، مرتضي، مجموعهي آثار، ج 13، ص. -15 اين تعابير را نه از سر تعصب ملي، و نه به قصد انكار سهم ارجمند متفكران ديگر نقاط جهان اسلامي مانند مصر و شامات، بلكه به عنوان بازگفت بخشي از واقعيتهاي تاريخي، به قلم راندم. -16 به نظر ما امروز در حوزهي دينپژوهي ايران، سه جريان عمده حضور دارد: جريان مقلد سنتي، جريان متجدد مقلد، جريان مجدد مستقل. گرايش نخست متصليانه اسير گذشته است، گرايش دوم مترجمانه دل در گرو معرفت و الهيات مدرن غربي سپرده، جريان سوم در عين بهرهوري و حرمت نهادن به ذخائر خود داشته و مواريث گرانسنگ اسلامي از سويي، و مطالعهي بصيرانه و محققانهي دست آوردهاي فكري معاصر از ديگر سو، در صدد احيأ انديشهي اصيل اسلامي و گشودن راهي نو اما مستقل از ميان دو گرايش ديگر در حكمت و الهيات اسلامي است. جريان اول فرسوده است و نخواهد پاييد، جريان دوم غريبه است و نخواهد باليد، جريان سوم جنبش ريشهدار و بالندهيي است، به بار خواهد نشست. و تنها بايد بدان دل بست. -17 اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، مقدمه، مطبوعات دارالعلم، قم، بيتا. -18 تاريخ فلسفهي اسلامي، ترجمهي جواد طباطبايي، ج 2، نشر كوير، ص 199. -19 نخستين مقالات اصول فلسفه عنوانهاي «پيدايش كثرت در علم» و «ادراكات اعتباريه» است. -20 شرح مبسوط منظومه، ج 1، حكمت، تهران، ص 142 (پاورقي) و ص 155. -21 آموزش فلسفه، ج 1، مقدمه، معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي، 1365، تهران، و تعليقهي بر نهايةالحكمه، ص 40. -22 مرحوم استاد مطهري(ره)، در مقدمهي اصول فلسفه، كار ملاصدرا و سازمان دستگاه فلسفهي صدرايي را بدين سان وصف ميكنند. -23 مرحوم علامهي طباطبايي در نهايةالحكمه و بداية الحكمه و اصول فلسفه، هرگز متعرض مباحث عرفاني و نقلي نشدهاند، اين سه اثر مستقل فلسفي ايشان يكسره برهاني است. وي در سرآغاز نهاية تحت عنوان «كلام بمنزله المدخل لهذه الصناعة» نيز بر اين مهم تأكيد ورزيدهاند. -24 مرحوم استاد مطهري در مجموعهي چهار جلدي شرح مبسوط منظومه، ضمن تأكيد بر اهميت اين روش در جاي جاي كتاب، و اكثر مباحث اين شيوه را اعمال كردهاند. -25 كتابهايي چونان: اصول فلسفه، شرح مبسوط، آموزش فلسفه و تك نگارههايي كه فلاسفهي معاصر ايران در مباحث خاص مانند معرفتشناسي نوشتهاند غالباً به روش مقايسهيي مباحث اهتمام كردهاند. -26 از باب نمونه، علامه در نهايه، مرحلهي ششم، آخر فصل چهارم ضمن اشاره به نظريات جديد فيزيكي و «امكان تبدل اجسام به انرژي و اينكه جسم انرژي متراكم است» ميفرمايد: «بايسته است در مباحث فلسفي، انرژي نوع عالي مترتب بر جوهر - پيش از جسم - انگاشته شود و بر اين اساس مباحث [مقولات] را سازمان دهيم. نهاية الحكمة، ص 89. -27 علامهي طباطبايي، تعليقهي اسفار، ج 6، ص 41، نهايه، مرحلهي 12، فصل اول. -28 اصول فلسفه، مقالهي دوم. -29 تك نگارههاي منتشره از سوي فلاسفهي معاصر گواه چنين تحول و توسعهيي در فلسفهي اسلامي است. -30 اسفار، ج 2، همان، ص 166، تعليقه شمارهي 2.