راسل: اگر براي هر كاري علتي لازم داريم، پس وجود خدا هم علتي ميخواهد. و اگر امكان وجود چيزي بدون علت ميرود، چرا خداوند را بدون علت قبول كنيم و طبيعت را همان خدا نپنداريم؟ ميبينيد كه بدين طريق، ثابت كردن وجود خدا كار مهملي است و نظير تفكر هنديهاست كه ميگفتند دنيا بر روي يك فيل قرار دارد و آن فيل هم سوار بر يك لاكپشت است! اما همين كه از ماجراي آن لاكپشت جويا ميشديد، از شما ميخواستند كه موضوع صحبت را عوض كنيد. به هر صورت اثبات وجود خدا از اين راه با معناتر از مثال فوق نيست.12استاد جعفري: تمام مشكلاتي كه آقاي راسل را در مبحث الهيات مضطرب ساخته، اين است كه ايشان در اينباره، به اندازه ساير مباحث دقت نكرده است. گويا راسل در مورد خداوند، مانند انسان و درخت و غيره، سابقه نيستي سراغ گرفته است؛ بدين جهت اين سؤال كه علت خداوند چه بوده است، به فكر وي خطور كرده است. ولي آقاي راسل بايد بداند كه در مفهوم خدا ازليّت مطرح است. و ازليّت با سابقه نيستي سازگار نيست. و چون سابقه نيستي، با نظر به ذات خداوند محال است، پس اين سؤال كه علت وجود خداوند چيست، كاملاً غير منطقي است. و اين برخلاف طبيعت است كه تمام اجزاي آن محكوم به قانون عليت است، يا حداقل در تغيير است. بنابراين هرگز نميتوان قانون عليت را از آن جدا كرد. و اگر بگوييم مجموع طبيعت غير از اجزاي آن است، اين مطلب خندهآورتر ميشود، زيرا در هيچ مجموعه سيستماتيك كه يك كل طبيعي را تشكيل ميدهند، آن كل با اجرا مغايرت ندارد، بلكه كل در واقع عين همان اجزاست.از سوي ديگر، از نظر عقل، تسلسل در باب عليت محال است، و بايد به علت نخست كه وصف معلوليت در آن راه ندارد منتهي گردد. من اگر بپرسم كه آقاي راسل، چرا شما حركت نموده و كتاب را از روي ميز برداشتيد، خواهد گفت: «خواستم مطالعه كنم.» اگر بپرسم چرا خواستيد مطالعه كنيد، خواهد گفت: «شخصيت من مطالعه را مفيد تشخيص داده است.» اگر بپرسم چرا بايد مطابق چيزي كه شخصيت شما مفيد تشخيص داده عمل كنيد، گمان نميكنم ايشان علتي براي آن پيدا كند. حال اگر بنا باشد علتي را كه ديگر معلول نيست انكار كنيم، به آقاي راسل خواهيم گفت: شما شخصيت خويش را انكار كنيد؛ زيرا نميتوانيد علت اقدام به كار مفيد را براي ما نشان دهيد.از بيان فوق روشن ميشود مثالي كه آقاي راسل آورده، و اعتقاد به وجود خداوند را با عقيده خرافي هنديها مقايسه ميكند، كاملاً نامربوط است، و به روش خاص وي در تحليل مسائل ديني باز ميگردد كه با ذكر يك مثال، يك اصل و قانون كلي را زير و رو ميكند؛ اما اينكه آن مثال چه اندازه با قانون مزبور مرتبط است، مورد دقت كافي قرار نميگيرد.13