وقتي وايت از راسل ميپرسد علت اينكه در طي قرون، بشر، آن چنانكه نمودار است، خواستار مذهب بوده است، چيست وي ميگويد:من اصولاً فكر ميكنم كه علت اين خواستاري، ترس بوده است؛ چون بشر تا حدي خود را ناتوان ميبيند. سه عامل است كه موحبات ترس او را فراهم ميآورد: يكي طبيعت است كه به وسيله صاعقه به او ضربه ميزند، يا به وسيله زلزله او را در كام خود فرو ميبرد. ديگري خود انسان است كه ميتواند همنوعان خود را به وسيله جنگ نابود كند. عامل سوم كه ارتباط زيادي با مذاهب دارد، شهوات شديد او هستند كه ميتوانند به انسان صدمههايي وارد كنند، و آنها در لحظات آرامش زندگي از آنچه از دست دادهاند، پشيمان ميشوند، و مذهب موجب ميشود كه تعديلي در ترس و وحشت آنها به عمل آيد.27استاد جعفري: آقاي راسل، معلول يا فايده يك پديده را به جاي علت آن به كار بردهاند؛ زيرا خود ترس يك حالت همگاني است و بهدست آوردن آرامش روحي در مواقع ترس، يكي از فوايد گرويدن به مذهب است. يعني انسانِ معتقد به مذهب، ميتواند ناملايمات را ـ به استثناي آنچه خود آنها را انتخاب كرده است ـ به مشيت خداوندي مربوط ساخته و بدين وسيله آرامش يابد. ولي علت تحريك كننده انسان به مذهب، مسائل ديگري از قبيل احساس عظمت دستگاه هستي، و اينكه اين دستگاه با عظمت از يك موجود عالي صادر شده است، و همچنين احساس تكليف است كه در مقابل تمامي تمايلات حيواني انسان، خودنمايي كرده از انسان انجام آن را به جهت انسانيّتش طلب ميكند.سومين عامل گرايش به مذهب، يقين يا حداقل احتمال خودپسندانه به جاودانگي انسان است.
انسان و جستوجوي كمال برتر
آقاي راسل در پاسخ سؤال ديگر وايت كه پرسيده است: «آيا بشر در جستوجوي برخي از علل ايمان، كه علل خارج از خود بزرگتر از او جلوه ميكند، نيست؟ اين موجود را نه صرفا بهعنوان مسئله ترس و يا اتكا به آن جستوجو ميكند. بلكه همچنين ميخواهد كارهايي را براي اينكه او هست، انجام دهد.» چنين ميگويد:خوب، چيزهاي زيادي هستند كه از خود انسان بزرگترند؛ منظورم خانواده، سپس ملت، پس از آن بشريت به طور عمومي است. تمامي آنها بزرگتر از خود شخص هستند و كاملاً براي اشغال هرگونه احساس خيرانديشي كه يك انسان دارد، كافي است.اين جواب، به خوبي ميرساند كه علت اينكه انسان به موجودي برتر از خود توجه كرده است، نه تنها براي ترس و ناتواني اوست، بلكه اين توجه، خود ناشي از يك احساس مستقلي است، و اين جواب با جواب گذشته كه ميگفت علت گرويدن انسان به مذهب، ترس و ناتواني است، تقريبا تناقض دارد. مگر اينكه بگوييم مقصود آقاي راسل اين است كه علت گرويدن اشخاص معمولي به مذهب، ترس و ناتواني است، ولي در اصل مذهب اين معنا منظور نبوده است.در هر حال، جستوجوي يك موجود بهعنوان اينكه اين موجود كامل و قابل پرستش است، نه بهعنوان ترس و زبوني، يك احساس مستقل است؛ گرچه بعضيها مانند راسل ميگويند اين احساس را با بشردوستي كه از انسان بزرگتر است، ميتوان اشباع كرد. البته ميان پرستش يك موجود كامل و انسان دوستي، هيچ منافاتي وجود ندارد، بلكه انسان دوستي حقيقي با شناخت آن موجود كامل، اساسيتر و استوارتر خواهد بود.ما همين مطلب را در تاريخ 11 سپتامبر 1963 به آقال راسل نوشتيم و خواستيم كه ايشان علت منافات اين دو احساس را بيان كند؛ پاسخ وي كه در تاريخ 16 سپتامبر 1963 به ما رسيده است، اين مسئله را مبهم گذاشته و اينكه جستوجوي موجود كامل عمومي بوده باشد، انكار كرده و گفته است:من چنين عموميتي را در تمامي افراد انساني نميبينم.لازمه نفي عموميت (سلب عموم) اين است كه مردم دو دستهاند:الف) كساني كه چنين انگيزه و احساسي را دارند؛ب) افرادي كه چنين انگيزه و احساس را ندارند.پس اينكه بگوييم مذهب عموما مولود ترس است، با سخن ياد شده سازگاري ندارد.نكته ديگر اينكه ترسي كه مولود ناداني است، بايستي با برطرف شدن ناداني و ترس، برطرف شده در نتيجه مذهب و اساس آن كه توجه به خداست متزلزل شود، و اين مطلب بر خلاف واقعيت محسوس است. زيرا عدهاي از فلاسفه و متفكران هستند كه هر چند ـ به اعتقاد خودشان ـ مجهولي در دستگاه انسان و جهان ندارند، در عين حال انسانهاي ديندار و موحدي هستند؛ چنانكه از رنهدكارت نقل شده كه گفته است: «شما ماده و حركت را به من بدهيد، من موجودات را ميسازم.» با اينكه وي از دينداران و موحدان برجسته به شمار ميرود. همچنين با اينكه علم و دانش در حال توسعن و پيشرفت خيره كننده است، مسأله خداشناسي با جديت تمام مطرح است.28