كساني كه روح را از اوصاف و احكام مادي مجرد ميدانند، ادلهاي را بر مدعاي خود اقامه كردهاند كه برخي را يادآور ميشويم:1. در بدن انسان، از آغاز تا مرگ، تحولات گوناگوني رخ ميدهد، ولي انسان از هنگامي كه متوجه خود گشته و «من» را بهطور صحيح درك ميكند، با گذشت سالها و تحولات بسيار، سنخ آن «من» عوض نميشود. اگر من عبارت از مجموعه اعضاي داخلي و خارجي بود، ميبايست با اختلاف با اختلاف حالات جسم «من» هم تغيير ميكرد. در اينجا بايد به اين نكته توجه نمود كه تحولاتي كه انسان درون خود احساس ميكند، مربوط به «من» نيست بلكه مركز اين تحولات همان است كه فرويد از آن به «او» تعبير كرده است و نسبت ميان «من» و «او» نسبت فرد نابيناي است كه راهنماي خود را به دوش ميكشد. غريزههاي مختلف، واقعيت او را تشكيل ميدهد. و اين «من» است كه فرآوردههاي «او» را با ملاحظه پديدههاي خارج از انسان تنظيم ميكند. گذشته از اين، مقصود ما از عدم تحولات روحي، از سنخ تحولات مادي است نه تكامل معنوي.ممكن است گفته شود: سلولهاي هم ثابت و تغييرناپذيرند، پس آنها هم مادي نيستند.در پاسخ يادآور ميشويم كه اولاً: اين مسئله مورد قبول همه دانشمندان نيست، بلكه عده كثيري ميگويند سلولها تغييرات كندي دارند. ثانيا: بر فرض اينكه سلولهاي مغزي ثابت باشند، آيا هنگامي كه احساس «من» ميكنيم، احساس يك عده مواد كوچك بهعنوان سلول ميكنيم؟ يا اينكه يك حقيقت ثابتي را ادراك ميكنيم، كه در اصطلاح روانشناسي و فلسفه آن را «من» ميگويند؟ البته موضوع احساس ما سلولهاي مغز نيست؛ زيرا ميلياردها انسان در دنيا زندگي كرده و «من» را درك كردهاند، بدون اينكه از وجود سلول آگاهي داشته باشند. ثالثا: شاهد بر اينكه مقصود از «من» مجموعه اجزاي بدن نيست ـ علاوه بر آنچه گذشت ـ اين است كه مسلما با جدا شدن عضوي از بدن، «من» نقصان عضوي پيدا نميكند.2. گاهي، حواس ما آماده دريافت حوادث خارجياند، ولي به جهت تمركز داخلي، هيچ يك از آن حواس وظيفه طبيعي خود را انجام نميدهند؛ مثلاً نشستهايم و با دوست خود مشغول مذاكره علمي هستيم، يا بهتنهايي و با دقت كامل مشغول رسيدگي به يك مسئله علمي ميباشيم. با اينكه راه گوش باز است، صدا را نميشنويم، انگشتان و ساير اعضاي بدن براي احساس كيفيتهاي هوايي از قبيل گرمي و سردي حاضر است، ولي عمل ادراك حسي انجام نميشود. همينگونه است ساير حواس. حال اگر روح بهعنوان نيرويي كه باعث تمركز قواي حسي است، وجود نداشته باشد، اين تمركز معلول چيست؟ممكن است گفته شود: تشكيلات عصبي مغز بههنگام دقت در يك امر مهم، اعصاب مربوط به حواس را تعطيل كرده، فعاليت خود را بههمان موضوع دقيق اختصاص ميدهد. پس دليل مزبور وقتي درست است كه براي خود مغز جنبه مديريت تمام فعاليتهاي فكري را قايل نشويم. 3. انسان مفاهيم و قوانين كلي را تعقل ميكند. و چون اين مفاهيم و قوانين امور مادي و داراي جرم نيستند و ابعاد هندسي ندارند، بنابراين محل آنها نميتواند داراي جرم و امتداد بوده باشد. بنابراين، روح حقيقي است كه داراي جرم و امتداد نيست.