متافیزیک ابن سینا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

متافیزیک ابن سینا - نسخه متنی

ترانه جوانبخت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

متافيزيک ابن سينا

ترانه جوانبخت

متافيزيک آن طور که ابن سينا در کتابش با عنوان شفا در نظر گرفته، توضيح عقلاني همه هستي ست. ابن سينا مشتق شدن همه چيز از هستي لازم ، ابديت هستي و نيز نفي شناخت آنچه مجزا از منبع هستي ست را در اين کتاب توضيح داده است.

ابن سينا براي هر علمي موضوعي در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظري و عملي تقسيم کرده است. از نظر او، علم نظري دانشي ست که موضوعش مستقل از ماست درحالي که علم عملي براي ما کاربرد دارد. او سه نوع علم عملي در نظر مي گيرد: دانش کشورداري، اقتصاد و حکومت بر خود. او همچنين سه علم نظري را ممکن مي داند: فيزيک، رياضي و دانش ماوراء الطبيعه.

ابن سينا اولين کسي ست که کاني شناسي را ابداع کرده و در شيمي به شيوه قديم هم کار کرده است. ابن سينا در نجوم نيز تحقيقاتي دارد و با ابوريحان بيروني تبادل فکر داشته است. يرداختن به حوزه هاي مختلفي که ابن سينا در آنها کار کرده از بحث اين مقاله خارج است.

ابن سينا دانش ماوراء الطبيعه را دانشي الوهي مي داند و موضوعش را طبق ديدگاه ارسطويي چيزي مي داند که موجوديت داشته باشد. او به دو دليل مربوط بودن خدا به دانشهاي ديگر را نفي مي کند:

1. دانش هاي ديگر يا دانش عملي هستند يا فيزيک يا رياضي و نمي توانند درباره خدا باشند.

2. اگر خدا در متافيزيک بررسي نشود در هيچ علم ديگري قابل بررسي نخواهد بود. حتي اگر محوريت موضوع خدا در اين علم لازم باشد نمي توان جز اين يذيرفت که خدا موضوع خود را تشکيل مي دهد.

ابن سينا اين مورد را مطرح مي کند که موضوع متافيزيک به علت اوليه مربوط است. اگرچه به نظر ابن سينا، علت اوليه موضوع منحصر به متافيزيک نيست. چرا که وجود اين علت بايد در اين علم نشان داده شود. ابن سينا با استفاده از متافيزيک ارسطو اين راه حل را ييشنهاد مي کند که موضوع متافيزيک هستي آن گونه که هست مي باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد. در تاريخ متافيزيک ابن سينا نخستين کسي ست که اين راه حل را ييشنهاد کرده است.

ابن سينا موضوع متافيزيک را با موضوع ديگر علوم نظري مقايسه کرده است. او فيزيک را دانش اجسام آن گونه که هستند نمي داند بلکه آن گونه که حرکت مي کنند يا ساکنند. رياضيات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گيري و اعداد است و بنابراين به هستي که حادث شدنش رياضي ست ارتباط دارد. در هر دوي اين دانشها هستي به طور محدود بررسي مي شود چرا که به ماده، اندازه يا تعداد بستگي دارد. در اين دو دانش، هستي ييش فرض شده است بدون آن که براي خودش مطالعه شود. هستي موضوع دانش متافيزيک است و در اين دانش بدون هيچ محدوديتي بررسي مي شود. متافيزيک همه مقوله هاي مربوط به هستي از جمله: ذات، کميت و کيفيت را شامل مي شود ولي مقوله عمومي تر خود هستي ست که بقيه مقوله ها را دربر مي گيرد.

موضوع متافيزيک، هستي همانطور که هست و مشترک با هر آن چه هست مي باشد. ابن سينا مي گويد که هستي نخستين موضوعي ست که به فکر در مي آيد. اين نظر ابن سينا بعدها توسط فيلسوفاني نظير آکويناس و هايدگر استفاده شده است. تعبير هستي از اين جمله ابن سينا، درک روح ما از موجوديت داشتن چيزهاست. هستي، همه چيز را نه آن طور که اين گونه يا آن گونه است بلکه آن طور که موجوديت دارد دربر مي گيرد.

ابن سينا علاوه بر ارسطو، از نظريات فارابي نيز بهره برده است. فارابي متافيزيک ارسطو را به اين صورت در نظر گرفته بود که 10 علت براي هستي وجود دارد که 9 علت ثانوي هستند. از نهمين علت ، علت دهم که علت فعال است به وجود مي آيد. دو علت اول ، اولين کره آسماني و هفت علت کرات مربوط به سيارات را يديد اورده اند. فارابي روح اين کرات را به خلقت جوهر جسماني توسط خدا مربوط مي دانست که ماده اوليه همراه با حرکت را تشکيل داده است که اجزايش با وجود تفاوتهاي شکلي به هارموني و هماهنگي رسيده اند ، نيز عناصر چهارگانه طبيعي يعني گرما ، سرما ، خشکي و رطوبت از آنها تشکيل شده است. در ادامه چرخه تکاملي ، اشکال کامل تر يعني گياهان، جانوران و انسان يديدآمده اند. فارابي همچنين به علم منطق، توانايي زبان و فکر يرداخته است. او تکامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسيم کرده است. از نظر او، نوع سوم ذهن با به کار بردن تصاوير و تصورات ذهني حاصل شده است.

ابن سينا نخستين کسي ست که بين ذات* و موجوديت، فرق قائل شده است. از نظر او، موجوديت همان حادث شده از ذات است. به عبارت ديگر، موجوديت همان چيزي ست که به ذات مي رسد وقتي که وجود مي يابد.

ابن سينا مفهوم لازم را در نظر مي گيرد. از نظر او، لازم تاييدي بر موجوديت است. ارسطو نيز لزوم را در متافيزيک خود به عنوان مفهومي اساسي مطرح کرده بود. ابن سينا لزوم خدا را به عنوان دليلي بر موجوديت خدا به کار مي برد.

يکي ديگر از مشخصه هاي متافيزيک ابن سينا، تفاوتي ست که بين لازم و ممکن مطرح کرده است. از نظر او، لازم به علت احتياجي ندارد در حالي که ممکن به علت محتاج است. توجه به تفاوت بين ذات و موجوديت در اينجا ضروري ست: هستي لازم، اصل موجوديتش را در خود دارد اما هستي ممکن اين طور نيست و اصل موجوديتش را در خود ندارد. براي هستي ممکن، موجوديت يک حادثه است که به ذات اضافه مي شود. هستي ممکن به چيزي احتياج دارد تا واقع شود که همان هستي لازم است. به عبارت ديگر، هستي لازم همان علت هستي ممکن است که موجوديت آن را سبب شده است. اين هستي لازم به نوبه خود، يا لازم است يا ممکن و اگر ممکن باشد براي موجوديت يافتنش به علت لازم ديگري احتياج دارد. بنابراين هستي لازم به طور الزامي بايد وجود داشته باشد تا همه چيز هستي خود را از آن بگيرد. ابن سينا تاييد کرده است که در هستي لازم، هستي و ذات يکي هستند.

استدلال ابن سينا، ابديت هستي را ملزم مي کند. چرا که در يک تداوم زماني، هر چيز توسط علتي به وجود آمده که خودش علتي ممکن است. بنابراين هميشه مي توان به يک علت دروني و سيس يه علت آن علت رسيد و تا بي نهايت ادامه داد. طبق نظر ابن سينا، اگر بخواهيم براي چيزي علتي در نظر بگيريم، بايد آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراين علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سينا، به اين معني نيست که موجوديت از يک تصميم دروني در زمان مشتق مي شود (تصميم الوهي که مشکل چندگانگي را ايجاد مي کند) بلکه به اين معني ست که يک شيء، موجوديتش را از يک علت لازم گرفته است. بنابراين خلقت يک وابستگي در هستي ست نه تداوم زماني.

فعل ملزم مي کند دلالت بر الزام وجودي دارد. جمله استدلال ابن سينا، ابديت هستي را ملزم مي کند يعني: ابديت هستي از نظر ابن سينا الزامي ست و اين الزام، الزام وجودي ست. البته اين به اين معني نيست که ابديت هستي به واسطه استدلال ابن سينا معني ميگيرد! ابن سينا ابديت هستي را الزامي دانسته و دلالت ير الزام هستي در معناي فعل ملزم مي کند است. الزام يعني لازم کردن، واجب کردن، اثبات کردن. اين سه معني را در نظر بگيريم الزام ابديت هستي در ديدگاه ابن سينا يعني اثبات ابديت هستي توسط ابن سينا . به عبارت ساده تر اثبات ابديت هستي يعني اثبات وجودي ابديت هستي. يس احتمال و امکان در آن راه ندارد. ابن سينا هستي را ابدي مي دانست.

در فلسفه دو روش قياسي و استنتاجي وجود دارد و من از روش قياسي براي تاييد استنتاج ابديت هستي که در دو ياراگراف قبل نوشتم استفاده مي کنم.

جمله استدلال ابن سينا، ابديت هستي را ملزم مي کند را به گونه ديگر مي نويسم. اين جمله را مي توان با اين جمله مقايسه کرد:

استدلال نيچه، ابديت هستي را نفي مي کند

معني جمله اول اين است که: ابديت هستي از نظر ابن سينا الزامي ست،

درحالي که معني جمله دوم عبارت است از:

ابديت هستي از نظر نيچه نفي شده است.

به وضوح مشخص است که الزامي ديدن ابديت هستي توسط ابن سينا و نفي ابديت هستي توسط نيچه در تضاد با هم هست اما ديدگاه نيچه به اين معنا نيست که ابديت هستي وجود نداشته باشد! بلکه نيچه اينطور استدلال کرده و نتيجه گرفته است.

لازم هست کمي وارد بحث منطق گزاره هاي فلسفي بشويم و من اين دو جمله را با استفاده از منطق گزاره ها بررسي و مقايسه کنم.

جمله ابديت هستي از نظر ابن سينا الزامي ست را P در نظر بگيريد. جمله ابديت هستي از نظر نيچه نفي شده است را Q در نظر بگيريد. طبق استدلالي که در بالا کردم، اين دو جمله نقض يکديگرند. يس خواهيم داشت:

P معادل نفي Q خواهد بود. به زبان منطق گزاره ها يعني:

P معادل Q ~ خواهد بود که علامت ~ به معناي نفي هست.

چون نيچه، ابديت هستي را نفي ميکند (معناي نيهيليسم) يس گزاره عکس آن که ديدگاه ابن سيناست و مربوط به گزاره اول ماست، تاييد هستي خواهد بود.

ابن سينا دو دليل براي نادرست بودن نظريه تدوام دروني-زماني اصل اوليه نسبت به موجوديت جهان ارائه داده است:

1. اگر در نظر بگيريم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، اين اشکال وجود خواهد داشت که زماني معين قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و اين غير ممکن است،

2. اگر در نظر بگيريم که خدا خلقت را در زماني غير از زماني که جهان را خلق کرده است مي توانست آغاز کرده باشد، اين اشکال وجود دارد که خالق در زمان معني از ناتواني به توانايي رسيده و اين لزوم خلقت بوده که به او چنين امکاني داده است و اين مورد، اشکال دوم اين نظريه است.

ابن سينا در کتابش نتيجه گرفته که تداوم دروني-زماني براي خلقت غير ممکن است و خلقت را بايد به صورت يک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکري خالص است که به فکر مي آيد و فکرش به صورت کار است که همان ذات همه موجودات است.

ابن سينا با اين نظريه، چندگانگي را از اصل اوليه رد کرده است: او همه چيز را در آن واحد به تفکر در مي آورد که به چندگانگي در ماده شکل مي گيرد يا در حقيقت ذاتش به فرمهايشان درمي آورد اما اين فرمها از فکر او مشتق مي شود. ذات اجسام به دليل آن که فکر شده اند، وجود دارد. جهان از اين فکر که همان اصل اوليه لازم است يديد آمده است.

براي اين که اين اصل داراي يگانگي باشد، ابن سينا از اصل نئو افلوتيني بهره گرفته و در کتابش نوشته است که اشتقاق اول از واحد است که فکر ديگر را مشتق مي کند و اين اشتقاق ادامه مي يابد و تحت هر فکر، يک کره آسماني وجود دارد (ابن سينا در مجموع ?? فکر مجزا در نظر گرفته است). طبق اين نظريه نئو افلوتيني، جهان از يک اشتقاق اوليه از فکر الوهي سرچشمه گرفته است.

نظريه متافيزيک ابن سينا چند مشخصه مهم دارد:

3. ابن سينا يايداري موضوع متافيزيک يعني هستي همان طور که هست را مطرح کرده است.

4. هستي، نخستين موضوعي ست که به فکر ما مي رسد.

5. ابن سينا ذات و موجوديت (يا هستي) را از هم متفاوت در نظر گرفته است. اين مورد در متافيزيک يوناني بررسي نشده بود.

6. خدا هستي لازم است که هستي و ذاتش لزوما در او مرتبط هستند.

7. جهان (ذات ها) از خدا مشتق شده که خودش فکر مي شود.

من در متافيزيک ابن سينا دو ايراد را وارد مي دانم:

8. دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، دو علت لازم بر آنها هستند. اگر هردوي آنها علتهاي ممکن و مشتق شده از علل لازم ديگر باشند، بايد آنها را به علتهاي قبل و بعد نسبت داده و مربوط بدانيم. اگر دو علت ذکر شده هم زمان باشند، اگر چه مستقل از هم به نظر برسند اما چون علت اوليه هستي تنها يک علت است، لذا دو علت ذکر شده مستقل از هم نخواهند بود. ابن سينا نسبت اين دو علت به ظاهر مستقل اما هم زمان و مشابه يکديگر را در نظر نگرفته است.

9. در متافيزيک ارسطو، علت نهايي به صورت فرضيه ?? حرکت دهنده هستي که تحت تاثير يک حرکت دهنده اصلي در چرخش سيارات هستند مطرح شده اما ابن سينا آن را بررسي نکرده است.

لازم است اشاره کنم که دور شدن ابن سينا از فلسفه ارسطو را يکي از مزيات فلسفه سينايي مي دانند. هرچند که بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.

* اگر کلمه ذات يا essence را درباه خدا به کار بريم، ذات همان جوهر يا substance است. ارسطو نيز براي جوهر يا substance چهار معنا در نظر گرفته بود:

1

. ذات يا ti esti

2

. فراگير يا universel

3

. گونه

4
. سوبسترا.

منابع

1. برهان شفا-شيخ الرئيس بوعلي سينا-ترجمه مهدي قوام صفري- انتشارات کتابخانه مرکزي-تهران

2. فن سماع طبيعي از کتاب شفا- شيخ الرئيس بوعلي سينا- محمد علي فروغي- انتشارات کتابخانه مرکزي-تهران

3.. Avicenne , La Metaphysique Du Shifa,trad . M. Achena et H. Masse, Les Belles Lettres , 1995

Le Statut De La Metaphysique , Alain De Libera , La Philosophie Medievale , PUF, 1993 .4

/ 1