محرك نخستين از نظر ارسطو و صدرا
دكتر سيد مصطفي محقق داماد پيشينيان، فلسفه حركت را از خواصّ جسم مي دانستند و لذا مبحث حركت را از مباحث طبيعي بشمار مي آوردند؛ و اگر احيانا بـمناسبتي در مباحث مابعدالطبيعه سخن از آن بميان مي آمد عذرخواهي مي كردند. بهمنيار مي گويد:«فلنبين الآن امرالحركه و توابعها، اذهي بعينها مقوله ان ينفعل او من مقوله ان يفعل علي مانبيّنه و ان كان النظر فيها من امرالطبيعي ولكنا اردنا ان يكون المتعلم يفهم ذلك1»بهمنيار در متن فوق حركت را از مباحث طبيعي دانسته، هرچند كه به عذري آن را در الهيات آورده است.ابن سينا نيز مبحث حركت را در مباحث طبيعيات آورده است. وي در مبدأ و معاد مي گويد: فيلسوف (ارسطو) مباحث حركت را در كليات دو كتاب بحث كرده است: يكي در كليات امور طبيعي كه همان سماع طبيعي است و ديگري در كليات امور مابعدالطبيعه2 صدرالمتألهين در تعليقه خود بر كتاب الهيات شفا مي گويد: كتاب كبير ما بنام اسفار شامل مباحث الهي است. من سعي كردم در آنجا مسائل را از جنبه هستي و از ديد حكيم الهي مطرح كنم تا فيلسوف الهي در اينگونه امور به علوم جزئيه نيازمند نباشد.3ملاصدرا در كتاب اسفار و نيز در ساير كتابهاي خود حركت را در الهيات بحث كرده است چرا كه او حركت را از اقسام وجود دانسته، بدين معني كه وجود تقسيم مي شود به ثابت و سيال و يا بتعبير ديگر وجود يا كامل است و يا در راه كمال است. هستي كمال ثابت و مجرد است و هستي غير كامل كه مي خواهد كامل شود مادي است. و چون صدرا حركت را در جوهر اشياء مي داند، سيلان را لازمه اين مرحله از هستي معرفي مي كند. و بهرحال حركت از نظر وي نحوه وجود و از امور عامه، يعني فلسفه مابعدالطبيعه مي باشد.ارسطو يكي از مباحثي را كه در مبحث حركت مطرح كرده است اثبات محرك نخستين است بنظر وي مبدأ تحريك اصلي، امري غير مادي است.البته برهان ارسطو بعدها در فلسفه بعنوان برهان اثبات واجب الوجود مطرح شده در حاليكه ناگفته پيداست مسئله وجود واجب الوجود از مسائل علوم طبيعي نيست و ارسطو بهيچ وجه آن را بدين لحاظ مطرح نساخته است، چرا كه در علم طبيعي سخن از هست و نيست مطلق نمي باشد، بلكه علم طبيعي درباره عوارض و خواص اجسام از آن جهت كه متغيرند بحث مي كند، نه از هست و يا نيست آن؛ بعدها حكماي الهي از اين برهان استفاده كردند و چون مبادي اين برهان در علم طبيعي بحث مي شود، بنام برهان طبيعيّون معروف شده است. حاجي سبزواري مي گويد:«ثم الطبيعي سبيل الحركه يسلك للحق سبيلاً سلكه»و مراد وي از طبيعيون، عالمان علم طبيعي است و نيز ملاصدرا در اسفار مي گويد: «و امّا الطبيعيّون، فلهم مناهج اخري مأخوذه من جهة التغير و الاستحاله.4»حركت از نظر وي نحوه وجود و از امور عامه، يعني فلسفه مابعدالطبيعه مي باشد.ارسطو پس از آنكه ثابت مي كند كه جسم معيني بايد كانون توليد نيرو و مبدأ تحريك اصلي باشد، آنگاه بدان پرداخته كه اصل نيرو در عالم اجسام وجود ندارد و علاوه بر آن جسمي كه مبدأ تحريك همگاني است، محرك ديگري لازم است كه حركت را اولين بار در جسم معين ايجاد كرده باشد؛ و از آنجا به اجسام ديگر با شرائط خاص انتقال يابد.او اثبات مي كند كه جسم تحريك كننده بايد خود داراي حركت باشد تا حركت را بـجسم ديگر منتقل نمايد؛ و امّا اجسام، فاقد حركت و همگي وسائط نقل حركت مي باشند.تحريك جز آن نيست كه چيزي خود حركت كند و حركتش بواسطه اتصال و فشار، جسم ديگر را بحركت آورد. از آن تحريك كننده اي كه خود متحرك نباشد در علم طبيعي سخن نمي رود، زيرا او از آن جهت تحريك مي كند كه در خودش حركت موجود نيست بهمين جهت علم ناظر به سه چيز است:- تحريك كننده (آفريننده حركت)- واسطه تحريك (اولين جسم محرك)- حركت كننده (ماده اجسام محسوس)5و بـبيان ديگر موجودات بر سه قسمند:1- آنكه دهنده حركت است و حركت نمي كند.2- آنكه حركت كلي را مي گيرد و فاني شدني نيست. مقصود او از آن متحركي كه فاني شدني نيست ماده نخستين است زيرا بـعقيده او در اصل وجود ماده بحسب موضوع تغييري حاصل نمي شود و تغييرات مربوط به صفات و حالات ماده است.3- چيزي كه حركت دارد و فاني شدني مي باشد.6ارسطو از قسم اخير اجسامي را منظور مي كند كه از ماده ساخته شده اند و لذا دنباله همين مطالب مي گويد:بنابراين لازم است سه چيز را مبادي و علل حركت بشماريم:1- ماده نخستين 2- ماهيت اشياء كه مقصود صورت اشيا است3- نخستين محرك7و سپس تصريح مي كند: محرّكي كه طبيعي نيست و گيرنده حركت نمي باشد در خودش حركت موجود نيست و او پيش از همه موجودات بوده است.8 وي معتقد است محرك اصلي هميشه ثابت است و در ذات و صفاتش بايستي هيچگونه تغييري حاصل نشود و اگر او حركت كند بايد داراي جِرم باشد و آن را با چند دليل رد مي كند.اولين محرك بايد خود ساكن باشد زيرا او ناقل حركت نيست بلكه از خود آن به اجسام مي دهد.9 براي اينگونه محركي كه خود ساكن است لمس و فشار لازم نيست زيرا او خود متحرك و گيرنده حركت نمي باشد و حركت را با فشار به اجسام نمي دهد بلكه او خالق اصل حركت مطلق است كه به جسم معيني تعلق ندارد10. نخستين محرك حركت هميشگي را در زمان بي كران مي آفريند، پس او جرم و كشش ندارد و قسمت پذير نيست11.در نظريه فوق ارسطو با فلاسفه مادّي و اصحاب ذرّه (اتميستها) موافقت كرده كه ماده خالي از قوه تأثير و مبدأ تحريك است ولي از يك جهت بر آنان پيشي گرفته كه معتقد است اصل حركت مطلق بودن علت نمي تواند باشد و بايد علت ديگري داشته باشد.ذيمقراطيس مي گويد: «چيزها اكنون چنين هستند در گذشته نيز بوده اند».ارسطو در نقد نظر وي مي گويد: «اين بيان براي چگونگي وقوع حركت مطلق كافي نيست زيرا علت حقيقي وجود آن را توضيح نمي دهد و از اين گفتگو خودداري مي كند. من نمي گويم اين اصل كه ذيمقراطيس بدان معتقد است (چيزي بدون علت و دليل موجود باشد) حتي بر يك مورد هم قابل انطباق نيست، بلكه مي گويم اين قضيه لازم نيست بطور مطلق در همه جا يكسان و بر هر موردي منطبق گردد مثلاً اين سخن حق است و دائم؛ و قابل تغيير نيست كه هر مثلثي سه زاويه دارد كه مساوي با دو قائمه است امّا انسان نبايد روي آن بدون چون و چرا پافشاري كند و ثابت نمايد بلكه ممكن است علت اين خاصيت هميشگي را در مثلث بجويد و حال آنكه بعضي از اصول چنين نيستند و از آنها اصل بالاتري موجود نيست تا از آن جويا گردند».12بنظر صدرا، طبيعت ماده ذاتا سيّال است، نه آنكه حركت عارض بر آن باشد و بتعبير ديگر طبيعت خود عين حركت است. آنچه از علت نخستين صادر گرديده ذاتي است كه عين حركت است و عنوان حركت و متحرك از نظر مفهوم و در تحليل عقلي از يكديگر جدا هستنددر حاليكه در خارج عين يك هويتند.همانطور كه ملاحظه مي كنيد ارسطو با اتميان كه براي وجود اصل حركت علت و سببي قائل نبودند مخالف و معتقد بود كه حركت بايد متكي بر مبدأ تحريك و قوه باشد. آنان صدفه و اتفاق و يا حركت حلقه هاي دوّار بنحو مكانيكي را مطرح مي كردند و ارسطو اين امر را سخت مردود دانست و آنكساگوراس را ستود كه براي حركت علتي ثابت نموده و آن را از جسم بيگانه دانسته و عقل خوانده است13. خلاصه آنكه مبدأ اصلي حركت را قواي روحاني دانسته است.از قرن معاصر برتراند راسل بـحمايت از پيشينيان ارسطو بر وي چنين خرده مي گيرد:«حركت حلقه هاي دوّار بنحو مكانيكي بجاي نسبت دادن اين حركت به عمل عقل، خود در آن زمان پيشرفتي بوده است».و در چند سطر بعد مي گويد:«راست است كه ليوسپيوس دليلي بدست نداده كه چرا بايد جهان در ابتدا بدان شكل كه بوده پديد آمده باشد و شايد بتوان اين امر را به صدفه و اتفاق نسبت داد، ولي پس از پيدايش جهان تكامل بعدي آن بطور تغيير ناپذير بر طبق اصول مكانيكي بنياد شد...ارسطو و ديگران بر ليوسپيوس و دموكرتيوس خرده مي گرفتند كه اينان حركت اصلي اتمها را توجيه نمي كنند، ليكن در اين مورد اتميستها از منتقدان خود عليمتر بودند، زيرا علت ناگزير بايد از جايي آغاز شود و از هرجا كه آغاز شود براي علت نخستين نمي توان علتي قائل شد.جهان را ممكن است به خالقي نسبت داد، ولي حتي در اين صورت نيز باز خود خالق توجيه نمي شود. در حقيقت نظريه اتميان از همه نظريات ديگري كه در زمان باستان مطرح شده است، بـنظريه علم مدرن نزديكتر است14».ناگفته پيداست كه ايراد آقاي راسل بر نظر ارسطو وارد نيست، زيرا همانطور كه متن نقل شده از ارسطو نشان مي دهد، وي خود به اين خدشه توجّه داشته و پاسخ داده است كه اين قضيه كه: «چيزي بدون علت و دليل موجود باشد». مي تواند در بعضي موارد صادق باشد.ذكر اين نكته نيز مناسب است كه براي آقاي راسل از تحريك طبيعت توسط ماوراء طبيعت و بتعبير خودش «عمل عقل» ( Actior of mind ) تصور نادرستي دست داده است. وي چنين فكر مي كند كه منظور ارسطو اين است كه در ماوراء طبيعت نيرويي وجود دارد كه عالم ماده را به چرخ و گردش مي اندازد و مي چرخاند. يعني طبيعت در ذات خودش ثابت است و يك نيروي خارجي آن را به حركت در نظريه صدرا مربوط به ماهيات نيست بلكه حركت مختص هويت و وجود است و ارتباطي با ماهيات ندارد.حركت در مي آورد. درست همانگونه كه انگشت پيرزني چرخ ريسندگي را به چرخش در مي آورد.البته اين گونه تفكر در عالم اسلام هم بوده است. و حتي حديثي از رسول اللّه (ص) منقول است كه روزي رسول اللّه (ص) با اصحاب خويش بر پيرزني گذشت كه با چرخ دستي نخريسي مي كرد؛ از او پرسيد خدا را به چه دليل شناختي؟ پيرزن دستش را برداشت و طبعا چرخ پس از چند لحظه متوقف شد، پيرزن گفت: به اين دليل همچنان كه اين چرخ را دستي مي بايد كه آن را بگردش آورد چرخ عظيم جهان را نيز كه همواره در گردش است دستي مقتدر مي گرداند؛ در اين وقت بود كه رسول اكرم فرمود: عليكم بدين العجائز، همين تفكر بعدها در ادبيات فارسي نيز آمد. نظامي مي گويد:از آن چرخي كه گرداند زن پير قياس چرخ گرديده همي گير لازمه اين تصور نادرست اين است كه طبيعت در ذات خودش ثابت است و يك نيروي خارجي آن را بحركت در مي آورد.چنين تصوري از كلام ارسطو اين ذهنيت را براي بسياري از اروپاييان پيش آورده كه ارسطو قائل به قدم... ماده بوده و عالم را قديم مي دانسته و لذا بعقيده آنان ارسطو الهي نيست چون او قائل نيست كه عالم را خدا آفريده است و فقط معتقد بوده كه خدا عالم را بحركت درآورده است. آنان ارسطو را ثنوي مي دانند نه موحّد. يعني قائل است به مبدأ قابلي كه اين صور و حركت را مي پذيرد ولي خود ماده مثل خدا مخلوق هيچ قوه اي نيست. مي گويند اگر چه بعقيده ارسطو خدا عالم را به حركت آورده ولي خالق آن نيست. درست همان رابطه اي كه پيرزن با چرخ دستي خود دارد. خلاصه آنكه بعقيده آنان ارسطو قائل بدو مبدأ براي عالم بوده است يك مبدأ فاعلي كه ايجاد صورت و حركت مي كند و ديگري مبدأ مادي كه صورتها و حركت مي پذيرد.حقيقت اين است كه اين ابهام در كلام ارسطو وجود دارد. و نمي توان بطور جزم و قطع نظر داد. بطور كلي در كلمات حكماي يونان رموز و مشكلاتي وجود دارد كه هركس بـنفع معتقدات خود تفسير كرده است. صدرالمتألهين در مبحث حركت جوهريه اسفار كلماتي از تاليس ملطي و انكسيمايس و آنكساغوراس و انباذقلس و افلاطون و ارسطو و ذيمقراطيس و ابيقورس و عده اي ديگر نقل مي كند مدعي است كه كلمات آنان مشتمل بر رموز و لغزها بوده و ناقلين و مترجمين مقصود حقيقي را درك نكرده اند و خود صدرا بـنفع نظريه خودش يعني حركت جوهريه تفسير مي كند.15بنظر مي رسد كه راز قضيّه در فهم مادة المواد در كلام ارسطو نهفته است. ارسطو از مادة المواد چه مراد مي كرده است؟ آيا منظور او از مادّه امري فيزيكي و طبيعي و بالفعل بوده است؟ اگر چنين است برداشت اين گروه بر غير مخلوق بودن و قديم بودن عالم و در نتيجه ثنوي بودن ارسطو امري صحيح است. ولي قرائني در كلام وي در دست است كه نمي تواند با اين برداشت تطبيق كند.فلاسفه اسلامي از قبيل ابن سينا و فارابي كه پيرو ارسطو هستند تفسيري از مراد ارسطو در مورد مادّه داده اند كه كاملاً او را به جرگه موحّدين وارد ساخته اند تفسير آنان از ماده ارسطويي قوه محض است، كه در حد نيستي است و وجودش تابع فعليت است. چنين امري هرگز نمي تواند مخلوق نباشد در عين حال كه متبوع آن مخلوق است. در فلسفه ارسطو هستي جهان با قوه و فعل تبيين مي شود به اين معني كه هستي در نازلترين درجه خود قوه محض است و در بالاترين حد خود فعل محض است و در اين ميان هستيهايي با بهره هاي گوناگون از فعليت و قوه وجود دارند. پايينترين حد هستي «هيولاي اولي» است. اين واژه كه براي ماده عالم نهاده شده يوناني است و بمعناي عامل پذيرش است.ارسطو براي اثبات مدعاي خود به طي مقدمات زيادي نيازمند است كه مهمترين آنها اين مقدمه است كه، هر محرك طبيعي متحرك هم هست. كه با اضافه كردن بطلان دور او تسلسل به محرك اوّل و يا محرك عقلي كه محركي است غير متحرك مي رسد. منظور او از محرك طبيعي، عبارت است از قواي طبيعت يعني جوهر طبيعي عالم. بنظر وي منشأ تمام حركتهاي عارض در طبيعت قوه اي است كه در خود طبيعت است و مستقيما با محرك عقلي مرتبط است.حال سخن در اين است كه محرّك طبيعي رابطه اش با محرّك عقلي نخستين چگونه است؟ و بعبارت ديگر محرك عقلي طبيعت را چه كرده است؟ آيا آن را متحرك كرده است؟ در اينصورت طبيعت عالم بايد حقيقتي باشد كه حركت را قبول كرده است و از اينجا نظريه ثنويت مطرح مي گردد.چرا كه حركت طبيعت، حركتي عرضي مي شود و رابطه اش با علت خود باصطلاح فنّي «جعل مركب» مي گردد نه جعل بسيط.اين اشكال در فلسفه ملاصدرا با طرح نظريه حركت جوهري كاملاً حل شده و مطلب بـگونه ديگري مطرح گرديده است. بنظر صدرا، طبيعت ماده ذاتا سيّال است، نه آنكه حركت عارض بر آن باشد و بتعبير ديگر طبيعت خود عين حركت است. آنچه از علت نخستين صادر گرديده ذاتي است كه عين حركت است و عنوان حركت و متحرك از نظر مفهوم و در تحليل عقلي از يكديگر جدا هستند در حاليكه در خارج عين يك هويتند.توضيح اين نكته ضروري است كه آنچه بدان در اصطلاح گفته مي شود حركت جوهري آن را نبايد چنين پنداشت كه بنظر صدرا جوهر عالم حركت مي كند. خير چنين نيست، چرا كه جوهر در مقولات و دست ه بنديهاي ارسطويي يكي از ماهيات است و حركت در نظريه صدرا مربوط به ماهيات نيست بلكه حركت مختص هويت و وجود است و ارتباطي با ماهيات ندارد. صرفا بخاطر آنكه ماهيت كه در نظر وي امري است اعتباري و در واقعيت خارجي با وجود متحد است و عين يكديگرند، حركت به جوهر نسبت داده مي شود.بنظر صدرا حركت از عوارض تحليلي متحرك است، يعني تنها عقل مي تواند با دقت حركت را از متحرك جدا كند. بتعبير ديگر موضوع حركت يعني قابل و خود حركت نسبتشان به يكديگر نسبت عارض و معروض نيست، يعني مثل سفيدي و حجم نيست بلكه همانند سفيدي و سفيد است كه صرفا دو اعتبار عقلي است. آنچه در خارج است يكي است. موضوعي نداريم كه حركت عارض آن شده باشد بلكه ذاتي است كه خودش حركت است.حال در اينجا حكمت صدرا با يك مشكل بزرگ مواجه است كه بخوبي از حل آن بر مي آيد؛ و آن اينكه: اگر در نظريه صدرا براي عالم حدوث در عين قدم و قدم در عين حدوث تصور شده است. بدون آنكه هيچ تناقض و تضادي در آن باشد.طبيعت عالم ذاتش عين حركت است پس چه نيازي بـعلت محرّكه دارد؟ بتعبير ديگر چه مانعي دارد كه گفته شود طبيعت جهان عين حركت است و چون حركت ذاتي جهان است، ذاتي، علت نمي خواهد كه نتيجه آن مي شود كه جهان از نظر علت خودكفا و مستقل است؟ پاسخ اين سؤال در كلمات ملاصدرا مبتني است بر نظريات تحليلي او از رابطه علت و معلول كه در فلسفه اسلامي جعل ناميده مي شود و باختصار اينكه، رابطه عليّت بر دو گونه است. تأليفي و بسيط. در جعل تأليفي علت با عروض حالتي بر چيزي آن چيز را بگونه خاصي دگرگون مي كند. مثل آنكه چيزي كه سپيد نيست آن را سپيد مي كند. كه در اينجا آنچه سپيد شده با سپيدي دو امر مستقل است و نقش علت ايجاد رابطه اي است كه فيمابين آن ايجاد كرده و آن دو را با يكديگر مرتبط ساخته است. در اينجا آنچه از علت صادر شده وجود رابط است.در جعل بسيط، قضيه چنين نيست بلكه در اين قسم آنچه از علت صادر مي شود اصل وجود معلول است. علت عين وجود معلول را جعل كرده است.به ديگر سخن در اينجا علت چيزي را بوجود آورده در حاليكه در قسم اول چيزي را بگونه اي درآورده است.بنظر صدرا حركت، عين ذات طبيعت عالم است، ولي اين بدان معني نيست كه چنين ذاتي واجب الوجود است كه نيازمند به علت نباشد، بلكه بحكم آنكه وجودش في نفسه ممكن است نيازمند بـعلت است آنچه نيازمند به علت نيست ذاتي است كه وجود براي آن ضروري باشد. و بتعبير ديگر وجود واجب، مستغني از علت است، در حاليكه وجود طبيعت عالم از ممكنات است و نيازمند به علت است ولي آنچه از علت صادر مي شود وجودي است كه عين حركت است نه آنكه حركت بر آن عارض شده باشد.16خلاصه آنكه در فلسفه ملاصدرا طبيعت متحرك عالم نيازمند به علت است و رابطه ميان آن با علت يعني محرك نخستين كه امري عقلي و غير متحرك است بدو شكل است، رابطه غايي و رابطه فاعلي. بنظر صدرا حركت، عين ذات طبيعت عالم است، ولي اين بدان معني نيست كه چنين ذاتي واجب الوجود است كه نيازمند به علت نباشد، بلكه بحكم آنكه وجودش في نفسه ممكن است نيازمند به علت است وي در اسفار مي گويد:فالمحرك الذي لايتحرّك امّا ان يحرّك بان يعطي للجسم المتحرّك المبدأ القريب الذي به يتحرّك، او يحرّك علي انه غاية يتمّ بهاوخيريتوجّه اليه ومعشوق17.يعني محرك نخستين با عالم به دو گونه ارتباط برقرار مي كند و عالم را بحركت درمي آورد، يكي از طريق علت فاعلي؛ بدينگونه كه به جسم متحرك، مبدأ قريب اعطا مي كند. منظور از مبدأ قريب در نظر صدرا همان طبيعت مادي جسم است كه عين حركت است. و با اين رابطه حركت سراسر جهان را فرا مي گيرد و هيچ آن ثبات ندارد. اين ارتباط به اين معني است كه ماوراء طبيعت موجد طبيعت، يعني موجد وجودي است كه نحوه آن وجود، سيلان است و به ديگر سخن معناي محرّك بودن ماوراء طبيعت، نسبت به طبيعت عالم، عين خالق بودن طبيعت است، طبيعتي كه حركت عين ذات آن است.دوم از طريق غايت. توضيح اينكه:با تقريبي كه براي حركت توسط ارسطو ارائه شده «الحركة كمال اول لما بالقوه من حيث انه بالقوه» و يا تعريفي كه خود ملاصدرا آن را بهتر مي داند «الحركه هي موافاة حدود بالقوه علي الاتصال»18 بهرحال، حركت از فعل بقوه رسيدن است، يعني كمال مطلوب يك شي ء متحرك؛ و چون طبيعت جهان سراسر در حركت است غايت و مطلوب آن، امري است كه خود عين كمال و فعليت تامّه و عاري از هر گونه قوه است. اين حركت، شوقي و بسمت محرّك است، درست همانگونه كه معشوق عاشق را به شور و هيجان در مي آورد در حاليكه خودش متحرك نيست.نظريّه ملاصدرا در تبيين جهان به بيان فوق، معضل حدوث زماني عالم را نيز بخوبي حل مي كند.مسئله حدوث زماني عالم نخستين، آنتونومي كانت مي باشد. آنتونومي بنظر وي زوجي از قضاياي بظاهر متناقض است كه هر دو از مفروضات واحد لازم بيايند مثل اين دو قضيّه: يكي بگويد: دايره مربّع مدور است. و ديگري مي گويد: دايره مربع مدور نيست.19 وي در كتاب خود دو ستون باز كرده است. در طرف چپ دليلي كه مدعيان عقل محض براي اثبات حدوث عالم اقامه كرده اند؛ آورده (برنهاد - Thesis ) و در طرف راست دلايل عقلاني بر نفي آن را ارائه داده است. (برابر نهاد - Antithesis ) و با اين روش نتيجه مي گيرد كه عقل محض در اينگونه مسال متحيّر است. بشرح زير:بر نهاد: جهان آغازي در زمان دارد و از نظر مكان نيز محدود است.20برابر نهاد: جهان نه از لحاظ زمان آغازي دارد و نه حدودي در مكان بلكه هم از نظر زمان و هم از نظر مكان نامتناهي است.21بنظر وي اين قضايا در عين آنكه ادعا مي شود يكي از حقايق مطلق مابعدالطبيعي است، خطاي منطقي نيز در بر دارد.وي براي راه حل اين معضل چنين مي گويد: «مقدار [با كميت] زماني و مكاني جهان سرو كار دارد. وقتي مي گوييم جمعي از مكان يا طولي از زمان داراي فلان مقدار است، فرض را بر اين قرار مي دهيم كه جريان اندازه گيري (يعني افزودن متوالي آحاد) كامل شدني است و تكميل آن را مي توان تجربه كرد. ولي تكميل جريان اندازه گيري جهان در مكان و زمان ممكن نيست به تجربه درآيد. بنابراين، مفهوم كامل شدگي اين اندازه گيري، يكي از صور عقلي است كه هيچ تجربه اي متناظر با آن امكان پذير نيست. قول به اين كه جهان زمانا از لحاظ كميت متناهي يا نامتناهي است عينا مانند قول به اين است كه دايره مربع، مدوّر است يا مدوّر نيست».22جالب است بدانيم كه همين مسئله در آثار ابن سينا از مسائل باصطلاح وي، جدل الطرفين به حساب آمده است23 با اين تفاوت كه بنظر كانت هر دو طرف برهان دارد ولي براهين با يكديگر تعارض دارند. ولي بنظر ابن سينا اساسا مسئله برهاني نيست، زيرا از نظر حكماي اسلامي برهان دليلي است كه بواقع اصابت نمايند والاّ جدل يا مغالطه خواهد بود.ميرداماد در اوّل كتاب قبسات مي گويد:ان شريكنا شيخ فلاسفة الاسلام و رئيسهم، في طونيقا، و هو كتاب فن الجدل من فنون منطق كتاب الشفاء، حيث ذكر، احتذاءً لما في التعليم الاوّل، ان المسئله قد تكون لكلاطرفيها جدليّة، غير برهانية، لفقدان الحجج البرهانية في طرفيها، عدّ مسئلة «العالم الحادث ام ازليّ؟» من المسائل الجدليّة الطرفين24.«شيخ الرئيس با پيروي از روش تعليم اوّل، در فن جدل كتاب شفا برخي از مسائل فلسفه را اصولاً جدلي الطرفين مي داند و معتقد است كه گاهي اتفاق مي افتد كه در طرف نفي و اثبات يك مسئله اصلاً برهان وجود ندارد، آنگاه آن مسئله، صرفا جدلي و غير برهاني خواهد بود. و مسئله حدوث و قدم عالم از اين گونه مسائل است».ميرداماد با طرح نظريه حدوث دهري خود، مي خواهد علي رغم ابوعلي سينا، مسئله حدوث عالم را مدلل و برهاني نمايد و اثبات كند كه جهان آفرينش حادث است نه قديم25 در نظريه حدوث دهري كه طرّاح آن ميرداماد است جهان طبيعت مسبوق به عوالم ماقبل الطبيعه تصور شده، بدين معني كه جهان عقلاني در مرتبه قبل از طبيعت موجود است و قهرا جهان طبيعت پس از آن است؛ و در نتيجه حادث خواهد بود.صدرالمتألهين با طرح حركت جوهريّه اين اختلاف را براي هميشه از ميان برداشته است. نزاعي كه از يك سو پيروان اديان با اين تصور كه قدمت عالم براساس اعتقاد به خدا و تعليمات پيامبران منافات دارد بر حدوث زماني عالم پافشاري داشتند و در نقطه مقابل فلاسفه بودند كه بر اعتقاد خود مبني بر اين كه جهان كه نام مجموعه خلقت و آفرينش است پيوسته در عرصه وجود، خودنمايي مي كرده و لحظه اي نبوده كه مبدأ خلقت از ايجاد و افاضه آن بخل و امساك نمايد اصرار مي ورزيدند؛ و قرنها آرامش محيط علمي را به تيرگي و جدال مبدل ساخته بود.بر اساس نظريه حركت جوهريّه صدرايي، طبيعت بطور كلي پيوسته در سير و حركت و تكامل ذاتي مي باشد و قهرا هر حدّي از حدود آن متوسط ميان سابق و لاحق خواهد بود و چون حدود متوسط حركت همواره در ظرف سابق و لاحق كه طرفين آن قرار دارند منتفي است، پس به عدم ماقبل و ما بعد خود درپيچيده است. درست مانند ساعات و دقائق زمان كه هر يك به لحظات گذشته و آينده خود پيوسته است و اين حكم در تمام اجزاء و جزئيات و ذرات جهان طبيعت ازلاً و ابدا ثابت و غير قابل تخلف است و چون اجزاء و مخلوقات نامتناهي طبيعت، همه داراي اين خاصيّت تجدد و حركت بوده و خواهند بود لذا براي تمام آحاد غير متناهي در زمانهاي نامتناهي حدوث و تحول زماني محقق مي باشد و همين كه بپذيريم جميع آحاد و اجزاء طبيعت، هر قدر نامتناهي فرض گردد داراي تجدد و حدوث زماني مي باشد، خواهيم پذيرفت كه مجموعه عالم نيز كه جز آحاد نيست حدوث زماني خواهد داشت در عين آنكه هيچگاه عرصه وجود از خلقت طبيعت فارغ نبوده و در هيچ لحظه ماده محكوم به فناء مطلق نبوده است و طبع تجدد خواه ماده در عين آنكه هر آن، حدوث زماني مي يابد با قدمت نيز سازگار است.در نظريه صدرا براي عالم حدوث در عين قدم و قدم در عين حدوث تصور شده است. بدون آنكه هيچ تناقض و تضادي در آن باشد26 1 - التحصيل بهمنيار بن مرزبان، ص 418، (المقالة الثانيه من علم مابعدالطبيعه) تصحيح و تعليق مرتضي مطهري، دانشگاه تهران. 14 - Bertrand Russel, History of Western Philosophy , P.84.London, 1967. 15 - اصول فلسفه و روش رئاليسم، علامه طباطبائي، ج 1، مقدمه مرتضي مطهري. 11 - همان. 16 - اسفار، ج 3، فصل 12. 17 - همان، فصل 14. 12 - همان، ص 331. 13 - همان، ص 347. 10 - همان، ص 385. 19 -فلسفه كانت، نوشته كورنر، ترجمه عزت الله فولادوند، فصل پنجم، ص 255 انتشارات خوارزمي، تهران. 18 - همان، فصل 10. 22 - فلسفه كانت، همان، ص 259. 23 - بنظر استاد علاّمه دكتر مهدي حائري يزدي، بهترين ترجمه براي واژه آنتونومي، همين اصطلاح جدلي الطرفين است. (علم كلّي، ص 127، نشر فاخته، 1372، تهران). 21 - Antithesis - The world has no beginning, and no limits in space; it is intinite as regards both time and space. (Critique of Pure Reason [A 426, B 454] Kemp smith traslation, pp.396-398).Thesis- The world has a beginning in time, and is also limited as regards space. 24 - كتاب القبسات، محمد بن محمد يدعي باقرالداماد الحسيني «ميرداماد» به اهتمام دكتر مهدي محقق، دكتر موسوي بهبهاني، پروفسور ايزوتسو، دكتر ابراهيم ديباجي، ص 2، 1367، دانشگاه تهران. 25 - همان، ص 122. 26 - ر.ك: اسفار، ج 3، مبحث حركت. و نيز براي گزارشها و تفسيرهاي ارائه شده از آن، ر.ك.: علم كلي، مهدي حائري يزدي، درسهاي استاد شهيد مرتضي مطهري. 2 - مبدأ و معاد ص 34. 20 - Thesis- The world has a beginning in time, and is also limited as regards space. 3 - تعليقات ملاصدرا بر شفا مطبوع در آخر كتاب شفا چاپ سنگي. 4 - اسفار، الهيات، ج 6 بحث براهين اثبات واجب الوجود. 5 - علم الطبيعه شرح بارتلميو ص 347. 6 - علم الطبيعه، به كوشش بدوي ص 128. 7 - همان، ص 139. 8 - همان، ص 140. 9 - علم الطبيعه، شرح بارتلميو، ص 386.