مختصری درباره فلسفه قرن هجدهم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مختصری درباره فلسفه قرن هجدهم - نسخه متنی

سهیل اسدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مختصري درباره فلسفه قرن هجدهم

( سهيل اسدي)

فلسفه قرن هجدهم به نوعي منحصر بفرد است. نحوه تفکر فلاسفه در اين عصر با قرن پيش و پس از خود تفاوت ماهوي دارد. تفکر متفاوت اين عصر برآمده از تغييرات شگرف سالهاي پس از انقلاب 1688 انگلستان مي باشد. فلسفه حال و هوا و عمر مخصوص بخود را دارد. گفته اند که فلاسفه در تغييرات سياسي-اجتماعي-اقتصادي و در يک کلام بشري نقش تعيين کننده اي دارند. از طرف ديگر شرايط دنياي مادي در خط سير تکامل فلسفه نقش بسزايي داشته است. معتقدم هر دو اينها در کنار هم شکل دهنده آنچيزي است که امروز بدان تاريخ تکامل بشري ميگويم. با اين نگرش سير تکامل قرن هجدهم در امتداد قرن هفدهم و قبل از قرن نوزدهم است. در ميانه اين امتداد و تکامل نگرشي بنيادين در سده هجدهم نهفته است. تا بدين جا از يک طرف بشريت همچنان در رنج عناصر باقي مانده فکري و مادي قرون وسطي است و کاملاً از روح آن قرنهاي تاريکي رها نشده و از طرف ديگر خدايگان ساينتيسم محض که زماني منجي بشريت از ظلمات دوران تفتيش عقايد بودند، اکنون بر تضاد وجودي خود سر تعظيم فرود مي آورند. در اين ميان بشريت را چه خواهد شد؟ آيا از اين سرخوردگي در پس پرده گوشه گيري و انفعال و نهايتاً عرفان، آنچنان که انسان شرقي قدم برميدارد، فرو مي رود؟ مطلقاً چنين نمي کند. تعاريف جديدي ارايه ميدهد. مدلها و روشهاي بحث برانگيزي را بنيان ميگذارد. از تمامي آنچه متعلق به دنياي کهن است بيکباره کنار ميکشد. خبر از تمدني جديد مي آورد. بنيانهاي فکري آن را يکي پس از ديگري ترسيم ميکند. بنا بر ضرورت شروع به روشنگري [1] ميکند و اين نام را که براي دورانش انتخاب ميکنند تاب نمي آورد و بر روشنفکري [2] تاکيد مي ورزد. [i] قرن هجدهم نغمه تغييري است که با انقلاب باشکوه 1688 آغاز مي شود و به عصر وحشت 1793 خاتمه مي يابد. در فلسفه با نيوتن آغاز مي شود و تا کانت ادامه مي يابد. به بيان ديگر عصر روشنفکري در 1687 با اصول [3] در تفکر فلسفي نيوتني آغاز مي شود و با آخرين سلسله از نقدهاي [4] کانت در 1790 پايان مي پذيرد و اين چنين بنيان تمدني جديد نهادينه مي گردد و جهان متمدن به قرنهاي بعدي که روحشان انتقاد مکرر و پي در پي است پاي ميگذارد. آن هنگام که تمدني چنين عظيم بنيان گذاشته شده است از انتقاد چه باک است؟ انتقاد در اينجا برايش سازنده است و خود چنين راهي را باز کرده است. با  انتقادات پي در پي است که بنيادش مستحکم تر مي شود. بگذار اصلاً چندين سده تکفيرمان کنند و هر آنچه که ميخواهند بگويند. نه اينکه عاقبت مجبور مي شوند بپذيرند تمدني که بر پايه بنيانهاي فکري سازگار با طبيعت بشري بنا شده، خللي بر آن وارد نيست. بشر قرن بيستم بدون بررسيهاي سببي [5] هيوم [6] ، آزمون ايده هاي انتزاعي و مجرد [7] برکلي [8] و نگرش کانتي بر مکان و زمان بدان شکوفايي، نوزايي و بلوغ فکري که شاهدش بوديم نمي رسيد. در يک کلام، سير و تعالي انديشه امروز ما همچنان وامدار تجربه گرايي [9] لاک [10] ، ايده آل گرايي برکلي، شکاکيت [11] هيوم، خداناباوري [12] دهولباخ [13] ، خداگرايي [14] ولتر [15] ، ماترياليسم ديدروت [16] ، تجربه گرايي معرفت شناسانه منحصر بفرد کونديلاک [17] و منطقگرايي [18] ليبنيز [19] مي باشد.      

انگلستان مسبب تغيير دنياي نوين مي شود. طنين فريادهاي پيروزمندانه 1688 نزديک به صد سال بعد از فرانسه انقلابي بگوش مي رسد. حرکتي مسالمت آميز در يک سرزمين تبديل به موجي از نفرت، خون و گيوتين در سرزمين ديگر مي شود. عصر وحشت و ترور در اروپا فرا مي رسد. اروپاي برّي براي آنچيز که انگليسي 1688 بدان رسيد قريب يک سده ديگر نيز مي دود و پس از دومين جنگ جهاني شکوفايي را آغاز ميکند. تمدن را مي آفريند. بدين ترتيب پيام آوران سده هجدهم که از انگلستان سر بر مي آورند، پيامبران آينده اند. صدايشان در انتهاي سده در تمام اروپا بگوش مي رسد و تازه واردان مسيري را به سختي آغاز ميکنند و اينان نيز پيام آوران آينده مي شوند. ميوه هاي تلاششان جملگي در نيمه دوم قرن بيستم به بار مينشيند. فلسفه در اين عصر شکوفايي ديگري مي يابد. اين هنر افلاطوني که تا بدين جا به حکم چراغ را بر عهده داشتن محدود شده بود، اينک بر وظيفه انسان سازي بيش از پيش تکيه ميکند. بشريت در هيچ دوره اي قبل از قرن بيستم، چنان تلاش سختي براي راهبردهايش از منطق طبيعي به سمت اهداف طبيعي نداشته است. [ii] امروزه بر ما نيز مشخص است که آن سده با ما نزديکتر از قرن نوزدهم بوده است. چنين است که با نزديک شدن به انقلاب کبير فرانسه، در عرصه فلسفه ورزي نيز شاهد کاهش تکيه بر عقل محض و اعتماد بدان هستيم. [iii] اينجا ست که تاثير قرن هجدهم بر فلسفه به پايان مي رسد. روشنفکري را که منطقاً پاياني برايش قابل تصور نيست، به پايان عصر ظهور خود مي رسد. در روش فلاسفه اين قرن آنچيز که بدان غفلت نمي شود بکار گيري يافته هاي يگانه پيشينياني است که با منطق زمانه کارايي داشته باشد. منشي که در رفتار پيشينيانشان کمتر ديده شده است. بعنوان مثال ديدروت و دآلمبرت [20]  همان سبکي را در نگارش دايره المعارفشان بکار ميگيرند که فرانسيس بيکن [21] بيشتر از يک قرن قبل از آن، در تقسيم بندي آگاهي [22] بدان اشاراتي داشته است. [iv]

نگاهي سطحي و گذرا به پيشينيان نيوتن مي اندازيم تا در مقام مقايسه و تحليل فلسفه قرن روشنفکري برآييم. اين نوشته بر آن نيست که آنان را تکفير کرده و يا مطالعه آثارشان را جملگي عبث بشمارد که چنين نتيجه اي فاقد درايت و روشن بيني ذاتي است. اگر چنين بود امروزه ديگر کسي افلاطون، ارسطو و امثالهم را نمي خواند و ميدانيم که بلعکس همچنان بسيار بدين فلاسفه دوران باستان نيازمنديم. در يک کلام به تمامي آرا و عقايد گذشتگان نيازمنديم. مگر نه اين است که راه فردا از گذشته مي گذرد؟

کوپرنيک [23] تلاش قدرتمند قرن شانزدهم بود اما قوانين او در مقام جهاني پذيرفته نشد. قرن هفدهم ابرفکري بنام فرانسيس بيکن را ارايه داد. او بشارت داده بود اگر تمامي انديشمندان با هم متحدالعمل شوند خواهند توانست آتلانتيک نويني برپا کنند. آنگاه بر پايه اين تفکر تلاشهاي شبانه روزي انجمن سلطنتي انگلستان موفق شده بود فقط خنده ها را به خود جلب کند. دکارت [ 24] و اسپينوزا [25] که تمامي تلاششان معطوف به متافيزيک بود نتوانستند بيشتر از هابز [26] که تمامي تلاشش در ماترياليسم محض گم گشته بود، بيابند. همان چيزهايي را دور زدند که يونان باستان در انبان داشت. توماس هابز نيز تمامي تلاشش را صرف نگاه داشتن مدل سياسي پوسيده اي کرده بود که دير يا زود رفتني بود. مهم نيست که چه مقدار تفکر و استدلال پشت آن مدل خوابيده بود. مهم اين است که آن روش حاکميتي که از درون پوسيده بود محکوم به فنا بود و ديديم که نيست هم شد. در اين ميانه است که دوران جديدي فرا مي رسد. زمانه اي که بشر نه يک جانبه به قدرت مغزش مي بالد و نه کورکورانه در خرافات ديني بدنبال اثري از خدايش. نه فقط کوپنيک و بيکن و هابز. و نه فقط دکارت و اسپينوزا. بلکه چيزي در ميان اينها. عصر جانبداري ميان علم و خدايگان فرا مي رسد و نيوتن نخستين پيام آور اين دوران است. او با حداقلي از متافيزيک و با تکيه بر علم نشان مي دهد چه قدرت وصف ناپذيري در منطق آدمي نهفته است. از پس روشنايي کاذبي که خدايگان مذاهب به انحراف رفته براي مردمان فرياد مي زدند و در حقيقت چيزي جز تاريکي قرون وسطايي نبود و از ميان تاريکي که بر سيطره علم بشر افتاده بود، نور حقيقت پديدار مي شود. عصر روشنفکري با تحولات بنيادين علمي که زمينه ساز اکتشافات و اختراعات دويست سال آينده است، خود را نمايان مي سازد. آنچيز که نيوتن بدان دست يافت را مي توان چنين بيان کرد: او قوانين حرکت سياره اي کپلر [27] را با قوانين جنبش زميني گاليله [28] در هم آميخت و نشان داد که اين دو يکي هستند و نامش را قانون جهاني جاذبه گذاشت. از اين پس طبيعت، که تا بدان روز جز وعده و اميدهايي که گاليله، کپلر، اسپينوزا و هابز در صدد دستيافتن بدان بودند چيز ديگري نبود، در بينش بشري مفهومي همگن، متحدالشکل و شفاف يافت. [v] «طبيعت» کلام راهنما عصر روشنفکري گشت و حرف عبور به اخلاقيات، صنعت شعر، نگرش مذهبي و سياست سراسر اروپا به استثناي آلمان [vi] شد. تشعشع تفکر نيوتني به هر کشوري که وارد مي شد روح قرن را بدانجا مي کشاند و تمامي سرزمينهاي ره يافته که هيچوقت تاريخ بشر تا بدان روز شاهد شکوفايي بيشمار نگرشهاي گسترده و متفاوت در يک دوره محدود نبود، بيکباره جولانگاه نظريات مترقي مي گردد. از ثمرات اين دوره مي توان تزهاي نوين تجربه گرايي، نظريات خداگرايي دگرگونه، ماترياليسم طبيعت بنياد، تيوريهاي خداناباورگونه، شکگرايي متعادل، نظريات مدرن اصالت منفعت طلبي [29] ، طبيعت گرايي [30] و انتقادهاي بنيادين را نام برد. اينها از يک طرف توليدات عصر روشنفکري بودند و از طرف ديگر شالوده اصلي تفکر دو قرن آينده را شکل دادند. چرا که تا بدين جا بشريت يا فلسفه را علم ميدانست و يا علم را عين فلسفه. نتيجه آن شده بود که اين دو ناخواسته به جنگ با يکديگر پرداخته بودند. آنجا که فلسفه يافته اي نوين را مطرح مي کرد، عالمان به تکفير آن مي پرداختند. آنجا هم که علم از اکتشاف نويني خبر مي آورد، فيلسوفان عليهش جبهه مي گرفتند. علم و فلسفه در اين عصر براي اولين بار از يکديگر تفکيک مي شوند تا بتوانند بيشتر از هر زمان ديگري اتحاد مفيد و نتيجه بخشي تشکيل دهند. بدون آنکه بخواهند در صدد انتقاد بيجا و بي مورد از يکديگر باشند، زمينه ساز رهيافتهاي نوين شدند. [vii] هر آنچه تا بدينجا بدان اشاره شد تمامي داستان فلسفه قرن هجدهم را در بر نمي گيرد. حداکثر نيمي از وجهه اين عصر بازخواني شده است و نيمي ديگر باقي مانده. قرن هجدهم ميلادي از آغاز، دو خصوصيت بارز را از خود بجا مي گذارد: طبيعت گرايي و انسان گرايي. [viii] بعد طبيعت گرايي انديشه سده هجدهم با تفکرات نيوتن آغاز مي گردد و همانطور که در ابتدا اشاره شد، انقلاب با شکوه انگلستان پيام آور بعد انسان گرايي در انديشه نوظهور آن عصر است. انقلاب انگلستان، که در حقيقت جان لاک سخنگوي فلسفي آن بود، شرايط مسالمت آميزي را براي توسعه هنر و علم محيا مي سازد. بدين مفهوم که به غم انگيزترين زواياي مطلق گرايي [31] سياسي و عدم مداراي [32] مذهبي نيز پايان داده مي شود. هنر و علم که پس از قرون وسطي به آرامي از سيطره خشک نگريها رها مي شدند تاحدودي اسير دست مطلق گرايي و تحمل نکردن انديشه ديگري بويژه در بعد مذهبي بودند و لاجرم توليداتشان بجز در برداشتن عناصري غير انساني نبود، به کلي رهايي مي يابند. قرون وسطي که پايان مي يابد، عقل و ايمان از يکديگر جدا مي شوند. هر چه به سده هجدهم نزديک مي شويم اين جدايي نيز بيشتر مي شود. اما تا بدينجا هر آنچه که ايمان را شامل مي شده از هر آنچه که قدرت را شامل مي شده جدا نبوده است. انديشه اين عصر در صدد جدايي اين دو نيز بر مي آيد. هر چه بيشتر در اين دوران پيش مي رويم نه نتها فاصله عقل و ايمان بيشتر مي گردد بلکه ايمان و قدرت جدا گشته نيز فاصله دارتر مي شوند و نتيجه اينکه ايمان در باور عقلاني غرب ترد مي گردد. جان لاک رهبر اين حرکت دو گانه است. دو رساله در باب حکومت [33] او وحي و ايمان مذهبي در مشروعيت قدرت را به تمامي نفي ميکند و رساله اي در باب مدارا [34] او به محدود ساختن حيطه عملکرد حاکميت ميپردازد. اگرچه روش نظري او مورد مخالفت توماس ريد [35] و در پاره اي موارد نگرشش با مخالفت جان استوارت ميل [36] مواجه مي شود اما آن چيز که امروزه بعنوان بنياد سياسي فلسفه کنوني شناخته مي شود بيش از مابقي وامدار جان لاک است.

سير انديشه قرن هجدهم را مي توان تاريخ دو حرکت موازي و يک حرکت متضاد دانست. هر کدام از دو حرکت موازي در يک بعد و در بر گرفته جهاتي از تفکر طبيعي، بشارت دهنده جهان فردا هستند. دو انقلاب موازي تاريخ بشر را ترسيم ميکنند؛ يکي در علم و ديگري در جامعه. از يکطرف گسترش ايده جهان نيوتني عرصه هاي جديدي را براي علم به ارمغان مي آورد آنچنان که پس از او آدمي تمامي حرکات دروني و بيروني جو زمين را با يک روش بررسي مي کند. از طرف ديگر سير حرکت انقلاب انگلستان در باور لاک تضمين کننده حقوق شهروندي، حاکميت مردمي [37] و رواداري است. از جنبه متضاد، اين دو انديشه، عکس العملهاي بسياري را در عرصه اخلاقيات، مذهب و تفکر سياسي موجب مي شوند که شاهد ظهور ابرانديشمندان همخط بسياري در اين قرن و قرون بعد از آن هستيم. [ix]       

[1] Enlightened

[2] Enlightenment

[3] Newton's Principles (Mathematical Principles of Natural Philosophy)

[4] Kant's Critiques

[5] Causation

[6] Hume

[7] abstract

[8] Berkeley

[9] empiricism

[10] Locke

[11] skepticism

[12] atheism

[13] D'Holbach

[14] deism

[15] Voltaire

[16] Diderot

[17] Condillac

[18] rationalism

[19] Leibniz

[20] D'Alembert

[21] Francis Bacon

[22] knowledge

[23] Copernicus

[24] Descartes

[25] Spinoza

[26] Hobbes

[27] Kepler

[28] Galileo

[29] Utilitarianism

[30] Naturalism

[31] Absolutism

[32] Intoleration

[33] Two Treatise of Government

[34] A Letter Concerning Toleration

[35] Thomas Reid

[36] John Stuart Mill

[37] self-government

[ i ]  رجوع شود به نقد عقل محض (Critique of Pure Reason) تاليف اماويل کانت (Immanuel Kant).

[ ii ] Lewis White Beck, 18th Century Philosophy. New York: The Free Press, 1966, p. 2.

[ iii ] Ibid, p. 3.

[ iv ]  Ibid.

[ v ] Ibid, p. 4.

[vi] آلمان دو قرن و فرانسه يک قرن از نظر تکامل فلسفي و حرکتهاي توسعه يافته اجتماعي از انگلستان قرن هجدهم عقب ترند، اگرچه اين عقب ماندگي از بعد اقتصادي و اجتماعي در پايان قرن نوزدهم واز منظرسياسي در قرن بيستم به کلي جبران مي شود. شايد از منظر فلسفي ظهور ابرفيلسوفاني همچون ليبنيز، کانت، دهولباخ، ولتر، هگل، فويرباخ، مارکس، نيچه، ويتگنشتاين، هايدگر، ژان پل سارتر و امثالهم در جوامع آلمان و فرانسه دويست و پنجاه سال گذشته مسبب جبران  جسورانه و متعالي عقب ماندگيها گشته و به جايگاهي در حد لياقت اين دو فرهنگ غني رسانيده است.

[vii]  Lewis White Beck, 18th Century Philosophy. New York: The Free Press, 1966, p. 6.

[viii]   Ibid.

[ix]  Ibid, p. 7.

/ 1