مدّعيات اصلي مكتب جاودان خرد
تفاوت سنت گرايان با اگزيستانسياليستها
2-1- پيش از پرداختن به مدّعيات سنّت گرايي لازم است كه توضيح بسيار كوتاهي در باب واژه ي «سنّت » و مراد سنّت گرايان از اين واژه بدهم . «سنّت » چندين و چند معناي مختلف دارد و غالباً به صورتي استعمال مي شود كه گويي معادل است با رسم ، عرف ، عادت يا معادل است با سبك ، شيوه ، اسلوب و روش . سنّت گرايان از اين واژه هيچ يك از اين معاني را اراده نمي كنند. سنّت گرايان معتقدند كه ما انسانها، از اين حيث كه انسانيم ، ذاتاً از مواهب خاصّي برخوردار و بهره وريم ، يعني ويژگيهايي هست كه : اولاً: همه ي ما آدميان ، بي استثناء، واجد آنهاييم . و ثانياً، هيچ نوع موجود ديگري ، در عالم طبيعت ، واجد آنها نيست . و، بنابراين ادعاي جمعي از اگزيستانسياليستها، كه انسان ، طبيعت يا ماهيّت يا ذات ندارد و، در مورد آدمي ، وجود بر ذات يا ماهيّت تقدّم دارد، ادّعايي افراطي و ناموجه و نپذيرفتني است . در عالم طبيعت ، فقط انسان است كه قدرت تفكر و استدلال دارد، اهل تعقّل است (و البته تعقّل غير از تفكر و استدلال است )، مختار است ، و بر ساير موجودات عالم طبيعت حاكميت و سيطره دارد. چون تعقّل يكي از مواهب مختصّ ما انسانها و مشترك ميان همه ي ماست ، كاملاً طبيعي است كه تأمّلات عقلاني ، انسانها را، در هر زمان ، مكان ، و اوضاع و احوالي كه باشند، به مجموعه ي واحدي از حقايق رهنمون شود. به عبارت ديگر، اگر انتظار داشته باشيم كه انسانها، كه داراي ويژگيهاي ادراكي و عقلاني مشتركي اند، وقتي با جهان هستي مواجه مي شوند، كه جهان واحدي است ، به نتايج مشترك و واحدي برسند و به حقايق يكساني دست يابند، انتظار نامعقول و غيرمنطقي اي نداشته ايم ؛ و در واقع نيز، آدميان از همان نخستين روزهاي پيدايششان برروي زمين به چنين مجموعه اي از حقايق دست يافته اند، حقايقي كه ، چون حقيقت اند، آب و رنگ زمان ، مكان ، و اوضاع و احوال خاصّي را ندارند، نه نُوَند و نه كهنه ، نه شرقي اند و نه غربي ، و چون بي وطن اند جهان ، وطن آنهاست و در هيچ جا غريب نيستند، بلكه در همه جا آشنا و مقيم اند . سنّت گرايان به مجموعه ي اين «حقايق همه جايي و هميشگي » (10) «سنّت » مي گويند وقتي از «سنّت گرايي » دم مي زنند مرادشان اين است كه به اين مجموعه حقايق همه جايي و هميشگي تعلق خاطر و التزام نظري و عملي دارند . مدّعيات مابعدالطبيعي سنت گرايان
2-2- اين مدعا كه خود وجود يا واقعيّت امري ذومراتب است ، البته ، مدعايي است خلافِ فهمِ عرفي . (11) فهم عرفي حكم مي كند كه : «الف از ب سفيدتراست » يا « X از Y بزرگ تر است » يا «حسن از حسين زيباتر است »، اما هيچ گاه حكم نمي كند كه : «انسان از سنگ موجودتر است »، يعني صفت «موجود» يا «واقعي » را داراي حالات تفضيلي يا عالي نمي داند. اما اگر توجه كنيم ، يا قبول داشته باشيم ، كه «موجودتر بودن » يا «واقع تر بودن » يا «وجود بيشتر داشتن » يا «واقعيّت بيشتر داشتن » يعني «از خواصّ وجود في نفسه سهم بيشتري داشتن »، آن گاه ، مي توان پذيرفت كه چيزي موجودتر از چيز ديگري باشد، البته باز به شرط آنكه خواص وجود في نفسه يا وجود من حيث هو را بشناسيم . و ادعا شده است كه وجود من حيث هو وجود، خواصّي دارد كه مهم ترين آنها عبارت از : 1) قدرت ، 2) ديمومت زماني و يا به تعبير بهتر، حضور در ازمنه ، 3) امتداد مكاني يا، باز به تعبير بهتر، حضور در امكنه ، 4) وحدت ، 5) اهميّت ، 6) ارزش يا خيريّت يا خوبي . اگر موجودات ، در مقايسه با يكديگر، از وجود كمتر يا مساوي يا بيشتر برخوردار باشند جهان هستي نظام سلسله مراتبي خواهد داشت كه بر رأس آن موجودي است كه : 1) قادر مطلق است ، يعني قدرتش بي نهايت است ، 2) سرمدي است ، يعني حضورش در ازمنه حدّ يقف ندارد، 3) در همه جا حاضر است ، يعني حضورش در امكنه حد و حصر نمي پذيرد، 4) بسيط است ، يعني وحدتش خدشه ناپذير است و هيچ گونه انقسامي را پذيرا نيست ، 5) مطلق است ، يعني اهميتّش به حدكمال است ، و 6) كامل است ، يعني ارزشش قيد و شرط ندارد. اين موجود كه هر يك از خواص شش گانه ي وجود، من حيث هو وجود، را به بيشترين حد متصوّر داراست ، بنا به آنچه گفتيم ، بر رأس هرم هستي قرار دارد . فاصله ي رأس اين هرم تا قاعده ي آن را جميع ممكن الوجودها (دقت كنيد: جميع ممكن الوجودها) پر مي كنند، بدين معنا كه هر چيزي كه وجود يافتنش امتناع و استحاله اي نداشته باشد لزوماً موجود است و در جايي از اين پلّكان يا نردبان هستي تحقّق و استقرار دارد . براي اينكه از مدّعيات مابعدالطبيعي سنّت گرايان به مدّعيات انسان شناختي آنان نقب بزنيم و، به عنوان تمهيد مقدمه براي ورود به مدّعيات انسان شناختي ، از جلب توجه به يك نكته ناگزيريم و آن اينكه ما انسانها، در اين سلسله ي مراتب جهان هستي ، در عالي ترين مرتبه جاي نداريم . موجوداتي هستند كه از خود ما و از موجوداتي كه حواس ظاهري ما از وجودها آنها خبر مي دهند فراتر و بسي فراتراند، يعني از وجود واقعيّت بيشتري برخوردارند و قدرت و اهميّت و ارزشي بيشتر از قدرت و اهميّت و ارزش ما دارند، و اين ادّعايي است كه فلسفه و انسان شناسي دوران تجدّد آن را برنمي تابد . مدّعيات انسان شناختي سنت گرايان
2-3- عالم اصغر آينه ي عالم اكبر است ، يعني انسان جهان هستي را نشان مي دهد. اگر جهان هستي داراي چهار مرتبه ي عمده است ، در «خودي » انسان نيز چهار مرتبه قابل تشخيص است ، كه عبارتند از: بدن ، ذهن ، نفس ، و روح و به ترتيب متناظرند با چهار مرتبه ي جهان هستي ، يعني : جنبه هاي محسوس ما سوي اللّه ، جنبه هاي نامحسوس ما سوي اللّه ، جنبه هاي شناختي خدا، و جنبه هاي ناشناختي خدا . قبل از اينكه توضيح بسيار موجزي درباره ي هر يك از مراتب «خودي » انسان بدهيم ، چيزي را كه مي دانيد به يادتان مي آوريم ، و آن اينكه الفاظ «ذهن »، «نفس » و «روح » هر يك داراي چندين معنا و مورد استعمال اند و در بعضي از معاني و موارد استعمالشان ، با يكديگر معادل و مترادف هم هستند؛ اما، در اينجا، از هر يك از اين الفاظ دقيقاً و فقط همان معنايي را اراده مي كنيم كه بدان تصريح خواهيم كرد . مرتبه ي آخر روح است كه در آن ديگر از تفرّد و تشخّص خبري نيست . اگر نفس ساحتي است كه با خداي شناختي ارتباط دارد روح ساحتي است كه با خداي فوق شخصي و ناشناختي ، وحدت و عينيّت دارد. نفس و خداي شناختي دو امر متمايز از يكديگرند، اما روح و خداي ناشناختي از يكديگر تمايزي ندارند . روح ، به تعبير هندوان ، همان «آتمن »ي (12) است كه برهمن (13) است ، همان ساحتي از انسان است كه ، به تعبير بوداييان ، بودا-سرشت است ؛ همان مرتبه اي است كه ، چون از همه ي آرايه ها و پيرايه هاي نفس فراتر است ، (به تعبير اكهارات ) همان چيزي در درون آدمي است كه نه خلق شده است و نه خلق شدني است ، و همان است كه حلّاج در اشاره به آن مي گويد: أناالحقّ . مدّعيات اخلاقي
2-4- اخلاق مجموعه ي دستورالعملهايي است كه موجب تحوّل و تبدّل «خود» آدمي مي شود و اين تحوّل و تبدّل «خود » ، به نوبه ي خود، سبب مي شود كه جهان به شيوه اي نو احساس و تجربه شود . بنابراين اخلاق ارتباط نزديك و وثيقي دارد با انسان شناسي ، معرفت شناسي ، و وجودشناسي ؛ بدين صورت كه سلوك و رفتار مورد تجديدنظر قرارگرفته و اصلاح شده ي (اخلاق ) منجر به پيدايش وضع و حال جديد سبب مي شود كه انسان ، قدرت ديدن و دانستن (معرف شناسي ) جهان را به شيوه اي مطابق با واقع تر ( وجودشناسي ) پيدا كند . علم و عمل ، يا دانايي و روش ، فقط در كنار يكديگر كارآيي دارند. هم عنان و ملازم يكديگرند. از آغاز، به هم نزديك اند و اين نزديكي ، هر چه پيش تر مي رويم ، بيشتر مي شود تا جايي كه آن قدر به هم نزديك مي شوند كه گويي به يكديگر مي چسبند و تشخيص آن دو از يكديگر بسيار دشوار مي شود . آيا سنّت گرايان مدعا يا مدّعيات اصلي خود را به عنوان اصل موضوع مي پذيرند يا به مدد دليل برهان ، توجيه يا اثبات مي كنند؟ از سويي ، اعتقاد سنّت گرايان بر اين است كه مدّعيات آنان مجموعه ي حقايقي است كه همه ي انسانها بدانها دست يافته اند و، از سنخ تذكار و تنبيه ، يعني التفات دادن مجدّد به چيزي كه شخص مي دانسته است ، مي دانند. اما، از سوي ديگر، در نوشته هاي آنان به مطالب فراواني برمي خوريم كه ، فارغ از صحّت و سقم و قوّت و ضعفشان ، مي توان آنها را از نوع دليل و برهان تلقي كرد . 1. Rene Guenon 2. Ananda Kentish Coomaraswamy 3. Sayed Hossein Nasr 4. Frithjof Schuon 5. Titus Burckhardt 6. Martin Lings 6. Marco Pallis 9. Northbourne 10. Jacob Needleman 11. Truths universal 12. Common sense 13. Atman 14. Brahman