مروري بر چند اثر برجسته استاد جعفري
انسان و آفرينش
7-1- اين كتاب براي اولين بار در سال 1344 ه.ش . با عنوان «مقدمه اي بر فلسفه ي اصول اسلامي » منتشر شد . اين كتاب مجموعه ي دروس هفتگي استاد جعفري است كه براي دانشجويان ايراد شده است . استاد، در اين سلسله دروس مباحثي را پيرامون ايدئولوژي اسلامي مطرح كرده است كه گزيده اي از آن را در اين مجموعه فراهم آورد. كتاب در پنج گفتار تدوين يافته است :
در گفتار اوّل كه پيرامون «آفرينش از ديدگاه اديان » است موضوعات زير مطرح شده است :
آغاز خلقت ، حدوث جهان و محدوديت آن ، نظري به تاريخ آفرينش و ديدگاه دانشمندان پيرامون آن ، عمر كره ي زمين از ديدگاه سفر پيدايش (تورات ) و عهد جديد (انجيل يوحنا)، نقد و بررسي محتويات تورات و انجيل در زمينه آفرينش عالم ، شروع آفرينش از نظر اسلام ، حركت زمين ، توسعه تدريجي فضاء، وجود جانداران در كرات ديگر، سرانجام جهان طبيعت ، مقايسه محتويات قرآن و عهدين در زمينه ي آفرينش .
در گفتار دوم كه «جانداران روي زمين » مورد بررسي قرار گرفته شامل موضوعات زير است :
دوران مختلف زمين شناسي ، آيات مربوط به ظهور جانداران بر روي زمين ، آفرينش انسان از نظر قرآن ، اشرف مخلوقات بودن انسان ، ديدگاه دانشمندان اسلامي و غرب در مورد خلقت و نظريه ي تحول انواع ، پيدايش انسان از نظر قرآن ، رابطه ي شيطان با انسان ، ماده خلقت آدم و چگونگي جريان طبيعي خلقت .
در گفتار سوم مربوط به هدفداري آفرينش است كه در آن موضوعات زير مورد بررسي قرار گرفته است :
هدفداري آفرينش ، هماهنگي جهان و رابطه ي آن با هدفداري خلقت از ديدگاه آيات قرآني ، هدف آفرينش مجموعه ي جهان هستي و آفرينش نوع انساني از ديدگاه آيات قرآني .
ازنظراستاد هدف آفرينش انسان از نظر اسلام عبارت است از «رسيدن به كمال ممكن به واسطه ي شناخت حقيقي موجود برترين و نيايش و گرايش به مقام شامخ او» (ص 144 ).
در گفتار چهارم موضوع «انسان و عامل محرك تاريخ » مطرح شده است . استاد در ابتدا از طبيعت انسان سخن مي گويد تا اصول و پديده هاي ثابت انسان را مشخص كند. طبيعت انساني از نظر اسلام با توجه به آيات مورد بررسي قرار گرفته است . استاد معتقد است كه «تمايل انسان از حالت اعتدال به پستي تا بي نهايت يا به خوبي تا بي نهايت فقط ناشي از كيفيت بهره برداري از غرايز و نيروي نظارت و تسلط «من » مي باشد». استاد با بيان اين اصل كه علاقه ي انسان به من اساسي ترين عامل محرك زندگاني فردي و اجتماعي انسان است ، بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه تمامي شئون انساني را با اين عامل نمي توان تفسير كرد. سپس استاد نظريه هاي مختلف پيرامون فلسفه ي تاريخ را بيان مي كند و به نقد آنها مي پردازد. و سرانجام نقش اساسي را در حركت تاريخ به انسان مي دهد .
در آخرين گفتار كتاب نيز طرحي پيرامون «اسلام و روابط اجتماعي » ارائه شده است . در اين فصل از رابطه هاي چهارگانه طبيعي ، مصنوعي ، قراردادي و الهي انسان سخن به ميان آمده است . رابطه ي الهي نيز به رابطه انسان و جهان طبيعت ، رابطه انسانها با يكديگر، رابطه ي انسانها با خدا تقسيم شده است .
كتاب تفسير و نقد و تحليل مثنوي
7-2- استاد جعفري به هنگام تحصيل درنجف با كتاب مثنوي آشنا مي شود و به مطالعه ي آن مي پردازد. پس از چند سالي كه استاد به تهران مي آيد در سال 1344 ه. ش . تدريس مثنوي را آغاز مي كند. در آن سالها استاد دو بار برخي از دفترهاي ششگانه ي مثنوي را درس مي گويد و كم كم مطالبي را پيرامون مثنوي يادداشت مي كند.اين يادداشتها مبناي تفسير مثنوي مي شود، و سرانجام در سال 1348 ه. ش . شرح مثنوي آغاز مي شود و در اسفندماه 1353 ه. ش . تأليف آن به اتمام مي رسد. تلاش شبانه روزي استاد موجب مي شود تا چهارده مجلد مثنوي در طول پنج سال به رشته ي تحرير كشانده شود. استاد در آخرين صفحه ي تفسير خود در اين باره چنين مي گويند :
« در سال 1344 شمسي هجري ، جمعي از دوستان دانشمند و فضلاي پاكدل كه شيفته ي مقامات علمي و معرفتي جلال الدين مولوي بودند، در تهران دور هم گرد آمده و با خلوص نيت و جديت كامل كتاب مثنوي را مورد بحث و بررسي قرار دادند. اينجانب توفيق شركت در اين مجمع علمي و فلسفي و عرفاني را داشتم ، بيش از تاريخ فوق به مدت زيادي با مغز سرشار و روان پرجوش جلال الدين آشنايي داشته و از حقايق فراواني كه در كتاب مثنوي آورده است ، بهره برداري كرده بودم . مجمع فوق به اضافه ي يك جلسه ديگر كه تدريس مثنوي را در آن جلسه به عهده داشتم ، آشنايي اينجانب را با مثنوي جلال الدين نزديك تر و جدي تر نمود .
اين دو جلسه ي تحقيقي با احساس عظمتي كه از كتاب مثنوي داشتم مرابه آن وادار كرد كه در حدود امكانات خود تفسير و نقد و تحليلي درباره ي اين كتاب بنويسم . باشد كه در آماده كردن زمينه براي فهم مقاصد جلال الدين در مثنوي و بهره برداري صحيح از آن قدمي برداشته شود و چنان كه متذكر شدم اين اقدام تنها مي تواند مقدمه اي براي اين نوع بهره برداري از مثنوي تلقي شود». (1 )
چند عامل موجب مي شود تا استاد كتاب «تفسير و نقد و تحليل مثنوي » را تأليف كند :
1- عظمت دفترهاي ششگانه مثنوي : حقايق بسياري در دو قلمرو انسان آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد باشد در اين كتاب عظيم وجود دارد كه هر متفكري را به خود جلب مي كند. انگيزه استاد اين بوده تا با تفسير خود به استخراج حقايق ناب اين كتاب بپردازند .
2- بيشتر شارحان مثنوي به معاني ابيات مثنوي و تطبيق آن بر مسائل عرفاني محض و شناسايي ابعاد ادبي و مطالب اخلاقي و استخراج آيات و روايات موجود در مثنوي پرداخته اند. استاد جعفري تلاش كرده تا از بعدي ديگر به مثنوي نگاه كند و حرفهاي گذشتگان را تكرار نكند. شارحان گذشته بيشتر به بعد عرفاني مثنوي توجه كرده اند و كوشيده اند تا ابيات مثنوي را با عرفان ابن عربي و سخنان صدرالدين قونوي و عبدالرحمن جامي تفسير كنند. در حالي كه استاد جعفري در تلاش بوده تا اصول اساسي جهان بيني را از مثنوي استخراج كند .
از نظر استاد، در مثنوي حقايق بسياري در مورد خدا و انسان و جهان وجود دارد ك از دوران حكماي هند باستان تا عصر حاضر مورد توجه متفكران قرار گرفته است . تطبيق محتويات مثنوي با اين اصول يكي از اهداف اساسي شرح مثنوي بوده است .
3- تجلي عميق فرهنگ اسلامي در مثنوي : در اين كتاب حدود دو هزار و دويست آيه و پانصد حديث مورد استشهاد قرار گرفته است . استاد بر آن بوده است تا عمق فرهنگ اسلامي را در اين اثر تجلي پيدا كرده آشكار نمايد .
4- آميخته شدن مسائل مهم فلسفي با حقايق عرفاني عظمت خيره كننده اي به اين كتاب بخشيده است . هرچند مولوي از غوطه ور شدن در مسائل متعارف فلسفي خودداري مي ورزد، ولي حقايق بسياري را در زمينه هاي خداشناسي ، انسان شناسي و جهان شناسي با روش حكمي و عرفاني بيان مي كند. استاد با تفسير خود خواسته تا اين نكته را نيز به ثبوت برساند كه ميان علم و فلسفه و عرفان و دين هيچ گونه تعارضي وجود ندارد و همه اين ابعاد فكري مي تواند در يك متفكر نظير مولوي جمع شود .
5- در ارزيابي كتاب مثنوي افراط و تفريط شده است . برخي عظمت اين اثر را بيش از حد بالا برده اند و بعضي نيز ارزش آن را بسيار پايين آورده اند. هدف استاد اين بوده تا هم به جنبه هاي مثبت مثنوي اشاره كنند و مطالب با عظمت آن را يادآور شود و هم اشتباهات و خطاهاي آن را آشكار سازند. در اين اثر حدود صد انتقاد جدي بر مولوي و محتويات مثنوي با مراعات كمال ادب و عفت قلم وارد شده است . آنچه كه در اين تفسير و نقد و تحليل صاحب نظران و مثنوي شناسان را به خود جلب مي كند؛ اين نكته است كه در عين حال كه استاد در تفسير بعضي از مطالب مثنوي در انبساط و هيجان عالي غوطه ور مي گردد، وقتي اشتباهي از مولوي مي بيند بدون اينكه حالت انبساط فوق العاده مانع شود اشتباده مولوي را گوشزد مي كند و تا آن جا كه قابل تصحيح باشد، آن را تصحيح مي نمايد .
روش استاد جعفري در تفسير مثنوي
7-3- روش استاد در تفسير ابيات مثنوي به صورت زير است :
1- در ابتدا مجموع ابيات مربوط به يك موضوع يا يك داستان آورده است .
2- آيات و رواياتي كه مورد استشهاد قرار گرفته ، به طور كامل نقل و ترجمه شده است . به منابع روايات نيز دقيقاً اشاره شده است .
3- هر بيتي كه از نقطه نظر فلسفي ، ديني ، عرفاني و علمي قابل بحث بوده ، مورد بررسي قرار گرفته است و در ضن اگر آن بيت نياز به نقد و تحليل داشته مورد غفلت قرار نگرفته است . اكثر شارحان مثنوي بيشتر به بعد عرفاني مثنوي توجه كرده اند و به ابعاد علمي مثنوي كه از اهميت بسزايي برخوردار است توجه نكرده اند .
4 - براي آن كه ارتباط ابيات با يكديگر مشخص شود از كل ابياتي كه در ابتدا مطرح شده يك تفسير عمومي ارائه شده است .
5- در مجلدات اوليه كتاب نيز لغات و مفردات مثنوي معنا شده است و در مجلدات بعدي به جهت غوطه ور شدن استاد در مطالب مثنوي و وجود فرهنگهاي ديگري كه اين كار را انجام داده اند، مانند فرهنگ لغات دكتر صادق گوهرين ديگر به اين كار نمي پردازند .
6- گاه در تفسير ابيات و يا تطبيق آن با انديشه هاي متفكران ديگر مطالبي از آن متفكران نقل شده است . به طور مثال گاه مطالبي از نويسندگاني چون ويكتورهوگو و بالزاك و داستايوسكي كه مطالب مهم در زمينه ي انسان شناسي دارند نقل مي شود و گاه انديشه هاي مولوي با انديشه هاي فيلسوفاني چون افلاطون و ارسطو و فارابي و ابن سينا مقايسه مي شود و در صورت لزوم نيز به شباهت برخي از انديشه هاي مولوي با افكار ماكس پلانك و نيلز بوهر پرداخته مي شود. منظور استاد از اين تكاپوي فكري اين بوده است كه جهان ، وطني بودن علم و معرفت را از ديدگاه بزرگان علم و معرفت اثبات كند، و نشان دهد كه مكتب اسلام در علم و معرفت داراي نظام (سيستم ) باز است .
7- دراين تفسير به نقل آراء شارحان مثنوي كمتر اشاره شده است .
8- در اين اثر از كتابهاي اخلاقي و عرفاني نظير احياء علوم الدين يا فصوص الحكم و يا فتوحات مكيه به ندرت استفاده شده است ، در حالي كه اكثر شارحان مثنوي مطالبي را از كتابهاي عرفاني نقل مي كنند، به ويژه آنجا كه خواسته اند اصطلاحات عرفاني را شرح دهند. دليل اين مطلب همان است كه خود استاد بارها فرموده اند كه عده اي از صاحب نظران كار فوق را انجام داده اند، من خواستم ابعاد ديگري از معارف مثنوي را كه امروزه اهميت آنها بسيار زياد است مطرح نمايم .
9- در اين تفسير از آثار ديگر مولوي نظير فيه مافيه كمتر استفاده شده است . فقط در صورت لزوم به ديوان شمس استناد شده است .
ويژگيهاي مثنوي از نظر استاد جعفري
7-4- استاد جعفري براي مثنوي ويژگيهايي قائل است كه برخي از آنها به شرح زيراست : پ
وفور واقعيات و حقايق در مثنوي : در اين كتاب حقايق بسياري وجود دارد كه مولوي آنها را با هماهنگي انديشه و هيجانات روحي دريافت كرده و قالب الفاظ شعري نمودار ساخته است .
آن هيجانات روحي كه در ابيات مثنوي تجلي يافته ، گاه به اوج خود مي رسد و به اين كتاب آن چنان ارزش معنوي مي بخشد كه در هيچ يك از آثار عرفاني شرق و غرب نظير آن را نمي توان يافت . حقايق مطرح شده در مثنوي
كه اين حقايق عبارت است از :
1- مطالب علمي و فلسفي : چنان كه تكاپوي اضداد را به صورت زير بيان مي كند :
زندگاني آشتي ضدهاست مرگ آن كاندر ميانشان جنگ خاست
در عدم هست ،اي برادر چون بود! ضدّاندر ضدّ خود مكنون بود
درباره ي ذرات نيز مي گويد :
ما رميت اذ رميت فتنه اي صد هزاران خرمن اندر حفنه اي
آقتابي در يكي ذره نهان ناگهان آن ذره بگشايد دهان
ذره ذره گردد افلاك و زمين بيش از آن خورشيد چون جست از كمين
2- مطالبي پيرامون مسائل مهم الهيات نظير توحيد، وحي ، معجزه ، سعادت و شقاوت در جهان آخرت و كيفر و پاداش اخروي مطرح شده است . مولوي مباحث دقيقي را پيرامون خداوند مطرح كرده است . نيايشهايي كه در مثنوي ديده مي شود، اوج انديشه مولوي را در الهيات و روحيه ي نيايش او نشان مي دهد :
ياد ده ما را سخنهاي رقيق كه ترا رحم آورد آن اي رقيق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمني از تو مهابت هم ز تو
3- مطالبي پيرامون انسان و اصول عاليه انساني :
الف - براي مثال اشاره به اين مطلب كه اشتباه در ارزيابي خويشتن غبارهاي تيره ي اندوه را بر درون انسان حاكم مي سازد و موجب مي شود تا انسان بادست خود تيشه به ريشه حيات ايده آل خويشتن بزند .
اين همه غمها كه اندر سينه هاست از غبار گردباد و بود ماست
اين غمان بيخ كن چون داس ماست اين چنين شد و آن چنان وسواس ماست (2 )
با بيان اصول انسان شناسي و انسان سازي ، مولوي از انسانها مي خواهد تا از سرمايه هاي كلان وجودي خود استفاده كنند .
ب - مطالعه مثنوي از يك سوي موجب پيدايش حالات روحاني فوق العاده در انديشمندان مي شود و از سوي ديگر ديدگاه دانشمندان را بسط مي دهد و آنها رابا مطالب و اصول عالي انساني آشنا مي سازد .
چون برخي از ابيات مثنوي دشوار است و گاه بعضي از مفاهيم و مسائل ديني را تأويل مي كند، لذا اين كتاب كمتر مورد توجه عموم مردم قرار مي گيرد .
ج - كسي مي تواند از مثنوي بهره برداري كند كه اولاً با انديشه هاي فلسفي آشنا باشد و مفاهيمي چون جوهر و عرض ، كميت و كيفيت ، تضاد و تناقض ، زمان و مكان را دقيقاً بشناسد و ثانياً اطلاع كافي از علوم اسلامي نظير تفسير و حديث و كلام و فقه داشته باشد .
د- از مهم ترين ويژگيهاي مثنوي انتقال ذهني مولوي از موضوعي به موضوع ديگر است . كتاب مثنوي ، مانند كتابهاي معمولي نيست كه در قالب فصلهاي مختلف مطالب خود را منظم بيان كند. مولوي در ابتداء موضوعي را مطرح مي كند و با پيشرفت تدريجي پيرامون آن موضوع به موضوعهاي ديگر مي پردازد كه گاه رابطه ي آنها با موضوع اصلي كم است . نخست درباره ي موضوعي كه مطرح شده است ، مقداري توضيح مي دهد و تفسير و استدلال مي كند، سپس يكي از همان واحدهايي كه در راه توضيح و تفسير و استدلال بيان نموده است او را جلب كرده در پيرامون همان واحد به تحقيق و انديشه مي پردازد كه گاهي اهميت همان واحد از نظر عظمت خيلي بالاتر از اصل موضوعي است كه مطرح كرده است . گاهي در همين واحدهايي كه در راه تفسير و توضيح و استدلال او را به خود متوجه مي كند مسئله ديگري مجذوبش مي سازد، و در نتيجه به بحث و بررسي درباره ي اين نوع از واحدها مي پردازد. بعضي اوقات جلال الدين در همين واحدها به ياد موضوع اصلي افتاده و دوباره به همان موضوع باز مي گردد ».
مثنوي از عالي ترين منابع عرفان مثبت است نه وسيله اي جهت گرايش به عرفان منفي . در مثنوي صدها مطلب ارزنده پيرامون معارف الهي و ارزيابي موجوديت انساني مطرح شده است كه هدف اصلي از ارائه آنها تصفيه و تزكيه روح انسان و سير به سوي خداست .
قدرت مولوي در مثنوي ازنقطه نظر تشبيه و تمثيل و تنظير و تجسيم كم نظير است . مولوي با اطلاعات بسياري كه در زمينه هاي مختلف علمي داشته شاهكاري از خود بر جاي نهاده كه در آنها تشبيها و تمثيلها و تنظيرها و تجسيمهاي فوق العاده اي ديده مي شود. براي مثال هنگامي كه مي خواهد عدم امكان شناسايي هستي را بيان كند چنين مي گويد :
كاشكي هستي زباني داشتي
هر چه گويي اي دم هستي از آن
آفت ادراك آن حال است و قال
خون به خون شستن محال است و محال
تا ز هستان پرده ها برداشتي
پرده ي ديگر بر او بستي بدان
خون به خون شستن محال است و محال
خون به خون شستن محال است و محال
وقتي كه مي خواهد درباره ي زني سخن بگويد كه فرزندان وي پس از تولد مردند چنين مي گويد :
آن زني هر سال زاييدي پسر
يا سه مه يا چار مه گشتي تباه
نُه مَهْم باراست وسه ماهم
فرح نعمتم زودتر روازقوس وقزح
بيش از شش مه نبودي عمر در
ناله كرد آن زن كه افغان اي اله
فرح نعمتم زودتر روازقوس وقزح
فرح نعمتم زودتر روازقوس وقزح
« فرزند نوزاد را به رنگين كمان تشبيه مي كند، از آن جهت كه فرزندانش در واقع رو به فناست و نيرويي براي ماندن ندارد، مانند رنگين كمان يك موجود انعكاسي و عاريتي است ، و در عين حال مانند رنگين كمان بسيار زيبا و جالب است ». (3 )
مثنوي اين خاصيت شگفت انگيز را دارد كه مطالب را به گونه اي بيان مي كند كه در مطالعه كننده ، تصرف رواني بسيار برجاي مي گذارد . تأثير مثنوي به گونه اي است كه اگر انسان به مطالعه ي آن بپردازد خودآگاه يا ناخودآگاه حالت پذيرش پيدا مي كند. اين ويژگي مثنوي نيز ناشي از عواملي است كه بيست و پنج عامل آنها را استاد در كتابي مستقل تأليف كرده اند كه نمونه اي از آنها به قرار زير است :
1- مولوي در بيان مقاصد، از مثالهاي بسيار جالب استفاده مي كند .
2- احاطه مولوي به مسائل معرفت بشري به گونه اي است كه حقايق عميق را مطرح مي كند .
3- سوز و گداز و خلوص نيت بسيار در سرتاسر مثنوي ديده مي شود .
4- مطالب مثنوي به گونه اي است كه انسان را در اقيانوس خويشتن فرو مي برد .
« مضاميني را كه مثنوي مي آورد، غالباً شبيه به اين است كه به طرز اسرارآميزي از گسترش طبيعي روح در ظواهر جهان و انسان و پديده هاي مربوط به آن كاسته و تدريجاً انسان را رهسپار آستانه ي «خود» نموده و وادار مي كند كه تمام اختيار خود را به قاره هاي اسرارآميز روح بگستراند و برچيند و از اين گسترش و انقباض به مرحله ي «شدن »هاي تكاملي برسد و آن گاه جهان خارجي را كه شبيه به جهان اشخاص ديگر نيست درك كند». (4 )
مولوي با بيان انديشه هاي خود در مثنوي نخواسته تا يك مكتب فلسفي يا عرفاني ارائه دهد، بلكه وي با بسياري از مكاتب و انديشه هاي گوناگون تلاقي پيدا مي كند و بر خي از آنها را مي پذيرد و برخي ديگر را نفي مي كند. از همين جاست كه نمي توان او را پيرو يك مكتب بشري نظير ذهن گرايي (ايده آليسم ) يا واقع گرايي (رئاليسم ) دانست .
« جلال الدين از يك روح پر هيجان و انديشه ي تابناك فوق العاده برخوردار بوده و نوسانات روحي او در ميان طبيعت و دركهاي ماوراي طبيعي خيلي زياد و متنوع بوده است .
اختلاف نظرهايي كه درباره ي مسائل عالي مانند جبر و اختيار و رابطه ي خدا با انسان و رابطه ي همه ي جهان هستي با خداوند و هدف اعلاي زندگي و علت به وجود آمدن جهان هستي ...از جلال الدين ديده مي شود، گاهي چنان تند است كه مطالعه كننده ي دقيق و بررسي كننده ي بي طرف را وادار مي كند كه بگويد: و جلال الدين با تمام عظمت روحي و انديشه ي نابناكي كه داشته ، نتوانسته است به آن آرامشي كه پيدا كننده ي نقطه مركزي دايره حقيقت است دست بيابد، اما در عين حال خود را با اختلاف ديدگاه و رصدگاههايي كه در آن قرار مي گيرد، آرامش مي دهد». (5 )
در مثنوي نوبيني و نوگرايي مورد توجه بسيار قرار گرفته است و كمتر شخصيتي در حد مولوي نوبين و نوگرا بوده است .
جان فشان اي آفتاب معنوي
مر جهان كهنه را بنما نوي
مر جهان كهنه را بنما نوي
مر جهان كهنه را بنما نوي
از نظر وي نه تنها مبناي جهان آفرينش كه وجود انسان نيز بر اساس تجدد مستمر فيض الهي است .
در وجودآدمي جان و روان
هر زمان از غيب نو نو مي رسد
وز جهان تن برون شو مي رسد
مي رسد ازغيب چون آب روان
وز جهان تن برون شو مي رسد
وز جهان تن برون شو مي رسد
بارقه هاي غيرعادي كه بر ذهن مولوي خطور مي كرد، موجب پيدايش حقايق علمي ، فلسفي و عرفاني بسياري مي شد كه بسياري از آنها از انديشه هاي نو و ابتكار خود وي بوده است .
هين بگو تا ناطقه جو مي كند
گرچه هر قرني سخن نو آورد
ليك گفت سالكان ياري كند
تا به قرني بعد ما آبي رسد
ليك گفت سالكان ياري كند
ليك گفت سالكان ياري كند
انتقاد علامه جعفري بر مولوي
7-5- اكثر كساني كه براي مولوي ارزش قائل شده اند كمتر به انتقاد از شخصيت فكري او پرداخته اند. اما استاد جعفري با همه ي عظمتي كه براي مولوي قائل هست او را مصون از اشتباه و خطا نمي داند .
البته هيچ متفكري نمي تواند خود را از اشتباه مصون بداند. نهايت امر اين است كه چون موضوعاتي را كه عرفا مورد بررسي و تذكر قرار داده اند فوق العاده حساس است ، لذا اشتباه آنان چشم گيرتر مي شود و چنان كه در طول اين كتاب ملاحظه مي فرماييد جلال الدين به اشتباهاتي دچار شده است كه ما تا حدود توانايي آنها را متذكر و مورد بررسي قرار مي دهيم ». (6 )
در بحث از افكار و انديشه هاي استاد به برخي از انتقادات ايشان بر مولوي اشاره كرده ايم . در اينجا به نمونه هاي ديگر مي پردازيم .
در دفتر اول مثنوي ، مولوي مي گويد :
كفر هم نسبت به خالق حكمت است
چون به ما نسبت كني كفر آفت است
چون به ما نسبت كني كفر آفت است
چون به ما نسبت كني كفر آفت است
استاد بر اين مطلب مولوي كه مي گويد كفر با نظر به عظمت خداوندي حكمت است ايراد مي كند، چرا كه جان انساني كه شعاعي ازعظمت خاوندي است در اين دنيا به اندازه ي كافي مي تواند از معارف الهي بهره مند شود، لذا پذيرش كفر به هيچ وجه قابل پذيرش نيست . كفر پديده اي است كه دل نيز به زشتي آن گواهي مي دهد. كفر هم در عالم طبيعت اثري گذارد و هم در پشت پرده ي طبيعت . كافر، تبهكاري است كه از رحمت خداوندي دور باشد و كفر وي نمي تواند حكمت تلقي شود. (7) در يك جا نيز مولوي اين نكته را بيان مي كند كه علي بن ابي طالب (ع ) شفاعت قاتل خود يعني ابن ملجم را مي پذيرد .
غم مخور جانا شفيع تو منم
خواجه ي روحم ه مملوك تنم
خواجه ي روحم ه مملوك تنم
خواجه ي روحم ه مملوك تنم
هر چند شفاعت با توجه به آيات و روايات امر قابل قبولي است ، اما اگر انسان گناهي را مرتكب شود كه ماهيتش را دگرگون كند و فرد قابل اصلاح نباشد، ديگر شفاعت امكان پذير نخواهد بود. (8 ) به علاوه چنين سخني از اميرالمؤمنين (ع ) هرگز نقل نشده است .
همچنين استاد در انتقاد از جملات با تشبيهات زشتي كه مولوي گاه در ابيات خود به كار مي برد چنين مي گويد :
« جلال الدين با داشتن آن روان پرهيجان روحاني نمي بايست خود را به درجه ي پست مستهجن گويي ساقط كند. آن شخصيتي كه مي گويد :
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
اي خدا فضل تو حاجت روا
با تو ياد هيچ كس نبود روا
شرح آن ياري كه او را يار نيست
با تو ياد هيچ كس نبود روا
با تو ياد هيچ كس نبود روا
و صدها از اين قبيل ابيات فوق كه حالت اعتلاي شگفت انگيزي را در روان مولوي نشان مي دهد. شخصي كه گام به اين مقام گذارده وتعليم و تربيت مردم را به عهده گرفته است ، نبايستي آن اندازه سبك و زشت صحبت كند كه فاصله ميان آن ابيات زشت و سبكش با آن ابيات معنوي و روحاني فوق العاده اش چنان زياد باشد كه مطالعه كننده جهش غير مناسبي در مغز خود احساس كند». (9) در داستان واعظ وجوحي اين جهش بسيار شديد است .
منتقدان استاد جعفري در مورد شرح مثنوي او چه مي گويند
7-6- برخي بر شرح مثنوي استاد جعفري انتقاداتي را وارد كرده اند كه به بررسي آنها مي پردازيم .
يكي از انتقادات وارد بر تفسير مثنوي اين است كه چرا استاد ابيات مثنوي را با انديشه هاي متفكران ديگر تطبيق كرده است . به زعم بعضي از ناقدان ، استاد بيشتر برداشتهاي خود را در تفسير مطرح كرده است تا انديشه هاي مولوي را. يك بار نيز مرحوم دكتر ميرسپاسي پس از آنكه استاد در سالن بيمارستان سخنان خود را در مقايسه مابين علم النفس اسلامي و روانشناسي معاصر بيان مي كند، اين مطلب را با استاد در ميان مي گذارد كه آيا واقعاً اين مطالب را كه در تفسير مثنوي آورده ايد يقين داريد كه از مغز مولوي خطور كرده است ؟ استاد در پاسخ مي گويد كه انديشه هاي مولوي از آن چنان عظمتي برخوردار است كه خطور آن مطالب را از ذهن مولوي امكان پذير مي سازد و در اكثر نظريات مولوي درباره ي نظريات جديد در جهان بيني و علوم انساني به قدري صريح است كه مطالب بسياري از انديشمندان را مي توان با ابيات مولوي مقايسه كرد. به طور مثال هنگامي كه مولوي مي گويد :
پس بد مطلق نباشد در جهان بد
به نسبت باشد اين را هم بدان
به نسبت باشد اين را هم بدان
به نسبت باشد اين را هم بدان
مباحث مربوط به « نسبيت روابط و ارزشها» كه پس از مولوي در فلسفه هاي گوناگون مطرح شده مي تواند از مصاديق بيت فوق باشد. همين نحو مي توان «عقده هاي رواني » را كه امروزه روان شناسان مطرح كرده اند هماهنگ با ابيات زير دانست :
خار دل را گر بديدي هر خسي
كه غمان را راه بودي بر كسي
كه غمان را راه بودي بر كسي
كه غمان را راه بودي بر كسي
كتاب مولوي و جهان بينيها
7-7- در اين اثر، استاد به مقايسه ي انديشه هاي مولوي با افكار متفكران و مكاتب فكري شرق و غرب پرداخته است . در واقع اين كتاب ، يك مطالعه تطبيقي در زمينه ي آراء و عقايد مولوي است . هدف استاد اين نيست كه ريشه هاي فكري را در ميان افكار متفكران قبل از خود نشان دهند، چرا كه بسياري از مشتركات انديشه ي مولوي با ساير متفكران را ناشي از تواردهاي فكري و ذهني مي داند .
در اين اثر از موضوعات زير سخن به ميان آمده است :
1- انقلاب عميق رواني مولانا:
در اين بخش از تأثيري كه شمس بر روان مولوي گذاره بحث شده و در آن به اين نكته اشاره شده است كه چرا روان شناسيهاي عمومي نمي توانند پديده هاي رواني نظير انقلابهاي روحي را تفسير كنند .2- واقعياتي كه مولوي را به خود جلب كرد:
در اين فصل از كيفيت ارتباط انسان با واقعيات كه به چهار صورت مي باشد و محدوديتهاي شناسايي بشر بحث و گفتگو شده است . مراد استاد از طرح اين بحث بيان اين نكته است كه شخصيتهايي نظير مولوي «در عين حال كه با طبيعت و نمودهاي عيني جهان هستي آشنايي نزديك داشته و با عينك علمي به آنها نگريسته اند، واقعياتي در ماوراء نمودهاي عيني ، آنان را به طور جدي تحريك نموده و با اين حال اصول بنيادين فراواني را كه مكتبهاي جهاني بر مبناي آنها پايه ريزي مي شوند، مطرح ساخته اند». (10 )3- سيستم جهان بيني مولوي :
با نظر به تفكر مولوي نمي توان از وي انتظار عرضه ي يك مكتب منظم فلسفي يا يك نگرش علمي معمولي را داشت . اين كوه آتشفشان را نمي توان در قالبهاي متعارف علمي و فلسفي قرار داد. نمي توان گفت او مشايي يا اشراقي يا ايده آليسم و رئاليسم است . وي مافوق مكاتب فكري و فلسفي نظام مند است .از نظر استاد انديشه و تفكر مولوي را در پنج قلمرو مي توان مورد بررسي قرار داد :
الف - قلمرو داستان پردازيها و تمثيلها و تشبيه ها و تنظيرها كه در خلال آنها حقايق بسياري بيان مي شود .
ب - قلمرو بينشهاي علمي مولوي : در اين قلمرو صدها مسئله علمي ابتكاري از زبان مولوي جاري مي شود نظير جاذبيت زمين ، تضادهاي دروني انسان و ...
ج - قلمرو بينشهاي جهان بيني : مولوي اصول بسياري را در اين زمينه بيان كرده است نظير حدوث عالم و قانونمنديهاي آن ، ارتباط جهان با خدا و ...
د - قلمرو معرفتي : مولوي نظام جهان هستي را باز مي داند و معتقد است كه جهان را با هيچ نظام معرفتي محدود نمي توان شناخت .
ه - قلمرو عرفاني : استاد معتقد است كه عرفان مولانا مثبت است و شور عرفاني مولوي زودگذر نيست . (صص 53-44)
رابطه ي مولوي با جهان بيني و ايدئولوژي اسلامي از نظر استاد جعفري
7-8- از نظر جعفري ، استفاده مولوي از 2200 آيه ي قرآن و 500 حديث در كتاب مثنوي نشانه ي توجه مولوي به متون اسلامي است . بعضي از اصول ايدئولوژي اسلامي را مولوي به گونه اي خاص تفسير مي كند. نظير مسئله رهبر و مربي ، كه در كلمات مولوي به عنوان قطب و شيخ و پير نمودار شده است . مولوي مطالبي را نيز در زمينه ي وحدت وجود مطرح مي كند كه به جهت منتهي شدن به وحدت موجود - البته نه در هر مورد - از نظر استاد قابل انتقاد است . بعضي از مسائل را نيز مولوي به صورتهاي مختلف بيان مي كند. مانند مسئله جبر و اختيار كه در مثنوي به شش صورت مطرح شده است :
الف - جبر مطلق كه همه ي كارها را وابسته به مشيت الهي مي داند .
ب - جبر معيت قيومي كه ناشي از عدم استقلال وجود انساني در برابر خداست .
ج - جبر علمي كه كارهاي انساني را مانند ساير معلولها تلقي مي كند كه « به طور جبر حتمي به دنبال علل خود به وجود مي آيند ».
د - اختيار كه با « پديده مسئوليت و احساس تكليف و ارزش شخصيت اثبات مي گردد ».
ه - اختيار عالي كه نمونه اي از اوصاف خداوندي است .
و - امر بين الامرين كه در سخنان اهل بيت بيان شده است .
از نظر استاد، مولوي از دو بعد به موضوعات مختلف نگاه مي كند. از يك بعد با ديد فلسفي و كلامي به حقايق انسان و جهان مي نگرد و از بعد ديگر از افق الهي به موجودات جهان هستي نگاه مي كند. از همين جاست كه گاه وحدت وجود افراطي را مطرح مي كند .
مولوي و حكماي هند
7-9- در اين فصل به مقايسه ي انديشه هاي مولوي و برخي عبارات اپانيشادها پرداخته شده است .
مولوي و بوديسم
7-10- در اين بحث برخي از اشعار مولوي با مفاهيمي چون نيروانا، آزادي ، آلودگيها كه مربوط به مكتب بوداست مقايسه مي شود .
مولوي و مكتب اشراق
7-11- مفاهيمي چون تهذيب نفس ، يقين ، اهميت «من » و «مُثل » كه از مفاهيم اساسي مكتب اشراق است از ديدگاه مولوي مورد بررسي قرار گرفته است .
مولوي و مكتب مشاء ارسطويي
7-12- استاد بر اين باور است كه مسئله عقل كه در فلسفه ي مشاء مطرح شده ، در تفكر مولوي نيز مطرح شده است ، با اين تفاوت كه مولوي اولاً: عقل را محدود به شناسايي پديده هاي روبنايي طبيعت مي داند و ثانياً: دريافت واقعيات از راه خويشتن يابي را نيز مولوي مطرح مي كند. مسئله عليت نيز، مورد توجه فلسفه مشاء و مولوي است ، البته با اين فرق كه مولوي ، قانون عليت را در روبناي هستي مطرح مي كند و فيضان هستي را از جانب خداوند در مورد زيربناي هستي مي داند. يكي ديگر از موارد اختلاف مولوي با مشائيان در مورد مادة المواد است كه مولوي آن را نمي پذيرد .
مولوي و مكتب رواقيون
7-13- در اين فصل چهار موضوع اساسي در مكتب رواقيون يعني انسان ، عقل كل ، حاكميت عقل بر نفس ، و كمال عقلاني با انديشه هاي مولوي مقايسه شده است .
مولوي و جهان بينيهاي قرون وسطي
7-14- مسائلي چون ارزيابي فلسفه ، اثبات اختيار، دو بعد عقل ، ابعاد انسان از ديدگاه فلاسفه قرون وسطي و مولوي مورد بررسي قرار گرفته است .
مولوي و افلوطين
7-15- در اين فصل به بحث از رابطه ي خدا با موجودات و اينكه آيا اين رابطه ، نظير رابطه ي كل با جزء است پرداخته شده است . مباحث بسياري را در مقايسه مولوي با افلوطين مي توان مطرح كرد كه استاد به آنها نپرداخته اند .
مولوي و مكتب دكارت
7-16 - مباحثي چون انديشه ، ثنويت دكارتي ، برهان وجوبي از ديدگاه دو متفكر مورد بررسي قرار گرفته است .
مولوي و ذهن گرايي (ايده آليسم ) بركلي
7-17- در اين بحث با اشاره به ابياتي از مولوي كه خواص و كيفيت برخي از واقعيات را مستند به موجوديت انساني مي داند از نوعي ايده آليسم در انديشه مولوي سخن به ميان آمده است .
مولوي و فلاسفه ي رئاليست
7-18- در اين مبحث با اشاره به ابياتي از مولوي بر اين نكته تأكيد شده كه واقعيت جهاني مستقل از درك انساني وجود دارد .
مولوي و كانت
7-19- كانت ميان «شي ء براي خود» و «شي ء براي ما» جدايي قائل شده است . مولوي در بعضي موارد قائل به مجهول بودن ذات اشياء براي خود است ، و در موردي بر خلاف آن مي گويد :
عجز از ادراك ماهيت عمو
ز آنكه ماهيات و سرّ سرّ آن پيش
چشم كاملان باشد عيان
حالت عامّه بود درياب تو
چشم كاملان باشد عيان
چشم كاملان باشد عيان
استاد به مقايسه ميان عقل از ديدگاه مولوي با كانت پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه هر چند مولوي نيز عقل نظري را محدود مي داند، اما «عقل را به بركت وابستگي به جان و به عقل كل و ارتباط هماهنگ با دل و ساير ابعاد عالي روحي ، قابل درك واقعيات مي داند». (11 )
مسئله احساس بدون انگيزگي سود و زيان نيز از ديدگاه مولوي و كانت مورد بررسي قرار گرفته است .
مولوي و مونادولوژي
7-20- در اين بحث زنده بودن اجزاء جهان هستي از ديدگاه مولوي و لايبنيتس مورد بررسي قرار گرفته است .
مولوي و مكتب تنازع در بقاء
7-21- مسئله تنازع بقا كه در انديشه هاي هايز و داروين مطرح شده با انديشه هاي مولوي مقايسه شده است .(صص 23-118) نهايت امر اين است كه مولوي اين فعاليت را به ظواهر طبيعت منحصر مي كند .
مولوي و هگل
7-22- در ابتداي اين بحث انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده مورد نقد و بررسي قرار گرفته ، سپس مسئله تضاد و حركت از ديدگاه مولوي و هگل مطرح شده است . در اين بحث انديشه هاي احسان طبري در مورد مولوي نيز نقادي شده است .(صص 68-123 )
مولوي و اگزيستانسياليزم
7-23- در اين فصل انسان از ديدگاه مولوي و سارتر مورد بررسي قرار گرفته ، موارد اختلاف دو ديدگاه مشخص شده است . نقد انديشه هاي احسان طبري درباره مولوي
7-24- اين بحث مكمل نقد سخنان طبري در فصل مولوي و هگل است .
نمونه اي از نگرشهاي علمي مولوي
7-25- در اين فصل 145، ابداع فكري مولوي نظير اصل جاذبه ي عمومي ، ذرات اتمي و انفجارات آنها، تكامل ، اجزاي زيربناي جهان ، انسان محوري ، از خودبيگانگي ، عامل رواني خودكشي ...مطرح شده است .
خلاصه هدف استاد جعفري از نگارش كتاب مذكور آن بوده است كه عظمت انديشه هاي مولوي را نشان دهد. ايشان نخواسته افكار مولوي را مطابق با افكار يكي از انديشمندان بدانند، بلكه در كلّ اثر هدف اين بوده تا برخي از ابيات مولوي با برخي از انديشه هاي متفكران مقايسه شود. در خلال بحثهاي تطبيقي گاه موارد اختلاف نيز نشان داده شده است . به طور مثال اگر ايده آليسم در مولوي و بركلي سخن به ميان آمده موارد اختلاف دقيقاً بيان شده است . استاد در زمينه ي اختلاف ميان مولوي و بركلي مي گويد :
« نبايد ترديد كرد در اينكه مولانا نمي خواهد واقعاً جهان عيني را منكر شود، بلكه هويت اين جهان را در مقابل واقعيات پشت پرده و عظمت خداوندي مانند شكل و نمودي ناچيز تلقي مي نمايد ». (12)
كتاب شناخت انسان در مسير تصعيد حيات تكاملي
7-28- استاد جعفري اين كتاب را به هنگام شرح و تفسير خطبه ي 83 نهج البلاغه به رشته تحرير كشاند، چرا كه در نهج البلاغه ، انسان در دو قلمرو «آن چنان كه هست » و «آن چنان كه بايد باشد» مطرح مي شود. از همين روي در لابه لاي مطالب اين اثر نيز به نهج البلاغه بسيار استناد شده است .
نهج البلاغه اثر شخصيت بي نظيري است كه با همه ي ابعاد و مشخصات انسان آشنايي داشته ، و از قله اي مرتفع به انسان نگريسته است .
از نظر استاد به چهار دليل مي توان انسان شناسي نهج البلاغه را دقيق ترين و كامل ترين نوع انسان شناسي دانست .
1- رابطه اي كه عل (ع ) با خود داشته ، هيچ فردي جز معصومين تاكنون با خود نداشته است . هيچ كس چون علي (ع ) نتوانسته رابطه خود را با عالم هستي تنظيم نمايد و از «خود» بهره برداري كند .
2- حوادث گوناگوني كه در طول حيات علي (ع ) به سراغ وي آمد به گونه اي بود كه «گويي جهان هستي و تاريخ بشري نمونه ي همه حقايق و رويدادهايي را كه در نهاد و صور آن دو قلمرو بوده و خواهد بود، براي او نشان داده است ».
3- تصفيه و تزكيه ي دروني علي (ع ) موجب شد او به برترين راه در شناسايي انسان نائل آيد .
4- علي (ع ) احاطه اي دقيق بر قرآن كريم يعني مهم ترين كتاب انسان شناسي داشت . نگاهي به متن سخنان امام نشان مي دهد كه وي «قرآن را كه كتاب انسان است ، در همه سطوح رواني خود در حد اعلاء درك نموده است ».
در اين اثر استاد جعفري انسان را از دو ديدگاه «آن چنان كه هست » و «آن چنان كه باشد» مورد بررسي قرار داده است . مهم ترين موضوعاتي كه در اين اثر مورد بررسي قرار گرفته عبارتند از :
1- علل عقب ماندگي انسان شناسي
2- چهار نظريه ي مهم در طبيعت انساني
3- طبيعت انساني از ديدگاه اسلام و بررسي اين موضوع كه قرآن كريم به معرفي طبيعت و تمام ذات نپرداخته است .
4- عوامل ضعف انسان
5- استعدادهاي ذاتي انسان از ديدگاه اسلام . در اين بحث ويژگيهاي انساني مورد بررسي قرار گرفته است .
6- حقوق حيوانات در اسلام
اين بحث از اين جهت مطرح شده تا نشان داده شود كه «جان هر جانداري مادامي كه عامل ضرر بر انسانها نباشد، محترم است ».
در اين فصل ، حقوق حيوانات از ديدگاه فقه اسلامي مورد بررسي قرار گرفته است . اين بحث در واقع جمله ي معترضه اي است كه در ذيل يكي از استعدادهاي ذاتي انسان يعني «حيات فعليت و دوام خود را مي خواهد» مطرح شده است . اين بحث مي بايست كه در فصل جداگانه مطرح مي شد .
7- بررسي تعريف روان از ديدگاه منابع اسلامي
در بحث از نهمين استعداد ذاتي انسان از ديدگاه اسلام ، استاد اين ويژگي انساني را مطرح كرده كه «فقط با به فعليت رسيدن بعد روحي حيات انساني است كه شخصيت ، من ، روان ، روح مي تواند مطرح شود». در ذيل اين مطلب استاد به بحث از نفس و روان از ديدگاه متفكران اسلامي پرداخته است .
8- عوامل اختلاف آراء روان شناسان . در ذيل اين جمله ي معترضه ، استاد بحث ديگري را در مورد عواملي كه موجب اختلاف آراء روان شناسان شده مطرح مي كنند .
كل اين بحث نيز مي بايست تحت عنواني مستقل مطرح مي شد، نه در ذيل استعدادهاي ذاتي انسان از ديدگاه اسلام كه خود بحث مفصلي است .
9- طرق صعود تكاملي روح
اين عنوان نيز در ذيل نهمين استعداد ذاتي انسان آمده است . اين بحث خود شامل ده عنوان فرعي است . اين بحث بسيار مهم مي بايست در فصلي جداگانه مي آمد و طرح آن با گستردگي مطالب مطرح شده در اين قسمت كتاب مناسب نيست .
10- قانونمندي روح انسان : اين بحث با عنواني طولاني در چهار سطر آمده كه جا داشت به همين عنوان مختصر مي آمد. استاد، قوانين روح انسان را در ذيل ارتباطهاي چهارگانه رابطه ي انسان با خود، رابطه ي انسان با جامعه ، رابطه ي انسان با جهان هستي ، رابطه ي انسان با خدا، مطرح كرده است .
اين اثر نفيس شامل مباحثي عميق در انسان شناسي است كه اگر عناوين شش و هفت و هشت و نه - كه در ذيل عنوان پنج آمده است جداگانه مطرح شود خواننده از كتاب بهره ي بيشتري خواهد گرفت .
كتاب تحليل شخصيت خيام
7-29- خيام شخصيتي پيچيده است و اكثر پژوهشگران به همه ي ابعاد شخصيت او توجه نكرده اند. آنچه كه موجب شده تا پرده ي ابهام بر چهره ي اين شخصيت كشيده شود، مجموعه رباعياتي است كه به وي منسوب است . گروهي از اين رباعيات داراي محتوايي مربوط به لذت پرستي و پوچ گرايي است كه با عقايد فلسفي و مذهبي وي ناسازگار است .
از نظر استاد عواملي موجب اختلاف نظر و برداشت در مورد خيام و يا ساير شخصيتها مي شود كه عبارت است از :
1- چون شخصيتهاي برجسته مي توانند الگو و معيار قرار گيرند، لذا محققان تلاش مي كنند تا شخصيت مورد نظر را به عنوان مؤيد آراء و نظريات خود تفسير كنند .
2- انديشه و آراء محققان در تحليل شخصيتها نيز دخالت مي كند. بسياري از پژوهشگران اظهار بي طرفي در ارزيابي شخصيتها مي كنند، ولي حقيقت اين است كه مختصات و شرايط ذهني و روحي آنها در بررسي آراء و افكار شخصيتها دخالت مي ورزد .
3- اشتراك انسانها در احساسات و تفكرات و هدف گيريها و لذايذ و آلام موجب مي شود تا آدمي در تفسير ديگران به اصطلاح قياس به نفس كند. يعني ديگران را از دريچه چشم خود ارزيابي كند .
4- تقليدهاي مشهود و نامشهود از شخصيتهاي بزرگ موجب مي شود تا انسان به تماشاگري دقيق شخصيتها موفق نشود، بلكه بازيگري كند .
در تحليل شخصيتها بايد اين نكته را نيز در نظر آورد كه وجود ابعاد متنوع فلسفي و علمي ، عرفاني و ادبي در شخصيتها قابل جمع است . عظمت روح آدمي به گونه اي است كه در صورت آمادگي شرايط مغزي و رواني ، دين ابعاد مختلف براي فرد ضرورت پيدا مي كند .
شخصيت آدمي مي تواند از هشت بعد اساسي برخوردار شود كه در مورد خيام نيز اين سؤال مطرح است كه آيا وي از همه ي ابعاد هشتگانه زير برخوردار است يا نه ؟
1- بعد علمي :
بدون شك خيام در رياضيات صاحب نظر بود. برخي او را واضع علم هندسه تحليلي دانسته اند .2- بعد فلسفي :
بينش فلسفي خيام نيز از اهميت به سزايي برخوردار است . هرچند وي مانند فارابي و ابن سينا و ابن رشد به طرح منظم مسائل فلسفي نپرداخته ، اما در حل برخي مسائل فلسفي توفيق بسيار داشته است .3- بعد شهودي :
بررسي آثار علمي و فلسفي و ادبي خيام ، اثر چنداني از شهود را در انديشه هاي وي نشان نمي دهد. هيچ جا نيز اظهار نمي دارد كه من فلان موضوع را با شهود دريافته ام .4- بعد اخلاقي :
منابع موجود در مورد خيام ، نشانگر آن است كه وي از اخلاقي والا برخوردار نبوده ، چرا كه حوصله بحث و گفتگو را نداشته و برخي او راداراي بخل علمي دانسته اند .5- بعد حكمي :
برخي فلسفه را عبارت از شناخت كليات و مبادي هستي و نتايج دانشها دانسته اند، اما در تعريف حكمت گفته اند :معرفت به عالم هستي با وابستگي آن با هستي آفرين و دريافت فروغ رباني در عالم وجود و حركت در روشنايي اين فروغ به سوي كمال اعلي كه خداوند هستي آفرين آن را هدف اعلاي هستي قرار داده است ». (13 )
با توجه ب اين معاني ، بعد فلسفي خيام بيش از بعد حكمي وي است .
6- بعد ادبي :
خيام آشنايي قابل توجهي با ادبيات فارسي و عربي داشته است . رباعيات وي نيز از نظر ادبي محض بسيار جالب است .7- بعد عرفاني :
در آثار فلسفي خيام ، حالت عرفاني مشاهده نمي شود، ولي در بعضي از رباعيات منسوب به وي گاه مضامين عرفاني ديده مي شود. 8- بعد مذهبي : از مطالب مندرج در آثار ادبي او مي توان دريافت كه وي بعد مذهبي داشته است . وي مطالبي را در الهيات مطرح كرده كه نشانگر اعتقاد وي به آنها مي باشد .استاد جعفري پس از طرح مسائل فوق به بحث پيرامون لقب امام براي خيام مي پردازد و چند فرض را براي به كاربردان اين كلمه در مورد وي نقل مي كند .
در بحث بعدي ، ايشان به بيان اين مطلب مي پردازد كه آيا خيام تحت تأثير ابوالعلاء معري قرار گرفته بود يا نه ؟ ايشان با بيان خصوصيات ابوالعلاء و تناقضات صريح در تفكرات وي به نتيجه مي رسد كه خيام تنها به جنبه هاي ادبي و تفكرات ابوالعلاء در مورد فناي دنيا و بي وفايي آن توجه داشته است .
ديدگاه فلسفي خيام نيز از مباحث مهم كتاب است . از نظر ايشان ، صرف نظر از رباعياتي كه ترويج پوچ گرايي و لذت گرايي مي كند، وي اصول كلي و مبادي بنيادين جهان هستي را مي پذيرد. خيام مطالب كلامي و فلسفي زير را بيان كرده كه استاد به تحليل و بررسي آنها مي پردازد :
1- بي نيازي خداوند از علت .
2- واقعيت داشتن موجودات عالم هستي .
3- جريان فيض وجود از خداوند به موجودات .
4- تقدم در خلقت به ملاك اشرفيت .
5- تضادي كه موجب پيدايش شر مي شود مخلوق بالذات الهي نيست .
6- تكاليف الهي جهت تحريك انسانها براي نيل به كمالات است .
7- ضرورت بعثت انبياء و بيان صفات آنها .
8- اهميت اوامر و نواهي و الهي و منابع آنها .
در فصل « آغاز و انجام كتابهاي علمي و فلسفي عمربن ابراهيم خيامي » نيز اين مطلب پي گيري مي شود كه وي با نيايش و بيان مطالب معنوي ، كتابهاي خود را آغاز مي كند و به پايان مي برد. در همين فصل استاد به نقد تحليلهاي صادق هدايت در مورد خيام مي پردازد. از نظر ايشان صادق هدايت با تفسير خيام شخصيت خود را تفسير نموده است .
مهم ترين بحث كتاب تحليل و ارزيابي رباعيات منسوب به خيام است . استاد در ابتدا به بررسي اين مطلب مي پردازد كه علت جذابيت رباعيات منسوب به خيامي چيست ؟ در اين زمينه استاد عوامل زير را ذكر مي كند :
1- گوينده ي رباعيات ، احاطه و اشراف خود را بر مطالب ابراز مي كند. و اين امر در خواننده ي رباعيات كه اطلاعي از مطالب طرح شده ندارد مؤثر واقع مي شود .
2- آنچه در اكثر رباعيات مطرح است ، مسائل ظاهري زندگي و معلوماتي سطحي است كه براي اكثريت مردم قابل درك است . مانند گذشت عمر، فرونشستن لذايذ جواني و ناپايداري دنيا .
3- در اين رباعيات توصيه هايي براي غوطه ور شدن در بي خبري داده شده است . نظير آنكه چون اسرار هستي معلوم نخواهد گشت ، لذا انسان بايد كنار چشمه ساري برود و دست در دست شاهد رعنايي بگذارد .
4- اين رباعيات از الفاظ و معاني جالب توجه برخوردار است . مفردات و تركيبات ساده و قابل فهم آنها توجه خواننده را به خود جلب مي كند .
هر چند اين رباعيات جالب است ، اما از اصالت برخوردار نيست ، چرا كه حقيقت ملاك است نه جاذبيت . اين رباعيات را از نظر محتوا به صورت زير مي توان تقسيم كرد :
1- حقيقت هستي مجهول است ، خود را براي كشف آن خسته نكنيد. چهارده رباعي در اين زمينه در كتاب مطرح شده است كه استاد به تحليل و بررسي فلسفي يكايك آنها مي پردازد .
در اينجا فقط به يكي از آنها اشاره مي كنيم :
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو چون
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
وين حرف معما نه تو خواني و نه من
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
اگر منظور گوينده ي اين رباعي از اسرار ازل ، واقعيات پشت پرده طبيعت است كه هيچ كس نمي تواند آن را درك كند، پس گوينده ، اين علم را از كجا به دست آورده است كه :
هست از پس پرده گفتگوي من و تو چون
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
پرده برافتد نه تو ماني و نه من
در اين رباعي گوينده دچار تناقض شده است .
2- مي دانم ، ولي نمي گويم ! ذيل اين عنوان نيز سه رباعي مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است .
خورشيد به كل نهفت مي نتوانم
از بهر تفكرم برآورد خرد دري كه
ز بيم سفت مي نتوانم
واسرار زمانه گفت مي نتوانم
ز بيم سفت مي نتوانم
ز بيم سفت مي نتوانم
گوينده در اين رباعيات ادعا مي كند كه اولاً: اسرار جهان را به دست آورده است و عامل كسب اسرار نيز عقل و خرد است و ثانياً : از بيم و هراس مردم نمي توان همه ي آن اسرار را بيان كرد .
3- آيا عقل و انديشه ضرورت دارند يا نه ؟ سه دسته رباعي در اين زمينه ديده مي شود. در برخي رباعيات بر ضرورت آن تأكيد شده و در برخي بر عدم ضرورت آن و گروهي نيز مبهم است .
در ضرورت عقل شش رباعي نقد شده است . براي مثال :
اجرام كه ساكنان اين ايوانند
هان تا سر رشته خرد گم
نكني كانان كه مدبرند سرگردانند
اسباب تردد خردمندانند
نكني كانان كه مدبرند سرگردانند
نكني كانان كه مدبرند سرگردانند
در عدم ضرورت عقل نيز پنج رباعي نقل شده است .براي مثال :
امشب مي جام يك مني خواهم كرد
اول سه طلاق عقل و دين خواهم داد
پس دختر رز را به زني خواهم كرد
خود را به دو جام مي غني خواهم كرد
پس دختر رز را به زني خواهم كرد
پس دختر رز را به زني خواهم كرد
دو رباعي نيز با محتواي مبهم ذكر شده است . در برخي از اين رباعيات نيز با تناقض گوييهاي شگفت انگيز رو به رو هستيم .
4- نمي بينم ، پس نيست يا قابل اثبات نمي باشد! در اين گروه از رباعيات ، هفت رباعي با مضمون فوق نقل شده است .
از آمدن و رفتن ما سودي كو
در چنبر چرخ ، جان چندين پاكان
مي سوزد و خاك مي شود دودي كو
وز تار وجود عمر ما پودي كو
مي سوزد و خاك مي شود دودي كو
مي سوزد و خاك مي شود دودي كو
مضمون مشترك همه ي رباعيات اين گروه انكار يا ترديد در واقعياتي است كه با حواس قابل درك نمي باشد. يعني گوينده چون نمي بيند و درك نمي كند، لذا مي گويد: پس قطعاً نيست !! گوينده ي اين رباعيات چون حقايق ماوراء طبيعي را درك نكرده ، لذا حكم به عدم آنها داده است .
5- انكار يا ترديد در ابديت ! هشت رباعي با اين مضامين مورد بررسي قرار گرفته است . از جمله :
اي كاش كه جاي آرميدن بودي
كاش از پي صد هزار سال از دل خاك
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
يا اين ره دور را رسيدن بودي
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
6- چون آغاز عالم را نمي بينيم ، پس اين عالم بي نهايت است ! سه رباعي با اين مضمون به خيام منسوب است از قبيل :
دوري كه در او آمدن و رفتن ماست
كس مي نزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجا
آن را نه بدايت ، نه نهايت پيداست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجا
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجا
7- پوچ گرايي . در چهارده رباعي از هيچي و پوچي عالم سخن به ميان آمده است :
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
هر ذره ي خاك ، كيقبادي و جمي است
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
استاد به تفصيل به نقد اين دسته از رباعيات مي پردازد و در آن از مسئله نيهيليسم و ارتباط آن با لذت گرايي سخن مي گويد.(صص 216-201 )
8- چون در اين دنيا به كام خود نمي رسيم ، پس نبايد دنيا را جدي گرفت . چهار رباعي با اين محتوا مطرح شده است :
گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
از نو فلك دگر چنان ساختمي
كازاده به كام دل رسيدي آسان
برداشتمي من اين فلك را زميان
كازاده به كام دل رسيدي آسان
كازاده به كام دل رسيدي آسان
9- فلسفه و هدف حيات چيست ؟ در هفده رباعي به طرح فلسفه و هدف زندگي پرداخته شده است :
از آمدنم نبود گردون را سود ور رفتن
وز هيچ كسي نيز دو گوشم نشنود
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
من جاه و جلالش نفزود
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
استاد جعفري در تحليل اين رباعيات در ابتدا مطالبي چون خدا، معاد، قضا و قدر و روح را در انديشه خيام مورد بررسي قرار مي دهد و سپس مضامين يكايك رباعيات را در ارتباط با فلسفه ي خلقت مطرح مي كنند .
10- جبر و اضطرار درآمدن به اين دنيا و رفتن از آن . هشت رباعي با اين مضمون به خيام نسبت داده شده كه نه آمدن انسانها به اختيار خود بوده و نه رفتن آنها از اين عالم . به علاوه كارهاي انسان نيز از روي اختيار نمي باشد .
آورد به اضطرابم اول به وجود
رفتيم به اكراه و ندانيم چه بود
از آمدن و بودن و رفتن مقصود
جز حيرتم از حيات چيزي نفزود
از آمدن و بودن و رفتن مقصود
از آمدن و بودن و رفتن مقصود
خيام در اين رباعي مي گويد :
« با جبر به اين دنيا آمدم و با اكراه بيرون خواهم رفت و حيران مانده ام كه اين آمدن و مدتي در اين دنيا بودن و سپس رفتن چه هدفي داشته است ! اين مسئله كه ما با اكراه از اين دنيا مي رويم ، لازمه اش اين است كه اگر چه ما جبراً به اين دنيا آمده ايم ، ولي عوامل و انگيزه هاي ادامه ي حيات و زيباييهاي آن به قدري است كه به طور طبيعي نمي خواهيم از آن بيرون برويم . اگر كسي چنين اعترافي كند كه در اين دنيا عوامل و انگيزه هاي خوبي براي زندگي كردن وجود دارد، از نظر منطقي بايد در اين زندگاني متحير و مردد نباشد، زيرا او مي تواند با تجزيه و تحليل آن عوامل و انگيزه ها تا حدودي به شناخت هويت حيات نزديك شود و كسي كه موفق به شناخت حيات گردد، نه تنها در اين دنيا حيرتش برطرف خواهد گشت ، بلكه به خوبي خواهد فهميد كه :
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم » (15) اين هشت رباعي نيز به تفصيل مورد بحث و بررسي استاد قرار گرفته است .
11- حركت و فناي موجودات و گذشت عمر و محو شدن زيباييها . پنجاه رباعي با مضمون فوق منسوب به خيام است .
ياران موافق هم از دست شدند
بوديم به يك شراب در مجلس عمر
يك دور زما پيش تر مست شدند
در پاي اجل يكان يكان پست شدند
يك دور زما پيش تر مست شدند
يك دور زما پيش تر مست شدند
برخيز و مخور غم جهان گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
خوش باش و دمي به شادماني گذران
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
در اين دسته از رباعيات كه از نظر تعداد بيش از ساير رباعيات است بر پايان زيباييها و گذشت دوران جواني و هجران ابدي ياران دمساز تأكيد شده است .
12- حال كه دگرگونيهاي عالم همه را از ما خواهند گرفت پس خود را تخدير كنيم ! هفده رباعي بر اين نكته تأكيد دارد كه چون سرانجام آدمي مرگ است ، لذا آدمي بايد از لذايذ بهره برداري كند .
مي خوردن و شاد بودن آيين من است
گفتم به عروس دهر كابين تو چيست ؟
اين رباعيات چاره ي سختيها و گرفتاريها
را تخدير و خوش باش بودن مي داند !
فارغ بودن ز كفر و دين ، دين من است
گفتا دل خرم تو كابين من است
را تخدير و خوش باش بودن مي داند !
را تخدير و خوش باش بودن مي داند !
13- پس خود را مشغول كنيم به تخدير و دم را غنيمت بشماريم . پانزده رباعي نيز با مضمون دم غنيمت دانستن مطرح شده است .
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
فردا كه از اين دير كهن درگذريم
با هفت هزار سالگان به سر بريم
وين يكدم عمر را غنيمت شمريم
با هفت هزار سالگان به سر بريم
با هفت هزار سالگان به سر بريم
از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن
برنامده و گذشته بنياد مكن
حالي خوش باشد و عمر بر باد مكن
فردا كه نيامده است فرياد مكن
حالي خوش باشد و عمر بر باد مكن
حالي خوش باشد و عمر بر باد مكن
اين قبيل رباعيات از « دم گرايي » دفاع مي كند. يعني آدمي بايد فرصتي را كه در دم به دست مي آورد از دست ندهد. گوينده ي رباعي به استفاده ي معقول از لحظات عمر توجه ندارد، و بيشتر به تخدير و ميخوارگي توصيه مي كند. محتواي اين دسته از رباعيات نيز به تفصيل مورد بحث و بررسي قرار گرفته است .
در آخر كتاب نيز استاد به بررسي رباعياتي پرداخته كه از مضامين ديگري برخوردار است . در مورد شخصيت خيام همواره محققان با اين سؤال اساسي رو به رو هستند كه چگونه مي توان بعد علمي و فلسفي خيام را با بعد شاعري وي قابل جمع دانست ؟ استاد جعفري در پاسخ گويي به اين سؤال شش فرض را مطرح كرده است :
1- عمر بن ابراهيم خيامي يك انسان چند شخصيتي است . يعني از يك طرف فيلسوفي است كه معتقد به عظمت حيات و وابسته به خداست و حكمت الهي را حاكم بر جهان آفرينش مي داند و از طرف ديگر شاعري است كه معتقد است جهان و اصول حاكم بر آن ، نه اساسي دارد و نه هدفي . در مقابل شاعري نيز دچار تناقضات بسيار است .
2- عمربن ابراهيم خيامي ، فيلسوفي كاملاً مذهبي است و نسبت دادن رباعياتي كه مبتني بر پوچ گرايي و لذت پرستي است به او دروغ محض است ، يعني اين رباعيات از شعراي ديگر است و به غلط به وي نسبت داده شده است .
3- ما چند خيام داريم . يكي عمربن ابراهيم خيامي كه فيلسوف و رياضي دان است و ديگري خيام شاعر است كه نام وي علي بن محمد بن خلف خراساني است . مرحوم محيط طباطبايي نيز از عبداللّه بن محمد خيام نام مي برد كه به سال 410 ه. ق . وفات يافته است و گوينده ي اصلي رباعيات مي باشد .
4- عمربن ابراهيم خيامي علاوه ر بعد رياضي ، شاعر هم بوده است ، اما فقط رباعيات محدودي سروده و ساير رباعيات قطعاً از شاعران ديگر است .
5- عمربن ابراهيم خيامي داراي اشعار بسيار بوده است ، اما سرودن رباعيات مربوط به دوراني است كه از تفكرات فلسفي بي بهره بوده ، يعني در دوران جواني خود آن اشعار را سروده است و تفكرات فلسفي و علمي و مذهبي وي مربوط به دوران پس از جواني وي مي باشد. از نظر استاد اين فرض قابل پذيرش نيست ، زيرا از متفكري ژرف انديش مانند خيام بعيد است كه دچار دگرگوني رواني شديد شود و داراي دو نگرش متضاد باشد و هيچ يك از آن دو نگرش در ديگري تأثيري نگذارد .
6- خيامي فيلسوف و رياضيداني برجسته بوده تا آنجا كه او را « امام » و حجة الحق علي الخلق » دانسته اند و رباعياتي هم كه محتواي پوچ گرايانه دارد از او مي باشد، ولي در زمان حيات وي مطرح نبوده بلكه پس از مرگ وي در ميان مردم شيوع پيدا كرده است . از نظر استاد اولاً: اثبات اين فرض نياز به تحقيق تاريخي دقيق دارد. و ثانياً: تضاد در شخصيت او را نمي تواند توجيه كند .
تحقيقات استاد جعفري در بررسي شخصيت خيام نشانگر آن است كه بسياري از رباعيات ، از عمربن ابراهيم خيامي كه عقايد فلسفي و مذهبي داشته نيست و بايد آن اشعار را خيام ديگري سروده باشد، چرا كه در غير اين صورت شخصيت خيام براي هميشه لاينحل خواهد ماند .
كتاب حكمت ، عرفان و اخلاق در شعر نظامي گنجوي
7-30- در اين كتاب ، استاد به بحث پيرامون مسائل حكمي در شعر نظامي پرداخته است . كتاب با مطلبي در مورد شعر و شاعري آغاز مي شود، در ابتدا مؤلف به بيان سه تحليل پيرامون شعر مي پردازد، تحليل اوّل قضاوت افراطي اشخاصي امثال «ايليا ابوماضي » است كه مي گويد راز نبوتها در شعر تجلي پيدا كرده است . تحليل دوم قضاوتي تفريطي است كه شعر را تا پست ترين پديده خيالات و پندارها تنزل مي دهد و آن نشانه ي ناتواني مغز بشري از درك واقعيات مي داند .
سومين قضاوت كه منطقي و معتدل است شعر را «بيان زيبا و موزون واقعيات با احساسي والا و فهم برين درباره ي انسان آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد » مي داند. به بيان ديگر هدف اعلاي شعر اين است كه با بيان موزون و آهنگين خود به موضع گيري صحيح پيرامون واقعيات و بهره برداري از آنها در جهت تكامل انسان بپردازد .
ديدگاه قرآن كريم در مورد شعر و شاعري نيز از مباحث آغازين كتاب است . در اين مبحث با بيان اشعاري از اميرمؤمنان و حسين بن علي -(ع )- در شب عاشورا و اشعاري از امام سجاد و امام رضا -(ع )- و رواياتي كه در زمينه شعر و شاعري وارد شده به ديدگاه اسلام در مورد پديده ي شعر و شاعري اشاره مي شود. از نظر استاد شعر و شاعري در اسلام و ميان مسلمين به گونه اي جدي مطرح بوده و ائمه نيز همواره از آن به عنوان يكي از عالي ترين وسايل ابلاغ حقايق بهره مي گرفته اند .
از نظر استاد هر اندازه كه احساسات و قدرت تجسيم شاعر بيشتر و عمق دانش وي نيز زيادتر باشد كميت و كيفيت ارتباط وي با جهان هستي افزودني تر خواهد بود. گستردگي احساسات شاعر نيز مي تواند براي شاعر، انسان و جهاني خاص بسازد. از همين جاست كه مي توان گفت شعر را نمي توان در انواعي معين از حماسه و مدح و ذم و...محدود ساخت . ارزش هر شعري را بايد با ارزيابي احساساتي كه درون شاعر ايجاد مي كند سنجيد؛ احساسات خام و تصفيه نشده كه فقط با امور مادي و طبيعي حيات بشر سر و كار دارند، بي ارزش هستند و همچون كفهاي ناپايداري مي مانند كه براي لحظاتي معين سر مي كشند و سپس فرو مي نشينند. اگر شاعري در اين سطح شعر بگويد، ارزش تعليمي و نقش سازنده شعر را در رشد و كمال انسانها ناديده گرفته است .
شاعري كه در احساسات خام و ابتدايي غوطه ور مي شود، ساير نيروها و فعاليتهاي مغزي و رواني خود را مختل مي سازد و در نتيجه منطق واقع جويي و حقيقت يابي خود را از دست مي دهد. فردي كه شاعري را فقط طبع روان مي داند و به معاني عالي كاري ندارد و مي گويد :
شاعري طبع روان مي خوهد
نه معاني و نه بيان مي خواهد
نه معاني و نه بيان مي خواهد
نه معاني و نه بيان مي خواهد
دلم زين عمربي حاصل سرآمد
كه ريش عمر هم كم كم درآمد
كه ريش عمر هم كم كم درآمد
كه ريش عمر هم كم كم درآمد
اگر كسي حيات را جدي بگيرد و به اين اصل اساسي انسان شناسي اعتقاد داشته باشد كه بدون دروغ نيز مي توان زندگي كرد ديگر به خود اجازه نمي دهد كه در تعريف شعر بگويد :
« احسن اوست اكذب او». از همين جاست كه نظامي مي گويد :
در شعر مپيچ و در فن او
چون اكذب اوست احسن او
چون اكذب اوست احسن او
چون اكذب اوست احسن او
از نظر استاد رسالت شعر و شاعري در اين نيست كه «با دروغ و بيان ضد واقعيات ، مغزهاي مردم را از خرافات و نادرستيها انباشته كند» و مردم را از درك حقايق دور سازد. شاعر با شعر خود مي تواند واقعيات را به گونه اي بيان كند كه هيچ عالمي نمي تواند آن را آن گونه بيان كند كه شاعر مي تواند به دور از انديشه هاي تجريدي ، مهم ترين حقايق فرهنگ بشري را به صورتي اظهار كند كه خواننده از انبساط خاطري برخوردار شود كه هيچ گاه از عهده ي استدلالهاي فلسفي و ادراكهاي علمي برنمي آيد .
پس از بيان مطالب فوق كه در واقع مقدمه ي كتاب است ، استاد به بررسي مناجاتهاي نظامي مي پردازد . در ابتدا دعا به عنوان يكي از عناصر فعال فرهنگ پويا و هدف دار بشري مطرح مي شود. سپس به بيان هماهنگي كار و تلاش با دعا و نيايش در قرآن و منابع اسلامي پرداخته مي شود. در بحث از نيايش ارتباط سه گانه انسان با خدا مطرح مي شود. ارتباط نوع اول عقلي خالص است و در آن انسان با دلايل عقلي به وجود خدا پي مي برد. ارتباط نوع دوم فطري است و اگر انسان آلودگيهاي دروني خود را از ميان ببرد، فطرت توحيديش شكوفا مي گردد. سومين نوع ارتباط هم قلبي يا وجداني است . اين نوع ارتباط عميق تر و گسترده تر از دو نوع ارتباط ديگر است .
از نظر استاد، دعا به مفهوم دقيق آن ، عبارت است از ارتباط بي نهايت كوچك با بي نهايت بزرگ . در ارتباط نيايشي با خدا، انسان عابد واقعيات را حذف نمي كند، بلكه از آنها حداكثر استفاده را مي كند. در اين بحث برخي از ابعاد مسئله ي نيايش مطرح و انتقادات وارده بر آن پاسخ گفته مي شود .
پس از بيان مباحث كلّي در مورد نيايش ، مناجاتهاي نظامي مورد بررسي قرار مي گيرد. گيرايي و سلاست و رواني اشعار نظامي درادب فارسي كم نظير است . وي با تسلط بسياري كه بر زبان عربي و فارسي داشته به خوبي توانسته از آنها در جهت ارائه ي معاني محكم و در عين حال سليس و روان بهره برداري كند. اين ويژگي شعر نظامي در مناجاتهاي او به خوبي آشكار است . اشعاري را كه نظامي به صورت مناجات در قسمتهاي مختلف ديوان خود آورده از آثار بسيار ارزنده فرهنگ بشري است ، چرا كه وي توانسته عالي ترين حقايق مربوط به رابطه ي انسان با خدا و جهان هستي را در قالب مفاهيم شعري بيان كند .
يكي از ويژگيهاي شعر نظامي اين است كه وي در مناجاتهاي خود و يا ابياتي كه در آن از خداشناسي به ميان آورده ، هرگز از مفاهيمي مانند مي ، دلبر، شاهد، خرابات و زيباييهاي محسوس استفاده ننموده است . در بحث از اين نكته استاد به بررسي اين مطلب مي پردازد كه چرا عرفا و شعرا در بيان حقايق ماوراء طبيعي به تغزل و توصيف با مفاهيم و زيباييهاي محسوس پرداخته اند . برخي مانند ابوريحان معتقدند كه علت اصلي نياز به تغزل و توصيفات محسوس ، عدم بلوغ مغزي و رواني اكثر انسانهاست كه نمي توانند حقايق معقول را آن چنان كه هستند درك كنند. استاد بر اين نظريه ي ابوريحان خرده مي گيرد و مي گويد اگر انسانهاي معمولي قادر به درك معقولات نمي بودند هرگز انبياي عظام آنها را به پذيرش معقولات تحريك نمي كردند. انسانهاي معمولي قدرت درك معقولات را دارند، البته به طور «مبهم و تاريك و روشن ». با تشبيه معقول به محسوس مي توان افراد را با امور فوق محسوس آشنا ساخت . استاد اين نظر را مي پذيرد كه علت اصلي رواج تغزل و توصيفات با زيباييهاي محسوس ، حس گرايي انسانهاي معمولي بوده است و از همين روي عرفا و شعرا و حتي گاهي حُكما ناگزير بوده اند از توصيفات محسوس و تشبيهات استفاده كنند .
پس از بيان مطالب فوق ، استاد به تفسير و تحليل فرازهايي از مناجاتهاي نظامي مي پردازد . در اين بررسيها از خدا و صفات او سخن به ميان مي آيد. موضوعاتي چون ازليت و ابديت خدا، ابداع جهان هستي و نظريه ي فيض ، خالقيت خدا، عدم دگرگوني خدا، استمرار فيض وجودي از خدا، حاكميت زمان و مكان بر خدا، ظاهر و باطن بودن خدا، مخفي بودن حكمت خدا و آشكار بودن حكم و حكومت وي ، عدم درك ذات الهي با حواس و تعقل وانديشه معمولي مورد بحث قرار گرفته اند .
در ابياتي كه نظامي سخن از خدا و جهان و انسان به ميان آورده ، نكات بسيار مهمي را مطرح ساخته است كه عبارت از :
1- ذات اقدس ربوبي بي نهايت است و كلمات ظرفيت ارائه ي آنها را ندارد .
2- انديشه و تعقل توانايي شناخت ذات اقدس الهي را ندارد .
3- اغاز عالي ترين ارتباط انسان با خداوند هنگامي است كه انسان گام به حيرت والا مي گذارد .
4- دريافت خدا به وسيله خدا. در اين مبحث استاد با استناد به آيات و روايات ، برهان صديقين را مطرح كرده اند و سپس به بررسي اين نكته پرداخته اند، كه آيا مطالب نظامي را در اين زمينه حمل بر برهان وجوبي كرد يا برهان صديقين .
5- مجهول بودن حقيقت هستي و ناتواني بشر از شناخت آن .
6- تشبيه جهان به كتابي كه قابل خواندن است و داراي دو صفحه بسيار وسيع است كه يكي عالم برون است و ديگري عالم درون .
7- غيرقابل درك بودن اسرار نهايي جهان با معلومات و معارف محدود .
8- نظام احسن جهان هستي .
9- اختيار در جهان هستي .
10- نيازمندي من انساني به عنايات الهي .
11- نقصهاي بشري و لزوم ارتباط انسان با خدا .
12- ياد خدا و حيات واقعي انسانها .
با تجزيه و تحليلهاي عميق فلسفي پيرامون اشعار نظامي ، گاه استاد به مقايسه ميان وي و ديگران پرداخته است كه از جمله بايد از مولوي سخن به ميان آورد. به نظر استاد، مولوي با نظامي قابل مقايسه نيست ، چرا كه عمق دريافتهاي مولوي پيرامون مسائل مربوط به انسان به اندازه اي است كه با انديشه هاي نظامي قابل قياس نمي باشد. البته نظامي از نظر هنر شاعري نيرومندتر از مولوي است و نقطه نظرات خود را در مورد مسائل فلسفي و ديني روشن تر بيان كرده است .
با همه ي ابعاد مهمي كه نظامي داراست از نظر استاد در ارزيابي شخصيت وي نبايد افراط كرد. هر چند شخصيتي مانند نظامي از نبوغ و عظمت فوق العاده برخوردار است ، امّا نمي توان از انتقادات وارده بر او چشم پوشي كرد. يكي از انتقادات وارد بر نظامي اين است كه در برخي اشعار خود اين نكته را بيان مي كند كه چشمان ظاهري مي تواند خدا را ببيند، اما دل و جان نمي توانند خدا را مشاهده كنند :
راه بسي رفت و ضميرش نيافت
جان به چه دل راه درين بحر كرد دل
به چه گستاخي از اين چشم خورد
ديده بسي جست و نظيرش نيافت
به چه گستاخي از اين چشم خورد
به چه گستاخي از اين چشم خورد
اين اشكال بر نظامي وارد است كه چرا بايد دل و جان با قدرت تجردي كه دارند ناتوان از شهود خداوند باشند. همچنين بعضي ابيات او نشان از جبر در اعمال انسان دارد :
سرشت مرا كافريدي ز خاك
اگر نيكم و گر بدم در سرشت
جز اين نيستم چاره اي در سرشت
كه سر بر نگردانم از سرنوشت
سرشته تو كردي به ناپاك و پاك
قضاي تو اين نقش بر من نوشت
كه سر بر نگردانم از سرنوشت
كه سر بر نگردانم از سرنوشت
اگر اشعار فوق را تأويل نكنيم ديگر نمي توان به ارزشهاي اخلاقي كه نظامي در حدّ بالا به آنها معتقد باور داشت . برخي ابيات نظامي نيز مفيد اين معناست كه همه ي صفات خداوند ذاتي است ، درحالي كه برخي صفات ذاتي و برخي فعلي هستند در يكي از ابيات نظامي اشاره دارد كه در مقابل براهيني كه براي اثبات وجود خدا ذكر كرده خداوند به وي پاداش بدهد كه اين مطلب از نظر تعال عرفاني قابل نقد است :
چو بر هستي تو من سست راي
تو نيز ار شود مهد من در نهفت خبر ده
كه جان ماند اگر خاك خفت
بسي حجت انگيختم دلگشاي
كه جان ماند اگر خاك خفت
كه جان ماند اگر خاك خفت
انتقاد ديگر وارد بر نظامي اشتباه او در مورد حضرت ابراهيم (ع ) است كه گمان كرده وي بت پرست بوده است :
چو ابراهيم با بت عشق مي باز
گه آري خليلي ز بتخانه اي
گهي آشنايي ز بيگانه اي
ولي بتخانه را از بت بپرداز
گهي آشنايي ز بيگانه اي
گهي آشنايي ز بيگانه اي
با تمام دقت نظرهايي كه در كتاب «حكمت ، عرفان و اخلاق در شعر نظامي گنجوي » به كار گرفته شده اين انتقاد بر كتاب وارد است كه عنوان آن درست انتخاب نشده است . از آنجا كه بيشتر مباحث كتاب پيرامون توحيد است بهتر آن بود كه نام كتاب به «توحيد در شعر نظامي » برگردانده مي شد. مطالب بسياري پيرامون مسائل مختلف در شعر نظامي از جمله اخلاق وجود دارد كه استاد متعرض آن نشده است .
1. تفسير و نقد و تحليل مثنوي ، ج 14، صص 5-624 .
2. حدود دويست اصل انسان شناسي در مقدمه ي ج 13 ، تفسير و نقد و تحليل مثنوي مطرح شده است . ( صص 58-19 )
3. همان ، ج 2، ص 31 .
4. همان ، ص 10 .
5. تفسير و نقد و تحليل مثنوي ، ج 12، صص 7-16 .
6. تفسير و نقد و تحليل مثنوي ، ج 1، ص 773 .
7. همان ، ج 2، صص 53-50 .
8. تفسير و نقد و تحليل مثنوي ، ج 2، صص 7-816 .
9. همان ، ج 5، ص 441 .
10. مولوي و جهان بينيها، ص 19 .
11. همان ، ص 110 .
12. همان ، ص 97.
13. تحليل شخصيت خيام ، ص 30 .
14. همان ، ص 219 .
15. همان ، ص 254.