مسئله «کلیات» از منظر صدرالمتألهین و تأملاتی در باب آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسئله «کلیات» از منظر صدرالمتألهین و تأملاتی در باب آن - نسخه متنی

مسعود امید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











مسئله «كليات» از منظر صدرالمتألهين و تأملاتي در باب آن

مسعود اميد



مقدمه: طرح مسئله


انسان در خود معلوماتي را از قبيل انسان، درخت، سنگ و... مي‏يابد. اين ذوات اموري هستند كه بر اشياء متعددي نيز حمل مي‏گردند. ذواتي از اين قبيل، در تاريخ فلسفه و بين فلاسفه با عنوان «كليات» مورد توجه و تحقيق قرار گرفته است. در مسئله كليات مي‏توان سه جهت و جنبه را از هم تشخيص داده و در مورد آنها ببيان و بررسي آراء فلاسفه پرداخت:


جنبه نخست در بحث كليات «جنبه هستي‏شناسي كليات» يا انتولوژي كليات است. پرسشهايي كه در اين مقام مطرح مي‏شود چنين است: آيا كليات موجود هستند يا موجود نيستند؟ اگر كليات موجودند، نحوه وجود آنها چگونه است؟ عيني هستند يا ذهني؟ مجردند يا مادي؟ حقيقي هستند يا مجازي؟ اصيل هستند يا اعتباري؟ و... در تاريخ فلسفه نمونه‏اي از پرسشهاي هستي شناختي را در باب كليات و توجه به جنبه هستي‏شناسي بحث كليات را مي‏توان در نزد افلاطون، فرفوريوس و... يافت. براي مثال فرفوريوس در كتاب «ايساغوجي» در ابتداي بحث خود درباره كليات خمس مي‏نويسد: «در وهله اول، در مورد اجناس و انواع، مسئله اين است كه بدانيم آيا آنها واقعياتي هستند كه بخودي خود وجود دارند و يا اينكه فقط مفاهيم صرف ذهني هستند، با قبول اينكه آنهاواقعيات جوهري باشند آنگاه بايد دانست كه آنها جسماني هستند يا غير جسماني و بالاخره اينكه آنها مفارق هستند و يا فقط در اشياء حسي قرار دارند و بر اين اساس بوجود مي‏آيند».1


جنبه دوم در بحث كليات «جنبه معرفت‏شناسي كليات» است. در اين حالت با پرسشهايي از اين قبيل مواجهيم: آيا رابطه‏اي ميان مفاهيم كلي وعقلي و معلومات كلي ما، با واقعيات و امور جزئي و اشياء متعين و مشخص خارجي يا ماوراءما (رابطه ذهن و عين)، وجود دارد يا نه؟ اگر چنين رابطه‏اي وجود دارد،اين رابطه چگونه است؟ اين مفاهيم ناظر به، چه واقعياتي هستند؟ كليات خود بر چند دسته‏اند؟ و...


جنبه سوم در بحث كليات «جنبه علم النفس كليات» يا روانشناسي فلسفي در باب كليات است. در اين جهت پرسش اصلي اين است كه كليات چگونه براي نفس يا ذهن انسان حاصل مي‏شوند، نفس يا ذهن اين كليات را چگونه بدست مي‏آورد يا نحوه حصول كليات براي انسان چگونه است؟ اين نوشتار در صدد آن است تا ديدگاه صدرالمتألهين شيرازي را در باب كليات، از اين سه جهت و جنبه مشخص، مورد توجه و تحقيق قرار داده و در پي آن ملاحظاتي انتقادي و پرسشي را در باب منظر اين فيلسوف مطرح سازد.



تقسيم بندي كليات و معقولات:


در آراء ملاصدرا اين امر كاملاً روشن است كه ايشان معقولات و كليات را از يكديگر تفكيك كرده و معتقد به تنوع معقولات مي‏باشند. صدرالمتألهين هم به تفكيك اين كليات و معقولات پرداخته و هم در صدد بيان اوصاف آنها بر آمده است. سه تقسيم بندي در باب كليات ومعقولات، در آثار ايشان قابل استنباط مي‏باشد:2 الف)معقولات: 1ـاولي 2ـثاني‏فلسفي 3ـثاني‏منطقي ب)معقولات 1ـماهوي 2ـانتزاعي 3 ـ منطقي ج)معقولات: 1ـ اولي 2ـ ثاني: الف ـ فلسفي ب ـ منطقي


لازم بذكر است كه از نظر ملاصدرا مفاهيم انتزاعي، هم شامل معقولات ثاني فلسفي است و هم ديگر انتزاعيات را در بر مي‏گيرد مانند مفاهيم مصدري، لوازم ماهيات، نسب و اضافات.3 ببيان ديگر، مفاهيم انتزاعي اعم از مفاهيم ثاني فلسفي هستند. بر اساس تقسيم بندي رايج


f از نظر ملاصدرا كليات طبيعي يا ماهيات اموري هستند كه داراي فرد خارجي بوده (بنحو بالعرض) و همانگونه كه در ذهن ادراك مي‏شوند، در خارج نيز يافت مي‏گردند.


معقولات و كليات يعني تقسيم آنها به معقولات اولي يا كليات طبيعي، ثاني فلسفي و ثاني منطقي، مي‏توان نظريات ملاصدرا را بترتيب مورد بررسي قرار داد و از جهات مختلف بپژوهش پرداخت.


الف) معقولات اولي يا ماهوي





1 ـ وجودشناسي كليات: نحوه وجود


از طرفي صدر المتألهين فيلسوفي است كه معتقد به وجود مثلي و رب النوعي كليات طبيعي است. يعني معقولات اولي از وجودهايي مجرد و مفارق در مراتب عالي هستي بر خوردارند.4


از طرف ديگر بنظر مي‏رسد بر مبناي فلسفه خاص او ـ حكمت متعاليه ـ كلي طبيعي از تحليل وجود شناختي خاصي بر خوردار مي‏شود كه خود وي نيز بدان اشاره كرده است. شارحين معاصر تفكر صدرايي عموما توجه خود را به اين تفسير خاص از ماهيت يا كلي طبيعي معطوف داشته و آن را تبيين نموده‏اند. در اينجا براي توضيح نگاه صدرايي به مسئله كلي طبيعي، از منظر وجودشناسي، به توضيح دو تن از شارحين ديدگاه وي كه مكمل هم مي‏باشند و هر يك از نكات روشنگري برخوردارند، اشاره مي‏شود:


الف: وجود عبارت از محتواي شي‏ء است و ماهيت نمود اين محتواست. يك شي‏ء واقعي كه تحقق دارد در محدوده‏اي خاص دچار نيستي و نابودي مي‏باشد و در همين حدود داراي شكل و فرم مي‏گردد، آن فرم همان ماهيت است. ماهيت نمودِ بود است، نمودِ بود يعني آن سوي بروني وجود. وجود يك جهت دروني دارد كه عبارت از هستي و وجود و تحقق و عينيت مي‏باشد و يك جهت بروني دارد، جهتي كه وجود در آنجا تمام مي‏شود و اين همان نمود وجود است. مانند خط و نقطه. بدين معني كه آنجا كه سطح تمام مي‏شود، خط است و جايي كه خط تمام مي‏شود، نقطه مي‏باشد. بنابرين نمود شي‏ء هنگامي تحقق مي‏يابد كه شي‏ء طرف پيدا مي‏كند و تمام مي‏شود. بايد افزود تا شي‏ء در حدي خاص محدود به نيستي نشود، مشخص نمي‏گردد. يك فرد انسان در صورتي مشخص مي‏شود كه قد و قامت و مكان و زمان مشخص و محدودي داشته باشد. اين حدود و محدوديتهايي كه ما را احاطه كرده است و قالب هستي ما است، ما را مشخص مي‏كند. بنابرين اشياء در صورتي ظهور و تشخص پيدا مي‏كنند كه در حقيقت نمودِ وجود و حدود هستي داشته باشند. اين حدود و اطرافي كه موجودات را احاطه كرده است، واقعي و حقيقي مي‏باشد. پس مي‏توان گفت كه ماهيت جهت بيروني شي‏ء است. وجود وقتي كه در هر مرتبه از مراتب خودش تعيّن پيدا مي‏كند، آنگاه داراي ماهيت مي‏شود. ماهيت در عين حال كه نمودِ بود است نه خودِ بود، ليكن يك امر بنيادي محسوب مي‏شود.5


ب: هر چند وجود يك حقيقت واحد است ولي دو گونه اختلاف و كثرت در آن يافت مي‏شود: يكي اختلافي كه بازگشت آن باختلاف مراتب وجود است، كه همان كثرت تشكيكي وجود مي‏باشد و ديگري اختلافي كه بازگشت آن به ماهيات است، اين اختلاف و كثرت بالذات مربوط به ماهيات است ولي بالعرض بوجود هم نسبت داده مي‏شود. پس اين نوع كثرت بتبع ماهيت عارض وجود مي‏شود. براي روشن شدن كثرت و اختلاف ماهوي تشبيهي ذكر مي‏كنيم كه تا حد زيادي مي‏تواند مطلب را بذهن تقريب نمايد و آن اين است كه: هستي را بطور كلي به يك برگ كاغذ يكپارچه تشبيه مي‏كنيم. يك برگ كاغذ مي‏تواند به شكلهاي مختلف مربع، مثلث، لوزي، دايره و ساير اشكال بريده شود. وقتي كه اين كاغذ يكپارچه را به شكلهاي مختلف ببريم در حقيقت چيزي بر آن افزوده نشده است، بطوري كه اگر دوباره بريده‏ها را در كنار هم قرار دهيم چيزي جز همان برگ كاغذ يكپارچه اوليّه بدست نمي‏آيد. ولي عليرغم اينكه با بُرش، چيزي به كاغذ افزون نشده است، هر يك از بريدگيها خاصيت معيني دارد. كاغذي كه به شكل مثلث است مجموع زوايايش برابر دو قائمه است، كاغذي كه بشكل مربع است مجموع زوايايش برابر چهار قائمه است و دايره اصلاً زاويه‏اي ندارد و بهمين ترتيب هر يك از بريده‏ها داراي خواص و احكامي هستند كه ويژه شكل آنها است. احكام و خواص مختلفي كه اين اشكال پيدا مي‏كنند از متن كاغذ خارج نيست، بالاخره اين كاغذها هستند كه اين احكام را دارند، مثلث يا مربع شدن هم اضافه كردن چيزي بر كاغذ نيست، كاغذ مثلثي شكل، كاغذ است و لا غير و كاغذ مربعي شكل هم، كاغذ است و لا غير، حقيقت عيني اينها با هم تفاوتي ندارد، فقط همين بريدگيهاي مختلف است كه اشكال مختلف را در اين كاغذ پديد آورده است و هر شكلي هم داراي احكام خاصي است. حال وقتي حقيقت اين بريدگيها رابررسي مي‏كنيم مي‏بينيم در واقع حدود عدمي هستند. كاغذ، مثلثي شكل است يعني كاغذي در وراء اين اضلاع سه گانه ديگر وجود ندارد. پس تمام اين خواص و احكام در واقع بحدود عدمي اين كاغذها بر مي‏گردد. كل هستي هم مانند يك كاغذ يكپارچه است و هر يك از ماهيات، مانند يكي از اين بريدگيهايي است كه در كاغذ بوجود آمده است. همانطور كه با برش كاغذ چيزي جز حد عدمي بر آن افزوده نشده است با تقيّد وجود به ماهيت نيز چيزي بر وجود افزوده نشده بلكه يك يا چند قيد عدمي در حقيقت هستي لحاظ شده است و همانطور كه هر كاغذي بواسطه برش واجد احكام خاصي مي‏شود كه ناشي از شكل و حد عدمي آن است، هر وجودي هم بواسطه ماهيت خاصي كه از آن انتزاع مي‏شود واجد احكام خاصي مي‏گردد غير از احكام ساير موجودات و اين احكام در حقيقت ناشي از آن ماهيت است كه بالعرض به آن وجود نيز نسبت داده مي‏شود. ماهيت از حدود عدمي اشياء بدست مي‏آيد. ماهيت و وجود در خارج موجود به يك مصداقند و چنين نيست كه هر يك مصداقي خاص خودشان را داشته باشند مغايرت ايندو تنها در ذهن است. ماهيت در خارج مصداق متمايزي از وجود ندارد بلكه منشأ انتزاع دارد. حتي ماهيت در ذهن نيز با وجود ذهنيش كه با آن موجود مي‏شود، متحد است نه متعدد و عارض و معروض. البته اين نكته هم قابل ذكر است كه اعتباري بودن ماهيت و مجازي بودن آن بمعناي مجاز عقلي است نه عرفي يعني بمعناي نفي مطلق واقعيت از ماهيت نيست. بلكه به اين معنا است كه ماهيت هر چند خودش در خارج مصداق و ما بازاء متعين ندارد ولي منشأ انتزاع دارد يعني چيزي در خارج هست كه منشأ انتزاع اين مفهوم مي‏گردد.6 از نظر ملاصدرا كليات طبيعي يا ماهيات اموري هستند كه داراي فرد خارجي بوده (بنحو بالعرض) و همانگونه كه در ذهن ادراك مي‏شوند، در خارج نيز يافت مي‏گردند. اموري كه داراي فرد خارجي مي‏باشند و در حوزه كلي طبيعي قرار مي‏گيرند به سه صورت مي‏باشند: 1 ـ وجود مستقل (في نفسه لنفسه) مانند انسان و درخت 2 ـ اموري كه وجود انضمامي دارند (في نفسه لغيره) مانند سفيدي 3 ـ وجودات انتزاعي كه با منشأ انتزاع خود موجودند مانند جهل و نابينايي.7 ببيان ديگر افراد كلي طبيعي در خارج به سه صورت فوق تحقق و تعيّن مي‏يابند.


2 ـ معرفت‏شناسي كليات ـ رابطه كلي مدرَك با افراد


الف: بر مبناي پذيرش وجود مثلي كليات، رابطه كلي با افراد در ذيل بحث از رابطه مثل و ارباب انواع با افراد و اشياء عالم ـ كه رابطه‏اي وجودشناختي است ـ مورد بررسي قرار مي‏گيرد. بنظر ملاصدرا مثل، انواعي مفارق و مجردند كه واجد كمالات عالم محسوس ـ عالم مادون ـ بوده و نسبت بآن داراي عليّت ايجادي هستند. و برهمين اساس عالم مادون بنحو اعلي و اشرف در عالم مثل موجودند (و حتي مي‏توان بنحو حمل رقيقه، عالم محسوس و مادون را بر عالم مثل و ما فوق حمل كرد يا بحمل حقيقه، عالم ما فوق و مثل را بر عالم محسوس و مادون حمل نمود). اين نحوه از وجود مثل و ارتباط ويژه آن با مادون كه ارتباط خاص هستي شناختي است، زمينه را براي انطباق ادراك مثلي بر اشياء محسوس، توسط انسان، فراهم مي‏كند. ببيان ديگر با اين رابطه خاص وجودي بين مثل و عالم محسوس، ادراك مثل مي‏تواند آثار و اوصاف ـ و ماهيت ـ جهان محسوس و اشياء مادون و طبيعي را در اختيار ما قرار دهد وبين ما و عالم محسوس رابطه بر قرار كند، ولي رابطه‏اي كه از مجراي مثل و واقعيتهاي متعالي بر قرار مي‏شود. در واقع آنچه بيواسطه فرا چنگ ادراكات ما مي‏آيد، مثل است و از اين طريق بر عالم محسوس آگاهي مي‏يابيم و با آن مرتبط مي‏شويم. خلاصه بنظر مي‏رسد در بحث رابطه با افراد، بر مبناي پذيرش وجود مثلي كليات، بطور عمده بحث بر سررابطه وجود شناختي كليات مجرد مفارق با افراد و اشياء مادون محسوس مي‏باشد. و مي‏توان بتبع آن به مبحث معرفت‏شناسي نيز پرداخت. ببيان ديگر محل مسئله معرفت شناختي رابطه كلي با افراد بر اساس و بر بنياد حل مسئله وجود شناسي رابطه كلي و افراد خواهد بود. خلاصه چون آنچه درك مي‏شود ـ در مثل ـ موجود عالي و اشرف است و واجد مادون و اخس است پس درك عالي، در خود درك داني را به همراه داشته و متضمن آن است.


ب: از طرف ديگر بر اساس تحليل خاصي كه از ماهيت بعمل آمد و كلي طبيعي همان ماهيت اشياء قلمداد شد و امري اعتباري ناميده شد، بايد گفت كه رابطه كلي با افراد بدين ترتيب قابل طرح است كه كلي طبيعي يا ماهيت، همان حدود عدمي و قالب اشياء است و اين حدود هنگامي كه در ذهن منعكس مي‏شوند، مفاهيم ماهوي را تشكيل مي‏دهندو اين مفاهيم پل ارتباطي ذهن و عين و مبناي يك ارتباط ماهوي بين آندو هستند.8 خلاصه بايد گفت اولاً ميان ذهن و عين در بحث كليات طبيعي، يا كليات طبيعي مدرَك و افراد خارج، ارتباطي ماهوي بر قرار است و ثانيا كليات ذهني ناظر به حدود عدمي و قالبهاي عيني اشياء هستند و مرزهاي وجودي و تمايز ماهوي اشياء را به نمايش مي‏گذارند.


3 ـ روانشناسي فلسفي كليات ـ نحوه حصول كلي طبيعي براي نفس


سه ديدگاه را مي‏توان در آثار و آراء ملاصدرا ـ در باب نحوه حصول كليات طبيعي براي انسان ـ يافت: نظريه تصعيد، مشاهده مثل و دخالت عقل فعّال.


الف: نظريه تعالي يا تصعيد


ملاصدرا در آراء خود نظريه‏اي را در باب پيدايش كليات طبيعي در نفس بيان كرده است كه به نظريه تعالي، تصعيد يا ارتقاء معروف شده است. بر اساس اين نظريه در بر خورد با اشياء و امور خارجي، نفس انسان در مرتبه حس، خيال و عقل خود تصويري از آن اشياء را ايجاد مي‏كند. بدين توضيح كه نفس در ابتدا صورت حسي يك شي‏ء را بوجود مي‏آورد و آنگاه صورتي خيالي متناسب با مرتبه خيال تحقق مي‏يابد و در نهايت اين دو صورت حسي و خيالي زمينه را براي ابداع صور عقلي و كلي در مرتبه عقل فراهم مي‏آورند. در اين فرايند نفساني، صور از مرتبه حسي به خيالي و آنگاه به مرتبه صور عقلي ارتقاء و تعالي مي‏يابند.9


براساس اين نظريه، كلي هنگامي تحقق مي‏يابد و درك مي‏شود كه در مرتبه عقلي، صوري حاصل شود و بتعبير ديگر صور عقلاني در مرتبه عقل ابداع گردند. پس پيدايش كليات معلول فرايند تصعيد و تعالي ادراكات انسان است. خلاصه، نفس انسان بگونه‏اي است كه با ورود صور حسي در آن، اين صور وارد يك فرايند ارتقايي مي‏شوند، بدون آنكه تبديل و تبدلي ميان صور در ميان باشد. يعني هر صورت در مرتبه خود باقي است و مرتبه ديگر صورتي متناسب با خود ايجاد مي‏كند.


نكته ديگري كه در نظريه تعالي وجود دارد اينكه كلي، حاصل تضعيف و ضعف صور حسي يا خيالي نيست، جزئي با تضعيف، كلي نمي‏شود ـ آنگونه كه در نظريه هيوم و... مطرح است و معتقدند كه كلي همان صورت خيالي است كه مشخصات و اوصافي از خود را ازدست داده است و دچار فقدان و ضعف شده است، مانند سكه ساييده شده. پس كلي، جزئيِ‏تنزل يافته نيست. صدرا معقد است كه حاصل اين چنين نظريه‏اي اين است كه به «جزئي مردد» واصل مي‏شويم نه به «كلي» جزئي مردد مفهومي است و صورتي است كه بنحو مردد و محدود بر افراد متعدد اطلاق مي‏شود و نه آنكه جامع آن افراد باشد يعني در اطلاق اين صورت مردد بر افراد مي‏گوييم: اين صورت يا اين است يا آن است يا ديگري. مانند وقتي كه شبحي از دور ديده مي‏شود و ما آنرا بنحو ترديد بر اشياء متعدد حمل مي‏كنيم و مي‏گوييم يا سنگ است يا درخت يا... در حاليكه آنچه ما در خودمي يابيم كليت است يعني «صورت كلي» و ويژگي آن اين است كه جامع همه افراد است و همه افراد را در بر مي‏گيرد و شامل افراد غير متناهي است.


حال ممكن است اين پرسش مطرح شود كه اين كليت و جامعيت چگونه حاصل مي‏شود؟ از نظر صدرا نفس انسان داراي مراتب حسي، خيالي و عقلي است. مرتبه عقلي، عاليترين مراتب نفس انسان است و از حيث وجودي شديدترين مراحل روح انسان است. هنگامي كه صورتي در مرتبه عقل انسان، كه مرتبه‏اي مجرد است، حاصل مي‏شود، موجود بوجود عاليتري مي‏گردد و از سعه وجودي برتري بر خوردار مي‏شود و نحوه‏اي وجود مي‏يابد كه مي‏تواند در آن واحد شامل تمام افراد گردد و جامع افراد شود، يعني به كليت برسد. پس كليت محصول شدت وجودي صور عقلاني است و نمايشگري آنها را تا حد بسيار زيادي افزايش مي‏دهد. خلاصه بنابراين ديدگاه بايد گفت كه جزئي با تعالي و ارتقاء، كلي مي‏گردد. در اين نظريه، نفس، عنصري فعال بوده و هر صورت ادراكي قائم بوجود نفس مي‏باشد و معلول اوست.


ب: نظريه مشاهده مثل و ارباب انواع (عقول عرضي)


صدر المتألهين در برخي از آراءخود هنگامي كه ببحث درباره چگونگي تحقق صور ادراكي و ادراكات مي‏پردازد، رأي ديگري را نيز مطرح مي‏كند، بدين ترتيب كه وي معتقد است ادراكات حسي و خيالي از ابداعات خود نفس بوده و نفس نسبت به آنها فاعل صدوري محسوب مي‏شود. اين ادراكات نسبت به نفس قيام صدوري دارند.10 نفس تحت شرايط خاصي اين صور را در صقع و فضاي وجودي خود ايجاد و ابداع مي‏كند. ولي صدرا در باب صور عقلي يا كليات عقلي معتقد است كه اين ادراكات حاصل ابداع نفس نيست بلكه نفس براي وصول به اين كليات در وضعيتهاي متعددي، نسبت به مثل نوري قرار مي‏گيرد، بدين ترتيب كه گاهي نفس صور عقلي را بر اثر مشاهده ضعيف موجودات عقلي كه در عالم عقل وجود دارند، بدست مي‏آورد اين نوع ارتباط نفس با صور نوري عقلي، ارتباطي ضعيف محسوب شده و باصطلاح آنرا مشاهده از دور مي‏نامند، مانند مشاهده يك شي‏ء از مكان دور. اين دوري وضعف مشاهده، سبب ابهام و كليت صورعقلي و ادراك عقلي مي‏گردد. در حالت دوم نفس بر اثر كمالاتي كه بدست مي‏آورد با اين وجودات مفارق متحد شده و ادراك عقليات از نزديك و در اثر اتحاد حاصل مي‏شود.11 در امر مشاهده مثل و در اين مقام، نفس يك مشاهده گر است نه خلاق و مبدع صورعقلي.


از نظر ملاصدرا نوع افراد بشر و اكثر آنها امكان مشاهده صور عقلي را ندارند، حتي مشاهده از نوع اول يعني از راه دور و مشاهده ضعيف را و اكثر افراد بشر ادراكات خيالي خود را كلي مي‏پندارند و ادراكات كلي آنها جز صور خيالي كه تعميم يافته‏اند ـ صور خيالي تعميم يافته ـ نمي‏باشد.12


ج: نظريه دخالت عقل فعال


در برخي ديگر از تأملات فلسفي، صدرا به اثبات عقل فعال پرداخته و افاضه كننده صورعقلي و معقول را عقل فعال مي‏داند. ادراكات عقلي حاصل دخالت و تأثير و آفرينشگري عقل فعال مي‏باشد. اين فيلسوف در اثبات عقل فعال و دخالت او در امر ادراك سازي معتقد است كه نفس انسان در آغاز آفرينش خود امري بالفعل مي‏باشد ليكن از حيث عقل بالقوه است. براي بفعليت رسيدن عقل يا بايستي اجسام و امور جسماني معقولات را تحقق بخشند، كه اين امر سبب صدور اشرف (معقولات مجرد عقلاني) از اخس (امور مادي و جسماني) مي‏گردد. و اين محال است. و يا آنكه موجودي را بايد پذيرفت كه مستقل بوده و از سنخ عقل مي‏باشد. كه اين خود مطلوب و مقصود ما است. و حالت سوم اينكه اين موجود غير از عقل باشد، در اين حالت نيز بايد گفت اين موجود بايستي منتهي به عقل گردد، بنا به ابطال دور و تسلسل.13


ب) معقولات ثاني فلسفي


از نظر صدرا وجود معقولات ثاني فلسفي نه زائد بر موضوعاتشان است، چنانكه در ذهن زائد بر هم هستند، و نه آنكه مطابقي نداشته باشند ونه آنكه عين ماهيت اشياء باشند. بلكه بنظر وي وجود اين كليات از سنخ وجود رابط است. وجودات رابط نه معدوم است و نه وجودِ في نفسه و مستقل دارند. وجود آنها زايد بر ذات و واقعيت موصوفات خود نيست؛ عين ماهيات اشياء نبوده و يك عرض عام براي آنها محسوب مي‏شوند و نيز تحقق آنها در يك موصوف سبب تعدد ماهيات و ذوات آن نمي‏گردد.


صدر المتألهين در فراز ديگري از آراء خود در باب كليات انتزاعي ـ كه معقولات ثاني فلسفي را نيز شامل مي‏گردند ـ معتقد است كه اين كليات در اين امر مشتر كند كه در خارج بنحو رابط و نسبي هستند. وي از طرف ديگر دو دسته از مفاهيم و كليات انتزاعي را از همديگر تفكيك مي‏كند:


الف: كلياتي كه حاكي از وجود و صفات كمالي آن مانند وحدت، علم و... مي‏باشد.


ب: كلياتي كه حاكي از عدم و صفات سلبي و اضافي است مانند امكان، امتناع و اجتماع نقيضين، شريك‏الباري و ساير سلوب و اضافات، كه از حيثيات سلبي و اضافي موجودات انتزاع مي‏شوند.


دسته اول هر چند مفاهيمشان از معقولات ثاني است ليكن اينها در وراي مفاهيمشان داراي حقيقت و ذات عيني هستند ولي دسته دوم چينين نيستند. البته اين بدين معنا نيست كه هر يك از اين مفاهيم دسته اول در خارج داراي مصداقي مستقل از يكديگر مي‏باشند، تعدد مفهوم ملازم با تعدد مصداق نيست. بلكه ممكن است مفاهيم مختلفي، بوجود واحد موجود بوده و از حقيقت واحدي انتزاع شوند، مانند جميع اسماء و صفات حق تعالي كه از يك ذات بسيط احدي انتزاع مي‏شوند. از همين سخن روشن مي‏شود كه كليات ثاني فلسفي ناظر به وجودات رابط مي‏باشند. ببيان ديگر ناظر به ماهيات اشياء نبوده و اوصاف وجود آنها مي‏باشند. اوصاف وجودي ـ و نه ماهوي ـ اشياء همانا وجودات رابط آنها بحساب مي‏آيند مانند علّيت، امكان و... كليات فلسفي نيز ناظر به همين


f از نظر ملاصدرا نوع افراد بشر و اكثر آنها امكان مشاهده صور عقلي را ندارند، حتي مشاهده از نوع اول يعني از راه دور و مشاهده ضعيف را و اكثر افراد بشر ادراكات خيالي خود را كلي مي‏پندارند و ادراكات كلي آنها جز صور خيالي كه تعميم يافته‏اند ـ صور خيالي تعميم يافته ـ نمي‏باشد.


اوصاف وجودي ـ رابط ـ هستند.


در باب نحوه حصول اين كليات در ذهن بايد گفت كه اين كليات در آغاز بصورت معاني حرفي درك مي‏شوند. اوصاف وجود و وجودات رابط از سنخ معاني حرفي هستند و اين ذهن است كه اين معاني حرفي را بمعاني اسمي و مستقل تبديل كرده و اين كليات را درست مي‏كند.14


ج) كليات ثاني منطقي


مفاهيم و كلياتي كه هيچ وجودي در خارج ندارند و مصاديق آنها در ذهن وجود دارند و ناظر به امور ذهنيند و اوصاف امور ذهن هستند، از تحليل فرايندها و ذهنيات حاصل مي‏شوند، مانند تمام مفاهيم منطقي.15


تأملات ـ ملاحظات انتقادي و پرسشي


در باب نگرش ملاصدرا به كليات مي‏توان انتقادات و پرسشهايي رامطرح ساخت. شايد اين پرسشها و نكات انتقادي بتواند ژرفكاوي‏ها، اصلاحات و تأملات جديدي را سبب گردد و نگاه دقيقتري را در حوزه نگرش صدرايي به كليات ببار آورد. برخي از اين پرسشها و نكات را مي‏توان بترتيب زير بيان داشت:


الف) معقولات اولي


1 ـ وجودشناسي كليات: وجود مثلي كليات يا بگونه‏اي است كه تنها شامل كليات طبيعي و معقولات اولي است، و يا هر دو دسته از كليات اولي و ثاني فلسفي را در بر مي‏گيرد. اگر تنها شامل معقولات اولي باشد با پرسشهايي از اين قبيل مواجهيم:


1 ـ چگونه مي‏توان براي «جهل» و «نابينايي» كه جزو كليات طبيعي قلمداد مي‏شود، وجود مثلي قائل شد؟


2 ـ برخي از مفاهيم نسبي را كه ماهوي قلمداد مي‏كنيم و هيچ مصداقي ندارند، آيا مي‏توانند از وجود مثلي برخوردار باشند؟


3 ـ اگر هيولاي اولي را جزو معقولات اولي بدانيم آنگاه وجود مثلي آن چگونه قابل تفسير و توجيه است؟


از طرف ديگر اگر وجود مثلي شامل كليات ثاني فلسفي نيز گردد، در اينصورت بايد گفت: اولاً آيا مفهوم «عدم» كه جزو معقولات ثاني فلسفي است، مي‏تواند از وجود مثلي بر خوردار باشد؟ مفهوم «محال» نيز از همين قبيل است. ثانيا، وجود مثلي مفاهيمي چون «وجود»، «وجوب»، «شريك الباري»، «قوه محض» و... چگونه قابل توجيه مي‏باشد؟


* * *


نظريه ديگر صدرا در مبحث وجودشناسي كليات عبارت از نظريه واقعيت حدي و قالبي داشتن ماهيات و كليات طبيعي است كه از آن با عنوان حدود عدمي نيز ياد مي‏شود. پرسشهايي كه در اين مقام بنظر مي‏رسد از اين قبيلند:


1 ـ چگونه مي‏توان از حيث وجودشناسي كليات، دو نظريه «وجودمثلي» و «حد عدمي» را با هم پذيرفت؟


كلي طبيعي يا بنحو مثلي موجود است و يا آنكه حدي عدمي است و نه هر دو.


2 ـ پذيرش نظريه حدود وجودي و ماهيت در اشياء طبيعي مبتني بر اين نظر است كه اشياء طبيعي از تمايزاتي اساسي و بنيادي بر خوردارند، ليكن با توجه به تفسيرهايي كه فيزيك جديد در باب مواد و اشياء طبيعي بيان مي‏دارد، طبيعت و اشياء طبيعي در نهايت چيزي جز گسترده‏اي از انرژي يا ميدان نيستند. طبيعت يك كل انرژيايي يا ميداني است. بر اين اساس چگونه مي‏توان وجود كلي طبيعي را بعنوان حدود عدمي اشياء طبيعي پذيرفت؟


3 ـ آيا نظريه «حدود عدمي» مي‏تواند با توجه به ره‏آوردهاي علوم جديد تمايزات و تفاوتهاي اشياء طبيعي را همانند نظريات ديگر، مانند تئوريهاي مكانيستي، فرا مكانيستي، نظريه طبقات و مراتب نظم‏ها در طبيعت و... تبيين نمايد، يعني بگونه‏اي دست به تبيين و تحليل زند كه موجه بوده و قرين توفيق گردد؟


4 ـ اساسا هنگامي كه در باب ماهيات و كلياتي طبيعي مانند 2 ، 25/1، سفيدي، درخت، سبكي، سايه درخت، انسان و...، سخن از حدود عدمي و قالب وجودي مي‏رود، مراد و مقصود ما دقيقا چيست؟


آيا «حدود عدمي» مشترك لفظي است يا معنوي؟ چگونه مي‏توان تنوع گسترده ماهيات را با مفهوم «حدود عدمي» توصيف نمود؟ حدود عدمي در هر يك از ماهياتي كه در فوق بدان اشاره شد، به چه معني است؟


5 ـ آيا معناي حد عدمي در مورد جواهر و اعراض يكسان است يا متفاوت؟ حد عدمي در مورد «اَيْن»، «وضع» و «متاي» يك شي‏ء چيست؟


2 ـ معرفت‏شناسي كليات: اگر نظر بر اين باشد كه مسئله معرفت‏شناسي كليات ـ يعني رابطه كلي مدرك با افراد ـ از طريق ادراك مثل حل گردد در اينصورت پرسشي كه بذهن مي‏رسد اين است كه:


چگونه مي‏توان با درك مثل از ارتباط ميان ادراك مثلي و افراد خارجي سخن گفت؟ آيا با درك مثل «انسان» و با اين علم و ادراك، مي‏توان به يك فرد از انسان در خارج اشاره كرده و گفت «زيد انسان است» و آنگاه ميان ادراك مثلي از انسان و فردي خاص از انسان قايل به ارتباط و رابطه واقعي شد؟ اين ادراك مثلي چه چيزي از فرد را نشان مي‏دهد و ناظر به چه چيزي از فرد و آن مصداق است؟ اگر ادراك مثل درك وجود يا نحوه هستي آن است يعني درك عليت آن نسبت به افراد انساني، در اين حالت رابطه مثل و فرد صرفا وجود شناختي بوده و مي‏توان گفت مشمول حمل حقيقه و رقيقه مي‏باشند؛ عالي برداني و داني بر عالي بنحو لابشرط بر هم حمل مي‏گردند، كمال عالي شامل كمال داني است و داني برخي كمالات عالي را دارد. ولي اين ارتباط تنها ناظر به رابطه‏اي وجودي است كه ميان هر علت هستي بخش و معلولات او و بالعكس، وجود دارد و چيز معيني ـ ماهوي ـ را در خود منعكس نمي‏سازد. يعني چيزي از رابطه خاص ماهوي در اين ميان وجود ندارد. اساسا هنگاميكه ما مي‏گوييم «زيد انسان است» آيا ما به رابطه وجودي ميان زيد و انسان مثلي اذعان مي‏كنيم؟ بنظر مي‏رسد ما چيز ديگري را ـ غير از رابطه وجودي ـ ميان زيد خارجي و انسانيت درك مي‏كنيم.


اشتمال وجودي مثل بر افراد، مصحح و توجيه كننده حمل كلي و عام وجودي علت بر معلول است و بس. ولي سخن ديگر و مهم اين است كه معرفت حاصل از مثل كه در انسان حاصل مي‏شود و بعنوان يك علم حصولي خود را در قالب كليات طبيعي آشكار مي‏سازد و لباس معقولات اولي را بر تن مي‏كند، چه ارتباطي با افراد خارجي دارند؟ ادراك «انسان»، ادراك يك حد است نه ادراك يك نحوه وجود و يك رابطه وجودي عيني. اگر گفته شود كه درك مثل انسان، درك حد انسان مثلي است و آنگاه انطباق آن بر افراد خارجي انسان، صورت مي‏گيرد، اين سخن نيز صواب نخواهد بود؛ چرا كه حد يك واقعيت شديد در مراتب عالي هستي هيچگاه نمي‏تواند بر حد يك وجود ضعيف طبيعي منطبق گردد. و نيز مي‏دانيم كه در تفكر صدرايي حمل عالي بر داني از حيث حدود آن نيست بلكه از حيث وجودي است و خود اين فيلسوف رابطه حدي و ماهوي را ميان عالي و داني منكرند.


پس با اين وصف چگونه مي‏توان آنچه را كه بنحو ارتكازي در حمل كليّات بر افراد درك مي‏كنيم، توجيه كرد؟


چه ارتباطي ميان كلي طبيعي مدرَك و افرادي كه درك مي‏كنيم، وجود دارد؟ آيا مي‏توان از انطباق پذيري ماهوي و رابطه ماهوي كلي مدرَك و افراد آن سخن راند؟ واقع‏نمايي ادراكات در نظريه درك مثل چگونه قابل حل است؟


* * *


اگر چنانكه مسئله معرفت‏شناسي كليات را بخواهيم از طريق رابطه ادراك ماهوي و حدود عدمي با افراد حل كنيم يعني، با تكيه بر اين نظريه كه ميان ذهن و عين يك رابطه ماهوي وجود دارد و هنگامي كه مثلاً گفته مي‏شود «زيد انسان است» و كلي طبيعي انسان به زيد نسبت داده مي‏شود و رابطه آنها در نظر گرفته مي‏شود، اين ارتباط، رابطه‏اي ماهوي است؛ در اينصورت نيز پرسشهايي چند قابل طرح است:


1 ـ ارتباط ماهوي ذهن و عين، مبتني بر پذيرش حدود عدمي در اشياء است ولي مفهوم «حدود عدمي»، خود از وضوح و آشكاري كافي در تمام اشياء و ماهيات مفروض در حكمت متعاليه، برخوردار نيست.


2 ـ چگونه مي‏توان از رابطه‏اي سخن گفت و آنرا پذيرفت كه هيچگاه فراچنگ انسان نمي‏آيد. توضيح اينكه: از زمان فارابي و سپس ابن سينا تاكنون تمام فلاسفه معتقد بوده و هستند كه حدود اشياء قابل حصول نيست و ماهيت امور چنانكه بايد و آنچنانكه هست، دسترس‏پذير نمي‏باشد، حتي هنگاميكه وصفي «لازم» و يا عرضي خاص يا عام مورد ادراك قرار مي‏گيرد، حد واقعي و ماهيت آن نا معلوم است. پس با اين وصف باز چگونه مي‏توان از نظريه ارتباط ماهوي ذهن و عين سخن گفته و از آن دفاع كرد؟ آيا اين وضعيت همانند آن نيست كه ما نقشه بنايي را رسم كنيم، ولي اين نقشه چنان باشد كه ما هرگز قادر به ساختن آن نباشيم؟ آيا با اين وصف خودِ


f در باب نگرش ملاصدرا به كليات مي‏توان انتقادات و پرسشهايي رامطرح ساخت. شايد اين پرسشها و نكات انتقادي بتواند ژرفكاوي‏ها، اصلاحات و تأملات جديدي را سبب گردد و نگاه دقيقتري را در حوزه نگرش صدرايي به كليات ببار آورد.


اصل ارتباط ماهوي ذهن و عين زير سؤال نمي‏رود؟


3 ـ بعلاوه واقع نمايي كليات چگونه قابل توجيه و تبيين است؟ آيا هر ادراك كلي را مي‏توان گفت كه مطابق با خارج است و در افراد خود حضور دارد؟ مبناي اين انطباق پذيري چيست؟ آيا صرف ادراك كليات و حمل آنها بر افراد مي‏تواند دليل واقع نمايي و وجود آنها در افراد باشد؟ يا بايستي به كمك بديهيات و منتهي ساختن قضاياي واجد كليات به بديهيات، واقع نمايي و انطباق پذيري آنها را احراز كرد؟ ولي در اينصورت آيا مي‏توان قضايايي بديهي يافت كه واقع نمايي قضيه‏اي شخصي مانند «زيد انسان است» را تضمين كنند؟


و وصف كلي انسان را در زيد به اثبات رسانند، بعلاوه واقع نمايي بديهيات از چه طريقي اثبات‏پذير است؟


آيا صرف اينكه بديهي، قضيه‏اي است كه نيازمند استدلال نيست يا تصور موضوع و محمول كافي براي تصديق است، مي‏تواند دليل واقع نمايي و كاشفيت آنها از عالم خارج از ذهن باشد، آيا اگر چنين بينديشيم تفاوت معرفت‏شناسي بديهيات ما با تلقي كانتي چه تفاوتي خواهد داشت؟


3 ـ روانشناسي فلسفي كليات: نكاتي كه در اين مقام مي‏توان مطرح ساخت، بدين ترتيب مي‏باشد:


الف: نظريه تصعيد


1 ـ در اين نظريه نحوه تشكيل كلي و چگونگي و فرآيند دقيق آن مشخص نيست و بطور عمده با يك بيان كلي، اين فرايند و چگونگي به «وضعيت و مرتبه وجوديِ» خاص نفس كه همانا مرتبه عقلي است، حواله شده است.


2 ـ اينكه ادراك در مرتبه عقل از شدت وجودي برخوردار است چگونه و با چه فرايندي سبب «انطباق پذيري و صدق بر كثيرين» مي‏گردد؟ چگونه مي‏توان اين سببيت و رابطه را بطور واضح و دقيق توضيح داد؟


3 ـ چرا عقل و مرتبه عقلي نفس، توان درك حدود ماهوي و كلي طبيعي را دارد؟ اين توان را چگونه بدست آورده است و اين توانايي محصول چيست؟


4 ـ رابطه صور ادراكي حاصل در عقل با صور خيالي و حسي چگونه است؟ در مرحله صور عقلي چه فعاليتي روي صور خيالي و حسي انجام شده و از چه زوايايي از صور حسي و خيالي سود برده شده تا صور عقلي حاصل شده است؟


5 ـ رابطه مراتب نفس (عقلي، خيالي و حسي) همانند رابطه مراتب هستي نمي‏باشد. رابطه مراتب هستي بايكديگر، رابطه‏اي علّي و معلولي است و بنابرين مافوق مي‏تواند بنوعي بر مادون حمل شود (بحمل حقيقه) و از نظر ملاصدرا بين آنها پيوندي وجودي علّي قابل فرض است. ليكن ميان عقل و خيال و حس رابطه علي و معلولي وجود ندارد و اگر چنانكه از منظر وجود شناختي به نفس نظر كنيم، مراتب عالي نفس مانند عقل پيوندي علّي با مراتب مادون نخواهد داشت. مراتب نفس داراي تشكيك خاصي نيستند بلكه داراي تشكيك عامي هستند. حال اگر با تفسير وجود شناختي بخواهيم عالي را شامل داني بدانيم و بر اين اساس پيوند عقل و خيال و حس را بر قرار كنيم و آنگاه واقع نمايي و انطباق پذيري كليات عقلي را بدست آوريم، به نتيجه مطلوب نخواهيم رسيد.


ب: نظريه مشاهده مثل


1 ـ در اين نظريه چگونگي شكل‏گيري و تشكيل كلي و فرايند ادراك كلي از وضوح و آشكاري لازم بر خوردار نيست. بعلاوه روشن نيست كه چرا هنگاميكه مثل درك ميشود، ويژگي انطباق پذيري بر كثيرين نيز حاصل مي‏گردد.


منشأ اين صدق پذيري بر كثيرين چيست و درك مثل چگونه منجر به چنين ويژگي نيز مي‏گردد؟


2 ـ هنگامي كه مسئله «مشاهده از نزديك» در ميان است، انطباق پذيري بر كثيرين محصول چيست؟


3 ـ آيا ما بطور ارتكازي درك نمي‏كنيم كه كلي حاصل نفس است نه مثل؟


4 ـ برخي معتقدند انسانها با عقل سليم و متعارف هر دو نوع كلي «مردّد خيالي و عقلي» را با هم دريافته و آندو را از همديگر متمايز ساخته و باز مي‏شناسند و تفاوت آنها را مي‏يابند. درك متعارف، هر دو كلي را واجد است، درحاليكه ادعاي صدرالمتألهين اين است كه كلي عقلي محصول مثل است و اكثر انسانها نيز مثل را در نمي‏يابند. حال چگونه اين يافت متعارف انسانها را بايد توجيه كرد و تبيين نمود؟


5 ـ چرا همانگونه كه ادراك عقلي را، ادراك مثل مي‏دانيم، ادراكات حسي و خيالي را درك عوالم وجودي متناسب با آنها ـ مانند عالم مثال ـ نمي‏دانيم؟ چه تفاوت بنيادي ميان اين دو دسته از ادراكات وجود دارد كه مانع چنين انگاره‏اي تواند بود؟ بويژه آنكه ملاصدرا از طرفي همانگونه كه بعالم عقول قايل است، بعالم مثال نيز باور دارد و از طرف ديگر ادراك حسي و خيالي را داراي نوعي تجرد مي‏انگارد يعني تجرد مثالي. اگر ادراك عقلي و كلي ريشه در عالم عقل دارد پس ادراك حسي و خيالي نيز بايستي ريشه در عالم مثال داشته باشد، ولي اين فيلسوف در مورد ادراك حسي و خيالي ـ بر خلاف سهروردي ـ بچنين ديدگاهي معتقد نيست.


6 ـ اگر ادراك حسي و خيالي بنا بنظر حكيم صدرا نسبت به نفس قيام صدوري دارند و در عين تجرد مثالي، معلول نفس و محصول آن هستند، چه استبعادي وجود دارد كه ادراكات كلي عقلي، محصول نفس و قائم بدان نباشند؟


ج: نظريه عقل فعال


1 ـ چرا نفس انسان نمي‏تواند بدون دخالت عقل فعال و با تكيه بر ظرفيت ويژه خود و توانايي وجودي و با استفاده از بعد غير مادي خود كلي سازي كند؟


2 ـ چنين نيست كه نفس از هر حيث بالقوه باشد، بلكه از جهاتي بالفعل و از جهاتي بالقوه است. نفس مي‏تواند به كمك جهات بالفعل خود، ابعاد بالقوه خويش را بفعليت برساند. شايد بتوان گفت كه نفس نسبت به معقولات بالقوه است ليكن توانايي نفس براي صدور و ايجاد آنها در صقع وجود خود بالفعل مي‏باشد.


3 ـ بطور دقيق، چگونه مي‏توان فرايند كلي سازي عقل فعال را در نفس انسان توضيح داد؟


4 ـ چگونه مي‏توان پيوند و انطباق پذيري و رابطه آنچه را كه عقل فعال در دستگاه ادراكي و نفس مي‏آفريند، با عالم خارج پذيرفت. رابطه ذهن و عين در اين ديدگاه چگونه تبيين مي‏پذيرد.


5 ـ آيا همانگونه كه نفس در عين آنكه نسبت به صور حسي و خيالي بالقوه بوده، قادر به ساختن آنها مي‏باشد، درست نيست كه بپذيريم نفس در عين بالقوه بودن نسبت به صور عقلي، قادر به ايجاد و تشكيل آنها است؟


6 ـ اگر از علل مهم پذيرش دخالت عقل فعال، تجرد صور عقلي است و مسئله تجرد صور عقلي نقش مهمي در اين دخالت بازي مي‏كند، اين امر در باب صور حسي و خيالي نيز صادق است چرا كه آنها نيز داراي نوعي تجرد ـ تجرد مثالي ـ هستند.


7 ـ اساسا چگونه مي‏توان در مسئله پيدايش و تشكيل كليات، ميان سه نظريه تصعيد، درك مثل و دخالت عقل فعال جمع نمود؟


ب) معقولات ثاني


در باب معقولات ثاني نكاتي بنظر مي‏رسد كه برخي از آنها را مي‏توان بطور اجمالي چنين بيان داشت:


1 ـ چگونه مي‏توان وجود رابط را در بخشي از معقولات ثاني فلسفي مانند قوه، فعل، ثابت، متغير و وجوب تصور كرد؟


2 ـ اگر مفهوم عدم و محال و مفاهيمي از اين قبيل را جزو معقولات ثاني فلسفي بدانيم، وجود رابط بودن اين مفاهيم چه معنايي مي‏تواند داشته باشد؟


3 ـ چرا معقولات ثاني فلسفي مي‏توانند در باب عالم هستي اطلاعي بدست دهند و در مورد واقعيت بكار روند؟ سبب اصلي اين انطباق پذيري و... چيست؟


4 ـ معقولات فلسفي چگونه در ذهن ايجاد مي‏شوند و تشكيل مي‏گردند؟ دقيقا نحوه انتزاع آنها چگونه است؟


5 ـ آيا معقولات ثاني فلسفي و منطقي حاصل درك مثل هستند يا دخالت عقل فعال يا محصول فرآيند ارتقايي و تصعيد در مراتب نفس؟


6 ـ آيا معقولات ثاني منطقي با خارج ارتباط دارند يا نه؟ اگر دارند، اين ارتباط چگونه است؟


7 ـ جايگاه مفاهيم ارزشي و اخلاقي و حقوقي و... در تقسيم بندي معقولات كجاست؟


* * *


در نهايت لازم به ذكر است كه پس از ملاصدرا يعني در دوره معاصر، با ظهور جريان حكمت نو صدرايي، و با طرح نگرشهاي انتقادي و تحليلي، تلاش قابل توجهي براي حل معضلات تفكر صدرايي بوقوع پيوسته است و حاصل آن، پاسخگويي ببرخي از پرسشها و نقدهايي بوده كه در اين نوشتار مطرح شده است.











ـ رسايل فلسفي، المسايل القدسيه، ص 5، 34 ـ 35.


ـ جوادي آملي، عبداللّه‏، رحيق محتوم، ج1، بخش چهارم، اسراء، سال 75، ص 422 ـ 423.


ـ حسن زاده آملي، حسن، دروس اتحاد عاقل به معقول، حكمت، سال 63، ص 340 ـ 344.


ـ شرح حال و آراء فلسفي ملاصدرا، ص 105، پاورقي


1-مجتهدي،كريم،فلسفه‏درقرون‏وسطي،اميركبير،سال75،ص157.


2 - صدرالمتألهين‏شيرازي،اسفار،ج1،مصطفوي،سال98،ص332.


3 - اسفار، ج1، ص332.


4 - آشتياني، سيد جلال الدين، شرح حال و آراء فلسفي ملاصدرا، نهضت زنان مسلمان، سال 90، ص 184.


5 - حايري يزدي، مهدي، هرم هستي، مؤسسه مطالعات فرهنگي، سال 61، ص 185 ـ 187، 202 ـ 203.


6 - علامه طباطبايي، محمد حسين، نهاية الحكمة، ج1، باتعليقات مصباح يزدي، الزهراء سال 63، ص 21 ـ 58، مصباح يزدي، محمد تقي، شرح نهاية الحكمة، ج1، امير كبير، سال 74، ص 101 ـ 106.


7 - اسفار، ج1، ص 334 ـ رحيق محتوم، ج1، بخش چهارم، ص 421 ـ 422.


8 - اسفار، ج2، ص 198، 236، 298.


9 - اسفار، ج3، ص 366 و ج9، ص 99 ـ مطهري، مرتضي، شرح مبسوط منظومه، ج1، حكمت، ص 306 ـ 310 و ج3، ص 292 ص 294 ـ 366. ـ سبحاني، جعفر، شناخت در فلسفه اسلامي، توحيد، سال 63، ص 179 ـ 180.


10 - اسفار، ج1، ص 287.


11 - اسفار، ج1، ص 288 ـ 289


12 - اسفار، ج1، ص 387 و ج8، ص 264 و ج9، ص 99، 136
ـ شرح حال و آراء فلسفي ملاصدرا، ص 76.


13 - اسفار، ج9، ص 141 ـ 142.


14 - همان، ج1، ص 140، 172، 175، 179، 180، 243، 334ـ رحيق محتوم، ج1، بخش چهارم، ص 423، 460.
ـ فنايي اشكوري، محمد، معقول ثاني، مؤسسه آموزشي امام خميني (ره) ـ ص 74 ـ 78.


15 - اسفار، ج1، ص 180 ـ 181.

/ 1