ملاصدرا و مراحل توحيد
طوبى كرمانى با سپاس از خداوند بزرگ كه نعمت انديشه و حكمت و يگانه پرستى را بر ما منّت نهاد. [1] آنگاه كه در خصوص توحيد چهارگانه سخن به ميان مى آمد به اينكه:
1. توحيد ذاتى.
يعنى خداى سبحان را شريك و مثل و مانند و ندّى نيست «لا إله إلاّ هو» و «ليس كمثله شىء». 2. توحيد صفاتى.
يعنى خداى احد را صفاتى است كه عين ذات است و تركيب در ذات حق راه ندارد و در اين صفات، وابسته به غير نيست. «و كمالُ التّصديق به توحيدهُ، و كمالُ توحيدهِ الإخلاص لَه، و كمال الإخلاص له نفىُ الصفاتِ عنه... .» [2]3. توحيد افعالى.
يعنى همه اختيارات در طول قدرت حق و به اراده و تفويض اوست. «لامؤثر فى الوجود الاّ الله»4. توحيد عبادى.
يعنى جز او را نبايد پرستيد. «لاتَعبدوا إلاّ ايّاه» در اين مراتب توحيد، سخت به فكر بودم و مى انديشيدم كه قطعاً بسيارند كسانى كه اين مراتب و مراحل را به نيكى درك كرده و دريافته اند كه در اين لايتناهاى هستى، جز يك حقيقت حقّه وجود ندارد امّا هم آنان در اظهارات و ابراز عقايدشان، كثرت پيشه كرده و فرقه فرقه گشته اند [3] و بر نظرهاى خويش پاى فشرده، آراء را كاملا متعارض و متفاوت شمرده و بر انديشه خويش و تابعين آن غرّه شده اند. [4] امّا در اين ميان، اندكند كسانى كه با نگاه وحدت بين نه فقط در نظر و عمل به مراتب توحيد چهارگانه، سخت دل و انديشه بسته دارند كه حتى آراء و تفاسير متفاوت در خصوص هستى و تجليّات آن را نيز به تفسير واحد تأويل مى كنند. اين، همان ادّعايى است كه در اين نوشته، در صدد بيان آن هستم، و اين، ممكن نيست مگر آنكه «وحدت وجود» سراسر انديشه و سراسر هستى حكيم را به معناى اتمّ كلمه فراگرفته باشد تا بتواند لباسهاى ملوّن و متفاوت را از تنِ حقيقت بَركَنَد و حقيقت را آنچنان كه هست و نه آنچنان كه مى خواهد، ببيند و عيان سازد و همه آراء و عقايد را به يك زبان و به يك بيان برگردانَد و همه را يكسان نيوشد كه حقيقت يكى است و تفسير آن نيز مآلا جز واحد نخواهد بود. لباسهاى الوان و متفاوتى كه به سبب ذهنيتها، عادتها، هواها، تربيتها در تفسير حقيقت هستى دخالت مى كنند و تفاوتها را مى آفرينند. امام خمينى (ره) شاگرد صديق اين حكيم فرزانه، چه زيبا گفته اند كه اگر صد و بيست و چهار هزار پيامبر در يك مكان و در يك زمان جمع آيند با هم اختلاف نكنند چرا كه بر هواهاى نفس خويش نينديشند و نگويند. بهر حال، ملاّى بزرگ و حكيم فرزانه ملاصدرا نمونه اعلاى چنين وحدت انديشى و وحدت بينى نه فقط در چهار مرحله توحيد كه در كل هستى است. بيان اخير اگر چه از شاگردى كه از اضعف طلاب با واسطه ايشان است ادعايى بزرگ مى نمايد و اگر چه ورود به ساحت انديشه و عرفان اين ملاى بزرگ پهلوان علمى وحكمى مى طلبد زيرا كه نظام فلسفه مابعدالطبيعه او در تماميّت خود، ساختمان فكرى استوارى است مبتنى بر شهود عميق عرفانى و نيز عارفى است كه مزيد بر چشم دل با قدرت تحليلى دقيق عقلى، شناساى اسرار وجود گشته است، اما اين ادّعا به آسانى با غورى اندك در آثار اين انسان بزرگ اثبات شدنى است كه در آخر اين نوشته با ذكر چند نمونه اندك به آن خواهم پرداخت اما پيش از آن، بيان مقدمه اى ضرورى مى نمايد. در خصوص ابداعات و ابتكارات اين حكيم متأله، سخنها گفته شده است و حدود بيش از پانزده مورد را مى توان از رشحات نو فكرى ايشان دانست. از همين رو است كه اين مرد بزرگ با ابداعات خاص خود سبب گشت تا فلسفه اسلامى به فضاهاى ناشناخته اى دست يابد بگونه اى كه هنوز هم اذهان فرهيختگان به آن مشغول است. حكمتى كه به نام حكمت متعاليه با استفاده از ميراث كهن فكرى بزرگان حكمت و عرفان اسلامى با طرازى نو و مستقل بصورت بناى رفيعى بنا شده و خط بطلانى بر همه انديشه هاى ناصواب كه فلسفه اسلامى را صِرف شرح فلسفه يونانى قلمداد مى كردند، كشيد و معناى مفهوم و معقولى از حكمت و حكيم به نمايش گذاشت كه حكمت يعنى سير انسان طبيعى تجربى به يك تحول و ترقى و در نهايت رسيدن به يك جهان عقلانى بگونه اى كه مشابه و نه مماثل سراسر جهان حقيقى گردد. اما چنين تعالى و ترقى، غير از انسجام در انديشه، شناخت وجود و تفكر منطقى، قطعاً عناصرى چون توجه خاص به وجود، عرفان، و آيات و روايات را مى طلبد تا بتواند ابتكاراتى چون «حركت جوهرى»، «مُثُل افلاطونى»، «اتحاد عاقل و معقول»، «تشوّق و تشبّه هيولا به صورت»، «تبدّل صور بصورت واحد»، «علم بمعناى تجلّى»، «اتحاد نفس و قوا»، «حدوث و بقاى نفس»، «اصالت وجود»، «وحدت وجود»، «تشكيك وجود»، و غيره را به عرصه و ساحت انديشه تقديم دارد. براستى چگونه ممكن است عالَم طبيعت و جهان ماده در عين حركت مستمر و غير قار خويش و سيلان و تجدد در ذات همچنان واحد بماند؟ چگونه ممكن است هر طبيعت جسمانى با فرد معقول و عقلانى اش به نام ربّ النّوع وحدت پذيرد و داراى حقيقت واحد باشند؟ چگونه ممكن است هم عاقل با معقول متحد باشد و هم اتحاد عاقل و معقول ميسّر گردد؟ چگونه ممكن است تشوّق و تشبّه و نهايت اتحاد هيولاىِ قوّه محض با صورتى كه فعليت تمام است ممكن گردد؟ چگونه ممكن است صور متضاد عناصرِ مركب به موجودى واحد با صورتى واحد بدل گردند؟ چگونه ممكن است علم خدا به همه موجودات و متكثرات و جزئيات با ذات خدا عينيت و وحدت گيرد و از كمالات ذات گردد؟ چگونه ممكن است كه جميع قواى متعدد و متفاوت ناطقه، ناميه ... انسان با نفس مجرّد در مرتبه ذات متّحد باشند؟ چگونه ممكن است همان روح الهى در بدن انسانى دميده شود و اساساً چنين وحدتى چگونه توجيه پذير است؟ و بالاخره اصالت وجود، وحدت وجود، و تشكيك وجود را چگونه مى توان در يك نگاه ديد و به هم پيوند داد؟ اينكه ذات باريتعالى در عين بساطت حقيقى، عين جميع اشياء است و «كثرت در وحدت» و «وحدت در كثرت» به زيبايى معنا پيدا مى كنند از چه روست و رمز و راز آن در كجا است؟ ملاصدرا در اسفار و در الشواهد الربوبيّه در خصوص مسائل مختلف از جمله «وحدت حقيقة الوجود و كثرت آن» آراى مختلف را بيان كرده و در نهايت، همه آراء را به يك قول برمى گرداند و هيچ تعارض و تخالفى بين اين آراء نمى بيند. در خصوص عقيده «ذوق التأله» منسوب به محقق دوانى چنين نقل مى كنند: نظريه ذوق التأله قائل به وحدت وجود و كثرت موجودات يعنى اطلاق موجود بر حقيقت وجود به معناى نفس وجود است و بر ماهيات به معناى منسوب به وجود است كه چنين تفسيرى منجر به اصالت ماهيت مى گردد.
كان من ذوق التأله اقتنص
والحصّةُ الكلى مقيّداً يجى
تقيّدُ جزءُ و قيد خارجى
مَن قالَ ما كان لَه سوى الحصص
تقيّدُ جزءُ و قيد خارجى
تقيّدُ جزءُ و قيد خارجى
و عند مشّائية حقايق
تبايَنَت و هُو لَدَىَّ زاهقُ
تبايَنَت و هُو لَدَىَّ زاهقُ
تبايَنَت و هُو لَدَىَّ زاهقُ
يامن توحّد بالملك فلاندّ له فى ملكوت سلطانه
و تفردّ بالآلاء والكبرياء فلا ضدّ له فى جبروت شأنه
و تفردّ بالآلاء والكبرياء فلا ضدّ له فى جبروت شأنه
و تفردّ بالآلاء والكبرياء فلا ضدّ له فى جبروت شأنه
[1] . من يُؤتِ الحكمة فقد أوتى خيراً كثيراً. [2] . نهج البلاغه. [3] . إنَّ الذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعاً لَستَ منهم فى شىء إنما أمرهم إلى الله ثم يُنَبّئهُم بما كانوا يفعلون . [4] . كلُّ حزب بمالديهم فرِحون .