با دعای ندبه در پگاه جمعه (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با دعای ندبه در پگاه جمعه (5) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



با دعاى ندبه در پگاه جمعه(5)

«كيسانيه، محمد حنفيه و كوه رضوى‏»

اشاره: در قسمتهاى پيشين اين مقاله، سند دعاى ندبه و ناقلان آن مورد بررسى قرار گرفت و به برخى از پرسشهايى كه پيرامون اين دعا مطرح است، پاسخ داده شد.

در اين قسمت از اين مقاله، به اين پرسش مى‏پردازيم كه «آيا فرازهايى از دعاى ندبه از عقايد «كيسانيه‏» سرچشمه گرفته و با اعقتادات اماميه سازگار نيست؟!»براى اينكه مطلب كاملا روشن شود و شبهه ياد شده از ريشه و بن برطرف گردد، بايد پيرامون تاريخچه كيسانيه و اعتقادات آنان، توضيح مختصرى به محضر خوانندگان گرامى تقديم شود:

«كيسانيه‏» نام فرقه‏اى است كه در نيمه دوم قرن اول هجرى در ميان شيعيان پيدا شد و در حدود يك قرن ادامه يافت، سپس به طور كلى منقرض گرديد.

اين گروه به امامت جناب «محمد حنفيه‏» معتقد بودند و او را بعد از امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين، عليهم‏السلام، چهارمين امام مى‏پنداشتند.

«محمد حنفيه‏» فرزند برومند اميرمؤمنان، عليه‏السلام، و مورد توجه خاص آن حضرت بود و شهرتش به «حنفيه‏» از اين جهت است كه مادرش «خوله‏» از قبيله «بنى‏حنيفه‏» بود، امير مؤمنان، عليه‏السلام، او را آزاد كرد، سپس به حباله نكاح خود درآورد. (1)

اميرمؤمنان به اين فرزند ارزشمند خود علاقه‏اى وافر داشت و درباره او سخنان تحسين‏آميزى فرموده، از جمله تعبير مشهور آن حضرت است كه فرمود:

ان المحامدة تابى ان يعصى الله.

محمدها اجازه نمى‏دهند كه به خدا نافرمانى شود.

راوى پرسيد: «محمدها كيانند؟». فرمود:

محمد بن جعفر، محمد بن ابى‏بكر، محمد بن ابى‏حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين. (2)

علامه مامقانى معتقد است كه اين بيان اميرمؤمنان، عليه‏السلام، بر وثاقت و عدالت محمد حنفيه دلالت مى‏كند، زيرا هنگامى كه او اجازه ندهد، ديگرى خدا را معصيت كند، خودش بدون ترديد معصيت نمى‏كند. (3)

در جنگ جمل جناب محمد حنفيه موقعيت‏بسيار ممتازى داشت، پرچم پيروزى در دست‏باكفايت او بود، با شجاعت و صلابت كم‏نظيرى دشمن را به عقب راند، صفها را در هم شكست و امتحان نيكويى داد.

هنگامى كه اميرمؤمنان پرچم پرافتخار سپاه اسلام را به دست محمد حنفيه داد، خطبه جالبى خطاب به او ايراد فرمود و نكات ارزشمندى از فنون جنگ را براى او يادآور شد. (4)

خزيمة بن ثابت، در مقام تحسين و تمجيد محمد حنفيه به محضر اميرمؤمنان، عليه‏السلام، عرضه داشت:

اگر امروز پرچم به دست‏شخص ديگرى بود، رسوايى به بار مى‏آورد. (5)

در همين جنگ بود كه از محمد حنفيه پرسيدند:

چگونه است كه در شرايط سخت و هولناك، پدرت ترا در كام خطر مى‏اندازد و هرگز برادرانت‏حسن و حسين را در اين مواقع به ميدان نمى‏فرستد؟

محمد حنفيه با تعبير بسيار ظريفى بيان داشت:

حسن و حسين، ديدگان پرفروغ پدر هستند و من بازوى پرزور او مى‏باشم. پدرم با دست‏خود از ديدگانش محافظت مى‏كند. (6)

روى اين بيان ترديدى نمى‏ماند در اين كه جناب محمد حنفيه دقيقا بر مقام برادرانش واقف بود و كسى نبود كه به ناحق دعوى امامت كند.

پس از شهادت امام حسين، عليه‏السلام، گروهى به امامت او گرويدند و بيش از همه «مختار» بر محوريت او تكيه مى‏كرد و از مردم به نام او بيعت مى‏گرفت. ولى محمد حنفيه از كار او راضى نبود و هرگز بر اين كار صحه نگذاشت.

هنگامى كه مختار گزارش كار خودش را به محضر محمد حنفيه نوشت، جناب محمد حنفيه در پاسخ اظهار داشت:

رحم الله من كف يده و لسانه و جلس فى بيته، فان ذنوب بنى‏امية اسرع اليهم من سيوف المسلمين.

خداى رحمت كند كسى را كه دست و زبانش را حفظ كند و در خانه‏اش بنشيند، زيرا گناهان بنى‏اميه پيش از شمشيرهاى مسلمانان آنها را از پاى درمى‏آورد. (7)

به افرادى كه از كوفه مى‏آمدند و اوضاع كوفه را براى او تشريح مى‏كردند، مى‏فرمود:

من خوشحالم كه خداوند انتقام ما را از ستمگران بگيرد، ولى من راضى نيستم كه فرمانرواى همه دنيا باشم ولى خون يك انسان بى‏گناه به خاطر من ريخته شود. (8)

هنگامى كه «ابوخالد كابلى‏» از جناب محمدبن حنفيه پرسيد: «آياء;ء امام مفترض الطاعة شما هستيد؟» در پاسخ بصراحت تمام فرمود:

امام بر من، بر تو و بر همه مسلمانان على‏بن الحسين است. (9)

آنگاه براى اينكه امر امامت‏بر همگان روشن شود با حضرت على بن الحسين، عليه‏السلام، به گفتگو نشست، حجرالاسود را حكم قرار دادند، حجرالاسود به امامت‏حضرت سجاد، عليه‏السلام، شهادت داد، او نيز تسليم شد. (10)
محمد حنفيه در اين رابطه به ابوخالد كابلى فرمود:

امام زين‏العابدين حجرالاسود را حكم قرار داد، حجر به من گفت: تسليم برادرزاده‏ات باش كه او سزاوارتر است. (11)
پژوهشگرانى كه باحوصله و دقت تاريخچه كيسانيه را مورد بررسى قرار داده‏اند به اين نتيجه رسيده‏اند كه مختار از طرف محمد حنفيه تشويق به قيام نشده است، نهايت امر اين است كه محمد او را از اين كار به طور صريح منع نكرده است. (12) ولى با كمال صراحت‏به او گفت: «من هرگز دستور جنگ و خونريزى نمى‏دهم.» (13) و هنگامى كه مطلع شد كه مختار اظهار كرده كه از جانب او اعزام شده است، از او تبرى جست. (14) حتى بنابر نقلى زبان به لعن او نيز گشود. (15)

ولى هنگامى كه محمد حنفيه از طرف عبدالله بن زبير در چاه زمزم زندانى بود، به مختار پيغام داد، و مختار 4000 تن به يارى او فرستاد و او را با همراهانش از بند رهايى داد. (16)

از بررسى ابعاد مختلف زندگى محمد حنفيه به اين نتيجه مى‏رسيم كه او نه تنها مدعى امامت و رهبرى نبود، بلكه از آن گريزان بود، چنانكه زهرى گويد:

محمد از عاقلترين و شجاعترين مردمان بود، از فتنه‏ها گريزان بود، و از آنچه مردم به آن دل بسته بودند، او پرهيز مى‏كرد. (17)

هنگامى كه يكى از علاقه‏مندانش او را به عنوان: «يا مهدى‏» خطاب كرد، از اين عنوان خشنود نشد و به او گفت:

آرى من هدايت‏يافته هستم و به سوى خير و صلاح هدايت مى‏كنم، ولى نام من محمد و كنيه‏ام ابوالقاسم است، هنگامى كه مرا صدا مى‏كنيد، به يكى از اين دو عنوان صدا كنيد. (18)

در ميان كلمات قصار و خطبه‏هاى فراوانى كه از محمد حنفيه در كتابها ثبت‏شده، به مطلبى كه به سوى خودش دعوت كرده باشد، برنمى‏خوريم، بلكه برعكس به خاندان عصمت و طهارت به صورت مطلق و با احتياط تمام دعوت مى‏كند، مثلا در ضمن خطبه‏اى مى‏فرمايد:

الا ان لاهل الحق دولة ياتى بها الله اذا شاء...

براى اهل حق دولتى است كه خداوند هر وقت‏بخواهد آن را فراهم مى‏آورد، هر كس از ما و شما آن دولت را درك كند در بالاترين مرتبه سعادت خواهد بود. (19)

هنگامى كه به اصرار از او مى‏خواهند كه دعوتش را بيان كند، آنها را از اين مطلب بشدت نهى مى‏كند و در پايان مى‏فرمايد:

و لامر آل محمد ابين من طلوع الشمس.

امر آل محمد [صلى‏الله‏عليه‏وآله] از طلوع خورشيد روشنتر است. (20)

جالب توجه است كه «امر ما» تعبير نكرده، بلكه «امر آل محمد» تعبير نموده، و مى‏دانيم كه او از ذريه پيامبر اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، نيست، و تعبير «آل محمد» به معناى اخص آن، شامل او نمى‏شود.

در عقل و درايت، و هوش و كياست او همين بس، كه پادشاه روم نامه تهديدآميزى به «عبدالملك‏» نوشت، عبدالملك به حجاج گفت كه يك چنين نامه تهديدآميزى به محمد حنفيه بنويس و پاسخ او را براى من بياور.

هنگامى كه پاسخ محمد حنفيه به دست عبدالملك رسيد، دستور داد عين همان پاسخ را به پادشاه روم بنويسند.

پادشاه روم در پاسخ عبدالملك نوشت:

اين مطلب از تو و خاندان تو صادر نشده، اين سخن از خاندان نبوت صادر شده است. (21)

اين متانت در گفتار، اعتدال در رفتار و سلوك زيبا در كردار، به ضميمه دانش سرشار، عقل پربار و ديگر محاسن اخلاقى، موجب شد كه دلها از محبت او پر شود و همگان حسن اعتقاد به او داشته باشند و همين موجب شد كه مختار خود را به او منتسب كند، تا بتواند دلها را به سوى خود جلب كند. ولى هنگامى كه او از دسيسه مختار آگاه شد، از او تبرى جست. (22)

محمد حنفيه اگر چه بعد از شهادت امام حسين، عليه‏السلام، با مشكلات فراوانى مواجه شد، و از طرف حجاج، عبدالملك و عبدالله بن زبير، با تهديد و تطميع فراوانى به بيعت دعوت شد، ولى با حسن تدبير خود تا حدى از شر آنها جان سالم به در برد، تا سرانجام در محرم 81 ق. در سن 65 سالگى در مدينه طيبه ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (23)

در مورد محل درگذشت محمد حنفيه سه قول است:

1- مدينه

2- طائف

3- ايله (بين مكه و مدينه) (24) و قول چهارمى ابراز شده و آن: درگذشت او در «رضوى‏» و دفن در بقيع است. (25)
«رضوى‏» نام كوه بلندى است در نزديكى مدينه، در يك منزلى «ينبع‏» و هفت منزلى مدينه، با قله‏هاى مرتفع، دره‏هاى فراوان و درختان انبوه در مسير چشمه‏سارهاى بسيار آن. (26)

پس از ارتحال محمد حنفيه، فرقه كيسانيه به فرقه‏هاى مختلفى منشعب شدند، كه از آن جمله است:

1- سراجيه، اصحاب «حسان سراج‏» كه گفتند: محمد حنفيه وفات كرده، در كوه رضوى مدف ون است، ولى روزى رجعت كرده، جهان را پر از عدل و داد مى‏كند. (27)

2- كرنبيه، اصحاب «ابن كرنب‏» كه گفتند: محمد حنفيه زنده است و در كوه رضوى اقامت دارد و از دنيا نمى‏رود جز اينكه ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد كند، آن چنانكه پر از جور و ستم شده است. (28)

در بيشتر منابع از آنها «كربيه‏» يا «كريبيه‏» ياد شده است. (29)

3- هاشميه، اصحاب «ابوهاشم عبدالله‏» كه بعد از محمد حنفيه به امامت پسرش «عبدالله‏» معتقد شدند. (30)

هاشميه نيز پس از فوت ابوهاشم به گروهكهاى مختلفى چون: «مختاريه‏»، «حارثيه‏»، «رونديه‏»، «بيانيه‏» و غير آنها منشعب شدند. (31)

اكثريت قاطع كيسانيه معتقدند كه محمد حنفيه نمرده است، بلكه در كوه رضوى مخفى شده، پس از يك دوران استتار سرانجام ظهور كرده، جهان را پر از عدل و داد مى‏كند.

آنها معتقدند كه محمد حنفيه همان مهدى موعود است و از مكه معظمه ظهور خواهد كرد. (32)

آنها مى‏گويند: هر روز بامدادان و شامگاهان، اشترانى به خدمت محمد حنفيه مى‏آيند و ايشان از شير و گوشت آنها استفاده مى‏كند. (33)

سيد اسماعيل حميرى، شاعر معروف اهل‏بيت، قبلا جزء فرقه كيسانيه بود و اشعار فراوانى در مدح محمد حنفيه بر اساس معتقدات كيسانيه سروده كه در ضمن آنها مى‏گويد:




  • يا شعب رضوى ما لمن بك لا يرى
    و الى متى و كم المدى
    يا بن الوصى و انت‏حى ترزق



  • و بنا اليه من الصبابة اولق حتى متى،
    يا بن الوصى و انت‏حى ترزق
    يا بن الوصى و انت‏حى ترزق



يعنى: «اى غار رضوى چگونه است كه مقيم تو ديده نمى‏شود، در حالى كه ما از عشق او ديوانه‏ايم. اى فرزند وصى، تا به كى، تا چه زمان و چه مدتى شما زنده و روزى‏خوار هستيد؟». (34)

ديگر شاعر معروف كيسانى «كثير عزه‏» نيز در اين رابطه مى‏گويد:




  • تغيب لا يرى عنهم زمانا
    برضوى عنده عسل و ماء



  • برضوى عنده عسل و ماء
    برضوى عنده عسل و ماء



يعنى: «مدتى كه در رضوى از آنها ناپديد شده، ديده نمى‏شود، در نزد او آب و عسل هست.» (35)

حميرى بعدا از اعتقاد به مهدويت محمد حنفيه برگشت و به امامت‏حضرت صادق، عليه‏السلام، معتقد شد و شعر معروف «تجعفرت باسم الله و الله‏اكبر» را در همين رابطه سرود. (36)

«كثير» از عاشقان دلسوخته و پاكباخته اهل‏بيت‏بود، خود را مهياى مرگ ساخت، كسى را پيدا كرد كه زن و بچه‏اش را كفالت كند، آنگاه در موسم حج‏برخاست و سخنان پرشورى در دفاع از اهل‏بيت ايراد نمود، هنگامى كه خواست از غاصبان فدك برائت جويد، هواداران آنها برخاستند و او را سنگباران كردند و به صورت فجيعى به شهادت رسانيدند. (37)

پس از مختار كه بنيانگذار فرقه كيسانيه به شمار مى‏آيد، اشعار نغز و پرمغز اين دو شاعر حماسه‏آفرين در شكوفايى فرقه كيسانيه تاثير فراوان داشت. در مورد نامگذارى اين فرقه به «كيسانيه‏» نظرهاى مختلفى هست:

1- كيسان لقب مختار بوده است. (38)

2- كيسان نام رئيس شرطه (پليس) مختار بود. (39)

3- كيسان نام يكى از غلامان اميرمؤمنان، عليه‏السلام، بود كه مختار را به خونخواهى امام حسين، عليه‏السلام، تشويق نمود. (40)

قول سوم ضعيف است، زيرا كيسان غلام اميرمؤمنان، عليه‏السلام، در جنگ صفين به شهادت رسيده بود. (41)

قول نخست از نظر تاريخى به ثبوت نرسيده است.

ولى قوم دوم قولى است معتبر، زيرا از نظر تاريخى ترديدى نيست كه رئيس شهربانى مختار شخصى بوده به نام «كيسان‏» مشهور به «ابوعمره‏» از قبيله «بجيله‏» (42) از تيره «عرينه‏» كه يكى از شاخه‏هاى بجيله است. (43)

اين بود اشاره‏اى كوتاه به تاريخچه و معتقدات كيسانيه، كه بعد از سال 60 هجرى پيدا شدند و در قرن سوم هجرى از بين رفتند و نام و نشانى از خود برجاى نگذاشتند.

سيد مرتضى علم‏الهدى در كتاب گرانسنگ «الفصول المختاره‏» كه گزيده‏اى از كتاب «العيون المحاسن‏» شيخ مفيد است، تاكيد فراوان دارد بر اينكه حتى يك نفر از فرقه كيسانيه در روى زمين باقى نمانده است. (44)

قبل از ايشان، اشعرى و نوبختى نيز در اواخر قرن دوم هجرى تصريح كرده‏اند كه از فرقه‏هاى كيسانيه جز افراد انگشت‏شمارى باقى نمانده است. (45)

اما ارتباط «محمد حنفيه‏» با كوه «رضوى‏» اين است كه «عبدالله بن زبير» هنگامى كه احساس ضعف و زبونى در برابر بنى‏هاشم نمود، «عبدالله بن عباس‏» را به «طائف‏» و «محمد حنفيه‏» را به ناحيه «رضوى‏» تبعيد كرد. (46)

روى اين بيان «محمد حنفيه‏» قسمتى از عمر خود را در اين ناحيه سپرى كرده است. برخى از مورخان گفته‏اند كه او در همان ناحيه درگذشته است. (47)

ولى اكثر مورخان معتقدند كه محمد حنفيه در مدينه درگذشته و در بقيع مدفون شده است. (48)

«عبدالله بن عطا» از امام محمد باقر، عليه‏السلام، روايت كرده كه فرمود:

من عمويم محمد حنفيه را با دست‏خود به خاك سپردم. (49)

از بررسى مطالب ياد شده به اين نتيجه مى‏رسيم كه فرقه كيسانيه در نيمه دوم قرن اول هجرى پيدا شدند و به امامت جناب محمد حنفيه گرويدند و در اواخر قرن دوم بكلى منقرض شدند.

نظر به اينكه «رضوى‏» تبعيدگاه محمد حنفيه بود، گروهى از كيسانيه آنجا را مخفيگاه ايشان دانسته، در انتظار بودند كه روزى وى از كوه رضوى ظاهر شده، از سرزمين مكه قيام كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد.

روى اين بيان كوه «رضوى‏» هيچ ارتباطى با «مهدى موعود» و اعتقاد شيعه اثناعشرى در مورد حضرت بقية‏الله، ارواحنافداه، ندارد.

پس چگونه است كه در فرازى از «دعاى ندبه‏» واژه «رضوى‏» به كار رفته و با محل اقامت‏حضرت ولى عصر، ارواحنافداه، گره خورده است؟!

و اينك متن دعاى ندبه: ليت‏شعرى اين استقرت بك النوى؟ بل اى ارض تقلك او ثرى؟ ابرضوى او غيرها ام ذى طوى؟ عزيز على ان ارى الخلق و لاترى...

اى كاش مى‏دانستم كه در كجا مسكن گزيده‏اى؟ يا كدامين سرزمين تو را در آغوش كشيده؟ آيا در كوه رضوى هستى؟ يا در ذى‏طوى؟ يا جاى ديگر؟ بر من سخت گران است كه همگان را ببينم ولى تو ديده نشوى... (50)

براى اينكه پاسخ اين پرسش براى همگان روشن شود، جايگاه «رضوى‏» و «ذى‏طوى‏» را در كلمات معصومين، عليهم‏السلام، بررسى مى‏كنيم تا پيوند اين دو نقطه با وجود اقدس حضرت بقية‏الله، ارواحنافداه، و عدم ارتباط آنها با جناب محمد حنفيه آشكار گردد. ادامه دارد

1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، چاپ قاهره، ج‏1،ص‏245.

2. الشيخ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، چاپ دانشگاه، ص‏70.

3. المامقانى، تنقيح المقال، چاپ نجف، ج‏3، ص‏111.

4. الشريف الرضى، نهج‏البلاغة، صبحى صالح، خطبه 11، ص‏55.

5. ابن ابى الحديد، همان.

6. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج‏4، ص‏172.

7. ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج‏23، ص‏103.

8. الذهبى، سير اعلام النبلاء، ج‏4، ص‏121.

9. الشيخ الطوسى، همان، ص‏121; ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج‏4، ص‏121.

10. ابن بابويه، الامامة والتبصرة، ص‏195; الكلينى، اصول الكافى، ج‏1، ص‏348; الشيخ الطوسى، كتاب الغيبة، چاپ قم، ص‏18.

11. الطبرسى، امين الاسلام، اعلام الورى، ج‏1، ص‏486.

12. وداد القاضى، الكيسانية فى التاريخ و الادب، ص‏91.

13. البلاذرى، انساب الاشراف، ج‏5، ص‏218.

14. الشهرستانى، الملل و النخل، ج‏1، ص‏149.

15. ابن خلدون، المقدمة، ص‏198.

16. ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج‏23، ص‏99.

17. ابن الجوزى، تذكرة الخواص، ص‏263.

18. وداد القاضى، همان، ص‏123.

19. ابن سعد الكاتب، الطبقات‏الكبرى، ج‏5، ص‏97.

20. الذهبى، سير اعلام النبلاء، ج‏4، ص‏122.

21. ابن سعد، همان، ص‏110.

22. الشهرستانى، همان.

23. الذهبى، همان، ص‏128.

24. ابن الجوزى، همان، ص‏268.

25. المامقانى، همان، ص‏112.

26. الياقوت الحموى، معجم البلدان، ج‏3، ص‏51.

27. المقدسى، البدء و التاريخ، چاپ شالون سورمارن فرانسه، ج‏5، ص‏129.

28. همان، ص‏128.

29. وداد القاضى، همان، ص‏172.

30. الشهرستانى، همان، ج‏1، ص‏150.

31. الاشعرى، المقالات و الفرق، ص‏26-40.

32. همان، ص‏31.

33. النوبختى، فرق الشيعه، ص‏29.

34. المسعودى، مروج الذهب، ج‏2، ص‏96.

35. الكثير، الديوان، ج‏2، ص‏186.

36. السيد الحميرى، الديوان، ص‏295; ابن المعتز، طبقات الشعراء، ص‏33; الشريف المرتضى، الفصول المختارة، ج‏2، ص‏299.

37. الاصفهانى، الاغانى، ج‏11، ص‏46.

38. المقدسى، همان، ص‏131.

39. الاشعرى، همان، ص‏21.

40. الشهرستانى، همان، ص‏147.

41. ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج‏3، ص‏299.

42. البلاذرى، همان، ص‏229.

43. ابن حزم الاندلسى، جمهرة انساب العرب، ص‏387.

44. الشريف المرتضى، همان، ج‏2، ص‏305.

45. الاشعرى، همان، ص‏36; النوبختى، همان.

46. اليعقوبى، التاريخ، ج‏3، ص‏9.

47. ابن الجزرى، غاية‏النهاية، ج‏2، ص‏204.

48. ابن سعد، همان، ج‏5، ص‏116.

49. الشريف المرتضى، همان، ج‏2، ص‏298.

50. ابن الطاووس، السيد على بن موسى، مصباح الزائر، ص‏451.

/ 1