بررسی افسانه جزیره خضراء (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی افسانه جزیره خضراء (4) - نسخه متنی

مجتبی کلباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بررسى افسانه‏ى جزيره‏ى خضراء «4»

مجله انتظار _شماره 4

بررسى افسانه‏ى جزيره‏ى خضراء (4 )

نقد و بررسى داستان دوم

مجتبى كلباسى

در چند مقاله‏ى پيشين درباره‏ى «جزيره‏ى خضراء» و تطبيق نارواى آن با «مثلث‏برمودا» ، مباحثى مطرح شد.

قسمتى از آن مقاله‏ها، اشكالات سندى و متنى داستان و بخشى از آن‏ها، بيان ويژگى‏هاى تاريخى، جغرافيايى، سياسى منطقه‏ى موسوم به «مثلث‏برمودا» بود.

وجود ده‏ها شهر و بندر و تردد هزاران كشتى و قايق و هواپيما به آن منطقه و برگزارى بزرگ‏ترين مسابقات قايقرانى از سواحل آمريكا تا جزيره‏ى برمودا، گواه كاملى است‏بر اين كه آن چه در دهه‏هاى پنجاه و شصت ميلادى در برخى مطبوعات و رسانه‏هاى معتبر! انتشار يافته، فضا سازى امريكايى‏ها براى ايجاد تشنج در منطقه و نا امن نشان دادن آن بوده است تا از يك سو با عمليات مرموزانه، با انقلاب كوبا مقابله كنند و از سويى ديگر، با القاى فضاى ناامن، زمينه‏ى حضور بيش‏تر خود را در منطقه فراهم سازند.

شبيه اين موضوع را در زمان جنگ تحميلى عراق عليه ايران و پس از آن در منطقه‏ى خليج فارس، مشاهده مى‏كنيم. با تلقين ناامنى، ناوهاى آمريكايى و متحدان‏اش، روانه منطقه شدند و اهداف خود را دنبال كردند.

خوانندگان و كسانى كه مايل به پژوهش در اين زمينه هستند، مى‏توانند با استفاده از شبكه‏ى جهانى اينترنت و جست و جوى كلمه‏ى [BERMODA ] اطلاعات كاملى از وضعيت كنونى منطقه برمودا و جزاير مختلف آن به دست آورند و حتى بليط هواپيما و كشتى و هتل را در آن منطقه رزرو كنند.

وضعيت كنونى جزاير برمودا

برمودا، يك مستعمره‏ى خودگردان بريتانيايى در اقيانوس اطلس شمالى است. اين منطقه، مجمع الجزايرى متشكل از هفت جزيره‏ى اصلى و صد و هفتاد جزيره‏ى كوچك و صخره‏اى است. اين مجموعه، در هزار و پنجاه كيلومترى كيپ‏هاترآس (كاروليناى شمالى در ايالات متحده) واقع شده است.

اين مجمع الجزاير، چهل كيلومتر طول و كم‏تر از هزار و ششصد متر، پهنا دارد. هميلتون، مركز اين مجمع الجزاير است. [1]

وضعيت اقتصادى

تكيه گاه اصلى اقتصاد برمودا، گردشگرى است. گردشگران، با وسائل اقيانوس پيما كه در امتداد خيابان اصلى پهلو مى‏گيرند و يا با خطوط هوايى كه در هشت مايلى شمال شرق است، به شهر مى‏رسند.

دريانوردى

دريانوردى با قايق‏هاى بادبانى، مسابقات قايق‏هاى بادبانى، در نوع‏هاى مختلف برگزار مى‏گردد:

1- مسابقه‏ى عبور از اقيانوس آرام;

2- قايق رانى دور جهان;

3- مسابقه‏ى برمودا;

4- مسابقه‏ى جام امريكا.

از مهم‏ترين و عمده‏ترين مسابقات جهانى، قايقرانى در اقيانوس با قايق‏هاى بادى است. اين مسابقات، از سال 1906 ميلادى آغاز شده است و از سال 1924 ميلادى، جز در خلال جنگ دوم جهانى، در يك مسير هزار و صد و هفتاد و شش كيلومترى، از نيوپورت آمريكا تا برمودا برگزار مى‏گردد. بانى اين مسابقات، باشگاه دريانوردى امريكا و باشگاه سلطنتى برمودا است. [2]

آن چه نقل شد، از منابع معتبر جهانى است، نه برخى مطبوعات عراقى و يا افسانه پرداز غربى. [3]

از آن چه گفته شد، اين نظريه كه افسانه‏هاى مثلث‏برمودا بخشى از يك سناريوى تبليغاتى عليه نظام‏هاى ضد امريكايى منطقه بود، بيش‏تر آشكار مى‏گردد. اين افسانه سازى‏ها، بويژه در سال‏هاى جنگ سرد كه انگيزه‏ى دو ابر قدرت شرق و غرب براى اين گونه حركت‏ها، بيش‏تر بود، اوج داشته است.

داستان دوم جزيره‏ى خضرا

محدث نورى، در كتاب جنة الماوى، حكايت‏سوم، مى‏گويد:

در آخر كتاب التعازى، تاليف شريف زاهد، ابى عبدالله محمد بن على بن الحسن بن عبدالرحمان العلوى الحسينى‏رضى الله عنه به نقل از عالم حافظ حجة‏الاسلام سعيد بن احمد بن الرضى از شيخ مقرى خطير الدين حمزة بن المسيب بن الحارث آمده است كه:

او (سعيد بن احمد) مى‏گويد، در خانه‏ى من، در محله‏ى ظفريه در مدينة السلام در هجدهم شعبان سال پانصد و چهل و چهار ه .ق ، خطيرالدين، براى من حكايت كرد كه استادم ابن ابى القاسم عثمان بن عبدالباقى بن احمد الدمشقى در هفدهم جمادى الاخرى سال پانصد و چهل و سه گفت:

استادم كمال الدين احمد بن محمد بن يحيى الانبارى در خانه‏ى خود در مدينة السلام در شب دهم رمضان سال پانصد و چهل و سه، چنين نقل كرد:

در ماه رمضان سال پانصد و چهل و سه، نزد وزير عون الدين يحيى بن هبيرة بوديم. عده‏اى ديگر نيز نزد او بودند. وقتى افطار كردند و متفرق شدند، وزير به ما دستور داد بمانيم. مردى نيز آن شب، در مجلس حضور داشت كه ما او را نمى‏شناختيم و قبلا نديده بوديم. وزير، بسيار به او احترام مى‏گذاشت و به سخن او گوش مى‏داد و به ديگران توجهى نداشت.

سخن به درازا كشيد تا آن كه دير وقت‏شد و ما خواستيم بازگرديم، ولى بارش باران مانع شد و ما نزد وزير مانديم.

سخن درباره‏ى اديان و مذاهب پيش آمد و به اسلام و مذاهب گوناگون آن منتهى شد. وزير گفت: «كم‏ترين طايفه، مذهب شيعه‏اند. در منطقه ما، ممكن نيست كه اكثريت‏با شيعه باشد.» . وزير، در مذمت‏شيعه، سخن گفت و خدا را بر اين كه آنان در دورترين نقاط نيز كشته مى‏شوند، سپاس گفت.

در اين هنگام، شخصى كه وزير، بسيار به او توجه داشت، به وزير رو كرد و گفت: «براى شما سخنى بگويم درباره‏ى آن چه بحث مى‏كرديد يا آن كه لب فرو بندم؟» . وزير ساكت‏شد و سپس گفت: «بگو آن چه دارى!» .

مرد ناشناس گفت: با پدرم در سال پانصد و بيست و دو، از شهر باهيه حركت كرديم. محل ما، روستاهايى دارد كه تاجران آن را مى‏شناسند و هزار و دويست پارچه آبادى است و در هر آبادى، عده‏ى زيادى سكونت دارند. آنان، همگى، مسيحى هستند و حتى جزايرى كه اطراف آنان است، همه، مسيحى‏اند. بزرگى سرزمين آنان، دو ماه راه است و ميان آنان و خشكى، بيست روز فاصله است و همه‏ى كسانى كه در خشكى هستند نيز مسيحى‏اند.

سرزمين ما، به «حبشه‏» و «نوبه‏» متصل مى‏شود و آنان نيز، همگى مسيحى‏اند.

سرزمين ما به سرزمين بربرها نيز متصل است و آنان، بر دين خودشان هستند... من، روم و افرنج را اضافه نمى‏كنم (يعنى، آنان نيز مسيحى‏اند.) .

از شما پنهان نيست كه شام و عراق نيز مسيحى دارد.

چنين پيش آمد كه ما، در دريا، سفر مى‏كرديم و براى تجارت و كسب سود، به هر سو مى‏رانديم تا آن كه به جزيره‏هاى بزرگ پر درختى كه ديوارهاى زيبا و باغات و روستاهاى فراوان داشت، رسيديم.

نخستين شهرى كه رسيديم و لنگر انداختيم، از ناخدا پرسيديم: «اين جزيره چيست؟» . گفت: «من، تا كنون، به اين جزيره نيامده‏ام و آن را نمى‏شناسم.» .

پياده شديم و به خيابان‏هاى آن شهر رفتيم. نام شهر را پرسيديم. گفتند: «مباركه است.» . گفتيم: «نام حاكم چيست؟» . گفتند: «طاهر.» . گفتيم: «پايتخت آن كجا است؟» . گفتند: «زاهره.» . پرسيديم: «زاهره كجا است؟» . گفتند: «فاصله‏ى ده شب از راه دريا است و بيست و پنج روز از خشكى. مردم آن سامان، همگى، مسلمان‏اند.» .

گفتيم: «چه كسى زكات مال ما را مى‏گيرد (ماليات) تا شروع در داد و ستد كنيم؟» . گفتند: «نزد نايب سلطان برويد.» گفتيم: «اعوان او كجا هستند؟» . گفتند: «او دار و دسته ندارد. او، در خانه‏ى خود زندگى مى‏كند و همه، نزد او مى‏روند.» .

تعجب كرديم و به خانه‏ى او راهنمايى شديم. مرد صالحى را ديديم كه عبايى بر دوش دارد و عبايى نيز فرش او است و دوات هم در پيش روى او قرار دارد و مشغول نوشتن است. سلام كرديم. گفت: «از كجا مى‏آييد؟» . گفتم: «از فلان سرزمين.» . گفت: «همه‏ى شما؟» گفتيم: «نه; در ميان ما، مسلمان، يهودى، نصرانى است.» . نايب گفت: «يهودى و نصرانى، جزيه بدهند، ولى با مسلمان بايستى درباره مذهب‏اش سخن بگوييم.» .

از يهوديان و نصرانيان، جزيه گرفتند، ولى به مسلمانان گفتند مذهب‏تان را بگوييد. وقتى آنان مذهب خود را گفتند، نايب گفت: «شما، مسلمان نيستيد و اموال شما مصادره مى‏شود. كسى كه به خدا و پيامبر و وصى او و امام زمان، ايمان نداشته باشد، مسلمان نيست.» .

وقتى ما، همسفران خود را در خطر ديديم، گفتيم: «اگر اجازه بفرماييد، ما نزد سلطان برويم؟» . او، پاسخ مثبت داد.

به ناخدا گفتيم: «ما مى‏خواهيم به زاهره برويم تا بلكه دوستان خود را نجات دهيم.» ، ولى ناخدا گفت: «من، راه را بلد نيستم.» .

از شهر مباركه، راهنمايانى استخدام كرديم و سيزده روز و شب، طى مسير كرديم تا آن كه قبل از طلوع فجر، راهنما، تكبير گفت. افزود: «اين، مناره‏هاى زاهر است.» .

صبح، به شهر زيبايى وارد شديم كه زيباتر از آن، چشم ما نديده است: هواى لطيف و آب شيرين; شهرى را ديديم كه بر روى كوهى از سنگ سفيد بنا شده بود; گرد آن، ديوارى تا دريا كشيده بودند; نهرها، در شهرها و محله‏هايش جارى بود; گرگ و گوسفند، كنار هم بودند; بازارهاى بزرگ; ارزاق فراوان; و رفت و آمد از دريا و خشكى از ويژگى‏هاى آن شهر بود.... وقتى صداى مؤذن بلند مى‏شد، همه، به مسجد مى‏شتافتند....

بالاخره، به حضور سلطان رسيديم. سلطان، در باغى بود كه قبه‏اى در ميان آن قرار داشت. در اين هنگام، اذان گفته شد و باغ پر از نمازگزاران شد.

مردم، او را «پسر صاحب الامر» مى‏ناميدند. به ما خير مقدم گفت و پرسيد: «تاجر هستيد يا ميهمان؟» . گفتيم: «تاجر.» . گفت: «كدام يك مسلمان ايد و كدام اهل كتاب؟» و پرسيد: «مسلمانان، پيرو كدام مذهب‏اند؟» .

شخصى به نام دربهان بن احمد اهوازى با ما بود. گفت: «من، شافعى‏ام و بقيه‏ى مسلمانان همراه ما نيز شافعى‏اند، مگر حسان بن غيث كه او مالكى است.» .

سلطان، رو به آنان كرد و گفت: «... آيا غير از اهل بيت، كسى از اهل كسا بوده است؟ ... آيه‏ى تطهير در شان چه كسانى است؟ ...» .

دربهان، كلام سلطان را قطع كرد و گفت: «اى پسر صاحب الامر! آيا مى‏توانيد نسب خود را بيان كنيد؟» .

سلطان گفت: «من، طاهر، پسر محمد بن الحسن، بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على هستم.» .

... مرد شافعى، غش كرد. پس از به هوش آمدن، به سلطان ايمان آورد.

ما، هشت روز ميهمان او بوديم و يك سال نيز نزد مردم آن شهر ميهمان شديم. در اين مدت، دريافتيم كه اين شهر [ و توابع آن ] مسير دو ماه در خشكى و دريا است و پس از آن، شهرى است‏به نام رائقه كه سلطان آن، قاسم بن صاحب الامر است. و سپس صافيه است كه سلطان آن، ابراهيم بن صاحب الامر است و سپس ظلوم است كه سلطان عبدالرحمان بن صاحب الامر است و سپس عناطيس است كه سلطان آن، هاشم بن صاحب الامر است...

در همه‏ى اين ديار، جز مؤمن شيعه يافت نمى‏شود... و جمعيت آنان به حدى است كه اگر همه‏ى دنيا جمع شوند، تعداد آنان، فزون‏تر است.

ما، يك سال نزد آنان بوديم و منتظر ورود صاحب الامر شديم; چون، معتقد بودند كه آن سال، سال آمدن او به زاهره است، ولى ما موفق نشديم. ابن دربهان و حسان، در آن شهر ماندند تا او را زيارت كنند.

وقتى «عون الدين وزير» اين داستان را شنيد، برخاست و وارد اطاقى شد و يك يك ما را احضار كرد و گفت: «مبادا اين داستان را بازگو كنيد.» . ما نيز اين داستان را تا پس از مرگ او بازگو نكرديم.

الف) بررسى كتاب تعازى

نويسنده‏ى كتاب، شريف زاهد ابى عبدالله محمد بن على بن الحسن بن عبدالرحمان العلوى الحسينى است.

نسخه‏اى از اين كتاب، در خزانه‏ى رضوى عليه السلام بوده و محدث نورى، آن را استنساخ كرده است.

اين كتاب را، شريف ابوعبدالله محمد بن على بن الحسن بن عبدالرحمان، در سال چهارصد و چهل و سه، براى ابوالحسين زيد بن ناصر الحسينى روايت كرده است. [4] بنابراين، تاليف كتاب، در نيمه‏ى نخست قرن پنجم بوده است.

مؤلف كتاب، معاصر سيد رضى‏رحمهم الله، بوده است. صاحب الذريعة مى‏نويسد: «نسخه‏ى مطبوع تاريخ بغداد، روايت صاحب كتاب التعازى است و مشايخ او در اين نقل، ابى اسحاق ابراهيم بن احمد بن محمد معدل طبرى است كه شريف رضى نيز قرآن را نزد او قرائت كرده است.» . [5]

نتيجه اين كه كتاب تعازى در قرن پنجم (سال 443 ه .ق) روايت‏شده، ولى نقل داستانى كه در پايان كتاب آمده، مربوط به سال پانصد و چهل و سه است; يعنى، يك صد سال، ميان تاليف كتاب و داستانى كه در آن نقل شده، فاصله است.

مسلم است كه اين داستان را استنساخ كنندگان، در پايان كتاب آورده‏اند و هيچ ارتباطى به متن كتاب ندارد.

ممكن است تصور شود كه لابد تاريخ نقل داستان، اشتباه است و داستان در چهار صد و چهل و سه نقل شده، ولى اشتباها، پانصد و چهل و سه نوشته شده است.

اين سخن، به دلايل مختلف، مردود است.

1- تاريخ‏ها، با حروف نوشته شده‏اند و نه اعداد، و چنين خطاى فاحشى در نوشتار، بسيار بعيد است.

2- راوى اصلى داستان «انبارى‏» در سال چهار صد و چهل و سه، نه تنها به دنيا نيامده بوده، بلكه چه بسا ابوين او نيز هنوز به دنيا نيامده بودند.

3- «ابن هبيره‏» كه نام كامل او «يحيى بن محمد ابوالمظفر» و وزير چند خليفه‏ى عباسى بوده و داستان مورد بحث در جلسه او اتفاق افتاده، متولد 490 ه . ق و متوفاى 560 ه . ق است. [6] وى، در سال 544 ه . .ق; به وزارت مقتضى لامر الله رسيد. [7]

ب) بررسى سلسله‏ى سند داستان

1- با توجه به آن چه كه درباره‏ى كتاب التعازى گفته شد، داستان مزبور، فاقد هر گونه استناد است; چرا كه صاحب التعازى آن را نقل نكرده، بلكه استنساخ كننده‏اى نامعلوم، آن را در پايان كتاب افزوده است كه اساسا معلوم نيست اين خبر را از كجا و چه كسى شنيده است و آيا انتساب آن به اشخاص مذكور در سند، صحت دارد يا ندارد.

2- با چشم پوشى از اشكال بالا، اشخاص مذكور در سلسله‏ى سند داستان، شناخته شده نيستند و در كتاب‏هاى تراجم و رجال شيعه، ذكرى از آنان به ميان نيامده است.

تنها شخصى كه شناخته شده و در كتب تراجم عامه، نام‏اش آمده، كمال الدين انبارى است.

كمال الدين ابوالبركات عبدالرحمان بن محمد بن ابى الوفا (513- 577) از اوان كودكى، به بغداد رفت و پس از تكميل ادب، در نظاميه‏ى بغداد منصوب شد. او، تاليفاتى، مانند - اسرار العربيه، نزهة الادباء، تاريخ انبار، ... دارد.

3- شخصى كه در مجلس «ابن هبيره‏» ناقل خبر بوده است، نه تنها مجهول است، بلكه مسيحى بوده و با ديدن آن همه نشانه‏ها، باز بر عقيده‏ى خود باقى بوده است. حال چه گونه مى‏توان بر خبر چنين شخصى از اهل كتاب، اعتماد كرد؟ آيا مى‏توان براى اعتقاد به صحت چنين وقايعى، بر خبرى كه از هر جهت مجهول است اعتماد كرد؟

ج) بررسى داستان از نظر محتوا و شرايط تاريخى

زمينه‏هاى اجتماعى و روانى، از مهم‏ترين عوامل شكل‏گيرى داستان‏ها است. سال‏هاى ميانى قرن ششم (543) ويژگى‏هايى دارد كه توجه به آن‏ها، بسيارى از نقاط مبهم را روشن مى‏كند.

1- ميان خلافت عباسى و خلفاى فاطمى و حكومت موحدان، در سرزمين‏هاى مغرب اسلامى و اندلس، رقابت‏بود.

پس از انقراض فاطميان مصر (567 ه .ق) «مرابطان‏» و نيز «موحدان‏» ، نهضت‏بزرگى را در مغرب و اندلس به راه انداختند.

فاطميان و نيز موحدان، جنبه‏ى شيعى داشتند و «محمد بن تومرت‏» كه بنيانگذار حكومت موحدان است (517 ه .ق) خود را از اهل بيت عليه السلام مى‏دانست و به صراحت، خود را «مهدى موعود» مى‏ناميد. [8]

از دغدغه‏هاى مهم دربار خلافت عباسى، رشد نهضت‏هاى شيعى و حركت‏هاى متاثر از آن بود. از همين رو، حركت عظيم موحدان، براى عباسيان، نگرانى جدى فراهم ساخته بود.

ابن اثير گويد: «وقتى خبر سقوط حكومت فاطمى به بغداد رسيد (567 ه .ق) چند روز جشن برقرار شد و شادى بى اندازه‏اى صورت گرفت...» . [9]

در متن داستان مورد بحث نيز مى‏بينيم كه «ابن هبيرة‏» چه گونه اصرار دارد كه اين خبر منتشر نشود و كسى باز گو نكند. چرا كه خبر از يك دولت‏شيعى و حكومت مقتدر آن، خوشايند دربار عباسى نبود. نكته قابل توجه آن كه نام «صاحب الامر» لقبى بود كه به «ابن تومرت‏» داده مى‏شد! .

ابن خلدون مى‏نويسد: «مهدى [ابن تومرت] به نام اميرالمؤمنين خوانده مى‏شد و وى، «صاحب الامر» بود» . [10]

در داستان مورد بحث نيز، روى همين عنوان، تكيه مى‏شود و اين كه فرزندان صاحب الامر، در شهرهاى مختلف بلاد مغرب، حكومت داشتند.

عبدالمؤمن كه جانشين «ابن تومرت‏» بوده نيز به همين لقب خوانده مى‏شده. فرزندان او، در همين سال‏ها، در اندلس و جزاير پيرامون آن حكومت مى‏كردند.

ابن اثير گويد: «در اين سال (551 ه .ق) عبدالمؤمن فرزندان خود را بر بلاد مختلف به حكومت گماشت... ابا سعيد را بر سبتة و جزيره خضراء حاكم كرد و... [11]

داستان‏هايى مانند داستان على بن فاضل كه در سال ششصد و نود و نه، آن را نقل كرده و يا داستان دوم كه از شخصى مجهول در پانصد و چهل و سه بازگو مى‏شود، گوياى يك حقيقت‏اند.

خبرهاى سانسور شده از سوى حكومت عباسى و خواسته‏هاى سركوب شده‏ى شيعيان و سعى در كم نشان دادن آنان، زمينه را براى ابراز حقايق به صورت داستان‏هايى بهت‏انگيز، فراهم ساخته است.

آن گاه اشخاصى كه بيش‏تر ناقل اخبار بودند تا ناقد و بصير به شرايط و احوال، آن اخبار را در كتاب‏هاى خود گردآوردند و هر چند كه خود نيز سبت‏به نامستند بودن آن‏ها اقرار داشتند، ولى آن داستان‏ها، مستمسك برخى ساده‏لوحان براى ادعاهاى واهى شد.

تضيق و فشار بر شيعه در دو قرن پنجم و ششم هجرى

گرچه فشارهاى حكومت عباسى بر شيعه در طول حكومت آنان وجود داشته، ولى در قرن پنجم و ششم و پس از رسمى شدن چهار مذهب فقهى عامه و گسترش حكومت‏هاى شيعه در نقاط مختلف، فشار دستگاه خلافت عباسى بر شيعيان فزونى يافت، به گونه‏اى كه افراد مذهب واقعى خود را پنهان مى‏كردند و عملا انواع مختلف سانسور در جامعه اعمال مى‏شد.

درباره «على بن حمدان‏» (م 546 ه) نوشته‏اند: «وى، از دانشمندان زمان خود بود و در ديوان محاسبات عباسيان سمت داشت و داراى كرسى تدريس بود و از خليفه نيز لقب «كافى الكفاة‏» دريافت كرد، ولى خليفه، بر برخى از نوشته‏هاى او كه نشان مى‏داد او شيعه است، دست‏يافت و از همين رو، او را از كار بركنار و به زندان افكند تا اين كه در زندان از دنيا رفت.» . [12]

ظهور و گسترش تشيع در سراسر خاورميانه، طى سده‏هاى نهم و دهم ميلادى، روح مبارزه با تسنن را برانگيخت، حكومت‏هاى شيعى، يكى پس از ديگرى، به قدرت مى‏رسيدند. آل بويه، حمدانيان، قرامطه... فاطميان اسماعيلى، افريقاى شمالى تا خراسان و افغانستان و ماوراءالنهر را تحت نظارت داشتند... بغداد، در سده‏هاى دهم و يازدهم ميلادى، كانون اختلاف و مبارزه‏ى سنى و شيعه شده بود (423- 381 ه .ق) . [13]

دارالسلام و محله ظفريه

دارالسلام، محله‏اى در بغداد بوده كه محل سكونت افراد حكومتى و كارگزاران دولت عباسى بوده است.

لاپيروس مى‏نويسد:

بغداد نيز هم چون پايتخت‏هاى قبلى، از يك مركز محدود نظامى و حكومتى به صورت يك شهر بزرگ گسترش يافت. خلافت عباسى، در پى اين تصميم كه يك مركز ادارى به نام مدينة‏السلام احداث كند، دو سكونت گاه بزرگ در حومه بغداد بنا كرد: يكى به نام «حربيه‏» و ديگرى «كرخ‏» ... [14]

ابن اثير، ظفريه را از محلات بغداد معرفى مى‏كند. او، در وقايع سال (554 ه .ق) مى‏گويد: «در اين سال، آب دجله، به قدرى زياد شد كه بعضى از محلات بغداد در آب غرق شد، از جمله قسمتى از ظفريه را نيز آب فرا گرفت.» . [15]

غرض از توضيح مفردات اين داستان، تصوير شرايطى است كه در آن شرايط، قصه نقل شده و وزير عباسى، دستور كتمان آن را صادر كرده است.

كرامت‏يا كشف و شهود

برخى از كسانى كه به جاى پيگيرى معارف قطعى اسلام و منابع نورانى آن، به دنبال داستان‏هاى بى سند ولى پر از هياهو هستند، سعى كرده‏اند داستان اول و دوم جزيره‏ى خضراء و يك سرى قصه‏هاى ديگر را در كنار هم قرار داده و به عنوان مكاشفات و توفيقاتى كه براى برخى افراد حاصل گرديده، مطرح كنند.

اين افراد، بايد به يك سرى پرسش‏هاى مهم پاسخ دهند:

پرسش يكم - چه كسانى توفيق زيارت جزاير را داشته‏اند؟

در داستان دوم - جزيره‏ى خضراء، يك تاجر مسيحى و تعدادى يهودى و مسيحى و برخى از اهل سنت، به اين افتخار نائل مى‏شوند كه به جزاير فرزندان امام زمان عليه السلام سفر كنند و براى مدتى طولانى نيز در آن محل سكونت كنند.

حال، چه گونه است كه صدها مسلمان شيعه و عالم با تقوا و عاشق اهل بيت، چنين توفيقى نمى‏يابند، ولى چند نفر مسيحى و يهودى به اين كار موفق مى‏شوند و بر دين خود نيز باقى مى‏مانند؟

پرسش دوم - شهرهاى ناشناخته؟

مرد مسيحى، مدعى است كه از شهر باهيه است و تجار آن را مى‏شناسند و هزار و دويست پارچه آبادى است. اين چه شهرى است كه در منابع جغرافيايى قديم مانند «معجم البلدان‏» و تواريخ معتبر، نامى از آن به ميان نيامده است؟ با توجه به اين كه «ياقوت حموى‏» حتى نام روستاها را ذكر مى‏كند و سرزمين‏هاى غرب و اطراف مديترانه براى آنان، كاملا، شناخته شده بوده است.

پرسش سوم - تناقض داستان‏ها؟

كسانى كه به اين گونه اخبار استناد و گاه استدلال! مى‏كنند، بايد به اين پرسش نيز پاسخ دهند كه در داستان نخست جزيره‏ى خضراء (على بن فاضل) مى‏خوانيم كه: «آب‏هاى سفيد، از هر طرف جزيره را احاطه كرده است... و كشتى‏هاى دشمنان ما در اين آب‏ها غرق مى‏شوند.» ، ولى در داستان دوم با آن كه به چند جزيره سفر مى‏كنند هيچ خبرى از آب‏هاى سفيد و وضعيت غير عادى نيست؟ .

پرسش چهارم - احكام ناشناخته

در داستان دوم، كسى كه مدعى است فرزند امام زمان عليه السلام است، از يهود و نصارا، جزيه مى‏گيرد، ولى اموال اهل سنت را مصادره مى‏كند. حال اين حكم با كدام سيره و سنت مطابق است؟

ممكن است گفته شود: امام زمان عليه السلام و فرزندان آن حضرت، بر اساس احكام واقعى حكم مى‏كنند و از همين رو، پس از ظهور، خواهند گفت كه او، دين جديدى آورده است‏» .

پاسخ اين سخن، آن است كه اولا، با ظهور حضرت، احكام الهى، آن گونه كه تشريع شده است، بيان خواهد شد و قضاوت بر اساس واقعيت صورت خواهد گرفت و نه ظواهر، ولى اين موضوع، پس از ظهور است نه در زمان غيبت. ثانيا، حرمت مال و خون مسلمان، حكمى نيست كه مستنبط فقيهان باشد و امام زمان عليه السلام پس از ظهور آن را ابطال كنند. حرمت اموال مسلمان با اظهار شهادتين، سيره و سنت قطعى پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام است و با قابل نقض نيست.

نتيجه‏ى مباحث گذشته

1- داستان يكم و دوم جزيره‏ى خضراء، از نظر سند، قابل اعتنا نيستند.

2- مطالب مطرح شده در اين داستان‏ها، اشكالات و تناقضات متعددى دارد.

3- اين داستان‏ها، بازتاب حوادث زمان نقل آن‏ها است و با آن چه كه در عرصه‏ى تاريخ و جغرافياى آن زمان مى‏گذشته، مرتبط است.

4- حكومت‏هاى متعددى در بلاد مغرب و جزاير درياى مديترانه و سواحل آن، در آن زمان وجود داشته‏اند كه خود را از اعقاب ائمه عليهم السلام مى‏شمردند و برخى از آنان خود را فرزندان صاحب الامر مى‏دانستند.

5- «ابن تومرت‏» در بلاد مغرب، مدعى شد كه او امام زمان و مهدى موعود است و حكومت مقتدرى نيز تشكيل داد كه به نام حكومت «موحدين‏» در تاريخ شناخته مى‏شود. عبدالمؤمن نيز كه با همين القاب و عناوين حكومت مى‏كرد، با اقتدار در بخش‏هاى مهمى از سرزمين‏هاى مغرب حكومت كرد و فرزندان خود را در جزاير و مناطق مختلف، به حاكميت گماشت.

6- افكار و آرمان‏هاى سركوب شدن شيعيان در دوران عباسى، زمينه‏ى بروز آن‏ها را به صورت داستان‏ها، فراهم آورد.

7- فشارهاى متعدد اجتماعى و سياسى و عقيدتى كه بر شيعه وارد مى‏شد، آنان را وا مى‏داشت تا به آواهايى كه از حكومت‏هاى شيعى، از نوع اسماعيلى و موحدين و...)، دل ببندند و آرمان‏هاى سركوب شده‏ى خود را در آن جا بيابند.

8- در موضوع امام زمان عليه السلام كه از عقايد حتمى و بين المللى همه‏ى مسلمانان است، سزاوار نيست كه با اتكا به خبرهاى غير موثق و حدسيات ساخته‏ى اذهان، سخن گفته و قلم زده; چرا كه از موارد افتراى بر ائمه عليهم السلام است كه از خطاهاى بزرگ و گناهان كبيره به شمار مى‏رود.

9- در آراء و عقايد، مواردى يافت مى‏شوند كه علم آن را بايستى به خدا و رسول واگذار كرد و بدون علم و اطلاع و طى مقدمات لازم، در آن موارد سخن نگفت. موضوع فرزندان امام زمان عليه السلام و اين كه اساسا آن حضرت ازدواج كرده‏اند و آيا داراى فرزندانى هستند يا نه و آنان چه گونه زندگى مى‏كنند، از جمله همين موارد است. بهتر است علم آن را به خدا واگذار كنيم و بدون جهت، افكار و عقايد ديگران را با مطالب نامستند و نامعقول، آشفته نكنيم.


[1] ) دايرة‏المعارف بريتانيكا، كلمه‏ى برمودا.

[2] ) دائرة المعارف، بريتانيكا، سال 2000.

[3] ) مستند اكثر خبرها درنوشته‏هاى درباره‏ى برمودا، مطبوعات و روزنامه‏هاى معتبر عراقى! و برخى مطبوعات ناشناخته‏ى ديگر است.

[4] ) الذريعة، ج 4، ص 205.

[5] ) همان.

[6] ) كامل ابن اثير، ج 11، ص 321.

[7] ) الكامل، ج 5، ص 146.

[8] ) تاريخ الاسلام، حسن ابراهيم حسن، ص 300.

[9] ) كامل ابن اثير، ج 11، ص 371.

[10] ) ترجمه‏ى مقدمه‏ى ابن خلدون، ص 441.

[11] ) كامل، ابن اثير، ج 11، ص 211.

[12] ) مستدركات اعيان الشيعه، ج 6، ص 263; الكامل، ج 11، ص 562.

[13] ) تاريخ جوامع اسلامى، لاپيروس، ج 1، ص 196.

[14] ) تاريخ جوامع اسلامى، ج 1، ص 118.

[15] ) الكامل، ج 11، ص 248.

/ 1