اينجا شيعه خانه ماست! مىشكند، خم مىشود، خطر هست، ولى ما نمىگذاريم سقوط كند.
ماندگارى عجيب ايران!
براستى كدام كشور نظير ايران (ايران اسلامى شيعه) سراغ داريم كه در دو قرن اخير آن همه مورد طمع وتجاوز قدرتهاى سلطهجوى جهانى قرار داشته و هر روز با يك يا چند توطئه و تعرض خانمانسوز نظامى يا سياسى يا اقتصادى يا فرهنگى و يا همهاينها روبرو شده باشد، و در عين حال، از همه اين امواج سهمگين بسلامت جسته و بر خلاف نوع كشورهاى اسلامى و شرقى، حتى يك آن هم «استعمار رسمى» نشود و يك لرد انگليسى يا پرنس روسى يا كنت فرانسوى يا صاحب منصب پرتغالى وهلندى و اسپانيولى وايتاليايى يا مستر امريكايى رسما بر وى حكومت نكند. و اين درحالى است كه مىتوان ليستى دراز از نام كشورهاى اسلامى درآسيا وآفريقا راتهيه كرد كه هر يك، مدتى كوتاه يا مديد، تحت الحمايه يا مستعمره ومستملكه رسمى رسمى استعمار بودهاند.روسهاى تزارى در اوايل قرن 19 به شمال ايران حمله كردند تا ... راهى به آبهاى گرم جنوب گشايند; اما نشد و در پشت رود ارس متوقف شدند. مسلما قدرت پيشروى تا قلب ايران را داشتند و عملا نيز آذربايجان شرقى تا اردبيل در اشغال آنان بود و عوامل گوناگونى چون نوريشگى حكومت قاجاريه، سيستم شبه ملوك الطوايفى موجود در سراسر كشور، كينههاى فرو خفته در قلب رقباى سركوب شده آغا محمد خان قاجار، وبالاخره چشم و همچشمىها وتضادهاى سياسى موجود در دستگاه حكومت فتحعليشاه و شاهزادگان قاجار نيز با پيشروى روسهابه سمت تهران و سرنگونى فتحعليشاه و تجزيه كشور مساعدت داشت ولى... به دلايلى و از آن جمله، شروع درگيرى عثمانيها با روسهاى تزارى; همان عثمانيهاى كه در دوران جنگ ايران و روس، طبق عهدنامهبخارست 1814 متعهد شده بودند محرمانه براى روسها اسلحه و مهمات و آذوقه ارسال دارند - چنين نشد. انگليسها در طول همان قرن بارها كوشيدند تا منطقه سيستان وكرمان و خوزستان را به متصرفات خويش بيفزايند و صدها دسيسه نيز در اين راه چيدند; اما نشد. روس و انگليس در سال 1907 ايران را به سه منطقه (نفوذ روسها در شمال، نفوذ انگليسها در جنوب، ومنطقه پوشالى بيطرف در وسط ) تقسيم كردند و در بحبوبه جنگ جهانى اول نيز تكملههاى سرى ديگرى به آن زدند و ايران را هم عملااشغال كردند; اما نشد. پس از آن، انگليسها، به عنوان فاتح عمدهجنگ جهانى مزبور، در خلا فروپاشى امپراتورى تزارى وخلافت عثمانى در مقام آن برآمدند كه ايران را تحت الحمايه خويش قرار دهند و براى اين كار نيز قرارداد 1919 وثوق الدوله - كاكس را منعقد كردند و در راه پيشبرد آن رشوهها دادند و داغ و درفشها به كار بردند; اما... نشد; امپراتورى مغرور تزارى وخلف بلند پرواز بالشويك آن ،و بريتانياى كبير (كه آفتاب در مستعمراتش غروب نمىكرد)همگى رفتند و عثمانى نيز صد پاره شد و هر پاره آن لقمهاى در كام يك قدرت استعمارى، ولى ايران مانده است و به خواستخداى متعال مىرود كه كيان و شكوه گذشته خويش را نيز از سرگيرد! به قول يكى از سياستمداران قديمى كشورمان: «ايران به بار پنبهاى مىماند; از هر سو بيفتد عيب نمىكند! »چرا؟! به قول يكى از نويسندگان معاصر: گويى روزگار همه بلاها و بازيهاى خود را بر ايران آزموده وآن را تا لب پرتگاه نيستى برده و از افتادن بازش داشته است. ايران از سخت جانترين كشورهاى دنياست، دورههايى بوده كه با نيم جانى زندگى كرده ولى از نفس نيفتاده، چون بيمارانى كه مىخواهند نزديكان خود رابيازمايند درست در همان لحظه كه همه از او اميد برگرفته بودند چشم گشوده و زندگانى را از سر گرفته است! راستى، هرگز به رمز «بقاى ايران»، و «دوام استقلال» آن در اين فضاى سرشار از توطئه و تجاوز قدرتهاى خارجى انديشيدهايم؟! آن هم قدرتهايى كه در عين تضاد منافع با يكديگر، همواره بر سر تجزيه وبلع ايران اسلامى شيعه با هم «اشتراك منافع» و«وحدت نظر و عمل» داشتهاند؟! ژنرال پاسكيويچ، فرمانده كل ارتش تزارى در عصر فتحعليشاه كه دوره دوم جنگهاى ايران و روس را با پيروزى كامل روسيه وشكست فاحش ايران به پايان برد، زمانى كه پس از گذشت مدتى از آن جنگ، احساس كرد كه ايرانيها، با مشاهده درگيرى ميان تركان عثمانى با روسهاى تزارى، در مقام تجديد حمله به قفقازند، در تابستان 1828 به عباس ميرزا چنين نوشت: تكيه بر مواعيد سياسى دولت انگلستان و اعتماد به اقوال تركها، هر دو باعث زيان وخسران ايران است. انگلستان قدمى براى دفاع از ايران در مقابل روسيه برنمىدارد و تنها منظور وى محافظت هندوستان است. سپس افزود: سياستمداران جهان، وجود دولت عثمانى را براى حفظ موازنه و تعادل اروپا لازم مىدانند. ليكن هيچ نظر وتوجهى ندارند كه حكومت ايران از چه قرار است و سلطنت آن با كى و چه خانوادهاى است؟ در ميان انگليسها نيز كم نبودهاند كسانى همچون گرگور، كه بر تز «به نفع همه كس; به زيان ايران!» معتقد و مصر بودهاند. قراردادهاى اقتصادى - استعمارى كه در دو قرن اخير ميان ايران وبيگانگان بسته شده، و نوعا هم تحميلى بوده (نظير قرارداد امتيازات رويتر وقرارداد رژى و دارسى و...) و نيز وامهايى كه دولت ايران، با شروط سخت و كمر شكن، از همسايگان قدرتمند و سلطهجوى خويش ستانده و پارهاى از تاسيسات مهم كشور را به عنوان وثيقه بازپرداخت آنها گرو قرار داده (نظير دو وام سنگين دولت ايران از روسهاى تزارى در عهد مظفرالدينشاه)، هر يك به تنهايى مىتوانست كشورى را در حلقوم استعمار فرو برد و آن را «مستعمره رسمى» قدرتهاى بزرگ قرار دهد. چنانكه در پارهاى از كشورهاى بزرگ آسيا و آفريقا همين جريان اتفاق افتاد. استعمار بريتانيا، شبه قاره عظيم ووسيع هند را با «كمپانى تجارى هند شرقى» گرفت و حدود دو قرن كمابيش بر آن حكومت كرد. مصر نيز در دهههاى پايانى قرن 19 و اوايل قرن 20، از طريق وامهايى كه خديوان مصر از دول غربى گرفته و در بازپرداخت آن درمانده بودند، گرفتار سلطه مستشاران انگليسى شد وكسانى چون لرد كرومر، دهها سال حاكم و آمر مطلق بر آن ديار شدند. اما در ايران، با مصائبى كه براى روسيهتزارى در فاصله سالها 1905 تا 1917 پيش آمد و به زوال هميشگى خاندان رومانف انجاميد، خوشبختانه اين فاجعه تكرار نگشت. از قراردادهاى استعمارى و مضرات آن براى كشورها سخن گفتيم. بر اساس قرارداد امتيازات رويتر كه در سال 1290 قمرى ميان صدر اعظم فراماسون و انگلوفيل ناصرالدينشاه (ميرزا حسين خان سپهسالار قزوينى) و جوليوس دورويتر (يك مسيحى يهودى الاصل آلمانى نژاد نور چشم ملكه ويكتوريا، و مؤسس خبرگزارى امپرياليستى رويتر) منعقد شد، امتياز انحصار كشيدن راه آهن و ترامواى در تمام ايران به علاوه انحصار استخراج تمام معادن - غير از طلا و نقره - ونيز امتياز جنگلها و انحصار آباد كردن كليهزمينهاى باير وحفر قنوات در تمام ايران و كندن مجارى آب و... ساختن آسياب وكارخانجات و داير كردن بانك دولتى و امتياز ساختن هرگونه راه وكشيدن خط تلگراف در سراسر ايران، يكجا به رويتر (و در حقيقت، به بريتانيا) واگذار شد! و زمانى هم كه مرحوم آية الله حاج ملا على كنى - مرجع متنفذ پايتختبا همراهى علماى دين و برخى از رجال صالح سياسى و پشتيبانى مردم، با قرارداد و صدر اعظم عاقد قرارداد درافتاد و اجراى قرارداد را متوقف ساخت، بر سر لغو آن، بيش از 15 سال بين دولت ايران با شخص رويتر و سفارت انگليس كشمكش و درگيرى سياسى وجود داشت تا آن كه پس از مرگ مرحوم كنى، و گرايش عقربه سياستخارجى ايران (در اثر سختگيريها وتحكمات بيش از حد سفير روسيه در ايران، و دانه پاشيهاى لرد ساليسبورى) به سمت لندن، انگليسها با تحصيل امتيازاتى نظير حق انحصارى چاپ و نشر اسكناس در ايران و آزادى كشتيرانى در كارون و... امتياز تنباكو، رضايت دادند كه قرارداد امتيازات رويتر كان لم يكن تلقى شود.و در اين ميان، اگر همان يك امتياز كشت و برداشت وخريد و فروش تنباكو (امتياز رژى) در كشورمان اجرا مىشد ونهال كمپانى رژى (و در حقيقت استعمار بريتانيا) در اين سرزمين ريشه مىدوانيد، با دسايس بسيارى كه ديپلماسى لندن به بهانه اجراىقرارداد مزبور چيده بود، بزودى از ايران يك هند يا مصر ثانى مىساختند. آگاهان به تاريخ قرن اخير ايران مىدانند كه تنها، يك قرارداد دارسى و كمپانى نفت ايران و انگليس، در نيمه اول قرن بيستم، چه مشكلات عظيم و پيچيدهاى را در كشورمان به وجود آورد و چه كابينههايى را سرنگون كرد. و انگليسيها، با چه تمهيداتى، سردار اسعد بختيارى (سهامدار نفت جنوب) را از لندن به خوزستان شيخ خزعل و از آنجا به تهران فرستادند تا دولت مركزى را سرنگون سازد... ونيز چگونه برخورد تند آنها در شهريور 1320 با رضاخانى كه خود آورده بودند ريشه در كشاكش وى در نيمه دوم عصر حكومتخويش با انگليسها بر سر نفت داشت؟ وبالاخره مىدانند كه ملى كردن صنعت نفت چه هزينه سنگينى براى ملت ما (كه يكى از آنها، كشتار 28 مرداد 1332 و تجديد موج اختناق و سركوب پس از آن بود) دربرداشت. بنابراين، اگر قرارداد امتيازات رويتر يا رژى، كه قلمرو اجراى آن تمام ايران بود، در بخشى از خوزستان، پياده مىشد، چه فجايعى را به وجود مىآورد و كار ايران واسلام را به كجا مىكشانيد؟! و شگفتا كه، نه تنها قرارداد اجرا نشد، بلكه دولت مقتدر لردساليسبورى (نخستوزير وقت انگليس) نيزكه حامى قرارداد بود سرنگون گشت! انگليسيها با عقد قراردادد 1919 وثوق الدوله - سر پرسى كاكس در زمانى كه از قدس و عراق و عربستان گرفته تا ايران و قفقاز و حتى خانه استالين (گرجستان) در اشغال قواى نظاميشان قرار داشت، بر آن بودند كه يكباره به همه آرزوهاى استعمارى ديرين خويش در ايران جامه تحقق بپوشانند و در اين راه فكر همه چيز را نيز كرده بودند، اما در فرجام، لرد كرزن (وزير خارجه قهار انگليس، وطراح و مبتكر قرارداد 1919) چه بهرهاى از اين همه تلاش و ترفند و دسيسه در راه تحت الحمايه ساختن ايران، برد؟ هيچ! ملعنت تاريخ، وسقوط كامل حيثيت و نفوذ انگليس در ايران! او خود، در 30 مه 1922 م به «سر پرستى لورين»، سفير قتبريتانيا در ايران، با تلخكامى اعتراف مىكند: ما در مدت ده سال اخير، ميليونها ليره در ايران خرج كردهايم يا آن را به هدر دادهايم... در اينجا [ انگلستان] شما وزير خارجهاى داريد كه در گذران 35 سال، در مقايسه با كسانى كه روزها و ساعتهاى زيادى را صرف تماميت و آزادى [!]ايرانيان كردهاند، سالهاى زيادى را صرف اين كار كرده است. نتيجه همه اين تلاشها چه بود؟ سقوط كامل حيثيت و نفوذ بريتانيا در ايران; و بدان گونه كه داورى مىكنم، بيزارى دوستان انگليسى از ما! آنچه گفتيم، بخشى از توطئههاى سياسى يا حملات نظامى استعمار به كشورمان بود. تهاجم فرهنگى و ايجاد مرامهاى ساختگى استعمارى نيز نظير بابيگرى و ازليگرى و بهائيگرى وكسرويگرى و... يا تبليغات الحادى گروههاى چپ و نيز فعاليتهاى تبليغى ميسيونهاى تبشيرى و تاسيس انجمنهاى ماسونى وابسته به انگليس و فرانسه و امريكا و امثال آن - كه موريانهوار به جان وحدت ملى، مذهبى مردم اين ديار افتاده و تار وپودآن را مىجوند - جاى خود را دارد. در همين زمينه، درخور ذكر است كه: در تاريخ قرون اخير ايران، كرارا به مواردى برمىخوريم كه كشورمان دچار هرج و مرج بوده و در گرداب ملوك الطوايفى دست و پا زده، و در همان حال يك يا چند قدرت طماع و مقتدر خارجى به تمام يا بخشهايى از آن چشم دوخته وبا توجه به فقدان يك حكومت مقتدر مركزى، بسيجحمله مىديدهاند، و در چنين شرايط حساسى ناگهان فرد قاطع و مقتدرى در افق سياسى اين كشور ظاهر شده و با ايجاد وحدت و يكپارچگى سياسى - نظامى، نقشه قدرتهاى مزبور را نقش بر آب كرده است. فىالمثل، در ابتداى قرن دهم كشور ما از دهها حكومت پراكنده وملوك الطوايفى تشكيل مىشد و قدرتهاى مختلفى از خارج ايران، با ملاحظه اين وضع، براى بلع و هضم اين سرزمين تلاش و فعاليت داشتند. بايزيد ثانى(امپراتور مقتدر عثمانى) كه بر خلاف فرزندش، سلطان سليم، با پنبه سر مىبريد وكار استثمار ايران را با حكمت و درايت پيش مىبرد از سمت غرب; و ازبكها كه خود را فرزند خلف و وارث بحق چنگيز! مىشمردند از شمال شرقى; وبالاخره آلبوكرك، دريادار مشهور پرتغالى كه گلوگاه خليج فارس را در دست داشت، از سمت جنوب; در انديشهبلع ايران بودند و هريك به شيوه خاص خويش در اين راه تلاش مىكردند. ولى در همين زمان، ناگهان جوانى 13ساله، كه برادران و پدر و جدش همگى به دست قدرتهاى موجود در كشور به قتل رسيده بودند، بهپا خاست و دست در كمر يكايك قدرتهاى ريز و درشتحاكم بر ايران - كه نوعا ضد شيعه بودند افكند و همه را به نحوى سريع و محير العقول از اين كشور بيرون ريخت، به گونهاى كه پارهاى از شاهان فرارى، با آنكه به خارج از ايران گريخته و از حمايتسلطان مقتدر عثمانى نيز - كمابيش - بهرهمند بودند، در مخفيگاه خود از شاه اسماعيل در هول و اضطراب بودند و دستشان در نامهنگارى محرمانه با هواداران خويش در ايران مىلرزيد! بىجهت نيست كه بايزيد ثانى در نامهاش به شاه اسماعيل، دست غيبى را يار و مددكار آن جوان سيزده ساله دانسته است: مملكت ايران، مانند پلى است كه ميان دو اقليم بسيار وسيع اسلامنشين قرار دارد. اين پل، محتاج يك محافظ با اقتدار است كه هنگام لزوم در سر پل، جلو دشمن اسلام را بگيرد و به امداد غازيان [ مجاهدان] نگذارد كه حمله آوران،از پل به اقليم ديگر بگذرند و به خرابى بپردازند. از روش كارهاى فوقالطبيعه استنباط مىشود كه حضرت مالك الملك، شما را به جهت محافظت آن پل انتخاب كرده و موفق به فتح و نصرت مىنمايد.... نظير همين وضعيت (هرج و مرج داخلى، و بسيجحمله قدرتهاى خارجى) در اواخر قرن 12 هجرى نيز در كشورمان تجديد شد. قتل نادر و آشوب خونينى كه در پى مرگ او سراسر ايران را فراگرفت و مرگ كريمخان زند دوباره آن را تجديد كرد، بنيه سياسى - نظامى كشورمان را شديدا رو به تحليل برد ومعالاسف اين آشوب و اغتشاش روز افزون، مصادف با سلطه فزاينده انگليسها بر هند و خليج فارس و نيز شروع پيشروى فرزندان پتر كبير به سمت ايران و اشغال گرجستان بود...ولى از قضاى روزگار، در اينجا نيز مىبينيم كه شخصى چون آغامحمد خان قاجار (كه اتفاقا برخى از برادران ونيز پدر و جد وى به دست دشمن كشته شده و خود هم سالها تحت نظر بود) در افق تاريك سياست ايران بپا مىخيزد و با در هم كوفتن قدرتهاى متضاد موجود كشور، از ايران، به ضرب آهن و آتش، كشورى يكپارچه و متحد مىسازد(شيوه عملكرد و بررسى صحت و سقم آن، مسئله ديگرى است. نكته مورد نظر در بحث ما، نتيجه عملى كار آنان است كه وحدت و يكپارچگى ايران اسلامى را تامين كرده و بالملازمه، از هضم و بلع رسمى ايران يا تجزيه آن توسط دشمن تيزچنگ و مترصد خارجى مانع شده است). مىدانيم كه استعمار بريتانيا، پس از پايان جنگ جهانى اول (با استفاده از خلا فروپاشى روس تزارى، و ضعف شديد امپراتورى عثمانى) براى دستيابى به مقاصد شوم خويش در خاورميانه، دو عنصر وابسته مشهور را در آسياى صغير وايران علم كرد تا اجراى مقاصد بريتانيا را (در پوشش يك ناسيوناليزم افراطى) در اين دو منطقه حساس مسلماننشين بر عهده گيرند: مصطفى كمال (آتاتورك) در تركيه، و رضاخان سوادكوهى (پهلوى) در ايران. هر دو تن، عامل استعمار بودند و در راه پيشبرد مقاصد آن گام برمىداشتند. اما در عين حال جالب است كه بدانيم آتاتورك با عزل آل عثمان وتبعيد و كشتار ارمنيها وكردها و ديگر اقدامات، زمينه تجزيه و تلاشى امپراتورى وسيع عثمانى را تثبيت كرد، ولى رضاخان با تلاش وحشيانهاى كه در جهتيك كاسه كردن قدرت و ايجاد تمركز در ايران انجام داد و نيز خشونتى كه در مقابله با شيخ خزعل در پيش گرفت و تضاد موجود در ميان دوائر و جناحهاى متنفذ درون هيئتحاكمه بريتانيا (نظير شركت نفت ايران وانگليس، وزارت جنگ، و احيانا دولت هند بريتانيا) همراه با گرفتاريهاى وقت انگلستان در مصر، به رضاخان در آن قضيه حساب شده كمك داد و مانع عمل انگليسها به مواعيد كهن خويش به خادم قديميشان (خزغل) گشت، عملا به پايان گرفتن نظام ملوك الطوائف انجاميد و بالملازمه تماميت ارضى ايران را تثبيت كرد. «لا زال يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر»! براستى راز بقاى ايران، و سر حفظ استقلال آن چيست؟! جالب آن است كه اين سؤال، و در حقيقت، اين معماى عجيب و حيرتانگيز، براى خود غربيهاى مطلع (بويژه كارشناسان استعمارى آنان) نيزمطرح شده است. آقاى سيد عبدالهادى فاطمى، دبير محترم رشته رياضى در مدارس قم، نقل كرد: اوايل سال 69 شمسى، نزد استاد دكتر حسين پديدار نيا در دانشكداه علوم تربيتى دانشگاه اصفهان تحصيل مىكردم. ايشان، در يكى از جلسات درس روانشناسى تربيتى كه صبحهاى چهارشنبه تشكيل مىشد، به مناسبتبحث در باب علل انحطاط و پيشرفتيك جامعه چنين فرمودند: زمانى كه در امريكا تحصيل مىكردم از استادم - كه امريكايى بود پرسيدم علل عقب ماندگى ايران از قافله علم و تمدن پيشرفته غرب امروز چيست؟ استاد پاسخى به سؤال من نداد ولى من مطلب را دنبال كرده و در گرفتن پاسخ اصرار ورزيدم، تا آنكه روزى سر ميز ناهار مجددا موضوع را با وى در ميان گذاشتم. او گفت: - من نمىخواستم در كلاس، سؤال شما را پاسخ بدهم، ولى اينجا كه حالتخصوصى دارد و شما هم اصرار دارى، مىگويم. راستش اين است كه اصلا ما (امريكائيها) در تعجبيم كه شما چطور تاكنون باقى ماندهايد، وكشورتان از صفحه روزگار محو نشده است؟! آن وقتشما از من مىپرسى كه چرا كشور ايران در پيشرفت و ترقى به پاى كشورهاى پيشرفته دنيا نرسيده است؟! دكتر پديدار نيا مىگفت: مطلب برايم روشن نشد، توضيح بيشترى خواستم. وى گفت: - با توجه به جريانات مختلفى كه هر روزه در كشور شما رخ داده و مىدهد، چه جاى رسيدن به قافله تمدن است؟! اصولا كشورى چون كشور شما كه يك روز دچار حمله وسيع مغول شده و پس از آن نيز تقريبا هميشه دچار كشمكشهاى سخت درونى و فشارهاى حاد خارجى بوده است و نوعا وضع ثابتى نداشته چطور مىتواند حيات و موجوديت اجتماعى سياسى خود را حفظ كند چه رسد به اينكه پيشرفت هم بكند؟! شما خيلى هم هنر كردهايد كه، با وجود اين همه بلاها و مصائب، باز زنده و باقى ماندهايد! پيشرفت پيشكشتان! ما كه مىبينيد امروز تازه به اينجا رسيدهايم، در سايه حدود دويستسال ثبات و امنيت در سياست داخلى و خارجى بوده است (و خلاصه اظهار مىداشت كه وضعيت ايران براى اوپيچيده مىنمايد). حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد عبدالرسول موسوى تهرانى، استاد محترم حوزه علميه قم، در اوايل شهريور 1374 شمسى نيز نقل كردند: در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى ايران پيرمردى - كه اكنون نام وى را در خاطر ندارم - براى من نقل كرد كه، من با سفير انگليس دوستى و مراوده داشتم. يك روز سفير به من گفت: فلانى، من از كار ايران در حيرتم. با مطالعات دقيقى كه من در ادوار اخير تاريخ ايران داشتهام به اينجا رسيدهام كه، گذشته از مشكلات گوناگونى كه در مواقع مختلف گريبانگير اين كشور بوده است، 17 بار مسائل و پيشامدهاى مختلف (فشارهاى خارجى ومشكلات داخلى) كار را به جايى رسانده است كه نزديك بوده است كشور ايران اساسا از روى نقشه جغرافيا محو شود. ولى بزودى حوادثى رخ داده و اوضاع در داخل و خارج كشور به گونهاى پيش رفته كه اين خطر برطرف شده است! حال چه سرى در اين امر نهفته است معلوم نيست! آرى ، سر بقاى ايران در فضاى توطئهبار دو قرن اخير چيست؟
راز بقاى ايران چيست؟!
در پاسخ به سؤال فوق، نكات مختلفى به نظر مىرسد كه به مهمترين آنها اشاره مىكنيم: 1. مجاهدات و جانفشانيهاى مردم شجاع و غيور اين سرزمين به رهبرى علماى دين وهميارى برخى از رجال مستقل سياسى، كه نهضتهايى چون نهضت مبارزه با قرارداد رويتر، نهضت تحريم تنباكو، نهضت عدالتخواهى منتهى به مشروطيت، رستاخيز ملت ايران در جنگ جهانى اول، نهضت ملى كردن صنعت نفت ، و... انقلاب اسلامى اخير از آن جملهاند. 2. بهرهگيرى رندانه رجال سياسى هوشمند (و احيانا علماى دين) از تضاد سياسى قدرتهاى خارجى در جهتحفظ منافع و پيشبرد مصالح ايران واسلام. نقش آن مجاهدات ملى - اسلامى، و نيز اين بهرهگيريهاى رندانه از تضاد قدرتهاى خارجى، در خنثى كردن بسيارى از توطئهها و تجاوزها، امرى آشكار و انكارناپذير است، و بيگمان بايستى آنها را نيك شناخت و براى بهروزى حال و آينده كشور، از درسها و عبرتهاى بسيارى كه در آنها نهفته استبهره جست. اما حقيقت اين است كه دو عامل فوق - با همه اهميت و تاثير تاريخى آن چنانكه بايد، گره از معماى فوق نمىگشايد، زيرا اولا، قدرتهاى مزبور، به رغم تضاد منافع با يكديگر، در محو اسلام و تشيع و سركوبى ايران شيعه با هم وحدت نظر دارند و عملا نيز درمواقع متعدد و بسيار حساسى نظير جنگ جهانى اول و دوم با هم بر سر تجزيهايران به توافق رسيدهاند. و ثانيا، در عرصه جنگ نابرابرى كه ملت و روحانيت اين كشور با استعمار داشتهاند، موارد مكررى پيش آمده است كه قشون بيگانه قوه مقاومت آنان را بسختى درهم شكسته وبه دلايل گوناگون داخلى و خارجى، سير حوادث به شكست فاحش دولت و ملت ايران انجاميده است. شكستسخت ايران از روسهاى تزارى در عصر فتحعليشاه، زخم زبانها را بناحق - متوجه فقهاى صادر كننده حكم جهاد ساخت و سبب شد كه شخصيتى چون سيد محمد مجاهد (مرجع تقليد وقتشيعه) از فشار اندوه آن شكست وآسيب اين زخم زبانها، جان بازد و در حقيقت دقمرگ شود. در جنگ جهانى اول نيز كسانى چون حاج آقا نوراللهاصفهانى نه تنها نتوانستند جلوى هجوم قشون روسها را در حومه تهران و قم بگيرند، بلكه اصفهان نيز به دست ژنرال باراتوف افتاد و حاج آقا نورالله ناگزير از مهاجرت به نجف شد و آن گونه كه سرپرسى سايكس در تاريخ ايران نوشته عناصر روسى و انگليسى دراصفهان اشغال شده جشن و پايكوبى به راه انداختند . جاى دورى نرويم، در همين جنگ تحميلى عراق با ايران در سالهاى اخير نيز، كه روحانيت در راس قواى سهگانه كشور قرار داشت و ملت نيز گوش بهفرمان رهبر قاطع ونستوه انقلاب بود، صدام (كه به صورت «يد واحده» استكبار جهانى، و «نماينده مشترك» امريكا و انگليس و روسيه و فرانسه و... اذناب آنان در كويت وعربستان و... عمل مىكرد) توانستسالها بخشى از خاك كشورمان را اشغال كند وحتى پس از پايان جنگ نيز تا مدتى رجز بخواند و در پى تحميل مطامع خويش به دولت ايران باشد(ومعلوم نيست كه اگر، به خيال تمهيد مقدمات سلطه بر كويت، آن اراضى را به ما پس نمىداد و حتى با كشيدن منت، باب دوستى با ايران را نمىگشود و بعد هم آن گونه كه ديديم توسط دوستان و حاميان قبلى امريكايى و انگليسى و كويتى وسعودى خويش تار و مار نمىشد، با ما كه در موضع ضعف بوده و دوران نقاهتشديد پس از جنگ با صدام، و در حقيقتبا استكبار جهانى، را مىگذرانديم، چه مىكرد؟!). بههرحال،با همه آن مجاهدتها و جانفشانيهاى ملت ايران و نيز بند بازيهاى هنرمندانه رجال سياسى اين سرزمين، بحرانها و طوفانهاى سختبسيارى پيش آمده كه مردم ايران (از زبده و توده، و پير و جوان) دستبه آسمان برده و از سوز دل و عمق جان به درگاه الهى ناليدهاند كه: اللهم انا نشكو اليك... كثرة عدونا وقلة عددنا وشدة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا... افزون بر اين همه، پارهاى از اين توطئهها، دقيقا در زمانى خنثى شده كه ملت ايران اسير چنگ دشمن بوده وامكان يا آمادگى تجهيز قوا و جنگ با خصم را نداشته است (نظير توطئه تجزيه ايران بين روس و انگليس در كمسيون سه جانبه منعقد درمسكو به سال 1324 ش، كه غائله حزب دموكرات در آذربايجان جزئى از همان توطئه بود) بلكه گاه پايتخت از توطئه بىخبر بوده وخداوند «سبب ساز و سبب سوز» ، هواپيماهاى دشمن را در خاك طبس با طوفان شديد شن برخاسته از كوير يزد خاكستر ساخته است! در ماجراى خاكستر شدن هواپيماهاى امريكايى در طبس (اوايل پيروزى انقلاب) مرحوم شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد، نويسندهمعروف سرى كتابهاى «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» و نيز «مظلومى گمشده در سقيفه» كه آن زمان وكيل مردم يزد در مجلس شوراى اسلامى بود، مىفرمود: ناگهان ما شاهد برخاستن طوفانى از شن و خاك شديم كه با سرعتبه سمت كوير مركزى مىرفت و پيرمردان كهنسال شهر مىگفتند در 70-80 سال اخير چنين طوفانى سابقه ندارد... وبعدا فهميديم كه به سراغ هواپيماهاى امريكايى در حدود طبس مىرفتهاند!(و سخن در اين مقولهها بسيار است). پس باز بايد پرسيد: راز بقاى ايران چيست؟ ادامه دارد