عصر ظهور، تجلی ولایت ولی الله (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عصر ظهور، تجلی ولایت ولی الله (2) - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سید محمد مهدی میرباقری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



عصر ظهور تجلي ولايت ولي الله

قسمت دوم

اشاره :

حجت‏الاسلام والمسلمين ميرباقرى در قسمت اول اين گفت‏وگو پس از اشاره به مفهوم فلسفه تاريخ و تفاوتهاى فلسفه تاريخ شيعه با فلسفه تاريخ ساير اديان و مكاتب، به بررسى و مقايسه تصوير انسان و جهان آينده در معارف شيعى و آموزه‏هاى ديگر مكاتب پرداختند و در ادامه نيز مهم‏ترين ويژگيها و شاخصه‏هاى عصر ظهور امام مهدى(ع) را بيان كردند. به نظر ايشان اصلى‏ترين خصيصه عصر ظهور امام مهدى(ع)، ظهور ولايت ولى‏اللّه‏ در جهان است و همه آثار و بركاتى كه در اين عصر در جهان حاصل مى‏شود به تبع همين ظهور ولايت است.

ادامه اين گفت‏وگو را با هم مى‏خوانيم:

با توجه به فرمايشات حضرت عالى آيا مى‏توانيم بگوييم جامعه آرمانى‏اى كه اسلام ترسيم مى‏كند جامعه‏اى است بر محور انسان كامل؛ يعنى در واقع جامعه‏اى است كه اساس آن بر كمال و تحول انسان است؟ روايات متعددى كه در زمينه عصر ظهور وارد شده‏اند، غالبا اشاره به تحول و تكامل انسان در آن عصر دارند؛ مانند روايت امام باقر(ع) كه مى‏فرمايد: «إذا قام قائمنا وضع‏اللّه‏ يده على رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم1» يا روايات ديگرى كه در آنها از زنده شدن انسان و جهان پس از ظهور سخن گفته شده و عصر ظهور را عصر زنده شدن و حيات دوباره يافتن انسان و جهان معرفى كرده‏اند؛ مانند روايتى كه آن هم از امام باقر(ع) نقل شده و در آن آمده است: «يحييها(الأرض) اللّه‏ عزّوجلّ بالقائم بعد موتها»2 و به همين دليل هم در دعاى عهد از خداوند مى‏خواهيم كه بندگانش را با ظهور امام مهدى(ع) زنده سازد (و أحى به عبادك). بنابراين آيا مى‏توانيم بگوييم مهم‏ترين تحولى كه در عصر ظهور رخ مى‏دهد زنده شدن انسان و دست‏يافتن او به حيات واقعى و حيات طيبه است و مابقى تحولاتى كه در جهان، در عالم ماده و در ظواهر زندگى انسانها رخ مى‏دهد، همه به تبع همين تحولى است كه ابتدائا در انسان رخ داده است؟ به بيان ديگر آيا مى‏توانيم اين‏گونه تعبير كنيم كه پديده ظهور در اصل براى اين واقع مى‏شود كه انسان كامل و انسان دست يافته به حيات طيبه به‏وجود آيد و محقق شود و وقتى اين انسان كامل با همه ويژگيهايى كه دارد به‏وجود آمد، همه جهان همراه او مى‏شود و زمين همه نعمتهاى خود را در اختيار او قرار مى‏دهد؟

بله. من تقريبا با فرمايشات شما موافقم منتها همين مطلب را مقدارى باز مى‏كنم. در واقع اصلى‏ترين كارى كه ولى خدا مى‏كند، تصرف در ارواح انسانى است. او انسانهايى را كه براى پذيرش ولايت قابليت پيدا كرده‏اند يا به تعبير ديگر بستر پذيرش در آنها ايجاد شده است، موضوع تصرف قرار مى‏دهد، ارواح ديگرى در آنها مى‏دمد و آنها را به منزلت ديگرى از حيات مى‏رساند. وقتى منزلت حيات انسان متفاوت شد، منزلت نيازهايش، اراده‏هايش و انگيزه‏هايش همه كاملاً متفاوت مى‏شود و همه آنها از نوع حيات طيبه‏اى مى‏گردند كه همه‏اش نورانيت است و معارف ولى خدا در آن جارى است. اين مطلب را مى‏توان از روايات فراوانى به دست آورد. رواياتى كه «ماءمعين» ذكر شده در سوره ملك3 و «ماء غدقا»ى بيان شده در سوره مباركه جن4 را به ولى‏اللّه‏ و معارف آنها تفسير مى‏كنند. در عصر ظهور معارف ربانى و ملكوتى ولى خدا در قلوب جارى مى‏شود و اين معرفتها مراتب جديدى از روح حيات و نورانيت را ايجاد مى‏كند. بنابراين در اين عصر حركتها در عالم نور است، در عالم معارف است، سنخ ديگرى از حركت و مطلوبيت است، همينطور كه فرموديد، به علاوه خود تصرف ولى خدا در عالم، حيات ديگرى را در همه موجودات مى‏دمد. حتى در بعضى از نقلها دارد كه حيوانات هم رفتارشان متفاوت مى‏شود؛ يعنى قابليت پيدا مى‏شود و آنها هم رشد مى‏كنند.

يك هماهنگى در رشد واقع مى‏شود. اساس ولايت ولى‏اللّه‏ هم همين است كه انسان را به مرزى برساند كه بتواند نعمتهاى خدا را درك و دريافت كند. نعمتهاى خدا خيلى فراوانتر از آن چيزى است كه ما در عالم حس مى‏بينيم. حتى در همين دنيا، درك و دريافت اين نعمتها منوط به كمال انسان است. انسانى كه به درجات قرب مى‏رسد، انسانى كه درجاتى از حيات طيبه در او دميده مى‏شود، ظرفيت درك و دريافت ولايت ولى‏اللّه‏، ظرفيت درك و دريافت امر و رحمت خدا را پيدا مى‏كند. اين اصلى‏ترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مى‏افتد. انسانها، انسانهاى ربانى مى‏شوند، انسانهايى مى‏شوند كه شعاع ولى خدا هستند، نور ولايت در آنها دميده شده است. ماءمعين و آب گواراى ولايت ولى‏اللّه‏ و ولايت نورانى آن حضرت بر قلوبشان جارى شده است. طبيعى است كه التذاذ، ابتهاج، نشاط، حركت و راحتى چنين انسانهايى مفهوم ديگرى دارد. آنچه در اينجا قابل تأمل است اين است كه در اين عصر نه فقط افراد و آحاد جامعه تهذيب مى‏شوند، بلكه روابط اجتماعى و ارتباطاتهاى آنها هم تهذيب مى‏شود. يعنى اخلاق اجتماعى‏شان هم ملكوتى مى‏شود. همه مناسبات بر محور تقوا و در بستر رشد و تقرب قرار مى‏گيرد. گاهى مناسبات اجتماعى اخلاق رذيله را رشد مى‏دهد.


مديريت مادى حتى در يك كارخانه، گاهى به نحوى است كه ايجاد حرص، حسد و استكبار مى‏كند. روابط سازمانى ناسالم در افراد وابسته به طبقه بالا، روحيه استكبار و در افراد وابسته به طبقه پائين، دنائت و حسد ايجاد مى‏كند. ولى روابط در يك دستگاه مديريتى حق اينجور نيست. ايجاد حب و تقوا مى‏كند، همه رابطه‏ها، بر مدار تقوى قرار مى‏گيرد، نه بر مدار شهوات. در جامعه ولى خدا همه ارتباطات اين‏گونه مى‏شود. «حب‏فى‏اللّه‏» و «بغض‏فى‏اللّه‏» در همه مناسبات اجتماعى جارى مى‏شود. يعنى همه ارتباطات بر بستر محبت به خدا شكل مى‏گيرد و همه رابطه‏هاى محبت‏آميز، بر محور حب به خدا و حب به ولى خدا قرار مى‏گيرد. همه روابط اجتماعى بستر قرب مى‏شود و هيچ چيز در آنجا بستر پرستش دنيا نيست. اگر ما يك چنين نگاهى داشته باشيم طبيعتا تحت ولايت ولى خدا يك هماهنگى كامل بين عالم انسانى و عالم بيرون انسان اتفاق مى‏افتد و همه نورانى و هماهنگ مى‏شوند. در يك چنين وضعيتى ديگر تعبير نعمتهاى مادى غلط است، تنعمات متنوعى در اختيار بشر قرار مى‏گيرد كه همه‏اش معنوى است، همه‏اش الهى است، هيچ‏كدام دعوت به خود، ابتهاج به خود، ابتهاج به استكبار، ابتهاج به نفس نيست، همه‏اش ابتهاج به رحمت خداى متعال است.

متأسفانه ما به خاطر جريان ولايت باطل، در شرايطى قرار گرفته‏ايم كه بشريت ظرفيت درك و دريافت نعمت و رحمت خدا را از دست داده و ظلمانى شده است. اگر آن ظرفيت پيدا شود بشر دائما در ابتهاجاتى واقع مى‏شود كه حتى يك لحظه‏اش با كل دستگاه باطل قابل مقايسه نيست. آن ابتهاجاتى كه گاهى براى اولياء خدا در حالات باطنى‏شان رخ مى‏دهد در همه جلوه‏هاى اجتماعى ظهور مى‏كند. حال من نمى‏دانم از انسانى كه به اين مرحله رسيده به «انسان كامل» تعبير كنيم يا به «انسان عبد»؛ يعنى انسانى كه متولى به ولايت ولى‏اللّه‏ است كه تعبير صحيح از آن «شيعه» است. من تعبير به شيعه را جايگزين انسان كامل مى‏كنم؛ چون تعبير به انسان كامل تعبير عرفاست كه در جاى خودش محترم است ولى مجموعه تعاريف و خصلتهايى كه براى انسان كامل ذكر مى‏كنند، اگر نظامشان را بينيم غير از نظامى است كه در ادبيات و معارف قرآنى و معارف نورانى اهل بيت براى شيعه و مؤمن بيان شده است. «شيعه» بهترين تعبير است، انسانى كه شعاع ولى خودش است. چنانكه در روايات آمده است: «إنّ روح المؤمن أشدّ اتصالاً بروح اللّه‏ من شعاع الشمس بالشمس»5، در روايات فطرت شيعه هم داريم كه شيعيان از اضافه بدن ما اهل بيت خلق شده‏اند و سرشتشان با ما يكى است.6 لذا شيعه اتصال به ولى خودش دارد و در حركتش هم شعاع اوست. بر گرد او مى‏چرخد و براساس اراده او و هماهنگ با او حركت مى‏كند. عصر ظهور عصر جلوه تشيع است. اول انسانها در درجه تشيع استكمال پيدا مى‏كنند و بعد از آنكه شعاع سرچشمه حيات و نور شدند، حيات و نور در آنها دميده مى‏شود و غرق در جذبه‏هاى آن نور سرور و نور حيات مى‏گردند.

به نظر مى‏رسد يكى از نكاتى كه توجه به آن در تحليل درست پديده ظهور و حركت امام عصر(ع) نقش بسيار مهمى دارد، تأكيد فراوانى است كه در روايات بر مسئله عدالت‏گسترى آن حضرت شده است. يعنى گسترش قسط و عدالت محور اصلى همه رواياتى است كه در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال اين پرسش مطرح است كه گسترش عدالت چه ارتباطى با تحول و تكامل انسان دارد و در اين زمينه چه نقشى بازى مى‏كند؟

در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نكته اشاره مى‏كنم و بعد جمع‏بندى مى‏كنم. نكته اول اين است كه عدالت، صفت فعل خداى متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حكيم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست مى‏دارند. لذا يك فطرت عمومى است.

نكته دوم اينكه، انسان در بستر پرورش فردى و اجتماعى كه قرار مى‏گيرد كم‏كم ممكن است تلقى‏اش از عدالت تغيير كند؛ يعنى اگر تحت ولايت ابليس قرار گرفت، ابليس معنى عدالت را هم در نگاه او ممكن است عوض كند، به گونه‏اى كه مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببيند. همچنان كه حبّ به معروف در انسان قرار داده شده است و ممكن است انسان به‏جايى برسد كه منكر را معروف ببيند و معروف را منكر. همان اتفاقى كه براساس روايات در آخرالزمان واقع مى‏شود؛ يعنى بشر به نقطه‏اى مى‏رسد كه زيبايى‏شناسى‏اش عوض مى‏شود. ابليس به دنبال اين است كه زيبايى‏شناسى انسان و جهت اراده او را به سمت دنيا و پرستش نفس تغيير دهد. اگر چنين اتفاقى افتاد ديگر تلقى انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعى يك تلقى واحدى نخواهد بود. عده‏اى مناسباتى را عادلانه و عده‏اى ديگر همان مناسبات را جائرانه مى‏دانند.

نكته سوم اينكه براساس همين گرايش فطرى‏اى كه در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، تا آنجا كه اين موضوع جزء مطلوبهاى اساسى انسان قرار گرفته است يكى از اصلى‏ترين جلوه‏هايى كه ما بايد براى جذب افراد به عصر ظهور بر روى آن تأكيد كنيم همين موضوع عدالت است. بنابراين از نظر مقام اثبات و در مقام تبليغ، دعوت به عدالت يكى از بهترين دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعا تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمى‏شود.

نكته چهارم اين كه به گمان من عدلى كه در فطرت انسانها قرار داده شده است چيزى جز تناسبات ولايت الهيه نيست. ما منكر حسن و قبح ذاتى نيستيم ـ مثل اشاعره ـ اما اينكه ذاتى در مقابل ولايت خداوند متعال، و تناسبات او فرض كنيم و بگوييم حسن و قبح آنجاست و اين حسن و قبح قانونى اساسى است كه خدا هم به آن ملزم است، اين‏گونه نيست. حسن و قبح به تبع ولايت خدا تعريف مى‏شود؛ يعنى تناسبات ولايت خداوند است. يعنى جريان ولايت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتى جارى نمى‏شود.

ولايتى كه از سوى خداوند بر مؤمنين واقع مى‏شود كه شايد همان ربوبيت خاص باشد كه فقط مؤمنان را دربر مى‏گيرد (اللّه‏ ولىّ الذين امنوا)،7 در ادامه مى‏شود ولايت ولى‏اللّه‏ الأعظم(ع)، ولايت نبى‏اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع). تناسبات اين ولايت مى‏شود عدل كه شريعت هم تناسبات اين ولايت را در ابعاد مختلف حيات بيان مى‏كند. بنابراين تحقق ولايت چيزى جز تحقق همه جانبه ولايت ولى‏اللّه‏ در همه شؤون حيات نيست. اگر در جامعه‏اى تولّى به ولايت‏اللّه‏ به كمال رسيد و زمينه جريان ولايت ولى خدا در همه زواياى آن محقق شد، عدل محقق مى‏شود. جور از آنجايى محقق مى‏شود كه بشر از ولايت خدا خارج مى‏شود. همچنانكه شرّ از آنجايى آغاز مى‏شود كه مخلوقات از عبوديت خارج مى‏شوند. آنگاه كه بنده از ولايت خدا خارج مى‏شود، مناسبات جائرانه آغاز مى‏شود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه انسان با بيرون خودش، اعم از طبيعت، حيوانات و انسانهاى ديگر. اساس ظلم خروج از ولايت است.



اگر انسانها تحت ولايت ولى خدا باشند هرگز ظلم نمى‏كنند؛ چرا كه ولى خدا تحت ولايت خداى متعال است، لذا نقطه مشيت خداست، مقام عصمت يعنى همين. يعنى با تمام قدرتى كه دارند هيچ يك از قدرتهاى نامتناهى آنها در هيچ مرحله از مراحل عزم و اراده‏شان از مشيت حق تخلف نمى‏كند. اگر همه ما غرق در ولايت‏اللّه‏ شديم و تسليم حق گشتيم به ميزانى كه اخلاص در ما محقق مى‏شود و نور ولايت الهى در همه ابعاد حيات ما جارى مى‏گردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بيرونى ما محقق مى‏شود. بنابراين وقتى در يك جامعه ارتباطات انسانى؛ يعنى جريان اراده‏ها بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه مى‏شود. پس عدل وقتى محقق مى‏شود كه ما همه تسليم ولايت خداوند شويم و اراده‏هايمان، به تعبيرى مجارى فرمان و مشيت حق شوند. به ميزانى كه ما اراده خودمان را مجراى فرمان، اراده و مشيت الهى قرار مى‏دهيم، مجراى عدل مى‏شويم و عدل هم در تناسبات درونى ما؛ يعنى در اوصافدر رفتار و در اعتقاداتمان، جارى مى‏شود و هم در تناسبات بيرونى ما؛ يعنى در رابطه ما با ديگران، با طبيعت با عالم ماده و... .

پس حقيقت عدل، چيزى جز جريان ولايت خدا در همه شؤون حيات نيست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، يعنى عصر عبوديت است. بنابراين آنچه از عدل در عصر ظهور فهميده مى‏شود اين مفهوم مادى عدل كه گفته مى‏شود نيست. حتى در جلوه اقتصادى‏اش هم عدل مادى نيست. تناسبات عادلانه اقتصادى، تناسباتى است كه همه تنعمات بشر در عرصه حيات اقتصادى‏اش، تنعمات بر محور ولايت ولى‏اللّه‏ است. همه وجودش جذب در ولايت او و تسليم اوست.

در عصر ظهور آن عدلى كه محقق مى‏شود همان عدل فطرى است، نه عدالت‏خواهى كه در انسان تحريف شده و شيطان توانسته است با تغيير زيبايى‏شناسى انسانها معادلات جائرانه را جاى معادلات عادلانه بگذارد. همان كارى كه به يك شكل ديگرى در دستگاه مادى اتفاق افتاده است كه جزء پروتكلهاى يهودى هم هست كه بشريت را با قانون تسليم كنيد و بعد قانون را خودتان بنويسيد. اگر قوانين نظام سرمايه‏دارى را كه در متنش ستم و ظلم و جور افتاده است، به‏جاى قوانين عدل بگذاريد، پيداست هر چه به‏نام عدل محقق بشود ظلم است. ديده‏ايد بعضى از ترازوها كه بازوى گشتاورش به سمت يك طرف است؛ اگر شما صد كيلو به يك طرف انرژى وارد كنيد، يك كيلوى آن طرف غلبه مى‏كند. اين ترازو، ترازوى عدل نيست. اگر ترازوى ما جائرانه شد، اگر شاغول ما، شاغول غلطى شد، پيداست با اين ترازو و با اين شاغول عدل محقق نمى‏شود. ابليس درون انسان‏ها و مناسبات اجتماعى را متحول مى‏كند و ترازوى باطنى انسان را واژگونه مى‏كند. و لذا انسان در تشخيص و سنجش خوبيها و بديها اشتباه مى‏كند و خوب و بد كردنش اصلاً جائرانه مى‏شود. پس شرّ آخرالزمان شرّى است كه منشأ آن واژگونى ترازوى انسان و ترازوهاى اجتماعى است. حضرت مهدى(ع) هم كه براى تحقق عدل مى‏آيند ابتدا، ترازوها را اصلاح مى‏كنند، تا مفهوم درست عدل مشخص شود. نه اينكه با همان ترازوى جائرانه وزن كنند و عدل را محقق سازند. تا ترازوى باطنى انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمى‏شوند. تغيير شاخصها در بيرون براى تحقق عدل كافى نيست.

يعنى به بيان حضرت عالى مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعى، تحقق عدالت در خود انسان است.

در خود انسان و در بافت فكرى انسان. امام مهدى(ع) اين بافت را اصلاح مى‏كند و درك انسان از حق و باطل، از عدل از خوبى و زشتى، و به‏طور كلى نظام سنجش او اصلاح مى‏شود. چون انسان در طول زندگى‏اش دائما در حال وزن كردن است كه اين بهتر است يا آن و لذا اگر ترازوى او ترازوى جائرانه بود همه حركتهاى او جائرانه مى‏شود و آن‏جا كه مى‏گويد خوب است بد است و آنجا كه مى‏گويد بد است خوب است.

اتفاقا جور هم همين است. جور همان ظلمى است كه لباس عدل مى‏پوشد؛ يعنى وقتى است كه ترازوى انسان عوض مى‏شود. حضرت مى‏آيند ترازوها را اصلاح مى‏كنند. هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع. يعنى اول عدل جاى خودش را پيدا مى‏كند. پايگاه عدل را درست مى‏كنند. آنوقت مناسبات در درون عادلانه مى‏شوند. در واقع شرّ آخرالزمان كه بدترين شرّ است شرّى است كه در آن معروف، منكر و ظلم، عدل شده است و اين وقتى است كه ترازوها تغيير كرده است؛ زيبايى‏شناسيها عوض شده است و اراده‏ها در آخرين حد از انحراف و انحطاط قرار گرفته‏اند. يعنى تاريكى مطلق حاكم شده است. در تاريكى مطلق، خزف جاى طلا را مى‏گيرد. معيارها عوض مى‏شوند. انسان وقتى در تاريكى مطلق وزن مى‏كند براى او شمش طلا و خشت تفاوتى ندارد. يعنى اصلاً ترازوهاى بشر در تاريكى عوض مى‏شود. ظلمات سارى سقيفه و جريان انحراف ولايت، ترازوهاى بشر را خراب كرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح مى‏كنند. بعد عدل بيرونى نمودار مى‏شود. ابتدا كه مى‏گوييم منظور ابتداى زمانى نيست، بلكه منظور اين است كه اصلاح بينشها بر محور ولايت اصلى‏ترين تحولى است كه در عصر ظهور اتفاق مى‏افتد. حضرت ترازوها، ميزانها و شاغولها را اصلاح مى‏كند. به تعبيرى اصلاً ميزان عدل خود ولى خداست و لذاست كه خطاب به اميرالمؤمنين(ع) عرض مى‏كنيم كه «السلام على ميزان الأعمال»8. ما در عرض ولى خدا ترازوى ديگرى نداريم كه حضرت را با آن ترازو، ترازو كنيم. خودش ترازوى همه چيز است.

نكته ديگرى كه در زمينه واقعه مبارك ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(ع) در تحولات عصر ظهور است. مى‏دانيم كه ظهور بالاترين مرحله كمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسى اين است كه ميان اين تحول ـ كه نقطه كمال انسان و جهان است ـ و شخصيت آقا امام عصر(ع) چه نسبتى وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت اين تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان بايد منتظر بماند تا ايشان بيايند؟

فكر مى‏كنم بسيار سؤال خوبى است. چون بعضى انديشه‏هاى فلسفه تاريخى حضور انسان در تحولات تاريخى و اينكه خداوند متعال به انسان نقش داده را درست معنى نكرده و خيال كرده‏اند معنى حضور انسان اين است كه انسان محور تكامل تاريخ است. يعنى همين انسانهاى متعارف، نه ولى‏اللّه‏. اين تلقى، تلقى غلطى است. در واقع به تبع عبادت ولى خدا و سجود او در مقابل خداوند است كه همه عبوديتها و همه نعمتها محقق مى‏شود. بنابراين محور تحقق بندگى در عصر ظهور، بندگى ولى‏اللّه‏الاعظم است كه قرنهاست در غيبت و ابتلاء به سر مى‏برند. آن حضرت «عروة‏الوثقى» هستند. در روايات ما «عروة‏الوثقى» در اين آيه كه مى‏فرمايد: «و من يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه‏ فقد استمسك بالعروة الوثقى»9 به شخص شخيص نبى‏اكرم(ص) و اهل بيت(ص) ايشان تفسير مى‏شود. يعنى محكمى همه عالم در بندگى خدا، به وجود آنهاست و استحكام عبوديت بندگان به آنها برمى‏گردد. بنابراين حقيقت عصر ظهور مرتبه‏اى از عبادت حضرت حجت(ع) است كه اثرش تحقق جامعه توحيدى؛ يعنى جامعه‏اى بر محور بندگى خدا مى‏شود.

از منظر ديگر كه نگاه كنيم در درگيرى ابليس و ائمه جور با نبى‏اكرم(ص) و اهل بيت(ع)، عبادت نبى‏اكرم(ص) و اهل بيت(ع) بر شيطنت آنها غلبه مى‏كند. اگر آن عبادتهاى عظيم نبود كه ظلمات آنها همه ما را فرا مى‏گرفت. فلذا در اين آيه كه مى‏فرمايد: «أوكظلمات فى بحر لجّى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل اللّه‏ له نورا فماله من نور»10؛ ظلمات را به ائمه جور تفسير مى‏كنند، تا برسد به بنى‏اميه كه «ظلمات بعضهم فوق بعض». مى‏فرمايد ظلمت اولياء باطل آنقدر زياد است كه «إذا أخرج المؤمن يده فى ظلمة فتنهم لم يكد يراها»؛11 مؤمن در اين دوران چنان غرق در ظلمت مى‏شود كه نزديك‏ترين قواى خودش را به خودش نمى‏بيند، خودش را فراموش مى‏كند، اما اين ظلمت برداشته نمى‏شود مگر با نور امامى از اولاد فاطمه(س). چنانكه در تفسير اين قسمت از آيه كه مى‏فرمايد: «و من لم يجعل اللّه‏ له نورا فماله من نور»، مى‏فرمايند: «و من لم يجعل اللّه‏ له اماما من ولد فاطمة»12. كسى كه از اين نور برخوردار نشود نه فقط در دنيا غرق در ظلمت است «فماله من نور فى يوم القيامه»؛ يعنى آن ظلمت اگر با نور امام برداشته نشود در قيامت هم آدم را غرق در خودش مى‏كند.

بنابراين آن نوراست كه مى‏تواند جريان ظلمت را بردارد. آن هدايتى كه ضلال را نابود مى‏كند نور و هدايت حضرت مهدى(ع) است. آن حيات كه موت و مردگى را مى‏برد؛ يعنى حيات طيبه حيات حضرت است. بنابراين در اين معارف همه حقايق در حضرت است، حضرت مأذون به تجلى آن ولايت و رحمتهاى الهى مى‏شوند، بعد رحمتها ظهور پيدا مى‏كنند. اين نگاه ماست به عصر ظهور يعنى ديگران شعاع وجود آن حضرت هستند، در عرض او نيستند، ما بايد نگاهمان را اصلاح كنيم. خودمان را همسنگ با ولى خدا ندانيم. البته اين معارفى است كه همه قلوب تحملش را نمى‏كنند، حتى گاهى شيعيان عادى هم اين ظرفيت از تحمل را ندارند. اشكالى هم ندارد، نبايد به آنها همه معارف را گفت. چون تحمل نمى‏كنند و شكسته مى‏شوند. در روايت هم آمده است كه درجات مؤمنين را مراعات كنيد. حرفى كه براى درجات بالاتر است را به پائين‏تر نگوييد، تحميل بر او نكنيد كه او مى‏شكند و مسؤوليت به عهده شما مى‏آيد. ولى حقيقت اين است كه محور همه تحولات عصر ظهور ولى خداست، محورش ولايت الهى است كه در آنها تجلى مى‏كند. تجلى ولايت آنهاست كه بقيه را مى‏گيرد. بقيه شعاع وجود آنها هستند. پس معناى ظهور چيزى جز ظهور ولايت نيست.



وقتى ولايت ولى‏اللّه‏ در جلوه‏هاى مختلف خودش ظهور مى‏كند، حيات، نور، رحمت، علم، حكمت و عدل مى‏آيد. همه اينها آثار ولى‏اللّه‏ است. اين موضوع را به صورت ديگرى همه قبول دارند و هيچ موحدى آن را انكار نمى‏كند. آيا اگر بگوييم همه آنچه در عصر ظهور محقق مى‏شود نازله رحمت خداست، هيچ موحدى آن را انكار مى‏كند؟! انسانها را كه شريك خدا قرار نمى‏دهند. ما شريك ولى خدا هم نيستيم. اراده‏هاى ما در طول ولايت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولايت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلاح نزند ظلمت ائمه جور و ابليس احدى را رها نمى‏كند. فتن جبهه باطل آنقدر ظلمانى است كه مؤمن خودش را فراموش مى‏كند. نورى كه انسان را از اين عالم تا همه عوالم از آن ظلمت نجات مى‏دهد نور ولى خداست. بنابراين عصر ظهور، عصر تجلى ولى خدا در همه عرصه‏هاى حيات اجتماعى است.

آيا مى‏توان گفت كه حضرت مهدى(ع) در جريان ظهور فقط نقش رهبر را برعهده دارند و تنها وجود مادى ايشان است كه اين حركت را ايجاد مى‏كند؟

ولايت باطنى ايشان اصل اساسى ظهور است. اين مطلب را من در پاسخ يكى از سؤالها هم عرض كردم. درگيرى‏اى كه در عالم هست در واقع درگيرى در باطن بين ابليس و ائمه جور از يك سو و حضرت مهدى(ع) از سوى ديگر است و آن حضرت از اعلاترين مراتب واسطه فيض حقند. چنانكه در مورد ايشان مى‏گوييم: «أين السبب المتصل بين الأرض والسماء»13 يا «بيمنه رزق الورى».14 به سجود ايشان است كه خدا صلوات بر ايشان مى‏فرستد و طفيل اين صلوات همه روى زمين مى‏مانند. شايد اصلاً نكته اينكه مى‏گويند قبل از دعا صلوات بفرستيد همين است. هيچ رحمتى بر شما نازل نمى‏شود مگر اينكه صلوات بر آن حضرت نازل بشود.

ايشان كه يك فرد نيست. ايشان وارث همه انبيا و اوصيا است. در زيارت آن حضرت مى‏خوانيم: «السلام على وارث الأنبياء و خاتم الأوصياء، ... المنتهى إليه مواريث الأنبياء و لديه موجود آثار الأصفياء»،15 همه رحمت و كمالى كه خدا بر خواصش نازل كرد در حال حاضر در دست ايشان است. مى‏فرمايند وقتى حضرت ظهور مى‏كنند به كعبه تكيه مى‏دهند، همه انبياى اولوالعزم(ع) تا نبى اكرم(ص) و همه ائمه هداة معصومين(ع) را نام مى‏برند و مى‏گويند هر كه مى‏خواهد اينها را ببيند، بيايد من را ببيند. آن حضرت يك چنين انسانى است.

پس در واقع كمالات وجودى آن حضرت است كه همه تغييرات را به‏وجود مى‏آورد.

نازله كمالات وجودى ايشان است. در واقع اتفاقى كه در عصر ظهور مى‏افتد، اين است كه ولايت اذن به ظهور پيدا مى‏كند. نازله ظهور او همين بركات عصر ظهور است. مگر غير از اين است كه بندگان خدا مى‏خواهند به مقام عبوديت برسند و در مرتبه عبوديت رحمت را درك و دريافت كنند نه در مرتبه شيطنت كه به تعبيرى فقط ظرفيت درك و دريافت رحمت عامه خدا را دارند، رحمت رحيميه خدا را نمى‏توانند درك و دريافت كنند. مگر غير از اين است كه عصر ظهور عصر درك و دريافت رحمت رحيميه است. آن هم در جلوات مختلفش. واسطه اين رحمتها نسبت به همه عوالم ولىّ خداست. اگر ما بگوييم خود خداوند متعال است هيچ كس اشكال نمى‏كند، اگر بگوييم جبرئيل و ملائكه هستند كسى اشكال نمى‏كند، اگر گفتيم امير ملائكه، و امير ملكوت يعنى ولىّ‏اللّه‏ الاعظم است كه اين‏كار را انجام مى‏دهد براى بعضيها قابل تحمل نيست او محور ملكوت است. بنابراين تجلى ولايت او تجلى ولايت خداوند است. حال به تعبيرى كه قابل قبول باشد مگر همه نمى‏پذيرند كه اينها نازله رحمت خداست، مجراى رحمت آنها هستند. مأذون به تجلى دادن آن رحمت هستند و بالاتر عرض كنم، مگر در بهشت كه همه مستغرق در رحمت رحيميه خدا هستند، چيزى جز استغراق در ولايت ولىّ‏اللّه‏ است. اگر درجات بهشت و آن عيش ابدى استغراق در درجات ولايت آنهاست كه همان ولاية‏اللّه‏ است، دار دنيا و عصر ظهور كه ديگر نازله بهشت است.

يعنى در واقع همان تعبير «و أشرقت الأرض بنور ربّها» محقق مى‏شود.

بله. اصلاً خصيصه ظهور اين است كه جهان حيات مجدد پيدا مى‏كند چنانكه در تفسير اين آيه قرآن كه مى‏فرمايد: «إعلموا أنّ اللّه‏ يحيى الأرض بعد موتها»16 روايات مى‏فرمايند با ظهور حضرت مهدى(ع) اهل ارض به حيات مى‏رسند. يعنى چه به حيات مى‏رسند؟ حضرت فرمود: «والكافر ميتٌ»17 كفر بساطش جمع مى‏شود، همه مؤمن مى‏شوند. وقتى مؤمن شدند و به حيات رسيدند، انسان زنده است كه مى‏تواند درك و دريافت رحمت كند، مى‏تواند كلام حق را بشنود، متعظ بشود، راه بيفتد و درك از نعمتها پيدا كند والاّ پيامبراكرم(ص) همه از درجات رحمت خدا و از درجات بهشت مى‏گفتند اما مشركان چون مردگان از شنيدن عاجز بودند. چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد: «فإنّك لاتسمع الموتى»،18 و يا «و ما أنت بمسمع من فى‏القبور»،19 كسى كه گور خودش را با خودش حمل مى‏كند كه نمى‏تواند معنى بهشت و درجات بهشت را بفهمد. او بيش از مقبره خودش جايى را نمى‏بيند. اما اين حجاب وقتى كه با نور ولى‏اللّه‏ برداشته شد، در قلوب درجات رحمت و نعمت و كمالات درك و درك و دريافت مى‏شود، اصلاً آنوقت انگيزه پيدا مى‏شود، اين است كه همه چيز به ولى خدا برمى‏گردد چون آنها خليفه مطلق خدا هستند و طريق وصول رحمت خداوند متعال حتى بر انبياى اولوالعزم ولايت آنهاست. لذا ميثاق ولايت آنها براساس روايات متعددى از انبياى اولوالعزم هم گرفته شده است و اصلاً درجات انبياى اولوالعزم به خاطر اين است كه در ميثاق ولايت صاحب عزم بودند. ميثاق داده‏اند، پاى آن ايستاده‏اند، در دنيا هم عمل كرده‏اند و امّت خودشان را زير پرچم اميرالمؤمنين(ع) حاضر كرده‏اند. و لذا آنها را زير پرچم امام زمان(ع) حاضر مى‏كنند. اصل همه حقايق از آن طرف نازل مى‏شود ما گاهى استكبارمان ولو استكبار خفى، اجازه نمى‏دهد كه اين منزلتها را درك كنيم و مى‏خواهيم خودمان را كنار دست وجود مقدس امام زمان(ع) بنشانيم.

اين استكبار نفس است، آنها هم تحمل مى‏كنند، چيزى هم به ما نمى‏گويند. برادران جناب يوسف گفتند: «و نحن عصبة إنّ أبانا لفى ضلال مبين»،20 جناب يوسف هم با آنها درگير نشد، بلاى آنها را كشيد البته تدريجا هدايتشان كرد. حتى روزى كه آمدند و از او گندم خواستند به آنها رحم كرد و گندم را در اختيارشان گذاشت و از اينكه روزى او را در چاه انداخته بودند چيزى نگفت. خودش را هم به زودى معرفى نكرد چون هنوز هم نمى‏توانستند يوسف را بشناسند درك كنند. اما وقتى به نقطه اضطرار رسيدند كه ديگر مى‏توانستند يوسف را بشناسند و درك كنند، حضرت خودش را معرفى كرد اينجا بود كه آنها گفتند: «تاللّه‏ لقد اثرك اللّه‏ علينا و إن كنّا لخاطئين»؛21 ما اشتباه مى‏كرديم، تو كجا! ما كجا! ما به خطا تو را بالاتر از خودمان مى‏ديديم و تو را در چاه انداختيم، تو كه از ما بالاتر بودى از ته چاه به ما نفرين نكردى، باز هم كه به رياست رسيدى جز رحمت چيزى از تو به من نرسيد. خودشان فهميدند. اين دو تا كه قابل مقايسه نيستند. اينها كى فهميدند؟ وقتى كه هم مشكل براى ولى خدا درست كردند و هم خودشان محروم شدند، مدتهاى طولانى، بيشتر عمرشان را بدون يوسف از دست دادند، در كنار يوسف چقدر مى‏توانستند به خدا نزديك شوند. ولى آخر كار مضطر شدند و با اين اضطرار خدا آنها را به در خانه يوسف آورد.

ما هم گاهى اينجورى هستيم، گاهى خودمان را همسنگ ولى خدا مى‏نشانيم، گاهى در باطن خودمان، گمان مى‏كنيم از ولى خدا هم برتريم. اين چه مقايسه‏اى است؟! فى‏المثل ما حتى سلولهاى عالم هم نيستيم ولى آن حضرت روح كل هستى است. شما اگر مثلاً به سلولى كه در يكى از اعضاى بدنتان زندگى مى‏كند بگوئيد تو و ميلياردها امثال تو يك پيكره از يك جسمى را تشكيل مى‏دهيد كه كل اين جسم را خدا براى روح خلق كرده است، براى آن سلول قابل تحمل و تصور نيست ولى واقعيتى است ديگر. از بالا كه نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم، ميلياردها سلولى كه تلاش مى‏كنند، زاد و ولد مى‏كنند، مى‏جنگند، لشكركشى مى‏كنند، نظم دارند، قاعده دارند و... همه‏شان در پيكره‏اى هستند كه براى روح ما خلق شده‏اند و با رخت بستن اين روح همه آنها متلاشى مى‏شوند. ولىّ خدا هم همين نقش را دارند «بيمنه رزق‏الورى و بوجوده ثبتت الأرض والسماء»؛22 اگر كسى چنين تلقى از ولى خدا داشت، در مى‏يابد كه عصر ظهور، عصر ظهور ولايت است، همه تنعمات تجلّى ولايت اوست. نه تنعمات دنيا، تنعمات بهشت هم همينطور است. درجات بهشت هم، درجات معرفت به آنهاست. البته اين معارف عميق‏ترش هم در روايات ائمه(ع) هست، براى همه هم نمى‏شود گفت، نبايد هم گفت.

از اينكه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد سپاسگزارى مى‏كنيم.

من هم صميمانه تشكر مى‏كنم و آرزوى توفيق در خدمتگزارى به آستان مقدس حضرت بقية‏اللّه‏ را با اخلاص و توان بيشتر براى شما از خداوند متعال درخواست مى‏كنم. والحمدللّه‏ رب‏العالمين

1 .بحارالانوار، ج52، ص328.

2 .همان، ج51، ص54.

3 .سوره ملك(67)، آيه 30.

4 .سوره جن(72)، آيه 16.

5 .بحارالانوار، ج61، ص148.

6 .از جمله در روايتى كه از رسول گرامى اسلام(ص)، نقل شده آن حضرت خطاب به اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «فإنّى خلقت أنا و أنت من طينة واحدة ففضلت منها فضلة فخلق‏اللّه‏ منها شيعتنا...» بحارالانوار ج27، ص155، ح28. در روايت ديگرى نيز امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «... و خلق شيعتنا من طينتنا...» الكافى، ج1، ص389، ح2.

7 .سوره بقره (2)، آيه 257.

8 .بحارالانوار، ج100، ص287.

9 .سوره بقره(2) آيه 256.

10.سوره نور(24)، آيه 40.

11.الكافى، ج1، ص151.

12.همان.

13.شيخ عباس قمى، مفاتيح‏الجنان، دعاى ندبه.

14.همان، دعاى عديله.

15.مفاتيح‏الجنان، زيارت حضرت صاحب‏الامر، نقل از سيدبن‏طاووس.

16.سوره حديد(57)، آيه 17.

17.بحارالانوار، ج51، ص325.

18.سوره روم(30)، آيه 52.

19.سوره فاطر(35)، آيه 22.

20.سوره يوسف(12)، آيه 8.

21.همان(12)، آيه 91.

22.دعاى عديله.

/ 1