شرح دعاى كميل(11)
حسين انصاريان شرح دعاى كميل
در شماره قبل تعدادى از صفات پنهانى زشت و خطرناكى كه علاوه بر آثار شوم دنيايى و عذاب آخرتى مانع از استجابت دعا مىشدند از قبيل نفاق، سوءظن، كينه، عجب، ريا و كبر مورد بحث قرار گرفت و اينك ادامه بحث تقديم مىشود. غرور
فريفته شدن به امور مادى و امور معنوى،كه ريشه در غفلت انسان نسبت به حقايق دارد،امرى بسيار زشت و حالتى فوقالعاده خطرناك است. آنان كه به بيمارى انكار حقايق گرفتارند،فريفته دنيا و زرو زيور آن مىشوند و از اين حقيقت غفلت دارند كه دنيا سرايى زودگذر و از دست رفتنى است و روزى بايد در خاك گور قدم نهند و خوراك ماران و موران شوند و روحشان در عرصه برزخ در گرو اعمال ناپسندشان رود و در قيامت اسير عذاب دردناك جهنم شوند. اينان به خيال باطل خود دنيا را نقد و آخرت را نسيه مىپندارند و با همه وجود،به دنيا مىآويزند و آخرت را از ياد مى برند و لذت هاى دنياى از دست رفتنى را يقين مىدانند و به لذات آخرت شك مى ورزند و حاضر نيستند وعده خدا و 124000 پيامبر و امامان را نسبت به آخرت بپذيرند و بر اساس ايمان و اعتقاد قدم بردارند و از معاصى بپرهيزند و به حسنات اخلاقى آراسته شوند.آنان توجه به اين معنا ندارند، كه بر اساس آيات قرآن، آخرت ميوه و محصول همه حركت هاى باطنى و ظاهرى انسان در دنيا مىباشد و به فرموده رسول خدا دنيا مزرعه آخرت و بلكه خود آخرت است و دنيا و آخرت دو ماهيت جداى از يكديگر نيست،آخرت به صورتى ديگر همان دنيا مىباشد. اينها به دليل جهل به اين حقيقت، چنين پنداشتهاند كه دنيا نقد و آخرت نسيه و لذتهاى دنيا يقينى و لذتهاى آخرت آميخته با شك و ترديد است. جاهلان از اهل ايمان و بىخبران از آيات قرآن، بر اساس اعتقادشان به كرم حق و رحمت واسعه خدا فريفته مىشوند ومىگويند: چون نعمتهاى خدا به انسان گسترده و رحمتش فراگير و لطفش شامل همه موجودات مىباشد، نيازى نيست كه در بندگى و عبادت بكوشيم و در كسب ورع و تقوا خود را به زحمت اندازيم و تلخى دورى از گناهان را بچشيم، گناهان مانسبت به رحمت خدا چون ذره در برابر اقيانوس بىكران است و ما به سبب ايمان به او و محبت به انبيا و امامان اميد نجات داريم و گناهانمان را موجب دورى از حق و دچار شدن به عذاب نمىدانيم. اين ها توجه به اين حقيقت ندارند كه شيطان و هواى نفس انسان را با سخنان و عناوينى كه ظاهرش پسنديده و باطنش مردود است، فريب مىدهد. رسول خدا فرمود: «الكيس من دان نفسه،و عمل لما بعد الموت،و الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على الله؛ هشيار و زيرك كسى است كه با نفسش مخالفت ورزد و براى پس از مرگ عمل كند و نادان كسى است كه نفسش از هواها پيروى كند و بر خدا آرزوى باطل و بىجا ورزد». اينان به اين معنا دقت نمىكنند كه همان خداى كريم، همان كه داراى رحمت واسعه، عفو فراگير و آمرزش و غفران است؛ در بسيارى از آيات قرآن به گناهكاران حرفهاى، تهيدستان از عمل خير، خطاكاران مغرور وعده عذاب قطعى داده و رحمتش را براى اهل تقوا و عمل كنندگان به دستورهاى قرآن، و صالحان و كوشندگان در راه ايمان و اسلام قرار داده است و فقط آنان را مجاز دانسته كه به رحمت خدا اميدوار باشند. «ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمه الله». [1] قطعا اهل ايمان و آنان كه به خاطر خدا از ديار خود هجرت كردند و در راه خدا به جهاد برخاستند،اينان به رحمت خدا اميد مىورزند. اميد به رحمت خدا با پيوسته بودن معصيت و ترك واجبات الهى، در حقيقت فريفته شدن به رحمت خدا و اميدى باطل و نابجا است. به امام صادق گفته شد: قومى به انواع گناهان آلودهاند و مىگويند اميدواريم و پيوسته در گناهند تا آنان را مرگ فرا رسد، فرمود: اينان گروهىاند كه در اميدها دچار نوسان و اضطرابند، نسبت به اميدشان دروغ مىگويند، اينان اميدوار نيستند، كسى كه اميد به چيزى دارد آن را دنبال مىكند و هر كس ترسان از چيزى است،از آن مىگريزد. [2] على عليه السلام فرمود: «سكر الغفله والغرور ابعد افاقه من سكرالخمور؛ [3] بهوش آمدن از مستى غفلت و غرور، سختتراز به هوش آمدن از مستى شراب است». و نيز فرمود: «ان من الغره بالله ان يصر العبد على المعصيه و يتمنى على الله المغفره؛ همانا از فريفته شدن به خدا، اين است كه انسان بر ارتكاب گناه پافشارى كند و آمرزش را بر خدا آرزو كند». رسول خدا به ابن مسعود فرمود: «لاتغترن بالله و لا تغترن بصلاحك و علمك و عملك و برك و عبادتك؛ [4] پسر مسعود! به خدا مغرور مشو و به آراستگى، دانش، عمل، نيكى و بندگى ات فريفته مباش». بخل
چه قبيح و زشت است كه انسان از مواهب و نعمتهاى مادى و معنوى حضرت حق برخوردار باشد، ولى از انفاق در راه خدا و صدقه و زكات بخل ورزد. ثروت و مالى كه از طريق در آمد مشروع در اختيار انسان مىباشد، امانتى الهى است كه انسان اجازه دارد برابر با شن و شخصيتش از آن استفاده كند و مازاد آن را به دستور حضرت حق در اختيار محتاجان و نيازمندان، فقيران و مسكينان، دردمندان و از پا افتادگان قرار دهد. انسان و آن چه در اختيار او مىباشد، مملوك خدا است و تصرف مملوك در دارايى مالك، بايد هماهنگ با خواسته مالك باشد. مملوك اگر بر اساس هوا و هوس و شهوت ها و خواستههاى خود در دارايى مالك تصرف كند، بايد به انتظار عتاب و عذاب مالك باشد. انباشتن ثروت كه خلاف خواسته خدا است و جز از راه بخل ورزى و پيمودن راه شيطان ميسر نمى شود، گناهى بزرگ و سبب شقاوت و تيره روزى، عامل تاريكى باطن، باعث عذاب قيامت و دورماندن از رحمت خداوند است. بخل حالتى شيطانى،صفتى حيوانى و رذيلتى از رذايل اخلاقى است كه در قرآن مجيد و روايات مذمت شده و دارنده آن انسانى ناسپاس و سزاوار عذاب معرفى شده است. «الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم الله من فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا؛ [5] كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را وادار به بخل مىكنند و آن چه را خدا از احسانش به آنها عطا كرده، پنهان مىدارند (كيفرش را خواهند ديد) و خدا براى كافران عذابى خوار كننده مهيا كرده است». رسول خدا فرمود: «حرمت الجنه على المنان و البخيل و القتات؛ [6] بهشت بر منت گذار و بخيل و سخن چين حرام شده است». على عليه السلام شنيد كه مردى مىگويد: بخيل معذورتر از ستمگر است، فرمود: دروغ گفتى، ستمگر توبه مىكند و از خدا مغفرت مىطلبد و حقوق مالى مردم را بر مىگرداند و بخيل هنگامى كه بخل مىورزد، از زكات و صدقه، صله رحم، پذيرايى ميهمان، هزينه كردن در راه خدا و امور خير خوددارى مىكند و بر بهشت حرام است كه بخيل در آن وارد شود. [7] رسول خدا فرمود: «خصلتان لا تجتمعان فى مسلم: البخل و سوء الخلق. [8] دو خصلت در مسلمان قرار نمىگيرد: بخل و اخلاق بد». امام صادق عليه السلام فرمود: «ان كان الخلف من الله عز و جل حقا فالبخل لماذا؟ [9] اگر جايگزينى مالى كه در راه خدا مصرف شده،از جانب خداى عزو جل حق است،پس بخل ورزيدن براى چيست؟» حضرت موسى بن جعفر فرمود: «البخيل من بخل بما افترض الله عليه؛بخيل كسى است كه از انجام آن چه خدا بر او واجب كرده،بخل ورزد». رسول خدا فرمود: سخى، نزديك به خدا، نزديك به مردم و نزديك به بهشت است و بخيل دور از خدا، دور از مردم و دور از بهشت است. حرص
رغبت شديد و ميل فراوان به ثروت و مال و به آنچه بيش از نياز و احتياج است،انسان را دچار اختلال فكرى و روانى مىكند و سبب مىشود كه از حدود و احكام الهى چشم بپوشد و از مرز بنديهاى اخلاقى دست بر دارد و از نظام انسانيت خارج گردد و چون آتش سركش به اموال و حقوق مردم افتد و به گناه حرام خورى، غارت مال مردم و شهوات افسار گسيخته دچار شود. ياد خدا فكر قيامت، ترس از عذاب الهى، رعايت مسائل اخلاقى و مهرورزى به مردم و توجه به حق و حقوق ديگران انسان را از آلوده شدن به حرص و رغبت بيش از اندازه به امور مادى حفظ مى كند. در حالى كه خداى مهربان سفرهاى كامل از انواع نعمت هابراى انسان مهيا كرده و براى به دست آوردن آنچه كه مورد نياز او مىباشد، كانالهايى از كار و فعاليت برايش مقرر فرموده و از اين راه رزق و روزياش را ضامن شده است و اگر تا آخرين لقمه روزياش را نخورد از دنيا نمىرود، حرص ورزى چرا؟! رسول خدا فرمود: «اغنى الناس من لم يكن للحرص اسيرا. [10] بىنيازترين مردم كسى است كه اسير حرص نباشد». پيامبر اسلام در وصيتش به على عليه السلام فرمود: «يا على انهاك عن ثلاث خصال عظام: الالحسد الحرص و الكذب. [11] تو را از سه خصلت كه در زشتى بزرگ است، نهى مىكنم: 1. حسد 2. حرص 3. دروغ. امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه نوح از كشتى پياده شد، ابليس نزد او آمد و گفت: در روى زمين انسانى، بر من منتى بزرگتر از تو وجود ندارد. از خدا بر ضداين بدكاران عذاب خواستى؛ در نتيجه سبب راحتى من شدى، آيا تو را به دو خصلت آگاه نكنم؟ :از «حسد» بپرهيز كه بر سر من آورد، آنچه را آورد و از «حرص» دورى كن كه بر سر آدم آورد، آنچه را آورد! [12] رسول خدا فرمود: حريص ميان هفت بلاى دشوار گرفتار است. 1. فكرى كه به بدنش زيان مىرساند و وى را سودى نمىدهد. 2. غصه و اندوهى كه پايان ندارد. 3. رنجى كه جز با مرگ از آن راحت نمىشود و هنگام راحتى دچار رنجى سخت است. 4. ترسى كه عاقبت در آن افتد. 5. حزنى كه خوشى را بر او تلخ مىكند. 6. حسابى كه به دليل آن از عذاب خدا رهايى نيابد، مگر اين كه خدا او را عفو كند. 7. عذابى كه از آن گريزگاه و چارهاى نيابد. [13]
طمع
علاقه و محبت به آن چه در دست مردم است و آرزوى رسيدن به آن و اظهار آن علاقه به گونهاى كه ديگران را وادار به پرداخت كند و در خواست و سئوال از مردم،به نظر اهل تحقيق طمع ورزى است. امام چهارم فرمود: «ريت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس. [14] همه خير را در بريدن طمع از ثروت و مال و مقامى ديدم كه در دست مردم است». سعدان به امام صادق عليه السلام گفت: «ما الذى يثبت الايمان فى العبد؟ قال: والذى يخرجه منه؟قال الطمع؛ چيزى كه ايمان را در بنده پابرجا مى كند، چيست؟ فرمود پاكدامنى و پارسائى و چيزى كه ايمان را از او بيرون مىآورد، كدام است؟ فرمود: طمع». امام هادى عليه السلام فرمود: «الطمع سجيه سيئه. [15] طمع، صفت زشتى است». امام صادق عليه السلام فرمود: «ان اردت ان تقر عينك و تنال خير الدنيا والآخره فاقطع الطمع عما فى ايدى الناس. [16] اگر مىخواهى شاد و خوشحال باشى و به خير دنيا و آخرت برسى،از آنچه در دست مردم است، قطع طمع كن». على عليه السلام فرمود: «من اراد ان يعيش حرا ايام حياته فلا يسكن الطمع قبله. [17] كسى كه مى خواهد همه دوران حياتش آزاد زندگى كند،طمع را در قلبش جاى ندهد». حسد
يكى از صفات بسيار زشت و خصلتهاى بسيار بد حسد است. اهل تحقيق مى گويند: حسد اين است كه نعمتى را در دست كسى مشاهده كنى و آرزوى از بين رفتنش را داشته باشى. حسد در حقيقت ناخوشنودى از قضاى حكيمانه حق نسبت به نعمتى است كه به ديگران عنايت شده است. كبر و خودخواهى، عشق به رياست، برتريجويى، ناپاكى درون و بخل از عوامل پديد آمدن حسد در قلب انسان است. امام صادق عليه السلام فرمودند: «ان الحسد يكل الايمان كما تكل النار الحطب. [18] مسلما حسد ايمان را مىخورد، چنان كه آتش هيزم را مىخورد». و نيز آن حضرت فرمودند: «آفه الدين الحسد و العجب و الفخر. [19] آفت دين حسد، خودبينى و فخر فروشى است». امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خدا هر روز از شش چيز به خدا پناه مىبرد: 1. شك؛ 2. شرك؛ 3. نخوت؛ 4. خشم؛ 5. تجاوز و ستمگرى؛ 6. حسد! [20] امام صادق عليه السلام فرمود: در حالى كه موسى با پروردگارش مناجات مى كرد و سخن مىگفت، ناگهان مردى را در سايه عرش خدا ديد،گفت: پروردگارا! اين مردى ك عرش بر سرش سايه انداخته، كيست؟ فرمود: اين از كسانى است كه بر مردمى كه خدا از احسانش به آنها عطاكرده حسد نورزيد [21] .
محبت به دشمنان خدا
دوست داشتن دشمنان خدا، ناشى از بيمارى قلب است. انسان بايد خوبىها و خوبان را دوست داشته باشد و به بديها و بدكاران دشمنى ورزد. اگر حالت قلب جز اين نشانه گيرد، دليل بر بيمارى او است و اين بيمارى بايد با آيات قرآن و روايات درمان شود وگرنه عواقب خطرناكى در دنيا و آخرت به دنبال خواهد داشت. قرآن پيامبر و پيروانش را سختگير به كافران و در حوزه ايمان نسبت به يك ديگر رحيم و مهربان مىداند. «محمد رسول الله والذين معه اشد على الكفار رحم بينهم». [22] ! قرآن خطاب به مومنان مى گويد: «لاتتخذوا عدوى و عدوكم اولي تلقون اليهم بالموده و قد كفروا بما جكم من الحق. [23] دشمنان من و دشمنان خود را به ولايت و سرپرستى مگيريد، كه با آنان طرح محبت دراندازيد؛ آنان به قرآنى كه به سوى شما آمده، كفر مىورزند». قرآن در سوره مجادله مىفرمايد: گروهى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند، نمىيابى كه با مخالفان خدا و رسولش دوستى كنند، گرچه مخالفان پدران يا پسران يا برادران يا خويشاوندانشان باشند. [24] 3. دوروئى نفاق با برادران دينى:
زشتى نفاق، ناپاكى منافق، پستى انسانى كه نسبت به برادران دينى دورو و منافق است: با يك رو در برابر اهل ايمان اظهار ايمان مى كند و با روى ديگر بر ضد آنان دشمنى مى ورزد، به حدى مى باشد كه خداى قهار در قرآن مجيد بدترين و شديدترين عذاب و پست ترين جاى دوزخ را سزاوار آنان دانسته است. منافق كسى است كه پيوسته با دشمنان در ارتباط است و بدين وسيله براى مومنان مشكل ساز مى شود، و اسرار اهل ايمان را به شيطان صفتان خائن و فرعون مسلكان ظالم منتقل مى كند. منافق بيمارى است كه درمانش بسيار سخت و علاجش گاهى غير ممكن است. منافق ايمانش بر زبان، كفرش پابرجا در قلب، روحش آلوده، اخلاقش فاسد، كردارش ناپسند، انديشه اش شيطانى و حالاتش ابليسى، كارش حيله گرى، انسانى پست و آلوده و موجودى خطرناك و فاسد است. گذشته از آيات قرآن كه در سورههاى متعدد،نشانههاى اين خائنان به دين و ملت را بيان مىكند، روايات مهمى در كتابهاى حديث آمده كه به چند روايت كه بيانگر وضع اين نابكاران است اشاره مىكنيم: حضرت رضا عليه السلام در جواب نامه محمدبن فضيل كه از حضرت درباره منافقان سوال كرده بود، چنين نوشتند: «ليسوا من عتره رسول الله، و ليسوا من المومنين، و ليسوا من المسلمين، يظهرون الايمان، و يسرون الكفر و التكذيب لعنهم الله. [25] منافقها كه نسبت به خدا و آيين اسلام و پيامبر و در خصوص مسلمانان نيرنگ مى زنند، از عترت رسول خدا و از گروه اهل ايمان و از زمره مسلمانان نيستند، ايمان آشكار مىكنند و به ظاهر خود را مومن جلوه مىدهند و كفر و تكذيب خود را پنهان مىدارند، خدا همه آنان را لعنت كند». امام صادق عليه السلام فرمود: «من علامات النفاق: قساوه القلب، و جمود العين و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدنيا. [26] از نشانه هاى نفاق: سنگدلى، خشكى چشم از اشك، اصرار بر گناه، و رغبت بيش از اندازه به دنيا است. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه باطنش با ظاهرش يكى نباشد،منافق است؛ هر كه باشد، هرگونه باشد، در هر سرزمينى باشد و در هر رتبه و مقامى باشد. [27] 4. باور نداشتن اجابت دعا:
اين قسمت در مقالات گذشته در باب سوءظن و بدگمانى توضيح داده شد. 5. به تاخير انداختن نمازها:
نماز عبادتى كامل و از زيباترين مراسم بندگى و اظهار تواضع و خشوع نسبت به پروردگار جهانيان است. آيات قرآن و روايات در مورد نماز، حقايق بسيار مهمى را مطرح كردهاند، كه فهرست وار به گوشهاى از آن حقايق اشاره مىكنيم. نماز انسان را از فحشا و منكرات باز مىدارد. اقامه نماز از نشانههاى مردم مومن است. همه انبيا بر پادارنده نماز بودند. انبيا خانواده خود را به اقامه نماز دعوت مىكردند. محافظت بر همه نمازها از وظايف واجب است. بىنماز از رحمت خدا محروم و شفاعت شفيعان شامل او نمىشود. نماز از قوانين دين، جلوه گاه خشنودى رب و راه روشن انبيا است. نماز پس از اقرار به دين، در رس اسلام است. براى هر چيزى شرف و قدرى است و شرف و قدر دين، نماز است. نماز حصارى استوار در برابر حملههاى شيطان است. نماز سبب نزول رحمت است. محبوبترين عمل به سوى خدا، نماز است.نماز آخرين وصيت و سفارش پيامبران است. نماز نور چشم رسول خدا است. نماز نزديك كننده هر انسان با تقوا به خدا است. نماز پس از معرفت، بالاترين عمل است. نماز ستون دين است. خواندن نماز با رعايت شرايط آن، سبب آمرزش است. اول چيزى كه در قيامت از مردم پرسيده مىشود، نماز است. اول عملى كه خدا در قيامت از اعمال بندهاش مىنگرد، نماز است. اول عملى كه در قيامت محاسبه مىشود، نماز است. نماز سبب پاك شدن انسان از كبر است. قبولى نماز در گرو تقوا و پاكدامنى و پارسايى و دورى گزيدن از محرمات است. برترى نماز اول وقت چون برترى آخرت نسبت به دنيا است. برترى نماز اول وقت در برابر آخر وقت، براى مومن از مال و فرزندش بهتر است. بى نماز كافر است. بىنماز پس از مرگ در صف يهود يا نصارى يا مجوس است. سبك شمارنده نماز مردود خدا و رسول است. ترك نماز، ضايع كردن نماز، سبك شمردن نماز و تخير انداختن نماز از اول وقت به پايان وقت، باعث بازداشتن دعا از اجابت است. 6. ترك نيكى و صدقه:
احسان به مردم و صدقه دادن به نيازمند، سبب جلب خشنودى و رضايت خدا و عامل نزول رحمت و اجابت دعاست. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «الصدقه تمنع سبعين نوعا من انواع البل اهونها الجذام و البرص. [28] صدقه هفتاد نوع از انواع بلا را از انسان باز مى دارد، سبك ترينش جذام و پيسى است». و نيز آن حضرت فرمود: صدقه بپردازيد و بيمارانتان را با صدقه مداوا كنيد؛ مسلما صدقه ناراحتىهاى زايل شدنى و بيماريها را دفع مىكند و عمر شما و خوبىهايتان را مىافزايد. داستانى شگفت از صدقه:
مردى به نام «عابد» از نيكان قوم موسى سى سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت، ولى دعايش به اجابت نرسيد. به صومعه يكى از انبياى بنى اسرائيل رفت و گفت: اى پيامبر خدا! براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عط كند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعايم به اجابت نمى رسد. آن پيامبر دعا كرد و گفت: اى عابد! دعايم براى تو به اجابت رسيد، به زودى فرزندى به تو عطا مىشود، ولى قضاى الهى بر اين قرار گرفته كه آن فرزند شب عروسى خواهد مرد. عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پيامبر از خدا فرزند خواسيتم تا در كنار او در دنيا راحتى ببينيم، چون به حد بلوغ رسيد، به جاى آن آسايش، ما را محنت مىرسد. در هر صورت بايد به قضاى حق راضى بود، شوهر گفت: ما هر دو پير و ناتوان شدهايم، چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پايان رسد و ما از محنت فراق او آسوده باشيم. پس از نه ماه پسرى نيكو منظر و زيبا طلعت به آنان عطا شد، براى رشد و تربيت او رنج فراوان بردند، تا به حد رشد و كمال رسيد. از پدر و مادر درخواست همسرى لايق و شايسته كرد، پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا مىداشتند، تا از ديدار او بهره بيشترى برند؛ به ناچار كار به جايى رسيد كه لازم آمد برايش شب زفاف بر پا كنند. شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا در آيد و فرزندشان را از كنار آنان بربايد، عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا يك هفته بر آنان گذشت. پدر و مادر شادى كنان به نزد پيامبر زمان آمدند و گفتند: با دعايت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه شب زفاف او با شب مرگ او يكى است. اكنون يك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است! پيامبر گفت: شگفتا! آن چه من گفتم، از نزد خود نگفتم، بلكه به الهام حق بود، بايد ديد فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ قضايش را از او دفع كرد. در آن لحظه جبرائيل امين آمد و گفت: خدايت سلام مىرساند و مىگويد: به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خيرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پروندهاش محو كردم و حكم ديگر به ثبت رساندم و آن اين بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد. پيرى محتاج و نيازمند در خانه آمد و غذا خواست. آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد. آن پير محتاج غذا را كه در ذائقهاش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت: پروردگارا بر عمرش بيفزا! من كه آفريننده جهانم به بركت دعاى آن نيازمند هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم، تا جهانيان بدانند كه هيچ كس در معامله با من از درگاه من زيان كار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضايع و تناه نشود. [29] 7. فحش و كلمات ركيك:
زبان در عين اين كه مىتواند با گفتن سخن حق و كلام مثبت و هدايت كردن مردم به سوى حق و گرهگشايى از كار مردم به بهرهاى عظيم و ثوابى سنگين از سوى خدا نايل شود، زمينه اين را نيز دارد كه با سخنانى دور از منطق، كلماتى بى اصل و اساس، مطالبى دور از حقيقت، غيبت و تهمت، شايعه و باطل گويى و فحش و كلمات ركيك بارى خطرناك از گناه و معصيت و عذابى جاويد و ابدى به دوش خود بردارد. بزرگان دين گفتهاند: زبان جرمش صغير و جرمش عظيم است. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «ان اكثر خطايا ابن آدم فى لسانه. [30] به راستى بيشتر خطاهاى انسان در زبان او است.» امام صادق عليه السلام: فرمود: از نشانههاى شركت شيطان در كار انسان، اين است كه فحاش باشد، باك نكند كه چه مىگويد و درباره او چه مى گويند. [31] امام صادق عليه السلام فرمود: «البذ من الجف و الجف فى النار. [32] فحش از باطل است و باطل در آتش است». در پارهاى از روايات آمده: كسى كه به برادر مسلمانش فحش دهد، خدا بركت را از رزقش بر مى كند و او را به خود وا مىگذارد و ابزار و وسايل زندگيش را نابود مىكند. [33] [1]. بقره (2) آيه 216. [2]. سفينه البحار، ج 3، ص 319. [3]. ميزان الحكمه، ج 3، ص 2234 و 2235. [4]. ميزان الحكمه، ج 3، ص 2234 و 2235. [5]. ميزان الحكمه، ج 3، ص 2234 و 2235. [6]. نس (4) آيه 37. [7]. بحارالانوار، ج 70، ص 303. [8]. بحارالانوار، ج 70، ص 303. [9]. همان، ص 300. [10]. امالى صدوق، ص 14. [11]. بحارالانوار، ج 70، ص 162. [12]. بحارالانوار، ج 70، ص 163. [13]. مصباح الشريعه، ص 22. [14]. بحارالانوار، ج 70، ص 171. [15]. بحارالانوار، ج 70، ص 171. [16]. ميزان الحكمه، ج 2، ص 1740. [17]. همان، ص 1740. [18]. همان، ص1741. [19]. كافى، ج 2، ص 231. [20]. همان، ص 232. [21]. بحارالانوار، ج 70، ص 252. [22]. بحارالانوار، ج 70، ص 255. [23]. فتح (48) آيه 29. [24]. ممتحنه (60) آيه 1. [25]. مجادله (58) آيه 22. [26]. بحارالانوار، ج 72، ص 175. [27]. اختصاص مفيد، ص 228. [28]. مصباح الشريعه، ص 25. [29]. ميزان الحكمه، ج 2، ص 1595. [30]. الستين الجامع، ص 44. [31]. كنزالعمال، ج 3، ص 549. [32]. كافى، ج 2، ص 243. [33]. همان ،ص 245. پاسداراسلام - شماره 250