غيبتى در حضور
حكمت و فلسفه خلقت از ديرباز فكر بشر را به خود مشغول كرده است. به گونه اى كه تفكر و انديشه اى متين و قانع كننده در اين امر مى تواند آرام بخش وجود انسان در درياى متلاطم اين دنياى مادى گردد. به همين دليل پروردگار متعال در كلامش با انسان از اين هدف سخن گفته است، آنجا كه مى فرمايد: و ما خلقت الجنّ وإلانس إلاّ ليعبدون.1جن و انس را خلق نكردم جز براى اين كه مرا پرستش و اطاعت نمايند.بنابراين از نظر قرآن، هدف وغايت خلقت، بندگى پروردگار متعال است، مرتبه اى كه در عالم هست ى هيچ رتبه اى بالاتر از آن نيست، ضرورت تحقق اين هدف از دو جهت قابل تأمل است:اوّل آنكه: اگر هدف خلقت انسان بندگى و طاعت مبدأ هستى ذكر شده، آن بندگى و اطاعتى مقصود است كه به درجه كمال رسيده باشد و اطاعت و عبادت انسان هاى معمولى نمى تواند آن هدف را تأمين كند . از آنجا كه اطاعت كامل در گرو معرفت كامل است، لذا اين هدف جز در وجود معصوم تحقق پيدا نمى كند، پس بدون وجود آن حجت الهى هدف خلقت تأمين نشده و عالم بيهوده و عبث خواهد بود.دوم، امر هدايت ساير انسانهاست، اگر قرار است كه انسان معناى بندگى پروردگار را بفهمد و در آن مسير گام بردارد، چنين رشد و آگاهى اى حاصل نمى شود مگر با وجود نمونه كامل اين بندگى خدا در عالم.نمونه اى كه آنطور كه سزاوار است خداوند عالم را اطاعت كند و بندگى او را در لحظه لحظه حياتش نشان دهد.در حقيقت، راه رسيدن بشر به اين مرتبه عالى در نگاه و اقتدا به آن عبادت كامل است؛ به گونه اى كه اگر كتاب هاى آسمانى به تنهايى متولى نشان دادن اين راه مى شدند، كافى نبود بلكه حقيقت آن مفاهيم بايد در وجودى شكل مى گرفت، و معنا مى يافت؛ يعنى اگر نزديكى به پروردگار متعال و بندگى او در مفاهيمى مانند: ايمان، توكل، صبر، زهد و ايثار و... مطرح شده لازم است كه اين مفاهيم در وجود انسانى در صحنه عمل نشان داده شود تا بشريت واقعيت آن را درك كرده و به او اقتدا كند. اين بستر هيچ جايى جز وجود معصوم نبوده است. بنابراين ضرورت وجود امام در عالم هستى براى هدايت انسانهاست و بدون وجود چنين تحقق عملى، بندگى خدا در عالم بى معنا خواهد بود. بايد در هر عصرى، غايت خلقت، آن مصطفى و مجتباى الهى حضور داشته باشد تا با حياتش اطاعت خدا معنا يافته و ديگران به واسطه او راه بندگى را بياموزند، ضرورت معرفت امام نيز دقيقاً به همين مسأله باز مى گردد: من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة.2هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد در جاهليت مرده است.يعنى امام راه عملى پيموده شده بندگى خداست، »أنتم الصراط الأقوم«3، لذا شناخت او، شناخت راه است و نشناختن او مساوى با ماندن در جاهليت؛ يعنى فضاى ره گم كردگان. از اينرو اگر آن حجت الهى روى زمين نباشد، وجود هيچ انسان ديگرى معنا نخواهد داشت، در آن صورت، عالم به كلاس بدون معلمى مى ماند كه شاگردى در آن بى مفهوم است: لوبقيت الأرض بغير إمام لساخت.4اگر زمين بدون امام بماند، فرو مى پاشد. بنابراين تنها در پرتو وجود امام و بندگى كامل او نسبت به پروردگار متعال است كه لطف و فيض الهى بر عالم هستى نازل مى شود. در واقع بالاترين و افضل فيوضات الهى، در هدايت است كه به بركت وجود امام، آن تجسم اطاعت كامل نمود مى يابد و انسانها به واسطه آن هدايت مى شوند و اين مهم ترين معنا براى واسطه فيض بودن امام است.بنابراين امام چه ظاهر باشد، چه غايب، چه چشمها او را بشناسند و چه نشناسند، او معنابخش عالم هستى و بندگى خدا، بلكه قوام خانه دنياست.اما گاه از خود مى پرسيم كه اگر حقيقت عالم وجود به او معنا مى يابد و اوست كه وجودش نشان دهنده راه است، پس چرا اكنون غائب است؟ به عبارت ديگر فلسفه غيبت چيست؟ و چه شده كه بشريت به غيبت مبتلا گشته است؟قطعاً غيبت به معناى عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت تنها عدم ظهور است و نه عدم حضور.چون حضور دارد پس همه وظايفى را كه به حكم امامت مى بايست نسبت به بشريت انجام دهد انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد معنابخش عالم هستى است؛ چون حضور دارد نگران امت خويش است؛ چون حضور دارد باب هدايت ره گم كردگان است و در رفع مشكلات امت مى كوشد، هر چند آنها خود اين مطلب را در نيابند و ولى نعمت خود را نشناسند، اما نشناختن حقيقت مطلب را تغيير نمى دهد. در واقع »امامت« مجموعه رفتارهايى است كه وقتى در وجودى شكل گرفته و تجلى يافته است او را امام مى ناميم. همانطور كه »مادرى« يك اسم نيست، يك منصب نيست، مجموعه رفتارهايى سرشار از لطف و عطوفت و تربيت است كه در هر كس باشد او را مادر مى ناميم، لذا امام نمى تواند امام باشد و نگران بشريت نباشد، نمى تواند امام باشد و هدايت نكند، نمى تواند امام باشد و رفع مشكلات نكند و... به همين دليل است كه در زيارات، امام را به عنوان چشم خدا در ميان خلقش خطاب مى كنيم: السلام عليك يا عين اللَّه فى خلقه.5على(ع) در خطابش به يكى از ياران مى فرمايد: اى رميله! هيچ مؤمنى در شرق و غرب زمين از ما غايب نيست.6خورشيد چون حقيقتش نورافشانى است، حتى اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را از نورش و گرمايش بهره مند مى كند به طورى كه روز ابرى هرگز مانند شب تاريك نيست. گر چه با روز آفتابى نيز متفاوت است. درست به همين دليل است كه وقتى راوى از امام صادق(ع) سؤال مى كند كه:كيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟ قال: كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب.7چگونه مردم از حجت غائب پنهان بهره مى برند؟ فرمود: همانگونه كه از خورشيد چون در پس ابرها قرار مى گيرد بهره مند مى شوند. همانطور كه اثر وجودى خورشيد در پس ابر براى هيچ كس قابل انكار نيست، اثر وجودى امام در عالم آفرينش و براى تك تك انسانها قابل انكار نيست، هرچند كه شايد صاحبان معرفت اين اثر را بيشتر درك كنند.بنابراين، وقتى از فلسفه غيبت سؤال مى كنيم، منظورم ان اين نيست كه چرا آن غايت هستى نيست؟ بلكه مى خواهيم بدانيم كه اين حضور بى ظهور چرا اتفاق افتاد؟ غيبت امرى است كه ريشه ها و زمينه هاى آن را قبل از وقوعش بايد در رفتار انسان ها جست وجو كرد، جست وجويى كه اگر با تدبر و تعمّق انجام پذيرد، ما را به حقيقت غيبت رهنمون خواهد ساخت.واقعيت اين است كه غيبت يك امر دفعى و ناگهانى نبوده است، بلكه مفهومى از غيبت به طور تدريجى در طول تاريخ جريان داشته و سرانجام در يك نقطه از تاريخ نمود فيزيكى و عملى يافته است.مسئله نشناختن و اطاعت نكردن از وجود معصوم مى تواند مفهوم ديگرى از غيبت باشد، آن ميزانى كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) در طول تاريخ شناخته نشدند. مى توانيم بگوييم كه در واقع از ديد مردم غايب بودند. اين مفهوم از غيبت بر تمام تاريخ امامت سايه افكنده، بلكه نشانه هاى آن را در زمان خود پيامبر(ص) مى توانيم جست وجو كنيم... آنجا كه پيامبر مصلحت اسلام را در صلح حديبيه ديد و عزم را بر صلح با مشركين محكم كرد، آنان كه جنگ خوى هميشگى شان بود و تفاخر عرب سراسر وجودشان را پر كرده بود به مخالفت برخاستند كه: ما طالب جنگيم و خوارى صلح را نمى پذيريم. همان صلحى كه قرآن از آن به فتح آشكار تعبير كرد ه است: إنّا فتحنالك فتحاً مبيناً.آنجا كه پيامبر در آخرين روزهاى حياتش دستور حضور در لشكر اسامه را به مسلمانان داد و بارها و بارها فرمود:لعن اللَّه من تخلّف عن جيش أسامة.آنان كه فرمان پيامبر را فرمان خدا نمى دانستند و دل هاشان به مسئله خلافت بعد از رسول خدا(ص) مى انديشيد، بهانه آوردند كه: چگونه يك جوان را به فرماندهى خويش بپذيريم؟ و آن زمان كه پيامبر(ص) در بستر بيمارى فرمود: قلم و دواتى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه گمراه نشويد، ندا در دادند كه »حسبنا كتاب اللَّه«!! در اين رفتارها كه مى انديشيم، در مى يابيم كه گويا پيامبر(ص) در جامعه آن روز غايب بوده است؛ غيبتى كه آخرين نمود واقعى آن در ماجراى سقيفه تجلى كرده، آنجايى كه از همه چيز سخن مى رود جز آنچه پيامبر(ص) گفته و وصيت كرده بود!رسول خدا(ص) كه مسئوليت حفظ و بقاى دين بعد از خود را نيز برعهده داشت، در آخرين سال حيات خود، در حجةالوداع، بار ديگر با نداى: »من كنت مولاه فهذا علّى مولاه...« در ميان جمع كثيرى از مسلمانان اين امر عظيم را به انجام رسانده و با ايشان اتمام حجت نموده بود. اما عملكرد آنان در فاصله كمى بعد از وفات پيامبر(ص) نشان داد كه گويى اصلاً غدير نبوده، پيامبر را در آن صحنه نديده و كلامش را نشنيده اند! آرى، پيامبر متصل به وحى و تعيين شده از جانب خدا غايب است و آنچه براى بسيارى، ظهور دارد، حاكمى است كه از پيش خود رأى و نظرى دارد و ديگران نيز در كنار او رأى و نظرى.به گزاف نگفته ايم، اگر بگوييم كه جامعه آن روز پيامبر(ص) را آنگونه كه بايد نشناخت، و چون نشناخت، اطاعت نكرد و چون اطاعت نكرد، سودى نبرد.بعد از وفات پيامبر(ص)، آن روز كه على(ع)به همراه زهرا(ع) به در خانه مهاجران و انصار رفت و از آنان براى يارى خود و دفاع از حق امامت دعوت نمود، كسى نداى او را اجابت نكرد... تا آنجايى كه، امامى كه براى ساختن جامعه بشرى آمده بود، 25 سال در اطراف مدينه نخل كاشت و قنات حفر كرد! گويا جامعه آن روز انسانى براى ساخته شدن ندارد و با امام خود معامله غايب را مى كند! اما آنگاه كه مردم خود از ظلم و تبعيض خلفا به ستوه آمدند، به در خانه امام ريختند و با او بيعت كردند، همانها چون امام، حكومت و ولايتى را كه ايشان انتظار داشتند به صاحبان امتيازات اعطا نكرد، بر وى شمشير كشيده و جنگ جمل را به راه انداختند! و چون در جنگ با معاويه قرآنها بر سر نيزه شد، نصيحتهاى آن قرآن مجسم در گوشهاى سنگينشان اثر نكرد و گفتند: اى على! يا بگو مالك اشتر باز گردد و يا با تو خواهيم جنگيد. آرى امام(ع) در صفين از جمعى از لشكريان خود شكست خورد كه اساساً تفاوتى با لشكريان معاويه نداشتند، همانها كه بعد از نتيجه حكميت، اهداف شيطانى خود را با زمزمه هاى قرآنى آميختند و در برابر امام خويش نهروان را به راه انداختند.و چون امام بعد از پيروزى بر نهروانيان، آنها را به جنگ با معاويه طلبيد، بهانه آورده و تخلف كردند تا آنجا كه امام(ع) فرمود:لوددت أنىّ لم أركم و لم أعرفكم.8اى كاش شما را نديده بودم و نمى شناختم، و در جايى ديگر فرمود:بارالها مرا از اينان بگير و بدان را بر ايشان بگمار و آنان را از من بگير و بهتر از آنان را به من عنايت كن.9در عصر امام مجتبى(ع) نيز همين سپاهيان لشكر امام بودند كه به راحتى با پول معاويه تطميع مى شدند و امام را تنها مى گذاشتند... آنچنان كه امام تنها راه افشاى چهره دروغين معاويه را در صلح با او ديد، گرچه حتى بسيارى از نزديكان امام اين پيروزى بزرگ را درك نكرده و با ايشان به اين تعبير سخن گفتند كه: »السلام عليك يا مذلّ المؤمنين«.چون زمان به عصر امام حسين(ع) رسيد، در حالى كه پاى حتى يك نفر از ل شكريان شام به كربلا نرسيده بود، امام در مقابل همانانى قرار گرفت كه برايش نامه فرستاده و از او دعوت كرده بودند...امام سجاد(ع) نيز بالاترين معارف و مفاهيم دين را در قالب دعا بيان مى كرد؛ چرا كه جامعه بسترى براى شنيدن اين معارف نبود.در زمان امام باقر و امام صادق(ع) گرچه زمينه را براى بهره گيرى علمى از اين دو بزرگوار بسيار مساعد مى بينيم اما بسيارى از انبوه حاضران در مسجد امام كسانى هستند كه هم به جلسات مالك بن انس مى روند و هم نزد امام صادق(ع) مى آيند و تفاوتى هم بين اين دو حس نمى كنند. همانها كه خود قطره اى از درياى علم امام را برگرفتند و در مقابل او مكتب ساختند.امام رضا(ع) در شهر نيشابور، همه حقيقت دين را در يك جمله بيان فرمودند كه:كلمة لا إله إلاّ اللَّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى بشرطها و شروطها و أنا من شروطها.و در اين مقارنه زيبا و پر معناى توحيد و ولايت، غربت و غيبت امامت در جامعه آن روز را متذكر شدند، به طورى كه اگر مردم عالم همين يك كلام را مى فهميدند و عمل مى كردند، هدايت مى شدند از زمان امام جواد(ع) تا زمان امام حسن عسكرى(ع) اين نشناختن و عدم توجه و بهره گيرى بيش از هر زمان ديگرى مشهود است. همين كه تاريخ خالى از بسيارى از رفتارها و عملكردهاى اين بزرگواران است، خود شاهد اين مدعا است كه جامعه اى كه مى بايست به رفتار و حركات امام و هادى خود توجه مى كرد، الگو مى گرفت و نقل مى نمود، نگاهش به سمت امام نبوده و با او معامله يك غائب را كرده است.با كمى تدبر در اين نمونه ها درمى يابيم كه مردم تا در كنار ائمه(ع) بودند معناى نياز به امام را درك نمى كردند گرچه هرگاه به مشكلى جدى برمى خوردند از خلفا گرفته، تا مردم عادى به ائمه(ع) رجوع مى كردند، اما اين رجوع هميشگى و داراى پشتوانه معرفتى نبود؛ چرا كه هيچ وقت به امام به عنوان تنها راه هدايت و نجات نمى نگريستند. (همچون بسيارى از انسانهاى امروز). و اين همان است كه حضرت امير(ع) در روايتى مى فرمايد: أللّهم... إنّك لاتخلى أرضك من حجة لك على خلقك ظاهر ليس بالمطاع او خائف مغمور...10.بار الها، تو زمينت را از حجت بر خلقت خالى نمى گذارى، كه او يا ظاهر و آشكار است امام مطاع مردم نيست و يا خائف و ناشناخته.بنابراين، غيبت در مفهوم نشناختن امام، صبغه روشن تاريخ امامت است. به همين دليل آنگاه كه جوامع بشرى از امام روى گرداندند و نخواستند اطاعت كنند تا بهره ببرند؛ اراده الهى به اين تعلق گرفت كه اين بار روى امام از جامعه پنهان داشته شود، تا بشريت محتاج و نيازمند به امام، اين نياز را درك كند.إذا غضب اللَّه تبارك و تعالى على خلقه نّحانا عن جوارهم.11وقتى خداوند متعال بر خلقش غضب نمايد ما (اهل بيت) را از جوار آنها دور مى كند. پس غيبت حاصل رفتارها و عملكرد بشريت بوده است و تغيير و اصلاح اين رفتارها مى تواند خود مهمترين عامل ظهور باشد.به عبارت ديگر ظهور با تغيير و دگرگونى فكرى و عملى ما صورت مى گيرد چرا كه:إن اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم.12خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اينكه خود، آن را تغيير دهند. اما نكته اى كه نبايد فراموش كنيم:گرچه غيبت سلب نعمت ظهور و ديدار امام است و در واقع اثر بى توجهى ها و غفلتهاى بشريت بوده است، اما از بعد ديگر، مقدمه يك كمال است؛ چرا كه: غيبت مى تواند مقدمه يك احساس نياز در مردم باشد. بهتر است براى روشن شدن مطلب مثالى بزنيم:انسانى را در نظر بگيريد كه در خانه خود آب روانى را در اختيار دارد به طورى كه هر زمانى كه بخواهد مى تواند از آن آب بهره مند گردد. اما او مادامى كه در كنار آب بوده است قدر آن را ندانسته و استفاده لازم را از آن نكرده است، اما همين انسان اگر آب قطع گردد و در سرچشمه خود باقى بماند، احساسى در او زنده مى گردد و آن احساس نياز به آب است، احساسى كه به صورت يك امر جدى و واقعى در درونش ظهور مى يابد. به طورى كه اگر محروميت ادامه يابد، فشار تشنگى از يك طرف و نياز به تطهير از طرف ديگر او را وامى دارد كه به حركتى بينديشد، تلاشى براى دستيابى به آب، همان آبى كه چون به راحتى آن را در اختيار داشت ارزش و قدر آن را درك نمى كرد و از آن بهره نمى گرفت. دست به كار حفر قنات مى شود، از همه ابزارهاى ممكن براى اين امر كمك مى گيرد، ديگرا ن را به يارى مى طلبد، حتى جان خويش را به خطر مى افكند تا شايد جرعه آبى براى رفع تشنگى بيابد. در تحمل اين رنجها و سختيها به باور ديگرى درباره آب دست مى يابد در اثناى كار كه با مشكلات دست و پنجه نرم مى كند و نمناكى زمين به واسطه نزديكى به آب را حس مى كند تشن گى اش بيشتر شده و شوق رسيدن به آب همه وجودش را دربر مى گيرد، شوقى كه هرگز در زمان بودنش در كنار آب آن را درك نكرده بود.حال انسان عصر غيبت نيز چنين است، وجود امام، آب حياتى بود كه تاريخ گذشته آنطور كه شايسته بود نسبت به آن احساس عطش نكرد و از آن بهره نبرد. جامعه بشرى بايد مى فهميد كه قرآن بايد در كنار ولى خدا باشد و آنچه مى توانست به بشريت در درك اين معنا كمك كند، نفس مسئله غيبت بود.غيبت عامل يك تلاش ويژه در فهم دين مى گردد، نه اينكه حاصل اين تلاش مى تواند جايگزين ظهور امام باشد، اما مى تواند باعث گردد كه در يك محدوده اى مردم به طور جدى به دين بينديشند، براى دستيابى به آن تلاش كنند و با واقعيتها روبرو شوند تا در نهايت به نقطه اى نزديك شويم كه عده اى امام را درك كنند و بخواهند كه از او اطاعت نمايند. لذا شك نداريم كه اگر امروز ظهور امام تحقق يابد، سؤالات بسيارى از مردم ديگر از سنخ سؤالاتى كه در آن عصر از حضرت امير(ع) پرسيدند، نخواهد بود.13بنابراين، غيبت مى تواند احساس نيازى را در بشر زنده كند، كه اگر واقعى باشد همان مفهوم انتظار است. انتظار هيچ چيزى جز احساس يك عطش و حركت براى رفع آن نيست، هر چقدر كه جوامع بشرى پيچيده تر مى شوند اين نياز و عطش خود را بيشتر نشان مى دهند. در واقع انتظار مرحله اى از كمال بشر است كه مقدمه اش نياز و واقعيتش تلاش و حركت براى دستيابى به راه هدايت و اطاعت آن است. به همين دليل است كه انتظار را »افضل العبادة«14 ناميده اند. امام صادق(ع) مى فرمايد: من مات منكم و هو منتظر لهذا الأمر كمن هو مع القائم فى فسطاطه، لابل كمن قارع معه بسيفه، لا واللَّه إلاّ كمن استشهد مع رسول اللَّه(ص).15 هر كس از شما بميرد در حالى كه منتظر ظهور او باشد مانند كسى است كه با حضرت قائم در خيمه ايشان بوده است، نه، بلكه مانند كسى است كه همراه با حضرت شمشير بزند، به خدا قسم نيست مگر مانند كسى كه همراه رسول خدا(ص) شهيد شده است.در همين راستا مى توانيم بگوييم كه منتظر واقعى و مشتاق ظهور كسى است كه از يك طرف بيشتر به دنبال فهم دين و شناخت آن است و از طرف ديگر پيوندى گسست نا پذير با اهداف و آرمانهاى امام موعود خود دارد. به طورى كه در راه آن اهداف گام برداشته، جهت گيريها و گرايشهايش در چهارچوب آن اهداف شكل مى گيرد. جامعه منتظر اگر انت ظارى راستين و صادقانه داشته باشد دستكم در حوزه خود سعى در رفع مشكلات و نابسامانيهاى مردم مى كند و خواسته ها و آرمانهاى امام موعود را در محيط خود تحقق مى بخشد. بنابراين انتظار راستين فرج، خود فرج و گشايشى است در فهم دين از يك طرف و در اصلاح كار جامعه و مردم از طرف ديگر و اين است معناى حديث:إنتظار الفرج من الفرج.16انتظار، خود فرج و گشايش نيست. امام اگر حقيقى باشد بخشى از فرج خواهد بود؛ چرا كه معنايش اين است كه كسانى در جهت فهم دين گام بردارند و به آن عمل كنند و جامعه را به آن سمت سوق دهند، و در نهايت به آن درجه اى برسند كه بخواهند امام را اطاعت كنند، همان چيزى كه در زمان ظهور ائمه در گذشته بسيار كم بود.امرى كه در كنار همه اين تلاشها و حركتها نقش اساسى دارد، مسأله دعا در حق ظهور است، روشن است كه دعا نبايد لقلقه زبان باشد، چرا كه دعاى فرج بدون حركت و تلاش به مصداق »الداعى بلا عمل كالرامى بلاوتر«17 سودى نخواهد داشت.همانند كسى كه در راه طلب روزى در خانه بنشيند و تنها به دعا كردن بسنده كند، اما از آنجايى كه انتظار، هيچ چيزى جز نشان دادن احساس نياز نيست و اين نشان دادن راههاى متفاوتى دارد كه حركت و كوشش براى شناخت دين و عمل به آن، يكى از نمودهاى آن است و دعا و تضرع نيز نمود ديگرى از اين طلب و درخواست است. همچنان كه فرمودند:وأكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فإنّ ذلك فرجكم.18براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد زيرا كه همين فرج شماست.بنابراين، هرگاه مردم احساس نياز كنند و اين نياز را در عمل نشان دهند و دردشان درد ظهور باشد آنگاه وعده الهى تحقق خواهد يافت. در آن زمان بزرگترين بهره اى كه مردم منتظر از امام غائب مى برند آن است كه ذكرش و يادش آنها را رشد مى دهد و تفكر و آگاهى آنان را ارتقاء مى بخشد. در واقع ما در انتظار بذرى كه در آينده كاشته شود و درختى پديد آيد و ميوه اى به بار دهد نيستيم بلكه ما انتظار ميوه رسيده اى را مى كشيم كه هر لحظه مى تواند در دستان ما باشد. بنابراين، انتظار ظهور، دور از دسترس نيست، يك انتظار در تمامى لحظه هاست، لحظاتى كه در آن اميدى نهفته است كه مى تواند مانع از گناه و عامل شوق به طاعت و بندگى خدا و مقاومت و پايدارى در مقابل ناملايمات باشد. انتظارى اميدبخش و جان افزا كه بدون آن نمى توان زيست.1 . سوره ذاريات(51)، 56.2 . بحارالانوار، ج23، ص89.3 . زيارت جامعه كبيره.4 . الكافى، ج1، كتاب الحجة، باب أنّ الارض لوتخلو من حجة، ص179.5 . بحارالانوار، ج102، ص215.6 . بصائرالدرجات، باب16، ح1.7 . بحارالانوار، ج52، ص92.8 . نهج البلاغه، خطبه 27. 9 . همان، خطبه 25.10. الكافى، ج1، كتاب الحجة، باب نادر فى حال الغيبة، ص335، ح3. 11. همان، باب فى الغيبة، ص343، ح31، (امام باقر(ع)).12. سوره رعد(13) آيه 11.13. زمانى كه حضرت امير(ع) بر منبر فرمود: »سلونى قبل ان تفقدونى« شخصى برخاست و پرسيد در سر و روى من چند مو وجود دارد.14. منتخب الاثر، فصل10، باب2، ح16. 15. بحارالانوار، ج52، ص126، ح18.16. همان، ج52، ص130.17. دعا كننده بدون حركت و عمل مانند كمان بدون زه است. بحارالانوار، ج93، ص312.18. كمال الدين، با ب45، ص485، ح4.