فجر مقدس (13) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فجر مقدس (13) - نسخه متنی

مجتبی الساده؛ ترجمه‏: محمود مطهری‏نیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



فجر مقدس

حوادث آخرين ماههاى پيش از ظهور

بخش پايانى

اشاره :

در بخشهاى قبلى، حوادثى را كه از ماه جمادى‏الثانى سال پيش از ظهور تا ماه ذيقعده همان سال پيش مى‏آيد بررسى كرديم. در اين قسمت به بررسى رويدادهايى مى‏پردازيم كه در ماه محرم رخ مى‏دهند.

ب ـ فرو رفتن در بيابان (از علايم حتمى)

سفيانى كه از ظهور حضرت مهدى(ع) خبردار شده است، سپاهى را به سوى حجاز گسيل مى‏دارد، آنها روز دوازدهم محرم به مدينه مى‏رسند. فرمانده اين سپاه از قبيله «كَلَب» است كه به او «خزيمه» مى‏گويند. چشم چپش نابيناست و روى مردمك چشمش پرده ضخيمى وجود دارد. در مدينه به خانه «ابى‏الحسن‏اموى» ساكن مى‏شود. سپاه اموى در مدينه سه روز مى‏مانند و آن شهر را غارت مى‏كنند و كشتارگاه‏هايى را برپا مى‏كنند و خون اهالى آنجا را بر زمين مى‏ريزند و مردان را كشته و زنان و دختران را اسير مى‏كنند، منبر رسول‏اللّه‏(ص) را خردكرده و قبر شريفشان را منهدم مى‏كنند. حيوانات و مركبهاى آنها در مسجد مبارك پيامبر(ص) مدفوع مى‏كنند. پس از آن سپاه سفيانى از مدينه به قصد جنگيدن با تازه‏واردان مكه و [به گمان خود] به هم آوردن سر و ته جريان نوظهور حضرت مهدى(ع) خارج مى‏شود. به خاطر شدت و نحوه تخريب اين سپاه احاديث ما آن را به سيل تشبيه كرده‏اند1. اين سپاه در ميانه راه به بيابان بيداء كه بين مكه و مدينه واقع شده است مى‏رسند2. لشكريان شب پانزدهم محرم به اين منطقه مى‏رسند و شب را در آنجا بيتوته مى‏كنند. خداوند متعال به جبرئيل(ع) فرمان داده و او هم فريادى از سر خشم و غضب بر آنها مى‏كشد كه: اى بيداء (بيابان)! اين جمعيت ستمگر در خود فرو بر. زمين هم آنها را با تمام سلاح‏هايشان مى‏بلعد كه تنها دو نفر كه از قبيله جهينه هستند و ملقب به بشير و نذير مى‏شوند نجات مى‏يابند كه بر صورت آنها چنان سيلى زده مى‏شود كه چهره هر دو به عقب برمى‏گردد.

بشير به دستور جبرئيل به خدمت حضرت مهدى(ع) رفته و خبر هلاكت لشكر سفيانى را به ايشان مى‏دهد و سپس به دست آن حضرت توبه مى‏كند و حضرت هم مرحمت كرده و او را به حالت اولش برمى‏گردانند.

نذير هم براى انذار و برحذر داشتن سفيانى، به شام مى‏رود و او را هم از اين جريان خبردار مى‏كند و خود مى‏ميرد.

مكه پس از اين جريان امنيت خويش را باز مى‏يابد و احدى از پادشاهان و فرمانروايان جرأت نمى‏كند كه به قصد جنگيدن با اين جمعيت تازه وارد مكه، بدانجا رو كند و هر كدام هم كه راه افتاده بودند برمى‏گردند كه مبادا آنها هم دچار چنين سرنوشتى بشوند.

امام(ع) هم كه به مرتب كردن و آموزش سپاه ده هزار نفرى خويش در مكه مشغول بوده‏اند، آنها را حركت داده و رو به مكه مى‏كنند تا اينكه به محلى كه سپاه سفيانى فرو رفته بودند مى‏رسند و حضرت به ياوران خويش آن نقطه را نشان مى‏دهند.

سفيانى كه بخشى از سپاهش در بيابان‏هاى حجاز فرو رفته‏اند و بخشى ديگر هم در عراق از سيد خراسانى و يمنى شكست جدى خورده‏اند، سعى مى‏كند كه در منطقه شام تا آنجا كه مى‏تواند تجديد قوا كند تا اين امكان را بيابد كه بزرگ‏ترين صحنه جنگ باحضرت را پس از ظهورشان به تصوير بكشد و جنگ خونبارى را از دمشق تا قدس به پا كند.

احاديثى كه به سرنوشت سپاه سيل‏آساى سفيانى پيش از رسيدن به مكه اشاره مى‏كنند از اين قرار است:

امام صادق(ع) مى‏فرمايند:

[ظهور] حضرت مهدى(ع) پنج نشانه [حتمى[ دارد: سفيانى، يمانى، صيحه آسمانى، شهادت نفس زكيه و فرو رفتن در بيابان.3

و در جاى ديگرى آن حضرت اين فرو رفتن در بيابان را صراحتا از علايم حتمى ظهور برمى‏شمرند.4

اصبغ بن نباته حضرت على(ع) روايت مى‏كند كه فرمودند:

... و شورش سفيانى، پرچمى قرمز رنگ، فرمانده‏اش مردى از قبيله كلب است و 12000 نفر از سپاهيانش رو به مكه و مدينه مى‏كنند كه فرمانده آنها مردى از بنى‏اميه است كه به او خزيمه مى‏گويند كه چشم چپش نابيناست و سفيدى ضخيمى روى مردمك چشمش را پوشانده است خود را شبيه مردان مى‏كند پرچم خويش را برنمى‏گرداند تا اينكه در مدينه در خانه شخصى به نام ابوالحسن اموى منزل كند. و گردانى را به دنبال مردى از خاندان پيامبر(ص) كه شيعيان به دور او جمع شده‏اند مى‏فرستد؛ سپاهيان به فرماندهى مردى غطفانى رو به مكه مى‏كنند در ميانه راه به بيابان سفيدى كه مى‏رسند در كام زمين فرو مى‏روند و جز دو نفر كه بناست نشانه [و عبرتى] براى ديگران باشند كسى باقى نمى‏ماند كه آنها را هم خداوند صورتشان به پشت برگردانده است.5

آرى به خوبى مى‏توان در آن روز تأويل اين آيات را مشاهده كرد كه:

وَلَوتَرى اِذ فَزِعُوا فَلافَوتٌ وَ اُخِذُوا مِن مَكانٍ قَريبٍ وَ قالُوا آمَنّا بِهِ وَ أَنّى لَهُم التَّناوُشُ مِن مَكانٍ بَعيدٍ * وَ قَد كَفَرُوا بِهِ مِن قَبلُ وَ يَقذِفُونَ بِالغَيبِ مِن مَكانٍ بَعيدِ * وَحيلَ بَينَهُم وَ بَينَ ما يَشتَهُونَ كَما فُعِلَ بِاَشياعهم مِن قَبلُ اِنَّهُم كانُوا فى شَكٍّ مُريبٍ6.

اگر ببينى، آنگاه كه سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مكانى نزديك گرفتارشان سازند. گويند: اينك به رسول ايمان آورديم. اما از آن جاى دور چسان به دست يابند؟ پيش از اين به او كافر شده بودند و به گمان خويش به او تهمت ميزدند. ميان آنها و آن آرزو كه دارند جدايى افتاد. همچنان كه با ديگران كه چنين مى‏انديشيدند و سخت در ترديد بودند، نيز چنين شد.7

و اين آيه:

يا اَيُّها الَّذينَ اُوتُوا الكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلنا مُصدِّقاً لِما مَعَكُم مِن قِبلِ اَن نَطمِسَ وُجُوها فَنَرُدّها عَلى اَدبارِها اَونَلعَنَهُم كَما لَعَنّا اَصحابَ السَّبتِ وَ كانَ اَمرُاللّه‏ِ مَفعُولاً.8

اى كسانى كه شماره كتاب داده شده، به كتابى كه نازل كرده‏ايم و كتاب شما را نيز تصديق مى‏كند ايمان بياوريد؛ پيش از آنكه نقش چهره‏هايى را محو كنيم و رويها را به قضا برگردانيم. يا همچنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم شما را هم لعنت كنيم و فرمان خدا شدنى است.9

امام صادق(ع) در جاى ديگر فرمودند:

سفيانى لشكرى را به مدينه گسيل مى‏دارد كه آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم مى‏كنند و استران و چهارپايان آنها در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را مى‏ريزند.10

حديفة بن يمان از وجود مقدس پيامبراكرم(ص) نقل مى‏كنند:

... سپاه دوم وارد مدينه مى‏شود و سه شبانه‏روز آنجا را تاراج مى‏كنند. سپس به قصد مكه از آن شهر خارج مى‏شوند تا اينكه به بيابان (بيداء) مى‏رسند. خداوند متعال جبرئيل را مى‏فرستد و به او مى‏گويد برو آنها ر ا محو كن. او هم ضربه‏اى با پايش زده و خداوند متعال آنها را در زمين فرو مى‏برد جز دو نفر از آنها نجات نمى‏يابد كه هر دو از قبيله جهينه هستند و براى همين گفته‏اند خبر يقينى و مسلم نزد جهينه‏اى‏هاست

و سپس حضرت اين آيه قرآن كريم: «وَلَوتَرى اِذ فَزِعُوا...» را تلاوت كردند11.

جابربن يزيد جعفى از امام باقر(ع) روايت كرده است:

... سفيانى سپاهى را به مدينه مى‏فرستد كه حضرت مهدى(ع) [به ناچار] از آنجا دور شده و به مكه مى‏روند. به سپاهيان سفيانى خبر مى‏رسد كه ايشان به مكه رفته‏اند. او هم سپاهى به دنبال ايشان مى‏فرستد آنها به آن حضرت نمى‏رسند تا اينكه ايشان همانند حضرت موسى(ع) ترسناك از تعقيب كنندگانشان وارد مكه مى‏شوند. فرمانده سپاه سفيانى وارد بيداء (بيابان) مى‏شوند. منادى هم از آسمان ندا مى‏دهد كه اى بيداء! آنها را در كام گير و بيابان هم آنها را در خود فرو مى‏برد.12

آن حضرت در حديث ديگرى فرمودند:

سفيانى از نسل ابوسفيان بن حرب است. سپاهى را به سوى ايشان مى‏فرستد كه در سرزمين بيداء در شبى مهتابى كه قرص ماه كامل است، بيتوته مى‏كنند. چوپانى از آنجا عبور مى‏كند و با خود مى‏گويد: بيچاره مردم مكه كه اينها چه بر سرشان خواهند آورد. مى‏رود و برمى‏گردد و آنها را نمى‏بيند مى‏گويد: سبحان‏اللّه‏! يعنى در يك لحظه كوچ كردند [و از اينجا رفتند]؟ به منزلگاه آنها كه مى‏رسد لباسى را مى‏بيند كه بخشى از آن در زمين فرو رفته و بخشى ديگر آن بيرون است؛ سعى مى‏كند كه آن را درآورد ولى نمى‏تواند پس مى‏فهمد كه در زمين فرو رفته‏اند.13

اميرالمؤمنين(ع) در اين رابطه فرمودند:

... و امّا سپاه مدينه، وقتى به ميانه راه در بيداء مى‏رسند جبرئيل فرياد عظيمى بر سر آنها مى‏زند. همگى از بين رفته و خداوند آنها را به كام زمين مى‏فرستد. باقيمانده سپاه دو نفرند: يكى بشير و ديگرى نذير. جبرئيل بر سر آنها هم داد مى‏كشد و خداوند چهره‏هايشان را به پشت سر برمى‏گرداند. نذير به نزد سفيانى مى‏رود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر مى‏كند.14

مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل كرده است كه فرمودند:

... سپس آنكه چهره‏اش وارونه شده و به پشت سرش چرخيده رو به سوى حضرت مهدى(ع) كرده و در مقابل ايشان مى‏ايستد و مى‏گويد: سرور من! من بشيرم. يكى از ملايكه خداوند مرا امر كرد كه به شما بپيوندم و شما را به از بين رفتن سپاه سفيانى، بشارت دهم. حضرت مى‏گويند: قصه تو و برادرت چيست؟ آن مرد مى‏گويد: هر دو در سپاه سفيانى بوديم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا رسيديم آنجا را خراب و يكسان با خاك كرديم. كوفه و مدينه را هم خراب كرديم. منبر را شكستيم و چهارپايان در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را ريختند و سپس از آنجا خارج شديم... مى‏خواستيم كعبه را هم خراب كرده و اهالى مكه را از بين ببريم. وقتى به بيداء رسيديم، در آنجا منزل كرديم. يك نفر فرياد كشيد: اى بيداء! اين قوم ستمگر را فرو بر! به‏دنبال آن زمين شكافته شد و تمام سپاه را بلعيد. غير از من و برادرم، حتى يك افسار شتر هم [از آن سپاه و سپاهيان] روى زمين باقى نماند! سپس آن ملايكه به سراغ ما آمد و بر چهره‏هايمان زد و اين‏طور شد كه مى‏بينيد. به برادرم گفت: واى بر تو اى نذير! به سوى سفيانى ملعون در دمشق برو و او را با (اعلام) ظهور حضرت مهدى آل محمد(ص) انذار كن و به او بفهمان كه سپاهش را خداوند در بيداء از بين برد. به من هم گفت: به مهدى(ع) در مكه بپيوند و او را به نابودى ستمگران بشارت ده. به دستش توبه كن كه او قبول مى‏كند. حضرت هم دستش را به چهره‏اش مى‏كشد و آن را به حالت اوليه‏اش باز مى‏گرداند و (بشير هم) با ايشان بيعت مى‏كند و همراهشان مى‏شود.15

امام پنجم(ع) هم فرمودند:

ايشان (از مكه) خارج مى‏شوند تا اينكه به بيداء مى‏رسند (حضرت مهدى(ع) رو به سپاهيان خويش كرده و) مى‏گويند: اينجا موقعيتى است كه آن جمعيت را زمين بلعيد و اين همان آيه قرآن است كه مى‏فرمايد:

أَفَأَمِنَ الَّذينَ مَكرَوُا السَّيِئاتَ اَن يَخسِفَ اللّه‏ُ بِهِمُ الاَرضَ اَويَأتِيَهُم العَذابُ مِن حَيثُ لايَشعُروُنَ اَويأخُذَهُم فِى تَقَلُّبِهِم فَماهُم بِمُعجِزينَ16.

آيا آنان كه مرتكب بديها مى‏شوند، مگر ايمنند از اينكه زمين به فرمان خدا آنها را فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى‏دانند بر سرشان فرود آيد؟ يا به هنگام آمد و شد فروگيردشان، چنان كه نتوانند بگريزند؟17

حوادثى را كه طى اين سلسله مطالب براى ماههاى رجب تا محرم برشمرديم مى‏توان به شكل زير مرتب و خلاصه كرد:

1 .بحارالانوار، ج52، ص223.

2 .12 ميلى كوه‏هاى منطقه ذات‏الجيش دشت پهنا در سفيد رنگى نزديك منطقه بدر كبرى است.

3 .الغيبة نعمانى، ص169؛ اعلام الورى، ص426؛ منتخب‏الاثر، ص458؛ بشارة‏الاسلام، ص119.

4 .الغيبة، نعمانى، ص172؛ منتخب‏الاثر، ص455؛ تاريخ الغيبة‏الكبرى، ص500.

5 .بحار الانوار، ج52، ص273؛ الزام الناصب، ج2، ص119؛ بشارة‏الاسلام، ص58؛ يوم‏الخلاص، ص677.

6 .سوره سبأ(34) آيه54-51.

7 .كشف‏الغمه، ج3، ص325؛ الزام‏الناصب، ص28و177؛ مثيرالاحزان، ص298؛ بحارالانوار، ج52، ص316و342؛ الحاوى للفتلاوى، ج2، ص144و160؛ الملاحم والفتن، ص60، ينابيع‏المودة، ج3، ص82و228؛ بشارة‏الاسلام، ص102.

8 .سوره نساء(4) آيه47.

9 .الغيبة، نعمانى، ص150؛ بحارالانوار، ج52، ص238؛ ينابيع‏المودة، ج3، ص76؛ بشارة‏الاسلام، ص102؛ الزام‏الناصب، ص19و175.

10.الزام‏الناصب، ج2، ص166؛ يوم‏الخلاص، ص701.

11.بحارالانوار، ج52، ص187؛ منتخب‏الاثر، ص456؛ بشارة‏الاسلام، ص21؛ يوم‏الخلاص، ص673.

12.الغيبة نعمانى، ص188؛ بشارة‏الاسلام، ص102؛ تاريخ الغيبة‏الكبرى، ص521.

13.بشارة‏الاسلام، ص184؛ يوم‏الخلاص، ص692.

14.الزام‏الناصب، ج2، ص198؛ يوم‏الخلاص، ص679.

15.بشارة‏الاسلام، ص270؛ الزام‏الناصب، ج2، ص259؛ المهدى(ع) من‏المهد الى‏الظهور، ص364؛ يوم‏الخلاص، ص293.

16.سوره نحل، ص46و45.

17.بحارالانوار، ج52، ص224؛ الزام‏الناصب، ج2، ص117؛ يوم‏الخلاص، ص307.

/ 1