كليد فهم سياست آمريكا
موضع آمريكا در برابر رژيم صهيونيستى از پشتوانههاى مذهبى... تا منافع سياسى
اشاره:
مقاله حاضر ترجمه چهارمين بخش از سلسله مباحث قدس است كه از سوى «واحد مطالعات و تحقيقات مؤسسه القدس» مستقر در بيروت منتشر مىشود. اهميت خاص اين مجموعه در نوع حقايق و اطلاعاتى است كه راجع به موضع آمريكا در برابر رژيم صهيونيستى، ارايه مىكند و طى آن به پارهاى از پايگاههاى مذهبى و بخشى از منافع سياسى، كه توسط مؤلف محترم، با دقت و هوشيارى گردآورى گرديده، استناد شده است. ديپلماسى اعراب، در تمام جنگها و حملات اسرائيل عليه جهان عرب، به طور كامل در برابر موضع حمايتگرانه آمريكا قرار داشته است. به راستى چرا ايالات متحده، منافع و حيثيت معنوى خود را به خطر انداخته است؟ و چرا اين كشور، صداقت را از رابطه خود با جهان عرب (300 ميليون نفر)، جهان اسلام (يك ميليارد و 200 ميليون نفر) و بلكه تمام مللى كه در سراسر جهان، از شرق تا غرب، به حقوق بشر پاىبندند و به رعايت پيمانها و قوانين بينالمللى فرا مىخوانند، كاملاً كنار گذاشته است؟ و چرا از كشتارها و قتل عامهايى كه اسرائيل مرتكب مىشود، تحت عنوان همين ارزشها و اصول انسانى، دفاع و حمايت مىكند؟ بايد گفت كه اساسا در طرح اين سؤال كه نسل اندر نسل بر هر لب و زبانى جارى بوده است، اشتباهى رخ داده و آن عبارت از اين عقيده است كه ايالات متحده، اسرائيل را حمايت مىكند. اين اعتقاد نادرست، منجر به اخذ نتايج نادرست شده است. رابطه ايالات متحده و اسرائيل، مبتنى بر حمايت و تقويت (سياسى) نيست و نيز اين مطلب كه تلاش بيش از حد اعراب در تأمين منافع استراتژيك آمريكا، نقش اين ژاندارم را حذف يا متوقف خواهد كرد، صحيح نمىباشد. واقعيت آن است كه رابطه آمريكا ـ اسرائيل، از حد منافع سياسى، اقتصادى و امنيتى، فراتر است و نيز وقتى كه آمريكا، پيشنهاد توافق و حتى حركت در ركاب اسرائيل را به جهان عرب داد، برقرارى اين رابطه، هرگز تغييرى در موضع آمريكا نسبت به اسرائيل ايجاد نكرد دليل آن اين است كه اين موضع، مبتنى براصول و معتقدات ايمانى است كه از حد منافع و محاسبات سياسى گذشته است. جدا از ديگر مناطق جهان، تنها خاورميانه، در معرض تصميم سياسى آمريكا در خصوص اجراى آن اصول ايمانى، قرار گرفته است و لابى فعال و پر نفوذ صهيونيستى در ايالات متحده، چيزى جز يك ابزار از مجموعه ابزارهاى متعددى كه اين اصول را به نفع اسرائيل به كار مىگيرد، نيست. از اين رو، ناچار از فهم اين اصول و شناخت جايگاه آن در عمليات تصميمسازى و تصميمگيرى آمريكا هستيم تا بتوانيم به درك پشتوانه التزام آمريكا نسبت به اسرائيل دست يابيم. در سال 1897م. در شهر بال سوئيس، اولين كنگره صهيونيسم به دعوت «تئودور هرتزل» ـ يكى از روزنامهنگاران اتريشى ـ برگزار شد. اما جنبش و حركت صهيونيسم مسيحى، سه قرن قبل از آن، از هلند و بريتانيا آغاز و سپس در ايالات متحده مستقر و ريشهدار شده بود. كاتوليكها، عقيده داشتند كه عصمت، از خصايص «كليسا»ست و در «پاپ» ظهور مىيابد. اما پس از آغاز جنبش اصلاحطلبى مذهبى ـ كه از آلمان به رهبرى مارتين لوتر، كالوين و ديگران نشو و نمو يافت ـ نظريهاى كه معتقد بود عصمت، ويژه كتاب مقدس است، (به جاى نظر كاتوليكها) مبنى قرار گرفت. مذهب كاتوليك بر نظر كشيش آگوستين پاى مىفشرد كه مىگفت: آنچه راجع به وجود «كشور خدا» در كتاب مقدس آمده است، در آسمان قرار دارد نه در زمين و ثانيا: «قدس» و «صهيون»، دو محل معين زمينى، براى سكناى يهود، نيست، بلكه دو مكان آسمانى است كه به روى تمام مؤمنين به خدا گشوده است. اما پس از آغاز جنبش اصلاحطلب مذهبى، تفاسير ديگرى مبنا قرار گرفت كه «كشور خدا» را يك واقعيت زمينى و يهود را صاحبان وعده وكالت الهى از جانب او براى ايجاد مملكتش مىدانست و به بازگشت دوباره مسيح، شروط تحقق آن (از جمله ايجاد اسرائيل بزرگ)، هزاره (آنچه كه سالهاى خوشبختى حكومت صهيونيسم بر جهان، تحت رهبرى مسيح گفته مىشود) و حتمى الوقوع بودن آن معتقد بود. و اينچنين بود كه از نيمه سال 1600م. جنبش «پروتستانتيسم»، دعوت و فراخوان از يهوديان براى ترك اروپا و بازگشت به فلسطين، به منظور ايجاد «كشور خدا» را آغاز كرد. اوليور كرامول ـ فرمانرواى بريتانياى مشترك المنافع ـ در اولين اقدام، خواستار يهودى كردن فلسطين به عنوان مقدمه رجعت مسيح شد و در سال 1655، كتابى از كشيش پروتستان آلمانى ـ پول ولگن هوفر ـ، انتشار يافت كه در آن گفته بود. يهوديان به محض ظهور دوباره مسيح به مسيحيت خواهند گرويد؛ چرا كه او را همچون يكى از خودشان مىدانند و از مستلزمات اين ظهور، همانا بازگشت يهوديان به سرزمينى است كه خداوند، خود، آن را از طريق ابراهيم، اسحاق و يعقوب به ايشان اعطا كرده است. و بدين ترتيب، ادبياتى مذهبى شكل گرفت كه طى آن، يهوديان معتقد به نقشه خدا، بنا بر اقتضا، سرنوشت محتوم همه بشر را تعيين مىكردند و (اين ادبيات) تشكيل حكومت آنها را تنها راه بازگشت مجدد مسيح، معين مىكرد؛ همان بازگشتى كه براى هميشه، سرنوشت محتوم جنگ ايمان و كفر را با پيروزى مسيح و فرمانروايى هزار ساله او بر جهان، تعيين خواهد كرد و سپس قيامت بهپا خواهد شد. در اين ادبيات، اعتقاد به پشتيبان قوم يهود در تشكيل حكومتى در فلسطين نوعى از عبادت شمرده مىشد و از آن به مشاركت بشرى در تحقق خواست الهى، تعبير مىگرديد. تا آنجا كه «لرد آنتونى اشلى كوبر» اصلاحطلب معروف انگليسى در سال 1839 گفت: با وجود آن كه يهود، قومى سخت دل و غرق در معصيتاند و لاهوت را انكار مىكنند ولى نسبت به آرزوى مسيحى «رهايى» نياز مبرم دارند. اشتياق به «رهايى» مسيحى، انگيزه مذهبى ايجاد جنبش صهيونيسم مسيحى كه سبب حمايت از قوم يهود در راه تشكيل حكومت ايشان در فلسطين به دست خودشان بوده گرديد و حتى براى دفع هرگونه عذاب وجدان از مسيحيان پروتستان، «لرد كوبر» شعار «فلسطين، سرزمين بىملت براى ملت بىسرزمين» را علم كرد. و از آن پس، پرچمى شد كه تمام مسيحيان صهيونيست آن را حمل كردند. لرد بالمرستون (عموى لرد كوبر) وزير امور خارجه وقت بريتانيا، به وسيله ايجاد كنسولگرى بريتانيا در قدس (سال 1839م.) و انتخاب «وليم يونگ»، يكى از معتقدان به صهيونيسم مسيحى، به سركنسولى آن، آن را عملى كرد. وى، اصلىترين وظيفه يونگ را حفظ منافع يهوديان، حمايت، تسهيل اقامت و تشويق آنان به بازگشت، معين كرد. در آن زمان تعداد يهوديان فلسطين كه بخشى از امپراطورى عثمانى محسوب مىشد، مطابق اسناد كنسولگرى بريتانيا فقط به 9690 نفر مىرسيد. كنسولگرى بريتانيا، حق حمايت از يهوديان بيگانه فلسطين را در اختيار داشت كه (بنا به اعتراف) آن را به موجب توافقى تحميلى از پادشاهى عثمانى گرفته بود. اما حمايت بريتانيا، يهود عثمانى را نيز دربر گرفت و اين امر، براى اولين بار، در طول تاريخ جديد، منجر به احتساب كل يهود (به رغم تفاوت اوصاف و اشكالشان) در قالب ملتى واحد شد. در سال 1841م. هنرى تشرشل ـ افسر ستاد امور بريتانيا در خاورميانه ـ در نامهاى خطاب به موسى مونتيگور ـ رئيس مجلس نمايندگان يهود در لندن ـ نوشت: نمىتوانم اشتياق وصف ناشدنىام را نسبت به اين امر از تو پنهان كنم كه مىبينم ملتت يكبار ديگر هويت خود را به عنوان يك ملت باز مىيابد. من معتقدم كه تحقق دقيق اين هدف ممكن است، اما ناچار از انجام دو امر غير قابل اغماض هستيم؛ اول آنكه؛ خود يهوديان اين مسئله را از طريق اجماع در سطح جهانى به دوش گيرند و دوم آنكه، قدرتهاى اروپايى به يارىشان بيايند. اين موضع در خلال سبقت گرفتن ايده صهيونيسم مسيحى انجيلى بر يهوديت، ظهور و بروز يافت. تا آنجا كه تعداد زيادى از رهبران يهود در آن هنگام مشاهده مىكردند كه عمليات تشويق مهاجرت به فلسطين براى اخراج آنان از، اروپا، تحت يك پوشش مذهبى صورت مىگيرد. در سال 1845 «ادوارد باتفورد» از دفتر امور مستعمرات لندن، پيشنهاد كرد كه: تشكيل حكومت يهودى در فلسطين، تحت حمايت بريتانياى كبير انجام شود و به محض آن كه يهوديان، خود، قادر به حفظ خود باشند، قيموميت آن برداشته شود. همچنين وى بيان كرد: حكومت يهود ما را در محور رهبرى شرق قرار مىدهد به طورى كه مراقبت از عمليات توسعه و تسلط بر دشمنانمان و به زير كشاندن آنها هنگام نياز، براى ما ممكن مىشود. و بدين ترتيب كاربرد نقشه اسكان يهود در فلسطين در عرصه سياسى بدون آن كه از سايه مذهبى خارج شود، آغاز شد و اين تلازم تا كنون استمرار داشته است. در ششم فوريه 1985، بنيامين نتانياهو، نماينده اسرائيل در سازمان ملل متحد، طى نطقى در مجمع عمومى گفت: نامهها و نوشتههاى مسيحيان صهيونيست انگليس و آمريكا، به طور مستقل بر فكر رهبران در طول تاريخ مثل: لويد جرج، آرتور بالفورد و وودرو ويلسون، در آغاز اين سده، تأثير گذاشته است. رؤياى ديدار بزرگ، شعله تخيل اين مردان را برافروخت. كسانى كه نقشى محورى در پايهگذارى قوانين سياسى و بينالمللى، به منظور احياء حكومت يهود، بازى كردند. «نتانياهو» در اقرار به اين واقعيت تاريخى صراحت داشت تا آنجا كه گفت: ... حقيقتا اشتياقى قديمى در رسوم يهودىمان براى بازگشت به سرزمين اسرائيل وجود داشت و اين رؤياها كه ما را از 200 سال پيش مىخواند، از ميان مسيحيان صهيونيست سربرآورد. يك اعتقاد عمومى و رسوخ يافته مذهبى درون جامعه مذهبى آمريكايى جريان دارد كه مىگويد: خداوند هر كس را نسبت به اسرائيل، بىحرمتى كند عقوبت مىكند و به هركس آن را يارى رساند، جزاى نيك مىدهد و به بركت پشتيبانى ايالات متحده از اسرائيل، بركات خدا (از رزق، خير، امنيت و سلامت) بر مردم آمريكا نازل مىشود. در سال 1642 دانشگاه هاروارد آمريكا اولين مدرك دكتراى تاريخ خود را اعطا كرد كه عنوان موضوع آن زبان عبرى، زبان مادرى بود. اولين كتابى كه در ايالات متحده انتشار يافت، سفر مزامير ( Psalm )بود و اوليه مجله، «يهودى» ( The Jew ) نام داشت. در آغاز مهاجرت از اروپا به آمريكا، مهاجران مسيحى انجيلى جهان جديد را به منزله كنعان نو ( New Canan ) فرض كردند و انگلستان را كه از آن گريخته بودند به مثابه مصر و سرخپوستان آمريكا را فرزندان دهگانه گم شده از بنىاسرائيل. حتى وقتى كه يكى از گروههاى پروتستانى از طايفه مورمون پيش از آن كه به حكومت «يوتاه» برسد و در آنجا استقرار يابد، در صحراى آمريكا سر درگم شد و به بيراهه رفت، اين حادثه را به واقعهاى كه براى بنىاسرائيل در صحراى سينا حادث شده بود، تشبيه كرد و لذا براى رود «كلرادو» اسم توراتى قديمى رود «باشان» را انتخاب كردند. تأثير صهيونيسم مسيحى بر مهاجران نخستين به آمريكا، به حدى بود كه رئيسجمهور جفرسون پيشنهاد وضع علامتى را به جاى نشان عقاب، براى آمريكا داد كه در آن بنىاسرائيل در روز، زير ابرى كه بر سرشان سايه انداخته و در شب زير عمودى از نور، قرار دارند و اين پيشنهاد مطابق مضامين «سفر خروج» بود. كشيش جوزف اسميت، مؤسس كليساى مارمونى، نظريه تشكيل حكومت يهودى در فلسطين را پايهگذارى كرد و از سال 1814م. فراخوانهاى انگليسى ـ آمريكايى جهت ايجاد وطن براى يهوديان در فلسطين بالا گرفت. يكى از پيشگامان آمريكايى جنبش صهيونيسم مسيحى، كشيش واردر جريسون1 از آمريكا به فلسطين مهاجرت كرد و يهوديت را پذيرفت و به عنوان مشاورى براى دولت آمريكا در قدس و سپس سركنسول آن در سال 1852 وارد عمل شد و فعاليتهاى وى حول موضوع واحد ايجاد وطن يهودى در فلسطين دور مىزد. وى با حمايت يك مؤسسه يهودى ـ مسيحى انگليسى دست به ايجاد يك شهرك زراعى يهودى زد و مسيحيان انجيلى آمريكايى و يهوديان را در آن اسكان داد. حركتهاى اسكان پس از آن به واسطه سرمايهگذارى آمريكاييان به صورت پياپى ادامه يافت، سپس شهرك «جبل الأسل» (در غرب يافا) در سال 1850 برپا شد. اقبال مسيحيان صهيونيست به سكونت در اين مكانها از صهيونيستهاى يهودى شديدتر بود چرا كه آنان در انتظار «بازگشت دوباره مسيح» بودند. از آن هنگام سرزمين مذهبى آمريكا به توسعه سازمانها و تشكلهاى داخلى دست زد كه هدف از آن حمايت معنوى و مادى فزونتر براى تحقق پيشگوييهاى تورات راجع به بازگشت يهوديان به فلسطين بود. از جمله نخستين مؤسسات مذكور، «سازمان فدرالى دفاع از فلسطين در آمريكا».2 بود كه كشيش چارلز راسل3 آن را در سال 1930 تأسيس كرد و سازمان «كميته فلسطين ـ آمريكا» كه توسط سناتور رابرت واگنر4 به همراه 68 عضو مجلس سنا، 200 عضو مجلس نمايندگان، تعدادى از علماى انجيلى، صاحبان صنايع، اساتيد دانشگاهها، روزنامهنگاران و ادباى مشهور تأسيس شد. نيز در سال 1942 «سازمان مجلس مسيحى فلسطين»5 مطابق قرارداد بالفور، به عنوان يكى از موارد تحقق آن، از سوى كشيشان پروتستان و شخصيتهاى بارز اقتصادى، سياسى و دولتى تأسيس گرديد. اين سازمانها شعار «سرزمين موعود» و «ملت برگزيده» را بالا بردند و به گونهاى آن دو را به يكديگر مربوط ساختند تا مردم بدانند كه شريفترين عمل براى تقرب مسيحيان به خداوند، مشاركت مادى و معنوى در تحقق خواست خدا به واسطه بازگرداندن قوم يهود به فلسطين به عنوان مقدمه رجعت مسيح مىباشد. كنگره آمريكا، قطعنامه اجلاس صهيونيستها را ـ كه در سال 1942 در نيويورك برگزار شده بود ـ پذيرفت و در سال 1944 تصميمى اتخاذ نمود كه ايالات متحده را متعهد مىكرد تا «نهايت تلاش خود را جهت گشودن درهاى (سرزمين) فلسطين به روى يهوديان مبذول دارد تا به راحتى و آزادى وارد آن شوند و به آنان فرصت ساختن آن را اعطا كند تا ملت يهود بتوانند دوباره يك فلسطين يهودى دموكراتيك و آزاد بنا كنند.» كنگره آمريكا عبارت «بازسازى فلسطين» را جايگزين عباراتى نظير «تشكيل حكومت يهودى در فلسطين» كه در بيان كنفرانس نيويورك آمده بود، كرد و اين نشانگر آن است كه صهيونيسم مسيحى در تحريف و غلو، بسيار شديدير از صهيونيسم يهودى عمل مىكند!! در ايالات متحده، تعداد 009، 754، 76 نفر پروتستان در قالب 200 فرقه وجود دارند. فرقه تدبيرى6 داراى بيشترين سهم نسبت به پذيرش عقيده صهيونيسم مىباشد كه تعداد پيروان آن بالغ بر چهل ميليون نفر مىشود. همچنين گروه پروتستانهاى سفيدپوست (معروف به آنگلوساكسون)7 مشهورترين شخصيتهاى سياسى، اقتصادى، تبليغى، رسانهاى و نظامى جامعه آمريكا را در خود جمع كرده است. نتانياهو (رئيس دولت سابق اسرائيل)، قبل از ديدار با كلينتون ـ رئيس جمهور وقت آمريكا ـ بسيار مشتاق به برگزارى نشستى با كشيش جرى فالول (شخصيتى معروف از گروه مذكور) بود. در آن جلسه فالول پرسيد: اسرائيل تا چه اندازه مىتواند از اراضى زائد به نفع فلسطينيان عقبنشينى كند بدون آنكه امنيتش در معرض خطر قرار بگيرد؟ نتانياهو در پاسخ گفت: واقعيت آن است كه ما نمىتوانيم جز از مقدار بسيار اندكى عقبنشينى كنيم و فالول افزود: يك عقبنشينى هم برايشان زياد است. از جمله اين شخصيتها، پت رابرتسون، سازنده برنامه تلويزيونى «باشگاه هفتصد» است كه به تنهايى 19 درصد آمريكاييها (16 ميليون خانواده) را به خود جلب كرده است. همچنين جيمى شوگرت، صاحب دومين ايستگاه تلويزيونى بزرگ انجيليان در ايالات متحده، كه 10 درصد بينندگان (بيش از 9 ميليون خانواده) را به خود اختصاص داده است، نيز جيم بيكر، اورال رابرتز، كينين كوبلاند، ريچارد دىهان و ريكس همبرد، كه هر يك مالكيت يك ايستگاه تلويونى مبشر انجيلى را در اختيار دارند، جملگى از اعضاى گروه مذكور هستند. همه اين شخصيتهاى مذهبى معتقدند كه اراده الهى، در ايجاد اسرائيل، نمودار گشته است و خداوند هر كس كه اسرائيل را يارى كند، يارى مىكند و با هر كس كه نسبت به آن عداوت بورزد، دشمنى مىكند. ايجاد اسرائيل به طور حتم باعث وقوع شرط بازگشت دوباره مسيح ـ كه انتظار آن نيز طولانى شده است ـ مىباشد و ثانيا دفاع از اسرائيل عملى مذهبى و جزيى از اصول عقايد است و صرف اتخاذ يك موضع سياسى بر حوادث متغير تأثير نمىگذارد. حكومت سكولار (كه احكام و قوانين آن مبتنى بر جدايى دين از حكومت است) در ايالات متحده داراى 1400 ايستگاه مذهبى است كه 80 هزار كشيش انجيلى در آن فعاليت مىكنند و اكثر قريب به اتفاق آنان از پيروان مكتبى مىباشند كه اسرائيل را تجلى خداوند و مجسمه نعمتهاى او براى نجات فرزندان بشريت مىدانند.!! لذا اگر چه اسرائيل با معضل يا بحرانى مواجه شود، اين لشكر مذهبى ـ رسانهاى از طريق كليساها، ايستگاههاى راديويى، تلويزيونى و سلسله مطبوعات روزانه و هفتگى كه انتشار آن را در اختيار دارند، به حركت درمىآيد. حركت جنبش، از مبناى يك اصل ثابت از اصول اين جنبشهاى مذهبى، آغاز مىشود و آن اين اصل است كه قوانين موضوعه بينالمللى، اسرائيل را شامل نمىشود؛ زيرا اسرائيل با همه رژيمهاى سياسى ديگر عالم تفاوت دارد. وجود اسرائيل، تجسم اراده خداست نه (حاصل) ارضاى نياز بشرى. ثانيا، تنها وجوب و شمول خواست و مشيت الهى مىتواند اسرائيل را در برگيرد كه در كتب مقدس آمده و آشكارترين نمونه آن، وعده خداوند براى ملت برگزيده اوست. از اين رو، دولتهاى اسرائيل ـ با وجود هر نخستوزيرى ـ آزاد از هرگونه قيد و قانون مىتوانند نه فقط زير بار قطعنامههاى (425 و 338 و 442 و 194) و امروز قطعنامههاى (1402 و 1403) نروند بلكه زير بار هرگونه قرارداد امضا شده توسط نخستوزيران سابق هم كه بعد معلوم شود اين قرارداد به ضرر منافع ملت برگزيده يا وعدههاى الهى است نروند، مانند توافقنامه «اسلو،...» و اين را اكنون شارون عملاً به اثبات رسانده است. در كتاب پيشگوييها و سياست8 نوشته يك زن آمريكايى به نام گريس هالسل ـ كه سخنرانيهاى رئيس جمهور، جانسون، را نگاشته است ـ نويسنده ضمن انتقال تجربيات كارى خود در كاخ سفيد مىگويد: هر بار كه اعضاى شوراى امنيت ملى جهت تصميمگيرى راجع به خاورميانه، دور هم جمع مىشوند، نماينده كليساى انجيلى جهت تطبيق تصميمات با اعتقادات مثبتى بر پيشگوييهاى تورات و تفاسير جديدى كه اين كليسا وضع كرده است، دعوت مىشود. پس از انتخاب هر يك از رؤساى جمهور جديد آمريكا، يك نفر از نمايندگان اين كليسا، رياست كشيشان را در انجام سوگند (تحليف) قانون اساسى، به عهده مىگيرد. كلينتون، مراسم تحليف خود را در برابر كشيش بيلى گراهام، يكى از رهبران اين جنبش، به جاى آورد. اين جنبش، به بازگشت دوباره مسيح، ايمان دارد و معتقد است كه اين امر، شروطى دارد كه ايجاد حكومت صهيون بر اجتماع يهوديان دنيا از جمله آن شروط مىباشد و به اين دليل، يارى رساندن اسرائيل را يك واجب مذهبى مىداند كه صرفا برخاسته از منافع سياسى نيست. همچنين اين جنبش اصولگرا معتقد است كه براساس مشيت الهى، حكومت يهود، مورد هجوم غير مؤمنين، به خصوص مسلمانان و منكران خدا قرار خواهد گرفت. همان هجومى كه منجر به جنگى بزرگ ـ به نام آرماگدون (هرمجيدون) ـ مىشود.9 در اين جنگ از سلاحهاى تخريبكننده شيميايى و هستهاى استفاده مىشود و صدها هزار نفر از مهاجمان و يهوديان كشته مىشوند. زمينههاى وقوع سناريوى آرماگدون، مطابق آنچه هال ليندسى ـ يكى از معروفترين رهبران جنبش ـ در كتاب خود به نام فرجام كره بزرگ زمين ترسيم كرده است، عبارتند از: 1. تشكيل اسرائيل بزرگ؛ 2. بازگشت قوم يهود از نقاط پراكنده به سرزمين موعود؛ 3. بازسازى هيكل سليمان؛ 4. هجوم كثيرى از كفار (مسلمانان و مسيحيان غير مؤمن به بازگشت مسيح) به اسرائيل؛ 5. ظهور ديكتاتورى سختتر از هيتلر، استالين يا مائوتسهتونگ كه رهبرى مهاجمان را به عهده دارد؛ 6. پذيرش سيطره اين ديكتاتور (كه دشمن قوم يهود است) از سوى سرزمينهاى وسيعى از جهان؛ 7. گرويدن 144 هزار يهودى به مسيحيت انجيلى به گونهاى كه هر يك از آنها همانند بيل گراهام (كشيش انجيلى معروف آمريكايى) در سراسر جهان پخش مىشوند تا ديگر ملل را به مذهب انجيلى بكشانند؛ 8. وقوع جنگ عظيم هستهاى آرماگدون در سرزمينى بزرگ؛ 9. نجات يافتن تنها كسانى كه به ميلاد دوباره مسيح، جسم و معجزه خداوند در بالاى ميدان جنگ ايمان دارند در حالى كه اجساد بقيه افراد بشر در آهن گداخته، ذوب شده است؛ 10. وقوع همه موارد در يك چشم برهم زدن؛ 11. فرود مسيح پس از هفت روز به زمين در حالى كه ايمان آورندگان به او، اطرافش جمع شدهاند؛ 12. حكومت مسيح بر جهان، به مدت هزار سال، با صلح و عدالت تا هنگامى كه قيامت برپا شود. (عقيده هزاره). تعدادى از شخصيتهاى سياسى، ديپلماتيك، رسانهاى و نظامى آمريكا كه مديريت مراكز مهمى را به عهده دارند، از پيروان اين كليسا مىباشند. رئيس جمهور اسبق آمريكا، رونالد ريگان، نيز از اين افراد است. جريان دعوت يك يا چند نفر از شخصيتهاى مذهبى اين كليسا به كاخ سفيد، هنگامى كه رئيس جمهورى آمريكا براى اتخاذ تصميم اساسى راجع به خاورميانه دعوت مىشود، به امرى عادى و تكرارى تبديل شده است. اهميت مشاركت شخصيتهاى مذهبى، به علت انطباق تصميمات سياسى آمريكا با مشيت خداوند است. در ضمن جنبش كليساى اصولگرا، اين مفهوم گنجانده شده است كه مشيت خداوند، توسط تفاسير پيشگوييهايى كه در اسفار تورات و عهد قديم (سفر رويا، سفر حزقيا، سفر يوحنا و...) آمده است، مشخص و معين مىشود. جنگ آرماگدون كه ظهور مجدد مسيح، بلافاصله پس از آن واقع مىگردد، از همين پيشگوييهاست. مجله «نيويورك تايمز» در ماه مارس سال 1981 به نقل از كشيش جرى فالول، يكى از شخصيتهاى بزرگ اين جنبش، نوشت كه ريگان به او گفته است: جرى!... من ايمان دارم كه ما با سرعتى زياد به سوى آرماگدون مىرويم. در اكتبر 1983 ريگان در جمع كميته روابط عمومى آمريكا و اسرائيل گفت: من آرزو مىكنم كه ما آن نسلى باشيم كه جنگ آرماگدون را درك خواهد كرد. به درستى كه پيشگوييهاى كتب عهد قديم، زمان ما را توصيف مىكند... . رابطه بين ايمان مذهبى به پيشگوييها و عمل سياسى ـ نظامى، رابطهاى مستقيم است. اين جنبش به پيروانش تعليم مىدهد كه از جمله تكاليف انسان مؤمن آن است كه همه امكانات و تواناييهايش را در راه اجراى مشيت خداوند به كار گيرد و خداوند از ميان مردم، كسانى را كه شايستگى و توانايى به دوش كشيدن نقش يارى رسان براى انجام اراده او را داده است، برمىگزيند. از همين روبود كه رئيس جمهور پيشين آمريكا ـ ريگان ـ مىگفت كه از خدا درخواست مىكند تا بر او منت گذارد و شرافت آغاز جنگ هستهاى، جهت تحقق مشيت خداوند، با وقوع آرماگدون و سپس ظهور مسيح را نصيب او نمايد. اين بدان معنى است كه ايمان به آرماگدون، توليد تسليحات كشتار جمعى را ايجاب مىكند؛ كه توليد نيز شده است. همچنين محتاج ايجاد جايگاههاى مناسب براى به كارگرفتن اين تسليحات در محلى كه در پيشگوييها براى ظهور مجدد مسيح مشخص شده است (خاورميانه) مىباشد. كلمه آرماگدون، يك بار در انجيل، مشخصا در بخش 16 از فصل 16 سفر رؤيا آمده است: و تمام آنان را در محلى كه به زبان عربى «هرمجيدون» خوانده مىشود، جمع كرد. و در فصل 38 و 39 سفر حزقيال راجع به آنچه اتفاق خواهد افتاد، آمده است: بارانها داغ شود، صخرهها ذوب شود، آتش فرود آيد و زمين شديدا تكان بخورد كوهها و ديوارها به بالاترين وجه رعبانگيز و وحشتزايى بر زمين فرو ريزد. كشيش هل ليندسى راجع به رؤياهاى وارده در سفر يوحنا مىگويد كه يوحنا در رؤيا ملخى ديد كه دمى شبيه عقربها داشت و تعبيرش آن است كه: «آنها هلىكوپترهاى كبرايى هستند كه از عقبشان گاز اعصاب منتشر مىكنند.»!! و اين همان بالگردهايى است كه ارتش اسرائيل آنها را در بمباران شهرها و اردوگاههاى كرانه باخترى، به خصوص اردوگاه جنين به كار گرفت. ليندسى در كتاب معروف خود به نام فرجام كره بزرگ زمين مىگويد: پس از آن كه قوم يهود، يك ملت گرديد، شمارش معكوس براى آغاز علايمى كه در پيشگوييهاى مذهبى آمده است (تشكيل اسرائيل فىنفسه يا به عنوان يك نشانه، سپس اشغال قدس و از نشانههاى مورد انتظار، ساخت هيكل سليمان) آغاز مىشود. بر مبناى اين پيشگوييها، تمام جهان، پيرامون خاورميانه، بهويژه حول اسرائيل، تمركز خواهد يافت. تمام ملل از آنچه در آنجا اتفاق مىافتد، مضطرب خواهند شد. اكنون ما به مقدار توان خود مىتوانيم ببينيم كه اين مسئله چگونه شكل مىگيرد و جايگاه صحيح خود را كاملاً در پيشگوييها باز مىيابد. آنچنان كه حوادث و پيشامدها، جاى خود را در روزنامهها مىگيرد. از سال 1970، كشيش انجيلى معروف، بيل گراهام مرتبا در مواعظ خود كه از طريق كانالهاى تلويزيونى آمريكا پخش مىشود، تكرار مىكند كه: جهان، با سرعت زياد به سوى آرماگدون در حركت است و قطعا جوانان نسل كنونى، آخرين نسل تاريخاند. همين كشيش، دعاى مراسم تحليف «بيل كلينتون» را به هنگام تصدى رياستجمهورى آمريكا انجام داد. پس از او جرج بوش (پسر) در برابر «گراهام» (پسر) سوگند ياد كرد. هم او كه پس از يازده سپتامبر 2001 اعلام كرد: اسلام، فقط صادر كننده تروريسم نيست بلكه خود شيطان است. وقتى «جيمى كارتر»، رئيس جمهور اسبق، در مارس 1979، از اسرائيل بازديد كرد، (در حالى كه براى صدور قرارداد صلح بين مصر و اسرائيل تلاش مىكرد) نطقى را در برابر كنيسه ايراد كرد و در آن اذعان كرد: رؤساى جمهور پيشين آمريكا، ايمان خود را اينگونه عينيت بخشيدند كه روابط ايالات متحده و اسرائيل، بيش از يك رابطه خصوصى است؛ روابطى منحصر به فرد كه ريشه در درون ملت آمريكا، اخلاق، مذهب و ايمانش دارد. مهاجران نخستين، از اسرائيل و ايالات متحده، شكل گرفته بودند لذا ما فرهنگ تورات را با شما قسمت مىكنيم. طبيعتا ممكن است كه سناريوى «آرماگدون» و ادبيات جنبش اصولگراى انجيلى آمريكايى، خرافات مذهبى به نظر آيد اما در ميان معتقدانش مثل: رؤساى جمهور آمريكا (نظير ريگان و كارتر)، وزيران كابينه (نظير وزير دفاع سابق، گاسپارواينبرگر) و ديگر شخصيتهاى سياسى و نظامى آمريكا، كه مراكز مديريت را تا كنون در دست داشتهاند، ايمانى محكم نسبت به آن وجود دارد. وقتى كه نسخههاى كتاب هال ليندسى در ميان اعضاى كاخ سفيد، كاركنان پنتاگون، فرماندهى ارتش آمريكا، اعضاى كنگره (اعضاى سنا و نمايندگان)، فرماندهان ايالات و تمامى شخصيتهاى اجرايى و ذىنفوذ آشكارا و علنى توزيع مىگردد. لذا سياست خارجى ايالات متحده در خاورميانه بازتاب درك مسيحى انجيلى يهودى شده مىباشد. قدرت نفوذ جنبش اصولگرا در تصميمسازى آمريكا، باعث شد كه طى موضعى كه توسط سنا و نمايندگان كنگره در روز سهشنبه 24 اكتبر 1995 اتخاذ گرديد، قدس پايتخت اسرائيل اعلام و دستور انتقال مقر سفارت آمريكا از تلآويو به آنجا صادر شود. از آنچه گفتيم، آشكار است كه اصولگرايى انجيلى فقط به ارائه تفاسير معينى از مفاهيم مذهبى محدود نمىشود بلكه تلاش مىكند تا تحولات آينده را بر مبناى تفاسير اصولى خود رقم بزند. با توجه به موقعيت ممتازى كه در مركز تصميمسازى آمريكا (كه راجع به سرنوشت جهان تصميمگيرى مىكند) در اختيار اصولگرايان انجيلى قرار گرفته است، نمىتوان تأثير و نفوذ محورى آن را ناديده انگاشت. لذا منافع آمريكا، موضع كنگره راجع به قدس را رقم نزد بلكه اين تصميم در چارچوب سياست آمريكا در خاورميانه و بر محور عقايد مذهبى اصولگرا، اخذ شد. اين تصميم، آمريكا را ناچار كرد كه همچون يك عطيه مقدس الهى، در آن مسير حركت و از الزامات آن پيروى نمايد. اين موضع محورى، بر پيوستگى ميان تحليل صهيونيستى عهد قديم، كه جنبشهاى مذهبى آمريكا بر آن تكيه دارند و تصميمات سياسى آمريكا در خاورميانه تأكيد مىكند. پس از ملاحظه اين مبانى مذهبى در سياست آمريكا نسبت به جهان عرب، (صرفا) وارد كردن اتهام اتخاذ سياست دوگانه در برخورد با مقررات بينالمللى، در خصوص محكوم كردن نقض حقوق بشر يا اعتراض به نقض قواعد بينالمللى، به دولت آمريكا (دمكرات باشد يا جمهوريخواه) خام انديشى و ساده لوحى است؛ به دليل آن كه اسرائيل، اساسا ازاين معيارها خارج است و مافوق اين سازمانها و قوانين قرار دارد و در ايمان آمريكايى، صورت مجسم مشيت مقدس خداوند است و هرگونه برخورد با آن، آنطور كه در تعاليم اين كليسا آمده، هتك محرمات و مقابله با مشيت پروردگار است. براى عملى شدن اين ايمان، در سال 1985 (88 سال پس از اولين كنگره صهيونيسم كه در سال 1897 برگزار شد). در همان شهر بال سوئيس، در همان هتل، همان سالن و دقيقا همان ماه ـ آگوست ـ كنگره فوقالعاده كليساى انجيلى كه ايجاد حكومت صهيون را مقدمه گريزناپذير بازگشت مسيح مىدانستند، برگزار شد. دعوتنامهاى براى شركت در «كنفرانس صهيونيسم مسيحى» به دكتر داگلاس يونگ، رئيس دانشسراى آمريكايى مطالعات سرزمين مقدس، ارسال گرديد كه دكتر فان دير هوفين، رئيس كليساى انجيلى هلند، رياست آن را برعهده داشت. در اين كنفرانس تأسيسى، 589 شخصيت مذهبى از ايالات متحده و اروپا، از كليساهاى مشابه در كشورهاى آفريقايى و آسيايى ديگر كه تعداد آنها به 27 كشور مىرسيد، حضور داشتند. از آن هنگام تا كنون به طور سالانه در هر آگوست، دو كنفرانس برگزار مىشود كه كنفرانس اول در ادامه راه اولين كنگره جنبش صهيونيسم يهودى است كه توسط تئودور هرتزل، در سال 1897 برگزار شد و كنفرانس دوم، متعلق به جنبش صهيونيسم مسيحى است كه داگلاس يونگ زمينهساز تشكيل آن بود. از درون كنفرانس 1985، سازمان جديدى به نام «سفارت بينالمللى مسيحيت» ايجاد شد كه وظيفه نفوذ معنوى و مادى در برخى از كليساهاى انجيلى آمريكا را به منظور تحقق پيشگوييهاى تورات، راجع به زمينههاى بازگشت مسيح به عهده دارد كه مهمترين زمينه آن را تشكيل حكومت صهيونيستى و اجتماع يهوديان مىداند تا آن كه (مطابق نقل پيشگوييها) مسيح، براى دومين بار، در ميان آنان ظهور يابد. سفارت بينالمللى مسيحيت، در راستاى اهدافى كه آنها را در سال 1985 اعلام كرده بود، به فعاليت پرداخت كه شاخصترين اهداف آن عبارت بود از: 1. انتقال يهوديان اتحاد جماهير شوروى (سابق) به اسرائيل؛ 2. پايان دادن به تحريمهاى ضد منافع اسرائيل؛ 3. كشاندن حكومتهاى كاتوليك مذهب واتيكان و اسپانيا به سوى قبول اسرائيل و تبادل نمايندگان ديپلماتيك با آن؛ 4. اعمال فشار بر كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى به منظور عادى سازى روابطشان با اسرائيل؛ 5. فراخوان جهانى نسبت به پذيرش قدس به عنوان تنها پايتخت ابدى اسرائيل. همچنين سازمان مذكور بارزترين نقش را در تلاش براى اتخاذ اولين تصميم كنگره آمريكا (سنا و نمايندگان) در آوريل 1990، كه دولت آمريكا را به پذيرش قدس به عنوان پايتخت اسرائيل فراخواند و سپس در دومين تصميم (سال 1995) مبنى بر انتقال مقر سفارت آمريكا از تلآويو به قدس، ايفا كرد. هر چند كليساى كاتوليك و ارتودكس و تعدادى از كليساهاى انجيلى آمريكا با يهودىسازى عقيدتى و سياسى مخالفت كرده و آن را باعث مسخ حقيقى و گمراهى مؤمنان مسيحى مىدانستند ولى مهمترين تأثير در جريان تصميمسازى آمريكا راجع به خاورميانه و جنگ اعراب و اسرائيل، متعلق به سازمان سفارت بينالمللى مسيحيت و نقش سياسى است كه تحت لواى مسيحيت ايفا مىكند. نام «سفارت بينالمللى مسيحيت» به منظور بيان وظيفهاى كه اين سازمان به عهده دارد، انتخاب شده است. يعنى اين سازمان به مثابه سفارتى در كشورهاى مختلف دنيا از اسرائيل و منافعش دفاع مىكند. لذا شعبى از اين سازمان در ايالات بزرگ آمريكا تأسيس و به رئيس هر شعبه، عنوان كنسول اطلاق گرديد. وظيفه هر شعبه، عبارت است از: 1. جمعآورى كمكها جهت ايجاد شهركهاى يهودىنشين؛ 2. خريدارى زمين از مالكان عرب؛ 3. فروش اسناد پشتيبانى و حمايت از اسرائيل و ارتباط مستقيم با نمايندگان ايالتها از سطح شهردارى محلى تا سطح كنگره به منظور تحريك آنان براى دفاع از منافع اسرائيل. هر سفارت بينالمللى مسيحيت در تعداد زيادى از كشورهاى جهان شعبه دارد كه شبيه همين وظايف را انجام مىدهند. سازمان، يك كنفرانس سالانه درماه آگوست با هدف برشمردن وعدههاى محقق شده و وضع برنامههاى سال جديد برگزار مىكند. اين سازمان به شكل اساسى، تنظيم فعاليت 250 گروه و جمعيت آمريكايى (غير يهودى) را به عهده دارد كه اين گروهها مطابق اصول تفاسير صهيونيستى (كه به پيشگوييهاى تورات، راجع به بازگشت يهود به فلسطين و تشكيل حكومت صهيون ـ كه محل ظهور دوباره مسيح به منظور رهايى بشر از شرورى كه در آن غرق شده است ـ اعتقاد دارد) فعاليت مىكنند. جهان عرب و جهان اسلام اين واقعيات را از اوائل سده گذشته ناديده گرفته و تا به حال بهاى جدا سنگين غفلت خود را پرداخته است و هنوز مىپردازد. اكنون زمان آن فرا رسيده است كه در برابر اين تجاهل بايستيم و با قاطعيت و شجاعت با واقعيت روبرو شويم. كليد فهم سياست آمريكا در خاورميانه صرفا سياسى يا نهفته در منافع آمريكا در منطقه نيز نيست. اين كليد، در ايمان مذهبىاى نهفته است كه بر جريان تصميمگيرى آمريكا راجع به اين منطقه حاكم است. البته اين مطلب ابدا به معناى تسليم جهان عربى ـ اسلامى نسبت به اين واقعيت نيست. جامعه آمريكا، جامعهاى مذهبى و باز است. كليساهاى انجيلى در آمريكا، مخالف اين عقيده صهيونيستى هستند و كليساهاى محلى كاتوليك و ارتدكس قوى و ذىنفوذى وجود دارند كه اين عقيده را باعث مسخ و نابودى مسيحيت و تهديدى براى آن مىدانند. در ضمن تعامل و همكارى با جامعه آمريكا، محتمل است كه حداقل امكان كاهش نفوذ تندرويهاى اين جناح افراطى و راست مذهبى، كه داراى ابزار تبليغى تلويزيونى مهم و قوى جهت ترويج نظريات و مبانى خويش است و مىتواند آن را به عنوان ابزار حضورى قدرتمند در انتخابات و نيروى فشار معنوى و مؤثر بهكار گيرد. ما آرزومنديم كه سازمان كنفرانس اسلامى و اتحاديه كشورهاى عربى و ديگر سازمانهاى ملى و اسلامى، مطابق يك نقشه عملياتى وارد همكارى با مجلس كليساهاى خاورميانه، مجلس كليساهاى جهانى، مجلس كليساهاى آمريكا شود تا با تبليغ و ترويج ادبيات مذهبى در جامعه آمريكا، ارتباط و پيوستگى بين اسرائيل و آرمان مسيحى «رهايى» را قطع نمايد. تجاهل و غفلت، زشت و ناپسند است ولى عدول و عقبنشينى، از آن زشتتر.1. Warder Gresson 2. pro-palestine Federation of America . 3. ch, E, Rusell . 4. R. Wagner . 5. Christian Council of Palestine . 6. Indispensationalism . 7.( W.A.S.P) White Anglo-Saxon protestant . 8. prophecy and politics . 9 .اين نام، اسم محلى بين «الخليل» و كرانه باخترى» است كه جنگ در آن واقع خواهد شد.