کلید فهم سیاست آمریکا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کلید فهم سیاست آمریکا - نسخه متنی

محمد سماک؛ مترجم: ابوذر یاسری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



كليد فهم سياست آمريكا

موضع آمريكا در برابر رژيم صهيونيستى از پشتوانه‏هاى مذهبى... تا منافع سياسى

اشاره:

مقاله حاضر ترجمه چهارمين بخش از سلسله مباحث قدس است كه از سوى «واحد مطالعات و تحقيقات مؤسسه القدس» مستقر در بيروت منتشر مى‏شود.

اهميت خاص اين مجموعه در نوع حقايق و اطلاعاتى است كه راجع به موضع آمريكا در برابر رژيم صهيونيستى، ارايه مى‏كند و طى آن به پاره‏اى از پايگاههاى مذهبى و بخشى از منافع سياسى، كه توسط مؤلف محترم، با دقت و هوشيارى گردآورى گرديده، استناد شده است.

ديپلماسى اعراب، در تمام جنگها و حملات اسرائيل عليه جهان عرب، به طور كامل در برابر موضع حمايت‏گرانه آمريكا قرار داشته است.

به راستى چرا ايالات متحده، منافع و حيثيت معنوى خود را به خطر انداخته است؟ و چرا اين كشور، صداقت را از رابطه خود با جهان عرب (300 ميليون نفر)، جهان اسلام (يك ميليارد و 200 ميليون نفر) و بلكه تمام مللى كه در سراسر جهان، از شرق تا غرب، به حقوق بشر پاى‏بندند و به رعايت پيمانها و قوانين بين‏المللى فرا مى‏خوانند، كاملاً كنار گذاشته است؟ و چرا از كشتارها و قتل عامهايى كه اسرائيل مرتكب مى‏شود، تحت عنوان همين ارزشها و اصول انسانى، دفاع و حمايت مى‏كند؟

بايد گفت كه اساسا در طرح اين سؤال كه نسل اندر نسل بر هر لب و زبانى جارى بوده است، اشتباهى رخ داده و آن عبارت از اين عقيده است كه ايالات متحده، اسرائيل را حمايت مى‏كند. اين اعتقاد نادرست، منجر به اخذ نتايج نادرست شده است. رابطه ايالات متحده و اسرائيل، مبتنى بر حمايت و تقويت (سياسى) نيست و نيز اين مطلب كه تلاش بيش از حد اعراب در تأمين منافع استراتژيك آمريكا، نقش اين ژاندارم را حذف يا متوقف خواهد كرد، صحيح نمى‏باشد.

واقعيت آن است كه رابطه آمريكا ـ اسرائيل، از حد منافع سياسى، اقتصادى و امنيتى، فراتر است و نيز وقتى كه آمريكا، پيشنهاد توافق و حتى حركت در ركاب اسرائيل را به جهان عرب داد، برقرارى اين رابطه، هرگز تغييرى در موضع آمريكا نسبت به اسرائيل ايجاد نكرد دليل آن اين است كه اين موضع، مبتنى براصول و معتقدات ايمانى است كه از حد منافع و محاسبات سياسى گذشته است.

جدا از ديگر مناطق جهان، تنها خاورميانه، در معرض تصميم سياسى آمريكا در خصوص اجراى آن اصول ايمانى، قرار گرفته است و لابى فعال و پر نفوذ صهيونيستى در ايالات متحده، چيزى جز يك ابزار از مجموعه ابزارهاى متعددى كه اين اصول را به نفع اسرائيل به كار مى‏گيرد، نيست.

از اين رو، ناچار از فهم اين اصول و شناخت جايگاه آن در عمليات تصميم‏سازى و تصميم‏گيرى آمريكا هستيم تا بتوانيم به درك پشتوانه التزام آمريكا نسبت به اسرائيل دست يابيم.

در سال 1897م. در شهر بال سوئيس، اولين كنگره صهيونيسم به دعوت «تئودور هرتزل» ـ يكى از روزنامه‏نگاران اتريشى ـ برگزار شد. اما جنبش و حركت صهيونيسم مسيحى، سه قرن قبل از آن، از هلند و بريتانيا آغاز و سپس در ايالات متحده مستقر و ريشه‏دار شده بود.

كاتوليكها، عقيده داشتند كه عصمت، از خصايص «كليسا»ست و در «پاپ» ظهور مى‏يابد. اما پس از آغاز جنبش اصلاح‏طلبى مذهبى ـ كه از آلمان به رهبرى مارتين لوتر، كالوين و ديگران نشو و نمو يافت ـ نظريه‏اى كه معتقد بود عصمت، ويژه كتاب مقدس است، (به جاى نظر كاتوليكها) مبنى قرار گرفت.

مذهب كاتوليك بر نظر كشيش آگوستين پاى مى‏فشرد كه مى‏گفت:

آنچه راجع به وجود «كشور خدا» در كتاب مقدس آمده است، در آسمان قرار دارد نه در زمين و ثانيا: «قدس» و «صهيون»، دو محل معين زمينى، براى سكناى يهود، نيست، بلكه دو مكان آسمانى است كه به روى تمام مؤمنين به خدا گشوده است. اما پس از آغاز جنبش اصلاح‏طلب مذهبى، تفاسير ديگرى مبنا قرار گرفت كه «كشور خدا» را يك واقعيت زمينى و يهود را صاحبان وعده وكالت الهى از جانب او براى ايجاد مملكتش مى‏دانست و به بازگشت دوباره مسيح، شروط تحقق آن (از جمله ايجاد اسرائيل بزرگ)، هزاره (آنچه كه سالهاى خوشبختى حكومت صهيونيسم بر جهان، تحت رهبرى مسيح گفته مى‏شود) و حتمى الوقوع بودن آن معتقد بود.

و اين‏چنين بود كه از نيمه سال 1600م. جنبش «پروتستانتيسم»، دعوت و فراخوان از يهوديان براى ترك اروپا و بازگشت به فلسطين، به منظور ايجاد «كشور خدا» را آغاز كرد. اوليور كرامول ـ فرمانرواى بريتانياى مشترك المنافع ـ در اولين اقدام، خواستار يهودى كردن فلسطين به عنوان مقدمه رجعت مسيح شد و در سال 1655، كتابى از كشيش پروتستان آلمانى ـ پول ولگن هوفر ـ، انتشار يافت كه در آن گفته بود.

يهوديان به محض ظهور دوباره مسيح به مسيحيت خواهند گرويد؛ چرا كه او را هم‏چون يكى از خودشان مى‏دانند و از مستلزمات اين ظهور، همانا بازگشت يهوديان به سرزمينى است كه خداوند، خود، آن را از طريق ابراهيم، اسحاق و يعقوب به ايشان اعطا كرده است.

و بدين ترتيب، ادبياتى مذهبى شكل گرفت كه طى آن، يهوديان معتقد به نقشه خدا، بنا بر اقتضا، سرنوشت محتوم همه بشر را تعيين مى‏كردند و (اين ادبيات) تشكيل حكومت آنها را تنها راه بازگشت مجدد مسيح، معين مى‏كرد؛ همان بازگشتى كه براى هميشه، سرنوشت محتوم جنگ ايمان و كفر را با پيروزى مسيح و فرمانروايى هزار ساله او بر جهان، تعيين خواهد كرد و سپس قيامت به‏پا خواهد شد. در اين ادبيات، اعتقاد به پشتيبان قوم يهود در تشكيل حكومتى در فلسطين نوعى از عبادت شمرده مى‏شد و از آن به مشاركت بشرى در تحقق خواست الهى، تعبير مى‏گرديد. تا آنجا كه «لرد آنتونى اشلى كوبر» اصلاح‏طلب معروف انگليسى در سال 1839 گفت:

با وجود آن كه يهود، قومى سخت دل و غرق در معصيت‏اند و لاهوت را انكار مى‏كنند ولى نسبت به آرزوى مسيحى «رهايى» نياز مبرم دارند.

اشتياق به «رهايى» مسيحى، انگيزه مذهبى ايجاد جنبش صهيونيسم مسيحى كه سبب حمايت از قوم يهود در راه تشكيل حكومت ايشان در فلسطين به دست خودشان بوده گرديد و حتى براى دفع هرگونه عذاب وجدان از مسيحيان پروتستان، «لرد كوبر» شعار «فلسطين، سرزمين بى‏ملت براى ملت بى‏سرزمين» را علم كرد. و از آن پس، پرچمى شد كه تمام مسيحيان صهيونيست آن را حمل كردند.

لرد بالمرستون (عموى لرد كوبر) وزير امور خارجه وقت بريتانيا، به وسيله ايجاد كنسول‏گرى بريتانيا در قدس (سال 1839م.) و انتخاب «وليم يونگ»، يكى از معتقدان به صهيونيسم مسيحى، به سركنسولى آن، آن را عملى كرد. وى، اصلى‏ترين وظيفه يونگ را حفظ منافع يهوديان، حمايت، تسهيل اقامت و تشويق آنان به بازگشت، معين كرد. در آن زمان تعداد يهوديان فلسطين كه بخشى از امپراطورى عثمانى محسوب مى‏شد، مطابق اسناد كنسول‏گرى بريتانيا فقط به 9690 نفر مى‏رسيد.

كنسول‏گرى بريتانيا، حق حمايت از يهوديان بيگانه فلسطين را در اختيار داشت كه (بنا به اعتراف) آن را به موجب توافقى تحميلى از پادشاهى عثمانى گرفته بود. اما حمايت بريتانيا، يهود عثمانى را نيز دربر گرفت و اين امر، براى اولين بار، در طول تاريخ جديد، منجر به احتساب كل يهود (به رغم تفاوت اوصاف و اشكال‏شان) در قالب ملتى واحد شد.

در سال 1841م. هنرى تشرشل ـ افسر ستاد امور بريتانيا در خاورميانه ـ در نامه‏اى خطاب به موسى مونتيگور ـ رئيس مجلس نمايندگان يهود در لندن ـ نوشت:

نمى‏توانم اشتياق وصف ناشدنى‏ام را نسبت به اين امر از تو پنهان كنم كه مى‏بينم ملتت يكبار ديگر هويت خود را به عنوان يك ملت باز مى‏يابد. من معتقدم كه تحقق دقيق اين هدف ممكن است، اما ناچار از انجام دو امر غير قابل اغماض هستيم؛ اول آنكه؛ خود يهوديان اين مسئله را از طريق اجماع در سطح جهانى به دوش گيرند و دوم آنكه، قدرتهاى اروپايى به يارى‏شان بيايند.

اين موضع در خلال سبقت گرفتن ايده صهيونيسم مسيحى انجيلى بر يهوديت، ظهور و بروز يافت. تا آنجا كه تعداد زيادى از رهبران يهود در آن هنگام مشاهده مى‏كردند كه عمليات تشويق مهاجرت به فلسطين براى اخراج آنان از، اروپا، تحت يك پوشش مذهبى صورت مى‏گيرد.

در سال 1845 «ادوارد باتفورد» از دفتر امور مستعمرات لندن، پيشنهاد كرد كه:

تشكيل حكومت يهودى در فلسطين، تحت حمايت بريتانياى كبير انجام شود و به محض آن كه يهوديان، خود، قادر به حفظ خود باشند، قيموميت آن برداشته شود.

همچنين وى بيان كرد:

حكومت يهود ما را در محور رهبرى شرق قرار مى‏دهد به طورى كه مراقبت از عمليات توسعه و تسلط بر دشمنانمان و به زير كشاندن آنها هنگام نياز، براى ما ممكن مى‏شود.

و بدين ترتيب كاربرد نقشه اسكان يهود در فلسطين در عرصه سياسى بدون آن كه از سايه مذهبى خارج شود، آغاز شد و اين تلازم تا كنون استمرار داشته است.

در ششم فوريه 1985، بنيامين نتانياهو، نماينده اسرائيل در سازمان ملل متحد، طى نطقى در مجمع عمومى گفت:

نامه‏ها و نوشته‏هاى مسيحيان صهيونيست انگليس و آمريكا، به طور مستقل بر فكر رهبران در طول تاريخ مثل: لويد جرج، آرتور بالفورد و وودرو ويلسون، در آغاز اين سده، تأثير گذاشته است. رؤياى ديدار بزرگ، شعله تخيل اين مردان را برافروخت. كسانى كه نقشى محورى در پايه‏گذارى قوانين سياسى و بين‏المللى، به منظور احياء حكومت يهود، بازى كردند.

«نتانياهو» در اقرار به اين واقعيت تاريخى صراحت داشت تا آنجا كه گفت:

... حقيقتا اشتياقى قديمى در رسوم يهودى‏مان براى بازگشت به سرزمين اسرائيل وجود داشت و اين رؤياها كه ما را از 200 سال پيش مى‏خواند، از ميان مسيحيان صهيونيست سربرآورد.

يك اعتقاد عمومى و رسوخ يافته مذهبى درون جامعه مذهبى آمريكايى جريان دارد كه مى‏گويد: خداوند هر كس را نسبت به اسرائيل، بى‏حرمتى كند عقوبت مى‏كند و به هركس آن را يارى رساند، جزاى نيك مى‏دهد و به بركت پشتيبانى ايالات متحده از اسرائيل، بركات خدا (از رزق، خير، امنيت و سلامت) بر مردم آمريكا نازل مى‏شود.

در سال 1642 دانشگاه هاروارد آمريكا اولين مدرك دكتراى تاريخ خود را اعطا كرد كه عنوان موضوع آن زبان عبرى، زبان مادرى بود. اولين كتابى كه در ايالات متحده انتشار يافت، سفر مزامير ( Psalm )بود و اوليه مجله، «يهودى» ( The Jew ) نام داشت. در آغاز مهاجرت از اروپا به آمريكا، مهاجران مسيحى انجيلى جهان جديد را به منزله كنعان نو ( New Canan ) فرض كردند و انگلستان را كه از آن گريخته بودند به مثابه مصر و سرخ‏پوستان آمريكا را فرزندان دهگانه گم شده از بنى‏اسرائيل. حتى وقتى كه يكى از گروههاى پروتستانى از طايفه مورمون پيش از آن كه به حكومت «يوتاه» برسد و در آنجا استقرار يابد، در صحراى آمريكا سر درگم شد و به بيراهه رفت، اين حادثه را به واقعه‏اى كه براى بنى‏اسرائيل در صحراى سينا حادث شده بود، تشبيه كرد و لذا براى رود «كلرادو» اسم توراتى قديمى رود «باشان» را انتخاب كردند.

تأثير صهيونيسم مسيحى بر مهاجران نخستين به آمريكا، به حدى بود كه رئيس‏جمهور جفرسون پيشنهاد وضع علامتى را به جاى نشان عقاب، براى آمريكا داد كه در آن بنى‏اسرائيل در روز، زير ابرى كه بر سرشان سايه انداخته و در شب زير عمودى از نور، قرار دارند و اين پيشنهاد مطابق مضامين «سفر خروج» بود.

كشيش جوزف اسميت، مؤسس كليساى مارمونى، نظريه تشكيل حكومت يهودى در فلسطين را پايه‏گذارى كرد و از سال 1814م. فراخوانهاى انگليسى ـ آمريكايى جهت ايجاد وطن براى يهوديان در فلسطين بالا گرفت. يكى از پيشگامان آمريكايى جنبش صهيونيسم مسيحى، كشيش واردر جريسون1 از آمريكا به فلسطين مهاجرت كرد و يهوديت را پذيرفت و به عنوان مشاورى براى دولت آمريكا در قدس و سپس سركنسول آن در سال 1852 وارد عمل شد و فعاليتهاى وى حول موضوع واحد ايجاد وطن يهودى در فلسطين دور مى‏زد. وى با حمايت يك مؤسسه يهودى ـ مسيحى انگليسى دست به ايجاد يك شهرك زراعى يهودى زد و مسيحيان انجيلى آمريكايى و يهوديان را در آن اسكان داد.

حركتهاى اسكان پس از آن به واسطه سرمايه‏گذارى آمريكاييان به صورت پياپى ادامه يافت، سپس شهرك «جبل الأسل» (در غرب يافا) در سال 1850 برپا شد. اقبال مسيحيان صهيونيست به سكونت در اين مكانها از صهيونيستهاى يهودى شديدتر بود چرا كه آنان در انتظار «بازگشت دوباره مسيح» بودند.

از آن هنگام سرزمين مذهبى آمريكا به توسعه سازمانها و تشكلهاى داخلى دست زد كه هدف از آن حمايت معنوى و مادى فزون‏تر براى تحقق پيشگوييهاى تورات راجع به بازگشت يهوديان به فلسطين بود. از جمله نخستين مؤسسات مذكور، «سازمان فدرالى دفاع از فلسطين در آمريكا».2 بود كه كشيش چارلز راسل3 آن را در سال 1930 تأسيس كرد و سازمان «كميته فلسطين ـ آمريكا» كه توسط سناتور رابرت واگنر4 به همراه 68 عضو مجلس سنا، 200 عضو مجلس نمايندگان، تعدادى از علماى انجيلى، صاحبان صنايع، اساتيد دانشگاهها، روزنامه‏نگاران و ادباى مشهور تأسيس شد. نيز در سال 1942 «سازمان مجلس مسيحى فلسطين»5 مطابق قرارداد بالفور، به عنوان يكى از موارد تحقق آن، از سوى كشيشان پروتستان و شخصيتهاى بارز اقتصادى، سياسى و دولتى تأسيس گرديد. اين سازمانها شعار «سرزمين موعود» و «ملت برگزيده» را بالا بردند و به گونه‏اى آن دو را به يكديگر مربوط ساختند تا مردم بدانند كه شريف‏ترين عمل براى تقرب مسيحيان به خداوند، مشاركت مادى و معنوى در تحقق خواست خدا به واسطه بازگرداندن قوم يهود به فلسطين به عنوان مقدمه رجعت مسيح مى‏باشد.

كنگره آمريكا، قطعنامه اجلاس صهيونيستها را ـ كه در سال 1942 در نيويورك برگزار شده بود ـ پذيرفت و در سال 1944 تصميمى اتخاذ نمود كه ايالات متحده را متعهد مى‏كرد تا «نهايت تلاش خود را جهت گشودن درهاى (سرزمين) فلسطين به روى يهوديان مبذول دارد تا به راحتى و آزادى وارد آن شوند و به آنان فرصت ساختن آن را اعطا كند تا ملت يهود بتوانند دوباره يك فلسطين يهودى دموكراتيك و آزاد بنا كنند.»

كنگره آمريكا عبارت «بازسازى فلسطين» را جايگزين عباراتى نظير «تشكيل حكومت يهودى در فلسطين» كه در بيان كنفرانس نيويورك آمده بود، كرد و اين نشانگر آن است كه صهيونيسم مسيحى در تحريف و غلو، بسيار شديدير از صهيونيسم يهودى عمل مى‏كند!!

در ايالات متحده، تعداد 009، 754، 76 نفر پروتستان در قالب 200 فرقه وجود دارند. فرقه تدبيرى6 داراى بيشترين سهم نسبت به پذيرش عقيده صهيونيسم مى‏باشد كه تعداد پيروان آن بالغ بر چهل ميليون نفر مى‏شود. همچنين گروه پروتستانهاى سفيدپوست (معروف به آنگلوساكسون)7 مشهورترين شخصيتهاى سياسى، اقتصادى، تبليغى، رسانه‏اى و نظامى جامعه آمريكا را در خود جمع كرده است.

نتانياهو (رئيس دولت سابق اسرائيل)، قبل از ديدار با كلينتون ـ رئيس جمهور وقت آمريكا ـ بسيار مشتاق به برگزارى نشستى با كشيش جرى فالول (شخصيتى معروف از گروه مذكور) بود. در آن جلسه فالول پرسيد:

اسرائيل تا چه اندازه مى‏تواند از اراضى زائد به نفع فلسطينيان عقب‏نشينى كند بدون آن‏كه امنيتش در معرض خطر قرار بگيرد؟

نتانياهو در پاسخ گفت:

واقعيت آن است كه ما نمى‏توانيم جز از مقدار بسيار اندكى عقب‏نشينى كنيم و فالول افزود:

يك عقب‏نشينى هم برايشان زياد است.

از جمله اين شخصيتها، پت رابرتسون، سازنده برنامه تلويزيونى «باشگاه هفتصد» است كه به تنهايى 19 درصد آمريكاييها (16 ميليون خانواده) را به خود جلب كرده است. همچنين جيمى شوگرت، صاحب دومين ايستگاه تلويزيونى بزرگ انجيليان در ايالات متحده، كه 10 درصد بينندگان (بيش از 9 ميليون خانواده) را به خود اختصاص داده است، نيز جيم بيكر، اورال رابرتز، كينين كوبلاند، ريچارد دى‏هان و ريكس همبرد، كه هر يك مالكيت يك ايستگاه تلويونى مبشر انجيلى را در اختيار دارند، جملگى از اعضاى گروه مذكور هستند.

همه اين شخصيتهاى مذهبى معتقدند كه اراده الهى، در ايجاد اسرائيل، نمودار گشته است و خداوند هر كس كه اسرائيل را يارى كند، يارى مى‏كند و با هر كس كه نسبت به آن عداوت بورزد، دشمنى مى‏كند. ايجاد اسرائيل به طور حتم باعث وقوع شرط بازگشت دوباره مسيح ـ كه انتظار آن نيز طولانى شده است ـ مى‏باشد و ثانيا دفاع از اسرائيل عملى مذهبى و جزيى از اصول عقايد است و صرف اتخاذ يك موضع سياسى بر حوادث متغير تأثير نمى‏گذارد.

حكومت سكولار (كه احكام و قوانين آن مبتنى بر جدايى دين از حكومت است) در ايالات متحده داراى 1400 ايستگاه مذهبى است كه 80 هزار كشيش انجيلى در آن فعاليت مى‏كنند و اكثر قريب به اتفاق آنان از پيروان مكتبى مى‏باشند كه اسرائيل را تجلى خداوند و مجسمه نعمتهاى او براى نجات فرزندان بشريت مى‏دانند.!! لذا اگر چه اسرائيل با معضل يا بحرانى مواجه شود، اين لشكر مذهبى ـ رسانه‏اى از طريق كليساها، ايستگاههاى راديويى، تلويزيونى و سلسله مطبوعات روزانه و هفتگى كه انتشار آن را در اختيار دارند، به حركت درمى‏آيد.

حركت جنبش، از مبناى يك اصل ثابت از اصول اين جنبشهاى مذهبى، آغاز مى‏شود و آن اين اصل است كه قوانين موضوعه بين‏المللى، اسرائيل را شامل نمى‏شود؛ زيرا اسرائيل با همه رژيمهاى سياسى ديگر عالم تفاوت دارد. وجود اسرائيل، تجسم اراده خداست نه (حاصل) ارضاى نياز بشرى. ثانيا، تنها وجوب و شمول خواست و مشيت الهى مى‏تواند اسرائيل را در برگيرد كه در كتب مقدس آمده و آشكارترين نمونه آن، وعده خداوند براى ملت برگزيده اوست. از اين رو، دولتهاى اسرائيل ـ با وجود هر نخست‏وزيرى ـ آزاد از هرگونه قيد و قانون مى‏توانند نه فقط زير بار قطعنامه‏هاى (425 و 338 و 442 و 194) و امروز قطعنامه‏هاى (1402 و 1403) نروند بلكه زير بار هرگونه قرارداد امضا شده توسط نخست‏وزيران سابق هم كه بعد معلوم شود اين قرارداد به ضرر منافع ملت برگزيده يا وعده‏هاى الهى است نروند، مانند توافقنامه «اسلو،...» و اين را اكنون شارون عملاً به اثبات رسانده است.

در كتاب پيشگوييها و سياست8 نوشته يك زن آمريكايى به نام گريس هالسل ـ كه سخنرانيهاى رئيس جمهور، جانسون، را نگاشته است ـ نويسنده ضمن انتقال تجربيات كارى خود در كاخ سفيد مى‏گويد:

هر بار كه اعضاى شوراى امنيت ملى جهت تصميم‏گيرى راجع به خاورميانه، دور هم جمع مى‏شوند، نماينده كليساى انجيلى جهت تطبيق تصميمات با اعتقادات مثبتى بر پيشگوييهاى تورات و تفاسير جديدى كه اين كليسا وضع كرده است، دعوت مى‏شود. پس از انتخاب هر يك از رؤساى جمهور جديد آمريكا، يك نفر از نمايندگان اين كليسا، رياست كشيشان را در انجام سوگند (تحليف) قانون اساسى، به عهده مى‏گيرد.

كلينتون، مراسم تحليف خود را در برابر كشيش بيلى گراهام، يكى از رهبران اين جنبش، به جاى آورد.

اين جنبش، به بازگشت دوباره مسيح، ايمان دارد و معتقد است كه اين امر، شروطى دارد كه ايجاد حكومت صهيون بر اجتماع يهوديان دنيا از جمله آن شروط مى‏باشد و به اين دليل، يارى رساندن اسرائيل را يك واجب مذهبى مى‏داند كه صرفا برخاسته از منافع سياسى نيست.

همچنين اين جنبش اصول‏گرا معتقد است كه براساس مشيت الهى، حكومت يهود، مورد هجوم غير مؤمنين، به خصوص مسلمانان و منكران خدا قرار خواهد گرفت. همان هجومى كه منجر به جنگى بزرگ ـ به نام آرماگدون (هرمجيدون) ـ مى‏شود.9 در اين جنگ از سلاحهاى تخريب‏كننده شيميايى و هسته‏اى استفاده مى‏شود و صدها هزار نفر از مهاجمان و يهوديان كشته مى‏شوند.

زمينه‏هاى وقوع سناريوى آرماگدون، مطابق آنچه هال ليندسى ـ يكى از معروف‏ترين رهبران جنبش ـ در كتاب خود به نام فرجام كره بزرگ زمين ترسيم كرده است، عبارتند از:

1. تشكيل اسرائيل بزرگ؛

2. بازگشت قوم يهود از نقاط پراكنده به سرزمين موعود؛

3. بازسازى هيكل سليمان؛

4. هجوم كثيرى از كفار (مسلمانان و مسيحيان غير مؤمن به بازگشت مسيح) به اسرائيل؛

5. ظهور ديكتاتورى سخت‏تر از هيتلر، استالين يا مائوتسه‏تونگ كه رهبرى مهاجمان را به عهده دارد؛

6. پذيرش سيطره اين ديكتاتور (كه دشمن قوم يهود است) از سوى سرزمينهاى وسيعى از جهان؛

7. گرويدن 144 هزار يهودى به مسيحيت انجيلى به گونه‏اى كه هر يك از آنها همانند بيل گراهام (كشيش انجيلى معروف آمريكايى) در سراسر جهان پخش مى‏شوند تا ديگر ملل را به مذهب انجيلى بكشانند؛

8. وقوع جنگ عظيم هسته‏اى آرماگدون در سرزمينى بزرگ؛

9. نجات يافتن تنها كسانى كه به ميلاد دوباره مسيح، جسم و معجزه خداوند در بالاى ميدان جنگ ايمان دارند در حالى كه اجساد بقيه افراد بشر در آهن گداخته، ذوب شده است؛

10. وقوع همه موارد در يك چشم برهم زدن؛

11. فرود مسيح پس از هفت روز به زمين در حالى كه ايمان آورندگان به او، اطرافش جمع شده‏اند؛

12. حكومت مسيح بر جهان، به مدت هزار سال، با صلح و عدالت تا هنگامى كه قيامت برپا شود. (عقيده هزاره).

تعدادى از شخصيتهاى سياسى، ديپلماتيك، رسانه‏اى و نظامى آمريكا كه مديريت مراكز مهمى را به عهده دارند، از پيروان اين كليسا مى‏باشند. رئيس جمهور اسبق آمريكا، رونالد ريگان، نيز از اين افراد است.

جريان دعوت يك يا چند نفر از شخصيتهاى مذهبى اين كليسا به كاخ سفيد، هنگامى كه رئيس جمهورى آمريكا براى اتخاذ تصميم اساسى راجع به خاورميانه دعوت مى‏شود، به امرى عادى و تكرارى تبديل شده است.

اهميت مشاركت شخصيتهاى مذهبى، به علت انطباق تصميمات سياسى آمريكا با مشيت خداوند است. در ضمن جنبش كليساى اصول‏گرا، اين مفهوم گنجانده شده است كه مشيت خداوند، توسط تفاسير پيشگوييهايى كه در اسفار تورات و عهد قديم (سفر رويا، سفر حزقيا، سفر يوحنا و...) آمده است، مشخص و معين مى‏شود. جنگ آرماگدون كه ظهور مجدد مسيح، بلافاصله پس از آن واقع مى‏گردد، از همين پيشگوييهاست.

مجله «نيويورك تايمز» در ماه مارس سال 1981 به نقل از كشيش جرى فالول، يكى از شخصيتهاى بزرگ اين جنبش، نوشت كه ريگان به او گفته است:

جرى!... من ايمان دارم كه ما با سرعتى زياد به سوى آرماگدون مى‏رويم.

در اكتبر 1983 ريگان در جمع كميته روابط عمومى آمريكا و اسرائيل گفت:

من آرزو مى‏كنم كه ما آن نسلى باشيم كه جنگ آرماگدون را درك خواهد كرد. به درستى كه پيشگوييهاى كتب عهد قديم، زمان ما را توصيف مى‏كند... .

رابطه بين ايمان مذهبى به پيشگوييها و عمل سياسى ـ نظامى، رابطه‏اى مستقيم است. اين جنبش به پيروانش تعليم مى‏دهد كه از جمله تكاليف انسان مؤمن آن است كه همه امكانات و تواناييهايش را در راه اجراى مشيت خداوند به كار گيرد و خداوند از ميان مردم، كسانى را كه شايستگى و توانايى به دوش كشيدن نقش يارى رسان براى انجام اراده او را داده است، برمى‏گزيند. از همين روبود كه رئيس جمهور پيشين آمريكا ـ ريگان ـ مى‏گفت كه از خدا درخواست مى‏كند تا بر او منت گذارد و شرافت آغاز جنگ هسته‏اى، جهت تحقق مشيت خداوند، با وقوع آرماگدون و سپس ظهور مسيح را نصيب او نمايد. اين بدان معنى است كه ايمان به آرماگدون، توليد تسليحات كشتار جمعى را ايجاب مى‏كند؛ كه توليد نيز شده است. همچنين محتاج ايجاد جايگاههاى مناسب براى به كارگرفتن اين تسليحات در محلى كه در پيشگوييها براى ظهور مجدد مسيح مشخص شده است (خاورميانه) مى‏باشد.

كلمه آرماگدون، يك بار در انجيل، مشخصا در بخش 16 از فصل 16 سفر رؤيا آمده است:

و تمام آنان را در محلى كه به زبان عربى «هرمجيدون» خوانده مى‏شود، جمع كرد.

و در فصل 38 و 39 سفر حزقيال راجع به آنچه اتفاق خواهد افتاد، آمده است:

بارانها داغ شود، صخره‏ها ذوب شود، آتش فرود آيد و زمين شديدا تكان بخورد كوهها و ديوارها به بالاترين وجه رعب‏انگيز و وحشت‏زايى بر زمين فرو ريزد.

كشيش هل ليندسى راجع به رؤياهاى وارده در سفر يوحنا مى‏گويد كه يوحنا در رؤيا ملخى ديد كه دمى شبيه عقربها داشت و تعبيرش آن است كه: «آنها هلى‏كوپترهاى كبرايى هستند كه از عقب‏شان گاز اعصاب منتشر مى‏كنند.»!! و اين همان بالگردهايى است كه ارتش اسرائيل آنها را در بمباران شهرها و اردوگاههاى كرانه باخترى، به خصوص اردوگاه جنين به كار گرفت. ليندسى در كتاب معروف خود به نام فرجام كره بزرگ زمين مى‏گويد:

پس از آن كه قوم يهود، يك ملت گرديد، شمارش معكوس براى آغاز علايمى كه در پيشگوييهاى مذهبى آمده است (تشكيل اسرائيل فى‏نفسه يا به عنوان يك نشانه، سپس اشغال قدس و از نشانه‏هاى مورد انتظار، ساخت هيكل سليمان) آغاز مى‏شود. بر مبناى اين پيشگوييها، تمام جهان، پيرامون خاورميانه، به‏ويژه حول اسرائيل، تمركز خواهد يافت. تمام ملل از آنچه در آنجا اتفاق مى‏افتد، مضطرب خواهند شد. اكنون ما به مقدار توان خود مى‏توانيم ببينيم كه اين مسئله چگونه شكل مى‏گيرد و جايگاه صحيح خود را كاملاً در پيشگوييها باز مى‏يابد. آن‏چنان كه حوادث و پيشامدها، جاى خود را در روزنامه‏ها مى‏گيرد.

از سال 1970، كشيش انجيلى معروف، بيل گراهام مرتبا در مواعظ خود كه از طريق كانالهاى تلويزيونى آمريكا پخش مى‏شود، تكرار مى‏كند كه:

جهان، با سرعت زياد به سوى آرماگدون در حركت است و قطعا جوانان نسل كنونى، آخرين نسل تاريخ‏اند.

همين كشيش، دعاى مراسم تحليف «بيل كلينتون» را به هنگام تصدى رياست‏جمهورى آمريكا انجام داد. پس از او جرج بوش (پسر) در برابر «گراهام» (پسر) سوگند ياد كرد. هم او كه پس از يازده سپتامبر 2001 اعلام كرد:

اسلام، فقط صادر كننده تروريسم نيست بلكه خود شيطان است.

وقتى «جيمى كارتر»، رئيس جمهور اسبق، در مارس 1979، از اسرائيل بازديد كرد، (در حالى كه براى صدور قرارداد صلح بين مصر و اسرائيل تلاش مى‏كرد) نطقى را در برابر كنيسه ايراد كرد و در آن اذعان كرد:

رؤساى جمهور پيشين آمريكا، ايمان خود را اين‏گونه عينيت بخشيدند كه روابط ايالات متحده و اسرائيل، بيش از يك رابطه خصوصى است؛ روابطى منحصر به فرد كه ريشه در درون ملت آمريكا، اخلاق، مذهب و ايمانش دارد. مهاجران نخستين، از اسرائيل و ايالات متحده، شكل گرفته بودند لذا ما فرهنگ تورات را با شما قسمت مى‏كنيم.

طبيعتا ممكن است كه سناريوى «آرماگدون» و ادبيات جنبش اصولگراى انجيلى آمريكايى، خرافات مذهبى به نظر آيد اما در ميان معتقدانش مثل: رؤساى جمهور آمريكا (نظير ريگان و كارتر)، وزيران كابينه (نظير وزير دفاع سابق، گاسپارواين‏برگر) و ديگر شخصيتهاى سياسى و نظامى آمريكا، كه مراكز مديريت را تا كنون در دست داشته‏اند، ايمانى محكم نسبت به آن وجود دارد.

وقتى كه نسخه‏هاى كتاب هال ليندسى در ميان اعضاى كاخ سفيد، كاركنان پنتاگون، فرماندهى ارتش آمريكا، اعضاى كنگره (اعضاى سنا و نمايندگان)، فرماندهان ايالات و تمامى شخصيتهاى اجرايى و ذى‏نفوذ آشكارا و علنى توزيع مى‏گردد. لذا سياست خارجى ايالات متحده در خاورميانه بازتاب درك مسيحى انجيلى يهودى شده مى‏باشد.

قدرت نفوذ جنبش اصولگرا در تصميم‏سازى آمريكا، باعث شد كه طى موضعى كه توسط سنا و نمايندگان كنگره در روز سه‏شنبه 24 اكتبر 1995 اتخاذ گرديد، قدس پايتخت اسرائيل اعلام و دستور انتقال مقر سفارت آمريكا از تل‏آويو به آنجا صادر شود.

از آنچه گفتيم، آشكار است كه اصولگرايى انجيلى فقط به ارائه تفاسير معينى از مفاهيم مذهبى محدود نمى‏شود بلكه تلاش مى‏كند تا تحولات آينده را بر مبناى تفاسير اصولى خود رقم بزند. با توجه به موقعيت ممتازى كه در مركز تصميم‏سازى آمريكا (كه راجع به سرنوشت جهان تصميم‏گيرى مى‏كند) در اختيار اصولگرايان انجيلى قرار گرفته است، نمى‏توان تأثير و نفوذ محورى آن را ناديده انگاشت. لذا منافع آمريكا، موضع كنگره راجع به قدس را رقم نزد بلكه اين تصميم در چارچوب سياست آمريكا در خاورميانه و بر محور عقايد مذهبى اصولگرا، اخذ شد. اين تصميم، آمريكا را ناچار كرد كه همچون يك عطيه مقدس الهى، در آن مسير حركت و از الزامات آن پيروى نمايد. اين موضع محورى، بر پيوستگى ميان تحليل صهيونيستى عهد قديم، كه جنبشهاى مذهبى آمريكا بر آن تكيه دارند و تصميمات سياسى آمريكا در خاورميانه تأكيد مى‏كند.

پس از ملاحظه اين مبانى مذهبى در سياست آمريكا نسبت به جهان عرب، (صرفا) وارد كردن اتهام اتخاذ سياست دوگانه در برخورد با مقررات بين‏المللى، در خصوص محكوم كردن نقض حقوق بشر يا اعتراض به نقض قواعد بين‏المللى، به دولت آمريكا (دمكرات باشد يا جمهوريخواه) خام انديشى و ساده لوحى است؛ به دليل آن كه اسرائيل، اساسا ازاين معيارها خارج است و مافوق اين سازمانها و قوانين قرار دارد و در ايمان آمريكايى، صورت مجسم مشيت مقدس خداوند است و هرگونه برخورد با آن، آن‏طور كه در تعاليم اين كليسا آمده، هتك محرمات و مقابله با مشيت پروردگار است.

براى عملى شدن اين ايمان، در سال 1985 (88 سال پس از اولين كنگره صهيونيسم كه در سال 1897 برگزار شد). در همان شهر بال سوئيس، در همان هتل، همان سالن و دقيقا همان ماه ـ آگوست ـ كنگره فوق‏العاده كليساى انجيلى كه ايجاد حكومت صهيون را مقدمه گريزناپذير بازگشت مسيح مى‏دانستند، برگزار شد.

دعوتنامه‏اى براى شركت در «كنفرانس صهيونيسم مسيحى» به دكتر داگلاس يونگ، رئيس دانش‏سراى آمريكايى مطالعات سرزمين مقدس، ارسال گرديد كه دكتر فان دير هوفين، رئيس كليساى انجيلى هلند، رياست آن را برعهده داشت. در اين كنفرانس تأسيسى، 589 شخصيت مذهبى از ايالات متحده و اروپا، از كليساهاى مشابه در كشورهاى آفريقايى و آسيايى ديگر كه تعداد آنها به 27 كشور مى‏رسيد، حضور داشتند. از آن هنگام تا كنون به طور سالانه در هر آگوست، دو كنفرانس برگزار مى‏شود كه كنفرانس اول در ادامه راه اولين كنگره جنبش صهيونيسم يهودى است كه توسط تئودور هرتزل، در سال 1897 برگزار شد و كنفرانس دوم، متعلق به جنبش صهيونيسم مسيحى است كه داگلاس يونگ زمينه‏ساز تشكيل آن بود.

از درون كنفرانس 1985، سازمان جديدى به نام «سفارت بين‏المللى مسيحيت» ايجاد شد كه وظيفه نفوذ معنوى و مادى در برخى از كليساهاى انجيلى آمريكا را به منظور تحقق پيشگوييهاى تورات، راجع به زمينه‏هاى بازگشت مسيح به عهده دارد كه مهم‏ترين زمينه آن را تشكيل حكومت صهيونيستى و اجتماع يهوديان مى‏داند تا آن كه (مطابق نقل پيشگوييها) مسيح، براى دومين بار، در ميان آنان ظهور يابد.

سفارت بين‏المللى مسيحيت، در راستاى اهدافى كه آنها را در سال 1985 اعلام كرده بود، به فعاليت پرداخت كه شاخص‏ترين اهداف آن عبارت بود از:

1. انتقال يهوديان اتحاد جماهير شوروى (سابق) به اسرائيل؛

2. پايان دادن به تحريمهاى ضد منافع اسرائيل؛

3. كشاندن حكومتهاى كاتوليك مذهب واتيكان و اسپانيا به سوى قبول اسرائيل و تبادل نمايندگان ديپلماتيك با آن؛

4. اعمال فشار بر كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى به منظور عادى سازى روابطشان با اسرائيل؛

5. فراخوان جهانى نسبت به پذيرش قدس به عنوان تنها پايتخت ابدى اسرائيل.

همچنين سازمان مذكور بارزترين نقش را در تلاش براى اتخاذ اولين تصميم كنگره آمريكا (سنا و نمايندگان) در آوريل 1990، كه دولت آمريكا را به پذيرش قدس به عنوان پايتخت اسرائيل فراخواند و سپس در دومين تصميم (سال 1995) مبنى بر انتقال مقر سفارت آمريكا از تل‏آويو به قدس، ايفا كرد.

هر چند كليساى كاتوليك و ارتودكس و تعدادى از كليساهاى انجيلى آمريكا با يهودى‏سازى عقيدتى و سياسى مخالفت كرده و آن را باعث مسخ حقيقى و گمراهى مؤمنان مسيحى مى‏دانستند ولى مهم‏ترين تأثير در جريان تصميم‏سازى آمريكا راجع به خاورميانه و جنگ اعراب و اسرائيل، متعلق به سازمان سفارت بين‏المللى مسيحيت و نقش سياسى است كه تحت لواى مسيحيت ايفا مى‏كند.

نام «سفارت بين‏المللى مسيحيت» به منظور بيان وظيفه‏اى كه اين سازمان به عهده دارد، انتخاب شده است. يعنى اين سازمان به مثابه سفارتى در كشورهاى مختلف دنيا از اسرائيل و منافعش دفاع مى‏كند. لذا شعبى از اين سازمان در ايالات بزرگ آمريكا تأسيس و به رئيس هر شعبه، عنوان كنسول اطلاق گرديد. وظيفه هر شعبه، عبارت است از:

1. جمع‏آورى كمكها جهت ايجاد شهركهاى يهودى‏نشين؛

2. خريدارى زمين از مالكان عرب؛

3. فروش اسناد پشتيبانى و حمايت از اسرائيل و ارتباط مستقيم با نمايندگان ايالتها از سطح شهردارى محلى تا سطح كنگره به منظور تحريك آنان براى دفاع از منافع اسرائيل.

هر سفارت بين‏المللى مسيحيت در تعداد زيادى از كشورهاى جهان شعبه دارد كه شبيه همين وظايف را انجام مى‏دهند. سازمان، يك كنفرانس سالانه درماه آگوست با هدف برشمردن وعده‏هاى محقق شده و وضع برنامه‏هاى سال جديد برگزار مى‏كند.

اين سازمان به شكل اساسى، تنظيم فعاليت 250 گروه و جمعيت آمريكايى (غير يهودى) را به عهده دارد كه اين گروهها مطابق اصول تفاسير صهيونيستى (كه به پيشگوييهاى تورات، راجع به بازگشت يهود به فلسطين و تشكيل حكومت صهيون ـ كه محل ظهور دوباره مسيح به منظور رهايى بشر از شرورى كه در آن غرق شده است ـ اعتقاد دارد) فعاليت مى‏كنند.

جهان عرب و جهان اسلام اين واقعيات را از اوائل سده گذشته ناديده گرفته و تا به حال بهاى جدا سنگين غفلت خود را پرداخته است و هنوز مى‏پردازد. اكنون زمان آن فرا رسيده است كه در برابر اين تجاهل بايستيم و با قاطعيت و شجاعت با واقعيت روبرو شويم.

كليد فهم سياست آمريكا در خاورميانه صرفا سياسى يا نهفته در منافع آمريكا در منطقه نيز نيست. اين كليد، در ايمان مذهبى‏اى نهفته است كه بر جريان تصميم‏گيرى آمريكا راجع به اين منطقه حاكم است. البته اين مطلب ابدا به معناى تسليم جهان عربى ـ اسلامى نسبت به اين واقعيت نيست.

جامعه آمريكا، جامعه‏اى مذهبى و باز است. كليساهاى انجيلى در آمريكا، مخالف اين عقيده صهيونيستى هستند و كليساهاى محلى كاتوليك و ارتدكس قوى و ذى‏نفوذى وجود دارند كه اين عقيده را باعث مسخ و نابودى مسيحيت و تهديدى براى آن مى‏دانند. در ضمن تعامل و همكارى با جامعه آمريكا، محتمل است كه حداقل امكان كاهش نفوذ تندرويهاى اين جناح افراطى و راست مذهبى، كه داراى ابزار تبليغى تلويزيونى مهم و قوى جهت ترويج نظريات و مبانى خويش است و مى‏تواند آن را به عنوان ابزار حضورى قدرتمند در انتخابات و نيروى فشار معنوى و مؤثر به‏كار گيرد.

ما آرزومنديم كه سازمان كنفرانس اسلامى و اتحاديه كشورهاى عربى و ديگر سازمانهاى ملى و اسلامى، مطابق يك نقشه عملياتى وارد همكارى با مجلس كليساهاى خاورميانه، مجلس كليساهاى جهانى، مجلس كليساهاى آمريكا شود تا با تبليغ و ترويج ادبيات مذهبى در جامعه آمريكا، ارتباط و پيوستگى بين اسرائيل و آرمان مسيحى «رهايى» را قطع نمايد.

تجاهل و غفلت، زشت و ناپسند است ولى عدول و عقب‏نشينى، از آن زشت‏تر.

1. Warder Gresson

2. pro-palestine Federation of America .

3. ch, E, Rusell .

4. R. Wagner .

5. Christian Council of Palestine .

6. Indispensationalism .

7.( W.A.S.P) White Anglo-Saxon protestant .

8. prophecy and politics .

9 .اين نام، اسم محلى بين «الخليل» و كرانه باخترى» است كه جنگ در آن واقع خواهد شد.

/ 1