مبانی اعتقادی مهدویت (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی اعتقادی مهدویت (1) - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مبانى اعتقادى مهدويت - 1

ديدگاه‏ها

مساله‏ى مهدويت‏به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاى مختلف و زواياى گوناگون قابل بررسى‏است . مى‏توان آن را از جنبه‏هاى اعتقادى، (1) تاريخى، (2) فلسفه‏ى تاريخ، (3) روان‏شناختى، تربيتى، اجتماعى و . . . مورد كنكاش و بررسى قرار داد . نوع رويكرد به مساله و تعيين حوزه‏ى بحث و زاويه‏ى ديد براى اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتى تام دارد .

آن‏چه در اين‏جا ارايه مى‏شود، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادى است . اين نگاه، حوزه‏اى وسيع و پردامنه را در برمى‏گيرد و نسبت‏به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و ريشه‏اى بودن آن از نقشى مهم‏تر و اهميتى دو چندان برخوردار است .

مبانى اعتقادى

همان‏طور كه اشاره شد حوزه‏ى مباحث اعتقادى مهدويت، حوزه‏اى وسيع و گسترده است . آن‏چه ما از آن گفت‏وگو مى‏كنيم نه تمامى اين مباحث كه مبانى و ريشه‏هاى اساسى بحث مهدويت است .

مهدويت و اعتقاد به امام زنده‏ى غايب برخاسته از ريشه‏ها و پايه‏هاى مستحكمى است كه ما از آن، به مبانى اعتقادى ياد مى‏كنيم . بدون اين پايه‏ها و ريشه‏هاى عميق برخاسته از براهين عقلى و نقلى، هيچ رويشى شكل نمى‏گيرد و دوامى نمى‏آورد . برخى از مباحث قابل طرح در مبانى مهدويت عبارتند از:

1- امامت (اهميت، ضرورت، ويژگى‏ها، راه انتخاب و) . . .

2- مهدويت از منظر آيات و روايات (شيعه و سنى)

3- نظرى اساسى به مجموعه‏ى احاديث مهدويت

4- دلايل تولد امام مهدى (عج)

5- فلسفه‏ى غيبت

6- نقش امام در عصر غيبت (فوايد امام غايب)

7- وضعيت‏شيعه در عصر غيبت (ولايت فقيه)

8- قيام و انقلاب، پيش از قيام حضرت

9- وظايف شيعه در عصر غيبت

10- طول عمر حضرت

11- انتظار

12- ديدار با حضرت

13- جايگاه حضرت (بررسى افسانه‏ى جزيره‏ى خضرا)

14- ويژگى‏هاى ياران حضرت

15- علايم و شرايط ظهور

16- حكومت جهانى (امكان، شكل و) . . .

17- سيره‏ى حضرت (در عصر غيبت و ظهور)

18- دين در عصر ظهور و . . . .

از اين مجموعه بدون ترديد مهم‏ترين و ريشه‏اى‏ترين مساله همان مباحث امامت و ضرورت آن است . مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشاره‏اى به اهميت و جايگاه و بستر اين بحث داشته باشيم . مقصود از جايگاه، روشن كردن اين نكته است كه بحث امامت، به چه زمينه‏هايى احتياج دارد و در چه فضايى مطرح مى‏شود و اساسا در بستر و سير مباحث اعتقادى در چه جايگاه و رتبه‏اى قرار مى‏گيرد .

1- اهميت امامت

شيعه با اعتقاد به امامت گره خورده است و با اين طرح، راه خويش را در تاريخ آغاز كرده و در اين راه رنج‏ها برده است، تا آن‏جا كه به اعتراف برخى محققان (4) آن‏قدر كه در اين راه شمشير كشيده شد و جان‏فشانى شد، در هيچ برهه‏اى از زمان و در مورد هيچ يك از ديگر آموزه‏هاى دين، شمشير زده نشده و جان‏فشانى نشده است .

اين جان‏فشانى و اهتمام، از آن‏جا برخاسته كه به گفته‏ى قرآن، امام مكمل دين و متمم همه‏ى نعمت‏هايى است كه خداوند در هستى قرار داده است . (5) رسول صلى الله عليه و آله آن‏قدر كه به اين امر سفارش مى‏كرد به هيچ‏يك از امور ديگر سفارش نمى‏كرد (6) و آن‏قدر كه براى اين مهم از اولين روزهاى دعوت علنى تا آخرين لحظات عمرش در بستر بيمارى، گام برمى‏داشت و اقدام مى‏كرد، براى هيچ كار ديگرى اقدام نمى‏كرد و زمينه‏سازى نمى‏نمود . (7)

امروز و در اين نسل، ما امامت را پذيرفته‏ايم، ولى هنوز براى بسيارى از ما، طرح امامت و در نتيجه، بحث امام زمان (عج) گنگ و مبهم مى‏باشد و به صورت ميراثى از آن پاسدارى مى‏شود . ميراثى كه هنوز عمق و ضرورتش را نچشيده‏ايم .

طرح‏هايى كه امامت را براى چند نسل بر اساس نص و سنت مى‏گيرند و سپس شورايى حسابش مى‏كنند . و طرح‏هايى كه امامت را در حد رهبرى تفسير مى‏كنند و شرايطش را حذف مى‏كنند، خواه از نسل على عليه السلام يا ديگرى و طرح‏هايى كه امامت را موروثى و سلطنتى و نور چشم بازى خيال مى‏كنند . و طرح‏هايى كه امامت را غيرقابل تحليل مى‏شناسند و بر اساس تعبد با تمام ابهامش باورش مى‏كنند . تمام اين طرح‏ها، امامت را نفهميده‏اند و جايگاه و بنيادهايش را نشناخته‏اند و در تاريكى تير انداخته‏اند .

شايد اين همه تفسير و تاويل از آن‏جا مايه مى‏گيرد كه ما حكومت‏ها را در همين اشكال موجود دنبال مى‏كنيم و در ميان همين سيستم‏ها نقد مى‏زنيم و از آن‏جا كه هيچ‏كدام از اين‏ها با امامت نمى‏خواند يا از كنار آن مى‏گذريم يا آن را تخفيف مى‏دهيم تا مورد قبول روشنفكران قرار گيرد .

شايد اين گمان‏ها از اين‏جا برخاسته‏اند كه ما امامت را مبهم طرح كرده‏ايم و آثار و مرزها و اثراتش را نشان نداده‏ايم و اين طرح حكومتى را جدى نگرفته‏ايم .

اگر ما جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم، بر اساس همان ضرورت، وجود امام زمان (عج) را احساس مى‏كنيم و از زير بار اشكال‏هاى بنى‏اسراييلى، آزاد مى‏شويم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقى از امام مى‏رسيم . آن هم نه عشقى ساده و سطحى، كه عشق شكل گرفته و جهت‏يافته و تبديل شده به حركت و به سازندگى مهره‏هايى كه اين حكومت‏سنگين و بلند به آن احتياج دارد .

2- بستر بحث

با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحى و رسالت، به امامت مى‏رسيم . با پذيرش و اثبات اين نكته كه خدايى هست و ما محتاج اوييم كه: يا ايها الناس انتم الناس الفقراء الى الله (8) از حكم و خواسته‏ى او مى‏پرسيم و به ضرورت وحى و دين و اضطرار به رسول و حجت مى‏رسيم . اين همان جريانى است كه در اذان و دعا نيز نشان دارد .

در اذان پس از تكبير به توحيد مى‏رسيم و ادامه‏ى توحيد رسالت است و ادامه‏ى رسالت، امامت . چه بگويى و چه بگذرى كه دست‏آورد رسول احتياج به وصى و محافظى دارد . در دعا نيز مى‏خوانيم: اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك الله عرفنى رسولك . . . اللهم عرفتنى حجتك . . . . (9)

ارتباط ضرورت حجت‏با ضرورت وحى و اضطرار و افتقار الى الله، ارتباطى اساسى و تنگاتنگ است . بحث ضرورت و اضطرار الى الحجة به دنبال اضطرار به خدا و غيب و معاد و وحى مطرح مى‏شود و مى‏بينيم كه مرحوم كلينى در كافى، بحث را با همين عنوان دقيق و حساب‏شده‏ى اضطرار الى الحجة آغاز كرده است .

اين خلاصه احتياج به توضيح دارد: با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسى، تجربى، عقلى و قلبى و غريزى آدمى، پاسخ‏گوى روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاى محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتوانى و نارسايى اين نيروها و امكانات براى اين انسان بيشتر از هفتاد سال رسيديم . ناچار ضرورت وحى و دين مطرح مى‏شود و در فرض ضرورت، ديگر تحليل‏هاى فرويدى و يونگى و اريك فرومى يا تحليل‏هاى طبقاتى و تاريخى جايگاهى نخواهد داشت . چون اين‏ها آن جايى مطرح مى‏شوند كه دين، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن‏جاست كه بايد جواب داد چرا امرى غير ضرورى اين‏گونه در زندگى انسان از گذشته تا حال تاثيرگذار يا مطرح بوده است . با اين احتمال و اضطرار به وحى و مذهب، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامى راه‏ها نيست كه مذهب تنها راه است; و حداقل اين چنين مذهبى، تمامى روابط انسان با خود، با اشياء و با افراد ديگر است و براى اين انسانى كه تجربه و علم نمى‏تواند پاسخ‏گوى روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاى محتمل با روابط احتمالى پيچيده باشد، حداقل مذهب در حوزه‏ى حيرت‏ها و يا احكام و شرايع نيست، بلكه تمامى زندگى عادى است . اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحى به احتياج به خدا و معاد و وحى روى بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم، ديگر به انتظار از دين نمى‏پردازيم; چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت . چه بسا تو هيچ انتظارى هم از دين نداشته باشى، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است . دين با رسول آغاز مى‏شود و رسول با دگرگون كردن تلقى انسان از خويش، اضطرار به مذهب و احتياج به دين را در جان انسان مى‏نشاند . حتى اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد . آن‏جا كه دين با رسول آغاز مى‏شود، ديگر از انسان نمى‏پرسند كه از دين چه انتظارى دارى كه مى‏گويند: تو محتاجى، تو مفتقرى، تو مضطرى . انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد . (10)

آزادانديش‏ترين دين شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است، آغاز نكرده‏اند، گرفتار شده‏اند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضرورى نيست و يك راه در كنار ديگر راه‏هاست، به تحليل آن پرداخته‏اند و در حد يك امر قدسى به آن روى آورده‏اند و همين پيش فرض براى گرفتارى آن‏ها كافى است . چون فرض ديگرى هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمى بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيش از يك زندگى راحت و دام رورى بزرگ به او امكانات داده‏اند .

در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان، به اضطرار و ضرورت وحى و معاد و رسول مى‏رسيم و با رسول پيوند مى‏خوريم و به همان دليل كه به وحى و رسول محتاجيم، به امام و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامه‏ى رسالت است; چون به شهادت قرآن دو چيز مانع از كفر آدمى است . يكى قرآن، و ديگرى، وجود رسول . كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله . (11)

به شهادت اين آيه، معلوم مى‏شود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از كفر است . اول، تلاوت قرآن و دوم، وجود پيامبر . پس بايد پس از پيامبر، خليفه‏اى باشد كه مانند پيامبر، حافظ امت‏باشد و كتاب خدا به تنهايى كافى نيست . افزون بر اين‏كه كتاب خدا، شامل همه‏ى قوانين نيست، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد به باب علم او يعنى على عليه السلام و عترت پيامبر مراجعه كرد . آنانى كه فرياد حسبنا كتاب الله سر دادند، مى‏دانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن مى‏گويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول . و مى‏گويد: ما ينطق عن الهوى .

3- ضرورت امامت

امام شؤونى دارد (12) كه از جمله‏ى آن‏ها پيشوايى و رهبرى جامعه است . امامت كه همان پيشوايى و جلودارى است، طرح سياسى شيعه براى اداره‏ى جامعه است . در نگاه شيعه، آدمى هم‏چنان كه مضطر به وحى است، مضطر به امام معصوم نيز هست .

اين اضطرار و ضرورت از طرق مختلفى قابل استدلال است . (13) آن‏چه در اين‏جا آورده مى‏شود، نگاه به مساله از منظر ديگرى است . در اين نگاه، ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طريق ديگر بررسى شده است . يك، اهداف حكومت و ديگرى، قلمروى حكومت .

1- 3- اهداف حكومت

امروزه اهداف حكومت‏ها در آزادى و امنيت و رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه مى‏شود . (14) اگر اهداف حكومت‏ها فقط همين‏ها باشد، احتياجى به طرح امامت و رهبرى شيعه نيست كه همان شورا و انتخاب، راه‏گشا است . اما اگر اهداف حكومت را رشد انسان‏ها در تمامى ابعاد و استعدادها بدانيم يعنى همان‏كه قرآن گوشزد مى‏كند . (15) و اين‏كه به آدمى بياموزند كه چگونه با حواس، احساس، فكر، عقل، قلب، وهم و خيال خود برخورد كند و به او هدايت و فرقان و ميزان را ارزانى كنند و او را براى تمامى رابطه‏هاى محتمل و يا مظنون و يا متيقن آماده سازند آن‏وقت چاره‏اى جز پيوند با امامت‏شيعه و امام معصوم نيست . اين رهبرى و سرپرست، هدفى بالاتر از امنيت و پاسدارى و بالاتر از رفاه و پرستارى دارد . اين رهبرى با هدف آموزگارى و شكوفا كردن استعدادهاى انسان و با هدف تشكيل جامعه‏ى انسانى براساس قسط (16) همراه است .

حكومت‏هايى كه جامعه‏ى انسانى را تا سرحد يك دام‏پرورى بزرگ پايين مى‏آورند، نه تنها به اين همه وحى و كتاب و پيامبر و امام نيازى ندارند كه حتى به عقل هم - قوه‏ى سنجش و انتخاب - هم نيازى نيست كه عقل هم زيادى است و تنها غرايز و فكر - قوه‏ى نتيجه‏گيرى - و تجربه براى او كافى است . اين چنين حكومت‏هايى نه تنها اسلامى كه انسانى هم نيست; چون اين اهداف با اندازه‏هاى عظيم انسان ناسازگار است .

اگر اهداف حكومت را هدايت انسان در تمامى ابعاد وهم، حس، فكر، عقل، قلب و روح او بدانيم، آن وقت‏بايد به كسى روى بياوريم كه به اين همه آگاه است و از تمامى كشش‏ها و جاذبه‏ها آزاد است و تركيب آگاهى و آزادى همان عصمتى است كه در فرهنگ سياسى شيعه مطرح است و عصمت، ملاك انتخاب حاكمى است كه مردم به آن راه ندارند; چون نه از دل‏ها آگاهند و نه بر فردا مسلط هستند .

امام از ما به ما و مصالح ما آگاه‏تر و نسبت‏به ما از ما مهربان‏تر است . چون آگاهى او شهودى و وجودى است و محبت او غريزى و محدود نيست كه ربوبى و محيط است .

با تغيير اهداف حكومت، معيار انتخاب و روش انتخاب تفاوت مى‏كند . اين چنين اهداف بلندى، معيار و روش ديگرى را مى‏طلبد; همان معيار و روشى كه در تفكر غنى و بينش عميق شيعه مطرح است . همين است كه دين مرضى - خداپسند - دين همراه مقام ولايت است . و رضيت لك الاسلام دينا . (17)

حكومتى كه مى‏خواهد پاسدار امنيت و رفاه باشد، مى‏تواند با شورا و انتخاب مردم مشخص شود، اما حكومتى كه هدف هدايت، رحمت، بينات، ميزان و فرقان را دارد و تمامى نسل‏ها را در نظر مى‏گيرد و تمامى عوالم و بيشتر از هفتاد سال دنيا را ملاحظه مى‏كند، پايه‏ها و ريشه‏هاى ديگرى را مى‏طلبد . پايه‏هايى كه ريشه در درك ضرورت و اضطرار آدمى به حجت و امام دارد و با تسليم و اطاعت‏به همراهى و معيت او مى‏رسد و از تقدم و تاخر نجات مى‏يابد، كه: المتقدم عليكم مارق و المتاخر عنكم زاهق، فمعكم معكم لا مع غيركم .

2- 3- قلمرو حكومت

قلمرو حكومت تا كجاست؟ تنها در محدوده‏ى خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت هستى و تا بى‏نهايت عمر انسان؟ اگر تنها در محدوده‏ى هميشه‏ى دنيا و 60 سال باشد، نه تنها هيچ نيازى به امام نيست كه به وحى و كتاب و پيامبر هم نيازى نيست; چون براى روشن كردن يك چراغ فتيله‏اى، احتياجى به نيروى اتمى نيست . اين محدوده نياز به اين همه استعدادهاى فردى و اجتماعى و عالى ندارد . بلكه غرايز كافى است و به بيش از آن نيازى نيست . اما براى انسان مستمر و مرتبط با تمامى عوالم متيقن و محتمل و مظنون كه از استعدادهاى او برداشته مى‏شود، چاره‏اى جز پيوند با آگاهى كه به تمامى اين مجموعه آگاه باشد، نيست . آدمى بيش از هفتاد سال است و حكومت كه قلمروى آن وسيع‏تر از خانه و جامعه و دنياست، حاكمى مى‏خواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين مجموعه مسلط باشد . اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، مى‏توان به همين حكومت‏ها با اين شكل و شمايل‏هاى استبدادى و قراردادى و حكومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل‏خوش كرد و با روش‏هاى گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم كشاند . اما اگر انسان در رابطه‏اى ديگر مطرح شود و در وسعتى ديگر بررسى شود، ناچار موضوع و شكل مساله به طور كلى دگرگون خواهد شد .

و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است . مساله اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد، پيوندى با جامعه و پيوندى با كل نظام و با كل هستى . اين تنگ چشمى است كه انسان فقط در محدوده‏ى جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او را در مساله‏ى حكومت و رهبرى محدود و تاريك مى‏سازد . اگر اين ديد محدود و طرح غلط را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستى مطرح كنيم، ناچار اين انسان با اين پيوند و ارتباط به حكومتى نياز دارد هماهنگ با نظام هستى و به حاكمى نياز دارد آگاه به اين نظام و به قانونى نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت . اين چنين حكومت و قانون و حاكمى، مردمى، انسانى، واقعى و حقيقى خواهد بود . در اين ديدگاه و با اين بينش وسيع و مترقى است كه طرح امامت‏شيعه جان مى‏گيرد و مفهوم مى‏شود . در اين بينش، حكومت، امامت است و حاكم، امام و قانون، قانونى هماهنگ با كل اين نظام . در اين ديد حاكم بايد به تمام روابط انسان با هستى آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و گذشته از اين آگاهى، بايد از جذبه‏ها و كشش‏ها آزاد باشد كه خلق را به راهى ديگر نكشد و شتر حكومت را بر در خانه‏ى خويش نخواباند .

جمع اين آگاهى و آزادى مى‏شود همان عصمت كه ملاك انتخاب حاكم است و در هنگامى كه معصوم را نپذيرفتند، كار ولى فقيه - آن هم فقيهى كه نشانه‏ها و علايمش را خود معصوم بيان كرده است - اين است كه اين زمينه‏ها را فراهم كند و به معصوم دعوت نمايد و پرچم او را برافرازد و با تربيت مهره‏هاى كارآمد و دگرگون كردن تلقى توده‏ها و تشكيل حكومت دينى، زمينه ساز ظهور آن حضرت و حكومت جهانى و فراگير او باشد .

در هر حال، اين چنين طرحى مى‏شود طرح حكومتى تشيع و اين چنين طرحى با چنين بينش وسيع و مترقى، سزاوار اين همه خون در تاريخ و اين همه شور و حماسه در جامعه‏ى انسانى است . ما امامت‏شيعه و طرح حكومتى تشيع را فقط اين‏گونه مى‏توانيم بفهميم و در اين جايگاه مى‏توانيم لمس كنيم . يك مساله‏ى مهم اين‏كه اين حاكم را تحميل نمى‏كنند، فقط در دسترس مى‏گذارند . اين تويى كه بايد آن را كشف كنى و بردارى . تويى كه براى استخراج نفت چراغت و سوخت كارخانه‏ها و ماشين‏هايت اين قدر كوشايى و كشف مى‏كنى و بهره برمى‏دارى، بايد به خاطر نياز عظيم‏ترى كه نياز تو را در هستى تامين مى‏كنند و تو را و جامعه‏ات را از سطح دام‏پرورى بالا مى‏آورد، بكوشى و براى اين كوشش مهره‏هايش را بسازى و افرادش را آماده كنى .

خدا براى انسانى كه در هستى طرح شده و با كل نظام رابطه دارد، حاكمى انتخاب كرده و در دسترس گذاشته است و او را با ملاك عصمت‏يعنى آگاهى و آزادى همراه ساخته است تا در هر دوره، آن‏ها كه مى‏خواهند به پا خيزند و مهره‏هايش را فراهم سازند .

امامت، طرح آن‏هايى است كه در اين زندان نمانده‏اند و انسان را در جايگاه خودش طرح كرده‏اند و امام جلودار كسانى است كه جلوتر از زمان را مى‏خواهند . چون امام براساس واقعيت‏هايى، حكومت و رهبرى مى‏كند كه هنوز علوم انسانى آن را كشف نكرده‏اند و جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهى انسان است; چون چنين امامى ضرورت دارد . پس وجود دارد و چنين امامى را تو بايد كشف كنى و چنان امامتى را تو بايد زمينه ساز باشى .

با اين بينش، تولد چنين امامى يك ضرورت است، حتى اگر تمامى تاريخ بر آن بشورند و تمامى قدرت‏ها و حكومت‏ها آن را نخواهند حكومت‏هايى كه در چارچوبه‏ى منافع خويش و يا در محدوده‏ى هفتاد سال دنيا حكمران هستند و انسان‏ها را به بيگارى كشيده‏اند و آن‏ها را تا سرحد يك جامعه‏ى دام‏پرورى به ابتذال كشانده‏اند و در مدارى بسته به چرخ انداخته‏اند .

اين امام ضرورت دارد . پس وجود دارد . پس متولد مى‏شود، در حالى كه تمام قدرت‏ها و چشم‏هاى خليفه‏ى عباسى براى نابود كردنش بيدار نشسته‏اند; كه موسى در دامن فرعون بزرگ مى‏شود و در حقيقت، فرعون‏هاى حاكم تاريخ، خود زادگاه موساهاى تاريخ هستند . موساهايى كه حكومت محدود آن‏ها را درهم مى‏شكنند و انسان را در جايگاه خودش در هستى رهبرى مى‏كنند تا تمامى رابطه‏هاى انسان، حساب شده و هماهنگ باشد . ما تولد چنين امامى را پيش از آن‏كه از دهان تاريخ و شهادت تاريخ بشنويم، از شهادت همين ضرورت شنيده‏ايم و باور كرده‏ايم كه انسان در اين هستى، پيوند و رابطه دارد و به اين رابطه‏ها آگاهى ندارد . پس رسالتى مى‏خواهد و امامتى; رسالتى كه قانون اين رابطه‏ها را بياورد و امامتى كه در هر نسل جلودار آن‏ها و امام زمان‏شان باشد .

كسانى كه اين‏گونه اضطرار به ولى را احساس كرده‏اند، مى‏توانند از جان و مال خود در راه اين حق عظيم و پيمان الهى بگذرند و هستى خود را فداى امام كنند و هم‏چون ياران حسين عليه السلام جلوى او سرخ و گلى ظاهر شوند; (18) كه بدون ولى، زندگى محدود و كور است و با او مرگ، استمرار و حيات جاويد است . (19) اين بينش، آثار زيادى دارد و نه تنها بر انتظار ما از حجت و انتظار ما براى حجت مؤثر است كه بر تربيت و اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد نيز تاثيرگذار است و تربيت و اخلاق ديگرى را مى‏طلبد كه در جاى ديگرى بايد از آن گفت‏وگو كرد .

1. مثل بيشتر كتاب‏هايى كه در مورد حضرت نوشته شده است، از «غيبت‏» نعمانى و «كمال الدين‏» صدوق و «غيبت‏» شيخ طوسى گرفته تا بيشتر كتاب‏هاى امروزى هم‏چون «دادگستر جهان‏» ، «امامت و مهدويت‏» ، «سيماى امام مهدى‏» و . . . .

2. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسم حسين و تاريخ عصر غيبت، پور سيد آقايى، عاشورى، جبارى و حكيم .

3. قيام و انقلاب مهدى (عج)، شهيد مرتضى مطهرى .

4. و اعظم خلاف بين الامة خلاف الامامة اذ ما سل سيف على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة فى كل زمان‏» ، ملل و نحل، ج 1، ص 24 .

5. اشاره به آيه‏ى 3 سوره‏ى مائده .

6. و لم يناد بشى‏ء ما نودى بالولاية‏» وسائل الشيعة، ج 1، ص 10، ح 10 .

7. ر . ك: چشمه‏در بستر (تحليلى از زمان‏شناسى حضرت زهرا عليها السلام)مسعود پورسيد آقايى، ص 48 .

8. فاطر، 15 .

9. كافى، كتاب حجت، باب غيبت، روايت 29، الغيبة، نعمانى; كمال الدين، صدوق (اين دعا در اين سه كتاب مجموعا به شش طريق روايت‏شده است .)

10. فاطر، 15 .

11. آل عمران، 101 .

12. آن‏ها وسيله‏ى هدايت، بيان، امن، كرامت، نور، فلاح، ذكر، رحمت و بشارت هستند . آن‏ها شهداء، هداة، ولاة امر، خزانه‏ى علم، خلف و امين خدا هستند . آن‏ها امامان، انيس، شفيق، حصن و حافظ هستند . آن‏ها شاهد، مبشر، نذير، فرمان‏فرما، معلم و حامل وحى هستند (اصول كافى، صص 190- 201 .)

13. برخى براى اثبات امامت از دلايل ديگرى استفاده كرده‏اند . ر . ك: كتاب‏هاى فلسفى و كلامى و متن سخنرانى آيت‏الله سبحانى در همين مجله .

14. ر . ك: بنيادهاى علم سياست، عبدالرحمن عالم، صص 239 و 367 .

15. و هيئى لنا من امرنا رشدا (كهف، 10); اراد بهم ربهم رشدا (جن، 10 .)

16. قسط غير از عدل و بالاتر از آن است . عدل در برابر ظلم و قسط در برابر جور است . عدل به معناى مساوات و در شرايط يكسان، مساوى برخورد كردن است و قسط به معناى بهره و نصيب است‏يعنى بهره و نصيب هر كس (پدر، مادر، همسر، دوست و) . . . را دادن . و اين بالاتر از عدل است . چه بسا كارى عادلانه باشد ولى قسط نباشد .

17. مائده، 3 .

18. الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام‏» . زيارت عاشورا .

19. من مات على حب آل محمد مات شهيدا» . بحارالانوار، ج 65، ص 137 .

/ 1