نظر فارابي و ملاصدرا دربارة رئيس اول مدينه فاضله [1]
رضا داوري اخيراً در کشور ما به معارف اسلامي توجه خاص شده و بر اثر اين توجه, مباحثات و نظرهايي پيش آمده که قبلاً نبوده است. يکي از اين مسائل, اين است که فلسفه سياسي ما با فارابي شروع مي شود و با فارابي ختم مي شود؛ يعني بعد از فارابي, فلاسفه ما چنانکه بايد به مباحث حکمت عملي و بخصوص به سياست توجه و اعتنا نکردند. اين نظر, نظر من نيست؛ نظري است که اظهار شده و ظواهر نيز آن را تاييد مي کند. يعني اگر حجم مطالبي که فارابي در سياست گفته با حجم همة مطالبي که فلاسفه از زمان فارابي تا زمان حاضر گفته اند سنجيده شود, آنچه بعد از فارابي گفته شده, صرفنظر از تکرارها, چيز زيادي نيست. در اخلاق ناصري مرحوم خواجه نصير الدين طوسي مطالب بسياري آمده که بقول خود او عيناً اقتباس از کتب فارابي است. نظر من اين است که سياست تعطيل نشده بلکه به نوعي تماميت (بخصوص در انديشه ملاصدرا) رسيده است. همه فلاسفه ما کم و بيش به سياست اعتنا داشتند. غزالي, اگر بشود از او بعنوان فيلسوف ياد کرد که بنظر من مي شود, در کتب سياست خود به سياست اهتمام تام داشت. توجه ملاصدرا به سياست بيشتر است. فارابي وقتي از سياست حرف مي زند در واقع سياست مورد نظر او, سياست ايده آل است. به مدينه فاضله، طرح مدينه فاضله و رئيس مدينه فاضله نظر دارد. ملاصدرا هم به سياست فاضله نظر دارد و هم به سياست واقعي، عادي و معمولي؛ از اينرو گاهي احساس مي شود که مطالب کاملاً با هم نمي خواند, حال آنکه اينطور نيست چون به دو اعتبار سخن گفته شده, قهراً مطالب هم صورت متفاوت دارد. ملاصدرا هم به سياست بشري نظر دارد و هم به سياستي که مبدعش عقل فعال است. شايد تعبير اومانيسم در اينجا بد نباشد اومانيسم در سياست را ملاصدرا مطرح کرده است, کتابي بنام نواميس, غير از کتاب معروف افلاطون به اين نام, منسوب به افلاطون است که در مجموعه اي که عبدالرحمن بدوي با عنوان افلاطون في الاسلام چاپ کرده در بخش دوم آن که رسالات منحول و منسوب است آمده است و حق با عبدالرحمن بدوي است که اين رساله منحول و منسوب به افلاطون است براي اينکه وقتي با نواميس افلاطون مقايسه مي شود مطالب نواميس در آن ديده نمي شود. اين کتاب با کتاب تلخيص النواميس اثر فارابي نيز که نوعي تلخيص مطالب نواميس افلاطون است تفاوت دارد. بهر حال اين کتاب از افلاطون نيست و در فرهنگ ما و در تاريخ ما به افلاطون نسبت داده شده و ملاصدرا هم آن را از افلاطون مي دانسته است. بنابرين مهم نيست که اين کتاب از افلاطون بوده يا نبوده, آنچه مهم است اين است که ملاصدرا به مطلبي از اين کتاب توجه کرده است؛ زيرا وقتي فيلسوف و متفکر بزرگ به يک مطلبي در کتابي نظر مي کند, ديگر بحث نکنيم که اين کتاب منحول است يا منحول نيست. اگر منحول است بگوييم به اعتناي او توجه اي نمي کنيم. بهرحال مطلب, مورد نظر ملاصدرا قرار گرفته است. کتابي که به افلاطون نسبت داده مي شود, بهر حال متضمن مطالبي است که کسي يا بعضي از خوانندگان که اهل نظر و علم بودند, احتمال دادند که اين کتاب از آن افلاطون باشد. مطلب اين است که سياست و شريعت از چهار حيث باهم تفاوت دارند، از حيث مبدأ، منتهي، فعل و انفعال. من توضيح نمي دهم که مطلب از چه قرار است و اين اختلافات چيست, به همين اشاره اکتفا مي کنم مطلبي که ملاصدرا نقل کرده عيناً در کتاب منحول نواميس آمده است. برداشت ملاصدرا از اين مطلب مهم است. بنظر ملاصدرا سياست از حيث مبدأ با شريعت فرق دارد. به اين دليل که سياست مبدأ بشري دارد. مبدعش طبع بشر است، خوب اين سياست سياست اومانيسم است. ملاصدرا دربارة سياستي که مبدأ بشري دارد مطالب مهمي گفته که بعضي از آنها را مي توان در آثار غزالي و فخررازي ملاحظه کرد براي حکماي ما خيلي مهم نبوده که اگر مطلبي را از عبارت ديگران پسنديدند آن را از آن خودشان بدانند و يا عين آن را نقل کنند يا درست مثل ديگران نقل قول بکنند. مطلبي که مي خواهم بگويم اين است که آنچه فارابي درکتب مختلف خودش گفته, مورد نظر ملاصدرا بوده است و امر عجيب اين است که مطلبي را که فارابي به صورتهاي مختلف گفته ملاصدرا هم به همان صورتها درجاهاي مختلف بيان کرده است. بعنوان مثال, مثالي که تا آخر عرايضم روي آن درنگ خواهم کرد، فارابي در يک جايي صفات رئيس مدينه فاضله را دوازده صفت برشمرده و ملاصدرا هم در جاهاي مختلف در مبدأ و معاد، در شواهد دوازده صفت برشمرده است، در جاهايي فارابي صفات رئيس مدينه فاضله را هشت صفت گفته، ملاصدرا هم هشت صفت بيان کرده، يا اگر او شش صفت گفته ملاصدرا هم شش صفت گفته است. هر دو رعايت موضع و مقام را کردند آنجايي که شش صفت گفته مناسب اين بوده که شش صفت گفته بشود و آنجايي که دوازده صفت گفته مناسب اين بوده که دوازده صفت گفته شود. بنابرين توجه ملاصدرا به فارابي و اطلاع او از همه آثار فارابي مسلم است؛ يعني همه آثار را خوانده بود البته ملاصدرا بسط دهنده و تکميل کننده و تمام کننده نظر فارابي است نه اينکه صرفاً آراء او را نقل کرده باشد و به همين اکتفا کرده باشد. اگرچه در بسياري جاها, همان مطالب او را نقل کرده است. فارابي آنجا که دربارة مقام رئيس مدينه بحث مي کند, مي گويد رئيس اول مدينه نبي و واضع النواميس است. وقتي مي خواهد مقام واضع النواميس را بيان کند, مي گويد واضع النواميس بواسطه خيال به عقل فعال متصل مي شود. نبي, علم را از طريق خيال از عقل فعّال مي گيرد و عقل فعال, ملک وحي است. فيلسوف, علم را از طريق عقل مي گيرد و عقلش, عقل مستفاد مي شود. فارابي اشاراتي در اينباره دارد که گويي مقام فيلسوف را از مقام نبي بالاتر دانسته است؛ گرچه قرائن و شواهدي هست بر اينکه اصلاً چنين چيزي نيست با اينکه اين قرائن و شواهد در آثار فارابي پراکنده است، ولي کساني اينطور نتيجه گرفته اند که فارابي مقام فيلسوف را از مقام نبي بالاتر دانسته است. ملاصدرا وقتي در مباحث سياست وارد مي شود همه جا مطالب فارابي را تلخيص مي کند. البته خود فارابي ملخص و کوتاه مي نوشته و وقتي اين کوتاه و مختصر را مختصر بکنند, خيلي مختصر مي شود. با وجود اين ملاصدرا با هنرمندي خودش اين ملخصها را باز ملخص کرده است تلخيص مضاعف شده، وقتي مي رسد به بحث دربارة رئيس مدينه فاضله امر معکوس مي شود. در جايي که فارابي باختصار کوشيده است ملاصدرا تفصيل مي دهد. بعنوان مثال وقتي در شواهد الربوبيه, صفات رئيس مدينه فاضله را بيان مي کند, آن را در سه صفحه بيان مي کند در حاليکه فارابي آن را در يک صفحه کتاب آراء اهل المدينة الفاضلة يا تحصيل السعادة بيان کرده است. در کتاب مبدأ و معاد مسئله صورت ديگري پيدا مي کند، در اين کتاب ملاصدرا دو فصل را به بيان صفات رئيس اول مدينه اختصاص مي دهد. در فصل اول از کمال اول رئيس مدينه و در فصل دوم از کمال ثاني او سخن مي گويد. در فصل دوم که بحث از کمال ثاني است, دوازده صفت را ذکر مي کند؛ همان صفاتي که فارابي ذکر کرده و ديگران هم از او نقل کرده اند. ملاصدرا هم تقريباً همان دوازده صفت را از او نقل مي کند البته گاهي با عبارات مختلف و در بسياري از موارد با همان عبارات فارابي مطلب را نقل مي کند. اما آنجايي که کمال اول را بيان مي کند در واقع نظر خود را بيان مي کند و مطلب را طوري بيان مي کند که شبهه اي که راجع به نظر فارابي پيش آمده بود, بکلي منتفي شود. مطلب از اين قرار است که وقتي به نظر فارابي توجه مي کنيم ممکن است اين گمان براي ما پيدا شود که نبي کسي است که يکي از قواي نفس او به کمال رسيده و قواي ديگرش متوقف مانده است. اما آنطور که ملاصدرا براي ما توضيح مي دهد کساني هستند که اينگونه اند؛ يعني قوه اي از قواي آنها مثلاً قوه حساسه و محرکه رشد مي کند و آنها را قادر مي کند تا کارهاي عجيب و غريب انجام بدهند، خوارق عادات از آنها سربزند، يا کسي قوه تخيّل قوي داشته باشد و قواي ديگرش چندان به کمال نرسيده باشد. ملاصدرا اين احتمال را مي دهد و قبول مي کند که چنين کساني وجود دارند اما از نظر او اين امر ربطي به انبيا و رئيس اول مدينه ندارد. رئيس اول مدينه, چنانکه فارابي گفته, کسي است که بزبان مردم سخن مي گويد؛ و بتعبير خود ملاصدرا کسي است که در قوة خيالش اشياء جزئي را به انفُسها و کليات را بحکاياتها درک مي کند و بيان مي کند. زيرا مخاطب نبي همه طبقات مردمند؛ هر جا که باشند و هرکس که باشند. زبان او, زبان مخاطبت با مردم است. درک اين زبان, درک خاصي است. بنابرين ملاصدرا تاييد مي کند مطلب فارابي را در اين زمينه که بيان نبي چيست, خطاب نبي به کيست و به چه زباني سخن مي گويد. اما در فصلي که عرض کردم توضيح مي دهد که کمال اول رئيس مدينه فاضله چيست. در آنجا به بحث دربارة هماهنگي در قواي نبي مي پردازد و مي گويد که قواي نبي يعني سه قوه عاقله و متخيله و حساسه و محرکه (حساسه و محرکه را يکي بگيريم) با هم هماهنگ رشد مي کنند. [2] اين سه قوه با هم رشد مي کنند. شايد نبي به زبان عقل و معقول حرف نزند اما با اين زبان آشناست؛ يعني معقولات را درک کرده و با آنها آشناست. فارابي هم گفته بود که رئيس مدينه فاضله, فيلسوفي در لباس نبي است. تعبير لباس نبي, قدري غير دقيق است؛ تعبير بدي نيست اما غير دقيق است. ملاصدرا مطلب را طوري بيان مي کند که بگويد نبي حکيم است؛ يعني کسي نيست که به قواعد منطق بيتوجه باشد؛ اما از اين سخن بر نمي آيد که همه فلاسفه و همه حکيمان نبي هستند. البته اين مطلبي نيست که لازم باشد مردي مثل ملاصدرا آن را توضيح بدهد. زيرا مخاطب ملاصدرا اهل حکمت و فلسفه اند. با وجود اين, وي آن را توضيح مي دهد و مي گويد کساني هستند که اهل حکمتند, قوه عاقله آنها رشد کرده, استادند، فيلسوفند، معلم و آموزگار فلسفه اند, خردمندند, اما ضرورتاً نبي نيستند و منذر هم نيستند؛ يعني قوه تخيلي را که نبي دارد ندارند. ملاصدرا با بيان اين مقدمه ديگر جاي هيچ شبهه و ترديدي نمي گذارد. ديگر نمي توان اعتراض کرد که فيلسوف مي گويد چون نبي از طريق خيال به عقل فعّال متصل مي شود, بنابرين علمش در ذيل علم فيلسوف قرار مي گيرد؛ اينجا صدر و ذيل, وجود ندارد. در نظر ملاصدرا آنچه را که فيلسوف مي داند نبي هم مي داند, اما آنچه را که نبي مي داند ضروري نيست که فيلسوف بداند. او مطلب را گاهي با تعبير ولايت و نبوت بيان مي کند در فلسفه و عرفان ما بعد از ابن سينا بسط زيادي يافته بود و گاهي آن را بصورت باطن نبوت و ولايت بيان مي کند و مرادش از ولايت حکمت است. مرحوم ملاصدرا در حقيقت همان طرحي را که افلاطون در انداخته بود پذيرفته است و آن طرح حکومت حکيمان است. يعني حکومت واقعي را کسي مي پذيرد که گرچه در سياست وارد نيست و گوشه گير و منزوي است اما سياستمداران را نصيحت مي کند و به آنها تذکر مي دهد. آنچه مي خواستم بگويم اين بود که فارابي در صدر تاريخ فلسفه اسلامي مطلبي را گفته که در انديشه ملاصدرا به کمال و تماميت خودش مي رسد. بنظر من فارابي هم جز آنچه ملاصدرا گفته نمي خواسته بگويد اما تاريخ فلسفه اين است. تاريخ فلسفه سير از اجمال به تفصيل است. فلسفه ظاهر مي شود؛ فلسفه يافته مي شود. فلسفه يافت است. اين چيزي که فارابي يافته عين يافت افلاطون نيست. اينکه گفت فيلسوف واضع النواميس است برخلاف آنچه بعضي گمان کردند فارابي نخواست که صبغه اسلامي و رنگ و ظاهر اسلامي به نظر بدهد. مرحوم صدرالمتألهين مطلب را طوري بيان کرد که يگانگي حکمت و نبوت را اثبات کند و اين مطلب مهمي است. در آغاز سخن عرض کردم اين مسئله که گفته مي شود بعد از فارابي بحث سياست در عالم اسلامي ما و در ايران ما افول پيدا کرده, بدين جهت است که ما اجمال مطالب را مي بينيم و چون اجمال مطالب را مي بينيم در اجمال خيلي تأمل نکرده ايم و نمي کنيم. اگر در اين مجملها تأمل بکنيم مي توانيم نکات مهمي را پيدا کنيم. بنابرين من فکر نمي کنم بعد از فارابي بحث سياست تعطيل شده باشد. اگر هم تعطيل شده باشد قصد فارابي اين بود که فلسفه با اسلام يگانگي پيدا کند تا مطلب به تماميت خودش برسد. 1. اين مقاله, متن سخنراني آقاي دکتر رضا داوري در همايش جهاني ملاصدرا است که تنها از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است. 2. در بعضي از تقسيمات مرحوم صدرالمتألهين قوة چهارمي بنام وهم نيز مطرح است.