مدينه آرمانى دينى
(قسمت اول)
اشاره :
انتظار تحقق مدينه آرمانى يا آرمانشهر، كم وبيش در ميان همه پيروان اديان به چشم مىخورد. انتظار روزى كه با ظهور منجى موعود و فراگير شدن تعاليم دينى همه آمال بشر رنگ واقعيت مىيابد و بهشت زمينى به منصه ظهور مىرسد. آنچه در پى خواهد آمد گزارشى است از اين انتظار عمومى پيروان اديان الهى. در قسمت اول اين سلسله مقالات مدينه آرمانى يهود مورد بررسى قرار گرفته است. ششهزار سال تاريخ يهود، قريب دو هزار سال تاريخ آيين مسيحيت و بيش از يكهزار و چهارصد سال تاريخ اسلام به عنوان سه جريان بزرگ مذهبى وجوه بسيارى از انسان آرمانى و آرمانشهر ويژه اديان را بازگو مىكند. اگر چه آرمانشهرهايى چنين و ويژگيهاى انسان مطلوب آنها وجوه اختلاف بسيارى دارند، اما، همگى آنها در نويد «ظهور و گسترش آيين خداپرستى» و «تجلى خواست خالق هستى» در عرصه زمين مشتركاند و اين امر به عنوان نقطه اشتراك اديان، وجه تمايز جدى پيروان مذاهب آسمانى را با پيروان «تفكر تام عقلانى» و يا «ديد علمى» محض نمايان ساخته است. به عبارت ديگر: همه اديان توحيدى، در پذيرش مبدأ هستى، خداى يكتا، به عنوان خالق كل عالم آشكار و نهان، غايت سير و سلوك بشر و بالاخره زندگى و حيات پس از مرگ مشترك بودهاند و برخى از آنها مانند يهوديت، مسيحيت و بالاخره اسلام در ايجاد تحولات اجتماعى عظيم نقش بهسزايى داشته و تمدنهاى ويژهاى نيز منطبق با پارهاى از دريافتها و احكام دينى خاص خود برپا داشتهاند؛ ليكن، تاريخ خود گواه آن است كه اين تمدنها اگر چه وجوه بسيارى از فرهنگ ويژه اديان ياد شده را نمودار ساختند اما، جدايى ميان حاملان اصلى پيام دينى و تاريخسازان بعدى (پادشاهان، امرا، خلفا و...) موجب بروز وجوه التقاطى دريافت دينى و برداشتها و تفاسير بشرى گرديد. دور افتادن پيروان آيين موسى كليماللّه از حامل پيام آسمانى و بروز خودكامگى بنىاسرائيل، بريده شدن پاى عيسى مسيح ـ روحاللّه ـ از ميان پيروانش و نشر برداشتهاى مختلف حواريون از فرامين آسمانى عيسى مسيح و بالاخره عدول مسلمين از فرامين و اوامر محمدبن عبداللّه(ص) و دور ماندن مفسران و جانشينان حقيقى آن حضرت از دستگاه حكومتى خود كافى بود تا جدايى عميقى ميان معلمان بر حق اديان و فرهنگ و تمدن ساخته و پرداخته شده بشر به وجود آيد. جدايى خاصى كه خورشيد «حقيقت قدسى» را در محاق تحريف، تفسير به رأى و برداشتهاى ناخالص و التقاطى فرو برد و سايه حاصل از پنهان ماندن خورشيد را هر زمان گستردهتر از پيش ساخت تا آنجا كه از آن همه پيام و دريافت جز پوسته و صورتى بيش نماند ـ آنهم با انبوهى از اختلافنظرها، برداشتهاى سليقهاى و...!1 اگر چه پيروان اديان (اعم از يهود، نصارا و مسلمين) ملزم به اطاعت صرف از فرمان انبيا و احكام نهفته در ميان كتب آسمانى خود بودند و بر آن اساس نيز مىبايست ادب ويژه زيستن و مدنيت مورد نياز خود را سامان مىدادند اما عدول از فرمان انبيا موجب دور افتادن آنان از عين كلام و فرمان گرديد و آنها را در مسيرى قرار داد كه بعد از چندى تنها دلخوش به صورتى از فرامين و معارف عرضه شده توسط انبيا گرديدند و نوعى اختلاط و امتزاج را پذيرا شدند. اختلاطى كه آنها را در نيمه راه آسمان و زمين نگهداشته است. ادامه مسير از آن پس معلوم بود، «بيگانگى تام و تمام بشر زمينى با كلام آسمانى» و رشد فرضيهاى انحرافى كه پيروان را در اطاعت تام و تمام از آن فرامين دچار ترديد مىنمود. فرضيهاى كه طبق آن گردن نهادن به فرمان كلام آسمانى را شرط كافى و لازم براى ساخت و ساز امورات انسانى و مناسبات فردى و جمعى نمىدانست. همين امر موجب بروز نوعى مسامحه و سهلگيرى در فرمانبردارى از امر آسمانى شد. همان كه امروز هيچ اثرى از انجيل و تورات باقى نگذاشته است و هيچكدام از مناسبات فرهنگى و مادى پيروان اين اديان مبتنى بر كلام موسى(ع) و عيسى(ع) سامان نمىپذيرد بلكه آنان چنانكه خود تشخيص مىدهند و صلاح مىدانند عمل مىكنند و احكام لازم براى حيات و ممات خود را نيز در همه زمينهها خود صادر كرده و اجرا مىنمايند و تنها براى خالى نبودن عريضه، پارهاى از احكام فردى و عبادى را در ميان غوغاى مدنيت بىريشهشان به جا مىآورند و البته آن را هم تبديل به امرى وجدانى، خصوصى و فردى كردهاند. نگاهى گذرا به آراء جامعهشناسان، روانشناسان، اقتصاددانان، مورخان، اديبان و حتى فناوران پيرو آيين مسيحيت و يهوديت نشان مىدهد كه آرا و دريافتهاى آنان برخاسته از شناختى صرفا انسانى، تجربى و محسوس است. آن هم با پذيرش اصولى چون «اصالت تجربه»، «اصالت عقل»، «اصالت سود» و «اصالت حال». اصولى كه هيچ يك رويى به احكام كتب آسمانى ندارند. آنان جايى براى كلام قدسى قائل نيستند و احساس استغنا، آنان را از مراجعه به حيث تفكر حقيقى و معنوى بىنياز كرده است. همگى امورات فرهنگى و مدنى خود را منطبق با آراء علمايى كه منبع نظر و تفكرشان صرفا انسانى است سامان مىدهند. نكته جالب اينجاست كه انبيا و كتب آسمانى پيشين نيز همگى تحقق مدينه مطلوب دينى را موكول به زمانى دورتر از حضور خود كردهاند و با ذكر شرايطى ويژه، نويد فرا رسيدن زمانى را دادهاند كه «مدينه»اى خاص آنهم مبتنى بر همه احكام و فرامين آسمانى محقق شود. اين وعده را در ميان تحريفات باقىمانده از انجيل و تورات و زبور نيز مىتوان مشاهده كرد. چنين به نظر مىرسد كه براى همه نسلها فرصتى است تا مبتنى بر محتواى كتب آسمانى خود را محك زنند و سرانجام ناتوانى خود را براى نيل به مدينهاى مطلوب كه در درون و مافىالضمير آدمى از خاستگاهى خاص برخوردار است دريابند. اگر چه سالهاى دورى از اين مدينه، سالهاى پر رنج و مشقتى باشد كه انسان با خودكامگى تمام آن را رقم مىزند. 1. مدينه آرمانى يهود
آيين «موسى» كليماللّه در زمره يكى از بزرگترين اديان آسمانى بود كه به صورتى گسترده ـ پس از موسى(ع) ـ بخش عظيمى از جهان را فرا گرفت. تاريخ اين آيين به زمانى نزديك به 1225 سال پيش از ميلاد مىرسد. اما درباره سالهاى پيش از بعثت موسى(ع) و حتى چند قرن بعد از آن منابع و نوشتهها در هالهاى از ابهام، افسانه و داستان فرو رفته است. «حكايات و گفتههاى كتاب مقدس حاوى اتفاقات و پيشامدهايى است كه در بين راه بنىاسراييل با آنها روبرو شدند تا به سرزمين اصلى كنعان رسيدند»2 وقايع بعدى و حوادث مهم تاريخى ديگر را ناگزير بايد در كتابهاى شيوخ بنىاسراييل و ديگر آثار تاريخى جستوجو كرد. بنا به قول مورخان، چندى بعد از دريافت تورات3 موسى(ع) آن را به «يوشع» سپرد و «يوشع» نيز آن را به شيوخ يا داورانى سپرد كه تعداد آنها پانزده نفر بود. «شيوخ همانهايند كه به داوران معروفاند و عصرشان بعد از يوشع آغاز مىشود و تا تأسيس پادشاهى در قرن يازدهم ق.م ادامه مىيابد. داوران پانزده نفر بودند كه نخستين آنها «شائول» بود و آخرينشان «صموئيل» بنيانگذار پادشاهى يهود».4 موسى(ع) همه هم خويش را مصروف گسترش فرامين الهى كرد ليكن، بدرفتاريهاى بنىاسراييل و نافرمانى آنها از موسى(ع) زمينههاى انحراف از مسير حقيقى دين الهى را فراهم ساخت تا آنجا كه مورد عتاب و سرزنش خداوند قرار گرفتند و درهاى رحمت خداوندگارى بر آنها بسته شد.5 اگر چه اصول نظرى دين موسى و همچنين سيره و سنت او در ميان اعمال و اقوال پيروان واقعىاش استمرار يافت ليكن، هيچگاه اين آيين در قالب مدنيتى سترگ (منطبق با فرامين اصيل دينى) نمايان نشد و آرزوى دستيابى به سرزمين بهشتى در دلهاى مؤمنان به اين آيين باقى ماند. دوران پيامبران تا حدود پنج قرن (روزگار اسارت بابلى) ادامه يافت اما از آن پس منابع دين يهود به دست رجال كنيسه افتاد و تا زمان بعثت حضرت عيسى(ع)، فرق مختلفى بر يهوديان نفوذ يافتند و اداره امور آنان را عهدهدار شدند. قدرت تأثير اين فرقهها كه بعد از ظهور پيامبر بزرگ مسيحيت نيز ادامه يافت علاوه بر التقاط و تحريف در ميان فرهنگ و ادب قوم يهود، اعمال آنان را نيز فاسد ساخت. «بر اثر فتوحات اسكندر و نظام يونانىگرايى، تجددخواهى در بين آنها راه يافت و راه و رسم يونانيان رواج گرفت. بسيارى از يهوديان در عصر «حكومت با مداراى بطلميوسيان» بر آيين ديرين خود خرده گرفتند و آن را محدود و بىنتيجه دانستند. در عصر حكومت سختگير «سلوكيان» فرهنگ يونانى بيش از پيش در بين يهود رخنه كرد و حزبى كه به يونانيان تمايل داشت نيرو يافت و يكى از رهبران آن ياسن، كاهن اعظم يهود گرديد و به آيين يونانيان ورزشگاه ساخت و بر خلاف معتقدات يهود، جوانان را نيمه عريان كرد و به ورزش واداشت.»6 مقصود ما در اينجا آن نيست كه به صورت مشروح حوادث رفته بر دين و آيين موسى(ع) را بيان كنيم بلكه منظور اشارهاى اجمالى به جريانى است كه موجب شد اين آيين، چنان كه شايسته بود بر عرصه زمين تحقق نيابد و مدينه مطلوب دينى را ايجاد نكند. فرقههايى كه يكى پس از ديگرى در ميان يهوديان صاحب نفوذ شدند، هر كدام به سهم خود وجهى از آيين حقه موسى كليماللّه را از بين بردند. سختگيرى برخى پادشاهان اگر چه واكنشهايى را از سوى بعضى از مؤمنان به آيين موسى(ع) در پىداشت اما نتيجه نهايى چيزى جز سلطه يونانيان و يونانىگرايى در اعمال و اقوال يهوديان نبود. يونانگرايان به صورت «صدوقيان» و يهودگرايان (وفاداران سنن يهودى) به اصحاب «فريسه» معروف شدند. اما در هر صورت نهضت يهود ادامه نيافت و نفوذ يونانى به استقلال فكرى و فرهنگى يهود نيز خاتمه داد. «صدوقيان هيچ يك از گفتههاى مشايخ و كاتبان را كه خارج از وحى مدون در اسفار تورات بود قبول نداشتند... و به رستاخيز و قيامت نيز اعتقاد نداشتند و زندگى را منحصر به همين حيات دنيوى مىدانستند. جاودانگى روح در نظر آنان يك عقيده بىاساس بود و به وجود فرشتگان اعتقادى نداشتند.»7 در مقابل اين فرقه «فريسيان» شديدا پيرو اجراى فرامين تورات بودند ليكن دريافتهاى آنان از آيين موسى كليماللّه نيز در خور تأمل بود. آنان «مدعى بودند بايد براى حفظ حرمت دستورات كتاب مقدس و مراعات مراسم روحانى و معنوى چشم از قدرت و سياست پوشيد. نام فريسى كه به معناى انكار نفس است خود بهترين بيان كننده مرام اين فرقه است»8 اين فرقه در مقابل فرقه «صدوقيان»9 بود و از نظر تعداد نيز بيشترين عده از يهوديان را در زمره طرفداران خود داشتند و علماى يهود به ويژه قسمت اعظم كاتبان نيز از ميان آنها بودند. آنها «علاوه بر تورات، مطالب خارج از دايره وحى را نيز قبول داشتند و دليل فراوانى اساطير و افسانهها در بين اينها همين نكته است... قشريگرى و پاىبندى به ظواهر چنان آنان را در خود غرق كرد كه دل و ديده آنها كور شد.»10 فريسىها، احترامات ويژه معبد بيتالمقدس را محفوظ داشتند و در ميان خود، مقام كهانت را پاس داشتند، اما همينها بدترين جور و ستم را در حق موسى(ع) روا داشتند. زندگى و حيات فريسيان مملو از قيد و بندهاى سخت و تعصبآور بود. «پولس رسول» پيش از آنكه نور ايمان مسيحى در قلبش بتابد. جزء فرقه فريسيان بود.»11 فريسيان، اميد فرا رسيدن ايام بعثت حضرت عيسى(ع) را در دل زنده مىداشتند و بدان اميد بودند كه ظهورش موجب رهايى قوم يهود از مذلت شود. از اينرو آنان «معتقدند كه رعايت سنن و تشريفات دينى، ظهور مسيح را تسريع مىكند. به سياست كارى ندارند و فقط به افكار و اعمال دينى خود دلخوشاند. اميد به ظهور منجى باعث رواج اين فرقه در بين مردم مىگردد ولى تشريفات توانفرساى آن مورد اعتراض و حمله عيسى قرار مىگيرد.»12 چنانكه ملاحظه مىشود، آيين موسى(ع) چونان حلقهاى در زنجيره بزرگ دريافتهاى دينى انبيا، تنها، موجب بسط وجوهى ديگر از معرفت آسمانى و اخلاق ويژه انبياى الهى شد. سيره و سنتى كه فرهنگ و ادب پيروان حقيقى همه اديان آسمانى را تشكيل مىدهد؛ ليكن سلسله حوادثى كه بعد از رحلت آن نبى بزرگ الهى به وجود آمد، موجب ايجاد انحراف در نوع برداشتها و بالاخره اعمال و اقوال ديگر پيروان گرديد و جز تعدادى كه به حقيقت به عنوان «كليميان» پيرو موسى كليماللّه شناخته مىشوند، بقيه پيروان در ميان هالهاى از تحريف، التقاط اختلاف نظرى، فرهنگى و بالاخره عملى فرو رفتند. در انجيل مىتوان اطلاعات بسيارى درباره همه فرقههاى يهود به ويژه (صدوقيان و فريسيان) يافت و آنچه قابل بررسى جدى است، ميزان جدايى و دورافتادگى يهود از آيين حقيقى موسى و گسترش حكايات، قصهها و افسانههاى تخيلى در برهههاى مختلف (به ويژه در هنگام بروز سختيها) در ميان آنهاست. در كتاب پروتكلهاى دانشوران صهيون» مىخوانيم: يهوديان هرگاه با مشكلات و مصيبتهاى سختى مواجه مىشدند كه آنها را در آستانه نابودى و ريشهكن شدن قرار مىداد با تمام نيروى خود به حماسهپردازى رو مىآوردند تا بدين وسيله روحيه توده يهود و رجال آنها را تقويت كنند.13 بسيارى از ملت يهود، هشت سال پيش از ميلاد مسيح(ع) در سرزمينهاى مختلف پراكنده شدند. تسلط قوم آشورى بر خطه شمالى فلسطين، موجب به اسارت رفتن هزاران بنىاسرائيلى شد، همچنين، تسلط بابليان بر منطقه جنوبى فلسطين موجب اسير شدن بسيارى از اين قوم در چنگال بابليان شد، معبد اورشليم به دست روميان ويران شد و اين همه موجب گشت تا اختلاط فرهنگى بسيارى ميان يهود و ديگر اقوام به ويژه يونانيان بهوجود آيد. «روى سنگ نوشتهاى كه از «ساراكن دوم» پادشاه آشور باقىمانده، مىخوانيم: من تمام سرزمين وسيع خانواده «امرى» آخرين سلسله پادشاهان اسرائيل را مسخر كردم و 290/27 نفر از اهالى آنجا را به اسارت بردم.14 همچنين نقل شده است كه: ... كسانى كه به اسارت برده شدند با ديگران مخلوط شده و تشخيص سبط بهخصوصى بعد از آن مقدور نبود، چون در سرزمين غربت و در تبعيد با يكديگر اختلاط و امتزاج پيدا كرده و قرابت گذشته را فراموش كردند.15 و باز مىخوانيم كه: در سال 586 قبل از ميلاد بيتالمقدس معبد بزرگ يهوديها را آتش زدند و پادشاه عاصى را گرفته و به Ribleh پايتخت بابل بردند. او را محاكمه و در برابر چشم او پسرش را كشتند و كليه سرزمين يهودا را جزو امپراطورى بابل كردند.16 اين اختلاط عجيب فرهنگى، حقيقت دين موسى(ع) را كمرنگتر ساخت. تلاش علماى بنىاسرائيل براى حفظ آخرين باقىماندههاى آيين دينى و دستورالعملهاى تورات موجب رشد نامتعادل خوى و خصلتى شد كه تنها مرام نژادپرستى ويژه بنىاسرائيل را تقويت مىنمود. و با تفاسير متعدد شفاهى و كتبى تحريف و اختلاط را پيش از پيش نصيب اين آيين مىكرد. از ديگرسو فيلسوفانى كه از ميان آوارگان برخاستند خود موجب اختلاط فرهنگى بيشترى شدند. «بسيارى از اينان زبان مادرى را فراموش و كتب عبرانى را به يونانى ترجمه كردند. به بركت اختلاط فرهنگى، از ميان يهوديان، فيلسوفانى برخاستند كه از آن زمره «فيلون اسكندرانى» مقامى والا دارد. فيلون كوشيد كه افكار عبرانى و يونانى را با يكديگر بياميزد.»17 اسكندر مقدونى، جهانگشايى نبود كه تنها به فتح ممالك غير يونانى قانع شود بلكه او در تلاشى مستمر، فرهنگ و مدنيت يونانى را نيز در همهجا مىگسترد و اقوام ديگر را كه به زير سلطهاش مىآمدند به پذيرش آن فرهنگ و تمدن ترغيب مىكرد. تأسيس شهرهايى چون اسكندريه و ساخت و ساز يونانى مآب آن، به خوبى، امكان نشر خواستههاى اسكندر را فراهم مىساخت و در اين ميان، يهوديان نيز بىتأثير نماندند. «اسكندر از مردم ممالك خود؛ يعنى يونانيها، مصريها، ايرانيها و يهوديها، بسيارى را كوچ داده، در آن شهرهاى نوبنياد جاى داد... و نيز مردم را به آموختن زبان يونانى و پوشيدن جامه به تقليد آن بلاد و تنظيم اثاثالبيت به روش ايشان ترغيب كرد. همچنين بحث و مطالعه در كتب و آثار فلسفى و سياسى آن قوم، با توسعه زبان در ممالك فتح شده رواج و رونق گرفت.»18 تحولات اجتماعى به ويژه فشارهاى سياسى، بنىاسرائيل را بر آن داشت تا براى حضور در جريانات سياسى و كاستن فشارهاى حكام مصر و سوريه، اقدام به تشكيل انجمن عالى موسوم به «سن هيدريم» كنند. انجمنى كه از بدو پيدايش، «يهوديت» را به تمامى از حيثيت دينى و معنوى خارج ساخته و به آن وجهى سياسى داد. هدف اصلى برنامههاى اين مجمع ترسانيدن دشمنان و جلوگيرى از اضمحلال تام يهود در ميان ديگر ملل بود، آنهم از هر طريق ممكن در كتاب پروتكلهاى دانشوران صهيون مىخوانيم: همين انجمن بود كه حضرت عيسى(ع) را محاكمه كرد. و از همين «سن هيدريم» بود كه جريانهاى عجيب و غريب و بذرهاى سازمانهاى سرى... سربرداشت.19 از اولين روزهاى حيات يهود (بعد از رحلت موسى(ع)) تا زمانى كه شهر اورشليم در سال 70 ميلادى توسط روميها از بين رفت، انتظار ظهور «مسيح» در بين قوم يهود افزايش مىيافت. اين انتظار ناشى از پارهاى از آيات تورات بود كه نويد ظهور مردى عادل در آخرالزمان را مىداد و از سوى ديگر حوادث رفته بر يهود توجه آنان را به اين بخش از تورات جلب مىكرد. يهوديان آواره و يهوديان فلسطين در اعتقاد به مسيح تفاوتى با يكديگر نداشتند. آنها معتقد بودند «مردى از نسل داوود، يا از آسمان، فرا خواهد آمد و نخست قوم يهود را از ستم ديگران خواهد رهانيد و سپس همه اقوام را به سعادت و صلاح خواهد كشيد. ولى ظهور مسيح هنگامى خواهد بود كه يهود انسانها را آماده و در خور ببيند، پس بايد به اميد ظهور مسيح منتظر، با زهد زيست.»20 يهود اعتقادى محكم يافته بود كه روزى ناجى او خواهد آمد و به تبع نفوذ انديشه «نژادپرستانه» و باور سختى كه به آنها احساس «قومى برگزيده» را داده بود، مسيح را تنها نجات دهنده خود مىدانست. در آثار «دانيال نبى» و ديگر آثار، سخنان بسيارى درباره مكاشفات ويژه و مختصات ناجى موعود آمده است. «دورنمايى از اين جهان نوين و ظهور مسيحا، چنانكه در آثار دانيال و ديگر نويسندگان هم سليقه او مسطور است، عبارت است از بيان اين معنى كه در آخرالزمان، حق تعالى جهان را ديگرگون خواهد فرمود و صلحا و ابرار از ظلمه و اشرار جدا خواهند شد. و اين روزگار پر از ظلم و به پايان خواهد رسيد.»21 اخبار رسيده از طريق تورات و ديگر انبياى بنىاسرائيل (چون دانيال) حكايت از آن مىكند كه نويد دستيابى به «مدينه فاضله دينى» به صورت تام و تمام به يهود داده نشده است بلكه، آنها مىبايست ضمن اقرار آوردن به بعثت موسى(ع) و عمل به احكام و فرمانهاى او منتظر فرا رسيدن لحظه ظهور منجى شوند و با گردن نهادن به فرمان تورات، در زمره منتظران موعود قرار گيرند، نكته جالب توجه آن است كه در ميان آثار آنان، مشخصات كامل ناجى و مختصات عصرى كه او در آن قيام خواهد كرد آمده بود، با همه ويژگيهاى شهر و سرزمينى كه بعد از ظهورش به وجود خواهد آمد. اكثر يهود با اين اميد كه روزگار آن منجى را درك خواهند كرد، روزگار گذراندند. ... در لمحه آخرين، يك كرناى آسمانى به صدا درمىآيد و مسيحا سوار بر ابرها با خيل ملائكه در افق نمودار مىشود. آن موجود علوى كه شباهت صورى به ابناى آدم دارد به «پسر انسان» و القاب ديگر مانند «مسيح» يا «فرزند منتخب داوود» ملقب است و او را همه خلايق به عنوان قاضى عادل و سلطان صلح» مىدانند.22 در كتاب دانيال نبى باب دوازدهم (نيز از كتب عهد عتيق) مىخوانيم: و در آن زمان سرور ميكاييلى امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده است خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا آن روز نبوده و در آن زمان هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب يافت شود رستگار خواهد شد...23 در كتاب «اشعياى نبى» (عهد قديم) باب اول مىخوانيم: ... مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد... و به جهت مظلومان زمين را به راستى حكم خواهد نمود. كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت و گرگ با بره سكونت خواهد داشت...24 و در كتاب حيقوق نبى (عهد عتيق) باب دوم مىخوانيم: ... اگر چه تأخير نمايد منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد نمود، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند و تمامى قومها را براى خويشتن فراهم مىآورد.25 در ديگر ملحقات تورات «زبور داوود» نيز چنين واقعه عظيم نويد داده شده بود، اين امر در كنار اشارات صريح تورات كه خبر از «جمع شدن همه امتها نزد هم» و نه تنها بنىاسرائيل مىداد پا به پاى ديگر اخبارى كه همزمان با اينها در ميان آثار ايرانيان زردشتى مذهب و حتى هندوان آمده بود، حكايت از آن دارد كه اين انتظار و ظهور بزرگ، نويد اديان پيش از «يهود» نيز بوده است و آنها نيز چونان پيروان ديگر اديان ناگزير به صبورىاند تا در روزگار موعود شاهد تحقق مدينه فاضله كامل در عرصه زمين باشند. ادامه دارد 1 .قابل ذكر است كه، آنچه به عنوان «فرهنگ و تمدن اسلامى» شهرت يافته، تنها حامل وجوهى از تفكر دينى و اخلاق اسلامى بود، زيرا، بعد از نبى اكرم(ص) مسلمين، در وجوه سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى حيات خود تابعيت صرف از فرمان رسول گرامى اسلام و معصومين(ع) را پيشه نساختند و تنها، قبسى از آن همه را برگرفتند و متأسفانه، حقيقت دينى طى بيش از هزار سال، تنها به صورت جريانى در «بستر مكتب و مدرسه معصومين» توسط نواب و پارهاى از علما و تابعين آن استمرار يافت. 2 .«قوم من» تاريخ بنىاسرائيل، ص20. 3 .تورات در لغت به معنى تعليم است. 4 .پروتكلهاى دانشوران صهيون، عجاج نويهض، ص548. 5 .قطع شدن نعمتهاى آسمانى كه روزانه براى آنها نازل مىشد، در قرآن ا آنها با نام «من و سلوى» ذكر شده است. 6 .بارنز و بيكر، تاريخ انديشه اجتماعى، ج1، ص269. 7 .پروتكلهاى دانشوران صهيون، ص551. 8 .قوم من «تاريخ بنىاسرائيل»، ص104. 9 .نخستين پيشواى آنها «صدوق» يا «صادوق» بود، ص550 از كتاب پروتكلهاى دانشوران صهيون. 10.پروتكلهاى دانشوران صهيون، ص552. 11.همان، ص553. 12.تاريخ انديشههاى اجتماعى، ج1، ص272. 13.پروتكلهاى دانشوران صهيون، عجاج نويهض، ص558. 14.قوم من، تاريخ بنىاسرائيل، ص55. 15.همان، ص58. 16.همان، ص61. 17.تاريخ انديشه اجتماعى، بار نزوبيكر، ص274. 18.تاريخ اديان، جانناس، ص542. 19.پروتكلهاى دانشوران صهيون، ص558. 20.تاريخ انديشه اجتماعى، ص274. 21.تاريخ جامع اديان، جانناس، ص551. 22.تاريخ جوامع اديان، جانناس، ص552. 23.موعودى كه جهان در انتظار اوست، على دوانى، ص11و12. 24.همان. 25.همان.