ج‍ن‍ب‍ش‌ ن‍رم‌اف‍زاری‌ و نظریه پردازی در ساحت عقلانیت نظری و عملی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ج‍ن‍ب‍ش‌ ن‍رم‌اف‍زاری‌ و نظریه پردازی در ساحت عقلانیت نظری و عملی - نسخه متنی

سید عباس نبوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظريه‏پردازي در ساحت عقلانيت نظري و عملي

سيد عباس نبوي

نظريه‏ي «مثلث عقلانيت» سه مرحله براي عقلانيت تصوير مي‏كند؛ مراحلي كه از مراحل اول و ساده شروع و به مرحله‏ي سوم و پيچيده خاتمه مي‏يابد.

مرحله‏ي اول عقلانيت، ادراك در مقام واقع شناسي و فهم حقايق خارجي عيني است. مرحله‏ي دوم عقلانيت، ادراك عقل در مقام روش‏سازي براي نيل به حقايق فراعيني است، و مرحله‏ي سوم عقلانيت، ادراك عقل در مقام نظريه‏پردازي و توضيح واقعيت‏هاي فراعيني و فراخارجي است كه شامل تمام گزاره‏هاي كلي و شبه كلي (جزيي با مصاديق بسيار زياد) مي‏شود. اين سه مرحله از عقلانيت به هر دو ساحت نظر و عمل توجه جدي دارد و مي‏كوشد تا الگويي سه مرحله‏اي از عقلانيت ارايه نمايد به طوري كه پيوستگي و سازواره‏ي ساحت نظر و عمل در هر سه مرحله كاملا حفظ شده باشد.

1. عقل واقع‏شناس (عقلانيت ساده)

اولين مرحله از عقلانيت، عقل در مقام شناخت ساده و بسيط واقعيت‏هاي عيني و خارجي‏است . در اين مقام، ادراك و فهم عقلاني و عموما درك يكايك امور خارجي به صورت شخصي و جزيي است، كه شامل اذعان به وجود و تصويري ساده از مرز شيئيت هر شي‏ء خارجي مي‏شود. اين مرحله از عقلانيت، مرحله‏اي عمومي و فراگير است كه در تمامي انسان‏ها به صِرف داشتن حداقل‏هاي حدود انسانيت، موجود است. كسي كه واجد عقلانيت واقع‏شناس نباشد، حداقل حد انساني‏اش كامل نيست و نمي‏توان او را انسان (به معناي واقعي آن) دانست، بلكه به لحاظ دارا بودن برخي از مختصات انسانيت، حداكثر مي‏توان چنين فردي را شبه انسان دانست. ديوانگان، عقب‏ماندگان شديد ذهني، جماعت افراد شبه انساني را تشكيل مي‏دهند كه از حداقل لازم عقلانيت؛ يعني عقل واقع‏شناس بي‏بهره‏اند.

هم‏چنين جماعتي از انسان‏ها داراي عقل واقع‏شناس هستند و از حداقل اين نهاد ادراكي بي‏بهره نيستند، اما به كارآمدي اين نهاد مطلقا اطميناني ندارند و در نتيجه به وادي هيچ‏انگاري حقيقت و واقعيت خارجي و عيني درمي‏غلتند و با خواب و خيال دانستن جهان هستي و موجودات و روابط ميان آنها، نحله‏ي سفسطه‏گران و انكاركنندگان واقعيت‏هاي عيني را رقم مي‏زنند. بگذريم از اين كه برخي از نحله‏هاي جديد فلسفي غرب نيز با ارايه‏ي تقريرهاي تودرتو و پيچيده از واقعيت عيني و سلب هر گونه معياري از واقعيت فهمي و تاكيد بر نسبت واقعيت‏هاي جهان هستي، در نهايت به همان سفسطه و هيچ‏انگاري‏ساده و بسيط سوفسطائيان مي‏رسند!

عقل واقع‏شناس مبادي‏اي نهادينه در فطرت از پيش تنظيم شده دارد و ادراك خود را با توجه به مبادي مزبور به سرانجام مي‏رساند. اين عقل در ساحت نظر، ناخودآگاه جمع اثبات و نفي را در حدي ساده و بسيط (نه به صورت فني و منطقي) برنمي‏تابد و از دور و تسلسل پرهيز مي‏كند، و در ساحت عمل به سوي افزايش كيفي و كمي ملايم با فطرت و روان انسان كه مي‏تواند توضيح ساده‏اي بر رشد فضيلت‏ها و تكامل انساني باشد، گرايش و ميل دارد.

مرحله‏ي اول عقلانيت، همگام و همبسته با ديگر قواي ادراكي انساني؛ يعني فطرت، قلب، و افت و خيز عملي (تجربه‏ي نامنظم و غيرمدون) است و واقعيت‏هاي خارجي را در حدي فهم و تحليل مي‏كند كه با فهم فطري و قلبي و تجربي ساده، ناسازگار گردد. اين مرحله، حدي است كه عموم انسانها در رتبه‏ي عوام‏الناس بودن، در ساحت نظر و عمل از آن بهره مي‏برند و انديشه و رفتار خود را بدان مستند مي‏نمايند.

پر واضح است كه بررسي‏ها و تحليل‏هاي عقلِ واقع‏شناس، از حد يافتن نوعي شباهت و مغايرت‏ها و طبقه‏بندي‏هاي ساده و سطحي از موجودات فراتر نمي‏رود و بيش از حدس و گمانه‏زني ساده، پيش پاي انسان نمي‏گذارد. كارآمدي اساسي و عمده‏ي عقلانيت واقع‏شناس، تأكيد بر اين اصل است كه واقعيت خارجي وجود دارد، حقيقت دارد، و نيز اين كه «واقعيت‏هاي خارجي تمايزهاي بسياري از يك‏ديگر دارند» اما چگونگي «بودن» و ميزان تمايز آنها، و تأثير و تأثر و روابط ميان اين واقعيت‏ها را تنها در حدي ساده و معمولي ـ نه در سطحي منظم، منسجم و پيچيده و مدون‏ـ فهم مي‏كند. اين مرحله از عقلانيت، براي‏انسان «دانش» به معناي تصور و تصديق عموما جزيي فراهم مي‏آورد، اما موجب كسب «دانش» به معناي تصور و تصديق كلي و نظريه‏مند نمي‏شود. به همين دليل است كه ذهن عامه‏ي مردم، پر است از تصورات و تصديقاتي كه اگر در مرحله‏ي دوم و سوم عقلانيت مورد بازبيني قرار گيرد، بسياري از آنها باطل و مردود اعلام خواهد شد، ولي جالب است اين نكته را دريابيم كه عامه‏ي مردم از عقلانيت واقع‏شناس خود، بسياري بيش از تاكيد بر اصل واقعيت‏ها و اصل وجود تمايز ميان آنها استفاده مي‏كنند.

2. عقل روش ساز ( عقلانيت منطقي )

از آنجا كه انسان به فهم هاي جزيي و ساده از واقعيت بسنده نمي كند و پس از گذر از مرحله‏ي اول عقلانيت ، در جست‏وجوي فهم‏هاي وسيع و فراگير و كلي برمي آيد ، بزودي گام در دومين مرحله‏ي عقلانيت مي‏گذارد . براي نيل به درك كلي و نظريه‏مند واقعيت ، ابتدا اين سؤال مطرح مي‏شود كه آيا بدون در دست داشتن روش، يا روش‏هايي مشخص براي عقل ورزي پيرامون واقعيت ، مي توان به سوي درك نظريه‏مند از واقعيت ره‏سپرد؟ پاسخ، منفي‏است.

از اينجا به بعد ، مرحله‏ي دوم عقلانيت آغاز گرديده و تلاش براي ساختن روش هايي كه فهم هاي فراگير و كلي، از واقعيت را ممكن ومحقق سازد ، به جريان مي‏افتدوعقلانيت منطقي شكل مي گيرد . در اين مرحله ، با عقلانيتي محض سرو كار داريم كه به آساني و سادگي ابداع هرروشي را نمي پذيرد و بسياري از روش‏هاي پيشنهادي را نفي و طرد مي كند . در نتيجه لازم مي‏آيد كه معيارهاي پذيرش روش‏هاي پيشنهادي وارسي و تعيين گردد. بديهي است اين معيارها نمي‏تواند به صورت امر پيشنهادي صرف، مطرح شوند، بلكه بايد چنان باشند كه از جنبه‏ي پيشنهادي فراتر رفته، گريزناپذير و غيرقابل تخلف گردند.

اين معيارها را مي‏توان در قالب دو پيش شرط بنيادين اخلاقي منطقي معرفي كرد: نخست اين كه روش‏هاي پيشنهادي، الزاما بايد با طبيعت ادراكي نهاد عقلانيت سازگار افتد و هم عامل پيشنهاددهنده و هم ناظراني وسيع و بي‏شمار تأييد كننده‏ي روش‏هاي پيشنهادي را، در موضوع واحدي از اذعان و اقناع و رضايت خاطر طبيعت ادراكي‏شان قرار دهد. نقش دليل در اينجا، عمدتا تسهيل و تسريع اذعان و رضايت مورد نظر است و حالت ارايه‏ي توضيحات واضح و تشريح اين هماني (totology) را پيدا مي‏كند. طبيعت ادراكي عقلاني‏منطقي‏روش استنتاج گزاره‏ي «الف، ج است» را از دو گزاره‏ي «الف، ب است» و «ب، ج است» مي‏پذيرد، اگر جاي ب با الف و ج عوض شود، استنتاج مزبور را نمي‏پذيرد. اين پيش‏شرط، وضعيت فرم و قالب روش‏ها را نشان مي‏دهد.

دوم اين كه روش‏هاي پيشنهادي، الزاما بايد از گزاره‏هايي در توضيح خود استفاده كنند كه نيازمند اثبات روشمند نباشند، چه در اين صورت براي اثبات روش‏هاي مزبور، روش‏هاي پيشنهادي‏اي لازم است كه قبلاً پذيرفته شده باشند. اين گزاره‏هاي بي‏نياز از اثباتِ روشمند ـ در منطق كلاسيك ـ در طبقه‏بندي «يقينيات» قرار مي‏گيرند كه سرآمد ايشان «بديهيات» است. اما از آنجا كه درباره‏ي «بديهيات» دست كم سه تعريف متفاوت ارايه شده و آن را گاهي «گزاره‏هاي استدلال‏ناپذير» و گاهي «گزاره هاي غير قابل‏استدلال» و گاهي نيز «گزاره‏هاي استدلال‏ناپذير و غيرقابل استدلال» دانسته‏اند، بدون توجه به تعريف الفاظ، اين نكته را يادآور مي‏شوم كه عقلانيت منطقي نمي‏تواند بر پايه‏ي گزاره‏هايي استوار شود كه به نوعي با استدلال سر و كار داشته باشند. بلكه لاجرم بايد بر بنيان گزاره‏هاي «غيرقابل گريز و غيرقابل خدشه» پايه‏گذاري كرد. از اين رو، همراه با اصل وجود عقلانيت منطقي، دسته‏اي از گزاره‏ها به صورت «خودبخودي» شكل مي‏گيرند كه تن به خدشه و تخلف از مفادشان نمي دهند.

البته اشكالي ندارد كه گزاره‏هاي مزبور را، گزاره‏هايي فطري و همراه با اصل عقلانيت تلقي كنيم، ولي براساس پرهيز از اين كه گزاره‏هاي مزبور صرفا جنبه‏ي ادعايي به خود گرفته و هر كس بتواند از پيش خود بديل‏هايي را مطرح كند، معياري جديد و بسيار دقيق براي تشخيص آنها معرفي مي‏كنيم. گزاره‏هاي «غيرقابل گريز و خدشه‏ناپذير» گزاره‏هايي هستند كه تلاش براي اثبات و نفي آنها هرگز به نتيجه‏ي واحدي منتهي نمي‏شود. حال فرقي نمي‏كند كه براي اثبات آنها كوشش شود و يا نفي آنها هدف قرار گيرد. در هر صورت و در نهايت اين گونه تلاش‏ها به قبول گزاره‏هاي مزبور مي‏انجامد و روند اثبات نفي به هيچ روي بر آنها تاثيرگذار نمي شود. نكته‏ي بسيار مهم و جالب توجه اين است كه هر گونه اقدام به اثبات و نفي گزاره‏هاي مزبور، لاجرم اين گزاره‏ها را پيش‏فرض خود قرار مي‏دهد و هنگامي كه چنين شد، اقدام به اثبات و نفي چه طرفي مي‏توان بست؟!!

به عنوان نمونه اگر اصل عليّت منطقي را كه دليل را علت براي نتيجه قرار مي‏دهد، در نظر بگيريم، هرگونه كوشش براي اثبات اين اصل، علت قرار دادن دلايل اثباتي براي استنتاج نتيجه‏ي مزبور (اصل عليّت منطقي) را پيشاپيش مفروض گرفته است. هم‏چنين هر گونه كوشش براي نفي اين اصل، علت قرار دادن دلايل نفي براي عدم امكان استنتاج نتيجه‏ي مزبور را پيش‏فرض خود قرار داده است!

اگر گزاره‏هاي مزبور نيازمند طبقه‏بندي و نامگذاري‏مشخص باشند، من آنها را «هسته‏ي اوليه‏ي معارف خلل و نقدناپذير» مي‏نامم؛ هسته‏اي كه عقلانيت منطقي بر پايه‏ي آن شكل مي‏گيرد و بدون در دست داشتن آن، راهي به جز شك و ترديد در روش‏سازي براي كسب فهم‏هاي كلي و فراگير باقي نمي‏ماند. از آنجا كه اين هسته مفادي حتمي و خودبخودي ايجاد مي‏كند و اثبات و نفي‏بر آن كارگر نمي‏افتد، نزد عامل پيشنهاد دهنده‏ي روش‏ها و ناظر (تأييدكننده‏ي روش) به صورت فرض حتمي وجود دارد و انكار آن بي‏معناست. بنابر اين اگر اين گفته‏ي منطقيان كلاسيك كه انكار بديهيات نشانه‏ي منطقي طبيعي در عقلانيت شخص منكر است، به معناي انكار «هسته‏ي اوليه‏ي معارف» با معياري كه گفتيم تفسير شود، قابل قبول است؛ اما فراموش نشود كه معيار مزبور ـ يكسان بودن اثبات و نفي در سلامت گزاره‏ها ـ چه بسا در مواردي دايره‏ي شمول يقينيات و بديهيات را، نسبت به تصوير مرسوم منطق كلاسيك بسته‏تر مي‏كند و شايد هم در مواردي دايره‏ي شمول را بگشايد و گسترده‏تر نمايد كه اين نكته بخشي جداگانه و مجالي ديگر مي‏طلبد.

اگر عقلانيت روش‏ساز، پيش‏شرطي را كه بازگو نموديم، زير پا بگذارد و نسبت بدان بي‏اعتنايي ورزد، هر گونه كوشش ديگري براي دست و پا كردن كمترين اعتبار و اقناع نسبت به روش‏هاي پيشنهادي، از حد ادعا فراتر نخواهد رفت و روش‏هاي پيشنهادي را براي هميشه در بوته‏ي ترديد و اضطراب باقي خواهد گذارد؛ ترديد و اضطرابي كه به نظريه‏هاي مبتني بر روش‏هاي مزبور نيز سرايت خواهد نمود و فهم‏ها و معارف انسان را به وراي نسبيت مطلق خواهد افكند. اين وضعيت دست كمي از وضع انكار اصل واقعيت و عقلانيت واقع‏شناسي ندارد و در نهايت هر دو در يك موضع مي‏نشينند.

رعايت دو پيش شرط گذشته، عقلانيت روش‏ساز را قادر مي‏سازد كه زمام داوري‏درباره‏ي خود و ديگر روش‏هاي ادراك انساني؛ يعني فهم قلبي، تجربي و تبيين و توصيه‏ي وحياني را در دست گيرد و هر يك را در موضعي مناسب خود بنشاند و حدودي‏را كه خود بدان دسترسي ندارد، اما مي‏تواند از روش‏هاي ديگر- مثلاً تبيين و توصيه‏ي وحياني ـ كمك بگيرد، نشان دهد و خود به تصحيح افراط و تفريط و خطاكاري‏هاي خويش ـ اگرچه در روندي تاريخي و معمولاً طولاني ـ بپردازد. كم نيستند مواردي كه اگر تامّل شوند و بي‏طرفانه مدار داوري درباره‏يشان به عقلانيت روش‏ساز واگذار شود، حكم به نقصان عمليات استنتاج مي‏دهند و بلكه گاه استنتاج را غيرممكن اعلام مي‏كنند. در اين گونه موارد، تلاش عامل پيشنهاد دهنده‏ي روش براي حذف پيش‏شرط‏ها و فراهم آوردن تعداد بيشتري از ناظران تأييد كننده، هرگز موجب اقناع عقلانيت منطقي نخواهد شد و روش پيشنهادي را مقبول و منتج نخواهد گردانيد. چنان كه در مورد منطق «اثبات‏پذيري تجربي» پيشنهاد شده از سوي پوزيتويست‏ها و منطق «ابطال پذيري تجربي» از سوي «كارل پوپر» مشاهده مي‏كنيم، تا زماني كه پيش‏شرط‏هاي گفته شده مورد توجه جدي اين گونه عقلانيت‏هاي روش‏ساز و منطقي پيشنهادي قرار نگيرد، نتيجه‏اي جز ترديد و اضطراب در روش به دست نخواهد آمد؛ نامش را هر چه بگذارند فرقي نمي‏كند، حتي اگر رئاليسم انتقادي بر آن نام نهند. گفتن ندارد كه روش‏هاي پيشنهادي مشكوك، اين طور نيست كه روشي هست و مشكوك است، بلكه اصلا «روش» نيست!!

3. عقل نظريه‏پرداز (عقلانيت فلسفي و علمي)

پس از گذر از عقلانيت روش‏ساز و ارتقا به مرحله‏ي سوم ، عقلانيت نظريه‏پرداز آغاز مي‏شود و اقيانوسي از آرا و نظرات گوناگون در زمينه‏هاي مختلف، پيش روي فهم و ادراك انساني پديدار مي‏گردد. در اين مرحله، عقل مي‏كوشد با تكيه بر روش‏هاي طراحي‏شده، نظر به تبيين معنادار و نظريه‏مند واقعيت‏ها و در ساحت عمل به كشف طبيعي‏ترين، كارآمدترين و كامل‏ترين توصيه‏هاي مورد نياز بپردازد. بدين لحاظ، نگرش عقلانيت نظريه‏پرداز به واقعيت، بسيار وسيع‏تر و فراتر از نگاه سطحي عقلانيت واقع‏شناس است و دست‏آوردهايش از نظر انسجام ذهني و كارآمدي عيني، قابل قياس با دست‏آوردهاي عقلانيت مرحله‏ي اول نيست.

ابزارهايي كه عقلانيت نظريه‏پرداز براي فهم واقعيت‏ها و داوري در ميان توصيه‏ها (ارزشها) به كار مي‏گيرد، همان ابزارهاي‏شناخته شده؛ يعني عقل محض (عقلانيت فلسفي)، تجربه، شهود قلبي و كلام وحياني است كه براساس نتايج عقلانيت روش‏ساز، در هر شاخه و رشته‏ي خاص از هر يك از آنها و يا تلفيقي از دو، يا چند، يا همه‏ي آنها بهره مي‏گيرد. بدين ترتيب علوم و دانشهاي مدون متولد مي‏شود و شاخه‏هاي مختلف واقعيت‏شناسي و توصيه‏شناسي شكل مي‏گيرد.

اگرچه اولين و مهم‏ترين تأثير در نتايج عقلانيت نظريه‏پرداز، از ناحيه‏ي عقلانيت روش‏ساز ايجاد مي‏شود و روشمندي عقلانيت است كه حرف‏اول را در برآمدن نتايج مي زند، اما چگونگي استفاده از ابزارهاي مورد اشاره و نحوه‏ي تلفيق و تركيب آنها با يكديگر، اهميت كمتري از روش‏مندي منطقي ندارد، و اين وظيفه‏ي مهم بر عهده‏ي عقلانيت نظريه‏پرداز است.

اگر عقلِ در مقام نظريه‏پردازي، تنها خود را اصل قرار دهد و با ايجاد مخزني عظيم از گزاره‏هاي يقيني، خود را بي‏نياز از ديگر ابزارهاي پيش‏گفته بپندارد و درباره‏ي واقعيت‏هاي طبيعي و ماوراء طبيعي و راهبردهاي حيات انساني و اجتماعي صرفا به اتّكاي خود، نظريه‏پردازي كند و خواسته و ناخواسته حكم به حذف ديگر ابزارهاي فهم حقايق خصوصا كلام وحياني بدهد؛ در اين صورت با عقلانيتي بسته و يك‏سويه و خودمحور مواجه خواهيم شد كه چشم خود را بر بسياري از واقعيت‏ها مي‏بندد و در بسياري موارد كه صلاحيت و توان قضاوت ندارد، مداخله مي‏كند. تاريخ همواره شاهد نمونه‏هايي از تجربه‏ي ناكام اين نگاه محض فيلسوفانه به هستي و حيات انساني‏بوده است.

اگر عقلانيت نظريه‏پرداز، خود را واجد صلاحيت هيچ گونه نگرشي به واقعيت‏ها نداند و مخزن خود را از هر گونه گزاره‏اي خالي نموده و در نتيجه فتوا به خلع سلاح خود بدهد ـ در صورتي كه مدار تام و تمام نظريه‏پردازي را به كلام وحياني بدهد و بكوشد براساس آن در مورد جميع امور هستي حتي فهم طبيعت و روابط بين اشياي طبيعي نظرسازي كند ـ در آن صورت با حذف سهم ديگر ابزارها در فهم واقعيت‏هاي هستي، در آن عرصه‏هايي كه كلام وحياني در مقام تبيين آنها نيست ، با كاربست متكلمانه‏ي كلام وحياني، راه به خطا خواهد پيمود؛ علاوه بر اين كه نظريه‏پردازي را به جمود و ركود و تجربه خواهد كشانيد و اين تجربه‏ي تلخي است كه تاريخ در دوران قرون وسطاي مغرب زمين شاهد آن بوده است.

و در صورتي كه مدار تام و تمام نظريه‏پردازي را به تجربه‏ي حسي بدهد و هر گونه فهم حقايق هستي را در پرتو تجربه به انجام رساند، در آن صورت عقلانيتي حسي و ابزاري بر تمام جوانب انديشه و فهم رفتار انساني حاكم خواهد شد و با حذف سهم ديگر ابزارها در تشريح حقايق هستي‏بيراهه‏اي ژرف در پيش روي جوامع علمي و دانشمندان خواهد گشود؛ آنچنان كه عقلانيت دنياي مدرن با فهم و دانش بشري چنين كرده است و گمان نمي‏رود كه به آساني از آن خلاصي يابد.

عقلانيت نظريه‏پرداز زماني مي‏تواند نقش خود را به درستي ايفا كند كه نگرشي جامع به همه‏ي ابزارهاي فهم واقعيت‏ها (حتي خودش) در ساحت نظر و عمل هر دو داشته باشد و به جاي محور قرار دادن برخي و رها كردن برخي ديگر، بكوشد به گونه‏اي كامل از همه‏ي ابزارهاي پيش گفته در نظريه‏پردازي بهره ببرد. اگر چنين شود، ديگر ما شاهد تحميل آرا و نظريات عقلانيت ابزاري بر متون ديني و يا تحميل آرا فلسفي بر گزاره‏هاي طبيعي و نظاير آن نخواهيم بود. بلكه به جاي‏طرح منازعات تكراري در باب گزاره‏هاي فلسفي و تجربي و عرفاني و ديني، به طرح‏واژه‏هاي جامعي خواهيم رسيد كه براساس استفاده‏ي همسو و همگام عقل، تجربه، شهود قلبي و كلام ديني فهم‏هايي فراگير، منسجم و جامع از واقعيت‏هاي هستي به دست خواهد آمد.

عقلانيت نظريه‏پرداز با اتكا به دليل، عامل و ناظران اهل فن، در دو ساحت نظر و عمل و در پرتو نگرش جامع خود مي‏تواند شعاع نور علم و دانش را گسترش دهد و بر شدت توان خود بيفزايد و انديشه و فكر انساني را فكري عقلاني و رفتار انساني را رفتاري عقلايي سازد، و با جمع سه عنصر «دليل عقلاني»، «عامل عاقل» و «تاييد ناظران اهل فن» به گونه‏اي در علوم مختلف نظريه‏پردازي كند كه فضاي داد و ستد فكري دانشمندان كاملا شايسته‏ي اتصاف به عقلانيت گردد. اما آرا عقلانيت روش‏ساز نيازمند بنيان قطعيت و ضمنيت است و نسبيت عقلاني منطقي، نزد خود عقل مردود است، اما آراء عقلانيت نظريه‏پرداز اگرچه مي‏تواند آخرين فهم و تبيين دانشمندان موجود از واقعيت‏هاي هستي تلقي شود، اما يقينا كاملترين و نهايي‏ترين فهم و تبيين نيست.

اگر تاريخ علم و دانش، نشان‏دهنده‏ي اين واقعيت است كه عقلانيت نظريه‏پرداز در بسياري از مقاطع تاريخ و در نقاط مختلف اين جهان يك‏سويه عمل كرده و راه فهم و ادراك يك‏سويه و تك‏ابزاري را پيموده و اكنون تنها به بخشي از ناكامي‏هاي خود پي برده است، نتيجه مي‏گيريم كه عقلانيت نظريه‏پرداز هنوز در مراحل طفوليت خويش است.

سوتيترها:

عقلانيت نظريه‏پرداز با نگرش جامع به همه ابزارهاي فهم واقعيت و استفاده از آن در ساحت نظر و عمل مي‏تواند نقش خود را ايفا كند.

/ 1