سيد عباس نبوي نظريهي «مثلث عقلانيت» سه مرحله براي عقلانيت تصوير ميكند؛ مراحلي كه از مراحل اول و ساده شروع و به مرحلهي سوم و پيچيده خاتمه مييابد.مرحلهي اول عقلانيت، ادراك در مقام واقع شناسي و فهم حقايق خارجي عيني است. مرحلهي دوم عقلانيت، ادراك عقل در مقام روشسازي براي نيل به حقايق فراعيني است، و مرحلهي سوم عقلانيت، ادراك عقل در مقام نظريهپردازي و توضيح واقعيتهاي فراعيني و فراخارجي است كه شامل تمام گزارههاي كلي و شبه كلي (جزيي با مصاديق بسيار زياد) ميشود. اين سه مرحله از عقلانيت به هر دو ساحت نظر و عمل توجه جدي دارد و ميكوشد تا الگويي سه مرحلهاي از عقلانيت ارايه نمايد به طوري كه پيوستگي و سازوارهي ساحت نظر و عمل در هر سه مرحله كاملا حفظ شده باشد.
1. عقل واقعشناس (عقلانيت ساده)
اولين مرحله از عقلانيت، عقل در مقام شناخت ساده و بسيط واقعيتهاي عيني و خارجياست . در اين مقام، ادراك و فهم عقلاني و عموما درك يكايك امور خارجي به صورت شخصي و جزيي است، كه شامل اذعان به وجود و تصويري ساده از مرز شيئيت هر شيء خارجي ميشود. اين مرحله از عقلانيت، مرحلهاي عمومي و فراگير است كه در تمامي انسانها به صِرف داشتن حداقلهاي حدود انسانيت، موجود است. كسي كه واجد عقلانيت واقعشناس نباشد، حداقل حد انسانياش كامل نيست و نميتوان او را انسان (به معناي واقعي آن) دانست، بلكه به لحاظ دارا بودن برخي از مختصات انسانيت، حداكثر ميتوان چنين فردي را شبه انسان دانست. ديوانگان، عقبماندگان شديد ذهني، جماعت افراد شبه انساني را تشكيل ميدهند كه از حداقل لازم عقلانيت؛ يعني عقل واقعشناس بيبهرهاند.همچنين جماعتي از انسانها داراي عقل واقعشناس هستند و از حداقل اين نهاد ادراكي بيبهره نيستند، اما به كارآمدي اين نهاد مطلقا اطميناني ندارند و در نتيجه به وادي هيچانگاري حقيقت و واقعيت خارجي و عيني درميغلتند و با خواب و خيال دانستن جهان هستي و موجودات و روابط ميان آنها، نحلهي سفسطهگران و انكاركنندگان واقعيتهاي عيني را رقم ميزنند. بگذريم از اين كه برخي از نحلههاي جديد فلسفي غرب نيز با ارايهي تقريرهاي تودرتو و پيچيده از واقعيت عيني و سلب هر گونه معياري از واقعيت فهمي و تاكيد بر نسبت واقعيتهاي جهان هستي، در نهايت به همان سفسطه و هيچانگاريساده و بسيط سوفسطائيان ميرسند!عقل واقعشناس مبادياي نهادينه در فطرت از پيش تنظيم شده دارد و ادراك خود را با توجه به مبادي مزبور به سرانجام ميرساند. اين عقل در ساحت نظر، ناخودآگاه جمع اثبات و نفي را در حدي ساده و بسيط (نه به صورت فني و منطقي) برنميتابد و از دور و تسلسل پرهيز ميكند، و در ساحت عمل به سوي افزايش كيفي و كمي ملايم با فطرت و روان انسان كه ميتواند توضيح سادهاي بر رشد فضيلتها و تكامل انساني باشد، گرايش و ميل دارد.مرحلهي اول عقلانيت، همگام و همبسته با ديگر قواي ادراكي انساني؛ يعني فطرت، قلب، و افت و خيز عملي (تجربهي نامنظم و غيرمدون) است و واقعيتهاي خارجي را در حدي فهم و تحليل ميكند كه با فهم فطري و قلبي و تجربي ساده، ناسازگار گردد. اين مرحله، حدي است كه عموم انسانها در رتبهي عوامالناس بودن، در ساحت نظر و عمل از آن بهره ميبرند و انديشه و رفتار خود را بدان مستند مينمايند.پر واضح است كه بررسيها و تحليلهاي عقلِ واقعشناس، از حد يافتن نوعي شباهت و مغايرتها و طبقهبنديهاي ساده و سطحي از موجودات فراتر نميرود و بيش از حدس و گمانهزني ساده، پيش پاي انسان نميگذارد. كارآمدي اساسي و عمدهي عقلانيت واقعشناس، تأكيد بر اين اصل است كه واقعيت خارجي وجود دارد، حقيقت دارد، و نيز اين كه «واقعيتهاي خارجي تمايزهاي بسياري از يكديگر دارند» اما چگونگي «بودن» و ميزان تمايز آنها، و تأثير و تأثر و روابط ميان اين واقعيتها را تنها در حدي ساده و معمولي ـ نه در سطحي منظم، منسجم و پيچيده و مدونـ فهم ميكند. اين مرحله از عقلانيت، برايانسان «دانش» به معناي تصور و تصديق عموما جزيي فراهم ميآورد، اما موجب كسب «دانش» به معناي تصور و تصديق كلي و نظريهمند نميشود. به همين دليل است كه ذهن عامهي مردم، پر است از تصورات و تصديقاتي كه اگر در مرحلهي دوم و سوم عقلانيت مورد بازبيني قرار گيرد، بسياري از آنها باطل و مردود اعلام خواهد شد، ولي جالب است اين نكته را دريابيم كه عامهي مردم از عقلانيت واقعشناس خود، بسياري بيش از تاكيد بر اصل واقعيتها و اصل وجود تمايز ميان آنها استفاده ميكنند.
2. عقل روش ساز ( عقلانيت منطقي )
از آنجا كه انسان به فهم هاي جزيي و ساده از واقعيت بسنده نمي كند و پس از گذر از مرحلهي اول عقلانيت ، در جستوجوي فهمهاي وسيع و فراگير و كلي برمي آيد ، بزودي گام در دومين مرحلهي عقلانيت ميگذارد . براي نيل به درك كلي و نظريهمند واقعيت ، ابتدا اين سؤال مطرح ميشود كه آيا بدون در دست داشتن روش، يا روشهايي مشخص براي عقل ورزي پيرامون واقعيت ، مي توان به سوي درك نظريهمند از واقعيت رهسپرد؟ پاسخ، منفياست.از اينجا به بعد ، مرحلهي دوم عقلانيت آغاز گرديده و تلاش براي ساختن روش هايي كه فهم هاي فراگير و كلي، از واقعيت را ممكن ومحقق سازد ، به جريان ميافتدوعقلانيت منطقي شكل مي گيرد . در اين مرحله ، با عقلانيتي محض سرو كار داريم كه به آساني و سادگي ابداع هرروشي را نمي پذيرد و بسياري از روشهاي پيشنهادي را نفي و طرد مي كند . در نتيجه لازم ميآيد كه معيارهاي پذيرش روشهاي پيشنهادي وارسي و تعيين گردد. بديهي است اين معيارها نميتواند به صورت امر پيشنهادي صرف، مطرح شوند، بلكه بايد چنان باشند كه از جنبهي پيشنهادي فراتر رفته، گريزناپذير و غيرقابل تخلف گردند.اين معيارها را ميتوان در قالب دو پيش شرط بنيادين اخلاقي منطقي معرفي كرد: نخست اين كه روشهاي پيشنهادي، الزاما بايد با طبيعت ادراكي نهاد عقلانيت سازگار افتد و هم عامل پيشنهاددهنده و هم ناظراني وسيع و بيشمار تأييد كنندهي روشهاي پيشنهادي را، در موضوع واحدي از اذعان و اقناع و رضايت خاطر طبيعت ادراكيشان قرار دهد. نقش دليل در اينجا، عمدتا تسهيل و تسريع اذعان و رضايت مورد نظر است و حالت ارايهي توضيحات واضح و تشريح اين هماني (totology) را پيدا ميكند. طبيعت ادراكي عقلانيمنطقيروش استنتاج گزارهي «الف، ج است» را از دو گزارهي «الف، ب است» و «ب، ج است» ميپذيرد، اگر جاي ب با الف و ج عوض شود، استنتاج مزبور را نميپذيرد. اين پيششرط، وضعيت فرم و قالب روشها را نشان ميدهد.دوم اين كه روشهاي پيشنهادي، الزاما بايد از گزارههايي در توضيح خود استفاده كنند كه نيازمند اثبات روشمند نباشند، چه در اين صورت براي اثبات روشهاي مزبور، روشهاي پيشنهادياي لازم است كه قبلاً پذيرفته شده باشند. اين گزارههاي بينياز از اثباتِ روشمند ـ در منطق كلاسيك ـ در طبقهبندي «يقينيات» قرار ميگيرند كه سرآمد ايشان «بديهيات» است. اما از آنجا كه دربارهي «بديهيات» دست كم سه تعريف متفاوت ارايه شده و آن را گاهي «گزارههاي استدلالناپذير» و گاهي «گزاره هاي غير قابلاستدلال» و گاهي نيز «گزارههاي استدلالناپذير و غيرقابل استدلال» دانستهاند، بدون توجه به تعريف الفاظ، اين نكته را يادآور ميشوم كه عقلانيت منطقي نميتواند بر پايهي گزارههايي استوار شود كه به نوعي با استدلال سر و كار داشته باشند. بلكه لاجرم بايد بر بنيان گزارههاي «غيرقابل گريز و غيرقابل خدشه» پايهگذاري كرد. از اين رو، همراه با اصل وجود عقلانيت منطقي، دستهاي از گزارهها به صورت «خودبخودي» شكل ميگيرند كه تن به خدشه و تخلف از مفادشان نمي دهند.البته اشكالي ندارد كه گزارههاي مزبور را، گزارههايي فطري و همراه با اصل عقلانيت تلقي كنيم، ولي براساس پرهيز از اين كه گزارههاي مزبور صرفا جنبهي ادعايي به خود گرفته و هر كس بتواند از پيش خود بديلهايي را مطرح كند، معياري جديد و بسيار دقيق براي تشخيص آنها معرفي ميكنيم. گزارههاي «غيرقابل گريز و خدشهناپذير» گزارههايي هستند كه تلاش براي اثبات و نفي آنها هرگز به نتيجهي واحدي منتهي نميشود. حال فرقي نميكند كه براي اثبات آنها كوشش شود و يا نفي آنها هدف قرار گيرد. در هر صورت و در نهايت اين گونه تلاشها به قبول گزارههاي مزبور ميانجامد و روند اثبات نفي به هيچ روي بر آنها تاثيرگذار نمي شود. نكتهي بسيار مهم و جالب توجه اين است كه هر گونه اقدام به اثبات و نفي گزارههاي مزبور، لاجرم اين گزارهها را پيشفرض خود قرار ميدهد و هنگامي كه چنين شد، اقدام به اثبات و نفي چه طرفي ميتوان بست؟!!به عنوان نمونه اگر اصل عليّت منطقي را كه دليل را علت براي نتيجه قرار ميدهد، در نظر بگيريم، هرگونه كوشش براي اثبات اين اصل، علت قرار دادن دلايل اثباتي براي استنتاج نتيجهي مزبور (اصل عليّت منطقي) را پيشاپيش مفروض گرفته است. همچنين هر گونه كوشش براي نفي اين اصل، علت قرار دادن دلايل نفي براي عدم امكان استنتاج نتيجهي مزبور را پيشفرض خود قرار داده است!اگر گزارههاي مزبور نيازمند طبقهبندي و نامگذاريمشخص باشند، من آنها را «هستهي اوليهي معارف خلل و نقدناپذير» مينامم؛ هستهاي كه عقلانيت منطقي بر پايهي آن شكل ميگيرد و بدون در دست داشتن آن، راهي به جز شك و ترديد در روشسازي براي كسب فهمهاي كلي و فراگير باقي نميماند. از آنجا كه اين هسته مفادي حتمي و خودبخودي ايجاد ميكند و اثبات و نفيبر آن كارگر نميافتد، نزد عامل پيشنهاد دهندهي روشها و ناظر (تأييدكنندهي روش) به صورت فرض حتمي وجود دارد و انكار آن بيمعناست. بنابر اين اگر اين گفتهي منطقيان كلاسيك كه انكار بديهيات نشانهي منطقي طبيعي در عقلانيت شخص منكر است، به معناي انكار «هستهي اوليهي معارف» با معياري كه گفتيم تفسير شود، قابل قبول است؛ اما فراموش نشود كه معيار مزبور ـ يكسان بودن اثبات و نفي در سلامت گزارهها ـ چه بسا در مواردي دايرهي شمول يقينيات و بديهيات را، نسبت به تصوير مرسوم منطق كلاسيك بستهتر ميكند و شايد هم در مواردي دايرهي شمول را بگشايد و گستردهتر نمايد كه اين نكته بخشي جداگانه و مجالي ديگر ميطلبد.اگر عقلانيت روشساز، پيششرطي را كه بازگو نموديم، زير پا بگذارد و نسبت بدان بياعتنايي ورزد، هر گونه كوشش ديگري براي دست و پا كردن كمترين اعتبار و اقناع نسبت به روشهاي پيشنهادي، از حد ادعا فراتر نخواهد رفت و روشهاي پيشنهادي را براي هميشه در بوتهي ترديد و اضطراب باقي خواهد گذارد؛ ترديد و اضطرابي كه به نظريههاي مبتني بر روشهاي مزبور نيز سرايت خواهد نمود و فهمها و معارف انسان را به وراي نسبيت مطلق خواهد افكند. اين وضعيت دست كمي از وضع انكار اصل واقعيت و عقلانيت واقعشناسي ندارد و در نهايت هر دو در يك موضع مينشينند.رعايت دو پيش شرط گذشته، عقلانيت روشساز را قادر ميسازد كه زمام داوريدربارهي خود و ديگر روشهاي ادراك انساني؛ يعني فهم قلبي، تجربي و تبيين و توصيهي وحياني را در دست گيرد و هر يك را در موضعي مناسب خود بنشاند و حدوديرا كه خود بدان دسترسي ندارد، اما ميتواند از روشهاي ديگر- مثلاً تبيين و توصيهي وحياني ـ كمك بگيرد، نشان دهد و خود به تصحيح افراط و تفريط و خطاكاريهاي خويش ـ اگرچه در روندي تاريخي و معمولاً طولاني ـ بپردازد. كم نيستند مواردي كه اگر تامّل شوند و بيطرفانه مدار داوري دربارهيشان به عقلانيت روشساز واگذار شود، حكم به نقصان عمليات استنتاج ميدهند و بلكه گاه استنتاج را غيرممكن اعلام ميكنند. در اين گونه موارد، تلاش عامل پيشنهاد دهندهي روش براي حذف پيششرطها و فراهم آوردن تعداد بيشتري از ناظران تأييد كننده، هرگز موجب اقناع عقلانيت منطقي نخواهد شد و روش پيشنهادي را مقبول و منتج نخواهد گردانيد. چنان كه در مورد منطق «اثباتپذيري تجربي» پيشنهاد شده از سوي پوزيتويستها و منطق «ابطال پذيري تجربي» از سوي «كارل پوپر» مشاهده ميكنيم، تا زماني كه پيششرطهاي گفته شده مورد توجه جدي اين گونه عقلانيتهاي روشساز و منطقي پيشنهادي قرار نگيرد، نتيجهاي جز ترديد و اضطراب در روش به دست نخواهد آمد؛ نامش را هر چه بگذارند فرقي نميكند، حتي اگر رئاليسم انتقادي بر آن نام نهند. گفتن ندارد كه روشهاي پيشنهادي مشكوك، اين طور نيست كه روشي هست و مشكوك است، بلكه اصلا «روش» نيست!!
3. عقل نظريهپرداز (عقلانيت فلسفي و علمي)
پس از گذر از عقلانيت روشساز و ارتقا به مرحلهي سوم ، عقلانيت نظريهپرداز آغاز ميشود و اقيانوسي از آرا و نظرات گوناگون در زمينههاي مختلف، پيش روي فهم و ادراك انساني پديدار ميگردد. در اين مرحله، عقل ميكوشد با تكيه بر روشهاي طراحيشده، نظر به تبيين معنادار و نظريهمند واقعيتها و در ساحت عمل به كشف طبيعيترين، كارآمدترين و كاملترين توصيههاي مورد نياز بپردازد. بدين لحاظ، نگرش عقلانيت نظريهپرداز به واقعيت، بسيار وسيعتر و فراتر از نگاه سطحي عقلانيت واقعشناس است و دستآوردهايش از نظر انسجام ذهني و كارآمدي عيني، قابل قياس با دستآوردهاي عقلانيت مرحلهي اول نيست.ابزارهايي كه عقلانيت نظريهپرداز براي فهم واقعيتها و داوري در ميان توصيهها (ارزشها) به كار ميگيرد، همان ابزارهايشناخته شده؛ يعني عقل محض (عقلانيت فلسفي)، تجربه، شهود قلبي و كلام وحياني است كه براساس نتايج عقلانيت روشساز، در هر شاخه و رشتهي خاص از هر يك از آنها و يا تلفيقي از دو، يا چند، يا همهي آنها بهره ميگيرد. بدين ترتيب علوم و دانشهاي مدون متولد ميشود و شاخههاي مختلف واقعيتشناسي و توصيهشناسي شكل ميگيرد.اگرچه اولين و مهمترين تأثير در نتايج عقلانيت نظريهپرداز، از ناحيهي عقلانيت روشساز ايجاد ميشود و روشمندي عقلانيت است كه حرفاول را در برآمدن نتايج مي زند، اما چگونگي استفاده از ابزارهاي مورد اشاره و نحوهي تلفيق و تركيب آنها با يكديگر، اهميت كمتري از روشمندي منطقي ندارد، و اين وظيفهي مهم بر عهدهي عقلانيت نظريهپرداز است.اگر عقلِ در مقام نظريهپردازي، تنها خود را اصل قرار دهد و با ايجاد مخزني عظيم از گزارههاي يقيني، خود را بينياز از ديگر ابزارهاي پيشگفته بپندارد و دربارهي واقعيتهاي طبيعي و ماوراء طبيعي و راهبردهاي حيات انساني و اجتماعي صرفا به اتّكاي خود، نظريهپردازي كند و خواسته و ناخواسته حكم به حذف ديگر ابزارهاي فهم حقايق خصوصا كلام وحياني بدهد؛ در اين صورت با عقلانيتي بسته و يكسويه و خودمحور مواجه خواهيم شد كه چشم خود را بر بسياري از واقعيتها ميبندد و در بسياري موارد كه صلاحيت و توان قضاوت ندارد، مداخله ميكند. تاريخ همواره شاهد نمونههايي از تجربهي ناكام اين نگاه محض فيلسوفانه به هستي و حيات انسانيبوده است.اگر عقلانيت نظريهپرداز، خود را واجد صلاحيت هيچ گونه نگرشي به واقعيتها نداند و مخزن خود را از هر گونه گزارهاي خالي نموده و در نتيجه فتوا به خلع سلاح خود بدهد ـ در صورتي كه مدار تام و تمام نظريهپردازي را به كلام وحياني بدهد و بكوشد براساس آن در مورد جميع امور هستي حتي فهم طبيعت و روابط بين اشياي طبيعي نظرسازي كند ـ در آن صورت با حذف سهم ديگر ابزارها در فهم واقعيتهاي هستي، در آن عرصههايي كه كلام وحياني در مقام تبيين آنها نيست ، با كاربست متكلمانهي كلام وحياني، راه به خطا خواهد پيمود؛ علاوه بر اين كه نظريهپردازي را به جمود و ركود و تجربه خواهد كشانيد و اين تجربهي تلخي است كه تاريخ در دوران قرون وسطاي مغرب زمين شاهد آن بوده است.و در صورتي كه مدار تام و تمام نظريهپردازي را به تجربهي حسي بدهد و هر گونه فهم حقايق هستي را در پرتو تجربه به انجام رساند، در آن صورت عقلانيتي حسي و ابزاري بر تمام جوانب انديشه و فهم رفتار انساني حاكم خواهد شد و با حذف سهم ديگر ابزارها در تشريح حقايق هستيبيراههاي ژرف در پيش روي جوامع علمي و دانشمندان خواهد گشود؛ آنچنان كه عقلانيت دنياي مدرن با فهم و دانش بشري چنين كرده است و گمان نميرود كه به آساني از آن خلاصي يابد.عقلانيت نظريهپرداز زماني ميتواند نقش خود را به درستي ايفا كند كه نگرشي جامع به همهي ابزارهاي فهم واقعيتها (حتي خودش) در ساحت نظر و عمل هر دو داشته باشد و به جاي محور قرار دادن برخي و رها كردن برخي ديگر، بكوشد به گونهاي كامل از همهي ابزارهاي پيش گفته در نظريهپردازي بهره ببرد. اگر چنين شود، ديگر ما شاهد تحميل آرا و نظريات عقلانيت ابزاري بر متون ديني و يا تحميل آرا فلسفي بر گزارههاي طبيعي و نظاير آن نخواهيم بود. بلكه به جايطرح منازعات تكراري در باب گزارههاي فلسفي و تجربي و عرفاني و ديني، به طرحواژههاي جامعي خواهيم رسيد كه براساس استفادهي همسو و همگام عقل، تجربه، شهود قلبي و كلام ديني فهمهايي فراگير، منسجم و جامع از واقعيتهاي هستي به دست خواهد آمد.عقلانيت نظريهپرداز با اتكا به دليل، عامل و ناظران اهل فن، در دو ساحت نظر و عمل و در پرتو نگرش جامع خود ميتواند شعاع نور علم و دانش را گسترش دهد و بر شدت توان خود بيفزايد و انديشه و فكر انساني را فكري عقلاني و رفتار انساني را رفتاري عقلايي سازد، و با جمع سه عنصر «دليل عقلاني»، «عامل عاقل» و «تاييد ناظران اهل فن» به گونهاي در علوم مختلف نظريهپردازي كند كه فضاي داد و ستد فكري دانشمندان كاملا شايستهي اتصاف به عقلانيت گردد. اما آرا عقلانيت روشساز نيازمند بنيان قطعيت و ضمنيت است و نسبيت عقلاني منطقي، نزد خود عقل مردود است، اما آراء عقلانيت نظريهپرداز اگرچه ميتواند آخرين فهم و تبيين دانشمندان موجود از واقعيتهاي هستي تلقي شود، اما يقينا كاملترين و نهاييترين فهم و تبيين نيست.اگر تاريخ علم و دانش، نشاندهندهي اين واقعيت است كه عقلانيت نظريهپرداز در بسياري از مقاطع تاريخ و در نقاط مختلف اين جهان يكسويه عمل كرده و راه فهم و ادراك يكسويه و تكابزاري را پيموده و اكنون تنها به بخشي از ناكاميهاي خود پي برده است، نتيجه ميگيريم كه عقلانيت نظريهپرداز هنوز در مراحل طفوليت خويش است.
سوتيترها:
عقلانيت نظريهپرداز با نگرش جامع به همه ابزارهاي فهم واقعيت و استفاده از آن در ساحت نظر و عمل ميتواند نقش خود را ايفا كند.