نئومحافظه كاران ( Neo Conservatives ) در دهه ميلادي توسط گروهي از روشنفكران، مركب از دانشگاهيان و روزنامه نگاران شكل گرفت كه نگران شكل گيري جرياني ضداسرائيلي بودند كه در نتيجه رشد جنبش چپ جديد در آمريكا و افزايش نفوذ رهبران سياهپوست در حزب دمكرات رشد مي يافت. اما اساسا فعاليتهاي عملي و سياسي نومحافظه كاران به دهه ميلادي برمي گردد. كساني كه طرفدار جنگ سرد و نيز طرفدار اسرائيل بودند در حزب دمكرات بيشتر از سناتور جكسون حمايت مي كردند. او (جكسون) طرفدار جنگ سرد و اسرائيل بود، لذا اين افراد هسته مركزي جريان نئوكان را در سال در حزب دمكرات ايجاد كردند. در سال ميلادي ريچارد پرل، رئيس فعلي هيات سياستگذاري و مشاوران وزارت دفاع يا پنتاگون و معاون آمريكاي لاتين وزارت خارجه آمريكا در دوره ريگان به همراه عده اي ديگر در جرگه كارمندان عالي رتبه سناتور جكسون درآمدند و براي او تحقيق مي كردند. اين گروه در دهه ميلادي توسط دونالد رامسفلد، وزير دفاع كنوني آمريكا و تعداد ديگري« كميته خطر در زمان حال» ( The Committee on Present Danger ) را در راستاي مخالفت با سياست تنش زدايي Detente با شوروي سابق مطرح كردند.وقتي كارتر در سال رئيس جمهور شد، بسياري از پيروان جريان نئوكان را به كابينه و تشكيلات خود راه نداد. چرا كه سياست كارتر، بهبودي رابطه آمريكا با شوروي و نيز ضرورت حل مساله فلسطين بود. در اين زمان بود كه نئوكانها به تدريج از حزب دمكرات فاصله گرفتند. حزب جمهوريخواه با وقوع اين پديده به اين نتيجه رسيد كه پيوند و ائتلاف با آنها، استراتژي مناسبي است، چرا كه نئوكانها از يكسو بنيادهاي روشنفكرانه قوي تري داشتند و از سوي ديگر با بسياري از مطبوعات ارتباط يافته بودند. نومحافظه كاران در سال و در جريان رقابت ريگان با كارتر به طرفداري ريگان پرداختند تا از سويي به تيم ريگان، جهت گيري افراطي راست بدهند و از سوي ديگر به او كمك كنند تا نگرشي علمي و روشنفكرانه راست پيدا كند. در واقع آنها مي خواستند او را صاحب يك دكترين كنند. كابينه ريگان نيز به نوبه خود دست نئوكان ها را در دولت خود باز گذاشت. از آنجا كه نومحافظه كاران عمدتا نسبت به مسال سياست خارجي، مداخله گرايي و هژموني ( Hegemony ) علاقه مند بودند، به وزارت خانه هايي رفتند كه بيشتر با اين مسائل سر وكار داشتند. به دنبال اين معامله راهبردي، قشر بالاي نئوكانها به پستهاي حساس گمارده شدند. مثلا كرك پاتريك كه براي مجله كامنتري مقاله مي نوشت، نماينده آمريكا در سازمان ملل متحد شد. كنت آدلمن رياست اداره كنترل تسليحات را به عهده گرفت. ريچارد پرل به معاونت وزارت دفاع منصوب شد. ريچارد پايپس از دانشگاه هاروارد به شوراي امنيت ملي منتقل گرديد و اليوت آبرامز معاون آمريكاي لاتين وزارت خارجه شد. و ...نئوكانها از سال ميلادي نيز طرح قرن جديد آمريكا را به راه انداختند كه بنيانگذاران آن ديك چني معاون رئيس جمهور فعلي آمريكا، رامسفلد وزير دفاع بوش پسر، پل ولفوويتز معاون رامسفلد، اليوت آبرامز، مشاور امنيت ملي بوش در امور خاورميانه و شمال آفريقا لوئيس ليبي رئيس دفتر ديك چني بودند.تا قبل از حادثه سپتامبر از اين گروه به عنوان محققاني تندرو در جامعه آمريكا ياد مي شد و كمتر كسي به آنها مي پرداخت ولي سپتامبر كه اين افراد از آن به عنوان فرصت ياد مي كنند همه نگاهها را متوجه آنان كرد.
بستر فكري نئوكانها
عده اي، ريشه اين جريان را انديشه هاي لئواشتراوس فيلسوف سياسي معاصر عنوان مي كنند. اشتراوس در سال ميلادي در خانواده اي يهودي و متعصب در آلمان متولد شد و در دوره نازي ها در آلمان راهي انگلستان و سپس امريكا شد. انديشه هاي اشتراوس مبتني بر بازگشت به انديشه هاي يونان باستان و تقسيم ارزشها به خير و شر است. به اعتقاد اشتراوس، دمكراسي ضعيف غربي به در نمي خورد و به كارگيري زور براي بقاي دمكراسي امري لازم است. وي معتقد بود: اگر دمكراسيهاي غربي قرار است قوي و پايدار بمانند بايد اين دمكراسي را به همه نقاط دنيا گسترش دهند. گروه محافظه كاران جديد در واقع از آبشخور افكار اشتراوس سيراب مي شوند. نئوكانها، متاثر از كتاب در باب استبداد اشتراوس تصميم دارند تمام نظامهاي مخالف خود را به زير كشند. رسالت تاريخي آنها همان ارزشهاي مطلق جهاني است كه از نظر آنان امروزه زمان تحقق آنهاست!
انديشه هاي سياسي نئومحافظه كاران:
محافظه كاران نو كه از آنها به عنوان گروه بازها يا عقابها در آمريكا نام برده مي شود، معتقدند دنيا دو راه بيشتر ندارد يا زير سلطه كامل آمريكا قرار خواهد گرفت و يا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. ارزشهاي جهاني در نظر اين گروه همان منافع آمريكاست و بايد براي حفظ اين منافع از آن ارزشها دفاع كرد. به نظر اين گروه سياستهاي كلينتون، كارتر و امثال آنها و يا شيوه هاي ديپلماتيك كساني چون كيسينجر، فقط به اتلاف وقت مي انجامد و نمي تواند منافع آمريكا را حفظ كند. در مقابل، سياست افرادي چون ريگان كه زمان را از دست نمي دادند و با هر وسيله اي حتي جنگ از منافع آمريكا دفاع مي كردند قابل پيروي است. جهان چندقطبي در نگاه اين افراد جايگاهي نداشته و ارزشهاي بين المللي نيز مفهوم ندارد. در يكسوي اين تقابل دو قطبي، آمريكا با ارزشهاي جهاني و در ديگر سو جهاني خطرناك و فاسد قرار گرفته است. در نگاه دوگانه اين گروه همه چيز به دو بخش خير و شر تقسيم مي شود. به نظر آنان، زماني كه واشنگتن، سمبل و نمونه خيرمطلق است، سوي ديگر آن شر مطلق است و اين الگوي دوگانه يا دو قطبي نسبيت بردار نيست.به اعتقاد اين افراد، وضع كنوني نظام بين المللي قابل دوام نيست و اگر آمريكا نجنبد غافلگير مي شود. اين گروه معتقدند كه حادثه سپتامبر بهترين فرصت را فراهم كرد تا ايده هاي آنان شكوفا شده و مقبول واقع شود. ملت آمريكا از نظر اين گروه يك ملت استثنايي است و رسالت تاريخي دارد. رسالت اين ملت تحقق بخشيدن به سيطره خير در جهان است. آنان معتقدند كه براي تحقق اين امر مي بايستي سه اقدام مهم انجام داد:- تسليح دوباره آمريكا - جلوگيري از رقابت ديگر كشورها و يا قدرتها با آمريكا و مقابله با آنان - شكار رژيم هاي ديكتاتوري در جهان.محافظ كاران نو اصولا به فرهنگ مدارا اعتقادي ندارند و معتقدند كه جواب اشرار كوبيدن آنهاست و بجاي نوازش ديو بايد آن را نابود كرد. از نظر اين گروه، سازمان مللي كه صرفا به اقدامات نوع دوستانه اي چون صليب سرخ بپردازد، براي آمريكا قابل پذيرش خواهد بود و قدرت و توان شوراي امنيت آن نيز اندك اندك بايد رنگ ببازد. اصولا از نظر اين گروه شوراي امنيت در زمان حاضر دليل وجودي ندارد، چين از نظر آنان عضو ديكتاتور شوراي امنيت است، روسيه خود مساله دار بوده و فرانسه نيز قادر نيست مشكلات بزرگ جهاني را پاسخگو باشد.آنان معتقدند سازمان ملل مترسكي است كه در دنياي امروز نمي تواند نقش موثري داشته باشد، همچون ماجراي رواندا يا بالكان كه در آنها نتوانست نقش ايفا كند، پس بايد هرچه زودتر از دست سازمان ملل راحت شد. به نظر آنان براي سازمان هاي بين المللي بايد تعريف ديگري قائل شد، جهان امروز، جهان ديروز نيست و بايد سازمانهايي بر آن حاكم شود كه بتواند منطبق با شرايط نوين جهان و نظام هژمونيك كاركرد داشته باشد و اين البته مستلزم زمان و كار زيادي است. آنها فرانسويان را نماينده نظم قديم جهان مي دانند و توصيه مي كنند تا شيراك تا نظم نوين جهاني را به رسميت شناخته و آن را درك كند.محافظه كاران جديد تز پاريس در دفاع از دنياي چندقطبي را به ريشخند گرفته و با استهزاء مي پرسند كه فرانسه كدام دنياي چند قطبي را مد نظر دارد؟بسياري از اعضاي گروه نومحافظه كاران يهودي هستند و به نظر مي رسد دفاع از منافع اسرائيل، اولين وظيفه اين گروه كوچك ولي نفوذ و با قدرت باشد.براين اساس، در تعبير مختصرتر، برجسته ترين انديشه هاي محافظه كاران نوبه قرار زير است:- جهان چند قطبي در نگاه اين افراد جايگاهي ندارد و ارزشهاي بين المللي نيز نمي تواند مفهومي داشته باشد. از نظر آنها، واشنگتن نمونه و سمبل خير مطلق است و بايستي آن خير در كل جهان سلطه يابد. - آنها معتقد به يك سياست خارجي فعال، مداخله گرا و يكجانبه گرا unilateral با هدف بسط قدرت آمريكا و تضعيف رقباي احتمالي در سراسر جهان و تقويت متحدان بويژه اسرائيل و برخورد نظامي با دشمنان و تشكيل امپراطوري آمريكايي هستند.- معتقد به تقسيم جهان به دو قطب شر و خير و يا سياه و سفيد و يا تمدن و غيرمتمدن هستند و معتقدند هزينه جنگيدن بر ضد بشر به مراتب كمتر از عدم مقابله با آن است. - از نظر آنها چانه زني با تروريسم و كشورهاي شرور ناكارآمد بوده و بازدارندگي، بي معني است. لذا بهترين شيوه، اقدام غافلگيرانه و پيشدستي است. - در تلاشند كه از حيث نظري، اسلام را جايگزين خطر شوروي كنند، لذا ايران را كانون توليد و رواج شر دانسته و الگوي جهان اسلام را تركيه معرفي ميكنند. بر اين اساس وجود اسرائيل را براي مهار كشورهاي اسلامي ضروري مي دانند و خواهان مقابله با تبديل شدن ايران به قدرت برتر منطقه اي هستند.
نگرش نومحافظه كاران نسبت به اسلام
به اعتقاد اين گروه، دموكراسي آمريكايي كه معادل خيرمطلق! محسوب مي شود هميشه در معرض آسيب و حمله است. زماني اتحاد جماهير شوروي، دشمن اين خير محسوب مي شد، و امروز، اسلام بنيادگرا ممكن است اساس اين خير را مورد تهديد قرار دهد. پس از حادثه سپتامبر، اسلام مبارزجو در نظر اين گروه جايگزين شوروي سابق شده است. تعبير اسلام مبارزه جو را اين گروه بر واژه تروريسم ترجيح مي دهد.ويليام كوهن از محافظه كاراني است كه در حوزه راهبردهاي نظامي كارشناس شناخته شده اي است، او براي نخستين بار پس از حادثه سپتامبر، عبارت جنگ جهاني چهارم را به كار برد. به نظر وي جنگ جهاني سوم، همان جنگ سرد است كه با پيروزي آمريكا پايان يافت و جنگ جهاني چهارم، جنگ آمريكا و متحدان آن با اسلام است. اين جنگ كه همان جنگ اديان است، در واقع دورنمايي هانتينگتوني از فرداي جهان را تصوير مي كند.در نظر افرادي همچون وولسي رئيس اسبق سازمان سيا نيز جنگ جهاني چهارم با جنگ عراق شروع شده و تسخير بغداد، آغازي بر اين سلسله درگيريها در جنگ جهاني چهارم است. به اعتقاد وي در اين جنگ، برخي نظامهاي عربي را بايد در منطقه خشكانيد تا اسلام نتواند در آنها مجال رشد و نمود بيابد. در اين ميان، عراق نه بدترين نظام بوده و نه بيشترين حمايت را از تروريسم به عمل آورده است، فقط عراق ساده ترين هدف در اين ميان بود. به همين دليل از ديدگاه نومحافظه كاران در جنگ جهاني چهارم در بالاترين نقطه فهرست اهداف آنان قرار گرفت.
فرجام:
فكر و نگرش نئوكانها، نقش وافري در ايدئولوژيك نمودن سياست خارجي آمريكا ايفا نموده است. به گمان اكثر كارشناسان روابط بين الملل، سياست خارجي آمريكا در دوره بوش پسر و بخصوص پس از تحولات سپتامبر، ايدئولوژيك ترين دوران خود را سپري مي نمايد. گرچه پس از عدم كاميابي آنها در عراق، شاهد كمرنگ شدن انديشه هاي آنان در عرصه سياست خارجي آمريكا هستيم اما به دليل نفوذ گستره نئوكانها در پنتاگون و كاخ سفيد، سياست خارجي آمريكا همچنان از واقعيت هاي موجود نظام بين الملل فاصله گرفته و از عقلانيت لازم برخوردار نخواهد بود.نويسنده:حميد رضا قائدي به نقل از همشهري ديپلماتيك - نيمه اول تير