نقد رويكرد فلسفي در كمال‏گرايي انسان - نقد رویکرد فلسفی در کمال گرایی انسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد رویکرد فلسفی در کمال گرایی انسان - نسخه متنی

خسرو باقری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد رويكرد فلسفي در كمال‏گرايي انسان

دكتر خسرو باقري

الزام بايدها و نبايدها در امر «تربيت» و تعارض‏هايي كه در مسير اين فرايند براي جامعه پيش مي‏آيد، ذهن‏ها را متوجه نتيجه‏ي حاصل از اين تعارض‏ها كرده و اين سؤال را به ميان مي‏آورد كه آيا تربيت ديني در بستر اين تعارض‏ها به امري مستحيل تبديل نخواهد شد؟ كمال‏گرايي در اين بستر به چه سرنوشتي دچار مي‏شود؟ تساهل و تسامح در كجاي خط تربيتي قرار دارد و بالأخره اين كه معضلات ديني نسل نو جامعه از چه سنخ هستند و پاسخ‏ها از چه سنخي و با چه مكانيزمي بايد ارايه شود؟

موارد يادشده از جمله سؤالاتي است كه خبرنگار ما با دكتر «خسرو باقري» استاد و عضو هيأت علمي دانشگاه تهران در ميان گذاشته است كه در پي مي‏آيد:

اصولاً امر تربيت، مبتني بر يك دسته بايدها و نبايدها و اعمال آنهاست و اين بايدها و نبايدها به معني مرزبندي است، اما دنياي امروز آن‏گونه كه ما مشاهده مي‏كنيم، ميل به بي‏مرزي دارد و شديدا مرزشكني مي‏كند. حال سؤال اين است كه آيا مي‏توانيم نتيجه بگيريم كه در عصر حاضر «تربيت» امري است در حال حذف شدن، چون مرزبندي با مرزشكني و بي‏مرزي مانع‏الجمع است؟

پاسخ به اين سؤال بستگي دارد به اين كه ما مفهوم مرز را چگونه تفسير كنيم. اگر مرز را يك مفهوم مكاني و جغرافيايي در نظر بگيريم، بله اين در حال درهم شكستن است؛ همان‏طور كه امروز اطلاعات، مرزشناس نيست. در نتيجه به‏راحتي مرزها را درمي‏نوردد و تسخير مي‏كند. تربيت هم اگر مرزهايش به صورت مكاني و جغرافيايي تعريف شود، خواه‏ناخواه استحاله پيدا كرده و از بين خواهد رفت، اما به‏طور كلي پاسخ به اين سؤال منفي نيست و بستگي دارد به اين كه آيا ما براي مرز تعريف ديگري هم قايل شويم يا نه؟ مرز درواقع يك مفهوم مكانتي هم دارد؛ يعني يك امر مفهومي و منزلتي است ؛ بدين معنا كه انسان در ذهن خود امور را تقسيم‏بندي مي‏كند و آن‏ها را در مرزهاي خاصي قرار مي‏دهد و بدين ترتيب مي‏تواند خود را از يك حيطه خارج كند (البته نه لزوما به حالت ارتباطي، بلكه به صورت تعلق، قبول و... .) به عنوان مثال، وقتي شما مطلبي را مي‏خوانيد و مي‏گوييد كه قبول ندارم، درواقع از آن فاصله گرفته‏ايد و اين يك مرز است، اما نه يك مرز مكاني، چراكه شما با آن در ارتباط هستيد و مي‏توانيد آن را ارزيابي كنيد و بگوييد اين مطلب مورد قبول من نيست، در اين جا شما مرز ايجاد كرده‏ايد. درواقع تربيتي كه مرز را به صورت مكاني يا ذهني يا تحليلي يا منزلتي و يا هر معناي ديگري كه بگوييم تفسير كند، چنين تربيتي استحاله پيدا نمي‏كند، بلكه باقي مي‏ماند. البته به نظر من در امر تربيت، وقتي سخن از مرز مي‏شود، اين مرز به معناي حصاربندي نيست؛ يعني منظور «تربيت قرنطينه‏اي» نيست؛ به اين معنا كه در تربيت قرنطينه‏اي با دور نگاه داشتن افراد از مسايل و مشكلات، امكان مقاومت در آنها از بين مي‏رود، چراكه اصطكاك و مقاومت تنها با رويارويي رخ مي‏دهد و رشد مي‏كند، در حالي كه در تربيت قرنطينه‏اي يا همان تربيت حصاربندي شده، اين امكان رويارويي و مقاومت از بين مي‏رود و نقطه‏ي مقابل آن مرزشكني است كه هردو از آفات تربيت محسوب مي‏شود.

بنابراين بايد مرزشناسي كرد در حالت مرزشناسي امكان ارتباط افراد با عوامل پيرامون خود به طور كلي و اساسي قطع مي‏شود، اما در عين حال مي‏كوشد تا ميان آنها تفكيك و تمايز قايل شود. مرزشناسي؛ يعني ايجاد توانايي ارزيابي در افراد و اين مستلزم دادن معيارها و دادن قدرت ارزيابي است و رشد قوه‏ي داوري به متربّي مانع از آن مي‏شود كه او منفعل باشد و در عين حال مانع از آن مي‏شود كه او حصارشكن باشد.

آن‏چه كه در پروسه‏ي تربيت به عنوان كمال‏گرايي مطرح است، در چارچوب همان مرزهايي است كه اشاره شد، در حالي كه كمال مطلوب دنياي امروز ـ با آن ويژگي‏ها و مختصات جواني (جواني كردن امروز) ـ باز شديدا در گرو مرزشكني‏ها مي‏باشد؛ يعني جوان هرچه‏قدر بيشتر مرزها را بشكند و از مرزها و محدوديت‏ها خارج شود، احساس كمال و آزادي بيشتري مي‏كند. به اين معنا آيا فكر نمي‏كنيد كه كمال‏گرايي تغيير مفهوم داده و كمال مطرح در پروسه‏ي تربيت امروزه پاسخ لازم را نمي‏دهد؟

كمال‏گرايي در مفهومي كه از دست رفته و غيرقابل نيل باشد، بله مي‏تواند وجود داشته باشد؛ يعني در تربيت ديني كه ذاتا كمال‏گراست و مي‏خواهد انسان را به مبدأ قدسي متصل كند، اين كمال‏گرايي مي‏تواند (در اين دوران) در يك تعبير و تفسيري كه ما از آن مي‏كنيم، غيرقابل دسترس باشد، اما باز هم اين‏جا مي‏توان از مفهوم كمال دوگونه تعريف ارايه كرد: در يك زمان، كمال از نظر برنامه‏ريزان و كساني تعريف مي‏شود كه قصد ارايه‏ي برنامه و طرحي براي مردم را دارند كه اين تعريف مي‏تواند لزوما با كمال افراد تحت تربيت، ارتباطي نداشته باشد؛ يعني مربيان مراتبي از كمال را در نظر مي‏گيرند و دوست دارند افراد را به آن‏جا برسانند، ولي افراد، آن مراتب را براي خودشان كمال نمي‏دانند، در نتيجه نه‏تنها آنها را نمي‏پذيرند، بلكه ممكن است از آنها بگريزند. بنابراين كمال‏گرايي اگر به معناي تعريفي باشد كه ما از كمال براي مردم داريم، طبيعي است كه ممكن است كمال مطلوب از نظر آنها چيز ديگري باشد، كه در اين صورت هماهنگي حاصل نمي‏شود. و اين يك مفهوم منقطعي از كمال است؛ يعني ما به عنوان مربي، كمال را يك نقطه‏ي مرتفعي در نظر مي‏گيريم (كه معمولاً مرتفع‏ترين نقاط استكمال كمال است) و دوست داريم كه مردم را بالفور به آنجا برسانيم، بدون آن كه خود آنها احساس كنند، بدون آن كه بفهمند، بدون آن كه بخواهند، و چنين كمال‏گرايي‏اي قطعا ممتنع است و اتفاق نخواهد افتاد. اما كمال در مفهوم اصيل خودش، يك امر تدريجي است؛ امري است كه در بعضي از روايات از آن به عنوان نردباني تعبير شده است كه داراي پله‏هاي زيادي است و اين مراتب از پايين‏ترين سطح شروع مي‏شود؛ چون اساسا كمال براي انسان‏ها است، نه براي فرشته‏ها. لذا بايد از خاك شروع شود، از اين رو به پايين‏ترين انساني كه در اين دنيا قابل تصور باشد، براي او هم يك گام بعدي وجود دارد و به همين ترتيب تا برسد به الي غيرالنهايه.

اگر كمال را اين‏گونه تصور كنيم، در اين‏جا آن پله‏ي مابعد هم برايش قابل رؤيت است؛ يعني نبايد آن‏قدر بالا باشد كه در قوه‏ي تخيّلش نگنجد، بلكه در دسترس او و برانگيزاننده‏ي او باشد. اگر براي شما از چيزي صحبت شود كه در تصور شما نمي‏گنجد، آن‏وقت ديگر براي شما قدرت انگيزشي ندارد، اما وقتي در دو قدمي شما باشد و براي شما قابل درك و فهم باشد، اين مي‏شود كمال تربيتي؛ كمال تربيتي يعني كمالي كه برانگيزاننده است. اما كمال فلسفي مي‏تواند غيرتربيتي باشد، مثلاً اين كه گفته شود آخر جهان اين‏جاست و مردم بياييد اين‏جا، اين ديگر ماهيت تربيتي پيدا نمي‏كند. كمال، زماني تربيتي مي‏شود كه فرد را برانگيزاند، به فهم او درآيد، او را متقاعد كند و در نتيجه او را به حركت درآورد و چنين چيزي مي‏تواند با مفهوم اصيل كمال‏گرايي (كه مي‏توان آن را كمال‏گرايي واقع‏گرايانه ناميد) هماهنگ باشد.

البته در مقابل كمال‏گراييِ واقع‏گرا، كمال‏گراييِ غيرواقع‏گرا هم داريم كه اين يعني تكليف كردن آرمان‏ها و ايده‏آل‏هاي دور از دسترس، به فرد و متربي مبتدي كه خود يكي از آسيب‏هاي تربيت ديني است، و در مقابل آن سهل‏انگاري است كه منظور از آن سست شدن ضوابط و معيارها در جريان تربيت است، به طوري كه هيچ حساسيتي را ايجاد نكند. و به عقيده‏ي بنده اين نيز جزو آسيب‏هاي تربيتي محسوب مي‏شود و در اين ميان حد ميانه، سهل‏گيري است كه با سهل‏انگاري متفاوت است. در سهل‏گيري ضابطه هست، اما نه ضابطه‏هاي آهنين و بي‏انعطاف.

چشم‏پوشي كردن از كمال‏گرايي و روي آوردن به مدارا و به تعبير جناب‏عالي «سهل‏گيري» با آن شاخص‏هاي نسل جوان و ويژگي‏هاي خاص امروزي ـ يعني رويكرد تساهل و تسامح در تربيت ـ اگرچه ممكن است از لحاظ كمّي قابل توجه نباشد، اما از لحاظ كيفي ولو كم بهتر خواهد بود. نظر جناب‏عالي در اين زمينه چيست؟

اگر شما مفهوم اول كمال‏گرايي را كه با فرد منقطع است، در نظر بگيريد، قاعدتا اهل مدارا هم نخواهد بود، چون شما به نقطه‏ي مرتفعي چشم دوخته‏ايد و مي‏خواهيد افراد به آن‏جا بروند لذا وقتي افراد به آن نقطه‏ي مرتفع نمي‏روند خشم شما را برمي‏انگيزانند، در نتيجه مدارايي هم در ميان نخواهد بود. بنابراين كمال‏گرايي در مفهوم منقطع و يا به عبارتي مفهوم صرفا فلسفي‏اش مي‏تواند با مدارا هماهنگ نباشد و به لحاظ تربيتي هم برانگيزاننده و مؤثر نيست، اما كمال در مفهوم دوم، يعني كمالي كه درجه‏بندي شده و مراتب داشته باشد و نسبت به هر انساني يك فرجامِ قابل رؤيت داشته، در دسترس و قابل فهم باشد، هم ممكن‏تر خواهد بود و هم اين كه ذاتا با مدارا همخواني دارد. وقتي به متربي گفته مي‏شود گام بعدي اين است و فعلاً از مراتب بالاتر صرف‏نظر مي‏شود، اين خود نوعي مدارا و رفق است؛ به عبارتي با صرف‏نظر كردن از مراتب بالاتر براي او و در حد او، با او مواجه شده‏ايد و اين‏جا، خودبه‏خود نوعي تساهل رخ مي‏دهد، اما زماني كه حتي افراد نيز در نظر گرفته نشوند و فقط حد كمال مد نظر باشد كه گاهي اوقات حتي «لايدرك» و حتي «لا يوصف» به تعبيري كه در خود قرآن آمده: «و ما قدروا اللهَ حقَّ قدره» مردم حق خدا را درنيافتند، چون خدا خيلي بالاتر است، اگر بخواهيم به آن نقطه‏ي اوج چشم بدوزيم قاعدتا اهل مدارا هم نمي‏شويم. اما كمال نوع دوم، ذاتا با مدارا هماهنگ است، بنابراين ماهيت تربيتي دارد و قدرت راهبريش خيلي بيشتر و بهتر است و آسان‏گيري، مشخصه‏ي شريعت پيامبر است «بعثت بالحنيفة السهلة السمحة»

آيا شما با نظر برخي‏ها كه معتقدند، مربيان بايد دنياي جوان‏ها را تجربه كنند و به صورت عيني و ملموس وارد دنياي جوان (متربي) شوند، موافقيد؟

قاعدتا همين‏طور است. مربيان مثل رسولاني هستند كه زبان قومشان را نمي‏دانند. همان‏طور كه مي‏بينيم، رسولان نه‏تنها از ميان قوم خود برانگيخته مي‏شدند، بلكه به زبان آنان و متناسب با انديشه‏ي آنان سخن مي‏گفتند. البته منظور از زبان، زبان لفظي نيست، بلكه زبان عقل مردم مراد است. ما در روايات داريم كه «پيامبران به قدر عقل مردم با آنها صحبت مي‏كردند» حال اگر مربي، زبان متربي را نشناسد، نمي‏تواند امر هدايت را به انجام برساند، چون هدايت مانند گفت‏وشنود است و بايد در آن ارتباط برقرار باشد؛ يعني در هدايت، نكته‏ي ظريفي به عنوان پيش‏شرط نهفته است كه همان برقراري پيوند با بافت فكري رايج در ميان مردم است. لذا خداوند هم پيامبراني را به ميان مردم مي‏فرستاد كه از ميان خود آنها بود. آيا خداوند قادر نبود مَلَكي را به عنوان رسول خود به ميان مردم بفرستد؟ در خود قرآن هم آمده كه اگر ما مي‏خواستيم ملكي را بفرستيم بايد آن هم به صورت بشر مي‏آمد؛ يعني بايد از شما باشد، مسايل شما را درك كرده باشد تا بتواند انتقاد كند، چون هدايت مستلزم انتقاد است، اگر انتقاد از وضع موجود فرد نشود، او از وضع موجود خود جدا نخواهد شد، پس بايد انتقاد شود.

از طرف ديگر منتقد نمي‏تواند بي‏خبر باشد، همان‏طور كه نمي‏توان كتاب نخوانده را نقد كرد؛ پس حضور مربي در فضاي زندگي متربي ضروري است و بايد او را از نزديك درك كند تا بتواند نقد كند و با نقد خود تحرك ايجاد كند و با نشان دادن كمال‏هاي دمِ دستي (كمال نوع دوم) انگيزش و در نهايت حركت ايجاد كند. در غير اين‏صورت تفاهم برقرار نمي‏شود و گسست ايجاد مي‏شود. يكي از علت‏هاي عمده‏ي گسست ميان مربّي و متربّي، نسل پيشين و نسل بعدي، ناآشنايي با زبان و ذهنيت مخاطب و نسل جديد است.

جناب‏عالي چه تحليلي از معضلات ديني جوانان داريد؟ و چرا نگاه بعضي از جوان‏ها به مقوله‏ي دين كم‏رنگ و همراه با بي‏اعتمادي است؟

البته اين مسأله قابل بررسي است؛ يعني اين را مسلم نگوييم كه جوانان جامعه‏ي ما نسبت به دين بي‏اعتنا هستند، يا بي‏اعتمادند، چون تحقيقاتي هم كه بعضا در اين زمينه انجام شده، دو نتيجه حاصل شده است: يك نتيجه حاكي از مطلبي است كه شما به آن اشاره كرديد و يك نتيجه اشاره دارد به اين كه جوانان به مسايل ديني توجه دارند، تحقيقي انجام شده است كه نشان مي‏دهد، پرسش‏هاي ديني براي جوانان بسيار مهم است و مهم تلقي كردن يك امر، يعني اعتنا به آن و اعتنا كردن، نشان‏دهنده‏ي اهميت است. اگر چيزي مهم نباشد به آن اعتنا نمي‏شود و در نتيجه اهميت هم ندارد. بنابراين نمي‏توان گفت جوانان نسبت به دين بي‏رغبتند، چون دين مسأله‏ي فطري بشر است و در نتيجه هميشه براي ذات وجود انسان مثل يك آب گوارا است. منتهي اتفاقي كه در جامعه افتاده اين است كه جوانان، دين و ديندار را يكي تصور مي‏كنند؛ يعني قدرت تفكيك اين دو را ندارند و بعد هم رذايل دينداران را بر دين حمل مي‏كنند، لذا نسبت به دين بي‏اعتماد مي‏شوند؛ يعني چنين مكانيزمي اتفاق مي‏افتد.

به نظر شما راه‏حل چيست؟

به نظر مي‏رسد دو راه‏حل قابل پيش‏بيني است. اولاً: تكليف دين را از دينداران بايد جدا كرد؛ يعني يكي از كارهايي كه دينداران بايد انجام دهند آن است كه ميان خودشان و دين تفكيك كنند، يعني به گونه‏اي نباشد كه اينان تصورشان اين باشد كه ما عين دين هستيم و جوانان اين‏طور برداشت كنند كه آن‏ها (دينداران) تحقق دين محسوب مي‏شوند، در واقع همه‏ي دينداران با مطلوب ديني فاصله دارند و بايد همواره بر اين فاصله تأكيد كنند، به گونه‏اي كه اگر جواني از دينداران بيزار يا نسبت به آنها بي‏اعتماد شد، نسبت به دين بي‏اعتماد نشود؛ يعني مطلوبيت دين به جاي خودش باقي باشد و واقعا اشعار و توجه بدهيم كه ضعف‏هاي ما در عمل آشكار مي‏شود، تا جوان بداند اشكال از ماست و اين نكته‏اي است كه ـ به هر دليلي ـ تعمدا مورد تغافل واقع مي‏شود. مشكل اين است كه مي‏خواهيم بگوييم ما عين دين هستيم و اين آسيب‏زاست.

دوم: آن كه در عرضه‏ي مفاهيم ديني اگر ما بتوانيم زبان جوانان را بهتر بياموزيم، مسايل آنها را بهتر درك كنيم و درواقع دين ترجماني از اين‏گونه مسايل باشد؛ به عبارت ديگر هر فردي با دين خدا از جايگاه خاصي ارتباط برقرار كند. و اين مثل قلابي است كه به شكار برخورد نمي‏كند، در نتيجه تأثير خودش را هم نمي‏گذارد. اين دو كار مي‏تواند آن اعتناي ذاتي افراد به دين را زنده نگه دارد، در غير اين صورت منجر به اين مي‏شود كه بي‏اعتمادي و بي‏اعتنايي به دينداران نسبت به دين نيز بي‏اعتمادي ايجاد كند.

فكر مي‏كنم در اين مسأله كه نسل جوان ما درباره‏ي دين سؤالات و مشكلات زيادي دارند، با بنده موافق باشيد، آيا شما تابه‏حال با سؤالات و مشكلات جوانان برخورد كرده‏ايد؟ معمولاً مشكلات ديني جوانان از چه سنخي است؟

جوان نه فقط سؤالاتي دارد، بلكه سؤالات جديدي هم دارد و سؤالات، پويا هستند؛ يعني اگر در نسل‏هاي مختلف جامعه تحقيقي انجام شود، خواهيد ديد كه نسل‏هاي مختلف، مسايل ديني‏شان بعضا با هم متفاوت است، البته يك دسته سؤالاتِ مشترك همواره وجود داشته است، اما پويايي زندگي آدمي موجب مي‏شود كه دين هميشه از آن منظرها هم مورد سؤال واقع شود. به عنوان مثال خود ايجاد حكومت ديني، موجد سؤالات جديدي است؛ سؤالاتي كه براي نسل گذشته مطرح نمي‏شد، يا اهميت نمي‏يافت. به لحاظ آن كه نسل گذشته با حكومت ديني روبرو نبوده است. به عنوان مثال اگر در يك عصري ماركسيزم مطرح بود، امروز يا نسبيت يا موضوعات ديگري هم‏چون پست‏مدرنيسم، ديدگاه‏هاي هرمنوتيكي يا جهاني شدن و سؤالات مختلفي كه به صورت سؤالات انديشه‏ي معاصر مطرح مي‏شود، اهميت پيدا كرده است. اينها با دين تلاطم دارد؛ يعني اين‏طور نيست كه ارتباط دين با اين مسايل ساكن باشد. پس از يك سو مي‏تواند مسايل جديد دنياي امروز مطرح باشد كه نبايد اين مسايل را انكار كرد، نبايد چشم‏پوشي كرد، نبايد ترسيد و به قول «فرويد» نبايد از روي اضطراب انكار كرد؛ يعني نگوييم كه «چنين چيزي نيست، چون ما از آن مي‏ترسيم». و از سوي ديگر سؤال علامت اعتناست و اعتنا، نشان‏دهنده‏ي اهميت داشتن است و اين خود بسيار مهم است. تصور كنيد اگر به روزگاري برسيم كه جوانان و نوجوانان ما راجع به دين سؤال نداشته باشند، اين وحشتناك است. كثرت سؤال وحشتناك نيست و كثرت سؤال براي كسي وحشتناك است كه جواب ندارد، يا نمي‏تواند سؤال را تحمل كند؛ اما اگر كسي تحمل و سعه‏ي صدر داشته باشد كه لازمه‏ي هدايت است و بعد هم قدرت تمييز حق و باطل و قدرت تجزيه و تحليل درست و غلط را داشته باشد، از سؤال استقبال مي‏كند و اين استقبال نتيجه‏بخش هم خواهد بود؛ پس اولاً بايد سؤالات، پي‏جويي شود، تحقيق شود، اولويت‏بندي شود و بعد هم خود را مهياي پاسخ‏گويي به اين سؤالات كنيم.

آيا مشخصا از نوع سؤالات نسل جوان موردي در ذهن داريد؟

وقتي در پست‏مدرنيسم، موضوعي مثل «عينيت» زير سؤال مي‏رود، خود اين مسأله براي انديشه‏ي ديني چالش‏برانگيز است، چون در انديشه‏ي ديني از مسايلي صحبت مي‏شود كه براي آنها عينيت قائليم. حال وقتي انگاره‏ي عينيت زير سؤال مي‏رود و يك نوع ذهن‏گرايي مطرح مي‏شود، اين چالش‏برانگيز است، يك دسته سؤالات از اين طريق است و يك دسته‏ي ديگر مربوط است به اين كه ما با يك حكومت ديني مواجه‏ايم كه اين حكومت ديني هم بايد بتواند قابليت‏اش را نشان دهد و هم مسايل فكري و عملي مردم را پاسخ‏گو باشد به عنوان مثال، حرمت ارتباط دو جنس مخالف از سؤالات مطرحِ زمان حاضر است كه اين نوع سؤالات از شرايط عيني و شرايط جديد زندگي برمي‏خيزد؛ از شرايطي كه دين عهده‏دارِ يك‏سري از مسئوليت‏ها شده است، بنابراين سؤالات يا جديداند يا سؤالاتي هستند كه مطرح بوده‏اند، اما امروزه اهميت يافته‏اند.

آيا جوانان مرجع مناسبي براي ارايه‏ي مشكلات ديني خود دارند؟ به نظر مي‏رسد مراجعي كه بايد معضلات ديني را حل كنند تابه‏حال چندان موفق عمل نكرده‏اند، شما علت را در چه مي‏دانيد؟

من فكر مي‏كنم در اين زمينه مشكل وجود دارد؛ يعني دينداران و انديشمندان عموما ارتباط محكمي با متربّي و فضاي متربّي خودشان نداشته‏اند. اين‏طور تلقي مي‏كنيم كه ما اين‏جا نشسته‏ايم و آنها بايد بيايند و از ما بخواهند كه مشكلاتشان را حل كنيم، در حالي كه بدون حضور فعالانه (نه منفعلانه) اين كار غيرممكن است؛ همان طور كه در مورد پيامبران نيز مي‏بينيم كه اين پيامبران بودند كه به سراغ امت مي‏رفتند و پيامبران در خانه‏هايشان نمي‏نشستند تا مردم بيايند و سؤالات و مشكلاتشان را از آنان بپرسند، بلكه اين خود پيامبران بودند كه رنج و مشقت را بر خود هموار مي‏كردند تا مردم را هدايت كنند و اصولاً لازمه‏ي هدايت همين‏گونه است. اين كه ما تصور كنيم همه‏چيز را مي‏دانيم، و اين مردم هستند كه بايد بيايند و از ما بپرسند و اگر نمي‏آيند مشكل خودشان است، با اين طرز تلقي امر تربيت و پاسخ‏گويي به پرسش‏ها و شبهاتِ جوانان به جايي نمي‏رسد. مربّيان و انديشمندان و صاحب‏نظران و پاسخ‏گويان به مسايل، بايد حضوري فعال در ميان جامعه و جوانان داشته باشند و از نزديك با زندگي نسل پرسشگر درگير شوند و آن را لمس كنند، نوع سؤالاتشان را شناسايي كنند و آنها را بدون پاسخ نگذارند. اين مقوله مانند داروخانه‏اي است كه دكتر داروساز بخواهد بدون شناسايي مرض و مريض، دارو تجويز كند. بايد مريض و مرض را شناسايي كرد، داروخانه را هم قوي كرد تا بتوان دارو تجويز نمود و صرف داشتن يك داروخانه‏ي خوب كافي نيست. متأسفانه وضعيت فعلي ما اين‏گونه است، يعني همه نوع دارو داريم، اما مخاطب، سؤالات و دشواري‏هايش را نمي‏شناسيم. بايد مخاطب و سؤالاتش را شناخت و متناسب با آن دارو تجويز كرد تا شفا حاصل شود.

از يك طرف حوزه وظيفه‏ي دفاع از مباني دين را بر عهده دارد و از طرف ديگر ماهيت دين هم به نوعي است كه نمي‏تواند نسبت به شرايط اجتماعي و سياسي بي‏تفاوت باشد. با اين دو فرض جناب‏عالي وضعيت فعلي حوزه‏ها را در انجام اين وظيفه چگونه ارزيابي مي‏كنيد؟ و رويكرد حوزه در تربيت ديني نسل جوان چگونه بايد باشد؟

البته نه‏تنها حوزه، بلكه جامعه‏ي دانشگاهي ما هم نسبت به مسايل جوانان و نوجوانان هيچ ذهنيت تحقيقي و محققانه‏اي ندارد و آن عده‏اي هم كه صحبت و سخني دارند، حاصل تجربيات شخصي خودشان مي‏باشد و اين يك عيب بزرگ است. در جامعه‏ي ما حتما بايد تحقيق علمي نسبت به سؤالات، معضلات و دغدغه‏هاي نسل جوان در حوزه‏ي دين صورت بگيرد و اين يكي از كارهايي است كه متأسفانه نه در حوزه و نه در جوامع دانشگاهي ما درباره‏ي آن اقدامي صورت نگرفته است. مسأله‏ي دوم آن كه حوزه از گذشته تا به امروز به هر دليل تاريخي يا هر دليل ديگري ارتباطش با دنياي معاصر و انديشه‏هاي معاصر ضعيف بوده است، البته اين اواخر طلبه‏هاي جوان يك مقدار بيشتر نسبت به اين مسأله توجه نشان مي‏دهند، اما ارتباط حوزه با انديشه‏هاي جديد و ديدگاه‏هاي جديد بايد قوت بگيرد، البته تأكيد من اين است كه حوزه نبايد با انديشه‏هاي معاصر از موضع رديّه‏اي برخورد كند؛ چون اين مسأله امروزه وجود دارد؛ يعني وقتي مي‏خواهيم با اين انديشه‏ها ارتباط برقرار كنيم اين موضع را اتخاذ مي‏كنيم كه «ما مي‏رويم كه نشان دهيم، اينها باطل هستند» و اين صحيح نيست. درواقع بايد محققانه برخورد كرد؛ يعني بايد بپذيريم كه متفكران امروز، همه آب در هاون نمي‏كوبند، آنها هم انديشمند و بسيارشان دغدغه‏ي حقيقت‏يابي دارند؛ بنابراين نمي‏توان گفت اين‏ها بي‏نتيجه و بي‏حاصل است.

خيلي از چيزها را آنها فهميده‏اند، ما هم بايد ياد بگيريم و خيلي چيزها را هم ممكن است آنها غافل شده باشند و ما بايد به آنها بياموزيم و اين دادوستد لازمه‏ي كار يك حوزه‏ي علمي است. يك حوزه‏ي علمي بايد عالمانه و محقّقانه با جامعه‏ي بيرون ارتباط برقرار نمايد، هم بشناسد و هم بشناساند و در دنياي جديد قرار بگيرد وإلا اگر قرار باشد كه حوزه حصاري به دور خود بكشد و براي شكستن سدها و حدها وارد ميدان شود، باز هم به‏درد نمي‏خورد، چرا كه انساني كه موضع انكار دارد، نمي‏تواند حرف‏هاي طرف مقابل را بفهمد و وقتي نفهميد به انتخاب درست هم نايل نمي‏شود و ارتباط برقرار نمي‏كند.

از نگاه آسيب‏شناسي تربيت ديني اگر نكته‏اي به نظرتان مي‏رسد بفرماييد.

نكته‏ي مهم و كلي همين است كه ما متوجه باشيم در تربيت ديني پيچيدگي بسيار است؛ چراكه تربيت از آن مقولاتي است كه سهل و ممتنع است؛ يعني افراد زيادي خودشان را در اين زمينه صاحب‏نظر مي‏دانند، اما تربيت هم در مقام عمل و هم در مقام نظر پيچيده است، فلذا طبيعتا ما نبايد به‏راحتي در اصل تربيت و تربيت ديني موفق شويم. هميشه بايد آماده باشيم تا نسبت به كار خودمان نقادي كنيم. امروز نقادي كاري بسيار لازم است، چراكه ما در اين بيست و سه سال، اشتباهات و بدفهمي‏هاي زيادي داشته‏ايم كه البته طبيعي است، چون در امر تربيت افت و خيز وجود دارد، منتهي مهم آن است كه ما نسبت به آنها پويا و زنده باشيم، آنها را ارزيابي كنيم. كساني كه امروز نگران تربيت ديني نسل جوان هستند بايد نگران بدفهمي‏ها و بدكرداري‏هاي خودشان در جريان تربيت باشند آنها را اصلاح كنند تا تربيت، مسير مناسب خودش را پيدا كند.

با تشكر از وقتي كه در اختيار پگاه قرار داديد.

موفق باشيد.

سوتيترها:

در تربيت قرنطينه‏اي امكان مقاومت در افراد از بين مي‏رود، چراكه اصطكاك و مقاومت، تنها با رويارويي رخ مي‏دهد و رشد مي‏كند.

كمال تربيتي برانگيزاننده است؛ اما كمال فلسفي مي‏تواند غيرطبيعي باشد. كمال، زماني تربيتي مي‏شود كه فرد را برانگيزاند، به فهم او درآيد، او را متقاعد كند و در نتيجه او را به حركت درآورد.

كمالي كه مراتب داشته باشد و نسبت به هر انساني يك فرجام قابل رؤيت داشته باشد، هم ممكن‏تر خواهد بود و هم اين كه ذاتا با مدارا همخواني دارد.

هدايت مستلزم انتقاد است. اگر انتقاد از وضع موجود فرد نشود، او از وضع موجود خود جدا نخواهد شد.

جوانان، دين و ديندار را يكي تصور مي‏كنند و قدرت تفكيك اين دو را ندارند و بعد هم رذايل دينداران را بر دين حمل مي‏كنند.

مي‏خواهيم بگوييم ما عين دين هستيم و اين آسيب‏زاست و منجر به اين مي‏شود كه بي‏اعتمادي به دينداران، نسبت به دين نيز بي‏اعتمادي ايجاد كند.

تصور كنيد به روزگاري برسيم كه جوانان و نوجوانان ما راجع به دين سؤال نداشته باشند و اين وحشتناك است.

وقتي در پست‏مدرنيسم موضوعي مثل عينيت زير سؤال مي‏رود، خود اين مسأله چالش‏برانگيز است؛ چون در انديشه‏ي ديني از مسايلي صحبت مي‏شود كه براي آنها عينيت قايليم.

نه‏تنها حوزه، بلكه جامعه‏ي دانشگاهي ما هم نسبت به مسايل جوانان و نوجوانان هيچ ذهنيت تحقيقي و محققانه‏اي ندارد.

/ 1